
جوزف نای
سیدرضا میرطاهر
ماهیت قدرت در سیاست جهانی در حال تغییر است. قدرت، توانایی تاثیر نهادن بر نتایجی که خواهان آن هستید و در صورت لزوم، تغییر رفتار دیگران برای انجام این رخداد است.
در قرن بیست و یکم، تحت نفوذ انقلاب اطلاعاتی و جهانیسازی، منابع و شیوه توزیع قدرت به گونهای عمیق در حال دگرگونی است. بازیگران غیردولتی قدرت بیشتری کسب کرده و در نتیجه، فعالیتهای بیشتری در خارج از کنترل حتی قدرتمندترین دولتها صورت میگیرد. حملات تروریستی اخیر در نیویورک و واشنگتن (حملات 11 سپتامبر) این تغییر را به نمایش گذارد. واقعه 11 سپتامبر 2001 همچنین به ما نشان داد که هیچ بدیلی برای مقابله با تهدیدات و چالشهای مشترک غیر از بسیج ائتلافهای بینالمللی و ایجاد نهادهای بینالمللی وجود ندارد. بیش از هر زمان دیگری در قبل، ایالات متحده و دیگر کشورها باید منافع جهانی را در قالبریزی منافع ملی خود به شمار آورند.
امروز هیچ کشوری برای حل مسئله تروریزم جهانی به صورت انفرادی به قدر کافی بزرگ نیست.
نقش زور:
به طور سنتی، آزمون یک قدرت بزرگ «توانایی جنگ» است. جنگ بازنمایی محسوب میشود که در آن کارتهای سیاست بینالمللی بازی میشود و برآوردهای راجع به قدرت نسبی اثبات میگردد. طی قرنها، با تکامل تکنولوژیها، منابع قدرت نیز تغییر یافتهاند. امروزه، بنیانهای قدرت از تاکید بر نیروی نظامی و تسخیر سرزمینها فاصله بسیار یافتهاند، نکته تناقضنما این که، سلاحهای اتمی یکی از علل این امر بودند. همانگونه که از تاریخ جنگ سرد آگاهی داریم، سلاحهای اتمی آنچنان هولناک و مخرب بودند که خود مبدل به امری دست و پاگیر شدند، به عبارت دیگر استفاده از این سلاحها جز، البته به صورت نظری، در اوضاع و شرایط فوقالعاده وخیم، بسیار پرهزینه میباشد.(1)
دومین تغییر مهم ظهور و پیدایش ملیگرایی بود، که حکمروایی بر تودههای بیدار شده را برای امپراطوریها بسیار دشوار ساخت. در قرن نوزدهم، ماجراجویان معدودی با تعداد انگشتشماری از سربازان بیشتر آفریقا را تسخیر کردند و بریتانیا نیز با یک نیروی مسلح استعماری که صرفا جزء بسیار کوچکی از جمعیت بومی هند بود، بر این سرزمین فرمانروایی میکرد. امروزه، حکمروایی استعماری نه تنها به طور گسترده محکوم میگردد بلکه بسیار پرهزینه نیز تلقی میگردد، کما این که هر دو ابرقدرت دوره جنگ سرد این امر را در ویتنام و افغانستان دریافتند. فروپاشی امپراطوری شوروی تنها ظرف چند دهه پس از پایان امپراطوریهای اروپایی رخ داد.
سومین علت مهم، تغییرات اجتماعی در داخل جوامع قدرتهای بزرگ بود. جوامع فراصنعتی به جای شکوه و افتخار در پی رفاه هستند. این جوامع از تحمل تلفات زیاد، جز در مواقعی که بقای آنها در معرض خطر است بیزار هستند. البته این بدان مفهوم نیست که آنها از زور و قوه قاهره، حتی هنگامی که وجود تلفات مورد انتظار است رویگردان هستند، در این باره شاهد جنگ 1991 خلیجفارس و دخالت نظامی آمریکا و متحدان آن در افغانستان هستیم. لیکن فقدان اخلاق جنگجویانه در دموکراسیهای مدرن به مفهوم این است که استفاده از زور مستلزم توجیه دقیق اخلاقی آن به منظور تضمین پشتیبانی مردم از این امر است. به طور کلی در دنیای امروز سه نوع کشور وجود دارد:
1- کشورهای فقیر و ضعیف ماقبل صنعتی، که غالبا بازماندههای آشفته امپراطوریهای فروپاشیده هستند.
2- کشورهای صنعتی در حال مدرنیزه شدن نظیر هند یا چین،
3- جوامع (کشورهای) فراصنعتی که غالباً در اروپا، آمریکای شمالی و ژاپن قرار دارند.
استفاده از زور در نوع نخست از کشورها متداول است، در نوع دوم هنوز مورد قبول است ولیکن در نوع سوم از کشورها کمتر مورد تحمل قرار میگیرد. در این مورد رابرت کوپر دیپلمات بریتانیایی میگوید: شمار زیادی از قدرتمندترین کشورها دیگر خواهان جنگجویان و یا تسخیر (سرزمینها) نیستند. هر چند جنگ هنوز امری محتمل است، ولیکن امروزه نسبت به یک قرن و یا حتی نیم قرن پیش بسیار کمتر قابل قبول تلقی میشود.
نهایتاً، برای بسیاری از قدرتهای بزرگ حاضر، استفاده از زور منجر به ایجاد اختلال در اهداف اقتصادیشان میگردد. حتی کشورهای غیردموکراتیک که تنگناهای شناخته شده اخلاقی کمتری در زمینه استفاده از زور دارند، باید تاثیرات آن را بر اهداف اقتصادی خود مورد لحاظ قرار دهند. همانگون که توماس فریدمن1 متذکر شده است، کشورها توسط «جماعتی الکترونیکی» از سرمایهگذاران که دسترسی آنها به سرمایه در یک اقتصاد جهانی شده را کنترل میکنند، تنبیه میشوند.
هیچ یک از سخنان فوق به معنای آن نیست که نیروی نظامی امروزه نقشی را در سیاست بینالملی ایفاد نمیکند. یکی از دلایل آن این است که انقلاب اطلاعاتی هنوز بیشتر دنیا را دگرگون نساخته است. کشورهای بسیاری تحت فشار نیروهای اجتماعی دموکراتیک قرار ندارند، کما این که کویت این علت را در مورد کشور همسایه خود عراق دریافت، گروههای تروریستی نیز توجه و اعتنای کمی بر تنگناهای عادی جوامع لیبرال دارند. جنگهای داخلی نیز در بسیاری از بخشهای جهان که امپراطوریهای فروپاشیده در آنها خلاء قدرت برجای نهادهاند، امری متداول است. بعلاوه، در سراسر تاریخ، پیدایش قدرتهای بزرگ جدید همراه با نگرانیهایی بوده است که برخی مواقع منجر به بحرانهای نظامی نسنجیدهای شده است.
در توصیف نامیرای توسیدیه (مورخ یونانی)، جنگ پلوپونزی2 در یونان قدیم به دلیل رشد قدرت آتن و هراسی که در اسپارت ایجاد نمود، به راه افتاد.
وقوع جنگ جهانی اول بیشتر مرهون قیصر آلمان و ترسی که بدین واسطه در بریتانیا به وجود آمد بود.(2) برخی پویش مشابهی را در این قرن پیشگویی میکنند که ناشی از ظهور چین و ترس و هراس که این امر در ایالات متحده ایجاد میکند است.
ژئواکونومیک جایگزین ژئوپولیتیک نشده است، اگرچه در اوایل قرن بیست و یکم به روشنی وضعیت ابهامآلودی درباره مرزهای سنتی بین این دو وجود داشته است، نادیده گرفتن نقش زور و محوریت موضوع امنیت مانند نادیده گرفتن اکسیژن است. اکسیژن در اوضاع و شرایط عادی فراوان است و لذا توجه اندکی بدان مبذول میداریم. لیکن هنگامی که شرایط تغییر کرده و شروع به از دست دادن آن کنیم، دیگر قادر نیستیم تا به چیز دیگری توجه کنیم.(3) حتی در آن نواحیای که بهرهگیری مستقیم از زور در بین کشورها از سعه افتاده است ـ برای مثال، در اروپای غربی و یا بین ایالات متحده و ژاپن ـ بازیگران غیردولتی مانند تروریستها میتوانند از زور استفاده کنند. با توجه به آن چه گفته شد، قدرت اقتصادی بیش از گذشته اهمیت یافته است، این امر هم به دلیل افزایش نسبی هزینه (استفاده) از زور و نیز به سبب آن است که اهداف اقتصادی در جوامع فراصنعتی دارای ارزش بیشتری نمایان شدهاند. در دنیای جهانیسازی اقتصاد، همه کشورها تا حدی وابسته به نیروهای بازار هستند که در ورای کنترل مستقیم آنان قرار دارد.
قدرت نرم:
قدرت نظامی و قدرت اقتصادی هر دو نمونهای از قدرت آمره سخت هستند که میتوانند به منظور واداشتن دیگران به تغییر مواضعشان مورد استفاده قرار گیرند.
قدرت سخت میتواند به مشوقها (هویج) و یا تهدیدها (چماق) مبتنی گردد. اما در عین حال شیوه غیرمستقیمی نیز برای اعمال قدرت وجود دارد. یک کشور میتواند به دلیل این که دیگر کشورها خواهان دنبالهوری از آن، نخستین ارزشهایش، تقلید از سرمشق آن، و آرزومند سطح کامیابی و کشادگی آن هستند، نتایجی را که خواهان آن است از جهان سیاست کسب نماید. بدین معنا این امر دقیقا واجد اهمیت است. همانگونه که دستور کار را در جهان سیاست تنظیم نموده و دیگر کشورها را به سوی آن جلب میکنیم، به همان ترتیب نیز وادار ساختن آنها به تغییر از طریق تهدید و یا استفاده از سلاحهای نظامی و اقتصادی اهمیت دارد. این جنبه از قدرت دیگر (کشورها) را وادار میسازد تا چیزی را که شما نیز خواهان آن هستید بخواهند که آن را قدرت نرم مینامم.(4)
این نوع قدرت به جای ارعاب افراد، آنها را جلب میکند. قدرت نرم متکی بر توانایی تنظیم دستور کار سیاسی به گونهای که ترجیحات دیگران را شکل دهد است. در سطح شخصی، والدین خردمند میتوانند که اگر فرزندان خود را با اعتقادات و ارزشهای صحیح بار آورند، قدرت آنها بیشتر و پایدارتر از حالتی خواهد بود که صرفاً کتک، قطع پول توجیبی، و یا گرفتن سوئیچ اتومبیل، تکیه شود. به همین ترتیب، رهبران و متفکران سیاسی مانند آنتونیوگرامیس3 از مدتها قبل قدرتی را که ناشی از تنظیم برنامه کار و تعیین چارچوب بحث است دریافتهاند. توانایی ایجاد ترجیحات معمولا با منابع قدرت نامحسوس نظیر فرهنگ، ایدئولوژی و نهادهای جذاب همراه است. اگر من بتوانم شما را وا دارم تا خواهان انجام چیزی باشید که من خواهان آنم، بدینترتیب من نباید با زور شما را وادار کنم که آن چه را که خواهان انجام آن نیستید انجام دهید. اگر یک کشور ارزشهایی را ارایه دهد که دیگر کشورها خواهان پیروی از آن هستند، رهبری در این زمینه هزینه کمتری در بر خواهد داشت. قدرت نرم صرفاً چیزی شبیه به «نفوذ» نیست، اگر چه یکی از منابع نفوذ به شمار میآید. زیرا هر چه باشد من قادرم که با تهدید یا پاداشهای بر شما اعمال نفوذ نمایم.
همچنین قدرت نرم چیزی بیش از پذیرانش و یا توانایی واداشتن مردم با بحث کردن تلقی میشود. قدرت نرم توانایی اغوا و جذب «مردم» است. جذب نمودن نیز غالباً منجر به تسلیم و یا تقلید میشود.
البته، قدرت سخت و قدرت نرم با یکدیگر مرتبط بوده و میتوانند همدیگر را تقویت نمایند. هر دو آنها جنبههایی از توانمندی برای دستیابی به اهدافمان از طریق تأثیر نهادن بر رفتار دیگران محسوب میشوند. برخی مواقع همان منابع قدرت قادرند تا بر طیف کاملی از رفتارها یعنی از اجبار تا جذب تأثیر نهند.(5) کشوری که از ضعف اقتصادی و نظامی رنج میبرد احتمالاً توانمندیاش برای شکل دادن به دستور کار بینالمللی و همچنین جذابیت خود را از دست میدهد. و برخی کشورها نیز ممکن است توسط قدرت سخت جذب برخی دیگر به دلیل اسطوره شکستناپذیری و یا اجتنابناپذیری آنها شوند. هم هیتلر و هم استالین تلاش کردند تا چنین اسطورههایی را ایجاد کنند، قدرت سخت همچنین میتواند به منظور ایجاد امپراطوریها و نهادهایی که دستور کار برای کشورهای کوچکتر مشتخص میکنند مورد استفاده قرار گیرند، در این باره شاهد سلطه شوروی (سابق) بر کشورهای اروپای شرقی بودیم.
لیکن قدرت نرم صرفاً انعکاس قدرت سخت شمرده نمیشود. برای مثال واتیکان هنگامی که در قرن نوزدهم دولتهای پایی را در ایتالیا از دست داد قدرت نرم خود را از دست نداد، برعکس، اتحاد شوروی (سابق) بیشتر قدرت نرم خود را پس از تهاجم به مجارستان و چکسلواکی از دست داد، اگرچه منابع (قدرت) اقتصادی و نظامی آن همچنان به رشد خویش ادامه دادند. سیاستهای آمرانهای که از قدرت سخت شوروی بهره میبردند عملاً منجر به از زیر بریدن قدرت نرم آن شد. برخی کشورها مانند کانادا، هلند، و کشورهای اسکاندیناوی دارای نفوذ سیاسی هستند که بیشتر از اهمیت و وزن نظامی و اقتصادی آنان است، دلیل این امر گنجاندن آرمانهای جذابی نظیر کمکهای اقتصادی و صلحبانی در تعاریفشان از منافع ملی میباشد.
قدرت نرم در عصر اطلاعات:
کشورهایی که احتمالاً در عصر اطلاعات قدرت نرم را کسب میکنند عبارتند از:
1- کشورهایی که فرهنگ و ایدههای بارز آنها نزدیکتر به هنجارهای مسلط جهانی (که اکنون بر لیبرالیسم، پلورالیسم و خودمختاری تاکید دارند) است.
2- کشورهایی که بیشترین، دسترسی را به کانالهای چندگانه ارتباطاتی داشتد و بدین لحاظ نفوذ بیشتری در زمینه نحوه شکلدهی به موضوعات دارند.
3- کشورهایی که اعتبار آنها به واسطه مقدورات داخلی و بینالمللیشان افزایش یافته است.
این ابعاد قدرت در عصر اطلاعات حاکی از اهمیت فزاینده قدرت نرم در ترکیب منابع قدرت و نیز نشانگر امتیازی مشترک برای ایالات متحده و اروپا است.
قدرت نرم گونه جدیدی نیست و ایالات متحده نیز نخستین دولتی محسوب نمیشود که تلاش نموده تا از فرهنگ خود برای خلق قدرت نرم استفاده نماید.
دولت فرانسه پس از شکست در جنگ فرانسه ـ پروس، در پی ترمیم اعتبار متلاشی شده این کشور با ترویج زبان و ادبیات فرانسوی از طریق موسسه آلیانس فرانسه4 که در سال 1883 ایجاد شد برآمد. «گسترش فرهنگ فرانسوی در خارج به جزء با اهمیت دیپلماسی فرانسه تبدیل شد.» پس از مدت کوتاهی ایتالیا، آلمان و دیگر کشورها از این شیوه پیروی کردند. پیدایش رادیو در دهه 1920 منجر به ورود بسیاری از دولتها به حوزه پخش برنامههای رادیویی به زبانهای خارجی شد. آلمان نازی در دهه 1930 میلادی فیلمهای تبلیغاتی را ترجیح داد.
دولت آمریکا از جمله کشورهای دیرآمده در زمینه ایده استفاده از فرهنگ آمریکایی برای مقاصد دیپلماتیک بود. این دولت «کمیته اطلاعات عمومی»5 را طی جنگ جهانی اول ایجاد کرد لیکن پس از بازگشت صلح آن را منحل کرد. دولت روزولت، از اواخر دهه 1930 میلادی متقاعد شده بود که «امنیت آمریکا به توانایی آن برای سخن گفتن با مردم دیگر کشورها و کسب پشتیبانی آنان بستگی دارد» با وقوع جنگ جهانی دوم و جنگ سرد، دولت ایالات متحده «صدای آمریکا»، «برنامه فول رایت»6، کتابخانههای برپا شده توسط آمریکا، سخنرانیها و دیگر برنامهها اشاره نمود.
لیکن بیشتر قدرت نرم ناشی از نیروهای اجتماعی است که خارج از کنترل دولت هستند. حتی قبل از جنگ سرد نیز «مدیران اجرایی شرکتها و موسسات تبلیغاتی آمریکا، همانند روسای استودیوهای هالیوود، نه تنها به فروش محصولات خود میپرداختند بلکه فرهنگ و ارزشهای آمریکایی و رموز موفقیتهای آن را نیز به بقیه جهان میفروختند. قدرت نرم، بخشی توسط دولتها و بخشی مستقل از آنها ایجاد میشود.
یک دهه قبل برخی ناظران بر این تصور بودند که همکاری نزدیک دولت و صنعت در ژاپن بدان نقش پیشرو در زمینه قدرت نرم در عصر اطلاعات خواهد بخشید. ژاپن قادر به بسط توانمندی خود در راستای گرداندن فوری اذهان در سطح جهانی و «نابود ساختن کسانی که مانع شکوفایی اقتصادی و مقبولیت فرهنگی ژاپن میگردند» است.
هنگامی که کمپانی ماتسوشیتا7 مبادرت به خرید کمپانی فیمسازی «ام.سی.ای»8 نمود، رییس آن اظهار داشت که فیلمهای که به انتقاد از ژاپن بپردازند تولید نخواهند شد. رسانههای ژاپنی تلاش کردند تا به بازارهای جهانی راه یابند و شبکه دولتی «ان.اچ.کی»9 ژاپن مبادرت به بخش برنامههای ماهوارهایی به زبان انگلیسی نمود. با این همه این اقدام با شکست مواجه شد. زیرا به نظر میرسید که گزارشات شبکه ان.اچ.کی10 نسبت به گزارشهای تشکیلات جزئی تجاری تاخیر داشته و لذا شبکه مذکور میبایست بر (اخبار و گزارشات) شبکههای سی.ان.ان11 و ای.بی.سی12 اتکا نماید. این بدان مفهوم نیست که ژاپن فاقد قدرت نرم است. برعکس، فرهنگ (موسیقی) پاپ آن دارای جاذبه زیادی در بین نوجوانان آسیایی است. لیکن فرهنگ ژاپن همچنان نسبت به فرهنگ ایالات متحده بسیار بیشتر متمایل به سوی داخل است.
مطمئناً مناطقی مانند خاورمیانه وجود دارند که در آنها تردید در مورد فرهنگ آمریکایی و یا مخالفت آشکار با آن موجب محدود شدن قدرت نرم آمریکای میشود. همه شبکههای تلویزیونی در جهان عرب به طور معمول دولتی بودند تا این که کشور کوچک قطر اجازه پخش آزاد به یک ایستگاه جدید تلویزیونی ماهوارهای به نام «الجزیره»13 داد و مشخص گشت که محبوبیت گستردهای در خاورمیانه پیدا کرده است. تصاویر سانسور نشده آن که گستردهای از اسامه بنلادن تا تونیبلر را شامل میگردد، تاثیر سیاسی قدرتمندی بر جای نهاده است.
توانمندی بنلادن برای ارایه تصویری «رابین هود»وار از خود موجب افزایش قدرت نرم در بین برخی مسلمانان در سراسر جهان شده است. چنان که یکی از روزنامهنگاران عرب قبلا وضعیت را بدینگونه توصیف نمود که، «شبکه الجزیره برای این انتفاضه همان چیزی بوده است که شبکه خبری بی.ان.ان در مورد جنگ خلیجفارس بود.» از منظر بنیادگرایان اسلامی، آزاداندیش فرهنگ غربی نفرتانگیز است. لیکن برای بیشتر جهان، شامل بسیاری از میانهروها و افراد جوان، فرهنگ ما (غربی) هنوز جذاب است. تا همان حدی که سیاستهای رسمی در داخل و خارج همنوا و سازگار با دموکراسی، حقوق بشر، آزاداندیشی، و احترام برای نظرات دیگران است، ایالات متحده و اروپا از روندهای جاری در این عصر جهانی اطلاعات بهرهمند خواهند شد، اگرچه کانونهایی از بنیادگرایی در برخی کشورها مقاومت ورزیده و عکسالعمل نشان خواهند داد.
نتیجهگیری:
قدرت در عصر جهانی اطلاعات، به ویژه در برخی از کشورهای پیشرفته کمتر ملموس و اجبار کننده شده است، لیکن بیشتر جهان مرکب از جوامع فراصنعتی نیست و همین امر دگرگون ساختن قدرت را محدود میسازد. بیشتر نواحی آفریقا و خاورمیانه همچنان به صورت جوامع کشاورزی ماقبل صنعتی با نهادهای ضعیف و حاکمان مستبد باقی ماندهاند.
دیگر کشورها مانند چین، هند و برزیل دارای اقتصادهای صنعتی هستند که شبیه بخشهایی از غرب در اواسط قرن بیستم میلادی است. در چنین دنیای متنوعی هر سه منبع قدرت (نظامی، اقتصادی و نرم) اگرچه به درجات متفاوت در روابط مختلف همچنان مطرح میباشند. با این حال، اگر روندهای جاری اقتصادی و اجتماعی همچنان ادامه یابند، سردمداری در انقلاب اطلاعاتی و قدرت نرم در ترکیب این سه، اهمیت بیشتری خواهد یافت.