
پس از رفتن حضرت موسی به کوه طور قوم موسی با آنکه تعاریف زیادی درباره هارون از زبان پیامبرشان شنیده بود، قدرت مدیریت او را از نزدیک لمس نموده و تأکیدات موسی نسبت به هارون را دیده بود اما با هارون رفتاری سوای رفتار با موسی داشت. قرآن در این باره میفرماید: «و لقد قال لهم هارون من قبل یا قوم انما فتنتم به و ان ربکم الرحمن فاتبعونی و اطیعوا امری» اما قوم او در پاسخ گفتند : «قالو لن نبرح علیه عاکفین حتی یرجع الینا موسی» چنین بود که این قوم ارشادات هارون را نپذیرفته و دچار فتنه سامری شد.
موسی پس از بازگشت از میقات به توبیخ برادر پرداخت و خطاب به او گفت: «قال یا هارون ما منعک اذ رایتهم ضلوا الا تتبعن، افعصیت امری قال یابن ام لا تاخد بلحیتی و لا براسی انی خشیت ان تقول فرقت بین بنی اسرائیل و لم ترقب قولی» مشکل در آنجا بود که قوم موسی دین را از دستان موسی گرفته و ظرفیت باز تولید نگاه به ولی را در غیر از موسی نداشت. گمان می کرد که اگر ولی ای که با او انقلاب کرده، طاغوت را بر نیل مستغرق کرده و با او حکومت جهانی تشکیل داده است از میان برود و یا به غیبت فرود رود دین او نیز به همراه او دفن شده و نابود می شود. قوم بنی اسرائیل رهبر اول خود را پذیرفت اما در انتقال این رهبری به رهبر دوم دچار اعوجاج و ایستایی شد.
خواصی که خود را همطراز رهبر دوم میدانند
این مصیبت در جریان تاریخ صدر اسلام با ابعاد پیچیده تری تکرار شد. مردم زمان رسول الله(ص) آنچنان عشق و علاقه به پیامبر رحمت للعالمین نثار می کردند که قطره ای از آب وضوی آن پیغامبر الهی از صورت مبارک شان جاری نمی شد مگر آنکه آن را به عنوان تبرک برای خود برمی گرفتند. این مردم اما همچون قوم موسی تاکیدات رسول گرامی(ص) پیرامون امیرالمومنین را بارها و بارها شنیده بودند که «انت منی بمنزلت هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» اما در هنگامی که در جنگ احد شایعه شهادت رسول خدا را شنیدند، بر خود لرزیدند و کار دین خدا را تمام شده دانستند.
این عدم ظرفیت و درک رهبر دوم از سوی مردم برای پیشبرد دین علاوه بر آن بود که در عهد پس از رسول الله(ص) مدعیان زیادی - علیرغم عدم صلاحیت و توان لازم راهبری امت - چشم به جایگاه الهی رسول الله(ص) دوخته و به امیرالمومنین(ع) رشک می ورزیدند. امت نیز گرچه پیامبراسلام(ص) را پذیرفتند و دستورات او را در زمان حیات ایشان اجرا می کردند اما در این انتقال رهبری، دچار ظاهربینی کوته نگری و اشتباه شدند.
کسانی در جامعه پیدا شدند که خود را هم عرض امیرالمومنین(ع) پنداشتند و برخلاف آنکه تأکیدات مکرر پیامبر(ص) مبنی بر صلاحیت های علی بن ابیطالب(ع) را شنیده بوده و خود نیز بر آن واقف بودند اما حب دنیا و مقام آنان، با امیرالمومنین(ع) کاری کرد که مدت 25 سال، بهترین جایگزین رسول خدا(ص) خانه نشین شد.
این خواص مردود که علی القاعده می بایست سخن رسول الله(ص) را بر چشم نهاده و به رهبریت علی بن ابیطالب(ع) تمکین کرده و او را یاری می نمودند خود را «یکی» در مقابل «علی» فرض کرده و حاضر به پیروی از او نشدند.
حتی پس از 25 سال خانه نشینی علی در حالیکه بسیاری از فحول و کبار صحابه از میان رفته بودند برخی باقی ماندگان آنان همچون طلحه و زبیر می خواستند بیعت خود با علی(ع) را مشروط سازند؛ مشروط به آنکه سهم آنان در این قدرت حفظ شده و آن هنگام که امیرالمومنین(ع) آنان را به تمکین بی چون و چرا و غیر مشوط خود فراخوند، نکث بیعت با علی(ع) کرده و در مقابل او شمشیر کشیدند.
این از سختی های رهبران دوم است که پس از رهبری اول با جامعه ای از مردم روبرو شوند که قدرت تمیز عدم فاصله میان رهبر اول و دوم را نداشته و از سوی دیگر این مردم توسط خواص مردودی که خود را همردیف رهبری دوم می دانند به عصیان و نافرمانی و پیمان شکنی تشوق می شوند.
همچنین است در زمان رهبری دوم، هنگامی که علی القاعده تفسیر و تبیین و تعیین خط مشی حرکت کلی جامعه از سوی او به مردم ارائه شده و مردم نیز از آن تعبیت نمایند، خواص مردودی که علی القاعده از نسل اول انقلابیون هستند به دلیل رشک بری نسبت به رهبری جامعه، تفسیر و تبیین و خط مشی ای خود ساخته و معارض با خط مشی مشخص شده رهبری جامعه به مردم ارائه نموده و حتی با تبدیل، تأویل و تاریخ سازی خود در اذهان عمومی، اعوجاج، نافرمانی و عصیان نسبت به ولایت را تئوریزه و توجیه تراشی می کنند. این مشکل سبب می شود تا دست رهبری بر خلاف رهبری اول بسته شده و اعمال ولایت، سخت و ثقیل گردد.
همچنین است که بدلیل آنکه این افراد از قدرت نفوذ، کبرسن، اعتبار و رتبه بالای اجتماعی و سیاسی و شأنیت همراهی با رهبری اول برخوردارند، نه می توان با آنان برخورد سخت و خشن اعمال و راه را برای ادامه فتنه گری آنان بر بست و نه می توان بر اقدامات خلاف آنان چشم پوشید.
برخورد با آقازادهها
مصیبت دیگر نیز آن است که بالطبع با گذشت زمان، فرزندان واطرافیان این خواص مردود نیز پای در میدان نهاده و سعی می کنند با استفاده از اعتبار خاندانی خود، میراث تصور شده خود از انقلاب را طلب کرده و به خاطر آنکه از یک سو حتی از برخی رو در بایستی های پدران خود در مواجهه با انقلاب پدران و رهبران اول و دوم تهی بوده و از سوی دیگر از بی باکی، تهور، جسارت و پتانسیل قابل توجه در هدم پایه های انقلاب پدران خود برخورداند، معضل برخورد رهبران دوم با آقازادگان انقلابیون، معضلی جدی و حساس است که چنین معضلی هیچ گاه در زمان رهبران اول در میان نبوده است.
مواجهه با نفاق
مصیبت دیگر رهبران دوم نیز که از همین موارد پیش گفته نشأت می گیرد، پدید آمدن مسئله نفاق ودورویی در زمان این رهبران است. چرا که مواجهه رهبران اول بالطبع مواجهه و هدایت جامعه برای مقابله با دشمن صریح و «رو» با پدیده انقلاب است. اما با گذشت زمان مواجهه رهبران دوم با دوستان گذشته و منافقان امروزی است که همان اهداف دشمن صریح را در قالب درونی جامعه پیاده می سازند. به بیان روایات مبارزه با تنزیل ومبارزه با تاویل تفاوت اصلی دو نوع مبارزه است. از این روست که تدبیر، مدارا و صبر، عمدتا در نوع مواجهه با رهبران دوم با اعوجاجات به کار گرفته شده است.
انقلابیون پشیمان
دراین میان اما یکی دیگر از مصائب رهبران دوم گذشت طبیعی زمان پیدایش و حدوث انقلاب اسلامی است. چرا که در زمان حدوث هر انقلاب، بالطبع عده ای به اصطلاح «جوگیر» شده و وارد پروسه انقلاب شده اند. این عده پس از مدتی درمی یابند که این انقلاب در جهت منافع آنان نبوده و از این رو با اصل انقلاب زاویه پیدا می کنند. عده ای دیگر نیز از پی گیری آرمان ها خسته شده، روحیه محافظه کاری در آنان رسوخ یافته و از ادامه دادن مسیر انقلاب «پشیمان» می شوند. همچنین عده ای نیز افزایش صدمات متحمل شده خود در دوران انقلاب را تاب نیاورده و گذشته خود را نفی می کنند. عده ای نیز از انقلابیون سابق دراین مدت از بین رفته و بدین ترتیب، نسل اول هوادار انقلاب در زمان رهبران دوم کاهش یافته و چالش جدید این رهبران، انتقال ارزش های انقلابی به نسل های دوم به بعد خواهد بود.
جهاد بر تأویل
شهید علّامه «مرتضی مطهری» می گوید: «جمله ای دارد امیرالمؤمنین. این جمله از مسلمات تاریخ است که امیرالمؤمنین در همان جریان صفین و جمل و غیره می فرمود: «پیغمبر بر تنزیل می جنگید و من باید بر تأویل بجنگم!» دشواری کار علی(ع) همین جاست. پیغمبر با تنزیل می جنگید؛ یعنی با دشمن روبه رو بود یا می خواست روبه رو بشود. آیه ای در مورد معین نازل می شد، در همان موردی که آیه نازل می شد، همه مسلمین می دانستند که این آیه قرآن مال همین جاست؛ می رفتند و می جنگیدند. دیگر برای کسی شک وشبهه ای باقی نمی ماند.
اما علی باید با تأویل بجنگد؛ یعنی آیه قرآن همین آیه قرآن است اما شأن نزول، آن شأن نزول نیست؛ مربوط به زمان پیغمبر است. روح همان روح است، روح همان دستور است ولی شکل فرق کرده است. علی باید با تأویل بجنگد. تأویل از ماده «اول» است. اول یعنی رجوع. مؤول یعنی مرجع. این که می گوید من به تأویل باید بجنگم، یعنی این چیزی که الان من باید با او بجنگم، ظاهر و شکلش نیست اما روح و معنی و برگشتش همان است. ظاهر این می گوید آیه قرآن، اما روح و باطن و معنایش همان کفر است؛ یعنی من با نفاق باید بجنگم.»
جهاد امام بر تأسیس انقلاب و جهاد آقا بر تداوم و شکوفایی
از آن روز تا بحال چیزی حدود 1400 سال قمری گذشته است و هنوز جهاد مؤمنین بر سر «تأویل» باقی است. از این پس امام خمینی جنگید تا «تأویل» درست از اسلام در قالب حکومت «جمهوری اسلامی» با رکن اساسی «ولایت مطلقه فقیه» را به عرصه بین الملل بشری عرضه کند لیکن اینبار «تنزیل» امام راحل (ره) تأسیس «تأویل» صحیح از اسلام بود که ادامه راهِ دانشگاه های سراسری باقر و صادق (ع) بود. از سال 1342 ه.ش امت ایران به امامت امام خمینی (ره) در راه اینکه جمهوری اسلامی را تأسیس نمایند جنگیدند و جهادشان با طواغیت و سر سپردگان به غرب بود که از آنچه می کردند و داشتند ابایی نداشتند. اما چون دوره «تنزیل» انقلاب و جمهوری اسلامی پایان یافت آنجا که اقتدار رهبر انقلاب و همراهی امت بود کم کم نفاق هم بروز کرد.
آنان که به طمع چیزی همراه انقلاب بودند با ظاهری اسلامی و انقلابی و با منویات درونی خویش سعی کردند در بدنه انقلاب رسوخ کنند. همانطور که در صدر اسلام مقارن با رحلت رسول اکرم(ره) منافقین جرأت عرض اندام یافتند این بار نیز منافقان با رحلت خمینی(ره) دست به سازمان دهی زدند. چنانچه در دوره حضرت امیر(ع) کسانی خود را قاری و صحابه رسول نامیدند و بر سر «تأویل» با وصیّ خدا جنگ کردند این مرتبه نیز یاران قدیم انقلاب از نفوذی منافقین نفوذی گرفته تا یاران زیاده خواه خود را پیروان خط امام نامیدند و بر سر «تأویل» انقلاب اسلامی با ولی فقیه کارزار آغاز کردند.
باز هم مسأله نفاق
مهمترین مسئله در جهاد «تنزیل» و «تأویل» یک واژه است: «نفاق». آنچه در جهاد «تأویل» کار را سخت و دشوار می سازد نفاق منافقان است. اینکه مردم بفهمند حضور اسلام بهتر از حضور طواغیت بر رأس حاکمیت است هر چند مهم است لذا چیز چندان دشواری نیست. آنچه کار را پیچیده تر می کند این است که کسانی بخواهند در اسلام بخیزند و آن را وارونه نمایند و اسلام را با فُرم و نام «اسلام» حفظ کنند اما محتوا را آنطور که می خواهند تغییر دهند.
امتداد امام
علاوه بر آنچه ذکر شد نیز می توان موارد متعددی را یافت که اثبات کننده این حقیقت باشد که مصائب دوران رهبران دوم اگر بیشتر از مصائب رهبران اولیه نباشد به یقین کمتر از آن نیست. در جمهوری اسلامی ایران نیز این مصائب البته در مقیاسی خاص انقلاب، بروز و ظهور یافته است و گرچه قاطبه مردم به خوبی ظرفیت نگاه به ولی دوم و ادامه دادن انقلاب اسلامی با او را از خود نشان داده و انصافا نیز بایستی گفت که قدرت مدیریت، صبر، مدارا و تدابیر رهبری معظم انقلاب اسلامی –دام ظله - آنچنان فضا را پر کرده که هیچگونه خلائی از ناحیه فقدان امام راحل عظیم الشأن - ره- در جامعه پدیدار نشد، اما مشکلات و مصائب دیگری همچون اشکال تراشی های خواص مردود، ابهام افکنی های آنان و خاندان و فرزندان شان و نیز برخی هم عرض خواهی های آنان با رهبریت جامعه - علیرغم فقدان حتی حداقل های توان رهبری - همچنان در جامعه نیز جاری بوده است.
نکته اما آن است که پیوستگی آرمانی گفتمانی و عینیت حقیقی میان رهبری اول و دوم انقلاب اسلامی را، مردم به خوبی احساس کرده اند و از این رو مصائب یاد شده نمی توانند معضل جدی در جامعه پدید آورند. گو آنکه به مثابه استخوانی در گلو، به یقین بسط ید ولی فقیه را محدود ساخته است.
بنابراین فهم و کشف تفاوتهای کارکردی و عملکردی رهبر اول و دوم در نهضتها و انقلابها از اهم مفاهیمی است که به درک تفاوت مصداقی در برخی رفتارهای حضرت امام و رهبر معظم انقلاب منجر خواهد شد.