تاریخ انتشار : ۱۰ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۶:۱۵  ، 
کد خبر : ۲۴۱۲۷۷

رابطۀ اخلاق و سیاست با تأکید بر اندیشۀ امام خمینی قدس سرّه

یوسف فتحی / عضو هیأت علمی دانشگاه زنجان چکیده: نویسندۀ این مقاله می‌کوشد تا نسبت‌های سه‌گانۀ اخلاق و سیاست؛ یعنی جدایی بین اخلاق و سیاست؛ اصالت اخلاق و تبعیت سیاست و اصالت سیاست و تبعیت اخلاق را رد نموده، به طرح و بررسی نسبت دیگری با عنوان «یگانگی اخلاق و سیاست» بپردازد. وی پیش‌فرض هر سه دیدگاه فوق را تفکیک حوزۀ اخلاق و سیاست می‌داند. براساس دیدگاه چهارم یک حقیقت بیشتر وجود ندارد که از چشم‌اندازهای مختلف به آن نظر می‌شود. این دیدگاه به جامعیت دین و فطرت انسان و همپوشانی آنها بازگشت می‌نماید. این مقاله، مسألۀ اقبال و ادبار در عقل و جهل را به دو جریان تاریخی حق و باطل در زندگی انسان مربوط دانسته، امر توسعه یا به عبارت بهتر، تعالی و انحطاط انسان و جامعه را به ظهور هر یک از آنها وابسته می‌داند. در پایان نیز با طرح اجمالی ویژگی‌های جامعۀ توحیدی اسلامی، این جامعه را مرحلۀ به فعلیت رسیدن قوای عقلانی ـ رحمانی انسان می‌داند. فهم اینکه اخلاق و سیاست در واقع یکی است، به فهم ما از دین و انسان بازمی‌گردد. واژگان کلیدی اخلاق، سیاست، دین، انسان، اعتدال، جامعۀ توحیدی مقدمه: ماندگاری فرهنگ‌ها، شکوفایی تمدنها، ترقی جوامع و تربیت انسانهای با فضیلت در سایۀ اخلاق و سیاست الهی میسر است و در مقابل، انحطاط و فروپاشی آنها نیز ناشی از پسرفت و انحراف از اخلاق و سیاست الهی می‌باشد. میزان ارزشمندی و اهمیت هر امری بستگی به میزان نیاز به آن دارد. از این رو، چون اساس و منشأ بسیاری از نیازهای انسان در وجود وی واقعی و فطری می‌باشد، به فعلیت رسیدن آنها به تعلیم و تربیت نیازمند است؛ زیرا نیاز، ارزش تولید می‌کند و ارزش، رفتار را به وجود می‌آورد. واقعی یا کاذب بودن احساس نیازها نیز تابع معارف انسانها است و معارف انسانها تابع شیوه‌های تعلیم و تربیت، نظام آموزش و پرورش و نوع جهان‌بینی حاکم بر آن است. بنابراین، اگر نظام تعلیم و تربیت منبعث از نگرش سیستمی نسبت‌های سه‌گانه اخلاق و سیاست باشد، جهت‌گیری اخلاقی و سیاسی انسان، متفاوت از جهت‌گیریهای وی با نگرش‌های دیگر خواهد بود؛ زیرا انسان تحت تأثیر نظام فردی1، نظام اجتماعی2 و نظام آفرینش3 ـ نظام فطرت ـ است. از این رو، انسان با توجه به نحوۀ تعلیم و تربیت و خودسازی، قادر به سامان‌دهی نظام فردی، اجتماعی و آفرینش است (رفیع‌پور، 1377: 29). پس نوع تعلیم و تربیت انسان به این سه نظام وابسته است. اشکال زیر، گویای این مطلب هستند. در نظام توحیدی، نظام فردی و اجتماعی، تحت تأثیر نظام ازاویی و به سوی اویی قرار می‌گیرد. پس انواع نظام‌های اخلاقی ـ سیاسی از هم قابل تفکیک هستند: نظام اخلاقی ـ سیاسی فردگرا، نظام اخلاقی ـ سیاسی جامعه‌گرا و نظام اخلاقی ـ سیاسی توحیدی. اندیشۀ حضرت امام در قالب نوع سوم قرار می‌گیرد. نویسنده قصد دارد اخلاق و سیاست را از منظر امام خمینی قدس سِرُّه ـ به عنوان یکی از حکمای حکمت متعالیه ـ مورد بررسی قرار دهد. دربارۀ نسبت اخلاق و سیاست سه دیدگاه وجود دارد ـ جدایی اخلاق و سیاست، تبعیت اخلاق از سیاست و تبعیت سیاست از اخلاق ـ که هر سه دیدگاه از نظر امام خمینی قدس سِرُّه، مردودند؛ چرا که همۀ آنها حوزه اخلاق را از حوزۀ سیاست جدا می‌دانند. از این رو، در این نوشتار مسألۀ «یگانگی اخلاق و سیاست» مطرح و این سؤال طرح شده است که در اندیشۀ امام خمینی قدس سِرُّه، اخلاق و سیاست از چه جایگاهی برخوردار هستند و اینکه در اندیشۀ ایشان، سیاست، اخلاق‌محور است یا اخلاق، سیاست‌محور؟ و اینکه این رابطه، خدامحورانه است یا انسان‌مدارانه؟ بنابراین، این پژوهش به دنبال آن است که اثبات کند اولاً: اخلاق و سیاست در اندیشۀ امام خمینی یک واقعیت هستند که از دو چشم‌انداز به آنها نظر می‌شود و ثانیاً: در اندیشۀ ایشان، سیاست و اخلاق خدامحورند.

مفهوم اخلاق و سیاست
از آنجا که رابطۀ اخلاق و سیاست از دایرۀ جامعیت دین، مورد بررسی قرار گرفته است، نه از نگاه تنگ‌نظرانۀ مارکسیستی که هدف نهایی آن روا داشتن ظلم بالسویه بر همۀ انسانها است و نه براساس محاسبات عقل ابزاری لیبرالیستی که هدف آن تأمین رفاه اقتصادی می‌باشد (آلن، 1384: 29 ـ 49). سیاست و اخلاق، هدفی جز انسان‌سازی و هدایت به سوی خدا ندارد. اما در عین حال که از تأمین رفاه و آسایش جامعه غافل نیست، اقتصاد و اعمال قدرت را هدف اصیل خود نمی‌داند. بنابراین، منظور از اینکه اسلام تمامش سیاست است (امام خمینی، 1379، ج 1: 270)؛
یعنی تمام زوایای دین، هدایت بشر در تمام عرصه‌های زندگی است؛ به دلیل اینکه دخالت در سیاست وظیفۀ انسان‌های برجسته است (همان، ج 2: 370)؛ چرا که هدایت جامعه از عهدۀ هر کسی برنمی‌آید. «اگر نفوسی تزکیه نشده و... وارد بشوند در هر صحنه...؛ در صحنۀ سیاست و... خطر اینها بر بشر خطرهای بزرگ است و باید کسانی که می‌خواهند در این عالم، تربیت کنند دیگران را،... و کسانی که می‌خواهند زمامداری کنند، اگر بخواهند که طغیان نکنند و کارهای شیطانی نکنند، باید تزکیه کنند خودشان را...» (امام خمینی، 1377: 49).
سیاست به مفهوم هدایت است ـ که از دین تفکیک‌ناپذیر است و کسانی که قائل به جدایی دین از سیاست هستند، ناآشنا به اسلامند (امام خمینی، 1379، ج 3: 227) ـ نه سیاست به معنای نیرنگ، فریب و چپاول که به طور قطع از دین جدا است. سیاست، ادارۀ جامعه و حکومت اسلامی خدمتگزار مردم و برای مردم است، نه مردم برای آن (همان، ج 6: 468). اسلام سیاستش عبادی و عبادتش سیاسی است (همان، ج 4: 447؛ ج 11: 463).
بنابراین، حضرت امام، سیاست را به سه دستۀ شیطانی، انسانی و صحیح و الهی تقسیم می‌کند و سپس سیاست شیطانی را اساساً باطل و سیاست انسانی و صحیح را متوجۀ یک بُعد از ابعاد انسان می‌داند و در نهایت، اسلام و انسان را ذومراتب دانسته و سیاست الهی را جامع تمام بخش‌ها و زوایای زندگی انسان دانسته‌اند. سیاست الهی، ادارۀ تمام مراتب وجودی انسان می‌باشد. سیاست الهی، ادارۀ انسان در صراط مستقیم است که از ملک تا ملکوت ترسیم شده است. سیاست شیطانی و صحیح هر دو به مرتبۀ حیوانی انسان مربوط می‌شوند. سیاست شیطانی، انسان را به لجن کشیده و سیاست صحیح، انسان را محدود ساخته است؛ هر دو انحراف از صراط مستقیم هستند (همان، ج 13: 432 ـ 434).
اخلاق، حد اعتدال قوای نفس است و فضایل انسانی و اخلاقی بر آن مترتب می‌باشد. اصول اخلاق که عبارتند از: قوۀ شهویه، قوۀ عدلیه، قوۀ علمیه و قوۀ غضبیه (امام خمینی، 1381، ج 3: 356 – 362) نقطۀ اتصال اخلاق و سیاست هستند و سیاست‌های غیر الهی و حکومت‌های طاغوت بر جهات افراط و تفریط این قوا، تکیه دارند. از این رو، حضرت امام، ضمن پای‌بندی به تعریف اخلاق (صفات و ملکات نفسانی)، فضایل اخلاق را حکمت، عفت، شجاعت و عدالت می‌داند (امام خمینی، 1382: 510 ـ 511) و معتقد است همان‌گونه که غایت دعوت و تلاش انبیا، اکمال مکارم اخلاق و فعلیت بخشیدن به اعتدال اخلاقی بوده است، حکمت، عفت، شجاعت و عدالت نیز نقاط اعتدال چهار قوۀ مذکور هستند.
لذا از مثال‌هایی که ایشان مطرح می‌کند، می‌توان فهمید که اخلاق، سطح خُرد سیاست در زندگی انسان است که پایه و ریشۀ سیاست‌های متوسط، کلان و کلان‌تر است (امام خمینی، 1379، ج 4: 176 ـ 178). ایشان در این زمینه می‌فرماید: «اسلام، احکام اخلاقی‌اش هم سیاسی است. همین حکمی که در قرآن هست که مؤمنین برادر هستند، این یک حکم اخلاقی است، یک حکم اجتماعی است، یک حکم سیاسی است» (همان، ج 13: 130).
دین‌شناختی
در مورد مسألۀ دین، رویکردهای مختلفی وجود دارد که عبارتند از: 1ـ رویکرد ماتریالیستی (چه مارکسیستی و چه نیچه‌ای)؛ زیرا اولی، دین را ساختۀ اقویا و دومی ساختۀ ضعفا می‌داند. براساس این رویکرد، دین نقش سازنده‌ای در زندگی بشر ندارد. 2ـ رویکرد دروغین و افسانه‌ای بودن دین. 3ـ رویکرد حداقلی که دین را صرفاً مربوط به حوزۀ خصوصی زندگی بشر یا تأمین سعادت اخروی او می‌داند. 4ـ رویکرد حداکثری و جامعیت حضور دین در تمام عرصه‌های زندگی انسان (خسروپناه، 1382: 85 ـ 93). دیدگاه امام خمینی قدس سِرُّه نسبت به دین، رویکرد حداکثری و جامعیت است. از این رو، در بینش حضرت امام، اسلام قابل تفکیک به فردی، اجتماعی، سیاسی و... نیست. اسلام، جامع همۀ آنها و تمامش سیاست است.
با اینکه ایشان به ندرت، قسم یاد می‌کردند، ولی در اثر فشار متحجران از یک سو و رژیم پهلوی از سوی دیگر، می‌فرماید: «والله اسلام، تمامش سیاست است. اسلام را بد معرفی کرده‌اند. سیاست مدن از اسلام سرچشمه می‌گیرد» (امام خمینی، 1379، ج 1: 270).
از دیدگاه حضرت امام، همۀ بخشهای اسلام (باورها، اخلاق و احکام) سیاسی است. اما انسان به تنهایی و بدون استعانت از شریعت نمی‌تواند این معرفت را کسب کند. ایشان، حاصل معارف آیات الهی و هدف تمام انبیا و اولیا را بیدار کردن بشریت و هوشیار نمودن غافلان دانسته، مقاصد و اهداف دنیوی را حیوانی و مقصد تعالیم مذهبی را رهایی بشر از عالم طبیعت و سیر به عالم ملکوت و جبروت می‌داند. (امام خمینی، 1382: 288). از این رو، نه تنها خوب بودن توده‌های مردم از برکت وجود انبیا است، بلکه وجود عالم هستی از برکت وجود انبیا است؛ زیرا تمام نیکی‌ها در وجود انسان تربیت شده، نهفته است و تربیت درست انسان، فقط در تعالیم انبیا می‌باشد. انبیا، هدفی جز تربیت انسان نداشته‌اند. (امام خمینی، 1379، ج 8: 65 ـ 66).
توحید؛ غایت علوم و شرط اصلاح جامعه
شرط اصلاح جامعه، علم همراه با خودسازی، تزکیه و ایمان است؛ زیرا اگر علم با خودسازی، همراه شد به قلب وارد می‌شود و در نتیجه، ایمان تحصیل می‌گردد. از این رو، تمام علوم و معارفی که بدون تزکیه نفس حاصل شوند، جز خسارت و حسرت، سودی نخواهند داشت. حتی علم توحید نیز بدون اخلاص، انسان را از معرفت توحیدی و ساحت قرب الهی دور می‌کند، در حالی که قرب الهی، میزان تشخیص حق و باطل است.
حضرت امام، علوم حوزوی را مقدمۀ تهذیب و اصلاح نفس می‌داند و می‌فرماید که نباید در طول عمر در مقدمه ماند، باید به ذی‌المقدمه وارد شد. کسب ملکات فاضله برای حوزه‌های علمیه به خاطر مسئولیت سنگین‌شان در اصلاح و هدایت جامعه، ضروری است. ایشان ورود عالم به جامعه، یا اقبال مردم به او قبل از تهذیب نفس را مضر و ضرر آن را بیش از سود آن می‌داند. مبارزات اجتماعی ـ سیاسی و جهاد با طاغوت‌ها تابع جهاد با نفس است؛ یعنی غلبه بر طاغوت، تابع پیروزی بر نفس است. امام خمینی قدس سِرُّه در این خصوص می‌فرماید: «اگر شما منظم و مهذب شوید، همۀ جهات شما تحت نظم و ترتیب باشد، دیگران به شما طمع نمی‌کنند. راه ندارند که در حوزه‌های علمیه و جامعۀ روحانیت نفوذ کنند.
شما خود را مجهز و مهذب کنید... . حوزه‌های خود را... آماده سازید... . قدم را الهی کنید. حب دنیا را از دل بیرون نمایید. آن وقت می‌توانید مبارزه کنید» (امام خمینی، 1361: 57 ـ 58). بنیانگذار انقلاب اسلامی، اساس اصلاحات اجتماعی و سیاسی را اصلاح افراد می‌داند (امام خمینی، 1377: 67)، اما در عین حال، اصلاح جامعه را به عنوان هدف نهایی برمی‌شمرد. بر اساس همین دیدگاه می‌نویسد: «این بندۀ بی‌بضاعتِ ضعیف، مدنی بود با خود حدیث می‌کردم که چهل حدیث از احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام که در کتب معتبرۀ اصحاب و علما (رضوان‌الله علیهم) ثبت است، جمع‌آوری کرده و هر یک را به مناسبت، شرحی کند که به حال عامه مناسبتی داشته باشد» (امام خمینی، 1373: 2).
در کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» نیز آورده‌اند که «نویسنده در نظر ندارد که بحث در اطراف جهات علمیه این حدیث شریف کند... سوم آنکه استفاده از نکات علمیه، منحصر به اهل علم و فضل است و دست عامه از آن کوتاه است و ما را نظر به استفاده عموم، بلکه عوام است. چهارم و آن عمده است، آنکه مقصود مهم از صدور این احادیث شریفه و مقصد الهی از بسط علوم الهیه، افهام نکات علمیه و فلسفیه و جهات تاریخیه و ادبیه نیست و نبوده، بلکه غایت‌القصوای آن سبکبار نمودن نفوس است از عالم مظلم طبیعت و توجه دادن ارواح است به عالم غیب و منقطع نمودن طایر روح است از شاخسار درخت دنیا که اصل شجرۀ خبیثه است و پرواز دادن آن است به سوی فضای عالم قدس و محفل انس که روح شجرۀ طیبه است و این حاصل نیاید، مگر از تصفیۀ عقول و تزکیۀ نفوس و اصلاح احوال و تخلیص اعمال» (امام خمینی، 1382: 7 ـ 8).
نکاتی که از جملات حضرت امام به دست می‌آید عبارتند از:
1ـ اصلاح جامعه، با اصلاح تمام افراد اجتماع حاصل می‌گردد، نه صرفاً با اصلاح خواص؛
2ـ هدف و مقصد اصلی معارف، تربیت و توحید است. این مقصود از طریق پرداختن به مباحث علمی عادی و... حاصل نمی‌گردد؛
3ـ حرکت اجتماعی به بسیج عمومی و سیاسی ـ اجتماعی بستگی دارد و حرکت اجتماعی و سیاسی به تربیت و تزکیه روحی وابسته است؛ زیرا حرکت‌های اجتماعی بدون اصلاح و تزکیه یا نتیجه نخواهد داد و یا به فزون‌خواهی و دنیا‌طلبی، تبدیل خواهد شد.
4ـ در حرکت‌ها و جریان‌های اجتماعی تربیت عامه و بدنۀ جامعه مهم و کارساز است.
5ـ امام، انقلاب اسلامی را با حضور و همراهی تودۀ مردم پایه‌گذاری نمود.
اگر در اعتقاد انسان، پرتو نور الهی سایه افکند، نفاق، کفر، شرک و انواع آلودگی‌هایی ذهنی و روحی از بین می‌رود، در واقع هرچه میل به سوی توحید کند از انواع کدورتها و تیرگی‌ها به دور خواهد شد. اگر در جامعه، توحید سایه‌گستر باشد، عقب‌ماندگی‌ها، کمبودها و کاستی‌ها، پلیدیها و ناروایی‌های اجتماعی، ظلم‌ها و ستم‌ها، شکافهای طبقاتی و بی‌عدالتی‌ها، استبدادها و طغیانها، برده‌گیریها و فزون‌خواهی‌ها از بین خواهند رفت. نفی وابستگی انسان به خود و همۀ قدرتهای اجتماعی و ارتباط منحصر آدمی در همۀ ابعادش با شعور و ارادۀ حاکم بر وجود (خدا)، لازمۀ جهان‌بینی توحیدی است. این است که انسان در برابر خودخواهی و خودگرایی و قدرتهای دروغین و بندهای ذلت‌آور ترس و طمع، به عصیان برمی‌خیزد. قیام برای خدا عامل طمأنینه و فرو ریختن ترس و وحشت در تمام قدرت‌های پوشالی است (امام خمینی، 1379، ج 5: 34).
در اسلام اصل و ریشۀ تمام اندیشه‌ها، توحید قرار داده شده است. اخلاق اسلامی بر اساس توحید استوار گردیده است (کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرةٍ طَیِّبَةٍ أصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاء» (سوره ابراهیم (14): 24). اصول، معارف و تعلیمات اخلاقی اسلام و فقه اسلامی علی‌رغم عمق و گستردگی اجزا، پیوسته و مرتبط و روی هم رفته یک واحد متشکل خداپرستی است (طباطبایی، بی‌تا: 17). بنابراین، حرکت به سوی خداپرستی، روح مستقیم و متعال می‌طلبد؛ همان‌گونه که بین روح مستقیم و جامعۀ مستقیم نسبتی تنگاتنگ وجود دارد.
جامعۀ توحیدی اسلامی
معنای جامعۀ توحیدی این است که تمام بخش‌های لشگری و کشوری و همۀ مردم فکر خدا باشند. اما عده‌ای می‌گویند جامعۀ توحیدی به معنای حذف تفاوت‌های اقشار، گروهها و طبقات اجتماعی جامعه نیست. در حالی که حضرت امام این نوع فهم از جامعۀ توحیدی را یک توطئه، انحراف و خیانت می‌داند (امام خمینی، 1379، ج 11: 418 ـ 419). ایشان جامعۀ قدرت‌محور ماتریالیستی را شیطانی، دیکتاتوری، سلطه‌گری و طاغوتی و جامعۀ خدامحور را اقامه‌کننده عدالت اجتماعی، سلطه‌ستیز، حق‌گرا و طرفدار مستضعفان می‌داند (امام خمینی، 1368: 10). امام خمینی قدس سِرُّه نظام اسلامی را نظام مبتنی بر «صراط مستقیم» و بلوک غرب و شرق را مصداق «ضالین» و «مغضوب علیهم» توصیف می‌کند (امام خمینی، 1379، ج 14: 153 ـ 155).
بر این اساس، در جامعۀ توحیدی اسلامی، مقصد همه چیز، معنویت است. طبیعت هم صورتی از الوهیت و موجی از عالم غیب است و انسان موجودی تربیت شده به تربیت‌های الهی می‌باشد. در این جامعه، حکومت، حکومت الهی است. و حال آنکه حکومت‌های دیگر، حکومت را برای غلبه و سلطه بر مردم می‌خواهند. حکومت اسلامی، جلوه‌ای از جلال الوهیت است و می‌خواهد حکومت الله در عالم پیدا بشود. هدف حکومت توحیدی، تأسیس یک جامعۀ متمایز با انسان‌های تربیت شده به تربیت الهی است. این حکومت می‌خواهد انسان برسد به جایی که «در وهم تو ناید آن» (همان، ج 8: 436) «سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد» (همان، ج 13: 432). موارد زیر را می‌توان از مشخصات جامعه و نظام سیاسی توحیدی اسلامی از نگاه امام خمینی دانست:
1ـ حافظ مصالح اسلام و ملت مسلمان بودن و دور بودن از هواهای نفسانی (همان، ج 19: 225)؛
2ـ حق‌محوری، عدالت‌مداری و کسب رضایت الهی (همان، ج 18: 48). «نظام اسلامی، هم کارگزارش عادل و عدالت‌گستر است، هم خود مبتنی بر قوانین عادلانه است» (همان، ج 14: 31)؛
3ـ مقصد نهایی جامعۀ توحیدی، قرب الهی و الهی شدن انسان است (لک‌زایی، 1386: 165)؛
4ـ مسئولین این جامعه باید دارای صفاتی همچون علم، تزکیۀ نفس، تقوا، ایمان و عدالت باشند (امام خمینی، 1379، ج 3: 304)؛
5ـ جامعۀ توحیدی ضد نظام استبدادی و دیکتاتوری و ضد قدرت‌طلبی دنیامحورانه است (همان، ج 11: 37)؛
6ـ این جامعه براساس آیۀ شریفۀ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات (49): 10) دارای انسجام و همبستگی است؛
7ـ دارای نظم سازمان بنیادین و قاعده‌مند است (همان، ج 13: 15)؛
8ـ عمران و آبادانی دنیا و آخرت انسان و تربیت و موحد نمودن وی را از وظایف خود می‌داند (همان، ج 8: 3؛ لک‌زدایی، 1386: 172)؛
9ـ در جامعۀ سیاسی توحیدی، قرآن کریم، برنامۀ عمل در تمام شؤون فردی و اجتماعی است (امام خمینی، 1379، ج 16: 39)؛
10ـ حفظ استقلال و نفی نظری و عملی وابستگی به بیگانگان از اهداف اصلی این جامعه است (همان، ج 11: 419 و 420)؛
11ـ خدمت نمودن به اسلام و خلق خدا از آرمان‌های نظام توحیدی می‌باشد (همان، ج 11: 146).
شکل زیر رابطۀ عناصر اعتقادی، اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و تربیتی نظام توحیدی را نشان می‌دهد:
بنابراین، هدف غایی و نهایی این نظام، رشد توأمان توسعۀ مادی، گسترش رفاه اجتماعی و ارتقای سطح اخلاق و معنویت در جامعه است. از این رو، در تمامی برنامه‌ریزیهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه، بایستی دین، اخلاق و سیاست با هم لحاظ شوند. پس براساس سامانۀ جامعۀ توحیدی اسلامی، نظام آموزش و پرورش، امور سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و در نتیجه ساختار روابط اجتماعی وضع متفاوتی خواهند یافت.
انسان‌شناسی
شکل‌گیری جامعۀ توحیدی در گرو وجود انسان‌های موحد است؛ هرچند چنین جامعه‌ای، خود بستر مناسبی برای تربیت انسان‌های موحد می‌باشد؛ زیرا موحد شدن انسان به تربیت او براساس فطرت اصیل و الهی‌اش بستگی دارد؛ چرا که در واقع انسان، دارای ابعاد مختلفی است. در اینجا آنچه که با محور مقالۀ حاضر، تناسب دارد مورد توجه قرار گرفته است:
1ـ فطرت انسان
حضرت امام با استناد به آیۀ 30 سورۀ مبارکۀ روم، فطرت را جمیع معارف حقه می‌داند که خداوند انسانها را براساس آنها آفریده است. ایشان معتقد است که چون انسانها در امور فطری با یکدیگر مشترک هستند ـ زیرا فطرت از لوازم وجود در اصل خلقت است ـ علم و جهل، عادات و مذاهب و حتی احکام عقلی، موجب اختلاف در آنها نمی‌شود؛ زیرا امور فطری؛ اختصاص به طائفه‌ای خاص ندارد «فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» (روم (30): 30) و قابل تغییر و تبدیل هم نیستند «لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ» (همان). احکام و لوازم فطرت مثل خود فطرت از بدیهیات می‌باشند. امام خمینی قدس سِرُّه اصل توحید، معاد، نبوت، وجود ملائکة الله، انزال کتب، حریت، تسلیم در برابر سلطان عظیم الشأن و عدالتخواهی را از امور فطری انسان می‌داند (امام خمینی، 1373: 180 ـ 182؛ همو، 1382: 92، 98، 101 و 277).
انسان، دارای دو نوع فطرتِ اصلی و فرعی می‌باشد. فطرت عشق به کمال مطلق، فطرت اصلی و استقلالی و فطرت تنفر از نقص، فطرت فرعی است. از این رو، انسان با یکی از ماسوی منقطع و با دیگری به جمال الهی واصل می‌شود (امام خمینی، 1382: 303). انسان در واقع به دنبال دستیابی به کمال مطلق است؛ هر چند در تشخیص مصادیق کمال مطلق، دچار اشتباه می‌شود (همان: 80). فطرت انسان، حقیقت‌جو است. لذا اگر حجاب‌های ظلمانی، بلکه نورانی از رخسار فطرت برداشته شود، خودبینی و خودخواهی از بین برود (همان: 82). فطرت اصلی انسان از تصرف ابلیس، محفوظ بماند. انسان خلاف حق را نپذیرد. از حق روی‌گردان نشود و تعلیمات قرآن شریف و انبیای عظام و اولیای کرام در او جلوه کرده و راه وصول به خیر مطلق و جمال مطلق را می‌پیماید (همان: 115).
غفلت انسان از خود، نفس را سرخود بار آورده، باعث می‌شود انسان از تمام حقایق متنفر گردد؛ زیرا تعالی و انحطاط انسان آن‌گونه که انسان تصور می‌کند، انجام نمی‌پذیرد، بلکه اگر انسان میل به دنیا کند، تمامی نیروهای طبیعی، فعال شده، سرعت و شدت سقوط را افزایش می‌دهند و اگر انسان میل به ملکوت کند، تمامی نیروهای غیبی از وی دستگیری کرده و تعالی او را افزایش دهند. «اگر قدمی در راه سعادت زدی درهایی از سعادت به رویت باز شود و از عالم غیب از تو دستگیریها شود. درهای رحمت به رویت باز شود و جاذبۀ الهی تو را به عالم روحانیت جذب کند و کم کم محبت حق در قلبت جلوه کند و محبت‌های دیگر را بسوزاند» (همان: 86).
حقیقت عقل، تابع امر الهی است و اقبال و ادبار دارد، ولی حقیقت جهل، فقط ادبار دارد؛ چون اقبال دو پایه دارد: ترک خودخواهی و خودبینی یا قیام برای خدا و حب کمال مطلق که به اصل فطرت برمی‌گردد (همان: 44 ـ 45). این دو حقیقت (عقل و جهل) دو معیار توسعه و تعالی و عقب‌ماندگی انسان4 است. اگر ما اقبال عقل را کسب عوامل توسعه و تعالی و ادبار آن را رفع موانع توسعه و رشد و عدم اقبال جهل را ناتوانی و عجز از ایجاد بسترها، زمینه‌ها و عوامل توسعه و تعالی فرض کنیم، قهراً ادبار جهل، نوعی حرکت قهقرایی، تاریک‌اندیشی، تحجر و عقب‌ماندگی تمام‌عیار انسان خواهد بود.
ما در تاریخ با دو نوع جریان مواجه هستیم: جریان مترقی ـ متعالی و جریان واپسگرا؛ اصحاب سعادت و کمالات و ارباب شقاوت و نواقص؛ همان‌گونه که وجود عقل و جهل دائمی است، وجود این دو جریان هم دائمی است. همان‌طور که نزاع عقل و جهل دائمی است، نزاع دو جریان مترقی و واپسگرا یا جریان حق و باطل نیز دائمی است. تضاد عقل و جهل در دو سطح روانشناختی (تضاد بین قوۀ واهمه و قوۀ عاقله) و سطح اجتماعی مطرح می‌شود.
از این رو، نزاع جنود رحمان و جنود شیطان در اندیشۀ امام خمینی یک امر واقعی است؛ زیرا پیروزی هر یک از آنها در مملکت وجودی انسان، ثمرات اجتماعی و سیاسی خاص خود را خواهد داشت. بر این اساس، چون این مطلب، یکی از ثمرات حرکت جوهری در حکمت متعالیه است، میزان فهم تئوری انقلاب اجتماعی ـ سیاسی امام خمینی قدس سِرُّه به میزان فهم تئوری انقلاب انسانی امام، بستگی دارد. این یک جریان پیوسته و از نظر معرفت‌شناختی انباشتی است. مسألۀ اصلی حضرت امام، وجود یک حکومت یا سلطنت یا مفاسد موردی اجتماعی نیست، بلکه مسألۀ اصلی ایشان، تربیت و اصلاح بشر و بازگشت به فطرت اصلی و دوری از فرو افتادن در دنیاطلبی است.
حضرت امام، بین ادبار عقل و ادبار جهل، قائل به تفاوت است. ایشان ادبار عقل را توجه به کثرت، عالم طبیعت و اطاعت حق می‌داند و معتقد است که ادبار عقل در حقیقت، اقبال است؛ اما ادبار جهل، برای اطاعت امر حق نیست، بلکه برای خودخواهی، خودنمایی، شیطنت و قضات شهوات نفس است. بنابراین، اقبال جهل در واقع ادبار است. چنانچه عبادت چند هزار سالۀ شیطان جز دوری از پروردگار و پدیدار شدن حجاب بر او چیزی نیفزود. عبادت او هوی و از روی خودخواهی بود و نتیجه‌ای جز تکبر و خودبینی نداشت.
پس ابلیس که نماد جهل است، به هیچ‌وجه، امر اقبال را اطاعت ننموده «و قال له: اقبل فما اقبل» (همان: 45 و 50). انبیا آمده‌اند تا قوای عقلانی ـ رحمانی انسان را تقویت کنند و او را به رشد و تعالی برسانند و جامعۀ بشری را ترقی بخشند و هرگونه تضاد یا ناهماهنگی بین عناصر اعتقادی، سیاسی، اجتماعی و تربیتی انسان را که عامل واماندگی و واگرایی است از سر راه وی بردارند.
2ـ ابعاد وجودی انسان
انسان دارای دو مرتبه است؛ مرتبۀ ظاهری، ملکی و دنیوی و مرتبۀ باطنی، غیبی و ملکوتی که از عالم دیگر است. نفس انسان که از عالم غیب و ملکوت است، به طریق کلی، گاه به مقامات هفت‌گانه، گاه چهارگانه، گاه سه‌گانه و گاه دوگانه تقسیم شده است. از این‌رو، هر یک از مقامات و مراتب وجودی انسان، جنود رحمانی دارد که او را به سعادت دعوت می‌کنند و جنود شیطانی دارد که او را به عالم سفلی جذب و به شقاوت دعوت می‌کنند. جدال و نزاع بین این دو لشگر، همیشگی است و انسان میدان جنگ این دو طایفه می‌باشد.
اگر وجود انسان، تحت تصرف «وهم» قرار گیرد، قوای انسان، قوای شیطانی می‌شوند. این قوه به لحاظ فطری میل به دنیا دارد و اصل اصول شرور می‌باشد. اما اگر «قوۀ وهم» تحت تصرف عقل و شرع قرار گیرد و حرکات آن تحت نظام عقل و شرع درآید، وجود انسان رحمانی و عقلانی می‌شود. قوۀ عاقله به حسب ذات، مجرد و به حسب فطرت، میل به خیرات، کمالات، احسان و عدل دارد.
جهاد نفس، بالاترین جهاد، غلبه کردن انسان بر قوای وهمی خود و آنها را تحت فرمان خالق درآوردن و مملکت نفس را از لوث وجود قوای شیطانی و جنود آن پاک نمودن است (همان: 21؛ همو، 1373: 6)؛ زیرا جامعۀ رحمانی یا شیطانی تابعی از انسان رحمانی یا شیطانی است. از این رو، حاکمیت فضایل اخلاقی و سیاست الهی ثمرۀ حاکمیت جنود رحمانی در وجود انسان و حاکمیت مفاسد اخلاقی ثمرۀ حاکمیت جنود شیطانی در مملکت وجودی انسان است. بنابراین، جامعۀ انسانی، زمانی الهی می‌گردد که انسان‌ها الهی باشند.
3ـ انسان و نیازمندی به دین
حاکمیت جنود عقل یا جهل در سرزمین وجود انسان، دو نوع انسان و دو نوع جامعه و نظام اجتماعی را نتیجه می‌دهد. براساس حکمت متعالیه، مواد ملکی از جمله انسان و بالتبع جامعه، خاصیت صیرورت دارند (حرکت جوهری). لذا انسان به دلیل ماهیت غیر مکتفی بالذات بودن، قادر به ترسیم صحیح مسیر و مقصد نیست. به همین جهت، نیاز به شریعت دارد. بنابراین، چون مثلث سیاست، دین و اخلاق از هم تفکیک‌ناپذیرند، اصلاح جامعه، بدون تهذیب و تزکیۀ نفس، غیر ممکن خواهد بود و تهذیب صحیح نفس نیز بدون استعانت از شریعت الهی محقق نخواهد شد؛ زیرا همۀ احکام الهی و خطابات دینی، مقصدی جز اصلاح و تربیت انسان ندارند.
بر این اساس، بدون اصلاح و تربیت دینی انسان، نه تنها اصلاحی در جامعه به وجود نمی‌آید، بلکه افساد و فساد، رواج خواهد یافت؛ چرا که دین دارای دو ابزار نیرومند است که هر نیروی مخالفی را مغلوب خود می‌کند؛ الف ـ دین به انسان جهان‌بینی و معرفت می‌دهد. لذا فرد دیندار با راهنمایی دین، به زندگی فراتر از این جهان، آگاهی یافته و ایمان می‌آورد و سعادت ابدی را در پیروی از مقررات دینی می‌یابد که خداوند به وسیلۀ پیامبران برای نجات بشر فرستاده است. ب ـ دین برای انسان، اخلاق‌آفرینی و زهدافزایی می‌کند. فرد دیندار براساس عقاید دینی با میل و رغبت از آزادی خویش در برابر خشنودی خداوند می‌گذرد (طباطبایی، بی‌تا: 13). بنابراین، دین سه کارویژه مهم دارد:
1ـ سامان‌بخش جامعه است؛
2ـ اداره‌کننده جامعه است؛
3ـ کنترل‌کننده جامعه است.
3ـ1ـ از طریق آگاهی‌بخشی؛
3ـ2ـ از طریق اخلاق‌آفرینی.
از نظر امام خمینی قدس سِرُّه کم اتفاق می‌افتد که بشر به خودی خود بتواند از حجاب طبیعت و مرتبۀ دنیایی بیرون آمده، با فطرت اصلی به عالم اصلی خود سیر کند و به کمال، جمال و جلال مطلق برسد. به همین دلیل، خداوند انبیا و کتب آسمانی را فرستاد تا انسان را از بیرون کمک کنند و فطرت او را به فعلیت برسانند؛ زیرا هدف بعثت، تربیت انسان کامل است. آنچه مقصد ذاتی و غایت بعثت و دعوت انبیا و مجاهدت اولیا علیهم السلام است، آن است که انسان طبیعی را، انسان لاهوتی کنند و از افق کثرت به افق وحدت نائل گردانند. تمام اعمال، افعال قلبی و قالبی برای حصول این مقصد مقدس است.
مقصود از اعمال قلبی، اعمالی است که فطرت را به حالت اولیه خود برگرداند و مراد از اعمال قالبی در این مقام، اعمالی است که نفس را متذکر احوال خود کند و از خواب گران و مستی طبیعت برانگیزاند و آن اشتغال به یاد خدا است. (امام خمینی، 1382: 123). پیامبران و اولیا می‌خواهند، انسان را از ظلمت طبیعت به نور ملکوت رسانند «یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ اِلَی النُّوُرِ» (بقره (2): 257) با این بیان، احکام الهی به دو مقصد منقسم می‌شوند؛ اصلی ـ استقلالی و فرعی ـ تبعی. مقصد اول توجه دادن فطرت به کمال مطلق است. لذا اصول اعتقادی و بخشی از فروعات، مثل نماز و حج، به این مقصد مربوط می‌شوند و مقصد دوم که تبعی و عرضی است، تنفر دادن فطرت از شجرۀ خبیثه است که ام النقایص و ام الامراض است (همان: 78 ـ 79).
4ـ تحول و تربیت‌پذیری انسان
همۀ مباحث به تربیت‌پذیری انسان بازمی‌گردد. امام خمینی با تأثیر از حکمت متعالیه، انقلاب درون را یک امر ممکن دانسته و عقیده به غیر قابل تغییر بودن نفس را بی‌اساس و غیر علمی می‌داند. «باید دانست که انسان مادامی که در این دنیا است، به واسطۀ آنکه در تحت تغیرات و تصرفات واقع است، تبدیل هر ملکه[ای] به ملکه[ای] می‌تواند و اینکه می‌گویند فلان خلق، فطری و جبلی است و قابل تغییر نیست، کلامی است بی‌اساس و پایۀ علمی ندارد» (همان: 379).
از نظر حضرت امام قدس سِرُّه این صیرورت (مجاهدت با نفس و حرکت به سوی حق تعالی) شرایطی دارد که عبارتند از: 1ـ «تفکر» دربارۀ همۀ نعمتها از جمله نعمت ارسال رسل و انزال کتب و یافتن مقصد و وظیفۀ انسان در برابر آنها؛ 2ـ «عزم» بر ترک معاصی، انجام واجبات و جبران «مافات»؛ 3ـ «مشارطه، مراقبه و محاسبه»؛ 4ـ «تذکر» یاد خدا و نعمت‌های او. امام خمینی، توجه نمودن به عظمت، نعمت، رحمت و حضور الهی و ترک نافرمانی خدا و فراموش کردن یاد او را بزرگترین عرصۀ جنگ جنود عقل و جهل می‌داند (امام خمینی، 1373: 6 ـ 12).
بر این اساس، تربیت در نظام اخلاقی اسلام، یک عنصر پایه‌ای است. عوامل رشد انسان و جامعه، جنود عقل و عوامل انحطاط و زوال آنها جنود جهل و شیطان است. حضرت امام از مراتب وجود، مرتبۀ ملک را عالم تبدلات و تغییرات می‌داند و می‌فرماید: «اگر این مواد ملکیه و تغییرات و حرکات جوهریۀ طبیعیه و ارادیه نبود و خدای تعالی، مسلط نکرده بود بر این نشئه تبدلات و تصرمات را، احدی از نفوس ناقصه به حد کمال موعود خود و قرار و ثبات خود نمی‌رسید و نقص کلی در ملک و ملکت وارد می‌شد» (همان: 120 ـ 121). مسیر عوالم دیگر، همین نشئه و مرتبه است. خانۀ تربیت و محل به دست آوردن مقامات و کمالات و زندگانی سعادتمندانه، همین نشئه ملکی است (همان: 121). اگر این‌گونه شد، دنیا ممدوح و جامعه، فاضله خواهد بود.
از میان صفات اخلاقی، زهد، عامل سلامت مطلقۀ مسیر تربیت، تکامل و هدایت انسان است (امام خمینی، 1382: 306 ـ 307). زهد، تنفر از نقص و میل به کمال و حق است. در واقع یک نوع آزاد شدن است «پس زهد عبارت است از تنفر از نقص و اعراض از غیر حق به فطرت مخمورۀ مفطوره [فطرت اصیل] و از احکام فرعیه فطرت اله است» (همان: 303). انسان به واسطۀ آن به عالم قدس و طهارت پرواز کند و کمال انقطاع از عالم تعلقات به سوی خدا برای او حاصل شود. در مقابل، وابستگی به دنیا مانع اصلی هدایت و تربیت است. تا قلب انسان متوجه دنیا و در غلاف ملک و بند غل و زنجیر این عالم است، ظلمانی است و قابل نور هدایت و جلوۀ جمال و جلال نیست.
زهد، اعراض از ماسوی‌الله و وصول به توحید و جمال جمیل است (همان: 306). زهد به مفهومی که بیان شد، رهایی از ماسوی‌الله و وصول به توحید است که یکی از عوامل عمدۀ رشد و ترقی انسان به حساب می‌آید. «وبر» زهد؛ را مخالف رفاه‌طلبی، لذت‌جویی، بیهودگی، ارضای هوی و هوس نفسانی و بالاتر از همه، انحراف از زندگی سالم می‌داند (وبر، 1371: 135). در واقع اگر فرد غرق در خود شود، نه تنها خود را به هلاکت می‌اندازد، بلکه زمینۀ انحراف جامعه را هم فراهم می‌کند. زهد، عامل رستگاری و رشد انسان است.
بنابراین، هر چیزی که انسان را از رستگاری بازدارد، خلاف زهد می‌باشد؛ زیرا عمر انسان برای نیل به رستگاری، کوتاه است. لذا اتلاف وقت، زیاده‌گویی، تجمل‌پرستی، بیکاری و... برای رشد انسان مضر و از نظر اخلاقی محکوم است. رعایت زهد و کار کردن، هر دو فرمان الهی هستند که نتیجۀ آنها رفاه عمومی، آرامش روانی و توسعۀ اقتصادی و اجتماعی است. البته، همان‌گونه که معلوم است، فاصلۀ زهد «وبری» از زهدی که حضرت امام، ترسیم می‌کند از ملک تا ملکوت است. نظام ایده‌آل «وبر»، نظام سرمایه‌داری است و می‌خواهد از طریق زهد به نظام سرمایه‌داری برسد. در حالی که نظام ایده‌آل امام خمینی قدس سِرُّه جامعۀ توحیدی اسلامی است و می‌خواهد از طریق زهد، انسان را به ملکوت اعلی نائل کند.
شاید بتوان گفت که حضرت امام به سه دلیل: 1ـ ماهیت دگرگون‌پذیری انسان و جهان؛ 2ـ جامعیت مراتب انسان و 3ـ مظهر اسم‌الله و خلیفۀ الهی بودن انسان، تغییر در جهان وجودی انسان و جهان را ممکن می‌داند و بر آنها تأکید دارد. «بدان که انسان تا در این عالم طبیعت ـ که عالم ماده و تغیر است ـ وجود دارد می‌تواند حالت جحود و انکار را که از بدترین احوال نفس است و موجب خذلان نفس و خسران ابدی است ـ تغییر دهد و از تحت تصرف جند جهل و شیطان بیرون آید و در تحت تصرف عقل و رحمان وارد شود» (امام خمینی، 1382: 118 و 153).
علامه طباطبایی برای اصلاح جامعه و تأمین سعادت دو جهان، اصلاح و تربیت کل را مقدم بر اصلاح جزء می‌داند و می‌نویسد: «1ـ اصلاح یک جامعه یا یک ملت در میان همۀ جوامع بشری با روابط جهانی که روز به روز نزدیک‌تر و محکم‌تر می‌شود، کوششی بیهوده است، مانند تصفیه کردن یک قطره در یک استخر آلوده است. 2ـ اصلاح یک جامعه با غفلت از اصلاح جوامع دیگر، امری خلاف حقیقت اصلاح‌طلبی است» (طباطبایی، بی‌تا: 16). امام خمینی برخلاف نظر عامه، معتقد است: «باید دانست که تربیت یک طفل را نباید یکی محسوب داشت و همین‌طور سوء تربیت و سهل‌انگاری دربارۀ یک طفل را نباید یکی حساب نمود. چه بسا که به تربیت یک طفل، یک جمعیت کثیر، بلکه یک ملت و یک مملکت اصلاح شود و به فساد یک نفر، یک مملکت و ملت فاسد شود» (امام خمینی، 1382: 154).
اصل سرایت در دیدگاه امام یک امر مسلم است. به این معنا که اگر یکی از حوزه‌های زندگی انسان، سالم باشد به حوزه‌های دیگر نیز سرایت می‌کند و اگر بخشی ناسالم باشد، به عرصه‌های دیگر نیز نفوذ خواهد کرد. تفکر امام، سیستمی است. لذا سلامتی نظام را در سلامتی اجزا و سلامتی اجزا را در سلامتی سیستم می‌داند. در یک نظام، اگر اجزا و روابط آنها صحیح تنظیم نشود، نظام به هم خورده، به طور طبیعی ناکارآمد جلوه خواهد کرد. «اگر مردم را تربیت کنید... کشور شما سالم می‌ماند و به سایر جاها سرایت می‌کند، قهری است این» (امام خمینی، 1379، ج 19: 357).
امام، انسان را به یک میوه تشبیه می‌کند که اگر سیر خود را از طبیعت تا حقیقت، از ملک تا ملکوت، از شهادت تا غیب براساس تعالیم انبیا طی کند، تبدیل به یک میوه رسیده می‌گردد (امام خمینی، 1381، ج 3: 569). در غیر این صورت، فاسد می‌شود. این مسأله که هر محصولی باید براساس دستورالعمل آفرینش‌گر آن به کار گرفته شود، امری عقلانی و منطقی است.
اعتدال
انسان، چهار قوه دارد: قوۀ عاقلۀ روحانیه؛ قوۀ غضبیۀ سبعیه، قوۀ شهویۀ بهیمیه و قوۀ واهمۀ شیطانیه. صورت انسان در عالم ملکوت به طور کلی از هشت حالت خارج نیست و بالتبع صورت دنیوی انسان و جوامع هم به این صورت خواهد بود، اما تنها یک صورت از صور انسان، انسانی و الهی است. این هشت حالت عبارتند از:
1ـ صورت مستقیم انسانی یا صورت زیبای انسان: در صورتی که سه قوۀ شهویه، غضبیه و واهمه تابع روحانیت عقل و شریعت الهی شوند، این صورت پدید می‌آید.
2ـ صورت درندگی (سبعی): اگر قوۀ غضبیه، مقام روحانیت نفس و مرتبۀ عقلی را تحت تصرف درآورد، سایر قوا نیز تابع آن می‌شوند.
3ـ صورت حیوانی (بهیمی): این حالت، زمانی پدید می‌آید که قوۀ شهویه بر سایر قوا غلبه کند.
4ـ صورت شیطانی: این صورت، زمانی پیش می‌آید که غلبه با قوۀ واهمۀ شیطانیه باشد و مملکت به تصرف شیطان درآید.
5ـ حیوان ـ درنده.
6ـ شیطان ـ درنده.
7ـ حیوان ـ شیطان.
8ـ حیوان ـ درنده ـ شیطان (امام خمینی، 1382: 283 ـ 284).
بر این اساس، افراط و تفریط در غضب، مذموم و از رذایل اخلاقی محسوب می‌شوند. وجود تصادم و تضاد در این دنیا، امری طبیعی است و غضب، مقدمه و وسیلۀ دفاع در مواقع تصادم و تضاد است؛ یعنی مفاسد و موانع نظام مدینۀ فاضلۀ انسانی، توسط نیروی غضب دفع می‌گردند. از این رو، غضب و همۀ احکام جزایی و کیفری اسلام صورت ملکی رحمت الهی هستند؛ چون باعث تصفیه و قطع اعضای فاسدکننده سیستم اجتماعی می‌شوند (امام خمینی، 1379، ج 9: 369). قوۀ غضب در این حالت، کارکردهای مختلفی دارد:
1ـ دفاع از هتک نظام جامعۀ بشری؛
2ـ حفظ و دفاع از مرزهای مملکت و حدود و ثغور آن؛
3ـ حفظ نظام ملت؛
4ـ پاسداری در برابر تهاجم به مدینۀ فاضله و جهاد با اعدای انسانیت و دیانت؛
5ـ آبادانی دنیا، توسعه و ترقی و خودباوری؛
6ـ حفظ نظام عالم به وسیلۀ اجرای حدود و تعزیرات و سایر سیاسات الهی و عقلی؛
7ـ جهاد با نفس و دفاع جنود ابلیس و جهل؛
8ـ مانع از ارتکاب محرمات الهی و محرک اقامۀ فریضۀ امر به معروف و نهی از منکر؛
9ـ وسیلۀ تحصیل سعادت دنیا و آخرت؛
10ـ ابزار سخت‌گیری بر کفار «أَشِدَّاء عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ» (سوره فتح (48): 29)؛
11ـ جهاد علیه دشمنان دین و جامعه، حراست از جان، مال و ناموس مردم و نوامیس الهی؛
12ـ سرمایۀ زندگانی ملکی و ملکوتی و مفتاح خیرات و برکات؛
13ـ ابزار حفظ و اصلاح نظام عالم (امام خمینی؛ 1382: 242 و 244؛ همو، 1373: 134 ـ 135)؛
14ـ وسیلۀ اصلاح فردی و اجتماعی و بسترساز انقلابهای بزرگ اجتماعی؛
بنابراین، نیروی غضب در اعتدال در سطوح مختلف، نقش دارد. در سطح فردی، عامل حفظ حریم و حفظ عفت انسان می‌باشد. در سطح متوسط، حافظ حریم خانواده است. در سطح کلان، مدافع مرزهای اخلاقی، اجتماعی و جغرافیایی یک جامعه محسوب می‌گردد و در سطح کلان‌تر، نگاهبان شؤونات انسانی و مدینۀ فاضلۀ بشری است.
تفریط
این نیرو در هر کس که باشد موجب پدیدار شدن رذایل اخلاقی خواهد شد (در واقع این حالت، یک نوع تضییع است). این حالت، موجب پیدا شدن حالات زیر می‌شود:
1ـ سازش با اهل معصیت و سهل‌انگاری؛
2ـ ضعف و تنبلی؛
3ـ خودپروری و کم‌صبری؛
4ـ عدم ثبات قدم و راحت‌طلبی؛
5ـ فرار از جنگ، خمودی، زیر بار ظلم رفتن و تن دادن به ننگ و ذلت؛
6ـ رضایت به رذایل و تن دادن به آنها و بی‌مبالاتی نسبت به خود، ملت و نوع بشر؛
7ـ بروز خوف، جبن و خود‌کم‌بینی (امام خمینی، 1382: 243؛ همو، 1373: 134)؛
8ـ شانه خالی کردن از مسئولیت در موقع ضروری؛
9ـ ترک امر به معروف و نهی از منکر؛
10ـ عدم قیام در برابر ظلم ستمگران.
افراط
در این حالت، قوۀ غضب از جند رحمانی و عقل خارج شده، به جنود جهل و شیطان خواهد پیوست که به طور قطع آثار زیانباری را در پی خواهد داشت. این آثار عبارتند از:
1ـ تخریب ایمان، خروج انسان از دین الهی در اثر غضب، کفر و الحاد؛
2ـ سب انبیا و اولیا، قتل نفوس مظلومه، هتک حرمت دیگران، داشتن کینۀ نسبت به بندگان خدا و حتی ذات باری تعالی؛
3ـ قساوت قلب و رشد رذایل اخلاقی، مثل حسد و مفاسد دیگر؛
4ـ فتنه‌آفرینی‌های بزرگ؛
5ـ ارتکاب اعمال خلاف مقصد الهی و ارتکاب اعمالی برخلاف آرمان مدینۀ فاضلۀ انسانی؛
6ـ منهدم شدن نظام عالم و آدم؛
چه بسا با غلبۀ قوۀ غضب، نظام جامعۀ انسانی و سر تا سر عالم، منقلب و تحت تأثیر قرار گیرد. از این رو، امام خمینی، جنگ جهانی دوم را نائرۀ غضب یک سبع تبه‌روزگار می‌داند که به اسم پیشوایی آلمان، عالم و خصوصاً ملت خود را بیچاره و بدبخت کرد. اگر رشد و پیشرفت اروپا تحت عقل و پرچم دین الهی اداره می‌شد، عالم یکپارچه نورانیت و عدالت می‌گردید (امام خمینی، 1382: 245 ـ 246؛ همو، 1373: 138).
7ـ خاموش شدن تمام عقاید حقه و انوار معرفت و ایمان.
«اگر غضب انسان، سرکشی کرد و عنان را از انسان گرفت و شدت و اشتعال پیدا کرد، دیگران باید او را علاج کنند. در این صورت، خیلی صعب‌العلاج است و با پند و موعظت کار از پیش نمی‌رود. ناچار این را باید با تخویف و ترساندن یا حاضر شدن اشخاصی که از آنها حشمت می‌برد (علاج کنند)» (امام خمینی، 1382: 376).
مادۀ اصلی قوۀ غضب در حالت افراط، حب دنیا است و راه علاج آن هم مقابله با آن است. اگر انسان به شؤون دنیایی بی‌توجهی نشان دهد در نفسش، طمأنینه پیدا می‌شود و قرار و ثبات پیدا می‌کند.
خداخواهی، سعۀ صدر و طمأنینه، تواضع و عزت نفس می‌آورد و در مقابل، خودخواهی و خودبینی، ضیق صدر به همراه دارد. اسیر تکبر نفس برای رسیدن به مقاصد دنیایی خود، در برابر اهل دنیا به تملق و چاپلوسی رو می‌آورد. لذا راه اصلاح تمام مفاسد، اقبال به حق و ترک هواهای نفسانی است (همان: 337 ـ 338). صاحب این فطرت (تواضع) در مقابل هیچ‌یک از مخلوقات دیگر، تملق و چاپلوسی نمی‌کنند؛ زیرا که مبدأ تملق، خودخواهی و دوری از حق است. پس تواضع در برابر حق و خلق از لوازم فطرت اصیل و تکبر و تملق از لوازم فطرت محجوبه است (همان: 355). طمأنینه، نفس انسان را در مقابل حزب شیطان، نگهداری و بر لشگرهای جهل و شیطنت درون و بیرون به پیروزی می‌رساند.
اخلاق فاضله را پرورش داده و از رذایل اخلاق، منع می‌کند. انسان با طمأنینه نفس، خود یک ملت واحده است؛ زیرا تنها انسان با ثبات می‌تواند تمام وظایف فردی و اجتماعی خود را انجام دهد؛ همان‌گونه که بزرگان دین با پیروی از اخلاق فاضله در مقابل جهل قیام می‌کردند. این روح بزرگ انبیای عظام است که یک تنه در مقابل پندارهای جاهلانۀ یک جهان، قیام و نهضت می‌کنند و از تنهایی خود و زیادی جمعیت‌های مخالف، هیچ خوف و وحشتی به خود راه نمی‌دهند. این روح باثبات است که انسان را بر ممالک بزرگ عالم با عِدّه و عُدّه معدود، مسلط و چیره می‌سازد. قلبی که نور توحید در آن تابیده باشد، دارای طمأنینه است و مجاری امور را به قدرت خدا می‌داند. (همان: 360 ـ 363).
نتیجه‌گیری
امام خمینی قدس سِرُّه با شرح و تفسیر حدیث «جنود عقل و جهل» و «چهل حدیث» از احادیث معصومین علیهم السلام و سخنرانی در مناسبت‌های مختلف در جست‌وجوی ترسیم و تصویر انسان و جامعۀ ایده‌آل، سیاست الهی و نظام توحیدی است. در جامعۀ توحیدی، تمام زوایای زندگی انسان، توحیدی می‌شود؛ زیرا در این جامعه، دین، اخلاق، سیاست، انسان، تاریخ و حاکمیت، توحیدی می‌باشد. حضرت امام، سیاستِ قدرت‌محور ماتریالیستی را شیطانی، دیکتاتوری، سلطه‌گری و طاغوتی و سیاستِ خدامحور را اقامه‌کننده عدالت اجتماعی، سلطه‌ستیز، حق‌گرا و طرفدار حقیقی مستضعفان می‌داند. ایشان نظام اسلامی را مصداق «صراط مستقیم» و بلوک غرب و شرق را مصداق «ضالین»، «مغضوب علیهم» و «نظام طاغوتی» می‌داند. اینکه جامعه در کدام مسیر قرار گیرد، بستگی به تربیت و هدایت انسان دارد؛ چرا که سلامتی نظام در سلامتی اجزا و سلامتی اجزا در سلامتی نظام است.
ایشان معتقد است که اخلاق و سیاست بالفعل، خدامحور هستند و این‌گونه نیست که قرار باشد این عالم خدامحور شود، بلکه عالم بالفعل خدامحور است. امام رابطۀ خدا و انسان را گزارۀ انشایی نمی‌داند، بلکه آن را گزارۀ خبری می‌داند. از این رو، عزلت‌گزینی و انزواطلبی را محکوم کرده و همه را به مبارزه علیه طاغوت دعوت می‌نماید (امام خمینی، 1379، ج 1: 117 ـ 119). امام، قائل به همسانی انسان و اسلام است و انسان را دارای مراتب و اسلام را جامع تمام جهات مادی و معنوی، غیبی و ظاهری او می‌داند. حضرت امام، چون کتاب خدا را برنامۀ جامع اصلاح و تربیت انسان و جامعه می‌داند در مقابل مدعیان جدایی دین از سیاست، اخلاق و سیاست را در یک رابطۀ سیستماتیک با محوریت توحید، مورد تحلیل قرار می‌دهد. ایشان، نزاع جنود رحمانی با جنود شیطانی را بسیار عظیم توصیف می‌کند و می‌گوید: با شکست جنود رحمانی، انسان از صورت انسانیت، خارج می‌گردد.
امام خمینی، حقیقت عقل را تابع امر الهی می‌داند که هم اقبال دارد و هم ادبار، ولی حقیقت جهل را فقط دارای ادبار می‌داند؛ زیرا معتقد است که اقبال دو پایه دارد: ترک خودخواهی و خودبینی و قیام برای خدا و حب کمال مطلق که به اصل فطرت انسانی باز می‌گردد. (امام خمینی، 1382: 44 ـ 45). بنابراین، این دو حقیقت (عقلی و جهلی) دو معیار تعالی و انحطاط انسان هستند؛ چرا که اقبال عقل، عامل تعالی و ادبار آن مانع تعالی و عدم اقبال جهل، موجب ایجاد بسترها و زمینه‌ها و از عوامل توسعه می‌باشد. از این رو، براساس دو جریان عقل و جهل، در تاریخ با دو نوع جریان اجتماعی، مواجه خواهیم بود؛ جریان مترقی و جریان واپسگرا. پس از آنجا که دوام وجود عقل و جهل بر دوام دو جریان تاریخی دلالت می‌کند، دوام نزاع عقل و جهل نیز بر نزاع دائمی دو جریان مترقی و واپسگرا یا جریان حق و باطل دلالت خواهد کرد.
بنابراین، فهم تئوری انقلاب اجتماعی ـ سیاسی امام خمینی قدس سِرُّه به فهم تئوری انقلاب انسانی ایشان بستگی دارد که در واقع این یک جریان پیوسته و از نظر معرفت‌شناختی انباشتی است؛ زیرا مسألۀ اصلی امام، مبارزه با یک حکومت یا سلطنت یا مفاسد موردی اجتماعی نیست، بلکه مسألۀ اصلی ایشان، تربیت و اصلاح بشر و بازگشت به فطرت اصلی است. در واقع حضرت امام در اندیشۀ بنیانگذاری حیات طیبه و زندگی معقول بوده است؛ زیرا ایشان، جامعه را بستر اصلاح سیاسی، اجتماعی و اخلاقی افراد و افراد را مؤثر در ایجاد بسترهای مناسب اجتماعی و هدایت جامعه می‌دانست. از این رو، برخلاف عرفا که غالباً انزواطلب هستند، جامعه‌گرا بوده‌اند.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات