معمولا برای بررسی و ریشهیابی یک جرم پیش از هر چیز به انگیزه یا انگیزههای احتمالی وقوع جرم میپردازند. انگیزههایی که توانایی توجیه و تبیین وقوع جرم را در یک مدل معقول و پذیرفتنی داشته باشند. پدیدههای طبیعی براساس علل و اسباب جبری حاصل میشوند و بنابراین تبیین Explanation و توجیه Justification آنها با همان علل و اسباب متعارف ممکن است اما اعمال و افعالی که اراده آزاد انسانی در آنها نقش و تأثیر داشته باشد لزوما برای توجیه و تبیین محتاج انگیزه قابل قبول هستند انگیزهای که بتواند عزم و اراده فردی یا جمعی را بر عمل برانگیزاند.
در واقعهای مثل جنگ عراق قطعاً ریشهها و عوامل متعدد و شاید بیشماری را باید جهت تحلیل و تبیین فهرست کرد نظیر شرایط تاریخی و جغرافیایی، مسائل اقتصادی، نژادی، مذهبی، سیاسی و یا معادلات بینالمللی و امثال اینها، اما آنچه در این نوشتار پیگیری میشود انگیزه وقوع جنگ تحمیلی و افروزش این آتش خانمانسوز از سوی رژیم بعثی حاکم بر عراق است.
همه علل و اسباب و عوامل تاریخی و اقتصادی و سیاسی و جغرافیایی که بیشک برای تحلیل و تبیین وقوع جنگ تحمیلی لازم و ضروریاند در حکم معدات و شرایط هستند ولی آنچه علت اصلی این فاجعه اجتنابپذیر به شمار میآید اراده حزب بعث بر جنگافروزی است و این اراده اگرچه معطوف به شرایط به ظاهر مساعد نیز بوده اما از یک انگیزه قوی مبتنی بر تحلیل و نگرش خاص سلسله حاکمان عراق پس از استقلال و به ویژه پس از کودتای بعثی ناشی شده است.
در واقع میتوان انگیزه مورد نظر را به دو بخش انگیزه تاریخی و انگیزه روانی تفکیک کرد. انگیزه یا انگیزههای روانی مربوط به ساخت شخصیتی و ذهنی شخص صدام حسین است که در اینجا بدان پرداخته نخواهد شد. ولی انگیزه یا انگیزههای تاریخی به دوره استقلال کشور عراق از دولت عثمانی و سپس آزادی از رقیت و قیمومیت بریتانیا مربوط میشود.
در این دوره دولت ـ کشور بیریشه و بیهویت عراق که با تقسیمات کاملا مصنوعی شکل گرفت در نقشه جغرافیایی منطقه پدیدار میشود. این جامعه تصنعی جدید دچار تنشهای متنوع و متضاد بیرونی و گسستگیهای حاد درونی است و لذا اراده سیاسی دولتمردان حاکم بر این مجموعه علیالدوام معطوف به حفظ یکپارچگی و تمامیت آن با بهرهبرداری از ابزارهای خشن و سرکوبگر بوده است.
در چنین شرایطی ـ مانند بسیاری نمونههای مشابه ـ سرکوب نظامی و اقتدارگرایانه با دشمنتراشیهای موهوم و القای فضای روانی و نوعی جنگ سرد همراه میگردد و از قضا برای دولتمردان عراق طرح مسائلی تاریخی و سیاسی و ارضی با کشور دیرپای ایران به سیاستی تقریبا ثابت و راهبردی برای بهرهبرداریهای داخلی و خارجی بدل شد.
مساله اعراب خوزستان و یا به اصطلاح عربستان اشغالی و نیز مساله جزایر سهگانه ایرانی در خلیجفارس از جمله نقاطی هستند که علیرغم تغییر دولتها در عراق همچنان مساله مورد علاقه طرف عراقی بوده است، با آنکه هیچکدام از دو مساله یاد شده دخلی به حاکمان بغداد ندارد.
جزایر مسالهای است میان ایران و امارات متحده عربی و خوزستان نیز مساله حکومت مرکزی ایران با اعراب ساکن این استان است. با اینهمه نه تنها در دوره حکومت بعثیها بلکه در دوره عبدالکریم قاسم نیز تلاش و تبلیغات بسیار صورت میگرفت تا ایران بعنوان کشوری ضدعرب و اشغالگر خوزستان (بهزعم ایشان عربستان اشغالی) شناخته گردد.
همچنین از جمله شکافهای داخلی جامعه عراق میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1- بخش مهمی از مردم عراق را شیعیان تشکیل میدهند که عمدتا در مناطق جنوبی و شهرهای مذهبی این کشور نظیر کربلا، کاظمین، نجف و سامرا ساکن هستند. شیعیان گرچه عربیزبان و عربتبارند اما پیوندهای محکم مذهبی آنان با مردم ایران تا حد زیادی آنان را از دیگر اعراب در عراق دور نگهداشته است. دولت عراق بخصوص در اوقات تشدید اختلافات با ایران به شیعیان به چشم ستون پنجم دشمن نگریسته است و شیعیان نیز به سبب دور بودن از ساختار قدرت سیاسی نسبت به حاکمیت بیاعتماد و بیعلاقهاند.
در نگاه بخشها و اقشار سنتی شیعیان، پیوندهای مذهبی مهمتر از ناسیونالیسم قومی یا زبانی عربی است. سرکوب شدید شیعیان جنوب عراق در سالهای پس از ختم جنگ تحمیلی روشنگر بیاعتمادی دوجانبه یاد شده است.
2- جمعیت قابل توجهی از ساکنان کشور عراق که در استانهای شمالی این کشور سکونت دارند کرد بوده و هم از وجه نژادی و قومی و هم از وجهه زبانی و فرهنگی با اعراب تمایز و تفاوت دارند. کردها از نظر قومی تیرهای از اقوام ایرانی به شمار میآیند و زبانشان نیز در شمار زبانهای ایرانی غربی طبقهبندی میشود.
کردهای عراق که مثل کردهای ایران و ترکیه و سوریه خصلتها و ویژگیهای قومی و اجتماعی و فرهنگی ویژهای دارند همواره یکی از معضلات اساسی داخلی برای حکومتهای عراق بودهاند.
جنگهای دائمی حزب دموکرات کردستان به رهبری بارزانیها در دهههای گذشته و استقلال مناطق کردنشین از دولت مرکزی بغداد در دهه اخیر نشان روشن و واضحی از این امر است. کردهای عراق به طور سنتی هنگام معارضه و مبارزه با حاکمان عربتبار بغداد به سمت حکومت ایران متمایل شدهاند که ملامصطفی بارزانی نمونه شاخص این ادعاست.
3- وجود حوزه مقدسه نجف اشرف و دیگر حوزهها نظیر کربلا و سامرا از دیرباز موجب حضور تعداد زیادی از علما و روحانیان ذینفوذ ایرانی بوده که در سطح مرجعیت و افتاء نفوذ زیادی بر روی جامعه شیعیان عراق داشتهاند.
علاوه بر طلاب و روحانیان ایرانی، کسبه و پیشهوران ایرانی زیادی نیز به سائقه عشق به اهلبیت پیامبر در عتبات عالیات مسکن و مأوا میگزیدهاند و بنابراین یک اقلیت قدرتمند و ذینفوذ ایرانی در شهرهای مذهبی عراق همواره وجود داشته است. حضور مراجعی نظیر شیخ اعظم انصاری، میرزای شیرازی بزرگ، میرزا محمدتقی شیرازی، آخوند خراسانی، ملاعبدالله مازندرانی، میرزای نائینی، آیتالله خویی و بسیاری دیگر، جامعۀ عراقی را تحت نفوذ قرار میداده است.
در زمینه مسائل خارجی فهرستوار میتوان به اختلافات مرزی با عربستان سعودی، کویت، ترکیه و ایران و اختلافات مسلکی با سوریه اشاره کرد.
مجموعه مشکلات داخلی و خارجی یاد شده از این دولت ـ کشور نوپا و مصنوعی ـ که قرنها توسط دولتهای بزرگ دیگر نظیر هخامنشیان، پارتیان، ساسانیان، آلبویه، سلاجقه، عثمانی، صفویه و در نهایت بریتانیا اداره شده است ـ یک جامعه متزلزل ساخته که جز با قوه قهریه خشن و دیکتاتور ماب نمیتوان جلوی از همپاشیدگی و تلاشی و هرج و مرج را در آن گرفت.
ذکر موارد تاریخی نظیر عبیداللهبن زیاد و حجاج ابن یوسف ثقفی و شیوههای حکومتی ایشان در این زمینه جالب توجه است.
از همین رو حکومتهای سرکوبگر و اقتدارگرا در عراق، در جستوجوی دشمن موهوم و براساس حقارتها و عقدههای فرهنگی و تاریخی کوشیدهاند اندیشه ایرانستیزی را در افکار عمومی پرورش دهند.
این انگاره به خصوص در زمان حاکمیت حزب بعث بر عراق و ترویج ناسیونالیسم منفی عربی پررنگ میشود و شدت و حدت همین انگاره ایرانستیز است که در نوشتار حاضر به عنوان انگیزۀ اصلی هجوم رژیم بعثی به ایران در نظر گرفته شده است.
به سخن دیگر تهاجم ارتش بعثی به خاک جمهوری اسلامی ایران اگرچه تحت تاثیر متغیرها و عوامل تاثیرگذار روابط بینالمللی و سیاستهای منطقهای نیز بوده است اما نقش عوامل و انگیزههای تاریخی و فرهنگی حاکم بر رهبران سیاسی عراق و به خصوص صدام حسین را نمیتوان کم اهمیت انگاشت.
در واقع شخص صدام حسین نقطۀ تلاقی انگیزههای روانی سابقالذکر و انگیزههای تاریخی فرهنگی مورد بحث است. همچنانکه وی براساس توهمات کاذب و بیپایه خود را منجی تاریخی امت عرب و سعدبن ابی و قاص یا خالدبن ولید روزگار میپندارد و برای خود قائل به یک نقش و رسالت تاریخی در این زمینه است.
نقش انگیزههای تاریخی و اندیشۀ نوین عراقی (ایدئولوژی بعث) در وقوع جنگ تحمیلی به گونهای است که میتوان آنها را مستقل از شرایط بینالمللی موجود به مثابه زمینه ذهنی تهاجم علیه ایران در نظر گرفت و ارزیابی نمود. از این رو بهجاست نظری اجمالی به برخی ویژگیهای ایدئولوژی بعث به خصوص قرائت عراقی آن که هماهنگ با ناسیونالیسم افراطی و منفی (ستیزنده) عربی است بیفکنیم.
احساسات ناسیونالیستی عربی در اندیشۀ بعثی در پاسخ به ضرورت کینۀ همگانی ایجاد میشود. کینۀ همگانی نسبت به یک دشمن قومی و ملی که باید وجود داشته باشد تا موجب وحدت و همبستگی گردد. این اندیشه چندان هم تازه نیست. بیسمارک صدراعظم آهنین آلمان نیز به فایدۀ وجود دشمن برای اتحاد اقوام آلمانی اشاره کرده است آنجا که میگوید: «من متقاعد شده بودم شکافی را که در طول تاریخ بین مناطق آلمانی به وجود آمده است آسانتر از این نمیشود پر کرد که به وسیله یک جنگ ملی علیه ملت همسایه (فرانسه) که دشمن قدیمی ما بوده است.» (احمد نقیبزاده، تحولات روابط بینالملل، قومس، 1369، ص 66).
چنین دشمنی که میتواند موجب همبستگی و وحدت قومی و ملی شود. لا محاله یک حوزۀ سیاسی اجتماعی معین یعنی یک کشور مشخص باشد آن هم کشوری که پیروزی بر آن ممکن گردد نه یک مفهوم انتزاعی و ذهنی مثل مفهوم امپریالیسم. از آنجا که مفهوم امپریالیسم برای تودههای مردم موجودیت متعین و آشکار و مجسمی ندارد نمیتواند به خوبی فواید یک دشمن مشخص را داشته باشد «مگر آن که کشور بدشانسی به مثابه مظهر کامل امپریالیسم یا خود امپریالیسم به تودهها تلقین شود.» (سیدجواد طاهایی، ناسیونالیسم بعث اندیشه هجوم نامه پژوهش شماره 9، ص 144)
اندیشه بعث و اصولا اندیشه قومی عربیت در بنیاد خود بر برتریجویی استوار بوده است. در این برتریجویی معمولا ملتی معین هدف و موضوع قرار میگیرد تا برتریجویی یا عملا و یا به گونهای شعاری و تبلیغاتی نسبت به آن اعمال گردد و دستکم در مورد عراق ـ اگر نگوییم دولتهای عربی ـ این امپریالیسم سنتی و دشمن بالقوه تاریخی ملت و کشور ایران بوده که میبایست موضوع تشفی حس انتقامجویی و خالی کردن عقدههای حقارت فرهنگی و تمدنی دولت بیریشه عراق باشد. دولتی که گاه خود را خلف بابل و گاه جانشین خلفای عباسی در بغداد میداند اما پیوستگی کاملی جز از حیث مکانی و جغرافیایی با هیچ کدام ندارد.
اساسا ایدئولوژی بعث را میتوان جوهرۀ ناب و اصیل ناسیونالیسم افراطی عربی تلقی کرد چرا که عروبت یا ناسیونالیسم عربی بر مبنای درگیری و تحقیر و پیروزی و تفوق بر اقوام دشمن قرار دارد و اندیشۀ بعثی این خصلت را به نحوی بارز در خود پرورانده است.
ناسیونالیسم عرب به منزلۀ یک ایدئولوژی در دو مرحله فرمولبندی میشود و اهداف خودش را در دو مرحله برآورده میکند. هر مرحله در جنبشی تجسم یافته که به نحو صمیمانهای به دیگری متصل است. اولین مرحله، آزادسازی سرزمینهای عرب از سلطه امپریالیسم است و مرحله بعد از آن، واحد کردن و به وحدت رساندن وطن عربی است. مرحله اول به طور ضمنی این نکته را در خود دارد که هماینک بخشی از سرزمینهای عربی در دست دشمنان است و همینجاست که به راحتی ایران به عنوان دشمن غاصب و اشغالگر سرزمینهای عربی تلقی میگردد.
باید چنین دشمن اصلی وجود داشته باشد تا پیروزی بر آن بتواند به مثابه آغاز وحدت بزرگ عربی قلمداد گردد. این جنگ با بهانه کردن و مستمسک قرار دادن اعمال غاصبانه امپریالیسم، با عناوین حقطلبانه و کارکردی حماسهآفرینانه صورت میگیرد. اما همچنان که گفته شد دشمن باید به صورتی تصویر گردد که موجودیتی مشخص و محدود داشته باشد. یعنی برخلاف مفهوم تجریدی و انتزاعی امپریالیسم یک موجود عینی و مجسم و ملموس باشد و به علاوه و مهمتر از آن، پیروزی بر این کشور دشمن باید ممکن و قابل حصول باشد. (پیشین ص 161و 162)
ناسیونالیسم افراطی و منفی عربی به ویژه در صورتبندی بعثیاش، لزوما اقتدار و عزت و استقلال ملی و قومی خود را در ذلت و حقارت و شکست قوم و ملت دیگر مییابد. از این رو بعثیها ایران و ایرانیان را به مثابه یک دشمن تاریخی مورد تبلیغات خصمانه قرار داده و میدهند. پیش از اسلام بسیاری از سرزمینهای عربی جزء قلمرو پادشاهان ایران بوده است.
شاهان ساسانی در تیسفون نزدیک بغداد بر قلمرو وسیع و پهناور خویش حکومت میکردهاند. پس از گرایش مردم ایران به اسلام، ایرانیان تازه مسلمان برگ از پی برگ بر حجم کتاب افتخارات خود افزودند.
نظام حکومت و بیتالمال و خلاصه دفتر و دیوان در دورههای مختلف خلافت عمدتا به دست ایرانیان بود. صرف و نحو و لغت و معانی و بیان عربی را ایرانیان تنظیم و تبویب و تکمیل کردند. در تفسیر و فقه و رجال و حدیث و فلسفه و عرفان و اخلاق و طب نیز ایرانیان همواره پیشگام و سرآمد بودند.
حتی در امر سیاست و کشورداری و جنگاوری چهرههایی نظیر پسران سهل سرخسی، برمکیان، ابومسلم، طاهر ذوالیمینین و خواجه نظام و بسیاری دیگر زمام امور را در بغداد و غیر آن به دست داشتند. آلبویه که هم ایرانی بودند و هم شیعی چنان قدرتی به هم زدند که خلیفه در بغداد بیاجازت آنان سخنی نمیگفت و تصمیمی نمیگرفت.
همه اینها و بسیاری حقایق دیگر کفایت میکند تا روح ایرانستیزی را در یک ناسیونالیست افراطی عرب پرورش دهد و بیهوده نیست که در کتب تاریخ مشاهده میشود که حکام عرب نسبت به هیچ ملتی به قدر ایرانیان خصومت و دشمنی و بلکه عقده حقارت نداشتهاند. علیالکل حال اندیشه بعث محتاج پروراندن یک دشمن است و لذا همواره خطر تهاجم کشور موضوع خصومت را تهدید میکند و اگر رابطه جنگی برقرار نباشد یک جنگ سرد و یا تنشهای آزاردهنده همواره وجود خواهد داشت. رابطه ده سال گذشته جمهوری اسلامی ایران و عراق پس از برقراری آتشبس خود گویای همین حکایت است.
اینکه دولتهای عراق و به ویژه حکومت بعثی، ایران را چه در زمان رژیم شاه و چه پس از وقوع انقلاب اسلامی و استقرار نظام جمهوری اسلامی به عنوان دشمن بزرگ اعراب و اشغالکننده سرزمینهای عربی مطرح و به شدت بر زمینههای خصومت تاکید و تبلیغ میکند دلایل تاریخی دارد.
نخست آنکه کورش بنیانگذار امپراتوری هخامنشی بابل را فتح و دولت آن را منقرض میسازد. طبعا دولتی که خود را دنباله دولت بابلیان میپندارد احساس شکستخوردگی و حقارت در برابر عظمت فاتح خواهد کرد.
به ویژه از آن رو که فاتح مزبور واجد حسنشهرت از حیث برخورد با مردم سرزمینهای مفتوح است. به یاد داشته باشیم که یک روزنامه رسمی و دولتی عراق بابل نام دارد که توسط فرزند صدام اداره میشود و اخیراً نیز به مناسبت سالگرد ختم جنگ صدام حسین در نطقی تلویزیونی ایرانیان را به ادامه خصومت متهم ساخت و کوروش کبیر را نیز فردی زبون و جنایتکار معرفی کرد.
دیگر آنکه در قسمت اعظم تاریخ ایران پیش از اسلام عراق بخشی از خاک ایران بوده است. گذشته از عهد سلوکیان و بخشی از دوره اشکانیان آنچه امروز کشور عراق نامیده میشود، قسمتهایی جزئی از خاک کشور پهناور ایران به شمار میآمده. تیسفون در کنار دجله پایتخت زمستانی اشکانیان و نیز ساسانیان بوده است. شهر بغداد که نامش واژهای فارسی است در زمان عباسیان و در کنار پایتخت سابق ساسانیان بنا شد.
خلافت عباسیان به پایمردی ایرانیان برپا شد و الا این خاندان هیچگاه در ردیف مدعیان جدی و قابل اعتنای حکومت نبود. نظام حکومت و دیوان در زمان خلافت عباسیان به شیوههای ایرانی و توسط دبیران و وزیران ایرانی اداره میشد و تا به انجام نیز این سنت دوام یافت. پس عراق در دوره اسلامی نیز همچنان زیر نفوذ سیاستمداران و وزیران ایرانی و به شیوهای ایرانی اداره شده است. نفوذ آلبویه و سپس سلاجقه بر بغداد نیز ادامه همین قصه است.
در زمان حکومت مغولان نیز این وزیران ایرانی بودند که بر عراق سلطه و سیطره داشتند و اساسا فتح بغداد به دست هلاکو با رایزنی و نقشه خواجه نصیرالدین طوسی به انجام رسید. در دوران صفویان و پس از آن نیز بخشهایی مهم از عراق درون مرزهای ایران زمین قرار میگرفت و این البته حق تاریخی ایران بود. پس شگفتآور نیست اگر احساس کینه و نفرت تاریخی دولت عراق و تبلیغات شدید رسمی آن را بر علیه ایران و ایرانیان مشاهده میکنیم.
از جمله تبلیغات موذیانۀ رژیم بعثی که برای شکلدهی به ذهنیت جوانان کشور عراق برنامهریزی شده، تحریف تاریخ در کتابهای درسی تمام سطوح و ردههای تحصیلی نظام آموزشی آن سامان است. در این کتابها همه انگیزههای تاریخی و ایدئولوژیک حکومت عراق و حزب بعث و نیز انگیزههای روانی شخص صدام حسین منعکس است.
عقده حقارتی که دولت عراق و شخص صدام حسین نسبت به تمدن و فرهنگ و گذشته درخشان و موقعیت برتر ایران دارند در قالب نفی حقایق تاریخی و توهین و تخطئه نسبت به مردم و کشور ایران تجسم یافته است تا جایی که ایدئولوژی الحادی بعث به بهانه دفاع از اسلام حتی به علمای دینی و روحانیون ایرانی حمله میکند و مدعی میشود که حس نژادپرستی خصمانه و دیرینه ایرانیان را در پس پرده دین و مذهب پنهان میسازند.
خلاصه سخن آن که تصویری که در کتابهای درسی عراق از ایرانیان ارائه شده تصویری است کاملاً روشن و صریح که نیازمند تفسیر و تاویل نیست. این تصویر چنانکه از محتوای مطالب کتابهای علوم اجتماعی و تاریخ و جغرافیا برمیآید، همان تصویری است که در صدر اسلام از ایرانیان ارائه شده و با وجود گذشت قرنها هیچ تغییری نکرده است. (نشریه روابط فرهنگی شماره نخست، ص 139 به بعد)
در این کتابها، نژاد ایرانی نژادی منفور و فرومایه معرفی شده که از عصر خلفای راشدین تا جنگ ایران و عراق (قادسیه صدام) بر ضد امت عرب و یکپارچگی آن و تمدن عربی ـ اسلامی و زبان عربی به توطئه و دسیسهچینی مشغول بوده و در این راستا همواره دست اتحاد به سوی بیگانگان دراز کرده است تا به هدفهای خویش جامه عمل بپوشاند.
هدف اصلی در کتابهای درسی مذکور این است که مشکلات اعراب و مسلمین و آشوبها و تشنجات اجتماعی و جنبشهای فرقهای و قومی و خلاصه هرگونه اقدامی که برای نابودی تمدن اسلامی صورت گرفته است به گونهای به ایرانیان نسبت داده شود.
در کتابهای درسی عراق تبلیغ شده که از آغاز ظهور اسلام ایرانیان کینه دیرینه خود را بر ضد اعراب و اسلام بروز داده و به واسطه این خصومتورزی از جانب ایرانیان بود که اعراب در جنگ قادسیه با آنان رودرروی قرار گرفته و آنان را شکست دادند. اما با این همه ایرانیان دست از کینهتوزی خود برنداشته و در دوره امویان و سپس عصر خلافت عباسیان همچنان بر علیه اعراب و همبستگی قومی ایشان توطئه میکردند.
در یکی از کتابهای درسی عراق ضمن ادعای موهوم دشمنی ایرانیان با اعراب و مردم عراق و همبستگی تاریخی مردم عراق بر ضد ایشان، پیامبر اسلام(ص) قهرمان مبارزه با ایران معرفی شده است: «در واقع، این اهداف مشترک شعار عراقیها بود و با همین شعار در «ذیقار» با ایرانیان مقابله کردند و اعراب این اهداف را با رهبری پیامبر اکرم(ص) تحقق بخشیدند.» (کتاب تعلیمات میهنی برای کلاس اول دبیرستان، 1994، ص 15)
در کتب درسی عراق بر جنگ قادسیه و شکست سپاه ایران به فرماندهی رستم فرخزاد از سپاه مسلمین (سپاه اعراب به ادعای بعثیها) به فرماندهی سعدابن ابی و قاص تکیه بسیار شده است:
«سعدابن ابی و قاص از روی ایمان و اعتقاد خود، به ایرانیان پیشنهاد مذاکره داد ولی آنها با رد این پیشنهاد صلحطلبانه (یعنی دعوت به اسلام و بازگرداندن حق اعراب و خروج از سرزمین آنها)، بر دشمنی خود پافشاری و عرب را به نابودی تهدید کردند.»
و سپس با تبلیغات دروغین برای عراق که در آن زمان هیچگونه هویت سیاسی ملی نداشته نقش خاص تاریخی قائل میشوند:
«بر اثر جنگ سرزمین عراق، مهد عربیت و فداکاری! با خون شهیدان رنگین شد و اگر این پایداری شجاعانه نبود، هرگز خاک عراق از اشغال ایرانیان غاصب آزاد نمیشد. (تاریخ عربی اسلامی، دوم متوسطه 1994، ص 24 و 25)
رژیم بعثی در طول سالهای دفاع مقدس و حتی پس از آن همواره سعی داشته است با شبیهسازی دروغین جنگ تحمیلی را یک قادسیه مکرر معرفی نماید و صدام حسین را نیز سعدبن ابی و قاص زمان جا بزند که از کیان امت عربی و اسلامی! در برابر دشمنان عربیت و اسلامیت دفاع کرده است و در همین سمت و سو بر صلحطلبی و شفقت و خویشتنداری خود در برابر ایران نیز تاکید بلیغ مینماید و وقوع جنگ را نیز آشکارا به ایران نسبت میدهند. مثلا:
«ملت عرب برای دفاع از کشور خود و امت عرب حماسهای جاودانه آفرید و توانست بر دشمن ایرانی خود پیروز شود. از آنجا که صدام حسین با تاییدات الهی این جنگ را رهبری کرد. این جنگ «قادسیه صدام» نامیده میشود.
همچنان که سعدابن ابی و قاص نزدیک به چهارده قرن پیش قادسیه نخست را رهبری کرد. (تاریخ معاصر وطن عربی، کلاس سوم متوسطه، ص 105)
مطابق کتابهای درسی عراق، علل وقوع جنگ بین عراق و ایران به موضعگیری ایران در قبال حسن همجواری با عراق بازمیگردد، زیرا عراق خواهان حسن همجواری با ایران بوده و ایران این درخواست را رد کرده است:
«پس از سقوط شاه در 1979 میلادی و روی کار آمدن نظام جدید در ایران، عراق روی کار آمدن این نظام را تبریک گفت، ولی (امام)خمینی و طرفدارانش به جای تلاش در راه بهبود مناسبات و حسن همجواری با عراق، به عکس راه دشمنی را در پیش گرفتند و به جنگ تبلیغاتی بر ضد بعث و دولت انقلابی عراق و تجاوز به روستاها و مناطق مرزی و خرابکاری در داخل کشور ما دست زدند» و در ادامه نتیجهگیری شده است که عراق ناچار به مقابله بود به ویژه که مقامات ایرانی با صراحت اعلام داشتند که میخواهند عراق را اشغال کنند!:
«در چهار سپتامبر 1980 میلادی، رژیم نژادپرست ایران به عراق حمله کرد. مسؤولان ایران اظهار داشتند که قصد اشغال عراق را دارند. در نتیجه رهبری عراق تصمیم گرفت در برابر این تجاوز بایستد و وارد خاک ایران شود.» (همانجا ص 105 و 106)
در کتب تاریخ پایههای مختلف تحصیلی همواره بر خصومت قدیم و دیرینه ایرانیان بر علیه اسلام و اعراب تکیه میشود.
مثلا در کتاب تاریخ عرب و اسلام سال دوم متوسطه آمده است: «پس از پیروزی قاطع اعراب در جنگ قادسیه با سوءاستفاده از حسننیت و خیرخواهی ایرانیان به دشمنی و توطئه بر ضد عربیت و اسلام ادامه دادند. آنها عمربن خطاب (رض) پیشوای امت عرب را کشتند ولی با وجود کشته شدن خلیفه، امت عرب به راه خویش ادامه داد و رسالت خود را به سراسر جهان ابلاغ کرد. سپس ایرانیان به ناآرامیها و آشوبهایی دامن زدند که به قتل عثمانبن عفان (رض) و علیابن ابیطالب(ع) انجامید و بدین طریق ایرانیان در قتل خلفای راشدین دست داشتند.» (1994، ص 57).
در این کتابها آمده است که دشمنی ایرانیان با امت عرب در عهد بنیامیه به صورت مخالفتهای دینی و فکری در قالب شعوبیگری و زندقه و به صورت مخالفتهای سیاسی با دامن زدن به شورشها و ایجاد تشنجهای اجتماعی بوده و ایرانیان همواره کوشیدند دولت مقتدر عرب را تضعیف کنند. از همین رو در شورش مختار ثقفی شرکت جستند.
در این کتابها سیر توطئه ایرانیان! در عهد عباسیان، سلاجقه، مغولان، صفویه و عصر حاضر با همین دیدگاه تشریح میشود.
با این اوصاف میتوان گفت که دشمنی و کینهتوزی دولت عراق به خصوص رژیم بعثی با ایران و ایرانیان ناشی از انگیزههای تاریخی و ایدئولوژیک است و در این خصومت و کینهتوزی تفاوتی میان رژیم سلطنتی شاه یا جمهوری اسلامی قائل نیستند و اساسا کشور ایران و تمدن و فرهنگ درخشان آن موجب آزار روح حقیر سردمداران بغداد است.
برای آنان مطلوب آنست که کشور ایران چندپاره و مضمحل و ضعیف و ناتوان شود تا عراق بتواند در میان امارتهای کوچک عربی نظیر قطر و بحرین کشور بزرگ و مقتدری به شمار آید.
اما اینک که نوزده سال از آغاز جنگافروزی صدام برای واقعیت بخشیدن به رویای دست نیافتنی قادسیه میگذرد قول صدق امام راحل قدسسره بر همگان مسلم و آشکار شده است که صدام جز خودکشی راه دیگری ندارد. اینک فرمانده امالمعارک قادسیه و حامی قدرتمند شرافت عربی به سختی میتواند بغداد و حومه را در ید قدرت خود نگاه دارد.