عبدالرضا همدانی / پژوهشگر مرکز پژوهشهای علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه
ساختار نظام بینالملل در سادهترین شکل آن با الگوهای قدرت مرتبط است و هر بازیگری که بتواند در هر دو عرصه داخلی و بینالمللی بر توانمندی خویش بیفزاید، در این ساختار جایگاه متناسبتری خواهد داشت. تنها قرار گرفتن در جایگاه بالاتر یا تلاش برای صعود بیشتر در این راستا، به معنی قدرتمندتر بودن واحدهای سیاسی نیست و بازیگران توانمند درصددند نظم، هنجارها و ارزشهای موردنظر خود را بر این ساختار حاکم کنند و به بهترین شیوه، به اهداف و منافع خود دست یابند. ایالات متحده آمریکا، به عنوان قدرتمندترین بازیگر نظام بینالملل، برای استمرار بخشیدن به برتریهای خود در این ساختار از تاکتیکهای متفاوتی استفاده میکند و مناسبترین منطقه جهان را برای اجرای این تاکتیکها، خاورمیانه میداند؛ منطقهای که در آن، بازیگران متعددی با موقعیتهای متفاوت در ساختار نظام بینالملل قابل مشاهدهاند. در شرق این منطقه، افغانستان قرار دارد که سالها در نظام بینالملل فراموش شده بود و تنها پس از حادثه 11 سپتامبر به کانون توجهات جهانی تبدیل شد. در مرکز این منطقه، نیز کشور عراق قرار دارد که زوال رژیم حاکم بر آن (فارغ از نحوه زوال)، با سابقه جنگافروزی و تجاوز به همسایگان خود، شادمانی ملت عراق و کشورهای همجوار آن را موجب شد.
نحوه حضور دو کشور افغانستان و عراق در ساختار نظام بینالملل و تضادی که میان ارزشهای موجود در این ساختار با عملکرد رهبران عراق و هرج و مرج حاکم بر افغانستان وجود داشت، فضای مناسبی را برای دولت آمریکا به مثابه قدرت برتر در عرصه تعاملات بینالمللی، که برای نخستین بار پس از جنگ دوم جهانی، در خاک خود هدف حمله قرار گرفته بود، قرار داد تا با استفاده از خشنترین روش برای تغییر وضع موجود و بهرهگیری از نیروی نظامی، نظم مورد علاقه خویش را بر این سرزمین حاکم کند.
این تاکتیک در کنار استفاده از دیگر تاکتیکها، مانند اعمال فشار و تشدید تحریم اقتصادی، ایران، لیبی و سودان، ایجاد بحران و تنش در سوریه و عربستان سعودی، دیکته اجرای برخی از طرحها و برنامههای موردنظر مصر و اردن، نشاندهنده مجموعه شیوهها و روشهایی است که واشنگتن برای پیشبرد اهداف خود در این منطقه دنبال مینماید. هر چند این تاکتیکها در پارهای از موارد تأمینکننده نظر و منافع ایالات متحده بودهاند (مانند اقدامات لیبی در پرداخت خسارت به حادثهدیدگان لاکربی و گشودن آزمایشگاهها و تأسیسات هستهای خود به روی بازرسان آژانس بینالمللی 1 یا اجرای طرح خاورمیانه بزرگ در اردن)،2 اما همگی تحت تأثیر عملکرد نظامی آمریکا در عراق و افغانستان هستند. صرفنظر از میزان موفقیت ایالات متحده در تحقق اهداف و نیات خود در این دو کشور، حضور نظامی گسترده آمریکا در منطقه خاورمیانه، به ویژه عراق و با رویکردی تهاجممآبانه، دیگر بازیگران این منطقه، به جز اسرائیل را در بیم و هراس حمله ارتش آمریکا قرار داده است. همچنین، این نوع مداخله نظامی در منطقه تأثیری جدی بر مطالبات مشروع فلسطینیان گذاشته است.
حمایت همهجانبه واشنگتن از رژیم صهیونیستی و سرزنش انتفاضه، نشاندهنده ماهیت توزیع قدرت در نظام بینالملل است که در آن، یک متحد منطقهای (رژیم صهیونیستی) میتواند با تسهیل دستیابی به اهداف و منافع قدرت مسلط (ایالات متحده) در سایه این ارتباط خواست و نیات خود را به پیش ببرد و به هیچ نوع فشاری، چه منطقهای و چه بینالمللی، توجه نکند. توجه رسانهها و خبرگزاریهای معتبر بینالمللی به مسئله عراق نیز تأثیر بسیاری در به حاشیه رانده شدن موضوع فلسطین داشت، ضمن آنکه دولتمردان آمریکا با طرح مسئله تشکیل دولت مستقل فلسطینی پیش از حمله به عراق فلسطینیان را امیدوار کردند،3 در حالی که با تسلط بر عراق و اشغال این کشور و کسب اهداف و منافع مورد نیاز برخلاف خواست فلسطینیان، نه تنها دولت مستقل فلسطینی تشکیل نشد، بلکه با ایجاد نظم تازهای در عرصه خاورمیانه، حضور رهبران فلسطینی نیز به چالش کشیده شده و گروهی از رهبران، مانند شیخ احمد یاسین ترور و برخی دیگر، مانند یاسر عرفات در تبعیدگاه خویش محبوس شدند.4
عملکرد آمریکا موضوع عراق، این نکته را آشکار میکند که آمریکا، نه تنها نظری به مطالبات مشروع فلسطینیان ندارد، بلکه به دنبال آن است که رهبران فلسطین را به پذیرش الزامات ساختار حاکم بر نظام بینالملل ملزم کند. سهولت اشغال عراق و نادیده انگاشتن تظاهرات مخالف جنگ در جهان عرب و مخالفتهای افکار عمومی در اروپا، فضای روانی منطقه خاورمیانه را به گونهای تغییر داده است که به نظر میرسد قدرت مانور رژیم صهیونیستی به حداکثر خود رسیده است و در برخورد با خواست انسانی و بر حق ملت فلسطین بالاترین فشارها و سرکوبها را وارد میکند. از دیدگاه مقامات رژیم صهیونیستی، تحولات منطقه و ضربهپذیری جهان عرب، شرایط را به گونهای فراهم کرده است که دیگر با روشها و تاکتیکهای تشکیلات خودگردان و گروههای مبارز فلسطینی برای تحقق دولت مستقل فلسطین همخوانی ندارد.5 در ضمن، از آنجا که آمریکا نسبت به پیامدهای امنتی اقدامات رژیم صهیونیستی در منطقه تهدیدی احساس نمیکند، برای هر نوع عملکردی به این رژیم آزادی کامل داده است.
در واقع، از دیدگاه کاخ سفید، سیاستهای رژیم صهیونیستی با اصول و هنجارهای ساختار نظام بینالملل تعارضی ندارد. این در حالی است که مبارزات ملت فلسطین این ساختار را به چالش کشیده است. به عبارت دیگر، از نگاه آمریکا، فلسطینیان برای تحقق خواستهای خود، ثبات موردنظر واشنگتن را در منطقه تهدید میکنند و حمایت از مطالبات فلسطینیان تا حدی قابل قبول است که بر وضع موجود در منطقه و برتری مطلق رژیم صهیونیستی لطمهای وارد نیاورد؛6 بنابراین، انتفاضه ملت فلسطین، تنها کسب حقوق از دست رفته یک ملت نیست، بلکه به چالش کشیدن ساختار حاکم بر روابط بینالملل است که هنجارها و ارزشهای آن از سوی قدرت مسلط یعنی آمریکا، تعریف شده است. با این نگاه میتوان اظهار کرد که طرحهای اخیر ایالات متحده، مانند نقشه راه در واقع، بازتابی از نیات و مقاصد آمریکا در حل مسئله خاورمیانه است، که اصل ایجاد یک دولت صوری فلسطینی را در کنار رژیم صهیونیستی میپذیرد و در عین حال، خواهان شدت عمل در برخورد با گروههای فلسطینی است که خارج از ساختار حاکم بر روابط بینالملل رفتار میکنند؛ بنابراین، آمریکا زمانی حاضر است تشکیل دولتی فلسطینی را بپذیرد که نفوذ گسترده این کشور در منطقه خاورمیانه تداوم و افزایش بیابد.
حمایت ظاهری آمریکا از تشکیل دولت فلسطینی نه به دلیل تغییر نگرش واشنگتن نسبت به مقوله مطالبات مشروع فلسطینیان، بلکه به علت آن است که با استقرار یک دولت فلسطینی احتمال از بین بردن چالشهای منطقهای که نظم موجود در ساختار حاکم بر نظام بینالملل را با اختلال روبهرو میکنند، بیشتر میشود. در نتیجه، از دیدگاه آمریکا، پدید آوردن دولتی فلسطینی که امنیت اسرائیل را به خطر نیندازد و با منافع آمریکا در منطقه سازگاری داشته باشد، قابل تأمل و بررسی است، اما زمانی این امر صورت میگیرد که تشکیلات خودگردان فلسطینی، فعالیت گروههای مبارز و خارج از این تشکیلات را متوقف کند؛ زیرا، ایالات متحده حاضر نیست در برابر ارزشهای لیبرالی موجود در ساختار حاکم بر نظام روابط بینالملل، وجود محیط ایدئولوژیک را در سرزمینهای اشغالی شاهد باشد. اصولاً، بخش عمدهای از تلاشهای ایالات متحده در منطقه خاورمیانه مشروعیت دادن و به گونهای مطرح کردن ارزشهای لیبرالی مدنظر خود است. سخن گفتن از دموکراسی و حقوق بشر نیز در این مقوله میگنجد. اظهار تمایل جورج بوش در دموکراتیک کردن جهان عرب و سرآغاز آن از عراق طی سخنرانی وی در برابر کنگره آمریکا در 20 ژانویه سال 2004 مؤید همین نکته است.
در آن سخنرانی، بوش از کنگره خواست تا برای پراکنده کردن دموکراسی، آزادی مطبوعات، اجرای انتخابات، حمایت از استقلال سندیکاها و پدید آوردن فضای باز سیاسی در کشورهای عرب، بودجهای معادل 84 میلیون دلار اختصاص دهند.7 نکتهای که در این میان، بدان توجه نشده این است که اصولاً، دموکراسی با بخشنامه و دستور پدید نمیآید و اصلاحات آمریکایی در خاورمیانه تا زمانی که آمرانه باشد، پاسخگو نخواهد بود. مخالفت آمریکا با برگذاری انتخاباتی آزاد در عراق با حق تعیین سرنوشت هر ملت برای خویش در تناقض است و به هیچروی، در راستای دموکراتیک کردن ملت عراق قرار ندارد. در فلسطین نیز اگر آمریکا بتواند دولتی فلسطینی براساس دیدگاههای خاص خود تشکیل دهد، باز هم همزیستی مسالمتآمیز فلسطینیان و صهیونیستها رؤیایی بیش نخواهد بود؛ زیرا، فلسطینیان، حتی اگر دولتی متعلق به خود ببینند، اما نتوانند به حقوق مدنظر خود دست یابند، در نارضایتی و انزجار به سر خواهند برد. شاید همین امر مبنای تحلیل تصمیمسازان تلآویو نیز باشد که با وجود ادامه یافتن انتفاضه دوم و خسارات گسترده مالی و جانی آن به جای امتیازدهی، سیاست سرسختانهتری را در قبال دولت خودگردان و گروههای فلسطینی پیشه کردند و به شیوههای مختلف در سرکوب فلسطینیان و دستگیری و ترور رهبران انتفاضه میکوشند.
از سوی دیگر، این پرسش مطرح میشود که با وجود آگاهی فلسطینیان از نیات و مطامع آمریکا، چرا کماکان برای کسب اهداف خویش، رو به سوی این کشور دارند؟ به اعتقاد گروهی از تحلیلگران سیاسی اینکه فلسطینیان به آمریکا امید بستهاند و نقش کلیدی را به اروپا اعطا نکردهاند، حاکی از این امر است که آنان به خوبی میدانند که تنها آمریکاست که از توان نظامی، سیاسی و اقتصادی برای حل این مسئله برخوردار است. واقعیت حاکم بر عرصه روابط بینالملل به شکلی است که فلسطینیان بدون توجه به آرمانهای خود مجبورند از طریق آمریکا به دنبال تشکیل دولت مستقل فلسطینی باشند. البته، نباید از این نکته نیز غافل ماند که اسرائیلیها نیز برای تأمین امنیت خود، به آمریکا متوسل میشوند تا با وارد آوردن فشار روی فلسطینیان آنان را به توقف عملیات استشهادی مجبور کند و اگر هم نتوانند آمریکا را به طور مستقیم در تأمین امنیت اراضی اشغالی مشارکت دهند، با چراغ سبز و تأیید واشنگتن به سرکوب مردم فلسطین و یا شخصیتهای فلسطینی مبادرت میکنند که ترور شیخ احمد یاسین و عبدالعزیز الرنتیسی آخرین نمونههای آن است.8
نباید فراموش کرد که طی یک دهه گذشته، صلحطلبی یاسر عرفات و همکارانش و حمل شاخه زیتون و به پرواز درآوردن کبوتر سفید نیز نتیجهای در برنداشته است. در واقع، پذیرش مفاد کنفرانس مادرید و امضای قرارداد اسلو هیچ کمکی به ملت فلسطین نکرد. در مقابل، از زمان انعقاد قرارداد اسلو و آغاز انتفاضه فلسطینیان در ماه سپتامبر سال 2000، ساخت و ساز منازل مسکونی در شهرکهای صهیونیستنشین در مناطق اشغالی 52 درصد افزایش یافت9 که در نتیجۀ آن، جمعیت یهودیان ساکن در کرانه غربی و نوار غزه از سال 1993 تا سال 2000 از 115 هزار نفر به دویست هزار نفر رسید.10
عملکرد رژیم صهیونیستی، گروههای مبارز فلسطینی را بر این اعتقاد راسخ قرار داده است که باید هزینه اشغال اراضی فلسطینی را برای اسرائیل افزایش داد و الگوی حزبالله در بیرون راندن نظامیان اسرائیلی از جنوب لبنان را در فلسطین نیز مدنظر داشت. این گروهها معتقدند که با توجه به حمایتهای آشکار آمریکا از رژیم صهیونیستی، این کشور هرگز واسطه مناسبی برای پیگیری مطالبات فلسطینیان نیست و هرگونه اقدامی برای حل و فصل مسئله اعراب و اسرائیل باید در چهارچوب سازمان ملل متحد یا حداقل از طریق اتحادیه اروپا صورت گیرد. در چنین فضایی است که مذاکرات کمپ دیوید دوم با شکست روبهرو میشود و یاسر عرفات به دلیل فشار افکار عمومی تن به امتیازدهی نمیدهد.11
حادثه 11 سپتامبر و مسئله انتفاضه.
حادثه 11 سپتامبر مشخص کرد که هدف و اولویت اصلی آمریکا در جهان عرب، مسئله عراق است و انتفاضه فلسطین در مرحله بعدی اهمیت قرار دارد. ماهیت نظامهای عرب، فرهنگ سیاسی حاکم بر منطقه و اتکا به اقتصاد تکمحصولی و وابستگی شدید اقتصاد مناطق اشغالی سرزمین فلسطین به اقتصاد رژیم صهیونیستی و بالاخره، تاکتیکهای مختلف آمریکا برای تحت فشار قرار دادن کشورهای عرب باعث شد تا به تدریج، از حمایتهای مالی ـ سیاسی دولتهای عرب از انتفاضه دوم ملت فلسطین کم شود و تظاهرات در این کشورها که در حمایت از فلسطینیان صورت میگرفت و تحریم کالاهای آمریکایی آهسته آهسته، به فراموشی سپرده شود. این امر بدان معنا نیست که حقانیت مردم فلسطین انکار میشود، بلکه مسئله اصلی چگونگی عینیت یافتن این حقانیت است که مورد سؤال واقع شده است. در حال حاضر، تبلیغات رسانههای بینالمللی و فشارهای وارد شده بر جهان عرب به گونهای است که افکار عمومی جهان عرب و دولتمردان عرب دستکم، با دو شرط از سه شرط اصلی آمریکا برای تشکیل دولت مستقل فلسطینی مشکلی ندارند. سه شرط ایالات متحده عبارتاند از:
1) پایان فعالیتهای جهادی و عملیات شهادتطلبانه فلسطینیان؛
2) اصلاحات سیاسی، اداری، اقتصادی در تشکیلات خودگردان؛ و
3) تغییر رهبری فلسطین.
این سه شرط را میتوان از دو بعد بررسی کرد. نخست، آنکه آشکار میشود که رژیم صهیونیستی نتوانسته است همچون انتفاضه اول با سرکوب مردم فلسطین آتش انتفاضه را خاموش کند و میکوشد تا با کمک آمریکا مقاومت فلسطینیان را از حالت فیزیکی و پر برخورد خارج و به موضوع سیاسی تبدیل کند. به عبارت دیگر، انتفاضه نشان میدهد که رژیم صهیونیستی توانایی مقابله با مقاومت مردم فلسطین را ندارد و به دنبال مجرایی سیاسی برای فرونشاندن انتفاضه است. دیگر آنکه، واشنگتن و تلآویو، حتی برای مذاکره و حل بحران از طریق سیاسی به طرف فلسطینی اعتماد ندارند و دگرگونیهای سیاسی در ارکان تشکیلات خودگردان و در نهایت، حذف رهبری کنونی فلسطین را خواستارند. شاید کاهش فعالیتهای گروههای مبارز فلسطینی یا اجرای اصلاحات سیاسی در ساختار تشکیلات خودگردان برای برخی از کشورهای عرب منطقه قابل پذیرش باشد، اما حذف یاسر عرفات و سپردن رهبری فلسطین به فردی دیگر، آن هم در شرایط پرالتهاب کنونی، نه برای مردم فلسطین و نه رهبران منطقه پذیرفتنی نیست.
بنابراین، نوعی تناقض را در تعامل آمریکا با مسئله فلسطین شاهدیم؛ چرا که آمریکا از یکسو میخواهد که نهاد سیاسی کنونی حاکم بر بخشی از فلسطین که طرف اصلی فلسطینی در مذاکرات صلح و هر گونه ارتباط بینالمللی میباشد، گروههای مبارز فلسطینی را محدود کند و مانع از اجرای عملیات شهادتطلبانه و مقاومت و مبارزه مردم فلسطین شود و از طرف دیگر درصدد است تا همین نهاد را نیز تغییر دهد و افرادی را بر سر کار آورد که حداکثر انعطاف و امتیازدهی به رژیم صهیونیستی را داشته باشند.
به همین دلیل است که رهبران کنونی تشکیلات خودگردان با درک عمق مسئله، تا حدی که از فشارهای بینالمللی رهایی یابند از گروههای مبارز فلسطینی میخواهند که هر گونه عملیات را متوقف کنند و از طرف دیگر به دنبال آناند که همین وضع را ادامه دهند تا بقای خویش را تداوم بخشند. گروههای مبارز نیز میدانند حذف یاسر عرفات و رهبری کنونی فلسطین سرنوشت نامعلومی را برای آنها رقم خواهد زد؛ از این رو، میکوشند تا شرایط موجود را تا حدی حفظ کنند.
این تناقض، حتی بر ساختار نظام بینالملل نیز تأثیر گذاشته است. بسیاری از بازیگران مهم سیاسی و واحدهایی که در جایگاه بالای این ساختار قرار دارند، خواستار آناند که با حفظ رژیم صهیونیستی دولت مستقل فلسطینی هم تشکیل شود، اما در عین حال، مشاهده میکنند که رفتار رژیم صهیونیستی که به دنبال حمایت شدید از آن میباشند، با هیچیک از معیارهای مورد توجه بازیگران سیاسی، همخوانی ندارد؛ بنابراین، نه میتوانند از حمایت از رژیمی که خودشان آن را ساختهاند، دست بردارند و نه مانع از انتفاضه و مطالبات مشروع فلسطینیان شوند و گروههای مبارز را واقعاً گروههایی تروریستی به معنای واقعی کلمه قلمداد کنند؛ بنابراین، هر چند چهار سال انتفاضه نتوانسته است ملت فلسطین را به خواستههای مشروعش برساند، اما نوعی همبستگی را در اراضی اشغالی ایجاد کرده و عملکرد و ماهیت واقعی رژیم صهیونیستی را به خوبی به جهانیان نشان داده است.
با توجه به وضعیت حاکم بر منطقه خاورمیانه و رفتار نیرو و قدرت مسلط، یعنی ایالات متحده که درصدد تغییر بسیاری از هنجارها و ساختارهای منطقه است، تا جایی که ساختار جدید منطقهای با ساختار نظام بینالملل هماهنگ شود، باید به طور دقیقتر به تحلیل بحران کنونی فلسطین پرداخت و در صورت امکان، چشماندازی برای آینده ترسیم کرد، به نظر میرسد به رغم اظهار تمایل بسیاری از کشورهای عرب به اجرای طرح نقشه راه برای حل مقطعی معضل فلسطینیان و آمادگی جامعه بینالملل، به ویژه روسیه و اتحادیه اروپا برای نظارت کامل و پیگیری چگونگی اجرای این طرح، دولت شارون هیچگونه علاقهای به پیگیری این مسئله ندارد. در واقع، با نگاهی به تاریخ منازعات اسرائیل و فلسطین میتوان دریافت که هرگاه طرف فلسطینی ـ عربی، حاضر به امتیاز دادن و به اصطلاح کوتاه آمدن بوده، فشارها و اقدامات تحمیلی رژیم صهیونیستی علیه فلسطینیان افزایش یافته است. به همین دلیل زمانی که اعراب خواهان اجرای طرح نقشه راه میشوند، دولت شارون ساخت دیوار امنیتی را آغاز میکند تا از طریق آن اکثریت فلسطینیان را در منطقه کوچکی محصور، نظام زیستمحیطی بخشهایی از فلسطین را نابود، آبها را مصادره و به صراحت اعلام کند که تا سال 2005 سرزمینهای باختری را به سه ناحیه غیرقابل دسترس به یکدیگر تقسیم خواهد کرد.12
در نقطه مخالف این سیاست قهرآمیز و خشن، نخستوزیر رژیم صهیونیستی به یکباره اظهار میکند که قصد خارج کردن نظامیانش را از نوار غزه دارد و بدین ترتیب، دولتهای منطقه و جهانیان را با شوک دیگری روبهرو میکند. این تصمیم از سوی کشورهای دورتر از کانون بحران خاورمیانه با استقبال روبهرو میشود، اما کشورهای منطقه، جانب احتیاط را در پیش میگیرند و دیرزمانی نمیگذرد که با آشکار شدن جزئیات عقبنشینی از غزه، کارشناسان و تحلیلگران سیاسی در مییابند که شارون چه برنامهای در سر دارد. شارون با این تصمیم خود، از یکسو وعده کمک ده میلیارد دلاری از جورج بوش میگیرد و از سوی دیگر، با اعلام اینکه ارتش اسرائیل در سال 2005 عقبنشینی خود را از نوار غزه به پایان خواهد رساند، عملاً، خروج از غزه را با تکمیل دیوار امنیتی همزمان میکند.13
اما نباید فراموش کرد که در ادراک شارون و رژیم صهیونیستی خروج از غزه به معنی پایان مداخله در امور مردم فلسطین ساکن در این منطقه نیست؛ زیرا، بسیاری از شهرکهای یهودینشین در اطراف این منطقه پابرجا خواهند ماند و شارون تأمین امنیت این شهرکها را به تشکیلات خودگردان واگذار خواهد کرد تا به محض بروز هر گونه مشکلی بار دیگر، به بهانه حفظ جان و مال اتباع اسرائیل، ارتش را روانه این منطقه کند.
در نگاهی ساختارگرایانه میتوان منافع ناشی از تصمیمها و اقدامات اخیر دولت اسرائیل را به ترتیب زیر برشمرد:
1) با ساخت دیوار امنیتی اینگونه تبلیغ شده است که یکسوی دیوار علاقهمندان به جهان متمدن و حامیان نظم و ثبات، یعنی صهیونیستها قرار گرفتهاند و در سوی دیگر، مخالفان و برهمزنندگان نظام بینالملل و یاغیان و نظمناپذیران مستقرند.
2) بخش عمدهای از مطامع جغرافیایی اسرائیل، مانند تسلط آزادانه بر منابع آب سرزمین فلسطین تحقق مییابد.
3) ادامه حضور بیش از پیش شهروندان اسرائیلی در پارهای از شهرکهای صهیونیستی نوار غزه به معنی حفاظت از وضع موجود و تداوم شرایط ویژه امنیتی در اراضی اشغالی است.
4) آریل شارون با اتخاذ تاکتیکهای مختلف، مانند ترور شخصیتهای فلسطینی، ساخت دیوار حائل و دریافت کمکهای مالی از لابیهایی صهیونیستی و دولت آمریکا، شرایط را به گونهای ترسیم میکند که در نهایت، ضمن حداکثرسازی منافع رژیم صهیونیستی راه را برای ادامه حضور خویش بر مسند نخستوزیری هموارتر کند.
در کنار این امتیازات، قدرت مسلط هنجارساز و نظمآفرین ساختار کنونی نظام بینالملل، یعنی ایالات متحده نیز برای به دست آوردن قسمتی از منافع خود در منطقه خاورمیانه از هیچ اقدامی فروگذار نیست و گاهی دو طرف فلسطینی و اسرائیلی را به میز مذاکره دعوت میکند و در اغلب اوقات از مهمترین متحد خود در این منطقه، یعنی رژیم صهیونیستی حمایت بیچون و چرایی به عمل میآورد که آخرین نمونههای آن عبارتاند از:
1) موافقت با اعطای کمک مالی به دولت شارون؛
2) مخالفت صریح با بازگشت آوارگان فلسطینی به سرزمین و خانه خویش؛ و
3) سکوت یا تأیید ضمنی ترور شخصیتهای مبارز فلسطینی.
از دیدگاه آمریکا، کمک به متحدی که در نقطه پرآشوبی از جهان درصدد حفاظت و حمایت از ارزشهای مورد علاقه ساختار نظام بینالملل است، امری طبیعی میباشد. در مقابل، بازگشت آوارگانی که به دنبال حضور خود در سرزمینهای اشغالی، نظم سرکوبگرانه موجود را در کشوری، که حامی ساختار نظام بینالملل است، از هم میگسلند، هرگز پذیرفتنی نیست. همچنین، ترور کسانی، مانند شیخ احمد یاسین و عبدالعزیز الرنتیسی که نظم و هنجارهای موجود را به چالش طلبیدهاند و مردم را به مبارزه و مقاومت تحریک و تشویق میکنند، اگر قابل قبول باشد،14 اما شخصیتی، مانند یاسر عرفات که با هنجارها و ارزشهای ساختار نظام بینالملل تا حدی همراه است و به جای اسلحه، شاخه زیتون به دست گرفته تا به شیوه مسالمتآمیز و از طریق مذاکره امتیازی را برای فلسطینیان به دست آورد، نباید مورد تعرض و احتمالاً ترور قرار گیرد.15
پرواضح است که پشتیبانیهای واشنگتن از شارون و قناعت اتحادیه اروپا به محکوم کردنهای لفظی دولت اسرائیل نتیجهای در برندارد، جز ناامیدی فلسطینیان که احساس میکنند در برابر خشونتهای روزافزون رژیم صهیونیستی تنها رها شدهاند. سرانجام، کار به جایی رسیده است که احمد قریع، نخستوزیر فلسطین، با اعلام اینکه توانایی ارائۀ راهحلی برای احقاق حقوق فلسطینیان را ندارد، استعفای خود را به یاسر عرفات تقدیم میکند.16
سخن پایانی
ساختار نظام بینالملل در نخستین دهه از سده بیست و یکم به گونهای رقم خورده است که در رأس هرم آن، تنها یک واحد سیاسی که لقب ابرقدرت را از آن خود کرده است، حضور دارد و دیگر بازیگران سیاسی مطرح در جهان با فاصله زیاد از آن قرار گرفتهاند. ساختار کنونی به شکلی است که گویی بسیاری از مسائل و بحرانهای منطقهای، تنها با حضور این ابرقدرت قابل حل و فصل است و به جز آن، راهکاری در پیش نیست. هر چند ابرقدرت آمریکا از نیمه دوم قرن بیستم به بعد، نقش پررنگی در منطقه خاورمیانه و خلیجفارس داشته است، اما تا دهه پایانی قرن گذشته، نیروهای نظامی و جنگافزارهای خود را در حجم عظیم کنونی خاورمیانه و خلیجفارس گسیل نکرده و تا سالهای آغازین قرن بیست و یکم به هیچ کشوری در منطقه حمله نظامی نکرده بود. حضور نظامی کنونی تمامی همسایگان عراق را آشفته کرده، برای رژیم صهیونیستی، متحد استراتژیک آمریکا، بسیار خوشایند و مطلوب بوده است. از نظر سران رژیم صهیونیستی، پیروزی آمریکا در عراق، پیروزی اسرائیل است، زیرا این مسئله عناصر میانهرو را در منطقه تقویت و بنیادگرایان را تهدید میکند.
اشغال نظامی عراق از سوی آمریکا منافع متعددی برای رژیم صهیونیستی در برداشته است. توجه دولتهای منطقه و رسانههای بینالمللی به رویدادهای عراق، فرصت مناسبی را برای رژیم صهیونیستی فراهم آورده است تا فارغ از هر گونه فشاری به تحقق خواستههای خود در اراضی اشغالی و سرکوب انتفاضه اقدام کند، اما نکتهای که در این میان از آن غفلت شده است، اینکه در ساختار کنونی نظام بینالملل اگر جنگ یا منازعهای صورت گیرد، میان دو واحد سیاسی خواهد بود، در حالی که انتفاضه فلسطین قیام یک ملت در مقابل یک واحد سیاسی تجاوزگر است؛ بنابراین، هر اندازه رژیم صهیونیستی به عنوان یک بازیگر سیاسی برای خاموش کردن شعلههای انتفاضه بکوشد، باز هم از آنجا که یک ملت و نه یک دولت در برابر اوست، سرنوشت ابهامآمیزی خواهد داشت. روند مذاکرات گذشته این رژیم با طرف فلسطینی نیز نشان داده است که بین حداقل امتیازی که مورد خواست فلسطینیان است با حداکثر امتیازی که مدنظر رژیم صهیونیستی است، شکاف وسیعی وجود دارد. در نتیجه، تا زمانی که دیدگاه مقامات صهیونیست تغییر نیابد، این مذاکرات نتیجهای نخواهد داشت. هر چند اشغال عراق فلسطینیان را به محاق فرو برده و این ملت را بیش از پیش تحت فشار قرار داده، اما از آنجا که ماهیت مناقشه اعراب و اسرائیل با ماهیت هر گونه منازعهای که میان دو بازیگر سیاسی دیگر رخ میدهد متفاوت است، کشتار و تعدی به حقوق فلسطینیان، آنان را تسلیم نخواهد کرد.