
فرهنگ به مثابه یکی از اجزای اصلی زیست جمعی بشر، چنان ظرفیتی دارد که میتوان از آن تحت عنوان "جعبه ابزاری" نام برد که قادر است به اقدامها و رفتارها، شکل و سازمان دهد. اثرگذاری پیچیده و قابل توجه فرهنگ باعث ورود آن به رشتههای مختلفی همچون مدیریت، روابط بینالملل و... گردید و توجه اندیشمندان این حوزهها را به موضوع یاد شده جلب کرد. تعامل فراوان مباحث فرهنگی و روابط بینالملل، برخی از محققان را به سوی این ایده سوق داد که ملت یک نظام فرهنگی است و روابط بینالملل نیز چیزی جز تعامل میان نظامهای فرهنگی نمیباشد.
این در حالی است که در عرصه جهانی، رویکردهای فرهنگی، نوع برداشت نخبگان از مشکلات و نیز طرح راهحلهایی برای مقابله با آنها را تحت تاثیر قرار میدهد. در چنین شرایطی و با توجه به نفوذ روبه تزاید فرهنگ در حیطه مطالعات امنیتی، بحث فرهنگ راهبردی مطرح شد. موضوع اصلی فرهنگ راهبردی توضیح عوامل فرهنگی موثر در انتخاب راهبردها و بررسی چگونگی استفاده از زور است. در واقع فرهنگ راهبردی درصدد تبیین این موضوع است که چرا کشورهایی با ساختارهای مادی مشابه، راهبردهای متفاوتی را انتخاب میکنند؟
نظر به اهمیت موضوع و اینکه متاسفانه تاکنون توجهی شایسته به این موضوع نشده است و ادبیات راهبردی کشور در این زمینه از غنای لازم برخوردار نمیباشد، در این نوشتار تلاش خواهد شد، پس از ارائه چارچوبی مفهومی از این موضوع، عوامل و ویژگیهای فرهنگ راهبردی در جمهوری اسلامی ایران به طور مختصر مطالعه و بررسی شود.
1. اهمیت فرهنگ راهبردی
پیش از آغاز بحث در مورد اهمیت فرهنگ راهبردی، باید به این نکته اشاره شود که به اعتقاد بسیاری از صاحبنظران از جمله کالینگری، فرهنگ راهبردی بخشی از فرهنگ سیاسی یک جامعه است. فرهنگ سیاسی، سبکی خاص از اندیشه و عمل را ترغیب مینماید. بنابراین بحث در مورد فرهنگ سیاسی میتواند نقطه عزیمت مناسبی برای ورود به موضوع فرهنگ راهبردی باشد. به باور اندیشمندانی همچون آلموند و وربا، فرهنگ سیاسی به مثابه زیرمجموعهای از فرهنگ نه تنها به ایستارهای افراد به زندگی بلکه به ایستارهای آنها در قبال نظام سیاسی شکل میدهد.
فرهنگ سیاسی مجموعهای از ایستارها، اعتقادات و احساساتی است که به نظام سیاسی نظم و معنا میبخشد و به این ترتیب،اصول و قواعدی را بر رفتار سیاسی حاکم میکند. جهتگیریهای فرد نسبت به سیاست میتواند تا اندازه زیادی از شخصیت و فرهنگی که بر او سلطه دارد، نشئت گیرد.
فرهنگ سیاسی برآیندی از الگوهای فرهنگی است. این الگوها از طریق فرایند جامعهپذیری در جامعه گسترش مییابند. محصول این فرایند، یک نظام فکری یا قالب ذهنی است که بر رفتار و منش افراد، حاکم میشود. این قالب ذهنی به افراد کمک میکند تا آنها بر مبنای انتظارات محیط و اجتماع رفتار نمایند. آنچه از این گفته میتوان استنباط نمود آن است که این الگوها، گزینههای تصمیم برای بروز رفتار را محدود مینماید. این واقعیت به ما اجازه میدهد که بتوانیم رفتار یک بازیگر (فرد یا دولت) را تا اندازه قابل توجهی پیشبینی نماییم.
در حالی که فرهنگ سیاسی، رفتار سیاسی را تحت تاثیر قرار میدهد، فرهنگ راهبردی در عرصه امنیتی اثرگذار است. این بحث از فرهنگ سیاسی به تعریف فرهنگ راهبردی کمک میکند. فرهنگ راهبردی نیز مانند فرهنگ سیاسی چارچوبی را در مورد گزینههای تصمیم برای تصمیمسازان یک کشور مشخص میکند که در اغلب موارد این گزینهها کمتر از آن چیزی است که به لحاظ منطقی در گزینههای تصمیم در دسترس میباشد. بنابراین با تجزیه و تحلیل فرهنگ راهبردی میتوان درک کرد که چرا دولتها در وضعیتهای مشابه به گونهای متفاوت اقدام مینمایند.
بروس کوئن که بحث فرهنگ راهبردی را در قالب "منش ملی" مطرح میکند، به اهمیت این موضوع اشارههایی دارد. به نظر او منش ملی به الگوی رفتارها و وجههنظرهایی که بر فرهنگ تسلط دارد، اطلاق میگردد و ترکیبی است از چند ویژگی شخصیتی و صفاتی که میتوان آنها را به طور مشترک، بین اعضای جامعه یا فرهنگ یافت. منش ملی به شخصیت بنیادین مردم یک ملت گفته میشود. چنانچه منش ملی درست فهمیده شود، میتوان پیشبینی کرد اعضای یک جامعه معین چگونه به موقعیتها و اوضاعی که با آن مواجه میشوند، پاسخ خواهند گفت.
برای مثال هنگام بروز جنگ بین دو کشور، یک مسئله اساسی و ضروری این است که طرفین متخاصم درک درستی از منش ملی یکدیگر داشته باشند و خصیصهها و منشهای قومی همدیگر را بشناسند. شناخت دقیق شخصیت جمعی هر ملت، اطلاعات گرانبهایی را برای پاسخگویی به حیلههای جنگی، تبلیغات، فشارهای روانی و حتی شکست آنها فراهم میسازد.
هافمن نیز به این مقوله اشاره دارد. او در قالب مفهوم "سبک ملی" به این موضوع پرداخته است. وی بر این باور است که تصمیمگیریهای راهبردی کشورها به شدت متاثر از سبک ملی میباشد. برای مثال هافمن اعتقاد دارد مداخله آمریکاییها در امور سایر کشورها ناشی از سبک ملی آنهاست که نگاهی معلمگونه به جهان داشته، خود را ناجی ملل دیگر میپندارند. آنها تصور میکنند روی جزیرهای ایستادهاند و سایر ملتها در حال غرق شدن دست خود را به سوی آمریکاییها دراز کرده، از آنها مدد میجویند.
یکی از دلایل ضرورت بحث در مورد فرهنگ راهبردی، اهمیت این مفهوم است. به عقیده کن بوث، این فرهنگ به دلایل زیر دارای اهمیت میباشد:
1. فرهنگ راهبردی، تاثیرات قومگرایی را کاهش میدهد. قومگرایی به روشهای گوناگون، تعاملات راهبردی را تحت تاثیر قرار میدهد. مهمترین این تاثیرات آن است که قومگرایی باعث ایجاد سوء برداشت یک بازیگر (اهداف و رفتار) بازیگر دیگر میشود.
2. فهم فرهنگ راهبردی یک بخش بنیادین شناخت دشمن و خودی است. این موضوع به عنوان یکی از اصلیترین اصول جنگ، به تخمین رفتار بازیگران کمک میکند و این نقطه آغاز فهم (رفتار حریف) است.
3. فرهنگ راهبردی، ما را در مورد اهمیت تاریخ حساس میکند. در واقع توجه به تاریخ در فرهنگ راهبردی از این جهت است که برای طرح پرسشهایی صحیح در مورد انگیزهها، تصور دیگران از ما، درک الگوهای رفتاری دیگران باید آگاهی خوبی از تاریخ و گذشته داشته باشیم.
4. فرهنگ راهبردی بستر مناسبی است که به واسطه آن میتوان بین محیط داخلی که در آن سیاستها شکل میگیرد و محیط امنیتی خارجی تمایز قائل شد. فرهنگ راهبردی به ما یادآوری میکند که ساختارهای تصمیمسازی، نهادهای نظامی و فرآیندهای تصمیمگیری، در چارچوب فرهنگ سیاسی خاص عمل میکنند.
5. فرهنگ راهبردی میتواند در تصور سناریوها و ارزیابیها تهدیدها مهم باشد. به دلیل آنکه فرهنگ راهبردی به دولتمردان در خصوص اینکه یک بازیگر چگونه ممکن است در مورد مسائل کوچک و بزرگ رفتار کند، بینش میدهد.
افزون بر مطالبی که بیان گردید آشنایی با تأثیرات فرهنگ راهبردی در جهتگیریهای کلان دولتها نیز میتواند مؤید اهمیت و ضرورت بحث پیرامون این موضوع باشد.
فرهنگ راهبردی در حوزههای گوناگون اثرگذار است ولی به نظر میرسد مهمترین موضوعی که تحت تأثیر این فرهنگ قرار دارد، بحث استفاده از نیروی نظامی باشد. در واقع متأثر از این عامل، دیدگاه کشورها در مورد استفاده از نیروی نظامی یکسان نیست. برای مثال در هند، به طور سنتی و تاریخی همواره نیروهای غیرنظامی در جامعه نقش مسلط را داشته و آنها نیز به نظامیان با دیدگاهی بدبینانه مینگرند. از این رو در مسائل امنیتی، معمولاً رجوعی به نیروهای نظامی نمیشود. هر چند این امر باعث شده واکنشهای دهلی نو در قابل تهدیدهای امنیتی نظیر عملیاتهای ضدشورش، نامنظم باشد.
در آلمان نوین، نگاه به قدرت نظامی به شدت تحت تأثیر خطا و نامشروع دانستن بخش عمدهای از تاریخ ملی این کشور پیش از 1945 است. از این رو استفاده از توان نظامی همواره در حاشیه قرار داشته و بیشترین تأکید بر قدرت غیرنظامی آلمان بوده است. این تردید نسبت به قدرت نظامی به خصوص در مورد استفاده از این قدرت در حمایت از سیاست خارجی باعث شده این دولت تأکید فراوانی بر رهبری اخلاقی نموده و تنظیم روابط نظامیان و غیرنظامیان را با حساسیت و دقت بیشتری پیگیری نماید.
از سوی دیگر باوجود تحولات عمده در منطقة بالتیک، کشور سوئد همچنان بر سیاست بیطرفی خود که از سال 1815 اجرا کرده، تأکید مینماید. این امر باعث کاهش سطح توانمندی نظامی این کشور نسبت به زمان جنگ سرد گردیده است. در مقابل، در ترکیه که امنیت مهمترین بحث سیاست عمومی این کشور است، نظامیان و امور نظامی نقش مسلط و فراگیری در امور داخلی و خارجی ایفا مینمایند.
در رابطه با اثرگذاری مستقیم فرهنگ راهبردی کشورها بر اذهان نخبگان میتوان به نمونههای زیر اشاره کرد. پس از جنگ خلیج فارس به روشنی مشخص گردید که متفکران نظامی روسیه/شوروی، ارزش انقلاب در امور راهبردی راکمتر از حد معمول برآورد نموده بودند. در حالی که این انقلاب موجب نسلی جدید از تسلیحات پیشرفته شد. آنها به دلیل فرهنگ راهبردی خود، ارزش و توانایی این انقلاب را کمتر از حد متداول تخمین زدند. روسها معتقد بودند که این برتری فناورانه دارای ارزش چندانی نیست و آنها میتوانند این برتری فناوری را با نیروی انسانی و ایجاد تدارکات مناسب جبران نمایند.
نمونة دیگر اینکه، در دوران جنگ سرد نیروی دریایی آمریکا هر سامانة تسلیحاتی را ابزاری مشروع برای دفاع از منافع دریایی این کشور میدانست. به عقیدة آنها چون ایالات متحده کشوری دریایی است پس باید چنین جنگافزارهایی را به دست آورد. دیدگاه برنامهریزان آمریکایی در مورد شوروی نیز این گونه بود که روسها، با توجه به شرایط جغرافیایی خود باید قدرتی زمینی باشند. از این رو هر اقدام شوروی در عرصة نیروی دریایی به عنوان زیادهطلبی از سوی طراحان نظامی آمریکا تلقی میگردید.
همچنین اگر آمریکا در جریان بحران موشکی سال 1962 به کوبا حمله نکرد به دلیل آن بود که چنین حملهای با ارزشهای آمریکا در آن مقطع زمانی سازگار نبود. در حالی که شرکت آمریکا در جنگ داخلی کوزوو و یا تهاجم به عراق برآمده از این اعتقاد عمیق آمریکاییها بود که ارزشهای آنها جهانشمول شده است. البته وجود این اسطورة ملی که آمریکا، کشوری مقدس است و مأمور اجرای یک مأموریت از جانب خداوند میباشد، مستقیماً در این مداخلهها و جنگها نقش داشت.
وجه اصلی اهمیت فرهنگ راهبردی آن است که شناخت صحیح این فرهنگ به نوعی حتی میتواند در نوع راهبرد دفاعی کشور در قبال تهدیدهای دشمنان احتمالی نیز مؤثر باشد. این مطلب را میتوان با بیان نمونهای به طور ملموستر درک نمود. به عقیدة برخی صاحبنظران، فرهنگ راهبردی در آمریکا به گونهای است که این کشور همواره تمایل دارد قدرت خود را تا فاصلههایی بسیار دور دست اعمال نماید.
برای مثال، جنگهای داخلی این کشور ( به لحاظ جغرافیایی) تا سطح قارهای گسترده (سرزمینی به وسعت پاریس تا مسکو)، توسعه یافت. تهاجمهای اخیر این کشور به افغانستان و عراق نمودهایی دیگر از تجلی این فرهنگ میباشد. راهبردپردازان کشوری همچون جمهوری اسلامی با آگاهی از این مشخصة فرهنگ راهبردی آمریکا، به خوبی درمییابند که به دلیل مشکلات پیچیدة جنگ در فواصل دور دست، این قبیل جنگها باید در حداقل زمان به پایان برسد، بنابراین بهترین راهبرد دفاعی در برابر چنین مهاجمی،استفاده از عمق جغرافیایی کشور و ایجاد جنگ فرسایشی است.
افزون بر این، فهم واقعی جنگ راهبردی کشورها و بازیگران (به خصوص در مواقعی بحرانی نظیر جنگها) میتواند اطلاعات ذیقیمتی را در اختیار تصمیمسازان و تصمیمگیران قرار دهد. از این اطلاعات میتوان در عرصههای مختلف به ویژه در بعد جنگ روانی استفاده کرد و با ایجاد فشارهای روحی بر دشمن، شکست او را تسهیل نمود.
بازدارندگی یکی از مهمترین مفاهیم مطالعات حوزة راهبردی و دفاعی محسوب میشود که کشورها به اشکال مختلف به دنبال بالا بردن سطح و عمق آن هستند، تا خطر حملة خارجی را تا جای ممکن کاهش دهند. با وجود این، تاکنون تحت تأثیر نظریههای "خردگرایانه" و "اثبات گرایانه" مانند "واقعگرایی" و "لیبرالیسم"، این مفهوم بیشتر به شکل مادی و عینی مورد ارزیابی قرار گرفته است.
به همین دلیل، تاکنون برای ارزیابی میزان بازدارندگی بیشتر متغیرهای عینی مانند قدرت نظامی (در ابعاد متعارف و غیرمتعارف)، جمعیت، وسعت و پستی و بلندیها، دسترسی به دریا، تعداد متحدان و شکل اتحادها و مسائلی از این قبیل مورد توجه بودهاند، اما با ورود نظریة روابط بینالملل و متعاقب آن نظریههای امنیتی به مناظره سوم و چهارم و ورود نظریههای "سازهانگاری" و "فرانوگرایی" که از ابعاد "هستیشناسی"، "معرفتشناسی" و "روش شناسی" متفاوتی بهرهمند هستند، فضا برای نگاه متفاوت به مفاهم مطالعات دفاعی و راهبردی،به ویژه مفهوم بنیادین بازدارندگی مهیا شد.
تحت تأثیر این تحول، کارشناسان با نگاه جدید و از زاویة دیدی متفاوت، به بررسی مفهومی ابعاد مختلف بازدارندگی پرداختهاند و در این زمینه نقش متغیرهای فرهنگی که در فرهنگ راهبردی کشورها وجود دارند را بسیار پر رنگ ارزیابی نمودند.
این موضوع در مورد سطح و عمق بازدارندگی ج.ا.ایران نیز کاملا صادق است. در این زمینه جمهوریاسلامی با نگاهی فرهنگی و غیرمادی که برگرفته از اسلام شیعه و نگاه متفاوت تمدن ایرانی به مفاهیم دفاعی است، شکل خاصی از دفاع و بازدارندگی را شکل داده است. در این زمینه مفاهیم و اصولی همچون پایداری و مقاومت، شهادت طلبی، وحدت، دفاع مردمی و همه جانبه و بیگانههراسی(غرب ستیزی) با تقویت سطح و عمق دفاع ملی و افزایش قدرت در معنای ذهنی و ترکیبی (از عوامل مادی و ذهنی یا به تعبیری محیط عملیاتی و روانشناسی) باعث افزایش میزان بازدارندگی کشور در برابر تهدیدها گردیده است. البته این به آن معنا نیست که متغیرهای مادی و عینی در میزان بازدارندگی ج.ا.ایران در برابر تهدیدها نقشی ندارند، بلکه بازدارندگی ج.ا.ایران ناشی از ترکیبی از عوامل ذهنی، فرهنگی و مادی است.