تاریخ انتشار : ۱۱ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۱:۱۲  ، 
کد خبر : ۲۴۴۸۵۲

تأملاتی پیرامون جنبش نرم‌افزاری (بخش دوم)


* سؤال: در فرایند جنبش نرم‌افزاری، آسیب‌هایی وجود دارد که این حرکت را تهدید می‌کند. به نظر شما موانع چیست و چه آسیب‌هایی این جنبش را تهدید می‌کند؟
** محمدعلی برزنونی:
برای رسیدن به افق‌های جنبش نرم‌افزاری، باید آسیب‌شناسی و آفت‌شناسی داشت و با شناسایی موانع پیش رو به رفع آن آسیب‌ها و موانع اقدام نمود. گذشته از برخی موانع معرفتی و بنیادی؛ اعم از موانع دین‌شناختی، معرفت‌شناختی و علم‌شناختی که یا موجب مقاومت مطلق در برابر مباحث جدید می‌شود و یا با پذیرش مطلق و قبول عام آن‌ها همراه می‌شود و در جای خود باید به تفصیل مورد بحث قرار گیرد، برخی از آسیب‌ها و موانع عام، بدون این که در تقدم و تأخر آن‌ها، منظور خاصی داشته باشم، به شرح زیر است:
الف) گسستگی آموزش و پرورش از سطوح پیش‌دبستانی تا سطوح عالی
متأسفانه در سیستم آموزش و پرورش کشور عزیزمان ایران، از سطوح پایین تا بالا مشکلات عدیده‌ای وجود دارد. به ویژه در آموزش‌های پیش‌دبستانی و مهد کودک‌ها. زمانی که دختر کوچکم به مهد کودک می‌رفت، وقتی به بعضی از عرصه‌های تربیتی در مهد او ورود پیدا می‌کردم، دچار چالش می‌شدم. گاهی نیز در دفترچه‌ی یادداشت او بعضی توصیه‌های عملی به اقتضای شغل معلمی به مربیانش می‌کردم. معلوم می‌شود برخی افرادی که در مهد کودک‌ها و مراکز پیش‌دبستانی مشغول هستند، متخصص نیستند. این شغل تخصص ویژه می‌طلبد. چه بسا اگر مثل منی نیز در آن‌جا ورود پیدا کند، به دلیل نداشتن تخصص لازم، جز خراب‌کاری چیزی در پی نداشته باشد.
در واقع، باید آموزش، قبل از پیش‌دبستانی شروع شود. نهضت آموزش در کشور باید شروع شود و این نهضت از بدو تولد فرزندانمان باشد. در دوران آموزش ابتدایی، حتی کتاب‌های نظام آموزشی ما نیز با مشکل روبرو است.
اساساً دردمندانه بگویم. ما از ابتدا با فرزندانمان به گونه‌ای برخورد می‌کنیم که در آینده دچار چالش جدی می‌شویم.
برای مثال کتب دوره‌های ابتدایی عموماً به نوعی است که ایران را کشوری فوق‌العاده پولدار، ثروتمند و با منابع غنی خدادادی جلوه می‌دهد. البته واقعاً هم چنین هست. استعدادها و سرمایه‌های فوق‌العاده‌ی انسانی یعنی بهره‌ی هوشی ایرانی‌ها، انصافاً نسبت به خیلی از کشورها بالاتر است. با همه‌ی این‌ها، ما به بچه‌هایمان نوعی تلقین می‌کنیم که در نهایت، تنها مطلبی که به ذهن کودک ایرانی می‌رسد، این است که: پس ما باید استفاده کنیم. بخوریم و بخوریم و بخوریم.
نمونه‌ی مخالف این قضیه را در ژاپن می‌بینیم. ژاپن از همان ابتدا در کتب درسی‌اش می‌گوید ما فقیریم. سرزمین ما کوچک است. ما هیچ جایی زمین برای کشاوری نداریم. ما...ما... هیچ‌چیز نداریم. این مطالب به نوعی در ضمیر فرزندان آن‌ها فرومی‌رود و کودک آن‌ها، دختر و پسر با همین زمینه‌ی ذهنی بالا می‌آیند که: پس ما باید خیلی تلاش کنیم. کار کنیم. کار کنیم و کار کنیم.
بگذریم از نوع آموزش‌هایی که در آن کشور وجود دارد که با نوع آموزش‌های حفظ محور ما کاملاً متفاوت است.
واقعاً کدام نگاه به آموزش و تربیت نسل نونهال و کودک و نوجوان و... درست است؟ القای بی‌نیازی یا القای نیازمندی و تلاش؟ ما از اول با بنیان کج بالا می‌آییم و خشتی که از اول کج نهادیم، تا ثریا می‌رود دیوار کج.
باید چه کرد؟ متخصصان باید دست به کار شوند. در حال حاضر حقیقتاً بین آموزش عالی ما و نظام آموزش و پرورش اصلاً رابطه‌ای دیده نمی‌شود.
حتی بالاتر از این، اصلاً بین آموزش و پرورش ما با مهد کود‌ک‌ها هیچ رابطه‌ای برقرار است؟ مهد کودک‌ها را چه کسانی اداره می‌کنند و زیر نظر کجا است؟ اصلاً آموزش و پرورش در این عرصه چقدر ورود قانونمند پیدا کرده است؟
ناگفته نماند که چندی است آموزش و پرورش وارد عرصه‌ی پیش‌دبستانی نیز شده است که حرکتی درست است و باید توسعه‌ی هدفمند بیابد.
چه باید کرد؟ به نظر می‌رسد باید رابطه‌ها توسط متخصصان و دردمندان آگاه تعریف شود. اگر جز این باشد، همین روال ادامه خواهد یافت. در نظام آموزشی فعلی، فرزند ما بالا می‌رود و رشد می‌کند، اما صرفاً انباشت یک‌سری معلومات، آن هم معلوماتی طوطی‌وار و تقلیدی خواهد داشت. آن‌چه اکنون رایج است، حفظ و انباشت معلومات است، معلوماتی که اصلاً تفکرمدار نیست؛ یعنی فکر او را پرورش نمی‌دهد. به تعبیر روایت، علم او، علم مسموع است و نه علم مطبوع.
علم مسموع یعنی علمی که صرفاً به گوش سر شنیده شده و تأثیر قابل ملاحظه‌ای ندارد. علم باید مطبوع باشد؛ یعنی باید بر دل بنشیند. وقتی علم بر دل بنشیند، اثرگذاری‌اش فوق‌العاده بیش‌تر خواهد شد. در نظام آموزش و پرورش ما به جای نگاه حفظ محوری توصیفی و انباشت معلومات و داده‌های خام، اولاً باید پرورش فکر و اندیشه صورت گیرد. ثانیاً به جای القای یک‌سویه از طرف معلم، مشارکت عمیق و فعال دانش‌آموزان در فرایند آموزش از طریق مباحثه‌های انتقادی و تحلیلی در کلاس باید دنبال شود. این، اتفاقی است که باید در عرصه‌ی نظام کلان آموزشی کشور ما بیفتد.
همین‌جا ناگزیر از این تذکرم که هجوم رسانه‌ای غرب نیز کار را دشوارتر کرده است. در عصری زندگی می‌کنیم که از آن به عصر انفجار اطلاعات یاد کرده‌اند. در این عصر هجوم انواع اطلاعات سازمان‌یافته و نایافته، فرصت تفکر را از آدمی می‌ستاند و حجم انبوه آگاهی‌های درست و غلط، توان تجزیه و تحلیل منطقی و به جا را از نوجوان و جوان امروزی سلب می‌کند. در این هجوم، آموزش و پرورش کلان کشور نیز بارهای گران دیگری بر آن می‌افزاید و داده‌های خام فراوانی را در ذهن نوجوان و جوان امروزی انبار می‌کند و او نمی‌داند که از این انبان به هم ریخته چسان استفاده کند!
همه باید برای این اقدام مهم دست به دست هم دهیم و گسستگی را که بین آموزش پرورش از سطوح مهد کودک و پیش‌دبستانی تا مدارس و دانشگاه‌ها و... دیده می‌شود، از بین ببریم. فراموش نکنیم این عرصه‌ها، کاملاً مرتبط با هم‌اند، اما متأسفانه در حال حاضر هیچ پیوند تعریف شده‌ی روشمند قانونی بین این حوزه‌ها مشاهده نمی‌شود. آموزش‌ها نیز مبتنی بر حفظ علوم و تکرار توصیفی آن‌ها است که نتیجه‌ی آن عدم پرورش اندیشه‌های مستقل در نظام آموزش و پرورش است. نتیجه‌ی آن هم‌خوانی نداشتن این نظام با تولید فکر و نظریه‌پردازی است.
ممکن است این سؤال مطرح شود که پس حضور فعال دانش‌آموزان و دانشجویان در المپیادهای علمی چه معنایی دارد. خواهم گفت این حضور از تلاش خود آنان مبتنی بر استعداد شکوفای آن‌ها برمی‌خیزد و نه از برنامه‌ریزی منظم و هدفمند نظام آموزشی.
ب) تفوق نظام اجرایی و اداری بر نظام علمی و پژوهشی
در حال حاضر، نظام اداری بر نظام علمی تفوق دارد و این مانعی جدی است. تفوق نظام اجرایی و اداری بر نظام علمی پژوهشی، خطایی است که متأسفانه در کشور ما دیده می‌شود. شاید هم از این‌روی است که بسیاری افراد، اگر بخواهند کار پژوهشی‌شان پیش برود، تلاش می‌کنند تا دستی هم در کار اجرایی داشته باشند، شاید بتوانند به حمایت آن توان اجرایی و امکانات موجود، کار علمی خود را پیش ببرند و این خطای بزرگی است که مانع جدی پژوهش در این کشور محسوب می‌شود. باید مصادر امور علمی و تئوری‌پردازی در دست متخصصان قرار گیرد اما باید دقت کرد که نظریه‌پردازان درگیر امور اجرایی و اداری نشوند.
گذشته از این، برای انجام کار پژوهشی، باید روحیه‌ی پژوهش‌گر را کاملاً در نظر گرفت. وقتی یک پژوهش‌گر، دغدغه‌ی نان شب داشته باشد، این فرد دیگر پژوهش‌گر نیست. پول و قدرت و امکانات، خیلی از کارها را پیش می‌برد.
به یاد دارم زمانی در کلاس درس دانشگاه، همان موضوع و سؤال خیلی کهنه را طرح کردم: علم بهتر است یا ثروت؟ جواب‌ها عجیب بود. تقریباً اکثریت دانشجویانم گفتند: ثروت بهتر است. می‌گفتند: با ثروت می‌توان علم را هم خرید. گفتم: با ثروت نمی‌توان علم را خرید، بلکه مدرک را می‌توان با پول خرید. مدرک، ممکن است موقتاً تا یک جایی کار را پیش ببرد، ولی آدمی را پیشرفت نخواهد داد. آن‌چه که آدمیان را پیشرفت می‌دهد، علم است؛ آن هم علمی که در سینه و جان نشسته باشد.
در زمان کنونی، چه در دانشگاه‌ها و سازمان‌های علمی ـ تحقیقاتی، چه در ادارات و وزارتخانه‌ها، انصافاً تفوق با کیست و چیست؟ طبعاً مشاهده می‌کنید که محقق، تفوق جدی ندارد. بسیاری از سازمان‌ها و ادارات، اتاق فکر ندارند که محقق در آن اتاق فکر، با پمپاژ علمی، یک‌سری پشتوانه‌ی علمی و فکری برای جریان کارها داشته باشد.
بگذریم از این که در حال حاضر، برخی سیاسیون و مجریان، نظریه‌پردازان و دانشمندان را به دنبال خود می‌کشانند و این خطا است. دانشمند باید مجری و سیاستمدار را دنبال خود بکشد نه بالعکس. متأسفانه این اتفاق نادرست در خیلی از عرصه‌ها می‌افتد.
ج) دیریابی نتیجه‌ی پژوهش و هزینه‌ی بسیار آن
تحقیق و پژوهش، چون نتیجه‌اش دیریاب و هزینه‌اش بسیار است، معمولاً به آن بهای کمتری می‌دهند. هزینه‌بر، زمان‌گیر و دیریاب است. هزینه‌ی بالا و زمان طولانی در اجرا با نتیجه‌ی دیرهنگام، ترس‌آفرین است و بسیاری از افراد را بی‌رغبت می‌کند.
نتیجه‌ی علمی در علوم مختلف متفاوت است. گاهی نتیجه‌ی یک تحقیق علمی، ساخت یک قطعه‌ی خاص است. ولی در علومی مثل علوم گسترده‌ی انسانی، نتیجه‌ای که از آن گرفته می‌شود، چیست؟ قطعاً در این علوم، هدف صرفاً دانش‌افزایی نیست. بلکه بینش‌افزایی، تغییر نگرش، تغییر باور و تغییر رفتار و... است. این نتایج؛ به ویژه تغییر رفتار در انسان عاقل مختار و آزاد، زمان‌بر و طولانی است.
بنابراین، یکی از موانع این است که دیر نتیجه دادن، شاید یأس، شتابزدگی و تعجیل پدید بیاورد. بدانیم که انتظار نتایج کوتاه‌مدت از جنبش نرم‌افزاری داشتن، جزو موانع جدی جنبش است در صورتی که جنبش فرایندی زمان‌بر است.
د) هجوم سیل‌آسای ترجمه‌های گزینشی متون غربی
به نظر می‌رسد، هجوم سیل‌آسای ترجمه‌های گزینشی غرب نیز یکی از موانع جدی جنبش است. نه می‌توان ترجمه را به طور مطلق رد کرد و نه می‌توان مطلقاً آن را تصویب نمود. توجه کنیم که در حال حاضر همه‌ی آن‌چه که در غرب هست، ترجمه نمی‌شود و البته این کار بسیار دشوار و زمان‌بر است. نیاز مردم از یک‌سو و کمبود متون قوی بومی از سوی دیگر، همراه با نیاز به شنیدن حرف‌های نو و کمیت بالای تولید این کتب در غرب راه را بر ترجمه‌های گزینشی انبوه می‌گشاید.
بنابراین هرکسی براساس سلیقه و نوع نگرشی که دارد، اقدام به ترجمه‌ی متون خاصی می‌کند. نتیجه‌ی چنین ترجمه‌های گزینشی آن است که علوم، علم‌های تقلیدی، تکراری و طوطی‌وار می‌شود. نهایت این است که ما مترجم‌پروری و شارح‌پروری می‌کنیم. نهایتاً این فرد شارح سنت توماس قدیس آگوستین یا کانت، اندیشه‌های هیوم، هایدگر و... می‌شود.
منظور حقیر این نیست که چنین شناخت‌هایی لازم نیست. قطعاً این شناخت‌ها لازم است، اما و هزار اما کافی نیست. اگر بخواهیم دست به تولید علم بزنیم، قطعاً این‌ها کافی نیست. ما باید از مقلدپروری به سطح بالاتری ارتقا یابیم و اندیشه‌ها را بپرورانیم تا این اندیشه‌ها در تولید علم بومی کارآمد شوند.
باید نوعی نهضت ترجمه‌ی همه‌جانبه و البته دوطرفه راه بیفتد، شبیه کاری که در زمان مأمون عباسی رخ داد. بگذریم. این نهضت باید همه‌جانبه، دوطرفه، روشمند و مبتنی بر اهداف و برنامه‌ریزی‌های اصولی باشد وگرنه نوعی تفکر و اندیشه‌ی ترجمه‌ای را پدید خواهد آورد که آثار آن سالیان سال در کشور ماندگار خواهد شد. برخی فقط غرب را ترجمه می‌کنند، آن هم نه ترجمه‌ی نقادانه! فراموش نکنیم که قناعت به فراگیری و ترجمه‌ی صرف و توقف در آن، فرصت‌های ملی را هدر خواهد داد و ماشین تولید علم را نیز روشن نخواهد کرد.
ه) نبود نسبت وثیق، روشمند و تعریف شده بین علم و دین
مانع دیگر این است که نسبت وثیق، روشمند و تعریف شده بین علم و دین وجود ندارد. به دیگر بیان، اگر در توسعه‌ی علمی به نقش مهم دین، بی‌توجهی کنیم، مشکل جدی پیدا می‌کنیم. همین بی‌توجهی به نقش تأثیرگذار دین در علم، اتفاقی است که در تاریخ غرب افتاد. نتیجه‌ی آن کنار نهادن دین از همه‌ی عرصه‌ها بود. البته غرب اخیراً در فرایند پست‌مدرنیسم، نوعی بازگشت به معنویت دارد. بگذریم از این که معنویتی که غرب بدان رو می‌آورد، بی‌خدا، است. معنویت بی‌خدا، بی‌خود است و ره به جایی نمی‌برد.
به هرحال، غرب در حال نوعی بازگشت است. به تعبیر دیگر غرب، متوجه درد شده است، ولی البته راه‌حل آن را درست نگرفته و به اصطلاح راهی عوضی انتخاب کرده است. شاید در سیر خود از طریق آزمایش و خطا بعدها مسیر خویش را اصلاح کند.
دردمندانه بگوییم وقتی این حرکت در کنار برخی از دین‌گریزی‌هایی که در میان پاره‌ای از به اصطلاح روشنفکران و جوانان این مرز و بوم پدید آمده، گذاشته می‌شود، به نکات عجیب و دردآوری می‌رسیم. چه باید کرد؟
جدایی بین علم و ایمان و معرفت علمی و معرفت دینی از آفات بزرگی است که اگر بر خرمن علم افتد، آتشی مهیب برمی‌افروزد. در حال حاضر رویکرد غالب در دانشگاه‌های ما همان رویکرد پوزیتیویستی یا اثبات‌گرایی همراه با نوعی سطحی‌نگری است. بحث اثبات‌گرایی هنوز هم به عنوان مبحث پایه مطرح است و تأثیراتی که در جهان علم بر جای گذاشته، هنوز هم ادامه دارد و علی‌رغم عبور غربیان از پوزیتیویسم، متأسفانه در محافل علمی دیده می‌شود که هنوز در نوعی توقف در این عرصه به سر می‌بریم. برای مثال پروپوزال‌های پژوهشی عموماً با رویکرد پوزیتیویستی و با استقرار و آمار همراه است. این رسوب‌ها هنوز هم در کشور وجود دارد.
طبعاً با نگاه پوزیتیویستی به علم، نمی‌توان و نباید از علم دینی سخن گفت؛ زیرا حداقل لازمه‌ی بنای علم دینی، آن است که هم علم معنادار دانسته شود و هم دین. اما این اتفاق در اثبات‌گرایی و پوزیتیویسم نیفتاده است. بگذریم.
فراموش نکنیم که ما نمی‌توانیم و نباید علم جدید را در همان بستر اثبات‌گرایی خود دنبال کنیم و به مبانی متافیزیکی و پیش‌فرض‌های تجربه‌گرایانه و غیردینی آن بی‌توجه باشیم. بلکه ما برای یافتن مرجعیت علمی و شکستن انحصارگرایی علمی در غرب، نیازمند «توسعه‌ی علمی دین‌محور»یم و بس.
و)عمومی نشدن فرهنگ علم‌خواهی و علم‌جویی
اگر علم‌خواهی و علم‌جویی، فرهنگ عمومی نشود، مانع جدی خواهد بود. تا سطح توقع عمومی پایین باشد و مردم به حداقل‌های علمی رضایت دهند، هیچ رشد علمی در کار نخواهد بود. منظور از سطح توقع عمومی، سطح توقع آنان در فراگیری عرصه‌های علمی است. یعنی اگر در مردم، علم‌خواهی و حقیقت‌جویی، به عنوان حس عالی؛ از جمله غرایز عالی بشر، رشد نکند، بشر را ارضا هم نخواهد کرد. لذا این کار، باید فرهنگ‌سازی شود. اگر فرهنگ نشود، اندیشمندان حرفی خواهند زد؛ ولی نفوذ عمومی و گسترده نخواهد یافت. به اصطلاح، بستر تحقق هم پیدا نمی‌کند. بگذریم از این که در این عرصه، ضعف مدیریت در حوزه‌ی فرهنگ‌سازی نیز بر مشکل می‌افزاید. کار رسانه‌های نوشتاری، دیداری و شنیداری در این عرصه بسیار راه‌گشا است، اما با مدیریتی هماهنگ و یک‌پارچه تا حرکت اجتماعی فراگیر در این عرصه پدید آید.
به نظر می‌رسد ذیل همین عنوان باید خودناباوری علمی، خودباختگی و فراموشی هویت فرهنگی و ملی را مطرح کنیم. برخی چنان خودباخته‌ی علوم دیگرانند که تو گویی خود هیچ در چنته ندارند. تو گویی این کشور با آن پیشینه‌ی عظیم علمی، تاکنون هیچ تلاش علمی نکرده است! این، همان خودباختگی در برابر دیگران، فراموش کردن تمدن پیشین و هویت خودی و غفلت از ظرفیت‌ها، داشته‌های خویش و توانمندی‌های موجود کشور برای توسعه‌ی علم و تولید علوم بومی است.
باید این جنبش تبدیل به ارزش عمومی شود، عزم ملی و خوداتکایی باید پدید آید و باور کنیم که می‌توانیم و همین باور توانایی ما را بارور می‌کند. توجه کنیم که مرغ همسایه غاز نیست!
ز) حاکم نبودن مدیریت مناسب بر پژوهش‌های علمی
یکی دیگر از موانع، حاکم نبودن مدیریت مناسب بر پژوهش‌های علمی است. دردمندانه بگوییم ما در حال حاضر، مدیریت مناسبی بر پژوهش‌های علمی نداریم؛ چه در حوزه‌ی بسترسازی و برنامه‌ریزی پژوهشی، چه در عرصه‌ی تعیین شاخص‌های کمی و کیفی ارزیابی‌ها و چه در حوزه‌ی پشتیبانی‌ها و خدمات علمی. مدیریت علمی در این عرصه‌ها ضروری است.
برای نمونه، ارزیابی پژوهش‌ها چگونه است؟ کمی یا کیفی است؟ مگر می‌شود با نگاه کمی یک پژوهش را ارزیابی کرد. گاهی اوقات یک جمله، یک معنا است. می‌گویند: جهانی است بنشسته در گوشه‌ای.
گاهی یک فرد است ولی به مثابه یک جهان است. حضرت امام(ره) برای مرحوم شهید بهشتی فرمود: بهشتی یک ملت بود برای ملت ما. یعنی یک فرد است ولی به مثابه یک ملت تأثیر دارد.
در عرصه‌ی علم، گاهی اوقات یک جمله است ولی ارزش یک کتاب را دارد. این موارد را نمی‌شود به سادگی و با معیار کمی ارزیابی کرد. ارزیابی کلمه‌ای، سطری، صفحه‌ای و... هیچ‌کدام وافی به مقصود نیست. ضمن این که در پژوهش‌ها با فردی انسان روبرو هستیم؛ انسانی با همه‌ی پیچیدگی‌ها و ظرافت‌های روحی و رفتاری که هنوز هم ناشناخته مانده است. واقعاً داوری‌ها درست است؟ چرا این‌گونه است؟ مگر می‌شود با این نگاه، به رشد علمی کمک کرد؟ ساده بگویم، به طور طبیعی با این نگاه‌ها، اصلاً رشد علمی و توسعه‌ی مرزهای دانش پدید نخواهد آمد و علم تولید نخواهد شد.
از سوی دیگر، تمام شاخص‌هایی که برای توسعه‌ی علمی و فناوری در نظر گرفته می‌شود، دربست در اختیار کشورهای غربی و براساس شاخص‌های آن کشورها است. برای مثال پذیرش مقاله در مجلات معتبر بین‌المللی یا ISI یک حسن محسوب می‌شود، ولی هیچ‌گاه اندیشیده‌ایم که این اعتبار با چه شاخص‌هایی سنجیده می‌شود. شک نکنیم که شاخص‌هایی که آن‌ها در نظر گرفته‌اند، متناسب با منافع و مصالح خودشان است و نه ما. عجیب این است که در هیأت ممیزه‌ها هم از این امر غفلت می‌شود یا بدان بی‌توجهی صورت می‌گیرد. نگاهی به مقالات چاپ شده در همین مجلات بیندازیم. گذشته از کمیت و کیفیت مقالات و نیز عدم توازن آن‌ها در حوزه‌های مختلف علوم، موضوع این مقالات و پژوهش‌ها در رشته‌های مختلف پایه، فنی، علوم انسانی و... چقدر در راستای نیازهای داخلی و ملی این کشور انقلابی است؟ ضمن این که نظریه‌های علمی که به هرحال به عنوان «اسناد علمی» محسوب می‌شوند، باید در عرصه‌های فنی و اجتماعی و فرهنگی و... اثرگذاری ایجاد کند. این اثرگذاری چه میزان است؟ دردمندانه می‌پرسم چرا کشورهای اسلامی و در رأس آن‌ها ایران به دنبال راه‌اندازی ISI اسلامی نباشد؟ در حال حاضر اگر مقاله‌ای با منافع و مصالح غرب هم‌خوان نباشد، یا به صهیونیست و آمریکا خورده‌ای بگیرد، حتی اگر سطح بالای علمی را هم داشته باشد، در این مجلات چاپ نمی‌شود، چرا که براساس شاخص‌های آن‌ها از خط قرمز آن‌ها گذر کرده است.
برای تحقق جنبش نرم‌افزاری، تبیین ساختار علمی کشور و مدیریت مناسب بر پژوهش‌ها در حوزه‌های متنوع علوم ضروری است. از همین‌روی، برخی اقدامات زیربنایی لازم است. بسیاری از مقررات و آیین‌نامه‌ها و ضوابط باید تغییر یابد و زمینه‌ها بازسازی گردد. شاید همین‌جا باید این تذکر را بدهیم که جامعه‌ی علمی علاوه بر داشتن روحیه‌ی علمی و اخلاق نقادی و خلوص و ایثار در عرصه‌ی علم‌آفرینی، نیازمند یک خانه تکانی در نظام سیستماتیک علمی نیز هست. همین‌جا اضافه کنم که سهم اندک اعتبارات پژوهشی از تولید ناخالص ملی داخلی نیز موضوع چالشی دیگری است که آسیب‌رسان جنبش نرم‌افزاری است و البته به همین ضعف مدیریتی برمی‌گردد. این سهم در کشورهای پیشرفته، گاهی به بیش از 4 درصد می‌رسد اما در کشور ما برای مثال در سال گذشته یعنی سال 83، کمتر از نیم درصد بود.
ح) بی‌توجهی به راه میان‌بر
یکی دیگر از موانع این است که به راه میان‌بر توجه نداشته باشیم. ممکن است بعضی‌ها معتقد به راه میان‌بر نباشند. به نظر اینان، راه همان است که غرب رفت.
در این فرصت کوتاه نمی‌توان در این باره، بررسی جدی کرد که آیا واقعاً راه، همان است که غرب رفت؟ چرا مسحور راه‌رفته‌ی غرب باشیم؟ این مطلب را باید در فرصت مناسب دیگری تبیین کرد.
چرا به راه میان‌بر باید بیندیشیم؟ چون تقریباً تجربه‌ی بیش از دویست ساله‌ی غرب را در اختیار داریم. تجربه‌ی چندین ساله‌ی کشورهایی مانند ژاپن، مالزی، چین و... در اختیار ما است. طبعاً اگر ما از این تجربه‌ها استفاده نکنیم، راه میان‌بر نخواهیم رفت. باید از تجارب دیگر کشورها استفاده کنیم و باور کنیم که می‌شود راه میان‌بری از این وسط اتخاذ کرد. همگام با بهره‌گیری جسورانه و غیرمرعوبانه از تجارب دیگر کشورها، ریشه در خاک خود داشته باشیم و به جای مصرف‌گرایی دانش غربی به تولید علم بومی دست زنیم. در باب راه میان‌بر و این که راه دیگری جز آن‌چه غرب رفت، هست، باید در فرصت دیگری سخن گفت.
ط) هرج و مرج، ناپختگی علمی و بی‌برنامگی
مانع دیگر، هرج و مرج، ناپختگی علمی و بی‌برنامگی است. اگر برای این فرایند عظیم، برنامه‌ریزی صحیح و اصولی نداشته باشیم، ضریب علمی پایین خواهد آمد، ناپختگی در ارائه‌ی نظریات علمی جدید رواج خواهد یافت و به تعبیر مقام معظم رهبری در «گرداب هرزه‌گویی و کفرگویی» خواهیم افتاد. هر چیزی را نمی‌توان از علم شمرد. باید مواظب باشیم وگرنه یا به دیکتاتوری علمی دچار می‌شویم و یا در گرداب هرزه‌گویی علمی غرق خواهیم شد. باید نقطه‌ی تعادل میان هرج و مرج علمی و دیکتاتوری علمی را یافت و در جهت و مسیر آن آغازگر حرکت در دوران جدید بود.
از سوی دیگر، ذیل این عنوان دو نکته‌ی دیگر را نیز باید اضافه کنم. نکته‌ی اول این که اولویت توسعه‌ی علمی و تولید علم بومی روشن شود. اگر اولویت توسعه‌ی علمی در کشور مشخص نشود، برداشتن گام‌ها چندان آسان نیست.
نکته‌ی دوم این که هماهنگی مناسب در حرکت‌های تولیدی و اجتهادی در عرصه‌های علمی پدید آید. هماهنگی درست که البته مدیریت خوب را می‌طلبد، اولاً از تضییع فرصت‌های ملی و پتانسیل‌های موجود در کشور جلوگیری خواهد کرد، ثانیاً تعامل مناسبی را میان نیروهای توانمند خودی ایجاد می‌کند.
ی) عدم تحقق آزاداندیشی علمی و سعه‌ی صدر
مانع دیگر این است که آزاداندیشی علمی تحقق پیدا نکند و سعه‌ی صدر علمی پدیدار نشود. در حال حاضر در جامعه‌ی ما، اخلاق نقد علمی به درستی وجود ندارد. هم از این‌روی سعه‌ی صدر علمی کم است. اندیشمندان، تحمل انقاد علمی از کسی را ندارند. اصلاً ما باب مناظره و گفتگوی علمی را آن‌گونه که در دین اسلام هست، نگشودیم. کوچک‌ترین انتقاد موجب می‌شود که فرد بر آشوبد! این خطا است. باید این باب باز شود. در واقع در زمان کنونی ما با یکدیگر در حوزه‌ی نقد و نظر، جدال و مراء یا غوغاسالاری داریم. چیزی که اساساً در فرهنگ دینی اسلام مردود است و هم آفتی بنیان‌افکن است که باید از آن پرهیز شود. این فرهنگ باب شده‌ی غلط باید از بین برود و به جای آن فرهنگ درست نقد و مناظره‌ی علمی روشمند و منطقی در بستر قواعد سالم گفتگو بیاید.
نه قبول مطلق حرف دیگران درست است و نه رد آن بدون فهم آن. راه فهم درست، نقد عالمانه توأم با آزاداندیشی و سعه‌ی صدر علمی و باز شدن باب گفتگوهای سالم و تضارب آرا و افکار در حوزه‌ی نقد و نظر همراه با بسترسازی فرهنگی در این زمینه است. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم یکی از راهبردهای اساسی زمینه‌ساز در باب جنبش نرم‌افزاری همین مناظره‌ها و تضارب آرا و افکار و گفتار است. این راهبرد اساسی، خلاقیت‌آفرین است، به ویژه اگر در سطح نخبگان نماند بلکه در سطوح مختلف مجامع علمی؛ اعم از حوزه و دانشگاه ساری و جاری گردد. قطعاً همین مناظره‌های روشمند و منطقی که عنصر داوری و منطق خرد را نیز با خود دارد، در فرهنگ عمومی جامعه نیز تأثیر خواهد گذارد و سطح توقع عموم جامعه را بالا خواهد برد. این تعامل دوسویه، خود موجب رشد و پیشرفت علمی خواهد شد.
ک) بی‌ارتباطی بین علم و نیازهای عینی مردم
مانع دیگر این است که بین علم و نیازهای عینی مردم؛ مثل صنعت و... هیچ ارتباطی نیست. نتیجه‌اش چیست؟ نتیجه‌ی چنین بی‌ارتباطی، ناهم‌خوانی نظام آموزش فعلی با تولید فکر و علم است. این عرصه، عرصه‌ی دقیقی است. اگر نجنبیم، ره به هیچستان می‌برد. به هرحال بسیاری از علوم باید با نگاه کاربردی تولید شود تا اثر آن در جامعه دیده شود. البته نمی‌خواهم نفی مطلق کنم و ادعا کنم گسستگی کامل وجود دارد.
ل) آفت سیاست‌زدگی و سیاسی‌کاری
نکته‌ی ظریف دیگر، آفت سیاست‌زدگی و سیاسی‌کاری است. اگر سیاست‌بازها در بحث جنبش نرم‌افزاری مداخله کنند به ویژه سیاسیون غیرمنصف، این نوعی آفت است. اساساً مداخله‌ی سیاست در علم بدین شکل، آفتی است، که باید در جای خودش تبیین شود.
همین‌جا باز این تذکر را بدهیم که هم سیاست‌زدگی در این عرصه آسیب است و هم سیاست‌زدایی صرف. سیاسیون باید وارد این عرصه شوند اما باید مواظب بود در بحث جنبش به بازی سیاسی گرفتار نیاییم و در مراحل اجرایی جنبش، به فرسایش اداری و سیاسی دچار نشویم.
م) برخورد احساسی و تبلیغی با آن
آفت دیگر، احساسی و تبلیغی برخورد کردن با آن است. برای نمونه، به مثال زیر توجه کنید.
در ابتدای هرسال که شعار سال اعلام می‌شود، همه؛ اعم از سیاسیون، مدیران و نیز اندیشمندان هجوم می‌آورند و راجع به آن بحث می‌کنند و نکات ظریفی را هم پیرامون آن طرح می‌کنند، ولی هیچ‌کس نمی‌رود به دنبال این که زمینه‌ها چیست و چگونه به این شعار می‌رسیم. به بیان دیگر، همه خودشان را در مقام یک ایدئولوگ قرار می‌دهند، آن هم ایدئولوگ‌های عالی. این هم خطا است.
در فرآیند جنبش نرم‌افزاری، اگر این‌گونه شود، این فرایند دچار فرسایش اداری می‌شود. همین که فرایند جنبش، دچار فرسایش اداری و با آن احساسی و شعاری برخورد گردید، در واقع مانع فوق‌العاده‌ای پدید آمده است. چیزی که در عرصه‌های مختلف کشور، بعضاً متأسفانه با آن روبه‌رو هستیم. باید مواظب بود که سطح بالای گفتگوهای علمی و تولید علم، گرفتار گرایش تبلیغی و عوامانه‌ی زودبازدهی نشود.
از سوی دیگر بحث نیت هم در این مانع می‌گنجد. در این راه نیت پاک و خالص باید داشت. نیت پاک و خالص، خدا را هم مددرسان خواهد کرد.
ن) نگاه ارتجاعی و متحجرانه در محیط‌های علمی
بعضی موانع دیگر مثل کوتاه‌نگری، وادادگی، تحجر، جمود، آماده نکردن فضای فکری و فقدان اعتماد به نفس هم باید مورد توجه قرار گیرد.
در محیط‌های علمی ما به تعبیر مقام معظم رهبری هنوز همان نگاه ارتجاعی و غلط حاکم در گذشته تداوم دارد. یعنی نه وزارتخانه‌های ما آن‌چنان که باید و شاید، تغییر و تحول جدی از این حیث پیدا کرده‌اند، و نه دانشگاه‌های ما. کتب، همان کتب سابق است، البته با اندکی مایه‌ی جدید و زبان نو. آموزه‌ها همان آموزه‌های سابق است، با اندکی اضافات از متون دینی که البته منطق درستی هم بر آن حکم‌فرما نیست. با این حیث، در این میان تنها چیزی که رشد خواهد کرد، همان شارح‌پروری و مترجم‌پروری خواهد بود.
تحجّر در عرصه‌های علمی بسیار خطرآفرین است. مقام معظم رهبری، تعبیر «مرداب سکون و سکوت» را به کار برده‌اند و تعبیر عجیب و فوق‌العاده‌ای است. اگر مواظب نباشیم، یا به سمت دیکتاتوری خواهیم افتاد یا به سمت سر جنباندن و خفقان. تحجر باعث می‌شود که آدمی، نوآوری و بدعت علمی و حرف تازه را خطا پندارد و وادادگی موجب می‌شود خودباوری و روح اعتماد به نفس در کالبد جامعه از بین برود.
باز هم یافتن نقطه‌ی تعادل میان این دو مسیر متضاد ضروری است. نه در مرداب سکوت در غلتیم و نه در گرداب تلاطم غیرمنطقی غرقه گردیم. فراموش نکنیم که هم سکوت مرداب‌گونه غلط است و هم تلاطم گرداب‌وار.
س) فریفته شدن به بحث جهانی شدن
در پایان بد نیست به یک مانع جدی دیگر که ممکن است در فرایند جنبش از آن غلفت شود و جدید است، اشاره کنیم. این مانع، موضوع جهانی‌شدن یا جهانی‌سازی است. این واژه از نوعی جاذبه نیز برخوردار است. مبادا محو این واژه و فریفته‌ی این جاذبه شویم. درست است که ما باید جهانی بیندیشیم، اما باید منطقه‌ای عمل کنیم. همگامی خام با جهانی‌سازی خطرآفرین است و رد آن نیز خطری دیگر. درباره‌ی این مانع جدی و جدید هم باید در جای خود بررسی لازم را داشت.          ادامه دارد...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات