* شاید بهتر باشد بحث را با این پرسش آغاز کرد که آنچه ما تلویحا «گفتار درمانی» سیاستمداران نامیدهایم و آقای دکتر کاشی «استراتژی کلامی» مینامند، آیا جایگاهی در اندیشه سیاسی دارد یا اینکه تنها شیوهای است که برخی حکومتگران برای مواجهه با مردم و تودهها به آن متوسل میشوند؟
** شاید نزدیکترین واژه برای توصیف این شیوه عملکرد، واژه Agitation (تحریک) باشد. به فردی که این شیوه را اتخاذ میکند «آژیتاتور» میگویند. یعنی کسی که به دنبال تهییج افکار عمومی و ترغیب مردم است. هدف اتخاذ کننده این شیوه عمل سیاسی بسیج تودهها برای انجام یک فعل سیاسی است.
* چه شرایطی باید در جامعه حاکم شود تا به تعبیر شما آژیتاتورها قادر به رخنمایی شیوه حکومتگری خود باشند؟
** آژیتاسیون زمینه خاص خود را میطلبد و همیشه هم آژیتاتورها در عمل خود موفق نیستند. مثلا بعد از انقلاب مشروطه روسیه در سال 1905 نیکالای دوم، تزار روسیه یک نخستوزیر داشت که به نفع دهک پایین اجتماع اصلاحات ارضی انجام میداد و طبقه متوسط را سرکوب میکرد. او تمامی احزاب روسیه از جمله سوسیال دموکراتها را منحل کرد و تا سال 1917 که انقلاب اکتبر به وقوع پیوست به پاکسازی و منزوی کردن نیروهای سیاسی مشغول بود. در طول این سالها بسیاری از روشنفکران و نویسندگان به سیبری تبعید شدند و یا از کشور خارج شدند. در نتیجه دهقانان تبدیل به خردهمالکان شدند و پایگاه اجتماعی برای خود کسب کردند.
در ایران هم در رژیم گذشته این اتفاق افتاد. بسیاری از کنفدراسیونیها و مائوئیستها که توبه کرده بودند به شاه پیشنهاد کردند که اصلاحات و رفرم ارضی انجام دهد تا از ورای این اقدام انقلاب دهقانان تاخیر بیفتد. آن زمان خیلیها به دنبال دهقانی بودند و با محاصره شهرها و روستاها به شیوه مائو در پی بسیج تودهها بودند اما دستگاه تبلیغاتی شاه او را در قالب یک آژیتاتور نمایان ساخت. به این ترتیب این شیوه رفتار سیاسی، شیوهای است که تاکنون رواج داشته و تاریخچهای خاص خود دارد. البته این را هم باید تذکر داد که در کشورهای پیشرفته آژیتاتورها گاهی برای بسیج تودهها به خصوص در مقطع انتخابات ظهور میکنند.
* پرسش این است که مشخصا جامعهای که پذیرای آژیتاتور میشود، چه مختصاتی دارد؟ در چه جامعهای چنین حکومتگرانی با اقبال مردمی مواجه میشوند؟
** اگر بخواهیم یک اصطلاح علمی برای توصیف چنین جامعهای بیاوریم میتوان از تعبیر «میعان سیاسی» یا همان (Political Liquid استفاده کرد. میعان سیاسی به معنی ذوب شدن نهادهای مدنی و از بین رفتن سازمانها و نهادها است. در این پدیده جامعه، ذرهای میشود و آژیتاتورها بدون واسطه و بدون همراهی نهادهای مدنی با مردم ارتباط برقرار میکنند. دراین صورت دیگر احزاب و روزنامهها و سندیکاها و انجمنها رابط میان دولت و مردم نیستند. در این وضعیت آژیتاتور به راحتی توان تصرف اذهان مردم را به دست میآورد. با موجود بودن نهادهای مدنی سخنان و شعارهای آژیتاتورها از فیلتر این نهادها میگذرد اما وقتی میعان سیاسی صورت گرفت، این فیلترینگ هم از بین میرود و آژیتاتور شخصا بر ذهن افراد چنگ میاندازند. در زمان روی کار آمدن فاشیستها در ایتالیا، جامعه مدنی این کشور ذوب شده بود و نوعی سیلان اجتماعی حاکم شده بود.
* آژیتاتور مدنظر شما برای طی شدن این روند چه میکند؟
** سیلان اجتماعی یا Social Liquidation یک اصطلاح علمی است که در علوم سیاسی هم چارچوب خاص خود را دارد و روشهایی هم برای رسیدن به این وضعیت طی شده است. لذا فرد آژیتاتور خودش تلاش دارد تا جامعه مدنی را ذوب کند چرا که میداند اگر این اتفاق نیفتد دیگر حرفش گوش شنوا و متاعش خریدار ندارد. آژیتاتور میداند که وقتی منابع حرفی و کلامی مردم گسترده و چند منبعی باشد، به ضرر اوست و مردم گزینههای متعددی برای پذیرش حرفهای مختلف دارند. اما با ذوب شدن جامعه مدنی تنها یک کالا برای خریدن باقی میماند و تودهها هم چارهای جز خریدن آن کالا ندارند.
* آیا میتوان نشانههایی مبنی بر میعان سیاسی را در جامعه امروز ما مشاهده کرد که مبتنی بر آن ظهور آژیتاتور به تعبیر شما را به نظاره نشست؟
** همین که در چند سال اخیر در کشور ما به احزاب جفا میشود، نشانه تلاش برای میعان سیاسی در جامعه است. چرا دایم میگویند که NGOها تابع غرب هستند؟ چرا با اتحادیههای مستقل کارگری مخالفت میشود؟ به این علت که این نهادها صداهای «دیگر» جامعه هستند و آژیتاتور وظیفه دارد که بقیه صداها را خاموش کند. بدین ترتیب تنها صدای اوست که میماند و جامعه مدنی به صورت سیستماتیک منحل میشود. مثلا نازیها در آلمان برای پیشبرد شیوه حکومتگری خود تمامی احزاب حتی احزاب لیبرال و سوسیالیست را از بین بردند. نازیها حتی گتوهای یهودی را به این دلیل که میتوانست واجد نوعی همبستگی باشد از بین بردند و ذوب کردند. نهایتا جامعه را ذرهای کردند. شاید در پاسخ به همین شیوه نازیها بود که در لهستان یک جنبش همبستگی برای جبران ذوب شدن و میعان قبلی ایجاد شد.
* جایگاه و وضعیت انسانی در جامعه ذرهای که شما اکنون توصیف کردید، چگونه تعریف میشود؟
** خیلی از متفکرین در این زمینه کار کردهاند، اریک فروموهانا آرنت از سرشناسترین این اندیشمندان هستند. آنها انسان در چنین جامعهای را «انسان بیپناه» مینامند. انسان بیپناه در منظر آنها به معنی انسان بیسنگر است. یعنی انسانی که نهاد که همان سنگرش است را از او ستاندهاند. در این وضعیت انسان در مقابل قدرت عریان شده است.
* به هر حال قدرت همواره در موضعی بالاتر از فرد قرار دارد و آزادی فرد را به نفع خیر عمومی محدود میکند. به گونهای که انسان را میتوان همواره در برابر قدرت عریان دانست.
** اما قدرت در این جامعه برای انسانهای بیپناه نقش پدر را ایفا میکند. این پدر قدرتمند چنین وانمود میکند که به قصد حمایت از فرزند اقدام میکند. در پس این نگاه و شیوه عمل نوعی پدرسالاری خوابیده است. در این صورت پدر به فرزند میقبولاند که مریض است و نیاز به حمایت دارد. گفتمان پدر با فرزند مبتنی بر این جمله است که تو صلاح خود را نمیدانی و من بهتر صلاح تو را تشخیص میدهم. به این ترتیب انسان بیپناه به دامان پدر بازمیگردد چرا که نان و نوایش در اختیار پدر است. آنگاه است که دولتسالاری تام حاکم میشود و همواره دست افراد به سمت دولت دراز است. دولت هم در این وضعیت چهره «مهراکینی» دارد. یعنی دولت دو چهره است، گاهی مهربان و گاهی غضبناک.
* پس چه زمان انسان میتواند دولتسالاری تام قدرت را رفع کند و دست حمایت دولت را پس بزند؟ چه فرآیندی برای حصول به این هدف باید طی شود؟
** باید مفهوم شهروندی زنده شود. انسان بیپناه، شهروند نیست. او تنها Subject است. او موضوع تصرف آژیتاتور است. به معنای دیگر رعیت است. لذا تابع هم است و تبعیت محض دارد. برای رسیدن به شهروندی انسان باید از صغارت خود عبور کند و احساس کند که رشد کرده و به بلوغ رسیده است. حس شهروندی به صورت سیستماتیک داخل جوامع انسانی وجود دارد چرا که دولتها به صورت سیستماتیک همبستگی و زمینه رشد مردم را از بین میبرند اما با بروز کوچکترین روزنه، سازمانهای اجتماعی شکل میگیرند. به عقب نگاه کنید که بعد از مشروطه در ایران چقدر نهادهای مدنی و انجمن ایجاد شد. پس انسان مدنی و بالطبع است و خاصیت او همانا شهروندی است.
شهروندی برای انسان اصالت دارد و اگر موانع پیشروی او رفع شود، شهروندی ناگزیر ظهور میکند. اصالت انسان و اتمیزه بودن و ذرهای شدن جامعه نیست و مدنی بودن صفتی انسانی است.
* پرسش مشخص هم این است که موانعی که از آن سخن میگویید طی کدام فرآیند قابل رفع شدن هستند؟ یعنی در جامعه ذوب شده چگونه میتوان شکلگیری نهادها و ساختارها را شاهد بود؟
** موانع گاهی اوقات با انقلابها است که برطرف میشود و گاهی هم حتی با جنگ. اما در بسیاری از موانع با فشار محیط و به واسطه جنبشهای اجتماعی برطرف میشود پس نهایتا این روند تکاملی در جوامع انسانی وجود دارد و خواهناخواه و دیر یا زود جوامع به سمت شهروندی و همبستگی پیش میروند. در چنین روندی نقش آژیتاتور کمرنگ میشود.
* اما مفهوم اقناع با مجاب کردن تفاوت دارد. در اقناع اختیار فرد هم لحاظ میشود اما در مجاب کردن اجبار قدرت برتری دارد و فرد مخیر نیست و مجبور به پذیرش است.
* بله! آقای امیر خسروی در گفتگو با نشریه شما حرف خوبی درباره کیانوری زده است. او به نقل از طبری میگوید که کیانوری آدم را اقناع نمیکند، بلکه مجاب میکند. مجاب کردن با اتوریته انجام میشود. یک آژیتاتور مردم را مجاب میکند. پس این دو نسبتی نزدیک با یکدیگر دارند و گاهی یک فرد میشوند. مثلا هیتلر بک اژبتاتور بود و قوه بیان خوبی هم داشت. ریگان هم هنرپیشه خوبی بود و لذا یک آژیتاتور خوب. مککارتی هم خیلی از نهادهای آمریکا را نابود کرد. اگر چه نمیخواهم کاریزما را با آژیتاتور مساوی بگیرم اما بسیاری از رهبرانی که کاریزما دارند. آنها نیز قدرت اقناع و نهایتا مجاب کردن دارند.
* چه نسبتی میتوان میان آژیتاسیون با پوپولیسم برقرار کرد؟
** پوپولیسم شیوه عملی است که بر مبنای آن تودهها بدون درنظر گرفتن مرزهای ایدئولوژیک قومی و طبقاتی به دنبال شعارهای یک حاکم بیفتند. پوپولیسم یعنی مطرح کردن شعارهایی که تمام تودهها را دربر گیرد. لذا یک پوپولیست حتما یک آژیتاتور است. البته این را هم بگویم که یک تفاوت بنیادی میان پروپاگاندا و آژیتاسیون وجود دارد. در پروپاگاندا هدف اقناع افرادی خاص حول موضوعی مشخص است. هم هدف شناخته شده است و هم مخاطب. مبهم است. آن آژیتاتوی که شعار عدالت میدهد حتی نمیتواند دو صفحه درباره عدالت بنویسد. مطمئنا تاکنون از جان راولز متنی نخوانده است و شاید حتی اسم راولز را هم نشنیده باشد. فقط تکرار میکند عدالت! برداشتش از عدالت این است که خورده بگیر و به نخورده ببخش. او حتی قادر نیست که مفهوم عدالت را عملیاتی کند.
* نهایتا تصویری که شما از وضعیت فعلی جامعه ما توصیف میکنید چگونه است؟ نسبت جامعه ما به آژتاتور چگونه است؟
** در رقابتهای انتخاباتی آمریکا هیچکدام از کاندیداها جرات طرح شعارهای پوپولیستی و وعدههای اقتصادی را ندارند چرا که در این صورت اقتصاددانان این سئوال را مطرح میکنند که از کدام منبع قرار است هزنیه آن تامین شود. در مناظرههای انتخاباتی، کاندیداها اصلا جرات ندارند که یک کلمه نابجا بگویند. اگر یک گاف اقتصادی بدهند از صحنه حذف میشوند. این وضعیت به علت حضور سرحال نهادهای مدنی و احزاب رقیب است. آنجا برای یک کلمه صحبت کردن کلی مشاور دارند و لذا امکان طرح شعارهای پوپولیستی به هیچ صورت امکانپذیر نیست. در کشور ما اما هر چه بخواهیم میگوییم و هر شعاری بخواهیم میدهیم. نهادی هم وجود ندارد که گفتههای او را فیلتر کند. شریان اقتصادی و ارتباطی در اختیار دولت است و در این ضعف نهادهای مدنی، هر حرفی میتوان زد. حرف مفت هم که مالیات ندارد.