* جناب آقای خسروپناه، ابتدا از این که دعوت ما را برای انجام گفتوگو پذیرفتید، از شما سپاسگزاری میکنم. موضوع گفتوگوی ما تحلیل جریانهای فکری و فرهنگی معاصر ایران، به ویژه مقطع پس از انقلاب است. تعریف شما از جریانهای فکری و فرهنگی چیست و چه پدیدههای اجتماعی را با این عنوان نامگذاری میکنید؟
** به نام خدا. اجازه دهید بحث را با این مقدمه شروع کنم که هر نظام اجتماعی و هر انقلابی با سه دوره مواجه است: 1ـ دوره مبارزه علیه نظام معارض 2ـ دوره تثبیت و استقرار نظام موافق 3ـ دوره دفاع از نظام مستقر. آغاز و طول زمان هر دوره دقیقاً مشخص نیست و گاهی نیز ممکن است برخی از این دورهها با هم شروع شوند. آنچه در تحلیل انقلاب اسلامی ایران اهمیت دارد، مبارزه جریانهای مختلف، از جمله جریانهای مذهبی به رهبری امام خمینی(ره) علیه رژیم شاهنشاهی و پس از آن، دوره تثبیت و استقرار نظام است.
امام خمینی(ره) در تحقق این کار، تا حدود زیادی موفق بود؛ زیرا ایشان نظریه اسلام حکومتی و اسلام اجتماعی و دکترین ولایت مطلقه فقیه را مطرح کرد. به گونهای که با هر چالش عملی و اجتماعی که برخورد میکرد، میتوانست با این سیستم (ولایت مطلقه فقیه) با آن مبارزه کند و تا حدود زیادی شبهات را کنار بزند. امام(ره) از ارزشهای اسلامی و اخلاقی نیز به خوبی استفاده نمود،؛ مثلا با آغاز جنگ تحمیلی، که اقدامی علیه تثبیت و استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران بود. امام با استفاده از مفاهیم اخلاقی و ارزشی، بسیج مردمی و همگانی را در کنار دیگر نیروهای مسلح به وجود آورد تا مردم نیز در دفاع از اسلام و میهن شرکت نمایند.
پس، نظام ولایت مطلقه فقیه از عوامل موفقیت امام(ره) در مقابله با پدیدهها و توطئههای مختلف داخلی و خارجی بود که خود ایشان آن را تبیین کرده بودند. اگر امام(ره) نظامسازی نمیکرد، در دوره دوم شکست میخورد؛ همانگونه که بسیاری از نهضتهای قبل از انقلاب اسلامی شکست خوردند.
ما اکنون در دوره دفاع به سر میبریم. این دوره از اول انقلاب هم وجود داشته، ولی امروز بیشتر مطرح است. در این دوره، انقلاب اسلامی تثبیت شده است، ولی جریانهای معارضی پدید آمدهاند که اگر آنها را نشناسیم و نتوانیم با آنها مبارزه کنیم، گرفتار آسیبهای شدیدی خواهیم شد. بنابراین دوره دفاع و پاسداشت از یک نظام و یک انقلاب، مهمترین بستر برای ظهور جریانهای مختلف اجتماعی به ویژه در حوزه فرهنگ و تفکر است. چرا؟ برای اینکه یک نظام جدید شکل گرفته و از طرف سلیقهها و مکتبهای مختلف زیر ذرهبین نقد و ایدهپردازی قرار میگیرد.
اما برگردیم به اصل موضوع یعنی جریانشناسی فکری و فرهنگی معاصر. در این زمینه باید به چند موضوع توجه کرد: اول اینکه منظور از جریان، گرایش یا گرایشهای خاص اجتماعی است که منشا تحولات جامعهشناختی میشوند؛ اعم از اینکه مبانی فکری و اندیشهای داشته باشند یا فاقد مبانی ایدئولوژیکی محسوب شوند. و مقصود از جریانهای فکری ـ فرهنگی، گرایشهای اجتماعیاند که نه تنها از مبانی ایدئولوژیکی و فکری برخوردارند، بلکه کارکردهای فرهنگی نیز دارند. دوم اینکه بحث ما راجع به جریانها و جناحهای سیاسی نیست. بحث جریانها و جناحهای سیاسی کشور، قطعا یک بحث ضروری است اما در جای خود باید به آن پرداخته شود. موضوع بحث ما جریانهای فکری و فرهنگی است.
سوم اینکه مراد از جریان، اعم از جریانهایی است که بالفعل گستره وسیعی دارند و یا گرایشهایی که اگر به آنها توجه نکنیم، ممکن است در آینده تبدیل به جریان شوند.
چهارم اینکه، عمدتاًًً میخواهیم نگاه تاریخگونه و تحلیلی به جریانهای فکری و فرهنگی دو دهه اخیر داشته باشیم. البته پیش از انقلاب، با جریانها و گرایشهای مختلف فکری و فرهنگی روبرو بودیم که اکنون چندان نامی از آنها برده نمیشود؛ مثلا امروز جریان مارکسیستی در کشور ما مطرح نیست. البته گرایش نئومارکسیستی مطرح است، ولی هنوز به یک جریان تبدیل نشده است.
* آیا طبقهبندی خاصی هم در مورد این جریانها وجود دارد یا خودتان دستهبندی خاصی از این جریانها دارید؟
** این جریانها را میتوان به صورتهای مختلفی طبقهبندی کرد از جمله به این صورت:
1ـ جریانهای معارض، یا با اندیشه و تفکر و فلسفه حاکم بر نظام جمهوری اسلامی ایران در تعارضاند یا با فرهنگ اسلامی؛ و بعضی با فرهنگ حاکم بر جمهوری اسلامی تنها تعارض دارند؛ چون جمهوری اسلامی ایران از دو ساحت اندیشه و فرهنگ برخوردار است.
2ـ بعضی از این جریانها، هرچند با اندیشه حاکم بر جمهوری اسلامی در تعارضاند. اما نسبت به دین تعهد دارند؛ یعنی با اسلامیت نظام و فرهنگ اسلامی تعارضی ندارند. این جریان، یک جریان اسلامی است. در مقابل آنها، جریانهایی هستند که نسبت به دین بیتعهدند. آنها یا دینستیزند و یا دینگریز؛ یعنی نسبت به دین، یا «لابشرط»اند و یا «بشرط لا».
3ـ بعضی از جریانها نسبت به پرسشهای جدید و نیز نسبت به جهان و انسان معاصر و مدرن، دغدغه دارند؛ یعنی به نگرش انسان جدید به عالم و آدم توجه میکنند؛ همچنین توجه دارند که تحت تأثیر فلسفههای غرب، مثل فلسفه فرانسیس بیکن در تجربهگرایی و فلسفه دکارت در عقلگرایی و فلسفههای معاصر غرب مانند پوزیتیویسم، اگزیستانسیالیسم و فلسفه تحلیل زبانی، نگاه انسان به آدم و عالم عوض شده و اینک در دوره معاصر، پرسشهای جدیدی مطرح شده است که ما در گذشته با آن روبرو نبودیم.
برخی دیگر از جریانهای معارض نیز اصلا هیچ توجه و دغدغهای نسبت به این موضوعات و مسائل ندارند.
4ـ برخی از این جریانها از میراث گذشته هویت دینی و ملی ما بهره میگیرند و معتقدند در سیر تحول فکری ما شخصیتهایی مثل ابنسینا، فارابی، شیخشهابالدین سهروردی، ملاصدرا، حاجی سبزواری، علامه طباطبایی و... بودهاند؛ یعنی با توجه به این میراث کهن، جریان فکری ـ فرهنگی خود را مطرح میکنند. بعضی نیز به تمام میراث فکری و فرهنگی گذشته پشت پا زدهاند و میخواهند نظام جدیدی بسازند.
شایان ذکر است که نسبت تقابل این جریانها با جمهوری اسلامی و پارادایم امام خمینی(ره) یکسان نیست؛ برخی تقابل حداکثری با ساختار فکری امام دارند؛ مانند جریان روشنفکری تجددگرا و دسته دیگر در بخشی از مبانی فکری امام، چالش دارند؛ مانند مخالفت فرهنگستان علوم با حکمت صدرایی؛ لذا نمیتوان به یکسان درباره تمامی این جریانها داوری کرد.
* آیا اگر در کنار شناسایی مصداق جریانهای معارض، به شاخصههای آنها در این تقسیمات هم توجه کنیم، بهتر نیست؟
** مسلماً. ما باید معیارها و شاخصههایی را برای شناخت در نظر داشته باشیم و بدانیم؛ مثلا: آیا این جریانها نسبت به دین تعهد دارند، یا نه؟ آیا نسبت به میراث کهن (میراث ملی یا دینی) تعهدی دارند، یا نه؟ آیا نسبت به پرسشهای جدید انسان معاصر دغدغه دارند، یا نه؟ آیا این جریانهای معارض، با اندیشه حاکم بر جمهوری اسلامی در تعارضاند یا با فرهنگ اسلامی حاکم بر آن؟ اگر ما این مشخصهها را در مصادیق جریانها شناسایی کنیم، نگاهمان به این جریانها، نگاهی جامعهشناختی و دقیق خواهد بود.
شناخت مصادیق جریانهای معارض نیز بسیار مهم است. در دوره دفاع باید طرفها و جبهههای رقیب و مقابل را شناخت تا بتوان در مقابل آنها از خود دفاع کرد. بنده چندین جریان را شناسایی کردهام که هر یک، گرایشهای مختلفی را پوشش میدهند: 1ـ خردهفرهنگها 2ـ شیطانپرستی 3ـ تصوفگرایی 4ـ کثرتگرایی 5ـ فمینیسم 6ـ بهائیت 7ـ تجددگرایی افراطی 8ـ سنتگرایی 9ـ مکتب تفکیک 10ـ هایدگریها 11ـ تجددستیزی 12ـ فرهنگستان علوم 13ـ روشنفکری تجددپذیر 14ـ عقلگرایی اسلامی. جریان اخیر یعنی عقلگرایی اسلامی نام پارادایم فکری حضرت امام(ره) است که شاخصهها و مولفههای خاص خود را دارد.
ما باید در چارچوب اندیشه و نظام دینی، نسبت به این جریانها دیدگاهی واضح و فعالانه داشته باشیم.
* تقسیمبندی مفصل و جالبی است اما خردهفرهنگها را چهطور در این تقسیمبندی میگنجانید؟ به عبارتی چطور میتوان برای این خردهفرهنگها جنبه فکری یا سیاسی قائل شد؟ به عنوان مثال گروههایی نظیر رپ و امثال آن را در نظر دارم.
** گروههایی مثل رپ، متال یا هویمتال و راک، این گروهها جنبه فکری چندانی ندارند، اما پشتوانه فکری دارند و در آثاری که منتشر میکنند، پشتوانه فکری آنان هویدا است؛ و لذا بدون شک آنها هم جریان فکری و فرهنگی به حساب میآیند. البته هر کدام از این گروهها زیرمجموعههایی دارند؛ مثلا گروه رپ، زیرمجموعهای به نام «گروه هامر» دارد، یا هویمتالها زیرمجموعههایی به نام «باکره فلزی»، «قاتل»، «گروه دختران» و «نیروانا» دارند.
نیروانا اصطلاحی بودایی است که معتقدند انسان در اثر ریاضت به مرتبه روحی متعالی میرسد. این گروهها در کشورهایی مثل آمریکا به یک فرهنگ اجتماعی تبدیل شده و وارد جامعه اسلامی ما هم شدهاند؛ مثلا گروهی از هویمتالها اصطلاحشان این است که میگویند؛ «we are sex prophet»: ما پیامبران سکسیم؛ و بیبند و باری جنسی را کاملا علنی و آشکارا ترویج و پیشنهاد میکنند.
این گروههای فرهنگی در دهه 1980 میلادی، در اعتراض به نژادپرستی و با شعار صلح و آزادی علیه وضع موجود آمریکا قیام کردند؛ یعنی در واقع عمر چندانی ندارند. در اصل، چون سیاهپوستهای آمریکا با وضع موجود آمریکا موافق نبودند، این جریانها را ایجاد کردند و برای مبارزه با نژادپرستی شعار صلح و آزادی را پیشنهاد دادند تا بتوانند حق خود را از دولت وقت بگیرند.
شیوه مبارزه آنها راهپیمایی بود و بعضی از آوازها و آهنگها را نیز استفاده میکردند و اشعار خاصی را هم میسرودند. کمکم، دولت آمریکا به این جریانهای معترض جهت داد و منحرفشان کرد و آنها را در فاز مسائل اخلاقی انداخت؛ یعنی گروههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به یکسری خردهفرهنگهای مبتذل تبدیل شدند که اکثرشان یا گرایشهای همجنسبازی پیدا کردهاند و یا مسائل مبتذل اخلاقی را ترویج و تبلیغ میکنند.
این گروهها علایمی ظاهری هم دارند. پیراهن و لباسهای مخصوصی هم دارند؛ سایت دارند و به طور جدی هم فعالیت میکنند. نمیگویم اینها در کشور ما جریان شایعی هستند؛ اما دستکم گرایشی هستند که جوانان مسلمان را ممکن است به خود جذب کنند.
* آیا وجه اشتراکی هم بین این خردهفرهنگها وجود دارد؟
** البته، اولین وجه اشتراک همه این گروهها برخورداری از ایدئولوژی نهیلیستی است. همه این گروهها پوچگرا هستند؛ یعنی مثلا میگویند: بحثهای هدف آفرینش و کمال انسان و قرب به خدا و... را کنار بگذارید. این عالم بیهدف و بیمعنا است و ارزش زیستن هم ندارد. آنها این پیام را حتی به صورت فیلم هم درآوردهاند. در صحنهای نشان میدهند که مثلاً بچهای در صحرا و بیابانی برهوت به دنیا میآید. سپس بزرگ میشود، رشد میکند و به دنبال هدف و گمشدهای میگردد، تا زمانی که محاسن و موهای سرش سفید میشود، ولی به هیچ چیزی نمیرسد. در آخر به دیواری میرسد که پشتش عدم و نیستی است؛ یعنی پوچگرایی.
من کتابهای زیادی را از آنها دیدهام؛ ولی یکی از آنها با عنوان «نابخشوده» حاوی اشعار متالیکا است که با همین اشعار، خوانندههایشان موسیقی اجرا میکنند. بعضی از تصاویر خوانندههایشان را هم در آخر کتاب منتشر کردهاند. اشعارشان با مضامین پوچگرایی، نهیلیستی و امثال آن بسیار سازگاراند و سراسر کتاب همین محتوا را دارد. در قسمتی از این کتاب چنین آمده است: «پریدن درون آتش؛ آن پایین در اعماق، منزل آتشین من است.
ناقوس فراخوانی به صدا درمیآید و تو و تمام ساکنین زمین را وسوسه میکند تا به گناهی که ما انجام میدهیم بپیوندید. کاری است که باید انجام شود.» تا بعد که میگوید: «پس بیا و به درون آتش بپر. یک تاریکی، یک ظلمت، دنیای آتشین، دنیای بیمعنا، با جهنم در چشمانم و مرگ در رگهایم، پایان راه نزدیک است.» این کتابها با این پیامهایشان با تیراژهای بالایی هم منتشر میشوند. ایدئولوژی پوچگرایی، نهیلیستی، بیمعنایی، بیهدفی، در این آثار آشکارند.
اگزیستانسیالیستهای الحادی، مثل آلبر کامو، نیچه و کافکا و امثال آنها همه پوچگرا شدند و سرنوشتهای ناگواری هم پیدا کردند. صادق هدایت که متاثر از آلبر کامو و کافکا بود، پوچگرا شد و در نهایت هم خودکشی کرد. به تعبیر آقای مطهری، صادق هدایت آدم فقیر و بیچارهای نبود، ثروت داشت و از دنیا همه چیز هم داشت، اما میگفت: زندگی به زحمتش نمیارزد، متاسفانه آثار ایشان هم در سراسر کشور مرتب توزیع میشود.
دومین وجه اشتراک این گروهها، انحرافات جنسی و اخلاقی است. همه آنان آلودهاند. عمدتا هم، همجنسبازند. افرادی که موسیقیهان متال و راک را ترویج میکنند، در آلودگیهای اخلاقی غوطهورند.
سومین وجه اشتراک این جریان، دینستیزی است. آنها دینگریز نیستند؛ یعنی نمیگویند ما کاری به دین نداریم؛ بلکه دینستیزند؛ یعنی قدم به قدم با دین مبارزه میکنند؛ مثلا در فیلمهایشان نمایان است وقتی موسیقی اجرا میکنند و اشعارشان را با آن احساسات و عواطف خاص خود میخوانند، انجیل را در دستشان میگیرند، برگههای انجیل را پاره و پرت میکنند. پیامشان این است که ما ضد دین هستیم. این طایفه در بعضی از جوامع اسلامی هم این کار را با قرآن کردند. چون پوچگرا هستند و دین را مهمترین مانع پوچگرایی میدانند، پس باید با دین مبارزه کنند.
* آنچه را که درباره این جریان گفتید، بیشتر با اصل این جریان در آمریکا و کشورهای غربی تطبیق میکند. به هر حال بسیاری از جوانان ایرانی بدون اینکه از آنها و تفکراتشان اطلاعات درستی داشته باشند، صرفا از مظاهر آنها در قالب لباس و... استفاده میکنند. با این توضیح آیا باز هم میتوان آنها را در ایران نیز یک جریان فکری و فرهنگی به حساب آورد؟
** درست است در ایران جوانانی که از مظاهر و نمادهای آنها استفاده میکنند و یا خودشان را به شکل آنها درمیآورند و حتی به ترانههایشان گوش میدهند، چندان از پشت پرده این مسائل اطلاع ندارند، اما فراموش نکنید که دو سه سالی است در نتیجه تسامح و تساهلی که در کشور رایج شد، کتابهای این گروههای فکری هماکنون با مجوز وزارت ارشاد منتشر میشود و در نمایشگاه بینالمللی هم به فروش میرسد.
شکی نیست با این فرایند، طولی نخواهد کشید که جوانان ما با بنمایههای فکری آنها نیز کاملا آشنا شوند و آن موقع نمادهای آنان دیگر معنادار خواهند بود و کسانی هم که از این نمادها استفاده کنند، آنها را با علم به معنایشان و با لحاظ تناسب و گرایش فکری خود به کار خواهند برد؛ مثلا لباسهای مارکدار مربوط به آنها را خواهند پوشید، از ترانهها و کتب مربوط به آنها بهره خواهند برد و چهره خود را هم به تناسب این جریان مرتب خواهند کرد و شاید هم کمکم محافل خاص خود را ایجاد کنند. در واقع آن موقع فرد خواهد توانست این جریان و تولیدات آن را آگاهانه تعقیب کند.
* جریان شیطانپرستی چه جریانی است؟ آیا آنها هم خردهفرهنگ هستند؟
** تا حدودی جریان شیطانپرستی چند سالی است در ایران هم ـ هرچند بسیار ضعیف ـ آشکار گردیده است. این شیطانپرستها، سایتهای متنوعی هم دارند و تبلیغ میکنند. البته گاه هم انکار میکنند که واقعا شیطان را میپرستند. اما به هر حال در تبلیغ شیطان تلاش میکنند. کارکرد شیطان، ایجاد شر، گناه، معصیت و تخلف از اوامر و نواهی الهی است. آنها نیز کار شیطان را انجام میدهند.
کتابها و سایتهای این جریان را هم با رنگهای تیره و تندی منتشر میکردند که در واقع تاثیر روانشناختی تاریکی، ظلمت و امثال آنها را نشان میدهد. متن هم کاملا بر همین معانی دلالت دارد. آنها هم از گروههای معاند و دینستیزند و کاملا با دین در تعارض و چالش هستند.
حال ببینید ما با چه دنیایی روبرو هستیم. من با شناسایی این خردهفرهنگها، به یاد آن جمله حضرت امام خمینی میافتم که میفرمود: «ای علمای اسلام! به داد اسلام برسید.» بیتردید الان ما در معرض یک شبیخون فرهنگی هستیم، نه تهاجم فرهنگی؛ و باید بیدار شد و کارهای روزمره را به برنامههای بلندمدت تبدیل کرد. در این بین وظیفه شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای عالی حوزه، مضاعف است.
* آقای خسروپناه، تصوفگرایی حداقل در قیاس با جریاناتی که ذکر کردید، تا حد زیادی وجهه نسبتا مثبتی به ویژه برای ما ایرانیان یا به عبارتی برای شرقیهای مسلمان دارد. برای این جریان چه جایگاهی در دوره فعلی قائل هستید؟ تصوف فعلی تا چه حد با آنچه به طور سنتی از تصوف در نظر داریم، تطابق دارد؟
** تصوفگرایی، در دوره اخیر پس از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود که در کشور ما توسعه پیدا کرد. اصولا تاریخ جنگها نشان داده است که معمولا پس از چند سال جنگ در یک جامعه، مردم به معنویت و مسائل عرفانی گرایش پیدا میکنند. در این مواقع اگر عرفان اصیل اسلامی به جامعه اسلامی مبتلا به جنگ، به ویژه به جوانان و مردم علاقمند به معنویت تزریق نشود، بلافاصله صوفیگریها و عرفانهای منحرف جایگزین عرفان اسلامی میشوند. این عرفانهای صوفیمسلک را به سه دسته و گرایش میتوان تقسیم کرد:
گرایش اول تحت عنوان عرفان سرخپوستی شناخته میشود: شخصیتی به نام «دون خوان» که یک سرخپوست آمریکایی بود، برای نخستین بار عرفان سرخپوستی را در آمریکا مطرح نمود و جمع زیادی را جذب کرد. سپس شخصیتها و نویسندههای دیگری، مثل پائولو کوئیلو، این تفکر را رواج دادند. از جمله کتابهای او در این باره، کتابی است با عنوان «سفر به دشت ستارگان». ترجمه این کتاب قبل و بعد از انقلاب اسلامی مکرر منتشر شده است (چاپ اول این کتاب، دیماه 1376؛ چاپ دوم، اردیبهشت 1377؛ چاپ سوم، شهریور 1377؛ چاپ چهارم، آبان 1380 و چاپ پنجم، بهمن 1382 به بازار آمد.) کتاب دیگری هم با عنوان «سرخپوستان بزرگ میگویند» در سال 1383 در نمایشگاه بینالمللی کتاب عرضه گردید.
پیام این عرفان سرخپوستی، پیوند عرفان با زندگی است. این مدل عرفان، مباحثی از قبیل وحدت وجود، انسان کامل، حضرات خمس، اعیان ثابته و تعین اول و ثانی و یا دیگر بحثهای عرفان اسلامی را مطرح نمیکند. بلکه آنها عرفان و معنویت را با زندگی پیوند زدهاند و به شدت از روانشناسی موجود هم استفاده میکنند. شعارشان این است که ما ثروت نمیخواهیم؛ ما عشق و صلح میخواهیم؛ یعنی آنها یک مقوله جذاب و جوانپسند را مطرح میکنند که هر انسانی طالب آن (صلح، عشق، محبت و امثال آن) است.
نکته جالبی که عرفانهای سرخپوستی دارند، دینستیزی است؛ یعنی میگویند: ما سعادت شما را تامین میکنیم، بدون اینکه حاجتی به دین و شریعت الهی داشته باشید. آنها میگویند: اگر معنویت، صلح و آرامش میخواهید، عرفان سرخپوستی را فراگیرید. شاید بعضیها یادشان باشد، در برخی تبلیغات انتخاباتی، کاندیداهای کشور ما شعار «آزادی، استقلال، معنویت»! میدادند؛ یعنی نمیگفتند: دینداری.
این معنویت، معنای خاصی دارد؛ یعنی معنویت به جای دینداری. دینداری، معنویت میدهد، ولی چیزهای دیگری هم هستند که ممکن است معنویت ایجاد کنند؛ پس به نظر آنها معنویت میتواند جایگزین دین باشد. پائولو کوئیلو کتابی به نام «اعترافات یک سالک» دارد که همین پیام را منتقل میکند و این کتاب هم در ایران ترجمه و منتشر شده است.
دومین شاخه و گرایش، عرفانهای شرقی هستند عرفانهایی که معمولا در هند و در بعضی از کشورهای جنوب شرق آسیا رواج دارند، مثل بودیسم، هندوئیسم و تائوئیسم، عرفانهای شرقیاند. این عرفانها هم به یک دین زمینی تبدیل شدهاند. مثلا امروزه بودیسم، یک دین است؛ اما نه یک دین آسمانی و الهی، بلکه دین زمینی و بشری؛ یعنی کاملا میخواهد کارکرد دین را داشته باشد.
تائوئیسم و هندوئیسم هم همینطورند. آنها بحثهای عرفانی، سیر و سلوک و دستورالعمل دارند؛ به طور نمونه در همین کتاب اپانیشادها مطالبی هست که حتی با بعضی مضامین روایی ما که مثلا میفرماید: «من عرف نفسه، فقد عرف ربه» یا «أنفع المعارف معرفه النفس» سازگاری دارد؛ یعنی این کتاب هم به شناخت نفس و شناخت انسان اهمیت میدهد؛ چون یکی از مهمترین دغدغههای انسانی این است که «من کیستم؟» و «انسان کیست؟» این عرفانهای شرقی، بهزعم خودشان به این سوال پاسخ دادهاند و جالب اینجا است که در دو سه سال اخیر مکرر کتابهای آنها هم منتشر میشوند و هماکنون وارد بازار شدهاند. کتابهای اشو، مانند مراقبه و هنر بیش از سایر عرفانهای شرقی در کشور ما مطرحاند. به هر حال، در زمینه بودیسم، تائوئیسم، هندوئیسم و... کتابهای فراوانی در بازار هست که ممکن است برخی افراد نسل جوان که علاقمند به عرفان و معنویتاند، گرفتار آنها شوند.
* ظاهرا عرفان شرقی طیف گستردهتر و وسیعتری را شامل میشود و سرزمینهای زیادی از ممالک شرق آسیا تحت نفوذ و تبلیغ آنها هستند. چه وجه اشتراکی میان شاخههای مختلف عرفان شرقی وجود دارد؟ آیا این جریانات هم دینستیز هستند؟
** وجه اشتراک عرفانهای شرقی، عقلستیزی است. این جریانها با دین سر ستیز ندارند؛ چون به هر حال، مکاتب خود را به دین تبدیل کردهاند. آنها میگویند: ما با مسائل عرفانی به کشف و شهودهایی میرسیم که حتی با بدیهیات عقلی هم تعارض دارند؛ مثلا به این نتیجه میرسیم که اجتماع نقیضین محال نیست.
آقای والتر استیس در کتاب عرفان و فلسفه، یکی از وجوه اشتراک عرفان را همین میداند و میگوید: عرفان، باورهایی عقلستیزانه دارد. عرفان اسلامی ما چنین نیست؛ مثلا ابن ترکه در تمهید میگوید: یکی از معیارهای تشخیص شهود الهی از شهود شیطانی، این است که شهود را با عقل بسنجید؛ اگر مخالف عقل بود، معلوم میشود که شهود شیطانی است. ولی عرفانهای شرقی، عقلستیزند و اجتماع نقیضین را هم ممکن میدانند.
شاخه سوم، عرفانهای بومی هستند. این عرفانها که به فرق صوفیه معروفند، از قدیمالایام در کشور ما و در جوامع اسلامی رواج داشته و پس از جنگ هم توسعه پیدا کردهاند. مثلا میتوان به فرقههای ذهبیه، خاکسار، گنابادی و شاه نعمةاللهی، اشاره کرد که دارای تشکیلات و خانقاه هستند و در منازل و معابدشان، برنامههای فرهنگی دارند.
آنها عمدتا دینستیز نیستند، اما یا فقهستیزند یا مرجعستیز؛ یعنی یا میگویند: کاری به فقه نداشته باشید، یا میگویند: احکام فقهی را قبول داریم (حتی وضو میگیرند، نماز میخوانند، احکام و مناسک عبادی را انجام میدهند) ولی مرجعیت را قبول ندارند. آنها معتقد به مرجع نیستند و نمیپذیرند که در مسائل فقهی و شرعی باید از یک مرجع، تقلید کرد. اگر هم اندکی از آنها، مساله تقلید از مرجعیت را میپذیرند، در نهایت گرفتار بدعتاند. آنها بنایشان بر این است که آثارشان را چاپ نکنند. قبلا جزوههایی را منتشر میکردند ولی کتابهای اصلیشان عمدتا منتشر نمیشود.
البته گروههایی هستند که آثارشان را منتشر میکنند؛ مثلا کتابهایی تحت عنوان: معرفت روح، طب روح، راه کمال، مبانی معنویت فطری و معنویت یک علم منتشر شده. آنها فرقهای به نام مکتب ساختهاند و آن را از فرقه اهل حق منشعب کردهاند. مطالب آنها بعضا جذاب و خواندنی است؛ ولی چیزی که در این کتابها دیده نمیشود، احکام فقهی است. آنها میپندارند انسان با همین معنویت و سلامت روح و نفس میتواند به کمال برسد.
* مهمترین بدعتها و انحرافات فرقههای صوفیه که با لحاظ مسائل سیاسی و اجتماعی عصر حاضر بتوان آنها را مهم برشمرد، به نظر شما کدامند؟
** موارد انحراف فراوانی را میتوان برای این فرقهها برشمرد، اما از آن لحاظ که مدنظر شما است، باید گفت: اولا صوفیان نسبت به دین اسلام دیدگاه گزینشی دارند؛ حال آنکه به ویژه در نظام جمهوری اسلامی این مساله به هیچوجه نمیتواند قابل قبول باشد. به هر حال، یک مشکل اساسی صوفیان در طول تاریخ، پذیرش گزینشی اسلام در مقابل اسلام جامعنگر بوده است.
به قول دکتر قاسم غنی، گاه مشایخ صوفیه به مقتضای زمان، شرع را از شروط تصوف میشمردند و گاه نیز قیودی میگذاشتهاند و حتی برخی صوفیان معتقدند که شریعت صرفا راه را نشان میدهد و اگر انسان به مقصد رسید، دیگر حاجتی به شریعت نخواهد داشت.
شیخ لاهیجی میگوید: «چون بنده را دل پاکیزه گردد و به نهایت دوستی و محبت پروردگار رسد و ایمان به غیب در دل او استوار باشد، در چنین حال، تکلیف از وی برداشته شود و هرچند گناهان بزرگ مرتکب گردد، خداوند او را به دوزخ نبرد.» در حالی که بنا به نص قرآن و سنت، انسانها باید تا هنگام مرگ، احکام الهی را همراهی کنند، به همین دلیل، امام علی(ع) در محراب عبادت، مضروب گردید و امام حسین(ع) ظهر عاشورا، نماز به جای آورد و هیچ یک از پیشوایان اسلام در اجرای احکام الهی سستی نورزیدند.
انحراف اسلام گزینشگر در فرقه ذهبیه هم مشاهده میشود؛ به عنوان مثال، آنها نسبت به احکام سیاسی و اجتماعی بیمهری نشان میدهند و به همین دلیل، انقلاب اسلامی و حرکت فقهالاجتماع امام خمینی(ره) را همراهی نکردند. همچنین برخی از آنها در نماز و پرداخت وجوهات و تقلید از مجتهد جامعالشرایط کوتاهی میورزند.
مطلب دیگر این که، از زمان ملاسلطان گنابادی، بنابر این نهاده شد که اتباع فرقه، ده یک از درآمد خویش را به عنوان عشریه به رئیس فرقه بپردازند و به صراحت تمام آن را جایگزین زکات و خمس قلمداد میکنند. در حالی که قرآن در زمینه خمس میفرماید: «فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل» و به فتوای تمام فقهای شرعیه، عشریه جایگزین خمس نیست؛ علاوه بر اینکه باید خمس به اذن مجتهد جامعالشرایط، مصرف شود و اقطاب و روسای فرقههای صوفیه، مجوز شرعی برای مصرف اموال شرعیه را ندارند. این رویکرد، طبق آیه 151 ـ 150 سوره نساء، آشکارا، گرفتار کفر است.
مطلب دیگری که در ارتباط با نقش این فرقهها در دوره معاصر نباید از آن غفلت کرد، بهرهبرداری استعمار از تصوف است. به عنوان مثال، انگلیس برای اجرای طرحهای استعماری خود، شخصی را به نام صوفی اسلام از افغانستان به عنوان امام زمان علم کرد و با لباس زهد و صورتی آراسته او را سوار بر هودجی نمود و سیصد و شصت نفر فدایی اطراف هودج را احاطه کرده و پنجاه نفر شمشیرزن و مرید نیز همراه او بودند.
وی به طرف خراسان حرکت کرد، خونها ریخته شد و خرابیها به بار آمد و سرانجام ارتش ایران با کشتن صوفی اسلام و تمام فدائیانش و تار و مار کردن سربازانش، آتش فتنه را خاموش کرد. استعمارگران از اوایل قرن نوزدهم به این نتیجه رسیدند که با ایجاد فرقههای ظاهرا مذهبی در جوامع اسلامی، بهتر میتوانند به اهداف سیاسی و استعماری خود دست یابند؛ به همین دلیل، آنان پشتیبان صوفیه و فرقههای آن بودند؛ چنانکه پارهای از اقطاب دراویش حتی به جرگه فراماسونری پیوستند.
از دیگر پیامدهای تصوف هماهنگی صوفیه با جریانهای طاغوتی است که تاریخ بر آن گواهی میدهد. برای نمونه، سعادت علیشاه، رئیس فرقه نعمةاللهیه، جزء ندمای ظلالسلطان بود و میگفت: «ما یک نفر زارع دهاتی درویشیم و نمیدانیم مشروطیت یا استبداد چه معنی دارد و این چنین کاری نداریم و مطیع امر دولت میباشیم خواه مشروطه باشد و خواه مستبد.»
شیخ عبدالله مازندرانی معروف به حائری، حقوقبگیر انگلیس، ارادتمند ملاسلطان گنابادی و نیز عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار رضاخان، و از ارادتمندان سلطان علیشاه تا صالح علیشاه بوده است. سلطان حسین تابنده گنابادی معتقد بوده است که روحانیون در امور دنیوی که مربوط به امر دیانت نیست؛ موظفند به اطاعت سلاطین و مقررات مملکتی، و نباید مخالفت کنند. دکتر گنجویان، مدعی قطبیت ذهبیه اغتشاشیه نیز معروف همگان است که فرارش بعد از انقلاب به انگلیس به خوبی بر هماهنگی او با دربار محمدرضا شاه دلالت میکند.
مشکل دیگر بسیاری از فرقههای صوفیه، مساله تساهل و تسامح و اباحیگری است. سماع و آواز و غنا و آسیبهای اخلاقی و انحرافات جنسی و فاصله گرفتن از شریعت نیز زاییده این انحراف بنیادین است و اصولا برخی از گروندگان به تصوف نیز به همین جهت خود را آلوده میسازند. نیروهای امنیتی کشور در سالهای پس از انقلاب اسلامی، فرقههای صوفیه پارهای از شهرستانها را که مبتلا به انحرافات اخلاقی بودند، افشا نمودند.
انحرافات فراوان دیگری در فرق صوفیه از جمله سماع، رقص، شطحیات، پشمینهپوشی، کشف و شهودهای شیطانی و... وجود دارد که تبیین آنها مجال دیگری را میطلبد. ولی به هر حال وظیفه شرعی همگان از باب نهی از منکر، مقابله با اینگونه بدعتها است.
* به نظر میرسد یکی از جریاناتی که با توجه به موضوع بحث ما بسیار قابل توجه باشد، جریان کثرتگرایی است؛ به ویژه آنکه هماکنون یکی از بحثانگیزترین مباحث فکری در حوزه مباحث دینی به شمار میرود. جایگاه واقعی این جریان را در مباحث فکری و اجتماعی ـ سیاسی ما چگونه تبیین میکنید؟
** جریان کثرتگرایی در دو دهه اخیر در کشور ما راه افتاد و لازم است مورد توجه بیشتری قرار گیرد؛ خود کثرتگرایی دینی یکی از مباحث کلام جدید است؛ ولی در کشور ما به یک جریان تبدیل شده است. کثرتگرایی دینی یا پلورالیسم دینی مدعی است تمام ادیان موجود، اعم از الهی و بشری، آسمانی و زمینی، تحریف شده و تحریف نشده، همه و همه حق هستند و از حقانیت برابری هم برخوردارند و همه متدینانشان هم اهل سعادت و بهشتیاند. این معنای پلورالیسم دینی است.
این نظریه را آقای جان هیک مطرح کرد و بعد هم در کشور ما تحت عنوان صراطهای مستقیم و امثال آنها مطرح شد. کتابها و مقالات فراوانی هم در نقدشان نوشتهاند. اما الان جریانی ایجاد شده است که مرتبا ادیان مختلف را به جامعه معرفی میکند. این جریان با سه رویکرد و سه روش، برنامهها و اهداف خودش را دنبال میکند:
اولین رویکردی که آنها در پیش گرفتهاند، ترجمه و نشر آثار ادیان مختلف است. مثلا کتابهایی را که مرکز گفتوگوی تمدنها در کشور ما چاپ میکند، عمدتا در زمینه مسیح، یهود، بودا و... و بعضی از فرقههای اسلامی مثل فرقه اسماعیلیه است، ولی با اعتبار مالی کلانشان حتی یک کتاب در باب عقاید شیعه اثنیعشری منتشر نکردهاند.
آنها آثار ادیان مختلف را به شکلهای مختلف، چاپ کردهاند؛ مثلا در زمینه زرتشت در دو سه سال اخیر شاید بیش از چهل کتاب منتشر شده است که بعضی از آنها عبارتند از: میترا، بینش زرتشت، گزیده کتاب مقدس اپانیشاد، و سیری در تلمود. تلمود یکی از کتابهای مقدس یهودیها است که غیر از تورات است.
اپانیشادها نیز کتاب نسبتا قطوری است که گزیدههایی از این کتاب را با قلمی روان انتخاب کردهاند. آیین کاتولیک و دین مهر هم کتابهایی هستند که چاپ شدهاند. این کتابها غیر از آنهایی است که در زمینه عرفانهای شرقی مانند بودا، هندو و امثال آن منتشر شدهاند. وقتی این کتابها رواج پیدا کند، مخصوصاً در جامعهای که مباحث به صورت استدلالی و منطقی دنبال نشود، کمکم این سوال برای مخاطب پیش میآید که مگر میشود خدا همه این گروهها را در جهنم بیندازد؟ این استبعاد کمکم جانشین استدلال میشود.
البته این سوال از هماکنون پاسخ دارد. میتوان گفت: مگر خدا وعده داده است که همه را به بهشت ببرد؟ آنقدر در جهنم میاندازد که جهنم پر شود. آیا با یک استبعاد میشود مساله حقانیت و نجات را حل کرد؟ اگر اینگونه است، پس پیغمبر اسلام(ص) برای چه مبعوث شد؟ مگر مشرکان حجاز خالصانه بتپرستی نمیکردند؟ مگر آنها دور کعبه بتهایشان با بدن برهنه به طواف نمیپرداختند؟ آنها آنقدر خالصانه خدا و بتهایشان را عبادت میکردند که گاه بچههایشان را در مقابل این بتها ذبح میکردند.
ایمانی از این راسختر؟ پیغمبر با همین ایمانها و تجربههای دینی منحرف مقابله کرد، وگرنه آنان هم دین داشتند، ولی دین انحرافی. مگر نفرمود: «لکم دینکم ولی دین»؟ باید با بحث منطقی ثابت کرد کدام دین، حق و کدام دین، باطل است. الان در دنیا ادیان خانوادگی هم وجود دارند. یک خانواده با هم مینشینند و دین درست میکنند: البته در اروپا ناچارند چنین کنند؛ چون طرفداران مدرنیسم قبل از جنگ جهانی اول و دوم مدعی بودند با مدرنیسم میتوانند جامعه را پیشرفت دهند، ولی عکس آن اتفاق افتاد و جنگ و کشتار شد. نوعی مدرنیسمزدگی در غرب رایج گردید و بنابراین مردم علاقمند شدند سراغ معنویت بروند. آنان به مسیحیت هم معتقد نبودند و با ادیان دیگر هم آشنایی نداشتند؛ بنابراین دین جعل کردند؛ چون کمبود معنویت را احساس نمودند. آنها میگویند: باید از این طریق این خلأ را تامین کرد.
رویکرد دوم این جریان، نقد تفکر اسلامی و شیعی است. با اینکه کثرتگرایان معتقدند همه ادیان از حقانیت برابر برخوردارند، جالب اینجا است که تفکر اسلامی و شیعی را نقد میکنند. الان کتابهای کسروی و علی دشتی، گرچه به صورت کپی از سایتها، برداشت و در دست جوانها توزیع میشود، اما همه در نقد اسلام و تفکر شیعه است. کتاب شیعهگری و امام زمان که شخصی با اسم مستعار دکتر روشنگر در آمریکا منتشر کرد و بعد در ایران توزیع شد و نیز کتابهای شخصی به نام شجاعالدین شفا که از منحرفان روزگار ما است. همین وضعیت را دارند. البته کتاب جدیدی هم از او به نام افسانه خدایان با مجوز ارشاد منتشر شده و کتاب دیگری نیز به نام تولدی دیگر در خارج از کشور چاپ شده است.
دانشجویان یکی از دانشگاههای تهران پیش بنده آمدند و گفتند: کتاب تولدی دیگر آقای شفا را از اینترنت، در مدت چند هفته کپی گرفته و در اختیار دانشجوها قرار دادهاند و صد نفر از آنان نسبت به اسلام و تشیع دچار شبهه شدهاند. ما جلسه پرسش و پاسخی تشکیل دادیم تا از آن تردید بیرون آمدند. این کتابها دیگر ترویج ادیان دیگر نیست؛ مقابله با تفکر اسلامی و شیعی است.
رویکرد سوم در فعالیتهای این گروه، ترویج عقاید اهل سنت است. این رویکرد هم بسیار محل تامل است. البته ما اعتقاد به وحدت شیعه و سنی و برادری بین آنان داریم. بحث علمی هم مساله جدایی است و هر ساله هم در مناطق سنینشین جلساتی برگزار میشود و علمای شیعه و سنی دوستانه بحث علمی میکنند. اما این چه سیاستی است که در یک کشور اسلامی که مذهب رسمیاش تشیع است، مرتب امکانات در اختیار عدهای قرار میدهند تا بتوانند به ترویج عقاید و افکارشان بپردازند؟!
مثلا نویسنده کتاب سیمای خلیفه دوم عمربن خطاب، همه اشکالاتی را که شیعه بر آنان دارند (به عنوان مثال حدیث قلم و دوات که در منایع روایی اهل سنت ـ نظیر صحیح بخاری و صحیح مسلم ـ نیز آمده است) توجیه میکنند تا خودشان را از این اشکالات نجات دهند آنها این روایتها را بدون تحقیق رجالی ضعیف میشمارند. درباره عثمان هم کتاب نوشتهاند و این کتاب در نمایشگاههای بینالمللی به فروش میرسد. آثار وهابیها هم که جای خود را دارد.
سایتها، کتابها و مقالات متعدد در نقد تفکر شیعه، درباره امام زمان، مهدویت و... وجود دارد. من دو سه سال پیش کتابی در مکه دیدم، تحت عنوان لامهدی ینتظر. محتوای کتاب این بود که اصلا مهدیای وجود ندارد که انتظارش را بکشید. این جریان کثرتگرایی دینی است؛ یعنی میخواهند با کتب و آثاری که منتشر میکنند، کمکم غیرت و باور دینی جوانان ما را تضعیف کنند.
البته وظیفه اصلی ما تبیین منطقی و عالمانه اسلام و تشیع با ادبیات گوناگون به مخاطبان است؛ یعنی اگر ما اسلام شیعی را به خوبی معرفی و تبیین نکنیم و به پرسشهای مخاطبان خود پاسخ ندهیم، این آثار قطعا تاثیرات منفی بر مخاطب میگذارد و مقابله با آن مشکل میشود. البته نمیگویم همه نویسندگان اینگونه کتابها مغرضاند؛ عدهای از آنها دوستان مؤمن و معتقد به اسلاماند، اما دیگران از آنها بهره میگیرند.
* آیا تاکنون تلاشی از سوی حوزه در قالب فعالیتهای نرمافزاری از قبیل ایجاد سایت و... در راستای مقابله با این وضعیت صورت گرفته است؟
** بله، الحمدالله در پانزده سال اخیر فعالیتهای نرمافزاری در حوزه علمیه رشد بسیار خوبی داشته است؛ اما متاسفانه CDهایی که مراکز حوزوی منتشر میکنند. بسیار گراناند و مراکز تحقیقات کامپیوتری مربوط باید به این مساله توجه کنند. الان CDهای مبتذل با قیمتهایی بسیار نازل به دست جوانها میرسد؛ اما قیمت CDهای مذهبی و دینی بسیار بالاست؛ ولی خوب کار شده است. انصافا فعالیتهای خوبی در جهت نرمافزاری و برنامهنویسی انجام شده است. سایتهای متعددی هم هست؛ مثل سایت حوزه و سایت اندیشه قم که سایت مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه است.
* جریان فمینیستی از کی و کجا در جوامع اسلامی و کشور ما شیوع پیدا کرد؟ آیا اصلا اصطلاح فمینیسم اسلامی از نظر علمی قابل قبول است؟
** جریان فمینیستی، همان زنگرایی است. این جریان در غرب شکل گرفته و سه موج اصلی داشته است:
موج اول، توسط یک خانم و نویسنده انگلیسی، به نام مری آستیل، در نیمه دوم قرن هفدهم و نیمه اول قرن هیجدهم به وجود آمد. ایشان به زنان توصیه میکرد و اندرز میداد که از ازدواج بپرهیزند و از زندگی منهای مردان لذت ببرند. موج اول عمدتاً نقد زندگی مردسالارانه بود؛ لذا در ابتدا این جنبش سیاسی بود و در زمینه وضعیت زنان متاهل، وضع حقوق آنان و کلا فعالیتهای اجتماعی زنان فعالیت میکرد.
موج دوم فمینیسم در نیمه دوم 1960 اتفاق افتاد (حدود نیم قرن پیش) این موج، افراطی بود. آنها علوم و ایدئولوژیها را نیز مردمسالارانه میدانستند و میگفتند ما باید تلاش کنیم معرفتشناسی، فیزیک، شیمی و زیستشناسی فمینیستی داشته باشیم و زنها باید با فکر زنانه خودشان از نو علم، فلسفه، منطق و... بنویسند. این تفکر تقریبا تا چند سال پیش هم در غرب رواج داشت؛ یعنی اصلا مخالفت و مبارزه آنان با ایدئولوژی مردسالارانه بود.
آنها اعتقاد داشتند که دانش موجود از دید مردان به جهان نوشته شده است و لذا اگر دید زنانه به جهان پیدا شود و زنان نیز به تحقیقهای طبیعتشناختی و انسانشناختی اقدام کنند، مطمئنا علوم نیز تغییر مییابند؛ بنابراین، فمینیستهای موج دوم، نسبیگرا بودند.
موج سوم، که در چند سال اخیر اتفاق افتاده، تعدیل یافته نگرش فمینیستی موج دوم است. موج سوم بر این باور است که نباید سخت گرفت و زندگی را با نگرش افراطی تخریب کرد؛ چرا که زنها به مردها نیازمندند و مردها هم به زنها. این گروه معتقدند که علوم مرد و زن نمیشناسد و ضمنا اینها از زندگی خصوصی خانوادگی و فرزندمحوری و حقوق زنان دفاع میکنند.
امروز این جریان فمینیستی در کشور ما و دیگر جوامع اسلامی هم رواج پیدا کرده و گاه تحت عنوان فمینیسم اسلامی نیز از آن یاد میکنند.
آنها گاهی به روشها، رفتارها و برخی حقوق زنان و تفاوتهای موجود در احکام فقهی میان زن و مرد، اعتراض میکنند و به این احکام اشکال میگیرند؛ ولی به این اکتفا نمیکنند که بگویند مثلا اگر ارث زن و مرد برابر شود، دیگر مشکل ما حل است. با اینکه ادعا میکنند فمینیست اسلامی هستیم، مصداق «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» هستند؛ یعنی حتی پا را فراتر میگذارند.
اگر دیدند دنیای امروز لیبرالیسم را قبول دارد، میگویند: فمینیستها هم باید لیبرالیسم را قبول کنند و حتی اگر لیبرالیسم با اسلام تعارض داشته باشد، باید اسلام را کنار گذاشت. آنها به قدری اسلام را قیچی میکنند که فقط نوعی معنویت از آن باقی بماند، که آن معنویت را بوداییها هم دارند. یعنی فمینیستهای جامعه ما فقط به چند مساله حقوقی اکتفا نکردهاند بلکه در مسائل سیاسی ـ اجتماعی دیگر نیز وارد شدهاند. بعضی از فمینیستهای اسلامی در خارج و بعضی در داخل کشور فعالیت میکنند و نشریههایی منتشر میسازند.
* در ابتدای گفتوگو جریان بهائیت را هم نام بردید. آیا این جریان در حال حاضر هم حضور مستقیم و موثری در اجتماع دارد؟ اصلا وضعیت فعلی بهائیان به چه صورتی است؟
** بله، جریان دیگری که در کشور ما هرچند به شکل بسیار محدود فعالیت میکند. جریان بهائیت است. آنها در کل جهان اسلام جان تازهای پیدا کردهاند عناصر اصلی اقتصادی، سیاسی و امنیتی کشور در رژیم طاغوت، به عنوان مثال افرادی نظیر: هویدا، نخستوزیر، و حبیب ثابت، تئوریسین ساواک، بهائی بودند. سه چهار سال پیش از انقلاب، با طراحی و برنامهریزی حمید ثابت، بهائیها توانستند همه تشکلهای مسلح و مخالف رژیم را در اختیار بگیرند. حبیب ثابت در آستانه پیروزی انقلاب به آمریکا فرار کرد و سازمان سیا به او ماموریت داد به مصر برود و همین نقشه را در مصر هم اجرا کند. به همین خاطر در ده سال اخیر هیچ خبری از فعالیتهای مسلحانه در مصر نیست. وی با ورود و سیطره آمریکا بر عراق، وارد کشور عراق شد و فعالیت اطلاعاتی خود را علیه مسلمانان آغاز کرد.
شاید شنیده باشید وقتی دیوید کلی از طرف انگلستان مامور شد تا در مورد وجود سلاحهای هستهای در عراق تحقیق کند، توسط یک بهائی عراقی، بهائی شد و تحت تاثیر این گرایش، پارهای گزارشهای دروغ سرهم کرد و بر همین مبنا انگلستان با آمریکا در حمله به عراق متحد شد. بعدا مجلس انگلستان و نخستوزیر و دولت وقت معترض شدند و پروندهها پیچیده شد و ادامه پیدا کرد تا دیوید کلی را ترور کردند. اسنادی وجود دارد مبنی بر اینکه مهمترین عامل نفوذ آمریکا و انگلستان در عراق، بهائیها و یهودیها بودند.
اسناد زیادی وجود دارند که نشان میدهند بهائیها در اسرائیل، انگلیس و آمریکا نفوذ دارند. اصلا استعمار، پشتیبان این جریان بوده است. بهائیان حتی در تحقق دولت یهود در فلسطین در دهههای 1870 و 1880 نقش موثری داشتهاند. الان هم مهمترین مرکز بهائیها ـ که به بیتالعدل معروف است ـ در اسرائیل فعالیت میکند و یکی از مختصات آن، ترور سیاسی است.
آنها سعی میکنند شخصیتهایی را که در کشور صاحب نفوذ میشوند و یا ویژگی مثبتی دارند. ترور سیاسی و شخصیتی کنند و صهیونیستها هم به شدت پشتیبانشان هستند. حتی یهودیهای بهائی نیز در دنیا مطرحاند. خطر فرهنگی که اخیرا کشور ما بدان مبتلا شده، این است که بهائیها در فعالیتهای رسانهای به ویژه فیلمسازی یا ازدواج دختران بهایی با پسران شیعه مسیر جدیدی را پیدا کردهاند.
* ظاهرا یکی از جریانهای نسبتاً ریشهدار و قوی در تاریخ معاصر ما، جریان تجددگرایی افراطی است که در برهههای حساسی از تاریخ معاصر ایران، از جمله در مشروطه و انقلاب اسلامی حضورشان پررنگ شد. در این خصوص چه نظری دارید؟
** جریان تجددگرایی افراطی از زمان میرزا ملکمخان و آخوندزاده مطرح بوده است. از زمان امیرکبیر عدهای برای تحصیل به فرانسه فرستاده شدند. آنها گرایشهای کمونیستی یا گرایشهای دیگری پیدا کردند و به ایران بازگشتند و از همان زمان تجددگرایی مطرح شد. آنها گمان میکردند مساله عقبماندگی ایران با تجددگرایی و مدرنیسم حل میشود؛ لذا میگفتند باید از موی سر تا ناخن پا غربی باشیم تا مشکلات ما حل شود. تجددگرایی به شکلهای مختلف مطرح شد و یک عده، تجددگرای اسلامی شدند؛ یعنی به نوعی تفکر التقاطی روی آوردند؛ همان جیزی که مرحوم مطهری به شدت با آن درگیر شد و در نامه دردناکی به امام(ره) نوشت: ما الان با یک عده روشنفکر روبرو هستیم که آیات را تفسیر به رای میکنند؛ تفسیر سوسیالیستی و مارکسیستی و اگزیستانسیالیستی از قرآن ارائه میدهند که همان تفکر التقاط است. این ماجرا به دهههای چهل و پنجاه برمیگردد؛ اما در دو دهه اخیر تجددگرایی افراطی به شکل دیگری ظهور پیدا کرده است. آنها این بار ابتدا نظریه قرائتهای مختلف از دین را مطرح کردند.
نظریه قرائتهای مختلف از دین بر این باور است که متون دینی (قرآن و سنت)، صامتاند و هیچ دلالتی ندارند و ما به عنوان مفسر، با پیشدانستهها و پیشفرضهای خودمان هرگونه که دلمان خواست، قرآن را معنا میکنیم. این گروه، درباره کل قرآن این نظر را دارند. از آنها باید پرسید اگر شما یک کتاب بنویسید، آیا به خوانندههایتان اجازه میدهید هر طور دلشان خواست آن را معنا کنند؟
شما وقتی اجازه نمیدهید کتاب خودتان تحریف شود، چطور اجازه میدهید معانی و تفاسیر قرآن، تحریف شوند؟ این افراد وقتی با نصوص و معانی قطعی قرآن مواجه شدند و دیدند آیاتی در قرآن هست که نمیشود تفسیر دیگری برایش یافت (مانند: معانی وجوب نماز از آیه شریفه «اقم اصلاه لدلوک الشمس الی غَسقِ اللّیل» و یا آیهای که به صراحت تثلیث را نفی کرده و توحید را پذیرفته است) ناچار شدند مساله گوهر و صدف دین را مطرح کنند و بگویند: دین دو بخش دارد: گوهر و صدف، گوهر دین، حقیقت دین است و بقیه دین، صدفها و عوارض دیناند و خیلی اهمیت ندارند.
مثلا گوهر دین معنویت است. نماز خواندن صدف است تا به آن معنویت برسید. حالا اگر توانستید از راه دیگری، مثلا با موسیقی راک یا متال هم به معنویت برسید، مانعی ندارد.
تجددگرایان افراطی در آخرین تحولات فکریشان، با تحویل دین به تجربه دینی، گفتند: دین، یعنی حال معنوی. آنها مثلا با دیدن غروب آفتاب یا یک تمثال مقدس، حال معنوی پیدا میکنند. استیس در کتاب عرفان و فلسفه میگوید: بعضیها هم ممکن است با مصرف مواد مخدر حال خاصی پیدا کنند. اینان هرگونه حال خاص معنوی را تجربه دینی مینامند. میگویند: پیغمبر هم یک حال معنوی داشت و بعد آن را بیان کرد و قرآن به وجود آمد. پس قرآن، به عقیده آنها، کلام پیغمبر است.
نه کلام خدا. این تجربه دینی بسط هم دارد؛ یعنی شما به عنوان یک فرد عادی هم میتوانید حال و تجربه دینی پیدا کنید و این تجربه مختص پیغمبر نیست؛ یعنی هر کسی میتواند برای خودش یک دین بیاورد. آنها دیگر سراغ تفسیر به رای قرآن و قرائتهای مختلف قرآن نمیروند، بلکه میگویند: قرآن را ببند و کنار بگذار؛ زیرا مربوط به هزار و چهارصد سال پیش است؛ هر کدامتان برای خودتان قرآن بنویسید، این، تجددگرایی افراطی است و چنانچه آشکار است، با این دیدگاه، دیگر از دین هیچ چیز باقی نمیماند.
کسی نیست به آنها بگوید: در زمان پیغمبر بتپرستان هم خیلی حال معنوی داشتند و پیغمبر با همین احوال آنان بود که تعارض داشت. پیامبر با همین شرک و بتپرستی بود که درگیر شد. لازمه اینگونه دعاوی، پیدایش تسامح و تساهل، ترویج مفاسد اخلاقی و بسیاری مسائل دیگر است.
* نظر شما در مورد جامعه باز فرهنگی و نقش جریانهای مختلف فکری ـ فرهنگی ولو متضاد، در ارتقای هویت جامعه چیست؟ آیا میتوان در حوزه اندیشه، سختافزاری و گزینشی عمل کرد؟
** مسلما جواب، منفی است. با توجه به اینکه انقلاب اسلامی ایران یک انقلاب فرهنگی و فکری است، طبیعتا اگر میخواهد استمرار داشته باشد، چارهای نیست جز اینکه در مقابل جریانات فکری ـ فرهنگی یک برخورد فرهنگی داشته باشد. شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز موظف است موضع فکری ـ فرهنگی خود را به طور شفاف در قبال این جریانها مشخص کند، که تا به حال چنین نکرده است.
ممکن است در طول زمان حتی این مانیفست تغییر پیدا کند و ما در طول تحقیقات علمی، در یک جایی اصلاحاتی هم انجام دهیم. این مساله اشکال ندارد؛ چون این بحثها وحی منزل که نیست. شورای عالی انقلاب فرهنگی باید موضع خود را مشخص کند و مثلا بگوید من معتقد به مقولهای به نام علم دینی هستم و حاضرم در این راه سرمایهگذاری کنم و یا باید مشخص کند که آیا معتقد به پلورالیسم دینی و یا تساهل و تسامح هست یا نه؟ حال آنکه شورای عالی انقلاب فرهنگی، جریانهای فکری و فرهنگی را به بازی گرفته است؛ چون اصلا در مورد هیچ یک موضع مشخصی ندارد.
اعلام موضع، غیر از این است که به وسلیه قوه قضاییه با آنها درگیر شویم. نظام میگوید فرهنگستانیها، تفکیکیها، هایدگریها و.. هر کدام کار خودشان را انجام دهند. اصلا جنبش نرمافزاریای که مقام معظم رهبری مطرح کرد، همین است. ایشان فرمود آزادی بیان با حفظ اخلاق و منطق؛ اما به هر حال نظام باید موضع فکری خود را مشخص کند.
* تا اینجای بحث همه جریانهایی را که توضیح دادید، با درجههای مختلف در تقابل یا تخالف با انقلاب و جمهوری اسلامی هستند و با فرهنگ و تفکر اصیل دینی سازگاری ندارند. در میان جریاناتی که برشمردید، آیا جریانهای نسبتا مساعد و موافق با تفکر دینی و فرهنگ انقلاب اسلامی هم داریم؟
** خب البته، جریانهایی که سنخیت و قرابتی با تفکر اصیل دینی داشته باشند نیز کم یا ضعیف نیستند. یکی از جریانهایی که با تفکر دینی و ایدئولوژی انقلاب اسلامی تا حدودی نزدیکتر است، سنتگرایی است. جریان سنتگرایی توسط هانری کربن، رنه گنون، شوان و نصر پایهگذاری شد و بسیاری از آثار این شخصیتها به فارسی ترجمه شده است.
تفاوت این جریان با جریانهای پیش گفته، در این است که جریان تصوفگرایی و فمینیستی بیش از آنکه به اندیشه حاکم بر جمهوری اسلامی آسیب برسانند، با فرهنگ اسلامی ضدیت دارند؛ یعنی فرهنگی که نظام جمهوری اسلامی پذیرفته است، با نظام تصوفگرایی و جریان فمینیستی سازگار نیست؛ اما جریان سنتگرایی به فرهنگ اسلامی معتقد است و تا حدود زیادی با اندیشه دینی حاکم بر جمهوری اسلامی نیز سازگار است.
جریان سنتگرایی آقای دکتر نصر و هانری کربن، جریانی است که چندان به بعد اجتماعی اسلام اهمیت نمیدهد و عمدتا دغدغهاش بر بعد معنویت اسلام است. البته تشیع را هم مطرح میکند. لذا وقتی کربن شیفته امام زمان(عج) میشود، به این دلیل نیست که بیاید و جهان را پر از عدل و داد کند و یک حرکت اجتماعی داشته باشد، بلکه از معنویت امام زمان(عج) لذت میبرد.
هانری کربن بعد از مطالعه کتاب مابعدالطبیعه هایدگر، خلأ معنوی غرب را احساس کرد. تا اینکه با مطالعه کتاب حکمه الاشراق شیخ شهابالدین سهروردی شیفته فلسفه سهروردی شد و گفت «من گمشدهام را پیدا کردم.» هانری کربن به دنبال پر کردن خلأ معنویت به گونهای که پشتوانه اندیشهای نداشته باشد، نبود؛ چون صوفیان و مرتاضها هم میتوانستند آن معنویت را برای او تامین کنند. در واقع کربن به دنبال فلسفهای میگشت که تامینکننده معنویت باشد.
آن فلسفه، فلسفه سهروردی و نیز فلسفه ملاصدرا بود؛ لذا شخص سنتگرایی مانند نصر هم با اینکه به شدت به میراث کهن اعتقاد دارد. فلسفه ملاصدرا را میپذیرد. اما با این همه میبینیم که او مسئول انجمن حکمت و فلسفه یا به عبارتی معاون خانم فرح در انجمن حکمت و فلسفه بود و هیچ درگیریای با رژیم شاه نداشت. او کاملا با رژیم شاهنشاهی همراه بود و بعد از انقلاب هم به آمریکا رفت.
آنها حتی یک قدم برای انقلاب اسلامی برنداشتند؛ یعنی از نظر فکری کاملا تشیعگونه فکر میکنند، اهلبیت را قبول دارند و فکرشان سالم است؛ اما به بعد اجتماعی اسلام توجه کمتری نشان میدهند. یکی از اساتید که در آمریکا به عنوان استاد مدعو تدریس میکرد و ارتباط بسیار نزدیکی با آقای دکتر نصر دارد.
میگفت: اشکال جدیای که به آقای نصر دارم این است که ایشان فقط بعد معنویت اسلام را معرفی میکند و از بعد اجتماعی اسلام غافل است و من سعی کردهام در برنامهها و جلساتی که در آمریکا داشتهام، به بعد اجتماعی اسلام بپردازم و نظریه ولایت فقیه را توضیح و تبیین کنم. آقای نصر آنقدر به فلسفه ملاصدرا اعتقاد دارد که در مقام دفاع به نقدهای دیگران پاسخ میدهد. ایشان کتابهای بسیار ارزشمندی دارد و از نظر فکری هم از سلامت خوبی برخوردار است.
* جریان دیگری را که نام بردید، مکتب تفکیک است. پیشکسوتان و طرفداران فعلی این گرایش چه کسانی هستند؟
** این مکتب را میرزامهدی اصفهانی، مجتبی قزوینی و برخی دیگر از علما در حوزه مشهد راهاندازی کردند. مکتب تفکیک با فرهنگ اسلامی تعارضی ندارد و پیروان آن نه دینستیزند و نه دینگریز؛ ولی با مبانی فلسفی امام خمینی که جمهوری اسلامی بر آن مبتنی است موافق نیستند. البته مسئولان این جریان با حرکت سیاسی ـ اجتماعی حضرت امام(ره) تقابلی نداشتند و بعد از انقلاب نیز همراه امام بودند؛ مثلا مرحوم آقا میرزاجواد تهرانی در دوران جنگ تحمیلی چندین بار در مناطق جنگی و حتی در خط مقدم جبهه حضور پیدا کرد. نکته قابل توجه این است که مکتب تفکیک، تفسیر یکسانی از روششناسی فهم دین ندارد؛ چنانکه برخی از آنها به شدت فلسفهستیزند، دستهای فلسفهگریز و در عین حال برخی از آنها معلمان و منتقدان فلسفه اسلامیاند.
علاوه بر این، مکتب تفکیک، فرایند یکسانی نداشته است؛ چنانکه موسسان مکتب، تفکیکی حداکثری بوده و مخالفت آشکارتری نسبت به فلسفه داشتهاند اما معاصران آنها، به گونهای اعتدالی با این نظریه برخورد میکنند و حتی با صراحت، روش عقلی و بدیهیات عقلی را میپذیرند و تمام استنتاجهای منطقی آنها را نیز قبول دارند و حتی میگویند اگر این نتایج با ظاهر قرآن تعارض داشته باشند، به تاویل آنها میپردازیم. البته آنها با برخی تاویلات فلاسفه مانند معاد جسمانی ملاصدرا مخالفند.
* جریان هایدگریها هم یک جریان مهم فکری و فرهنگی در کشور ایجاد کرد. ظاهراًً این جریان یکی از عمیقترین و فلسفیترین جریانهای فکری معاصر ایران نیز به شمار میرود و از سالها قبل جایگاه ویژهای در جامعه ایران پیدا کرده است؟
** این جریان در سده فعلی شمسی (1300. ش) بعد از گفتمانی به نام غربشناسی پیدا شد و بعدا به غربستیزی تبدیل شد. این جریان را اولین بار سیدفخرالدین شادمان مطرح کرد و فردید و آلاحمد آن را ادامه دادند. شادمان در سال 1286.ش در خانوادهای روحانی در تهران به دنیا آمد، دروس سنتی را در مدرسه میرزاصالح و مروی گذراند، سپس در دارالفنون و دارالمعلمین و مدرسه عالی حقوق به تحصیل اشتغال ورزید، دکترای حقوق خود را از دانشگاه فرانسه و دکترای تاریخ را از دانشگاه لندن اخذ کرد و در دولت رضاشاه و محمدرضا شاه مسئولیتهای متعددی داشت.
ایشان معتقد بود پیروزی تمدن فرهنگی در ایران آخرین شکست ما است و لذا ما نباید بگذاریم غرب در ایران رخنه کند. او معتقد بود ما باید مثل روسیه و ژاپن با میل و رعایت عقل و احتیاط، یک تمدن برای خودمان بسازیم و نگذاریم غرب بر ما تاثیر بگذارد (البته غرب بر ژاپن تاثیر گذاشته است.) نظریه شادمان حدوسط دو جریان سنتگرا(یِ بومی) و روشنفکران شبهمدرنیست بود؛ چون جریان سنتگرا، غربستیز بود و با هر حرفی که غرب میزد، معارضه میکرد اما در نقطه مقابل، گروه روشنفکران شبهمدرنیست هر چه را که از غرب میآید، میپذیرند. در واقع شادمان میخواست در وسط این دو جریان، جریانی اعتدالی برقرار سازد؛ لذا هر دو گفتمان را نقد و گفتمان سومی را مطرح کرد.
بعد از ایشان احمد فردید بود. وی در سال 1291 در شهر یزد به دنیا آمد، تحصیلات خود را در مدارس سنتی ایرانی فراگرفت، سپس تعلیمات دانشگاهی را در آلمان و فرانسه در رشته فلسفه ادامه داد و بیشتر از همه از فلسفه هایدگر استفاده کرد. نقدهای شادمان بر غرب گزش ذهنی آغازین فردید را درست کرد و وی با استفاده از فلسفه هایدگر ـ که نقد علم و تکنولوژی غرب بود ـ پایهای ایجاد کرد تا در واقع گفتمان شادمان یک مبنای فلسفی داشته باشد. اما فلسفه فردید، نقد فلسفه غرب بود.
* دیدگاه مرحوم جلال آلاحمد در مورد غربزدگی بر چه اساسی بود؟
**آلاحمد هم کار شادمان را ادامه داد. او اهل تهران و همشهری شادمان بود. وی با روش ادبیات به نقد غرب پرداخت و سیر عجیب و غریبی را در زندگی خود طی کرد. او چند ماه در حوزه نجف به تحصیل پرداخت، سپس آن را رها کرد و در دانشگاه در رشته ادبیات فارسی تا مقطع دکترا به تحصیل پرداخت.
اما از پایاننامهاش دفاع نکرد. وی مدتی عضو حزب توده و مدتی عضو حزب زحمتکشان ملت ایران بود و بعد همه این گروهها را رها کرد و انسان معتقد و متدینی شد. به سفر حج رفت و کتاب خسی در میقات (سفرنامه حج) را نوشت. وی در جریان غربزدگی، با روش ادبیات و نقد ادبیاتگونه به نقد غرب میپرداخت. در واقع فردید و آلاحمد، مسیر شادمان را طی کردند؛ ولی برخلاف او غربستیز شدند.
فردید، بیش از همه فلاسفه، از هایدگر متاثر شده بود. مرحوم فردید عمیقا دغدغه فلسفی داشت و لذا میکوشید پایههای فلسفی غربزدگی و غربستیزی را مطرح کند؛ اما جلال بیشتر تحت تاثیر شادمان بود و اغلب به نقد ادبی میپرداخت. برخی آثار شادمان به صورت کتاب منتشر شدهاند؛ مثل تسخیر تمدن فرهنگی، در باب هند، زبان باستان، تاریکی و روشنایی، تراژدی فرنگ، شناخت ملل و... . اما فردید هیچ کتابی ننوشت.
سه مقاله از ایشان چاپ شده است که دو مورد «چند پرسش در باب فرهنگ شرق» و «سقوط هدایت در چالهی هرز ادبیات فرانسه» میباشد و مقاله سوم را هم تحت عنوان «مشروطیت دفع فاسد به افسد بود» اخیرا خود شما در ماهنامه زمانه برای اولین بار منتشر کردید. علاوه بر این، مرحوم مددپور برخی گفتوگوهای ایشان را نیز تنظیم و به صورت کتاب منتشر کرده است. فردید اجازه نمیداد بحثها و درسهایش ضبط و چاپ شود؛ چرا که او یک فیلسوف شفاهی و بسیار نقاد و بدبین بود حتی بازرگان، شریعتی، مطهری، سروش و... از تیغ شمشیر نقد فلسفی او سالم عبور نکردند.
یکی از شخصیتهایی که بعد از این آقایان، فکر و جریان هایدگری را دنبال میکند، رضا داوری اردکانی است. کتابهای داوری، عمدتاً در نقد غرب است و جالب آنکه وی هیچ بحث ایجابی و اثباتی ندارد؛ یعنی هیچ بنایی را نساخته است تا بگوییم حال که بنای غرب را ویران میکنید، بخش ایجابی شما چیست؟ ایشان هم، مثل فردید، یک فیلسوف نقاد است.
اگر دقت شود، آقای داوری و افرادی مثل ایشان به فلسفه ملاصدرا و ابنسینا نگاه مثبتی ندارند؛ چون معتقدند آنها از فلسفه یونان استفاده کردهاند. این گفتمان غربستیز، با کل تاریخ غرب، حتی با غرب یونان باستان هم مخالف است و لذا فلسفههایی مثل فلسفه اسلامی که از یونان باستان استفاده کردهاند، طبیعتا مورد مهر و محبت این گفتمان قرار نخواهند گرفت. این جریان در کشور رواج یافته و حتی بر بعضی چهرههای فرهنگی (مثل شهید آوینی) نیز بسیار تاثیر گذاشت؛ چنانکه نگاه نقادانه ایشان در باب تمدن غرب، نگاه نقادانه هایدگری بود.
جالب است، بدانید هانری کربن، نخست کتاب مابعدالطبیعه هایدگر را مطالعه کرد که نقاد غرب شد، بعد به سمت جریان سنتگرایی رنه گنون و امثال آنها رفت؛ در حالی که آنها وقتی با هایدگر آشنا شدند، به این سمت نیامدند؛ یعنی هایدگر، روی کربن تاثیر میگذارد و وی به سمت حکمت متعالیه و حکمت اشراق میآید و روی عدهای هم تاثیر میگذارد که به شدت با حکمت اشراق و حکمت متعالیه تعارض و درگیری دارند.
* چنانکه اشاره کردید، شهید آوینی هم از جریان هایدگر تاثیر پذیرفته بود. اگر هایدگری بودن میتواند معارض با اندیشه و فرهنگ حاکم بر نظام اسلامی باشد، چطور آوینی چهرهای مثبت تلقی میشود؟
** نظام جمهوری اسلامی دو بال و بخش دارد. یک بخش، فرهنگ حاکم است که برگرفته از آموزهها و اخلاق اسلامی است و بخش دیگر، اندیشه حاکم بر جمهوری اسلامی است. این اندیشه دستاوردی دارد که متاثر از فلسفه ملاصدرا است؛ همانگونه که متاثر از فقه هم هست. جریان هایدگری، از آن جهت که غرب را نقد میکند، فلسفه یونان و روم باستان را هم قبول ندارد و طبیعتا فلسفههای متاثر از یونان و روم باستان را هم نخواهد پذیرفت؛ چنانکه داوری و مرحوم مددپور هم صریحا مخالفت خود را با فلسفه صدرایی اعلام کردهاند.
آنها میگویند یا باید غرب را دربست پذیرفت یا رد کرد و ما دربست آن را رد میکنیم. علم و صنعت و تکنولوژی غرب با فرهنگ غرب درهم تنیدهاند. اندیشه حاکم بر جمهوری اسلامی ایران که توسط حضرت امام(ره)، شهید مطهری و... مطرح شد. این تفکر را قبول ندارد؛ چنانکه امام(ره) میفرماید: ما با غرب مخالف نیستیم، چیزهای مثبت غرب را میگیریم و با جنبههای منفی آن مخالفت میکنیم. ما با سینما مخالف نیستیم، با ابتذال مخالفیم؛ با علم و دانشگاه مخالف نیستیم.
با انحراف مخالفیم. تفکر فلسفی امام(ره) و شهید مطهری و علامه طباطبایی(ره) نسبت به غرب بدین صورت است. شهید آوینی این تفکر را قبول ندارد. ولی آیا میشود گفت ایشان معارض با نظام است؟ در واقع آوینی با اندیشه نظام مخالف بود، نه با فرهنگ نظام. شهید آوینی شخصیتی بود که به شدت از فرهنگ اسلامی دفاع میکرد. یکی از کارهای مهم ایشان زنده نگه داشتن فرهنگ جبهه و جنگ بود که در راستای همان فرهنگ اسلامی است.
* جریان تجددستیزی که گاهی اوقات مطرح میشود و شما هم به آن اشاره کردید، چه جریانی است؟
** تجددستیزی از مهمترین جریانهای افراطی جامعه معاصر ما است که ریشه در افکار پیشینیان دارد. برخی با استفاده از آیات «تبیاناً لکل شی» و «لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین». با بهرهگیری از هرگونه روش عقلی و تجربی مخالفت ورزیده و دستاوردهای علوم نوین را مخالف دین شمردند؛ مثلا اخیرا کتابی به نام اسلام و تجدد منتشر شده که پیام اصلی آن این است که علوم، توقیفیهاند و همه علومی را که بشر به آنها نیاز داشته، پیغمبر(ص) و اهلبیت عصمت و طهارت(ع) بیان کردهاند.
مطابق این دیدگاه، اگر علومی مثل فیزیک، شیمی، زیستشناسی، نسبیت انیشتین و... در سنت اهلبیت(ع) مطرح نشدهاند، به جهت بینیازی واقعی بشر به این علوم است. لذا این طایفه با هرگونه علم، صنعت و تکنولوژی مخالفاند. در حال حاضر نیز عدهای در برخی روستاهای طالقان در خانههای خشتی زندگی میکنند و از برق استفاده نمیکنند و میگویند استفاده از وسایل نقلیه، برق و... خلاف شرع است.
طرفداران این جریان، با هر چیز نو ـ با علم، صنعت، تکنولوژی و فلسفه نو ـ از آن جهت که نو هستند، مخالفاند؛ یعنی هم با جغرافیای نو و هم با تاریخ جدید مخالفاند و میگویند هر کاری که میخواهید انجام دهید، باید قال الصادق(ع) و قال الباقر(ع) را کنار آن بگذارید. به تعبیر شهید صدر، منطقةالفراغ قایل نیستند که از آنجا عقل و تجربهای هم وارد شود و اظهارنظر کند. این جریان امروزه زیاد مطرح نیست، ولی به هر حال اجمالا تاثیرگذار بوده است.
* به نظر شما، گفتوگوی سنت و تجدد سرانجام به نفع کدام یک خاتمه خواهد یافت؟
** پرسش مهمی در خصوص این دو جریان است، اما من اینجا اعلام موضع نکرده و دیدگاه خودم را در سنت و تجدد بیان نکردهام. باید دیدگاهها مطرح شوند، تا ببینیم آیا در تضاد میان این دو مقوله، باید هویت ثالثی ایجاد گردد و یا اینکه یکی فدای دیگری شود.
* یکی از مواردی که در ابتدای بحث به آن اشاره داشتید، جریان فرهنگستان علوم بود. منظور شما همان آکادمی علوم اسلامی است که در اوایل انقلاب در قم تاسیس شده بود؟ آیا آکادمی واقعا در حد یک جریان فکری متمایز از سایر جریانهای تفکر دینی مطرح است؟
** بله، منظورم همان است. این مرکز علمی توسط مرحوم سیدمنیرالدین هاشمی فرزند آقا سیدنورالدین هاشمی که یکی از مراجع بزرگ تقلید شیراز بود و فعالیتهای علمی و سیاسی و اجتماعی زیادی هم داشت، در قم تاسیس شد. مرحوم سیدمنیرالدین حسینی که در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی هم نقش داشته و از شاگردان حضرت امام و هممسیر با ایشان بوده است، جریان فرهنگستان علوم را بنا نهاد. وی با مبانی فلسفی صدرایی که در تئوریسازی و نظام حکومت اسلامی مؤثر بوده، مخالفت کرده است.
او معتقد بود باید فلسفه جدیدی ابداع کنیم. ایشان فلسفهای ابداع میکند و براساس آن، به تبیین نظام ولایت فقیه و هم یک نظام سیاسی ـ اجتماعی میپردازد که کاملا با دستاوردهای نظام جمهوری اسلامی انطباق دارد، ولی مبانی فلسفی و مشرب اصلی نظام جمهوری اسلامی را کنار میگذارد و مبنای فلسفی جدیدی ارائه میدهد. البته این طرح، هنوز یک جریان مدون، دقیق و نظاممند نیست، بلکه جریانی مبهم و مجمل است و بعضی از مباحثی را که مطرح میکنند، شاید فقط خودشان دقیقا میدانستند که چه میخواهند بگویند؛ به عبارتی بسیاری از مباحث ایشان در حد ادعا هستند و نیاز به پژوهش جدی و فراوان دارند.
اگر مرحوم سیدمنیرالدین که خوشفکر و نظامساز بود، زنده میماند، شاید میتوانست این مسیر را به سرانجامی برساند. البته باید از آن مرحوم که فردی تئوریپرداز و صاحب نظریه بود، تقدیر گردد اما این کار به معنای پذیرش و تایید اندیشه ایشان نیست.
* به نظر میرسد به لحاظ ارتباط با دنیای مدرن، باید جریان روشنفکری تجددپذیر را آخرین حلقه از جریانات نوین در کشور بدانیم، اینطور نیست؟
** این جریان را شخصیتهایی مثل بازرگان و شریعتی آغاز کردند و الان هم امثال آقای سروش آن را ادامه میدهند. مدتی روشنفکران ما گرایشهای مارکسیستی و مدتی گرایشهای لیبرالیستی و زمانی نیز گرایشهای اگزیستانسیالیستی داشتند؛ اما الان جریان غالب روشنفکری در کشور ما، متاثر از جریان مدرنیسم و پستمدرنیسم است؛ یعنی گاه از هرمنوتیک فلسفی و گاه از اندیشههای دیگر غرب استفاده میکند. برخی از روشنفکران نیز گرایشهای نئومارکسیستی دارند؛ مثل برخی از نویسندگان کتابهای علوم سیاسی، فلسفه سیاسی و جامعهشناسی سیاسی.
بعد از فروپاشی شوروی، تفکر توده و مارکسیسم و سوسیالیسم تقریبا در کشور برچیده شد؛ اما با توجه به نقدهایی که لیبرالیسم و متفکران اسلامی بر مارکسیسم وارد کردند، برخی نئومارکسیسم را جایگزین آن ساختهاند. آنها قایل به اصالت جامعه، به آن معنایی که مارکسیستهای قدیم میگفتند، نیستند بلکه تا حدودی اصالت فرد و آزادی فردی را میپذیرند و در مقابل، نظام متمرکز دولتی اقتدارگرا را هم میپذیرند. در بحث اقتصاد هم، آنها چندان به اقتصاد دل نبستهاند و باید گفت این گروه در واقع سوسیالیستهای لیبرال هستند؛ یعنی ترکیبی از سوسیالیسم و لیبرالیسم را تحت عنوان نئومارکسیسم مطرح کردهاند. عده کمی هم گرایشهای پستمدرنی دارند و بیشتر در زمینه ادبیات، هنر، طراحی، گرافیک و... از آن استفاده میکنند.
لذا چنانکه اشاره کردید، باید گفت الان جریان روشنفکر غالب در کشور، جریان روشنفکری تجددپذیر است که به تعبیر دکتر شادمان، شبهمدرنیسم است و حلقه کیان مجموعه بارز آنها است. این جریان، هرچند الان در محیطهای دانشگاه مقداری کمرنگ شده، ولی الان مدعیان و مخالفان این جریان، قدری تخصصیتر بحثها را مطرح میکنند.
* آیا شما حلقه کیان را یک جریان فکری به حساب میآورید؟
** هر مکتبی الزاماً جریان نیست؛ یعنی ایسمهای فراوانی در جهان وجود دارند ولی صرفا بعضی از این مکتبها تبدیل به یک جریان میشوند. این مکاتب وقتی جنبه اجتماعی ـ فرهنگی پیدا کردند، به جریان تبدیل میشوند. حلقه کیان در واقع مصداق بارز تجددگرایی افراطی است و از این رو باید آن را یک جریان فکری تلقی کرد.
این جریان برای مطرح کردن خود از مکاتب مختلف فلسفی غرب که بعضا در خود غرب با هم تعارض دارند، استفاده کرد؛ مثلا در غرب فلسفه اگزیستانسیالیسم با فلسفه پوزیتیویسم با هم درگیرند و حاضر نیستند بر سر یک سفره بنشینند. حلقه کیان برای دستیابی به اهداف خود از فلسفههای اگزیستانس، از هرمنوتیک شلایرماخر، هایدگر و گادامر و نیز از فلسفه تحلیل زبانی استفاده کرده است.
این حلقه از آنجا که هدف اصلیاش تجددگرایی افراطی است و میخواهد به آن برسد، از مکاتبی هرچند متعارض استفاده میکند؛ از این رو مصداق بارز تجددگرایی افراطی، حلقه کیان است. البته پس از دوم خرداد قدری از بحثهای علمی حلقه کیان کاسته شد و عمدتا مشغول کارهای اجرایی و گرفتار فقر تئوریکی شدند؛ ولی به احتمال قوی، آنها دوباره سعی خواهند کرد خودشان را بازسازی و بازپژوهی کنند و اندیشههایشان را روزآمد سازند.
* همه این جریاناتی که نام بردید و توضیح دادید، از طیفهای مختلف و دارای مشربهای متفاوتی بودند و با درجاتی، از جریان فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی و یا حداقل از جریان فکری حاکم بر جمهوری اسلامی کم و بیش فاصله دارند. به نظر میرسد که الان باید به جریان اصلی فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی بپردازیم. شما جریان فکری انقلاب را تحت چه عنوانی و چگونه توضیح میدهید؟
** آنچه تا اینجا از جریانات معرفی شدند، در واقع گزارش کوتاهی از جریانهای فکری و فرهنگی معاصر ایران بود. اما به لطف الهی ما از فلسفه و معرفت دینی غنی برخورداریم. تفکر دین اسلام یک تفکر عقلانی است، منطق دارد و هنرش تدبیر و برنامه داشتن است.
از این رو، به نظر من جریان اصلی تفکر انقلاب اسلامی را باید جریان عقلگرایی اسلامی بدانیم که با پرهیز از هرگونه افراط و تفریط در دانستهها و بایستههای فرهنگی و سیاسی با پیوند استواری میان عقل و شرع، نظامی محکم، مترقی و معنویتگرا را با عنوان جمهوری اسلامی تاسیس کرده و در حال مبارزه با جریانهای فکری انحرافی و شبیخون فرهنگی است.
اما شرط توفیق، فقط مستحکم کردن مبانی فکری نیست بلکه باید اقدام به راهکارهای عملی را در اولویت قرار داد. اگر در این راستا اقدام عملی صورت نگیرد. مطمئن باشید حدیث زیر از رسول اکرم(ص) تحقق پیدا خواهد کرد که میفرمایند: «ان بین یدی الساعه فئن کانها قطع اللیل المظلم یصبح الرجل فیها مومنا و یمسی کافرا و یمسی مومناً و یصبح کافرا؛ در آخرالزمان فتنههایی تحقق پیدا میکند که همچون تیرگیهای شب تاریک است؛ به گونهای که انسانهایی در صبح مومناند و شب کافر میشوند و یا در شب مومناند و صبح گرفتار کفر میشوند.»
این روایت از نبیاکرم(ص) نقل شده و خبری است از آینده و دوران پیش از قیامت. نمیخواهم بگویم منظور از آخرالزمان در این روایت، عصر حاضر است، اما تحولات فکری و فرهنگی کشور ما و دیگر جوامع اسلامی آن قدر زیاد است که بعضی از جوانان را میبینیم که صبح مومناند و شب گرفتار تردید میشوند.
لذا بهترین شیوه برای دستیابی به تفکر اصیل اسلامی، ترویج جریان عقلگرایی اسلامی است که علامه طباطبایی(ره) و امام خمینی(ره) و شاگردان آن بزرگواران مروج آن بودند. این جریان ضمن معتبر شمردن قرآن و سنت، از مبانی فلسفی و عرفانی نیز بهره میگیرد و به شبهات معاصر پاسخ میدهد، ضمن آنکه نوآوری را نیز برمیتابد. اهتمام مجدانه حضرت امام و شاگردان و یاران ایشان به فلسفه اسلامی در کنار فقه اسلامی را میتوان نشانه این معنا دانست.
* آقای دکتر، پیش از این هم در بحث از جریان هایدگریها به فلسفه ملاصدرا و تاثیر آن در ارتباط با برخی شخصیتهای فکری ـ فرهنگی اشاره کردید. چنانکه میدانید خود امام(ره) نیز مدتی فلسفه ملاصدرا و به ویژه حکمت متعالیه ایشان را تدریس میکردهاند و اخیرا بحث توجه امام به نظریه سیاسی ملهم از ملاصدرا نیز مطرح میشود. میخواستم قدری مبسوطتر بفرمایید دقیقا چه رابطهای بین فلسفه صدرایی و نظریههای سیاسی ـ اجتماعی وجود دارد؟
** سوال جالبی است. ملاصدرا تعلیقهای بر الهیات شفا دارد که در آنجا میگوید: «کتابنا الکبیر المسمی بالاسفار.» همگی این کتاب درباره الهیات است. دغدغه فلسفه فکری ملاصدرا الهیات است؛ یعنی کلام، اثبات خدا، صفات خدا، معاد، نبوت و از این نوع بحثها. ملاصدرا دغدغه سیاسی ـ اجتماعی نداشت و درصدد نبود نظام سیاسی، اقتصادی، حقوقی و یا اخلاقی بسازد.
دغدغهاش فقط الهیات بود و از جلد ششم تا نهم اسفار وارد این مباحث میشود. این، فرایند پژوهش فلسفه ملاصدرا است و همین مسیر هم ادامه پیدا کرده است. حاجی سبزواری نیز همین مسیر را طی کرده، با این تفاوت که مثلا در منظومه و شرح منظومه به نظام اخلاقی هم پرداخته است، اما نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ندارد. آقایان قمشهای، رفیعی قزوینی، شهرامی و... هم همینگونه عمل کردهاند.
برای اولین بار فیلسوفان معاصر، همچون علامه طباطبایی(ره)، حضرت امام(ره)، شهید مطهری، استاد مصباح، استاد جوادیآملی از فلسفه ملاصدرا در ساختن نظام اجتماعی بهره گرفتند. به این لحاظ من از آنها به جریان نوصدرایی تعبیر میکنم؛ یعنی چیزی فراتر از حکمت صدرا است؛ مثلا از بحث اصالت وجود یا اصالت ماهیت فلسفه ملاصدرا، در بحث اصالت فرد و جامعه استفاده میکنند.
آیا فرد اصالت دارد یا جامعه؟ همچنین استاد مصباح در کتاب جامعه و تاریخ در قرآن، از فلسفه ملاصدرا و معقولات ثانی فلسفی، در ساختن مبانی فلسفی جامعهشناسی و علوم اجتماعی بسیار استفاده میکند! حضرت امام(ره) نیز گرچه بحث ولایت مطلقه فقیه را از روایات فقهی، مثل روایت مقبوله عمربن حنظله یا مشروعه ابی خدیجه میگیرد، اما از ولایت عرفانیای که عرفا در عرفان نظری مطرح کردهاند نیز بهره میبرد؛ یعنی عرفان نظری ابن عربی بر نظام فکری حضرت امام(ره) تاثیرگذار بوده است.
پس خود فلسفه صدرایی، نظام اجتماعی و سیاسی نداشت، ولی فیلسوفان نوصدرایی از آن در نظامسازی استفاده کردهاند. البته به نظر من جهت ساختن نظام اجتماعی، اقتصادی، مدیریتی و سیاسی صد درصد کامیاب، باید نوآوری و تحولی در فلسفه ملاصدرا ایجاد شود تا بتواند در این جهت موفق باشد؛ چون ما اصلا هیچ نظام اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نداریم که پشتوانه فلسفی نداشته باشد. زمان آن گذشته است که پوزیتیویستها میگفتند: علوم انسانی یک شاخه از علوم تجربی است. الان دیگر هیچکس این حرفها را قبول ندارد. الان همه قبول دارند که فلسفه غیرتجربی بر اقتصاد، سیاست و جامعهشناسی اثر میگذارد.
* اگر معتقد هستید که با برخی از این جریانات و افکار و عقایدی که برشمردید، باید مقابله شود، به نظر شما شگردهای برخورد و مقابله با این افکار و عقاید کدامند؟ به ویژه حوزه و روحانیون چه راهکاری را باید مدنظر داشته باشند تا در این مسیر توفیق پیدا کنند؟
** همین فرایند علمی و درسی که در حوزهها به طور کارشناسانه نوشته شده است، باید طی شود. اگر بیسواد بمانیم، نمیتوانیم به شبهات پاسخ بدهیم. باید منطق و فقه و اصول را خوب بخوانیم. همین مباحث الفاظ علم اصول که خیلیها میگویند فایدهای ندارد. بزرگترین ابزار برای مقابله با هرمنوتیک فلسفی است.
در سالهایی که درس خارج مباحث الفاظ علم اصول را فرامیگرفتیم، همین سوال برای خود ما هم مطرح بود که این مباحث تا چه مقدار به درد فقه میخورد؟ بعد که با مباحث هرمنوتیک فلسفی گادامر، شلایر ماخر، دیلتای، هایدگر و فلسفه تحلیلی آشنا شدم، دیدم که مباحث الفاظ علم اصول میتواند به ما به بهترین نحو کمک کند و لذا در نقد هرمنوتیک فلسفی، از همین مباحث الفاظ علم اصول استفاده میکنیم.
البته مباحث زبانشناسی و روشهای تفسیری هم مؤثرند. فلسفه و عرفان اسلامی را باید خوب خواند. مثل آقای مطهری که همه درسهایش را خوب فراگرفت. ولی وقتی همه این مباحث را خوب بخوانیم، گرچه عالم خیلی خوبی میشویم، اما به درد روزگار گذشته میخوریم. قدم بعدی این است که از این میراث کهن و عظیم برای پاسخ به شبهات و پرسشهای معاصر استفاده کنیم و آن وقت است که میتوانیم عالم زمان خودمان باشیم. عالم زمان شدن، بدون بهرهگیری توام با بهرهوری از میراث گذشته و نیز بدون توجه به پرسشهای جدید و معاصر تحققپذیر نیست.
* آیا کتاب خاصی را میشناسید که مستقلا و به طور مبسوط به تبیین جریانشناسی حاکم بر جامعه فکری فرهنگی کشور پرداخته باشد؟
** کتاب و حتی مقالهای که در این زمینه به تمام این جریانها بپردازد، سراغ ندارم. جسته و گریخته دوستان مطالبی گفته و نوشتهاند؛ اما خود بنده از دو سال پیش تحقیقی را تحت عنوان «آسیبشناسی دینپژوهی معاصر» شروع کردهام که تمام این جریانها را از حیث دینپژوهی مورد بحث و بررسی قرار میدهم.
* آقای خسروپناه ضمن تشکر مجدد از شما، اگر نکته خاصی یا سخن ناگفتهای به نظرتان میرسد که مایل هستید مطرح کنید، بفرمایید.
** البته نکتههای ناگفتهای قطعا وجود خواهند داشت و موضوع مورد نظر ما به قدری وسیع، پراهمیت و فراگیر است که مسلما در یک جلسه محدود نمیتوان حق آن را ادا کرد. اما به هر حال، هم به قدر تشنگی باید چشید. من هم از حوصله و تلاشی که برای طرح این مباحث به خرج دادید، تشکر میکنم و برای شما در ماهنامه ارزشمند «زمانه» و برای همه عزیزان مخاطب آرزوی
سردبیری: مطلب مورد نظر در اصل سند هم ناقص میباشد.