تاریخ انتشار : ۱۰ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۶:۰۶  ، 
کد خبر : ۲۴۲۲۹۵

عملکرد استعمار در جهان و ایران

دکتر محمدامیر شیخ‌نوری اشاره: استعمار، گستره‌ای جهانی دارد و به رغم تحولات گوناگون، رویه‌های استعماری همچنان روابط و سیاست بین‌الملل را تحت تاثیر قرار می‌دهند. در این مقاله استعمار و عملکرد آن در جهان و ایران بررسی تاریخی شده است.

تمام کشورهای آسیایی، آفریقایی، آمریکای لاتین، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، مستعمره کشورهای صنعتی بوده‌اند. سیستم استعماری، مانع هرگونه توسعه‌ای در این کشورها می‌شود و بهبود وسایل تولید و در نتیجه استفاده صحیح از نیروی کار این کشورها را ناممکن می‌سازد؛ به طوری که نمی‌توان تصور کرد بدون استعمار این کشورها، مسأله‌ای که امروزه تحت عنوان «توسعه در کشورهای صنعتی» مشاهده می‌کنیم، به چه شکلی خودنمایی می‌کرد.
مفهوم استعمار و عوامل موثر در شکل‌گیری آن
استعمار در لغت به معنای آبادانی کردن، آبادانی خواستن، تسلط مملکتی قوی بر مملکتی ضعیف به قصد استفاده از منابع طبیعی و نیروی انسانی افراد آن با تظاهر به منظور آبادی و رهبری مردم آن به سوی ترقی است.1
در قرآن مجید کلمه استعمار به مفهوم لغوی‌اش به کار رفته است که «شما بایستی زمین‌ها را آباد کنید و به وسیله نیروی شما می‌باید سرزمین‌ها عمران شود.»(هود / 61) و مشخص است که این معنا، جنبه لغوی و مثبت این واژه را مدنظر دارد.2
استعمار در فرهنگ‌های مختلف به طریق زیر معنی شده است:
الف- فرهنگ دهخدا: آبادانی کردن، تعمیر، خواستن، و در اصطلاح کنونی، استعمار به معنی تصرف عدوانی دولتی قوی مملکتی ضعیف را و غصب اموال و پایمال کردن حقوق و فعال مایشایی وی در آنجا.
ب- فرهنگ عمید: طلب آبادانی کردن، آبادانی خواستن و در اصطلاح امروز دست درازی و اعمال نفوذ و مداخله دولت‌های قوی در کشورها، سرزمین‌ها و دولت‌های ضعیف، به بهانه آبادانی و عمران و به قصد استفاده از منابع ثروت آن‌ها.
ج- فرهنگ سیاسی بهروز شکیبا: استعمار عبارت است از سیاست امپریالیستی که هدفش برده کردن و بهره‌کشی از خلق‌های کشورهایی است که از نظر اقتصادی جزء کشورهای کم‌رشد محسوب می‌شوند.
د- فرهنگ فرانسوی روبرت: تجمع افرادی که از یک کشور به کشور دیگر برای استثمار مهاجرت می‌کنند؛ ایجاد تشکیلات به وسیله ملتی که ملت دیگر را تحت نفوذ دارد؛ استثمار کشور تحت سلطه در جهت کشور سلطه‌گر.
از لحاظ لغت، کلمه فرانسوی کلینالیزم از کلنی مشتق است که این خود از واژه لاتینی کلینیا آمده است. مقصود از کلنی به یک معنی گروهی از اشخاص است که از کشور خود مهاجرت می‌کنند و در کشورهای دیگر مستقر می‌شوند و به معنای دیگر، کلنی کشوری است که این قبیل اشخاص در آن مستقر شده‌اند. در حال حاضر، کلنی و کلینالیزم معنای اصلی خود را از دست داده، و اساساً شکلی سیاسی به خود گرفته است.3
برایارد در کتاب امپریالیسم، استعمار را به شکل زیر تعریف می‌کند: «دکترین سیاسی که خواهان توسعه ارضی یک دولت است بر دولت‌های دیگر.»4
با توجه به عوامل گوناگونی که مفهوم استعمار را تشکیل می‌دهد، تعریف ذیل می‌تواند به نحو جامع معنای آن را بیان کند: «استعمار رژیم سیاسی و اقتصادی است که در یک سرزمین یا کشور، از طرف یک (یا چند) دولت خارجی، برقرار می‌شود و از این رهگذر، دولت (یا دولت‌های) خارجی، نظامی را در آن سرزمین مستقر می‌سازند که بدون رضایت مردم از خارج بر آنان تحمیل شده و هدف اصلی آن تامین منافع خارجیان و عمال آنان است.»5
ضمناً در مورد عوامل شکل‌گیری نظام استعماری لازم است این نکته یادآوری گردد که پایه‌های نظام فکری ـ اعتقادی آن بر سه اصل استوار است:
الف- اعتقاد به برتری نژادی و ذاتی: واژه‌های نژادپرستی، نژادباوری و برتری نژادی (Racism) برای تبیین عقیده‌ای گفته می‌شود که میان گروه‌های انسانی، به دلیل تفاوت‌های وراثتی و نژادی، تفاوت قایل است و آن‌ها را دارای اهمیتی تعیین‌کننده در ایجاد اختلافات فرهنگی و تاریخی میان جوامع و تمدن‌های بشری می‌داند و بین خصوصیات نژادی و ارثی گروه‌های بشری و میزان و درجه هوشمندی و خلاقیت‌های فرهنگی آنان رابطه‌ای مستقیم می‌بیند.
ب- انکار واقعیت‌های جهان: عامل دیگر شکل‌گیری استکبار اعتقاد نداشتن به واقعیت‌های جهان و به عبارت دیگر انکار حقایق و قوانین و سنت‌های الهی است؛ به طوری که مستکبران از آنچه در اطرافشان و در جهان می‌گذرد غافل‌اند و توجهی به آنچه در عالم واقعیت وجود دارد، ندارند؛ بلکه فقط منافع و مسائل خود را به عنوان واقعیت و حقیقت فرض می‌کنند.
ج- جذبه‌های حکومت و قدرت مادی: از جمله عوامل شکل‌گیری استکبار، می‌توان از امکانات مادی و قدرت حکومتی نام برد.6
پیشینه استعمار
در بررسی تاریخ ملاحظه می‌شود که اکثر کشورهای جهان در دوره‌های مختلف تحت سلطه قرار گرفته، پیامدهای استعمار را چشیده‌اند؛ به طوری که ایرانی‌ها، یونانی‌ها، رومی‌ها، کارتاژی‌ها و فنیقی‌ها موفق شدند امپراتوری وسیع استعماری را به وجود آورند. اما استعمار دوره جدید اصولاً پدیده‌ای اروپایی است با ویژگی‌های خاص خود که موفق شد کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین را تحت سلطه خود درآورد.
تاریخ استعمار را می‌توان از روزگار باستان تا زمان حاضر به دوره‌های سه‌گانه زیر تقسیم‌بندی نمود و مورد مطالعه قرار داد:
الف- دوره باستان: تاریخ استعمارگری با دست‌اندازی‌های فنیقی‌ها بر کرانه‌های دریای مدیترانه آغاز می‌شود. فنیقی‌ها در قرن‌های یازدهم تا نهم پیش از میلاد حوزه مدیترانه را استعمار نمودند و در سراسر کرانه‌های شمال آفریقا چندین ماندگاه به وجود آوردند. نامدارترین ماندگاه آنان، یعنی کارتاژ، رفته‌رفته به دولت استعمارگر و امپراتوری پهناوری تبدیل شد که در اوج عظمت خود، از لیبی تا کرانه‌های شبه جزیره ایبری (در جنوب غربی اروپا، شامل اسپانیا و پرتغال) امتداد داشت. هدف اصلی از ایجاد این ماندگاه‌ها گسترش بازرگانی بود.
همزمان با فنیقی‌ها، یونانی‌ها نیز در جستجوی مستعمره بودند، اما نوع استعمار و انگیزه مستعمره‌سازی یونانی‌ها با فنیقی‌ها تفاوت عمده‌ای داشت؛ بدین معنی که بعضی از ماندگاه‌های یونانی، مانند ماندگاه‌های فنیقی، برای تجارت و گسترش بازرگانی برپا گردید، ولی انگیزه‌های سیاسی و حادثه‌جویی و فشار افکار عمومی نیز از عوامل عمده مهاجرت یونانی‌ها از شهرهای یونان بود: «یکی از این عوامل تسخیر اراضی از طرف اشراف، خلع ید کشاورزان کوچک، رشد قشرهای صنعتکاران و بافندگان که منافع آن‌ها با احتیاح طبقات اشراف حاکم مبانیت داشت، بود و عامل مهم دیگر، این حقیقت بود که بسیاری از مناطق کم‌حاصل یونان به گندم خارجی احتیاج داشتند.»7
شیوه استعمارگری روم نیز دگرگونه بود. این دولت بیشتر در خشکی و از راه فتح نظامی قلمرو خود را گسترش داد. پس از بر افتادن امپراتوری روم تا برآمدن اروپا در قرن‌های پانزدهم و شانزدهم میلادی، نمونه‌های بارز دولت‌های استعمارگر، دولت شهرهای ایتالیا در کرانه‌های مدیترانه بودند.
ب- دوره استعمار جهانی: در این دوره، تاریخ شاهد نفوذ اروپاییان در دنیای غیراروپایی است. ابتدا پرتغالی‌ها و هلندی‌ها از راه تسلط سیاسی بر هندوستان و جزایر سوند (Sonde) انحصارات تجارتی برای خود در نظر گرفتند. اسپانیایی‌ها به تسخیر سیاسی و مذهبی آمریکا همت گماردند. انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها نیز به صورت دریانوردان و ماجراجویان، راه‌های جدیدی را به سمت شرق می‌پیمودند و بدین ترتیب سلطه انسان سفید بر قسمت وسیعی از جهان برقرار گشت و جستجوی سودهای وسیع‌تر، آنان را هرچه بیشتر به اشغال و تسخیر سرزمین‌های ملل دیگر وادار کرد تا اینکه سیستم استعماری در شرق و غرب پا گرفت.
بدین ترتیب کشورهای جدید، یعنی فرانسه جدید (کانادا)، انگلستان جدید (ایالات متحده شمال شرقی)، اسپانیای جدید (مکزیک) و کاستیل جدید (پرو)، پا به دایره وجود گذاردند.
اما در شرق، یعنی در ایران، هند و مالزی، که دارای نفوس کثیر و دولت‌های نیرومند بودند، به تاسیس نمایندگی‌های تجارتی توسط شرکت‌هایی که در انحصار دولت‌ها بودند موقتاً اکتفا گردید.8
از سال 1870.م و مخصوصاً در آغاز 1880.م، حرکت عظیم توسعه مستعمراتی اروپاییان شروع شد که نتیجه آن تقسیم کامل قاره آفریقا بین استعمارگران اروپایی می‌باشد.
توسعه و جهان‌گشایی اروپا در این قرون به دولت‌های اروپایی محدود نشد، بلکه اکتشاف و تسخیر سیبری به دست روسیه تزاری دارای تقارن تاریخی بود؛ بدین معنی که مسکو نخست در 1483.م از فراز اورال، که سرحد آسیا و اروپاست، گذشت و سپس در سال 1559.م به طور جدی رسوخ در آسیا را آغاز کرد.9
قرن هفدهم دوره رشد شتابان سیاست استعماری بود و دو عامل در پیروزی دولت‌های استعمارگر تاثیری عمده و سرنوشت‌ساز داشت؛ یکی قدرت نیروی دریایی برای از بین بردن رقیبان، و دیگری تولید و فراهم آوردن کالاهای صنعتی برای حمل به مستعمره با کشتی. اسپانیای قرن هفدهم از این دو عامل بی‌بهره بود و هلند یارای رقابت با فرانسه و انگلستان را نداشت؛ در نتیجه این دو دولت (فرانسه و انگلستان) سرآمد دولت‌های استعمارگر شدند.
قدرت‌های استعماری برای حفظ منافع اقتصادی خود، حکومت‌های محلی را تحت کنترل می‌گرفتند و این کنترل به دو صورت انجام می‌شد: اول اینکه آن‌ها را مستقیماً تحت عنوان مستعمره، استثمار می‌کردند و دوم اینکه کشورهای تحت سلطه را به عنوان تحت‌الحمایگی اداره می‌نمودند. نکته شایان ذکر این است که کشورهای استعمارگر، تحت سلطه گرفتن کشورهای غیراروپایی را بدین صورت توجیه می‌کردند: بریتانیا مدعی بود که نژاد انگلوساکسون باید بر دنیا حکومت کند. ویکتورهوگو می‌گفت انسانیت به فرانسه احتیاج دارد. روسیه معتقد بود که برای جلوگیری از تصرف شرق توسط اروپا، این منطقه باید تحت سلطه روسیه درآید و آلمانی‌ها می‌گفتند خدا با آلمان است.10
ج- قرن نوزدهم و بیستم: رشد داد و ستد اقتصادی و غارت کشورهای مستعمره در نهایت به انقلاب صنعتی انجامید و بنیاد اقتصادی و سیاسی کشورهای استعمارگر را دگرگون ساخت و کار بهره‌کشی از منابع مستعمره‌ها بیش از پیش بالا گرفت و این سرزمین‌ها به منابع ماده خام برای صنایع کشورهای صنعتی و بازار فرآورده‌های آن‌ها مبدل شدند.
سال‌های اول قرن نوزدهم با توسعه مستعمره‌های بریتانیا در کانادا و ایجاد مستعمره‌های جدید در استرالیا، آفریقای جنوبی و زلاندنو قرین بود. مهاجرت‌های بزرگی که طی سال‌های میانه این قرن به وقوع پیوست و افزایش تقاضای انگلستان صنعتی برای مواد غذایی و مواد خام، این مستعمره‌ها را به صورت دومینیون‌های (Dominion، کلمه‌ای انگلیسی به مفهوم متصرفات امپراتوری، نامی است که قبل از الیزابت دوم به بخش‌های مختلف کمنولث (کشورهای مشترک‌المنافع) می‌دادند. این کشورها که ظاهراً دارای استقلال سیاسی بودند، از نظر سوگند وفاداری که به پادشاه انگلستان یاد کرده، به پادشاه انگلیس وفادار بودند) بزرگی درآورد که دولت‌هایشان نیمه استقلالی داشتند.
در ربع آخر قرن نوزدهم، بر اثر رشد صنعت و سرمایه‌داری، بار دیگر رقابت‌ها و مبارزات بین‌المللی استعماری اوج گرفت. در نتیجه دامنه نفوذ فرانسه تا شمال آفریقا کشیده شد و این دولت قسمت‌های بزرگی از آفریقای شمالی را زیر سلطه و نظارت خود درآورد. به دنبال فرانسه، اسپانیا و ایتالیا نیز دامنه نفوذ خود را تا آن حدود گسترش دادند. آلمان در پایان قرن نوزدهم وارد کشاکش‌های استعماری شد. کشاکش بر سر جزایر اقیانوس آرام و برپا کردن قرارگاه‌های تجارتی در چین، که با رخدادهای اخیر همراه شد، ایالات متحده آمریکا را به عنوان یک دولت استعمارگر جدید در صحنه کشاکش‌های استعماری پدیدار کرد.
استعمار در هندوستان
از مشخصات اصلی استعمار در وهله اول، اعمال زور در جهت حفظ منافع کشورهای اروپایی است و در وهله دوم فلج کردن صنعتگران بومی؛ که در نتیجه به توسعه کشورهای اروپایی می‌انجامد و به عنوان مثال می‌توان به استثمار هندوستان توسط بریتانیا در نیمه دوم قرن هیجدهم میلادی اشاره کرد.11
هندوستان برای انگلستان یک منبع ثروت بی‌کران به حساب می‌آمد. آن‌ها از هندوستان نه تنها گندم، جو، پنبه و برنج، بلکه طلا، یاقوت، زمرد، الماس و لاجورد به انگلستان صادر می‌کردند.12
ویل دورانت در کتاب اختناق هندوستان می‌نویسد: «دولت انگلیس به جای گسترش فرهنگ، مشروب‌خواری و میگساری را در میان مردم وسعت داد. با اولین پست تجارتی که توسط بریتانیا تاسیس گردید، سالن‌های متعددی برای فروش مشروب باز شد و کمپانی هند شرقی از این راه منافع بی‌شماری تحصیل نمود، در ابتدای تصرف هندوستان، قسمت اعظم عواید دولت از همین سالن‌ها تامین می‌گردید.»13
وی در بخش دیگری از این کتاب می‌نویسد: «من جمعیت کثیری را دیده‌ام که در مقابل چشمم از شدت گرسنگی جان می‌دادند. به من ثابت شده است که این قحط و غلا، برخلاف آنچه که بعضی‌ها مدعی‌اند، به هیچ‌وجه نتیجه ازدیاد جمعیت یا رواج نادانی و تعصب نیست، بلکه تمام این تیره‌بختی‌ها معلول این است که دسترنج ملتی به طرز فجیعی که در تمام تاریخ بی‌سابقه و بی‌نظیر بوده است، توسط ملت ستمگر دیگری به غارت می‌رود. من می‌خواهم نشان دهم که چگونه انگلیس سال به سال خون هندوستان را مکیده، و آن را به پرتگاه مرگ و نیستی نزدیک کرده است.»14
به گفته جواهر لعل نهرو، فقدان امنیت سیاسی و آشوب‌ها و آشفتگی‌ها و کمی باران و سیاست غارتگرانه انگلستان، همه با هم سبب شد که در 1770.م قحطی عظیمی در بنگال و بیهار روی دهد. هیچ‌کس برای کمک به گرسنگان و قحطی‌زدگان کاری نکرد. «نواب» نه قدرت و اختیار و نه میلی به این کار داشت. کمپانی هند شرقی نیز، با وجود آنکه قدرت و امکانات لازم را در اختیار داشت، هیچ مسئولیت برای خود و هیچ تمایلی در خود احساس نمی‌کرد. وظیفه اصلی آن‌ها به دست آوردن پول و جمع‌آوری درآمد بود و این کار را، که به نفع جیب خودشان بود، با دقت و مراقبت بسیار انجام می‌دادند. بسیار جالب است که در گزارش رسمی کمپانی گفته می‌شود با وجود قحطی شدید و با وجود آنکه بیش از یک سوم مردم تلف شدند، آن‌ها رقم درآمد و عایدات معمولی را از آنان که زنده مانده بودند گرفتند! بدیهی است که در واقع آن‌ها مبالغ خیلی بیشتری از مردم می‌گرفتند و فقط رقم رسمی را در گزارش‌های خود نقل کرده‌اند. غیرممکن است بتوان کاملاً تصور و درک کرد که این جمع‌آوری اجباری پول و درآمد از مردم قحطی‌زده و مصیب‌کشیده‌ای که از چنگال قحطی جسته بودند، چقدر ظالمانه و غیرانسانی بوده است.15
ایزه روکلو نیز در مورد هندوستان می‌نویسد: «واقعیت عمده‌ای که از آمارها برمی‌آید این است که اهالی هندوستان برای سیر کردن شکم خود غذای کافی ندارند. خواروبار ارزان است، ولی بومیان فقط روزی چند دینار برای تامین حوایج زندگی خویش دارند و گرسنگی به طور دائم حکومت می‌کند.
بیماری‌ها این جماعت ناتوان‌شده را درو می‌کند، قحطی بیش از هر چیز دیگری برای مردم وحشت‌آور است. قحطی گاه فقط در یک ایالت و آن هم تنها طی چند ماه، یک چهارم یا یک سوم جمعیت را نابود کرده است.
استعمار در آمریکای لاتین
در سایر نقاط دنیا نیز غارت به همین شکل بود. در آمریکای لاتین کشتارهایی که در زمان تصرف این مناطق و بعد از تسلط بر آن‌ها شد، با میکروب‌ها و ویروس‌های بیماری‌های مسری که اروپائیان با خود به ارمغان آورده بودند و پیش از آن در آمریکا وجود نداشت (مانند آبله، تیفوس، جذام، طاعون، اسهال خونی و تب زرد)، و با استثمار شدید افراد، چه در بخش کشاورزی و چه در بخش استخراج معادن، دست به دست هم دادند و بنیان این مردم را برانداختند.16
در این زمینه پیرسکت می‌نویسد: «ظلم و ستم و تعدی و اعمال زور سفیدپوستان نسبت به مردم غیرسفید هر روز بی‌رحمانه‌تر تکرار می‌شد. جنایات سفیدپوستان اروپا وحشتناک و سوزاننده بود. پرو به دست آدمکش‌هایی فتح شد که حتی کرتس و دوستانش پیش آن‌ها روسفید بودند. فاتحین پرو از قدرت خود سرمست بودند و در راه ارضای هوس‌ها و امیال حیوانی خود تا سرحد تخیل پیش می‌رفتند.»17
یک مورخ اسپانیایی هم در این مورد می‌نویسد: «حرص به طلا از مردم اسپانیا جانوران درنده‌ای ساخته بود که جز به طلا به چیز دیگری نمی‌اندیشیدند. به چشم مردم سرخپوست مکزیک، کرتس و سایر اسپانیایی‌ها خوک‌های حریصی بودند، سمبل پستی و دزد صنعتی، و برای مردم صلح‌جوی پرو، فرانسیس پیسارو و مریدان آدمکش او حتی از شیطان نیز پلیدتر به حساب می‌آمدند.»18
به هرحال، از این قبیل مسائل، هم آن است که انگیزه اتخاذ چنین سیاست‌ها و جهت عمل آن‌ها روشن گردد. از این رو در تجزیه و تحلیل سیاست استعماری، این نکته بسیار مهم است که گفته شود هدف اصلی استعمار استفاده و بهره‌برداری از منابع طبیعی و اقتصادی ملل استعمارزده به نفع استعمارگران است.
در کشور نپال، طی صد سال و اندی رژیم دست‌نشانده انگلیس حتی یک واحد مهم صنعتی احداث نکرد. مردم این کشور کوهستانی همیشه از نداری، بی‌سوادی و بیماری‌های گوناگون رنج می‌بردند.19
سوکارنو، رئیس‌جمهور وقت اندونزی، زمانی چنین گفت: «استعمار چیزی ناآشنا و از بین رفته نیست، ما آن را با همه ستمگری‌هایش می‌شناسیم، ما قربانیان بی‌شمار آن را دیده‌ایم و فقر و نکبت ناشی از آن را لمس کرده‌ایم و آنگاه نیز که حرکت مقاومت‌ناپذیر تاریخ آن را به دور می‌اندازد، هنوز از عواقب شوم آن رنج می‌بریم.»20
رابطه استعمار
و عقب‌ماندگی کشورهای مستعمره
استعمارگر با توجه به احتیاج بیش از اندازه‌ای که به مواد خام دارد، صادرات این‌گونه مواد را در مستعمره افزایش می‌دهد: «این افزایش نتیجه عملکرد استعمار در این کشورهاست که خواهان هرچه بیشتر استثمار این کشورها می‌باشند. در مورد اینها عامل فعل سرمایه‌گذاری‌های خارجی، به خصوص در کشتزارهای وسیع و معادن بود. به دلایل بسیار، این نوع توسعه‌ها تقریباً همه در حوزه‌های جدا افتاده و کوچکی انجام می‌گرفت که اثرات نفوذی زیادی بر سایر بخش‌های اقتصادی نداشت. در دوران استعمار، توسعه‌هایی این چنین در هیچ کجا به انقلاب صنعتی نینجامید.»21
تاریخ فتح هندوستان توسط انگلستان نمونه جالبی از چگونگی این غارت و دگرگونی جامعه است.
در قسمت دیگری از دنیا، یعنی آفریقای جنوبی، کشف الماس و طلا شالوده تبعیض نژادی را در صنعت بنا نهاد. نخستین کارگران ماهری که در معادن به کار گمارده می‌شدند، سفیدپوستانی بودند که از اروپا به آفریقا آمده بودند. سیاهان را به عنوان کارگران غیرماهر بر سر کارهای سنگین و دشوار می‌گماشتند. این روش به نظر صاحبان معادن و در حقیقت به نظر همه صاحبان سرمایه‌دار آفریقای جنوبی، طبقه اشراف کارگران ماهر سفیدپوست بودند که با استفاده از شرایط بهتر محیط کار و دریافت دستمزدهای بالاتر از کارفرمایان رشوه می‌گرفتند و از نظام تبعیض نژادی حمایت می‌کردند.22
استعمار برای بهره‌برداری از کره زمین، ارتش عظیمی از داوطلبان و امدادگران را، که شامل هزاران نفر از نمایندگان مالی و بازرگانی، کارشناسان ارتشی، پزشکان، مهندسان، جغرافی‌دانان، زمین‌شناسان، کارشناسان دیگر سیاسی و صنعتی، آموزگاران و حتی مبلغان مذهبی23 می‌شود، بسیج می‌کند.
به این ترتیب با توجه به عملکرد استعمار است که عقب‌ماندگی در کشورهای تحت سلطه پدیدار می‌شود. بنابراین، عقب‌ماندگی بر اثر مداخله سلطه‌گرانه ملل استعماری است. به بیان دیگر باید گوشزد کرد که عقب‌ماندگی پدیده‌ای داخلی ناشی از ساخت کشورهای جهان سوم نیست، بلکه محصولی از نظام استعماری و بخشی از آن است. برای فهم این مسائل و شناخت کیفیت «عقب‌ماندگی» باید پا از این فراتر گذاشت و از تحلیل تاریخی و جامعه‌شناسی مدد گرفت. بر این مبنا می‌توان دو نکته زیر را تشخیص داد:
1- ضربه شدید اقتصادی کشورهای استعماری بر پیکر همه جامعه‌های کم‌رشد فرود آمده است. معمولاً در کتب اقتصادی این واقعه را «برخورد» یا «تماس» دو نوع تمدن نام می‌نهند؛ 2- این «برخورد» برای همه کشورهای غارت‌شده با تسلط سیاسی و اقتصادی کشورهای استعمارگر همراه بود و به بهره‌کشی طولانی از منابع طبیعی و انسانی آن‌ها منجر گشته است.24
نیرو گرفتن و رشد سریع اقتصادی و صنعت مغرب زمین تا حد زیادی مشروط به این برخورد یا تسلط سیاسی و اقتصادی بوده است.
مسأله عقب‌ماندگی به ماهیت و کیفیت این رابطه و برخورد مربوط است، بنابراین نباید آن را صرفاً حاصل عواملی از قبیل عامل نژادی، جغرافیایی، فقر منابع معدنی، کمبود نیروی متخصص، کمبود سرمایه، فقدان استعداد کارفرمایی یا خلاقیت و بالاخره عامل جمعیت دانست.
حقیقت این است که جوامع کم‌رشد کنونی از راه نظام استعماری با جوامع پیشرفته رابطه پیدا کرده‌اند. ایجاد این رابطه اغلب با خشونت و خونریزی همراه بوده است. سلطه استعماری که یا شکل سیاسی آشکار داشته یا فقط به صورت سلطه تجاری اعمال گشته، در سه زمینه اثر نهاده است:
1- استعمار به منزله جریانی تاریخی، ساختمان‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جوامع تحت تسلط خویش را عمیقاً آشفته کرده است. 2- پس از آشفتن این ساختمان‌ها کوشیده است آن‌ها را حتی به زیان ترقی اقتصادی پابرجا نگاه دارد. 3- استعمار، همان‌گونه که هنوز هم مبیّن نابرابری نیرو بین کشورهای صنعتی و کشورهای کم‌رشد می‌باشد، در همه مبادلات اقتصادی و فرهنگی به زیان کشورهای کم‌رشد بوده است.25
با توجه به این عملکرد، وقتی بسیاری از اقتصاددانان غربی اظهار عقیده می‌کنند که فعالیت‌های استعمارگران رشد اقتصادی را موجب شده است، گفته‌هایشان واقعیت ندارد و صرفاً قصد توجیه‌کننده روابط استعماری در کشورهای مستعمره می‌باشد.
بدین‌گونه، این پدیده تاریخی ساختمان‌های اقتصادی کشورهای غارت شده را به صورتی درآورده است که با سلامت اقتصادی و اجتماعی این جوامع سازگاری ندارد.
استعمار فرهنگی
فرهنگ استعماری کوشیده است در زمینه‌های تمدن، جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی، تسلط سیاسی و اقتصادی جوامع استعماری را توجیه کند. مثلاً آرای مربوط به تبعیض نژادی برای توجیه و مشروع جلوه دادن بهره‌کشی قوی از ضعیف به وجود آمده و بدین گونه فرهنگ استعماری کوشیده است این ستم را یک برتری طبیعی جلوه دهد! اصرار اغراق‌آمیز عده‌ای از اقتصاددانان، جامعه‌شناسان و تاریخ‌نویسان استعماری در باب تاثیر آب‌وهوا و اوضاع اقلیمی در رشد اقتصاد و تمدن، از همین مسأله نشأت می‌گیرد.
ضربه استعمار بر جامعه شهری عمیق‌ترین صدمات را به بار آورده است. برای اینکه استعمارگر نه تنها در اندیشه درک حقیقت استعمارزده نیست، بلکه می‌کوشد هرچه زودتر مسخ اجباری استعمارزده را به فرجام رساند.26
فانون در کتاب پوست سیاه، صورتک‌های سفید می‌گوید: «من از میلیون‌ها مردمی سخن می‌گویم که در رگ‌های آن‌ها وحشت، عقده‌های حقارت، ترس و لرز، حس فرومایگی و یأس و حس دنائت، با مهارت تمام تزریق شده است.»27
بدین‌ترتیب، درست است که کشورهای تحت سلطه را ده‌ها زبان و لهجه‌های متفاوت، ادیان و سنن گوناگون، نژادهای متمایز و نظام‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مختلف از یکدیگر جدا می‌سازد؛ ولی در این تنوع و جدایی‌ها، در این اختلاف‌ها و تفاوت‌ها، وجوه مشترک انکارناپذیری موجود است که همه این کشورهای غارت شده را خواه ناخواه به یکدیگر نزدیک می‌سازد و آنان را به رغم جدایی‌های ظاهری در مسیر سرنوشتی واحد قرار می‌دهد.
سوکارنو، رئیس‌جمهور وقت اندونزی، در نطق افتتاحیه خود در کنفرانس باندونگ اظهار کرد: «ما از ملل مختلف بی‌شماری هستیم و سوابق و سنن اجتماعی و فرهنگی بسیار متفاوت داریم. طرز زندگی هریک از ما با دیگری متفاوت است. اخلاق ملی ما با یکدیگر متفاوت است. ما از تیره‌های نژادی مختلف برخاسته‌ایم و حتی رنگ پوستمان با یکدیگر فرق دارد؛ ولی چه اهمیت دارد؟ آنچه بشریت را با هم متحد می‌سازد و یا از یکدیگر جدا می‌کند، ناشی از ملاحظاتی دیگر است. اختلاف از تنوع پوست‌ها یا مذاهب سرچشمه نمی‌گیرد، بلکه از تنوع خواست‌ها ناشی می‌گردد. من اطمینان دارم چیزهایی مهم‌تر از آنچه ظاهراً ما را از هم جدا می‌کند، ما را با یکدیگرمتحد می‌سازد...»28
در حدود 1951.م مورخی انگلیسی درباره آفریقا چنین اظهارنظر کرد: تا زمان نفوذ اروپائیان به داخل قاره آفریقا، در قسمت اعظم این قاره از چرخ، گاوآهن و حیوانات باربر اثری نبود و تقریباً از خانه‌های سنگی و پوشاک جز پوست حیوانات وحشی نشانی دیده نمی‌شد و قاره‌ای بود بدون آنکه هیچ‌گونه اثر نوشته‌ای در آن به وجود آمده باشد و بنابراین، از تاریخ نیز اثری در آن نبود.29
بدین ترتیب بدون تمدن و تاریخ بودن، موضوع‌های اصلی قضاوت تاریخ‌نویسان استعماری درباره قاره آفریقا بود. عقیده استعمارگران این است که تمدن با ورود اروپائیان به داخل قاره آفریقا نفوذ کرده است و اگر اروپائیان در آفریقا رخنه نمی‌کردند، آفریقائیان هنوز در حالت توحش و بدویت زندگی می‌کردند.
از سوی دیگر، آثار باستان‌شناسی ثابت کرده است که آفریقا یگانه قاره‌ای است که در آن می‌توان سیر تحول و توسعه تدریجی بشر را بدون هیچ‌گونه گسیختگی بازیافت. در این قاره آثار و نشانه‌هایی از «اوسترا لوپیتک‌ها»، «ییتکانتروپ‌ها» و «نئاندرتال‌ها» و «هوموساپین‌ها» هرکدام با ابزارهای خاص خود مشاهده می‌شود که از دیرباز تا دوران نوسنگی پی در پی گام به عرصه وجود نهاده‌اند.
استعمار و عملکرد آن در ایران
کشور ایران به علت وضع جغرافیایی و موقعیتی که دارد از زمان‌های قدیم مرکز مبادلات تجارتی بین شرق و غرب بوده است. مال‌التجاره‌های مناطق مختلف آسیای شرقی و جنوبی پس از گذشتن از ایران به کشورهای اروپایی فرستاده می‌شد و بالعکس کالاهای غرب به وسیله تجار عرب یا ارامنه از راه‌های تجارتی آن دوره وارد ایران می‌گردید و پس از عبور از فلات ایران یا بنادر ایران به نقاط دیگر آسیا فرستاده می‌شد و در بازارهای بزرگ آن روز به فروش می‌رسید.
تجار اروپایی و آسیایی کالاهای موردنیاز بازارهای اروپا را از چین و آسیای مرکزی تهیه می‌کردند و از راه‌های زیر به بازارهای موردنظر می‌فرستادند: 1- دریای سیاه؛ 2- خلیج‌فارس، دجله و فرات، سوریه؛ 3- دریای احمر ـ اسکندریه.30
ایران، از آغاز سده نوزدهم، در معرض تاثیر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشورهای استعماری قرار گرفت و بیش از پیش، به حوزه سیاست بین‌المللی و سپس به بازار جهانی استعمار کشانیده شد. این مسأله، رشد مناسبات استعماری را در پایان سده نوزدهم و آغاز سده بیستم باعث شد که به دگرگونی‌های چشمگیر در ساخت اجتماعی ـ اقتصادی انجامید. در پی رقابت کالاهای اروپایی، پیشه‌وری و صنایع محلی نابود شد. تقاضا برای مواد خام کشاورزی کاهش یافت و ساخت تولید کشاورزی تغییر کرد. مالیه ایران، کاملاً به دولت‌های بیگانه وابسته شد و دولت‌های استعماری ایران را رفته رفته، به منطقه‌ای نیمه مستعمره برای خود مبدل ساختند.31 در آغاز قرن نوزدهم، قدرت‌های غربی که مدت زیادی درگیر رقابت‌های روزافزون بودند، این رقابت‌ها را به طور بی‌رحمانه، در جهت خط‌مشی امپراتوری‌های استعماری در آسیا متمرکز کردند. ایران در چهارراه شرق و غرب، در طی این دوره ممتد و مخرب، زیان فراوان دید، اراضی وسیعی را از دست داد، به حیثیت آن صدمات بسیاری وارد شد و استثمار و تحقیر نیز به دنبال آمد. ایران همچنین از تغییرات بزرگ اجتماعی و خرابی اقتصادی، که بیشتر کشورهای آسیایی، در خلال عصر امپریالیسم تجربه کردند، آسیب فراوان دید.
ایران دوره قاجار ناگهان خود را در میان دو غول بزرگ، یعنی روسیه و بریتانیا، در خطر دید که هدفشان گسترش امپراتوری خود بود و بر قدرت فزاینده انقلاب صنعتی در غرب، تکیه می‌کردند. از لحاظ تاریخی، قدرت ایران کم و بیش با تهدید سنتی غرب، خواه روم، بیزانس یا عثمانی همراه بود. اما اکنون ایران هدف آشکار فشار روسیه در شمال و تجاوز تدریجی بریتانیا بر جنوب قرار گرفته بود.32
بنابراین روزگار قاجار روزگاری است که رقابت و درگیری دولت‌های استعمارگر انگلیس، روسیه و فرانسه بر سر کشورهای خاوری و اسلامی رو به اوج گذاشت، و ایران به حکم ویژگی‌های اقتصادی، سیاسی و جغرافیایی‌اش در ردیف سرزمین‌های بسیار با اهمیت قرار گرفت و خواه ناخواه به پهنه بازی‌های سیاست جهانی گام گذاشت و عملاً بازیچه نقشه‌ها، تاکتیک‌ها، استراتژی‌ها و معامله‌های گسترش‌خواهانه عوامل جهانی استعمار گردید. ایران از نظر استراتژیکی و جغرافیایی مهم بود، زیرا در همسایگی افغانان و عثمانیان، و میان هند ـ که مستعمره انگلیس بود ـ و دیگر کشورهای فزونخواه، که چشم طمع به هند دوخته بودند و می‌خواستند آن را از چنگ رقیب انگلیسی خویش درآورند، قرار داشت. از نظر سیاسی و اقتصادی ایران ناتوان و واپس‌مانده بود و خودبخود ناچار بود آماج برنامه‌های استعماری و استثماری غرب گردد.33
هنگامی که جان ملکم از سوی کمپانی هند شرقی انگلیس در ایران به تکاپوها و پژوهش‌های استعماری سرگرم بود، یکی از دستیاران وی به نام کمپبل (Campbell) درباره اقتصاد ایران و پیوند آن با برنامه‌های اقتصادی هند انگلیس و اثری که اقتصاد کمپانی هند شرقی انگلیس بر اقتصاد ایران داشته، چنین نوشت که «مقدار زیادی از... کالاها چه اروپایی و چه هندی با سودی بیش از 100 درصد» به ایرانیان پیش‌فروش می‌شده است. وی سپس می‌افزاید: «تراز تجارت ایران کاملاً به ضرر این کشور می‌باشد. زیرا فعلاً صادرات مهمی جز مقداری خشکبار و چند جنس کم اهمیت دیگر ندارد، لذا ناچار است برای وارد کردن مال‌التجاره، همواره مقداری از وجوه نقد و سرمایه خود را به خارج بفرستد. در نتیجه پول کمیاب و قیمت مواد و اشیای خارجی گران می‌گردد. یکی از سودهای بسیار مهمی که عاید تجار طرف معامله با ایران می‌شود همین انتقال پول به هند است.»34 چند ماه پس از آن گزارش، در آوریل 1801.م، خود جان ملکم در مورد وضع نابسامان اقتصاد ایران، به ویژه در پیوند با هند انگلیس، نوشت که «مجموع صادرات هندوستان به ایران بالغ بر سه میلیون روپیه می‌شود»، در حالی که «صادرات ایران به هندوستان» حتی «بیش از یک‌میلیون و نیم روپیه نمی‌شود که یک‌میلیون و نیم بهای بقیه ارزش صادرات هندوستان، علی‌رغم پریشانی و وضع مالی مملکت، مسکوک و نقد فرستاده می‌شود؛ در مبادلات تجارتی این ضرری است که تاجر ایرانی همواره ناچار متحمل می‌شود.»35
در آغاز قرن نوزدهم دولت انگلستان شبه‌قاره هندوستان را سراسر تصرف کرد و به تصرف منابع ثروت این کشور دست زد، اما در این میان دولت روسیه نیز به هندوستان چشم دوخته بود. سیاست انگلستان در سراسر قرن نوزدهم حفظ هندوستان از تجاوز افغانستان، ایران، روسیه و فرانسه بود. نفوذ دولت روس، که با ایران همسایه بود، وحشت انگلستان را موجب شده بود. از همین رو در سراسر دوره قاجاریه این دو کشور عظیم و دو امپراتوری نیرومند، ایران را میدان اعمال نفوذ خود قرار داده بودند. بسیاری از رجال عصر قاجاریه به دولت انگلستان متمایل بودند و بعضی به روسیه. دولتین انگلستان و روسیه با اعمال فشار بر شاه و صدراعظم، هواداران خویش را به مشاغل حساس و القاب عالی و پست‌های مهم می‌رساندند و هریک می‌کوشیدند که طرفداران خود را تقویت و مخالفان را تضعیف کنند و خلاصه همه جا و همه وقت دست روس‌ها یا انگلیسی‌ها در کار سیاست کشور ایران بود و چه بسا که کابینه‌ها را روی کار می‌آوردند یا ساقط می‌کردند، تا جایی که بسیاری از رجال دربار قاجاری معروف و منتسب به سیاست خاص یکی از این دو کشور بودند. با گذشت زمان این رقابت فشرده‌تر شد؛ به طوری که سفیران روس و انگلیس و عمال داخلی آنان دائماً مواظب یکدیگر بودند و هرچه سفیر روس از دولت ایران می‌خواست سفیر انگلیس نیز عیناً خواستار می‌شد و اگر روس‌ها امتیازی می‌گرفتند، انگلیسی‌ها نیز امتیازی تقاضا می‌کردند. اگر انگلیسی‌ها بانکی در ایران تاسیس می‌کردند روس‌ها هم بانکی ایجاد می‌کردند.36
درگیری‌های ایران دوره قاجار با سیاست‌های استعماری
قرن نوزدهم با تکاپوهای دولت‌های استعماری در مناطق مختلفی از آسیا و آفریقا آغاز شد و با رقابت‌های آن‌ها در صحنه بین‌المللی تداوم یافت. در نظام استعماری کسب منافع سیاسی و اقتصادی، قدرت‌های استعمارگر را به بیرون از مرزهای ملی خود رهنمون ساخت و این مسأله باعث شد که اولاً، حوزه‌های سیاسی و اقتصادی جدیدی در کانون توجه استعمارگران قرار بگیرد، ثانیاً تلاش همزمان چندین دولت استعماری بر سر کسب منافع جدید اقتصادی امکان تصادم این قدرت‌ها را با یکدیگر در حوزه‌هایی که از نظر سوق‌الجیشی و اقتصادی اهمیت ویژه‌ای داشتند، افزایش دهد. در واقع دولت‌هایی که قبلاً به این مناطق ویژه دست پیدا کرده بودند تمامی مساعی خود را برای حفظ قلمرو خود به کار می‌بردند و می‌کوشیدند تا از طمع‌ورزی و دست‌اندازی حریفان به حریم اقتصادی و سیاسی خود جلوگیری نمایند. روسیه، انگلستان و فرانسه سه دولتی بودند که به طور همزمان ایران را مورد توجه قرار دادند و بر سر این حوزه سوق‌الجیشی با یکدیگر تصادم پیدا کردند. در این دوران کشور ایران کلید فتح هندوستان بود که یکی از مستعمرات آسیایی ثروتمند آن روز به شمار می‌رفت. در واقع نه تنها دولت انگلستان به این سرزمین ثروتمند نظر داشت، بلکه هندوستان مطمع‌نظر سیاستمداران روسیه تزاری و فرانسه ناپلئونی نیز واقع شده بود. بنابراین تمامی تلاش کارگزاران سیاسی انگلیس در امور هندوستان به حفظ این مستعمره مهم از دست حریفان خود معطوف شده بود. شدت یافتن رقابت‌های استعماری دولت‌های اروپایی از قبیل روسیه، فرانسه و انگلستان بر سر این حوزه جغرافیایی، خواهی‌نخواهی ایران را نیز وارد نظام سیاست بین‌المللی کرد و در نتیجه رابطه ایران با این کشورها اهمیت مخصوصی یافت.37
سیاست‌های استعماری انگلستان در ایران
ایران همچون موضعی برای تلاش‌های استیلاگرانه استعمار انگلیس در خاورزمین، مورد توجه انگلستان بوده است. قلمرو این کشور، به ویژه بخش جنوبی آن، همان حلقه موردنیازی بود که آسیای صغیر را، که زیر نفوذ انگلستان بود، به هندوستان پیوند می‌داد.
در این دوران، تلاش در راه تبدیل این منطقه به موضعی مهم برای مبارزه به خاطر تقسیم مجدد جهان، از ویژگی‌های محافل حاکم بر بریتانیا و به ویژه برای «دسته‌بندی خاورمیانه» آنان بوده است. لرد کرزن، سرکرده دسته‌بندی خاورمیانه، بر اهمیت سیاسی ایران برای امپراتوری انگلستان تاکید، و پیشنهاد می‌کرد سیستان، بلوچستان و خلیج‌فارس به مستعمرات امپراتوری بریتانیا تبدیل گردند که این، موقعیت بریتانیا را در خاورمیانه و هندوستان، بسیار تقویت می‌کرد. او به ایران، همچون سرچشمه مواد خام ارزان و بازار پرسود فروش هم، اهمیتی بسیار می‌داد. به عقیده او، ایران برای رشد فعالیت بازرگانی انگلستان و به کار انداختن سودمند سرمایه انگلیسی میدان مناسبی است.
در سال‌های 1889-1890، کرزن به سفر در مناطق مختلف ایران اقدام نمود که کتاب «ایران و مسأله ایران»، ثمره آن می‌باشد. سیاست تجاوزکارانه‌ای که کرزن در این کتاب در مورد ایران اعلام کرده بود، راهنمایی برای فعالیت انگلیسی‌ها در این کشور، در پایان سده نوزدهم و آغاز سده بیستم، بوده است.38
در اواسط قرن نوزدهم (1857.م) انگلیس موفق شد خط تلگراف لندن و هندوستان را از طریق ایران و خلیج‌فارس برقرار سازد. علاوه بر آن، فعالیت‌های بازرگانی شرکت‌های مختلف انگلیسی در ایران افزوده شد و انگلیسی‌ها توانستند امتیازات فراوانی به دست آورند.
تا آغاز قرن بیستم بریتانیا نمایندگان و وزرای مختار بسیاری به ایران فرستاده شدند. اما در این میان سرهنری دراموند وولف (H. Drummond Wolff) به علت دست داشتن وی در اعطای بعضی از امتیازات به انگلیسی‌ها مورد توجه بسیار است.
از آغاز قرن بیستم تا پایان جنگ جهانی اول، چند نماینده (هفت نماینده) از جانب دربار بریتانیا یا کمپانی هند شرقی به ایران فرستاده شدند که بررسی گزارش‌های هرکدام از آنان می‌تواند از مواردی باشد که در آشکار شدن سلطه سیاسی انگلیس در ایران موثر می‌باشد. در پایان جنگ جهانی اول سرپرستی کاکس (Percy Cox) به علت تجربیاتش در نواحی خلیج‌فارس به سمت نماینده در ایران ـ با حفظ سمت نمایندگی سیاسی بریتانیا در بوشهر و مامور ارشد سیاسی در بین‌النهرین ـ تعیین شد.39 از بین نمایندگان انگلیس از این جهت به کاکس اشاره می‌شود که وی عاقد قرارداد معروف 1919 میلادی ایران و انگلیس است و هم به دنبال این قرارداد و نامه‌های ضمیمه آن بود که هیأت نظامی دیکسون (Dickson) و هیأت مالی آرمیتاژ اسمیت (Armitage Smith) به ایران آمدند و وثوق‌الدوله، امضاکننده قرارداد، از دولت انگلیس نشان دریافت کرد.
ژنرال سرپرسی سایکس، مأمور حکومت انگلیسی هند در پلیس جنوب، در سفرنامه خود به نام «ده‌هزار میل در ایران» می‌نویسد: «دولت انگلیس برای تسلط بر هندوستان و افغانستان و بلوچستان، بسط و توسعه نفوذ و سیطره خود را در ایران لازم و واجب می‌داند.»40 برای تحقق چنین امری لازم بود که رجال مدبر و زیرک و توانا از راس حکومت ایران برداشته و نابود شوند و دست‌پروردگانی که خون خود را با طلای استعمار مسموم کرده بودند جانشین ایشان گردند.
برای اینکه از میزان نفوذ انگلیس و اتباع آن آگاهی بیابیم کافی است به جدول شماره 1 نگاهی بیفکنیم:
سیاست‌های استعماری روسیه در ایران
غیر از انگلیسی‌ها کشورهای دیگر و اتباع آنان نیز تا پایان جنگ جهانی اول در ایران سرمایه‌گذاری کردند، اما استعمارگران روس و انگلیس در واقع کارگزاران اصلی اقتصاد و سیاست ایران بودند.
ایران برای روسیه هم اهمیتی بزرگ داشت. حکومت تزاری می‌کوشید سودمندترین موقعیت سیاسی و اقتصادی را در این کشور به دست آورد و در راه فرمانبردار ساختن آن، تلاش می‌کرد.
پا به پای مصالح سیاسی روسیه در ایران، منافع اقتصادی نیز به تدریج اهمیت بیشتری یافتند. در محافل حاکم بر روسیه، مسائل مربوط به برخورداری از بازار ایران بررسی می‌شد. الهام‌دهندگان سیاست روسیه در خاورزمین، چون کوروپاتکین (وزیر جنگ) وس. یو. ویته (وزیر مالیه)، ذینفع بودن روسیه را در بازار ایران، که با گذشت زمان بیشتر می‌گردید، ارزیابی می‌کردند. کوروپاتکین در یادداشت محرمانه خود به تزار، «پیرامون وظایف ما در ایران» در سال 1897.م نوشته بود: «ما ناگزیر موظف هستیم از یاد نبریم که اگر امروز، ایران برای ما دارای اهمیت بزرگ سیاسی و اقتصادی نیست، اما برای فرزندان و نوادگان ما، چنین اهمیتی به اندازه‌ای بسیار، پدید خواهد آمد. امروز، ما از نگاه فرهنگی چنان که باید نیرومند نیستیم که حتی با پشتیبانی پر توان حکومت بتوانیم بازارهای آذربایجان، تهران و حتی خراسان را یکسره در دست گیریم.»42
در همان روزگار، گسترش‌جویی و فزون‌خواهی‌های گستاخانه روسیه تزاری به سوی ایران و سرزمین‌های آسیای مرکزی از نو آغاز شد و به ویژه برای ایران دشواری‌هایی فراهم آورد. در طی همین سده بود که روسیه در جرگه قدرت‌های بزرگ جهانی درآمد و تاریخ‌اش به شیوه‌ای بنیادی با تاریخ استعمار غرب پیوند خورد.
این امپراتوری پهناور با برخورداری از نیروی گسترده خود به تاخت و تازهای استعماری در جهان اسلام افزود و مقدماتی فراهم آورد که ایران و سرزمین‌های آسیای مرکزی را یکی پس از دیگری در حوزه استعماری خویش گرفتار سازد.43
پطر کبیر اولین امپراتور روسیه است که برای دست‌اندازی به خاک ایران و قلمرو دولت عثمانی فعالیت می‌کرد و برای راه یافتن به دریای آزاد در نظر داشت ایران را تصرف کند. وی در سال 1715.م، ارتمی ولینسکی (Artemi Volynski) را مأمور کرد که به عنوان سفارت به دربار ایران برود، ولی مأموریت اصلی او این بود که در حین عبور از ایران از اوضاع جغرافیایی و نظامی و موقعیت بنادر کسب اطلاع کند و تحقیق نماید که قلاع و استحکاماتی در بنادر وجود دارد یا خیر، راه‌های عبور از ارتفاعات چگونه است و موانع قشون‌کشی این راه کدام‌اند. پطر می‌خواست قبل از اجرای نقشه‌های خود کاملاً از وضعیت ایران و راه‌های سوق‌الجیشی اطلاع کامل داشته باشد تا بتواند هرچه زودتر به هدف خود برسد.44
در آخرین دهه قرن نوزدهم و اولین دهه قرن بیستم، روس‌ها به کسب امتیازات بسیاری موفق شده بودند (این امتیازات در جدول شماره 2 منعکس است).
در اوایل قرن بیستم دولت روسیه به سبب پیشرفت رقیب قدیمی خود، انگلستان، در دیگر نواحی تحت نفوذش مانند جنوب آفریقا و موفقیت‌هایش در هندوستان، کشور ایران را بیشتر مورد توجه قرار داد. کنت میخائیل نیکلایویچ مورایف، وزیر امور خارجه روسیه، مسائل ایران را به گونه‌ای خاص مدنظر داشت. برای روسیه سه راه وجود داشت که بتواند از نفوذ بیشتر انگلستان جلوگیری نماید:46 1- تصرف بندری در خلیج‌فارس؛ 2- اعلام رسمی و تاکید بر آنکه دولت روسیه هیچ‌گونه تجاوز به تمامیت ارضی ایران را تحمل نمی‌کند؛ 3- توافق دوستانه با انگلستان بر سر تقسیم ایران به دو منطقه نفوذی.
مسلماً دولت انگلستان با راه‌حل اول و دوم به شدت مخالفت می‌کرد. از طرف دیگر وقایع مشروطیت ایران در سال 1906.م و دستاوردهای احتمالی آن می‌توانست از عواملی باشد که از سلطه دولت‌های بزرگ بر ایران بکاهد. اما تقریباً همزمان با آن تغییرات مهمی در کادر دیپلماسی روسیه و انگلستان رخ داد. در 31 اوت 1907.م بین روسیه و انگلستان سه قرارداد تنظیم شد و به موجب آن: 1- افغانستان در منطقه نفوذی انگلستان قرار گرفت؛ 2- سرزمین تبت جزء منطقه نفوذی روسیه شناخته شد؛ 3- کشور ایران به سه منطقه تقسیم شد: منطقه شمالی، شامل قصر شیرین، اصفهان، یزد و خاف، تحت نفوذ روس‌ها قرار گرفت. منطقه جنوبی، از بندر عباس، کرمان، بیرجند، زابل تا سرحد افغانستان. زیر نفوذ انگلیسی‌ها درآمد. منطقه مرکزی هم ناحیه‌ای بی‌طرف و متعلق به ایران شناخته شد.
سیاست‌های استعماری فرانسه در ایران
فرانسویان نیز بی‌کار ننشسته بودند. آنان افزون بر سودگرایی‌های گوناگون در هندوستان در نیمه سده 12.ق / 18.م و درگیری با مقام‌های انگلیسی آنجا، البته زیر پوشش کشمکش‌های میان فرمانروایان محلی، پس از استقرار حکومت ناپلئون رفته رفته حوزه فعالیت‌های استعمارگرانه‌شان رو به گسترش نهاد. فرانسه در آن روزها از نظر اقتصادی و مالی پیشرفت می‌کرد تا جایی که به نوشته دیوید تامسون (David Thomson)، نوسازی در نظام مالی آن و بنیادگذاری «بانک فرانسه» در 1800.م پاریش را در برابر لندن و آمستردام به صورت هماوردی مهم درآورد. بورژوازی تازه به قدرت رسیده فرانسه نیاز داشت تا موقع خود را در بخش خاوری دریای مدیترانه استوار سازد. خطوط ارتباطی انگلیس با هندوستان و دیگر سرزمین‌های خاوری زیرسلطه آن دولت را از میان بردارد، آن هماورد نیرومند را از حوزه مدیترانه بیرون راند و راه زمینی دستیابی به هندوستان را (هنوز کانال سوئز ساخته نشده بود) همواز سازد.
دولت فرانسه نیز همواره در این اندیشه بود که بر مستعمره‌های سودمند دست یابد و از نیروهای مادی و معنوی آن بهره برد، بازارهایی در خور برای مصرف فرآورده‌های صنعتی خود به چنگ آورد و سرانجام فرهنگ اروپایی را بدان سرزمین‌ها صادر کند تا سلطه استعماری خود را در آن کشورها پایدار سازد. یورش نظامی فرانسه به مصر در سال 1798.م درست برای دستیابی به همین اهداف انجام شد.47 با توجه به همین برنامه‌های ناپلئون بود که وقتی فتحعلی‌شاه در نامه‌اش آمادگی خود را برای برقراری دوستی با دولت فرانسه اعلام کرد، ناپلئون بدان خواسته پاسخ مثبت داد، و در نامه‌ای برای فتحعلی‌شاه نوشت که «یک فکر در یک زمان در اذهان ما (ناپلئون و فتحعلی‌شاه) خطور کرده است»، و افزود که «من میل دارم همواره با تو روابط مفیدی داشته باشم.» آمدن نمایندگانی مانند رومیو (Romiew) و ژوبر (Jaubert) به ایران در سال 1805.م، امضای پیمان فین‌کن‌اشتاین (Finkenstein) در سال 1807.م، و آمدن هیأت ژنرال گاردان برای نوسازی ارتش ایران و کمک به ایران در برابر روس‌ها همه از پیامدهای آن پیوند بوده است.48
به دنبال اتحاد بین فرانسه و ایران، عهدنامه فین‌کن‌اشتاین منعقد شد که به ظاهر خواسته‌ها و مقاصد فتحعلی‌شاه را تأمین می‌کرد، ولی مواد قرارداد طوری تنظیم شده بود که ناپلئون می‌توانست هر موقع که بخواهد از زیر بار تعهدات خود شانه خالی کند.
در این عهدنامه آنچه به نفع فرانسه بود از قبیل اعلان جنگ فوری به انگلیس و طرد انگلیسی‌ها از ایران همه واضح و مثبت و مواد راجع به منافع ایران مبهم و تردیدپذیر بود و در هر صورت ناپلئون می‌توانست آن مواد را بنا به مقتضیات زمان و سیاست خویش توجیه و تفسیر کند. تعهد راجع به تدارک توپ و تفنگ و افسر و عمله نسبت به مواد دیگر واضح و مثبت بود و همین مسأله فتحعلی‌شاه را به امضای این عهدنامه وادار نمود، زیرا در آن موقع خود را بیش از هرچیز به وسایل و مهمات جنگی نیازمند می‌دید و امیدوار بود که به تدریج امپراتور را به اجرای تعهدات دیگر خود وادار نماید.
عقد قرارداد فین‌کن‌اشتاین مقدمه مأموریت هیأت نظامی ناپلئون در ایران گردید و ناپلئون چون شنیده بود که قبل از این تاریخ از طرف فرمانفرمای هندوستان و پادشاه انگلیس سفیری به نام سر جان ملکم (Sir John Malkom) به ایران آمده است، برای آنکه هرچه زودتر از نفوذ انگلستان در دربار قاجار جلوگیری کند، فرمان حرکت سرتیپ گاردان و همراهان وی را به ایران صادر نمود.
پس از امضای این قرارداد هیأت نظامی فرانسه به فرماندهی گاردان وارد ایران شد تا بازسازی ارتش ایران را آغاز نماید. اما ناپلئون برای حمله به هندوستان و ضربه زدن به بریتانیا در شرق، قرار و مدارهایی با روس‌ها نهاده و استقلال ایران را فدای جلب تزار برای حمله به هندوستان نموده بود. لذا نمی‌توان پذیرفت که او در نزد روس‌ها به نفع ایران کوشش‌هایی نموده و برای استرداد چند شهر، به متحد خود فشاری آورده باشد.
در این زمان ناپلئون در اروپا به آخرین سلاح خود علیه بریتانیا دست برده و سواحل و بنادر آن قاره را به روی کالاها و تجارت بریتانیا بسته بود. تزار نیز در این ممنوعیت قاره‌ای با ناپلئون همداستان شده، تجارت با بریتانیا را ممنوع ساخته بود.49
بدین ترتیب بر اثر ملاقات ناپلئون با تزار روسیه و عقد معاهده تیلسیت (Tilsit ـ 1807.م) بین آن دو امپراتور سیاست ناپلئون نسبت به ایران به کلی تغییر کرد و امپراتور فرانسه، گاردان را با دادن دستورهای جدید مأمور نمود که حتی‌المقدور وسایل عقد صلح بین ایران و روسیه را فراهم سازد و از تجهیز سپاه ایران و مخالفت علنی با دولت روسیه خودداری کند.
فتحعلی‌شاه نیز وقتی از عقد قرارداد تیلسیت آگاه شد و فهمید که ناپلئون برخلاف تعهدات خود در ملاقات با تزار و در موقع انعقاد عهدنامه نامی از ایران نبرده و نسبت به استرداد سرزمین‌های از دست رفته ایران در قفقازیه پافشاری نکرده است، بی‌اساس بودن قول و پیمان امپراتور را دریافت و نظر مساعدی که نسبت به گاردان داشت تغییر، و از آن پس به وسایل مختلف او را مورد ملامت قرار داد.50
نتایج سلطه سیاسی
و اقتصادی روسیه و انگلستان بر ایران
بدین ترتیب در رقابت بین دو قدرت توسعه‌طلب روس و انگلیس، ایران کشوری «حایل» محسوب می‌شد. در مورد کشور حایل در رقابت بین دو دولت قدرتمند، چنین بیان می‌نمایند:51
کشور حایل دولت ناتوانی است که میان دو کشور بزرگ متخاصم قرار می‌گیرد. کار اصلی کشور حایل این است که این دو قدرت عظیم را از یکدیگر دور نگاه دارد و در نتیجه از خطر تصادم میان آن دو بکاهد.
آنچه از رویارویی مستقیم این دو قدرت طی یک دوره طولانی رقابت در ایران جلوگیری می‌نمود حاکمیت نظام موازنه قدرت در صحنه بین‌المللی بود که تاحدی می‌توانست از مخاصمات بین‌المللی جلوگیری نماید. مطابق دیدگاه نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل، از سال 1945 تا 1648.م سیستم موازنه قدرت، که بر پایه آن چندین بازیگر بین‌المللی با یکدیگر رقابت می‌کردند، تحولات نظام جهانی را تحت تاثیر خود قرار داده بود. مهم‌ترین نتیجه این موازنه بین‌المللی حفظ استقلال کشورهای کوچک بود که مانع از سلطه کامل قدرت‌های بزرگ در این حوزه‌ها می‌گردید.52 با وجود این در ایران قرن نوزدهم دایره نفوذ سیاست موازنه عمدتاً به فعل و انفعالات دو کشور روسیه و انگلستان محدود شده بود و در نتیجه کشور ایران در کانون رقابت‌های قطب شمال و جنوب واقع شد و به اقتضای شرایط نیز بعضی وقت‌ها از کشور سومی به منظور مقابله با نفوذ دوجانبه این دو قدرت دعوت به عمل می‌آمد.
درست است که رقابت بین روسیه و انگلیس مانع از بلعیده شدن کامل ایران به وسیله یکی از دو نیروی استعماری و مستعمره شدن آن شد، ولی مداخلات سیاسی و نظامی روس و انگلیس از اقدامات اصلاح‌طلبانه به موقع و اتخاذ سیاست‌های استقلال‌طلبانه و تغییرات اساسی در ایران ممانعت نمود.
گذشته از مداخلات مداوم و روزمره مأموران سیاسی کشورهای استعمارگر در امور داخلی ایران، اقدامات مداخله‌جویانه و سرنوشت‌ساز دیگری نیز انجام شد. تحریک ایران به دست زدن به دو جنگ با امپراتوری استعمارگر روسیه در زمان‌های نامناسب از سوی انگلیس و حمایت نکردن به موقع شاه از نیروی نظامی ایران، تحریک ایران از سوی روسیه و فرانسه به اشغال هرات در زمان نامناسب و بدون ارزیابی از چگونگی حمایت انگلیس از شورشیان و مداخله نظامی آن کشور در ایران، علاوه بر جدایی سرزمین‌های وسیعی از ایران، لطمات شدیدی به بنیه مالی و حیثیت سیاسی کشور وارد آورد. دو واقعه مهم دیگر نیز در تاریخ سیاسی، نظامی و اقتصادی ایران روی داد که وزرای مختار یا سفرای انگلیس در هر دوی آن‌ها مستقیماً دست داشتند. نتیجه این وقایع نابودی دو رادمرد مدافع استقلال ایران بود: قتل قائم‌مقام فراهانی در سال 1214.ش و قتل امیرکبیر در سال 1230ش.
با این وضعیت، در مورد روابط ایران، در عرصه روابط بین‌الملل با سایر کشورها، اصطلاح کنش یا وابستگی متقابل بیشتر کاربرد دارد. هر اندازه سطح وابستگی متقابل بیشتر باشد، میزان کنش متقابل نیز بیشتر است: کنش متقابل نه تنها تقاضا و پاسخ اقدامات کشورها، سازمان‌های بین‌المللی و سایر اقدامات غیردولتی، بلکه همچنین روابط ورای مرزهای ملی، مانند تجارت، سرمایه‌گذاری، انتقال تکنولوژی و گسترش و تهاجم فرهنگی را نیز در بر می‌گیرد. اعم از اینکه وابستگی متقابل را از جنبه مثبت یا از بُعد منفی در نظر بگیریم، نتیجه‌ای که از وابستگی متقابل حاصل می‌شود، این است که در چارچوب سلسله مراتبی قدرت اقتصادی و توانمندی علمی، هرچه کشوری ضعیف‌تر باشد، درجه وابستگی‌اش به کشور قوی‌تر بیشتر است و هرچه کشورها از نظر توانمندی نظامی و قدرت اقتصادی برابر باشند، درجه وابستگی متقابل آن‌ها متوازن است. بر این اساس نیز باید رابطه ایران با کل نظام بین‌الملل و به ویژه با بازیگران اصلی آن را بررسی کرد.53
نکته دیگر اینکه در عصر امتیازات، که عمدتاً سلطنت پنجاه ساله ناصرالدین شاه را در بر می‌گیرد، بیش از هشتاد قرارداد (امتیاز) با دول استعمارگر منعقد شد. همراه با امتیازات اعطا شده، نفوذ سیاسی ـ اقتصادی روسیه و انگلیس نیز گسترش بیشتری یافت و تسلط آنان بر کل حیات اقتصادی ایران افزایش پیدا کرد. قدرت‌های استعمارگر، که بر سر ایران با یکدیگر رقابت و در مواردی همکاری می‌نمودند، در دوره‌های همکاری، بیشترین صدمات را بر ایران وارد کردند.
آثار مخرب تولید برای بازار بین‌المللی، آن هم در شرایطی که تعیین قیمت، نوع تولید و... در اختیار طرف خارجی بود، خیلی زود آشکار شد و قحطی‌های مکرر ـ که احتکار توسط تجار و حکام وقت مزید بر علت می‌گشت و بر دامنه آن می‌افزود ـ زندگی دهقانان و شهرنشینان فقیر ایران را تهدید می‌نمود. در سال‌های 1274، 1280، 1282 و 1283.ق قحطی‌ها، همراه ظلم و ستم فراوان، جان مردم را به لب رساند و با زیر سوال رفتن موجودیت نظام، لزوم تغییرات بنیادی در اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آشکار شد. ورود کالاهای خارجی، سبب نابودی صنایع دستی (به جز صنایع قالی‌بافی) و تغییر ساخت کشاورزی ایران شد. تقسیم بین‌المللی کار و تحمیل آن بر اقتصاد ایران، از یک‌سو، و یکه‌تاز شدن کالاهای خارجی در کشور، از سوی دیگر، آشکارا نشان داد که برای مقاومت در برابر هجوم کالا و سرمایه خارجی، افزون‌بر تحولات مثبت سیاسی، می‌بایست به ماشین، علم و دانش تولید نیز مجهز شد.54
بدین‌سان سلطه اقتصادی ـ سیاسی قدرت‌های شرق و غرب بر ایران، کشور را در وضعیت نیمه استعماری قرار داد و عکس‌العمل مردم در مقابل این وضعیت، تحولات اجتماعی چندی را به دنبال داشت که نمونه آن حرکت و جنبش مردم در مقابل مداخلات روسیه و انگلیس، یا پس از پایان جنگ جهانی دوم، مخالفت شدید آنان با نفوذ انگلیس و آمریکا در ایران بود. این جنبش‌ها همواره با موفقیت کامل مردم علیه استعمارگران همراه نبود ـ زیرا قدرت‌های استعماری از راه دیگری در جهت منافع خویش گام برمی‌داشتند ـ اما در بسیاری از موارد نیز چندان بی‌بهره از موفقیت نبود.55

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات