دکتر امیرمحمد حاجی یوسفی / استادیار علوم سیاسی و روابط بینالملل دانشگاه شهید بهشتی است.
یکی از سیاستهای عمده جهان غرب این بوده که ارزشهای خود را در سراسر جهان گسترش دهد. لیبرال دمکراسی غربی یکی از این روشهاست که غرب، به ویژه به سبب این اعتقاد به ارث رسیده از امانوئل کانت که کشورهای دمکراتیک با یکدیگر به جنگ نمیپردازند، گسترش آن را در راستای امنیت خود قلمداد میکرد. به نظر میرسد ایالات متحده آمریکا به ویژه پس از فروپاشی شوروی به دنبال آن بوده که به گسترش دمکراسی در دنیای کمتر توسعهیافته بپردازد. دکترین کلینتون با عنوان «گسترش دمکراسی»1 و «استراتژی پیشتاز برای آزادی»2 که توسط بوش پسر مطرح شد، در این راستا قابل درک است. اما در اغلب موارد مشکل اساسی این بوده که آمریکا در حمایت از دمکراسی و ایجاد آن در این کشورها به ویژه در خاورمیانه صرفاً مصالح و منافع خود را در نظر گرفته و از این رو هر زمان نوعی تعارض میان این منافع از یک سو و دمکراتیزاسیون در این مناطق به ویژه خاورمیانه از سوی دیگر بروز کرده منافع خود را ترجیح داده است. به همین دلیل است که در خاورمیانه منافع و مصالح غرب به ویژه آمریکا در ارتباط باثبات و امنیت، حفظ امنیت نفت و جریان آن، حمایت از اسرائیل و مسائلی از این قبیل به عنوان سیاست عالی در مقایسه با مسأله دمکراسی و رفاه اقتصادی ـ اجتماعی به عنوان سیاست دانی، ترجیح داده شده است.
اما به نظر میرسد حوادث تروریستی یازدهم سپتامبر 2001 موجب تغییر در پارادایم حاکم بر سیاست خارجی آمریکا به ویژه در خاورمیانه گردیده است. به عبارت دیگر، میتوان گفت برای اولین بار حکومت آمریکا حداقل در حرف به دنبال تغییر جدی در خاورمیانه و ایجاد دمکراسی در این منطقه برآمده است. طرح خاورمیانه بزرگ که از سوی حکومت بوش پسر مطرح شده در این راستا ارزیابی میشود. به نظر میرسد بتوان سیاستهای آمریکا در خاورمیانه را در راستای این طرح بررسی کرد. از این رو، میتوان حدس زد که میان طرح خاورمیانه بزرگ و حمله به عراق رابطهای نزدیک وجود داشته باشد. پرسش اصلی مقاله این است که چه رابطهای میان طرح خاورمیانه بزرگ و حمله به عراق و اشتغال این کشور وجود دارد؟ آیا همانگونه که مطرح شده آمریکا به دنبال آن است که با ایجاد دمکراسی در عراق در کنار فشار به فلسطینیها برای تغییر دمکراتیک جهت پیشبرد مذاکرات صلح، موجب فشار بر دولتها و حکومتهای منطقه خاورمیانه به ویژه کشورهای عربی برای گسترش دمکراسی گردد؟ فرضیه اصلی مقاله این است که جایگاه عراق در طرح خاورمیانه بزرگ از دو حیث محوریت دارد.
نخست این که استقرار موفقیتآمیز دمکراسی در عراق (البته دمکراسیای که از یکسو با منافع آمریکا همخوانی داشته باشد و از سوی دیگر با فرهنگ بومی عراق و منطقه در تعارض نباشد) موجب موفقیت دمکراتیزاسیون و عدم موفقیت آن موجب بیثباتی در کل منطقه خاورمیانه میشود.
دوم این که آمریکا با اشغال عراق از یکسو به مهار و احیانا جایگزینی عربستان سعودی به عنوان منبع اصلی تأمین انرژی این کشور میپردازد و از سوی دیگر دو کشور خصم یعنی سوریه و ایران را به محاصره خود درآورده و برای تغییر رژیم آنها اقدام مینماید.
در قسمت اول مقاله اشارهای به طرح خاورمیانه بزرگ خواهیم داشت. سپس در بخش دوم به مهمترین اهداف آمریکا در حمله به عراق و اشغال آن میپردازیم. در بخش سوم ارتباط میان اشغال عراق و طرح خاورمیانه بزرگ را بررسی خواهیم کرد. در نهایت هم به تخمین برخی از مهمترین پیامدهای منطقهای اشغال آمریکا به ویژه از حیث دمکراتیزاسیون اقدام میکنیم.
طرح خاورمیانه بزرگ
دمکراتیزاسیون روندی است که پس از فروپاشی شوروی در بسیاری کشورها به ویژه اروپای شرقی، آمریکای لاتین و آفریقا شاهد بودهایم. به نظر میرسد خاورمیانه یک استثنا بوده است. برخی از نظریهپردازان مطالعات خاورمیانه با طرح این ادعا که این منطقه مصون از بسیاری از روندهای بینالمللی از جمله منطقهگرایی، جهانی شدن و دمکراتیزاسیون، بوده، به بررسی آن پرداختهاند.(1) با این حال در بحث دمکراتیزاسیون چنین اعتقادی به ویژه پس از فروپاشی شوروی به وجود آمده میتوان مظاهر دمکراتیزاسیون در خاورمیانه را مشاهده کرد.(2) حتی برخی اندیشمندان و کارشناسان مطالعات منطقهای با مطالعه مقایسهای کشورهای عربی به این نتیجه رسیدهاند که: «گفتمان دمکراسی در منطقه (کشورهای عربی) گسترش یافته، هر چند بخش اعظم سیاست در جهان عرب هنوز غیردمکراتیک است».(3)
از دید یکی از نویسندگان این گروه، منشأ دمکراتیزاسیون در جهان سوم را میتوان حداقل در پنج مقوله دستهبندی کرد که عبارتند از:
1. رهبرانی مانند گورباچف، ماندلا یا گاندی و غیره آغازگر ایدهها، قواعد و کردارهای دمکراتیک شوند.
2. دمکراتیزاسیون از طریق تأثیرات غیرمستقیم عواملی چون کمکهای خارجی، سرمایهگذاری خارجی، پیوندهای فرهنگی، انتقادهای سازنده و غیره ایجاد شود،
3. طبقه دولتی یا نهادهای دولتی موجد چارچوبی قانونی ـ نهادی برای یک سیاست صلحآمیز و رقابتی گردند،
4. نیروهای اجتماعی شامل طبقه متوسط، دانشجویان، صاحبان مشاغل کوچک، کارگران ماهر و کشاورزان، حکومت را مجبور به اصلاح نمایند،
5. دگرگونی انقلابی.(4)
در مورد این که آیا چهار مورد اول بتواند به دمکراسی در خاورمیانه به ویژه کشورهای عربی منجر شود، اختلافنظر وجود دارد. از این رو میتوان درک کرد که چرا برخی اندیشمندان خاورمیانهشناس به این باور دست یافتهاند که تنها از طریق مداخله خارجی و یک حرکت انقلابی میتوان در خاورمیانه تغییر دمکراتیک ایجاد کرد. نومحافظهکاران آمریکایی بر این باورند که مشکل دمکراتیزاسیون در خاورمیانه تنها و تنها از طریق مداخله خارجی حل خواهد شد و امیدی به پویاییهای داخل منطقهای وجود ندارد. این گروه انتقاد شدیدی به سیاستهای آمریکا در دوران کلینتون وارد ساخته و به نظر میرسد به دنبال نوعی انتقامجویی از این دوره برآمدند. از دید نومحافظهکاران، آمریکا در این دوره از یک «رهبری غیرمنسجم»3 برخوردار بود که به ابزار قدرت بیتوجه بود. رهبری منسجم از دید این گروه را میتوان در دوران طلایی ریگان مشاهده کرد که طی آن ارتش آمریکا برای مقابله با چالشهای کنونی و آینده آمادگی داشت، سیاست خارجی آمریکا براساس اصول این کشور در خارج طراحی شد و رهبری آمریکا مسئولیتهای جهانی خود را پذیرفت.(5) هدف اصلی این گروه ایجاد امپراتوری آمریکایی است.(6)
این دیدگاه بر افکار بوش نیز مستولی گشت و از این رو وی نه تنها در گزارش خود از سند استراتژی امنیت ملی آمریکا که در 17 دسامبر 2002 منتشر شد، بلکه در اکثر سخنرانیهای خود از تز مداخله برای دموکراسیسازی خاورمیانه صحبت به میان آورد. همانگونه که گدیس در بررسی گزارش بوش از این سند بیان میدارد، مهمترین ابتکار این سند در مقایسه با سندهای قبلی این است که تروریستها را با دیکتاتورها برابر قلمداد میکند.(7) از دید این سند، مهمترین هدف آمریکا باید اشاعه دمکراسی در جهان باشد. بدین منظور در ابتدای سند امنیت ملی آمریکا سه وظیفه برای سیاست خارجی این کشور مشخص شده است که عبارتند از: 1. دفاع از صلح از طریق مبارزه با تروریستها و دیکتاتورها، 2. حفظ صلح از طریق ایجاد روابط حسنه میان قدرتهای بزرگ، و 3. گسترش صلح از طریق ترویج جوامع باز در جهان.
اگرچه کلینتون نیز به دنبال کسب صلح بود اما بوش به دنبال دفاع، حفظ و گسترش صلح است. از این رو، چنین اهدافی را نمیتوان با سیاست مهار و بازدارندگی کسب کرد زیرا ماهیت تهدید در حال حاضر با گذشته متفاوت شده و منبع تهدید ناشناخته است. از این رو همانگونه که گدیس نیز اذعان میکند، آمریکا باید به اتخاذ دکترین پیشدستی بپردازد و اجرای این دکترین نیز ضروری میسازد که آمریکا یک هژمون باشد. آمریکا در صورتی میتواند این دکترین را به اجرا درآورد که هیچ قدرت دیگری که بتواند به چالش با آن بپردازد وجود نداشته باشد. همانگونه که بوش نیز اذعان کرده «آمریکا دارای قدرت نظامی چالشناپذیر بوده و آن را حفظ خواهد کرد».(8)
افوزن بر این سند امنیت ملی، بوش به ایراد سخنرانیهای مختلف پرداخته که نشاندهنده مواضع حکومت کنونی آمریکا به ویژه اصول اساسی طرح خاورمیانه بزرگ است. برخی بر این باورند که سخنرانی بوش در نوامبر 2003 در واشنگتن مبنای اصلی این طرح بود. وی در بخشی از صحبتهای خود بیان داشت:
شصت سال است که ملل غربی به توجیه فقدان دمکراسی در خاورمیانه پرداخته و خود را با آن تطبیق دادهاند. این امر موجب افزایش امنیت ما نشده است زیرا در بلندمدت نمیتوان ثبات را به هزینه آزادی به دست آورد. تا زمانی که آزادی در خاورمیانه به باز ننشیند، رکود، رنجش، خشم و خشونت که آماده برای تسری به مکانهای دیگر است، پابرجا میماند. همچنین با توجه به گسترش سلاحهایی که میتواند به ما و دوستانمان صدمه وارد سازد، پذیرش وضع موجود عین بیخردی است. بنابراین آمریکا به اتخاذ سیاستی جدید با عنوان «استراتژی پیشتاز برای آزادی» خواهد پرداخت. این استراتژی جدید نیازمند تداوم، انرژی و ایدهآلیسمی است که ما قبلاً از خود نشان دادهایم و به نتیجه یکسان منجر خواهد شد. همانند اروپا، آسیا و هر منطقهای در دنیا، پیشرفت آزادی منجر به صلح خواهد شد.(9)
با توجه به سند امنیت ملی ارائه شده توسط بوش و سخنرانیهای متعدد وی، به نظر میرسد بتوان استراتژی جدید در خاورمیانه را بخشی از ارزیابی مجدد سیاست آمریکا پس از حوادث یازدهم سپتامبر 2001 به حساب آورد که طی آن این کشور تلاش کرد تا چالشهای خود را بازشناسی نماید. از سوی دیگر، برخی بر این باورند که این طرح نه تنها به سبب تغییرات در استراتژی آمریکا به تبع حوادث یازدهم سپتامبر اتفاق افتاد، بلکه محصول بحران و چالشهای آمریکا در عراق نیز بود.(10)
از دید نگارنده، بحران عراق علت موجده طرح خاورمیانه بزرگ نبود، بلکه موجب دید جدیت آمریکا نسبت به عملی ساختن ایدهای بود که در چارچوب طرح خاورمیانه بزرگ مطرح شده بود. شاید بتوان طرح پاول با عنوان «ابتکار مشارکت آمریکا ـ خاورمیانه»4 که در 12 دسامبر 2002 مطرح شده بود را دلیل این مدعا دانست. مطابق این طرح، آمریکا باید در خاورمیانه به دنبال 1. گسترش کارآفرینی در کشورهای عربی، 2. تشویق تجارت آزاد در منطقه خاورمیانه، 3. تأمین مالی آموزش زنان مسلمان، و 4. حمایت از شهروندانی که به دنبال آن هستند که «صدایشان شنیده شود»، باشد.(11) این نشاندهنده این واقعیت است که دولت بوش قبل از حمله به عراق به دنبال اهداف مذکور در طرح خاورمیانه بزرگ بوده است.
بخشهایی از طرح خاورمیانه بزرگ در مورخ 13 فوریه 2004 توسط روزنامه الحیات منتشر گردید. به عبارت دیگر، این طرح از سوی آمریکاییها علنی نشد اما بخشهایی از این طرح با عنوان «مشارکت گروه هشت در خاورمیانه»5 که برای بررسی در کنفرانس سران هشت کشور صنعتی در ژوئیه 2004 در سیآیلند، جرجیا در اختیار مسئول هماهنگکننده جلسه قرار گرفته بود، در روزنامه الحیات چاپ شد. براساس این طرح خاورمیانه در سه جنبه آزادی، دانش و وضعیت زنان دارای کسری بود. پیشنهاد آمریکا این بود که کشورهای گروه هشت بر سر سه اولویت در راستای اصلاحات در خاورمیانه یعنی تشویق دمکراسی و حکمرانی خوب، ایجاد یک جامعه مبتنی بر دانش و گسترش فرصتهای اقتصادی، توافق نمایند.(12)
طرح خاورمیانه بزرگ با عکسالعملهای مختلف و به طور عمده مخالف هم از درون آمریکا، هم از سوی اروپاییان و هم از سوی کشورهای منطقه خاورمیانه مواجه گردید. یکی از مهمترین پرسشها و تردیدها در مورد این طرح مربوط به منازعه اسرائیلی ـ فلسطینی است. اروپاییان و کشورهای عربی بر این باورند که بدون حل منازعه اسرائیلی ـ فلسطینی هیچگونه تغییر جدی در خاورمیانه به خصوص دمکراتیزاسیون ممکن نیست. تمامی مشکلات خاورمیانه در سالهای گذشته به نحوی به مسأله اعراب و اسرائیل مرتبط بوده است. در حال حاضر نیز عمدهترین انتقادهای کشورهای منطقه به شکل عام و جهان عرب به شکل خاص نسبت به آمریکا مربوط به جانبداری این کشور از اسرائیل و سیاستهای آن است.(13)
اما با این وجود سیاست خارجی آمریکا که قبل از یازدهم سپتامبر مبتنی بر اولویت حل این منازعه بود، پس از یازدهم سپتامبر به سوی مسائلی دیگر غیر از این منازعه چرخش نمود.
پرسش مهم دیگر مربوط به معنا و تفسیر دمکراسی است. هر چند به نظر میرسد چنین اجماعی در حکومت آمریکا ایجاد شده که باید به دنبال تأسیس و ترویج دمکراسی در خاورمیانه بپردازد، اما هیچ بحثی در مورد معنای دمکراسی دیده نمیشود. دمکراسی به رغم چهرههای مختلفی که در کشورهای دمکراتیک دارد (مثلاً دمکراسی آمریکایی با دمکراسی ایتالیایی متفاوت است) از لحاظ نظری نیز دارای یک تعریف واحد نمیباشد. آیا دمکراسی صرفاً به معنای حکومت اکثریت است؟ برخی حکومت اکثریت را دمکراسی حداقلی میدانند. برخی دیگر این دمکراسی را نمیپذیرند. آمارتیا سن برنده جایزه نوبل در مقالهای با عنوان «دمکراسی به مثابه ارزش جهانی» بر این عقیده است که افزون بر حکومت اکثریت، دمکراسی باید شامل مواردی چون رأیگیری و احترام به نتایج انتخابات، حمایت از اشکال مختلف آزادی، احترام به وظایف و مسئولیتهای قانونی، توزیع غیرسانسور شده اخبار و غیره باشد. به نظر نمیرسد پایانی برای این فهرست متصور باشد.(14) اگر همانگونه که آمریکا مدعی است ایجاد دمکراسی در عراق جدی باشد باید حداقل سه شرط وجود داشته باشد که عبارتند از: 1. آمریکا به عنوان کارگزار دمکراسی در عراق خود یک کشور دموکراتیک باشد، 2. دموکراسی را بتوان با زور تحصیل کرد و 3. عراق پساصدام برای دمکراتیک شدن آمادگی داخلی داشته باشد.(15) اما در هر سه مورد تردیدهای جدی وجود دارد.
تردید سوم مربوط به میزان جدی بودن هیأت حاکمه آمریکا در ایجاد دمکراسی در خاورمیانه است. سالیان درازی است که آمریکا مدعی است که به دنبال ایجاد تغییر در خاورمیانه به ویژه دمکراتیزاسیون است اما همیشه این مسأله به صورت خطمشی سیاسی دانی مطرح بوده و هر کجا خطمشی سیاست عالی چون امنیت نفت، ثبات منطقه، حمایت از اسرائیل و مسائلی از این قبیل مطرح بوده، آنان ترجیح دادهاند که تغییر و دمکراتیزاسیون را فدا سازند. در حال حاضر نیز چنین اعتقادی وجود دارد که آمریکا صرفاً براساس منافع خود عمل میکند و بعید است که به دنبال ایجاد تغییر جدی در منطقه باشد.(16) البته در این مورد باید صبر کرد تا آینده خود قضاوت نماید.(17)
تردید عمده چهارم بحث چگونگی اجرای این طرح است و پرسش اساسی این است که آیا میتوان دمکراسی را از بیرون به کشورهای خاورمیانه تحمیل نمود. برخی بر این باورند که دمکراتیزاسیون در آلمان و ژاپن پس از جنگ دوم جهانی به رهبری آمریکا نشان از این واقعیت دارد که تحمیل دمکراسی از بیرون ممکن است. البته در این راستا دو دیدگاه وجود دارد.
نخست این که باید به نیروهای داخلی اجازه داد که خود به تأسیس دمکراسی با هدایت بیرونی بپردازند. دوم این که لازم است قدرت خارجی به طور مستقیم خود با سلطه بر کشوری که قرار است دمکراتیک شود به این امر اقدام نماید. دیدگاه دوم با عنوان «امپریالیسم دمکراتیک» بر این باور است که چون دمکراتیزاسیون فرآیندی تدریجی است، پس نیاز به زمان طولانی دارد.(18)
این دیدگاه مدعی است که آمریکا باید با اشغال طولانیمدت عراق به اصلاح دمکراتیک این کشور اقدام نماید. اما سؤال اساسی این است که آیا این امر ممکن است؟
بسیاری معتقدند با توجه به شرایط موجود عراق، آمریکا نمیتواند به مدت طولانی در این کشور باقی بماند. از سوی دیگر، چنین استدلال میشود که جامعه عراق با جوامع آلمان و ژاپن پس از جنگ دوم جهانی تفاوتهای بنیادین دارد و از این رو نمیتوان از این تجربه تاریخی برای توجیه اشغال عراق استفاده برد.
بالاخره پرسش پنجم این است که در صورت تغییر رژیمهای اقتدارگرای منطقه، کدامیک از نیروهای سیاسی ـ اجتماعی که در حال حاضر نقش اپوزیسیون را بازی میکنند، جایگزین میشوند. همانگونه که یک کارشناس منطقه میگوید اکثر کشورهای منطقه به ویژه کشورهای عربی نه تنها با بحران در رژیمهای اقتدارگرا مواجه هستند بلکه با بحران در اپوزیسیون نیز مواجهند.(19) به عبارت دیگر نه تنها تغییر رژیمهای موجود خود یک بحران جدی در منطقه است بلکه اپوزیسیون نیز وضعیت بحرانی دارد. نیروهای ناسیونالیست عرب از توانایی و پویایی لازم برای تشکیل حکومت برخوردار نیستند، نیروهای چپ هنوز از زمان فروپاشی شوروی تاکنون نتوانستهاند به بازسازی خود بپردازند. تنها آلترناتیو موجود را نیروهای اسلامی تشکیل میدهند که هم دارای پویاترین ایدئولوژی هستند و هم از منسجمترین زیرساخت سازمانی بهره میبرند.(20)
خلاصه این که طرح خاورمیانه بزرگ با موانع جدی بینالمللی، منطقهای و داخلی (منظور داخل هر یک از کشورهای خاورمیانه است) مواجه میباشد. به نظر نمیرسد آمریکا بتواند با توجه به پرسشهای اساسی که در بالا ذکر شد، موفق به ایجاد یک دموکراسی واقعی در عراق که حداقل به معنای این باشد که قدرت در نظام سیاسی این کشور متعلق به مردم باشد، گردد. با این وجود این طرح دارای پیامدهای عمده بینالمللی و منطقهای خواهد بود.
اهداف آمریکا در اشغال عراق
در مورد اشغال عراق و اهداف آمریکا دیدگاههای متنوع و بعضاً متضادی مطرح شده است. شاید مروری بر تعدادی از مهمترین کتب و مقالههای موجود بتواند نشانگر این تنوع و احیاناً تضاد باشد. جف سیمونز بر این باور است که کنترل نفت عراق، سلطه استراتژیک ـ آمریکا بر خاورمیانه، حمایت از اسرائیل، حمایت از صنعت تسلیحاتی آمریکا و استفاده از ارعاب و برای تقویت موقعیت جهانی آمریکا، از جمله مهمترین اهداف بوش در حمله به عراق بوده است.(21)
تام راکمور در مقالهای با عنوان «آیا جنگ میتواند به دمکراتیکسازی عراق منجر شود؟» مدعی است که آمریکا از حمله به عراق دارای چهار هدف اساسی بود که عبارتند از: 1. کاهش فشارهای داخلی، 2. کنترل نفت، 3. نابودی سلاحهای کشتارجمعی و 4. گسترش دمکراسی.(22) از دید او یکی از مهمترین دلایل حمله آمریکا به عراق مسائل داخلی این کشور یعنی نقشمحوری نومحافظهکاران بوده است. جان جودیس معتقد است تصمیمگیری در مورد حمله به عراق بسیار پیچیده بوده اما تصمیم اتخاذ شده را میتوان برآورد دیدگاههای مختلف درون حاکمیت آمریکا دانست. از دید او، بوش دارای دو ملاحظه ژئوپلیتیک و روانشناختی در حمله به عراق بود. نخست این که بوش همراه با چنی و رامسفلد معتقد بودند دسترسی صدامحسین به سلاح هستهای موجب خواهد شد که بر منطقه خاورمیانه که ثباتش برای ثبات اقتصاد جهانی امری ضروری است، تسلط یابد.
دوم این که حمله یازدهم سپتامبر و جوّ روانی ایجاد شده پس از آن در آمریکا به ویژه احساس بیقدرتی آمریکاییان در مقابل یک تهدید ناشناخته، تأثیر بهسزایی بر سیاستمداران آمریکا داشت و موجب شد که آنان خواهان نابودی تهدید به هر شکل ممکن گردند. بوش، چنی و رامسفلد به این باور رسیدند که سقوط صدام موجب کاهش آسیبپذیری آمریکا نسبت به حملات بعدی میشود.(23) مورتون کاپلان طی مقالهای مدعی است که تصمیم بوش مبنی بر حمله به عراق صرفاً متأثر از ایدهآلیسم او بود یعنی دو هدف اصلی ترویج و گسترش دمکراسی در عراق از یک سو و حل منازعه اسرائیلی ـ فلسطینی از سوی دیگر در پس تصمیم بوش قرار داشت. از دید او این ایدهآلیسم بود که موجب شد بوش به موانع توجه ننماید.(24) رافائل اسرائیلی با تقسیم اهداف آمریکا در حمله به عراق به اهداف آشکار و مخفی بر این باور است که میتوان این اهداف را در ارتباط با اجرای خارقالعاده جنگ، پیشبرد موقعیت استراتژیک آمریکا پس از جنگ، بهبود تصویر آمریکا هم در داخل و هم در جهان، مبارزه با تروریسم، تضمین امنیت نفت و نابودی سلاحهای کشتارجمعی، تقسیم کرد.(25)
امین صیقل مدعی است که «از آنجا که نومحافظهکاران آمریکایی نمیتوانند تحمل کنند که ایران به عنوان یک کشور دارای نفت و بسیار مهم از نظر استراتژیک با آمریکا همراه نباشد... این کشور هدف گستردهتر حکومت بوش محسوب میشود». از این رو اشغال عراق، همواره با حضور نظامی در افغانستان، آسیای مرکزی، خلیجفارس و ترکیه، این امکان را به آمریکا میدهد تا با محاصره ایران موجب تغییرات مطلوب در خاورمیانه گردد.(26)
بالاخره رابرت اسنایدر معتقد است افزون بر نمایش قدرت و عزم آمریکا برای مقابله با تروریستها و دولتهای غیرقانونی و همچنین ایجاد یک رژیم دمکراتیک در عراق و سپس کل منطقه، آمریکا به دنبال آن بود که جهان عرب را بدین سبب که شرایط برآمدن بنلادن را فراهم ساخته بود، مجازات نماید.(27)
از دید نگارنده، به رغم تعدد اهداف آمریکا از حمله به عراق، دو علت اساسی برای این حمله وجود دارد که کمتر مورد توجه واقع شده است. این دو علت یعنی تأثیر اسرائیل در تصمیمگیری آمریکا در حمله به عراق از یکسو و تمایل آمریکا برای ایجاد یک امپراتوری جهانی آمریکایی از سوی دیگر، به اندازهای جدی است که برخی آنها را مهمترین دلایل اشغال عراق میدانند. برخی بر این باورند که مهمترین دلیل حمله به عراق را باید در پیوند نزدیک برخی مقامات عمده آمریکایی با حکومت شارون در اسرائیل دانست. بسیاری از افرادی که در حکومت بوش سمتهای مهم را اشغال کردهاند از یهودیان طرفدار اسرائیل به ویژه دوستان نزدیک آریل شارون میباشند. این افراد کسانی هستند که پس از حوادث یازده سپتامبر 2001 به شدت از ضرورت حمله آمریکا به عراق سخن میراندند و در نهایت تأثیر بهسزایی در اتخاذ این سیاست داشتند.
در مقالهای با عنوان «جدایی ناب: استراتژی جدید برای تضمین امنیت کشور» که توسط مؤسسه اسرائیلی مطالعات پیشرفته استراتژیک و سیاسی6 در سال 1996 منتشر شد، سه چهره شاخص حکومت بوش یعنی ریچارد پرل7، داگلاس فیث8 و دیوید ورمسر9 دستورالعمل سیاسی برای بنیامین نتانیاهو تهیه و از وی خواستند که با جدا شدن از فرآیند مذاکرات صلح اسلو، به تغییر در محیط استراتژیک اسرائیل بپردازد. از دید نویسندگان مقاله، این امر مستلزم سرنگونی صدامحسین و تأسیس یک پادشاهی هاشمی در بغداد بود. نویسندگان بر این باور بودند که این امر منجر به محو حکومتهای ضداسرائیلی منطقه یعنی سوریه، لبنان، عربستان سعودی و ایران خواهد شد. همین افراد پس از حوادث یازدهم سپتامبر اصرار بر حمله آمریکا به عراق داشتند و خواهان آن بودند که پس از آن با چهار کشور دیگر نیز برخورد جدی در راستای تغییر رژیمهای حاکم بر آنها صورت گیرد. همانگونه که کپل بیان میکند «برنامه آنان (نومحافظهکاران) توصیه به مداخله نظامی و نابودی حکومتهایی میکرد که برای اسرائیل تهدید محسوب میشدند یعنی سوریه بعثی، ایران تحت حکومت روحانیون و به ویژه عراق صدامحسین».(28) این مسأله میتواند به خوبی نشان از این واقعیت داشته باشد که یکی از دلایل اصلی حمله به عراق حفظ منافع اسرائیل نه آمریکا بوده است.(29)
از سوی دیگر، برخی کارشناسان معتقدند که مهمترین دلیل حمله آمریکا به عراق این است که این کشور بتواند قدرت هژمونیک خویش بر جهان عرب را رسمیت بخشد.(30)
همانگونه که رابرت جرویس یکی از اندیشمندان شاخص روابط بینالملل بیان میدارد: «هدف اساسی دکترین بوش ـ که به دنبال جهانیسازی ارزشهای آمریکایی و دفاع پیشگیرانه از تهدیدات غیرسنتی است ـ عبارت از تأسیس هژمونی، تفوق10 یا امپراطوری آمریکایی است».(31) به عبارت دیگر، حمله به عراق بدین علت صورت گرفت که هژمونی آمریکایی جنبه رسمی و قانونی پیدا کند.
میتوان گفت برنامه برای تأسیس هژمونی آمریکا از همان زمان فروپاشی شوروی طراحی گردید. پل ولفوویتز در سال 1992 که معاون وزیر دفاع آمریکا بود،11 به ارائه برنامهای با عنوان «راهنمای برنامهریزی دفاعی»12 پرداخت که طی آن آمریکا میباید به یک سیستم دفاعی مجهز میگشت که بتواند رقبای جدید و احتمالی خود را نادیده انگارد.(32) حمایت از ایجاد هژمونی آمریکایی در سالهای بعد در قالب «پروژه قرن جدید آمریکایی»13 تبلور یافت. این پروژه در سال 1997 توسط عدهای شامل آبرامز، بولتون، ولفوویتز، کیگن، کوهن، کریستول، رامسفلد، خلیلزاد، و برادر بوش (جب بوش) نوشته شد. هدف این پروژه «افزایش هزینههای دفاعی آمریکا جهت اجرای مسئولیتهای جهانی آن، تقویت پیوند آمریکا با متحدانش و به چالش کشیدن رژیمهای خصم آمریکا بود».(33)
دو تن از مؤلفان این پروژه یعنی رامسفلد و ولفوویتز طی نامهای در ژانویه 1998 به کلینتون رئیسجمهور وقت آمریکا به تهدید صدامحسین برای آمریکا اشاره کرده و خواهان آن شدند که سیاستی جدید به هدف «سرنگونی صدامحسین و رژیم عراق» تدوین گردد. بر این اساس این امر مستلزم آن بود که آمریکا کلیه «تلاشهای دیپلماتیک، سیاسی و نظامی» را به کار بندد. مطابق این پروژه آمریکا باید بیتوجه به سازمان ملل خود به شکل یکجانبه به این امر اقدام ورزد. هر چند کلینتون اقدام به حمله نظامی به عراق نکرد، اما تصویب «قانون آزادسازی عراق» در سال 1998 و سپس «عملیات روباه صحرا» در دسامبر همان سال نتیجه مستقیم این پروژه و نامه بود.(34) این دیدگاه به راحتی پس از حملات یازدهم سپتامبر 2001 به عنوان اصول هدایتکننده سیاست خارجی حکومت بوش (با توجه به این که رامسفلد به عنوان وزیر دفاع و ولفوویتز به عنوان قائممقام وی برگزیده شدند) تثبیت گردید. مطابق این دیدگاه، حمله به عراق برای ایجاد امپراتوری آمریکایی ضرورت داشت.
طرح خاورمیانه بزرگ و اشغال عراق
با توجه به اهداف اعلام شده و اعلام نشده حمله به عراق میتوان به پیوند میان این جنگ و طرح خاورمیانه بزرگ پی برد.(35) بوش قبل از حمله به عراق اعلام کرد که در صورت سرنگونی صدامحسین «بقیه رژیمهای منطقه در خواهند یافت که دیگر حمایت از تروریسم پذیرفتنی نخواهد بود. بدون حمایت خارجی از تروریسم، فلسطینیهای که برای اصلاحات و دمکراسی میکوشند بهتر میتوانند به انتخاب رهبرانی جدید ـ رهبران واقعی که برای صلح تلاش میکنند ـ بپردازند».(36) پس از جنگ نیز بوش بر این باور خود تأکید ورزید که «یک عراق آزاد میتواند نمونه اصلاح و ترقی برای کل خاورمیانه باشد».(37) همچنین بوش در سخنرانی خود در نوامبر 2003 در واشنگتن چنین بیان کرد که:
شکست دمکراسی در عراق موجب تقویت تروریستها در جهان، افزایش خطر برای مردم آمریکا و نومیدی میلیونها انسان در منطقه خواهد شد. دمکراسی در عراق موفق خواهد شد و این موفقیت حامل این پیام برای منطقه ـ از دمشق تا تهران ـ خواهد بود که ملتی میتواند در آینده به آزادی برسد. تأسیس عراق آزاد در قلب خاورمیانه نقطه عطفی در انقلاب دمکراسی جهانی خواهد بود.(38)
قبل از این نیز کوندالیزا رایس مشاور امنیت ملی وقت آمریکا طی یک مقاله(39) و یک سخنرانی(40) به این مسأله پرداخته بود. به اعتقاد رایس «یک عراق دمکراتیک میتواند به عنصر کلیدی یک خاورمیانه کاملا متفاوت تبدیل گردد».(41) حتی قبل از این، وی در مصاحبهای با روزنامه فاینانشال تایمز مورخ 23 دسامبر 2002 اعلام کرد که آمریکا نه تنها به دنبال سرنگونی صدامحسین در عراق است بلکه به دنبال تأسیس «دمکراتیزاسیون یا حرکت به سوی آزادی در جهان اسلام» میباشد.
میتوان گفت سیاست خارجی آمریکا در حال حاضر سیاستی است رئالیستی ـ لیبرالیستی که هم سازوکارهای قدرت را میشناسد و هم مبتنی بر عقیده و آرمان است.(42) از این رو، حکومت بوش بر این باور است که «آزادسازی عراق نه تنها موجد دمکراسی در این کشور خواهد شد بلکه موجب ترویج دمکراسی در بقیه کشورهای خاورمیانه نیز خواهد گشت».(43)
بنابراین آمریکا با اشغال عراق به دنبال تغییرات استراتژیک در محیط خاورمیانه است. این تغییرات از دید رئالیستهای لیبرالیست حاکم بر این کشور از طریق دمکراتیزاسیون در منطقه اتفاق خواهد افتاد. هر چند بیان نشده که این امر چگونه اتفاق خواهد افتاد، اما اعتقاد به دکترین دومینو در سخنان سیاستمداران آمریکا قابل مشاهده است. هر چند شعار دمکراسیخواهی و حمایت از آزادی در مناطق مختلف جهان از جمله خاورمیانه جزو همیشگی سیاستهای اعلامی آمریکا بوده اما همانگونه که قبلاً بیان شد هر جا این مسأله با مسائل مهمتر و استراتژیکی چون حمایت از اسرائیل، جریان امن نفت و ثبات منطقه در تضاد قرار میگرفت، سیاستمداران آمریکایی شعارهای دمکراسی و آزادی در خاورمیانه را نادیده میگرفتند. با این وجود به نظر میرسد در حال حاضر شرایط تغییر کرده است. از یک سو، آمریکا در حال حاضر به عنوان تنها ابرقدرت نه تنها مایل به ایجاد تغییرات در خاورمیانه است بلکه دارای قدرت لازم برای چنین کاری نیز میباشد. همانگونه که رابرت جرویس بیان میدارد:
گسترش دمکراسی و لیبرالیسم در سراسر گیتی هدف همیشگی آمریکا بوده است. آمریکا با قدرت چالشناپذیری که در حال حاضر دارد دسترسی به این هدف را بسیار واقعیتر میداند. واقعیت این نیست که خاورمیانه یکباره به منطقهای مناسب باری ترویج ایدههای آمریکایی تبدیل شده باشد بلکه واقعیت این است که آمریکا در حال حاضر از ابزار لازم برای تحمیل خواستههای خود برخوردار است.(44)
از سوی دیگر، اشغال عراق موجب شده تا شرایطی در منطقه ایجاد شود که پیگیری سیاست دمکراتیزاسیون را تسهیل نماید. نخست این که در محیط جدید پس از اشغال عراق، آمریکا دارای این گزینه خواهد بود که وابستگی خود به نفت عربستان سعودی و همچنین نیاز خود به پایگاه نظامی در این کشور را کاهش دهد.(45) مشارکت اتباع سعودی در حادثه یازدهم سپتامبر (از 19 تروریست 15 نفر تبعه سعودی بودند) همراه با انتقادهای داخلی آمریکا در مورد «اتحاد» این کشور با عربستان سعودی موجب تنش در روابط دو کشور گشت.(46) این انتقادات به طور عمده برخی ویژگیهای شاخص حکومت عربستان چون نظام سیاسی فئودالی، نفوذ روحانیان افراطی در حکومت، سرکوب آزادیهای زنان و بیمیلی نسبت به هرگونه اصلاحات دمکراتیک را نشانه رفتند. تلاش عربستان برای بهبود تصویر این کشور در آمریکا از طریق اهدای ده میلیون دلار به شهردار نیویورک پس از حملات 11 سپتامبر 2001، موفقیتآمیز نبود زیرا شهردار این شهر از پذیرش مبلغ مذکور خودداری ورزید.
تنش در روابط دو کشور بلافاصله قبل و پس از حمله به عراق تشدید گردید. دولت عربستان از حمایت آمریکا در حمله به عراق خودداری ورزید و به آمریکا اجازه نداد که از پایگاه نظامی خود در این کشور برای حمله به عراق استفاده نماید. این امر موجب شد آمریکا راجع به کاهش وابستگی خود به عربستان چارهجویی نماید. اشغال عراق میتوانست بدین هدف باشد که موجب کاهش وابستگی نفتی آمریکا به عربستان باشد. عراق دارای دومین ذخایر نفتی جهان پس از عربستان سعودی است. این ذخایر به طور عمده در مناطق شیعهنشین جنوب و کردنشین شمال قرار گرفته است. نفت عراق همراه با نفت کویت و دیگر کشورهای نفتی خلیجفارس که متحدان آمریکا در منطقه به شمار میروند میتواند موجب کاهش قابل ملاحظه وابستگی آمریکا به نفت عربستان گردد. همچنین انتقال پایگاههای نظامی آمریکا به کشورهای کوچکتر منطقه چون قطر و بحرین موجب شد این کشور نیاز به پایگاه نظامی خود در عربستان برای حمله نظامی به عراق نداشته باشد.(47)
دوم این که شرایط جدید در منطقه پس از اشغال عراق موجب شد که فشارهای آمریکا بر دو کشور سوریه و ایران افزایش یابد. به عبارت دیگر، حکومت آمریکا پیش از حمله به عراق بر این باور بود که سرنگونی صدام میتواند موجب افزایش فشار به دو کشور سوریه و ایران گردد.(48)
آمریکا بلافاصله پس از حمله به عراق سوریه را متهم ساخت که با بازگذاشتن مرزهای خود موجب شده برخی جنگجویان عرب برای مقابله با آمریکا وارد عراق شوند. دونالد رامسفلد وزیر دفاع آمریکا در 29 مارس 2003 به سوریه اخطار داد که از صدامحسین حمایت نکند. وزیر خارجه آمریکا نیز در 31 مارس همان سال اخطار داد که «سوریه منتظر عواقب حمایت خود از صدامحسین و گروههای تروریستی باشد».(49) پس از جنگ، وزیر خارجه آمریکا به سوریه رفت تا نگرانی این کشور در مورد حمله آمریکا را کاهش دهد. از دید یک کارشناس، سیاست آمریکا در قبال سوریه که گاه بسیار تند و گاه ملایم بود موجب شد سوریه تحت فشار بوده و از این رو به تغییر سیاستهای خود به ویژه در ارتباط با منازعه اعراب و اسرائیل بپردازد.(50)
بشاراسد نه تنها با سفر به ترکیه که یکی از متحدان محوری آمریکا در منطقه است به دنبال آن برآمد که موجب تلطیف سیاست سوریهای آمریکا برآید بلکه پیشنهاد از سرگیری مذاکرات صلح با اسرائیل را نیز مطرح کرد.(51) هر چند به نظر نمیرسد از یک سو آمریکا تغییر جدی در سیاست خود به وجود آورد و از سوی دیگر مذاکرات صلح با اسرائیل از سر گرفته شود.
بنابراین، به نظر میرسد مقامات آمریکا هیچ ضرورتی در حمله نظامی به سوریه نمیبینند، به ویژه اگر موفق شوند که حکومت جمهوری اسلامی ایران را سرنگون سازند. شاید بتوان گفت از دید استراتژیستهای آمریکایی ایران عمدهترین و مهمترین کشور به اصطلاح غیرقانونی یا سرکش در منطقه است. آمریکا در طول سالهای گذشته تلاش کرده به مهار ایران بپردازد. در این راستا سیاست آمریکا در گذشته بین سیاست تغییر رفتار جمهوری اسلامی ایران و تغییر رژیم در نوسان بوده است. به نظر میرسد آمریکا در دوره کلینتون به دنبال تغییر رفتار ایران برآمد. اما پس از حوادث یازدهم سپتامبر به ویژه پس از اشغال عراق، مقامات آمریکایی بدین نتیجه رسیدند که باید سیاست بیشتر تهاجمی و مداخلهگرایانه در قبال ایران اتخاذ نمایند. تندروهای نومحافظهکار آمریکایی بر این باورند که چارهای جز تغییر حکومت در ایران نیست. البته به نظر نمیرسد حکومت بوش بخواهد از طریق حمله نظامی به ایران موجب تغییر حکومت گردد، بلکه بیشتر به دنبال آن است که از طریق فشارهای سیاسی، دیپلماتیک و اقتصادی به این هدف نائل گردد.(52)
پیامدهای منطقهای اشغال عراق
علنی شدن طرح خاورمیانه بزرگ و به دنبال آن حمله به افغانستان و اشغال عراق، موجی از بیم و امید در منطقه خاورمیانه ایجاد کرد. این امر میتواند نویدبخش پایان وضع موجود منطقه باشد. به نظر میرسد آمریکا تحت زمامداری بوش و نومحافظهکاران به این نتیجه رسیده که دمکراسی باید در منطقه گسترش یابد تا بدین وسیله ناامیدیهای جوامع خاورمیانه به ویژه کشورهای عربی که از دید آنان تهدیدی جدی برای امنیت ملی آمریکاست، رفع شود. به عبارت دیگر، حکومت آمریکا تحت تأثیر افکار نومحافظهکاران به این باور رسیده که خلاف سیاستهای گذشته، برای حفظ منافع استراتژیک آمریکا دمکراسی در خاورمیانه ضرورت دارد. هر چند در گذشته آمریکا برای سالهای متمادی بر حکومتهای استبدادی در منطقه که به سرکوب احساسات و خواستههای مردم خود میپرداختند، تکیه زده بود، اما در حال حاضر به این نتیجه تناقضنما رسیده که عدم شکلگیری حکومتهای دمکراتیک در خاورمیانه میتواند پایههای هژمونی آن را متزلزل سازد.(53)
اما همانگونه که قبلاً بیان شد به سبب این که از یکسو آمریکا برنامه مشخصی برای اجرای استراتژی جدید خود ندارد(54) و از سوی دیگر موانع عدیدهای بر سر راه اجرای این استراتژی وجود دارد که در بخشهای پیشین ذکر شد، میتوان حدس زد که هر چند اعلام طرح خاورمیانه بزرگ و اشغال عراق نگرانیهایی را در منطقه ایجاد خواهد کرد، اما تغییرات جدی در منطقه به وجود نخواهد آورد. به عبارت دیگر، چون گذشته آمریکا به دنبال منافع ملی خود میباشد که در قالب الفاظ زیبایی چون دمکراسیخواهی و ترویج آزادی بیان میشود.
حکومت بوش را ایدهآلیستهای رئالیستی (نومحافظهکاران) تشکیل میدهند که از هنجارها و ارزشها برای نیل به اهداف ملموس و مادی خود با عنوان ملی بهره میبرند.(55) اینان به این باور رسیدهاند که تهدیدات امنیت ملی آمریکا به طور عمده به سبب وجود حکومتهای دیکتاتوری در خاورمیانه است و بر این اساس به دنبال آن برآمدهاند که این حکومتها را تغییر دهند. اما همانگونه که جانآیکنبری به خوبی بیان میدارد زمان نومحافظهکاران به سر رسیده است. زیرا دیدگاه آنان در مورد نظم جهانی بر «مفروضات نادرست، سیاستهای شکستخورده، قرائت نادرست تاریخ و تصور نادرست از قدرت» بنا نهاده شده است.(56) از این رو به نظر نمیرسد حکومت آمریکا در حال حاضر بتواند تأثیرات بلندمدت و عمیق بر منطقه خاورمیانه داشته باشد. اما به هر حال، اشغال عراق دارای پیامدهای استراتژیکی برای منطقه است که از جمله مهمترین آنها میتوان به محاصره نظامی ایران، شرایط جدید امنیتی در خلیجفارس یعنی رفع تهدید عراق، تقویت قدرت و توسعهطلبی اسرائیل و در نتیجه توقف کامل فرآیند صلح، آینده نامشخص اوپک از یکسو و بازار نفت از سوی دیگر به سبب ورود نفت عراق و همچنین کاهش اهمیت عربستان سعودی برای آمریکا، تضعیف پایههای قدرت دولتهای طرفدار آمریکا به سبب ضدیت مردمی با سیاستهای آمریکا در خاورمیانه از یکسو و گسترش موج دمکراسیخواهی از سوی دیگر، اشاره نمود.
نتیجهگیری
در این مقاله با بررسی طرح خاورمیانه بزرگ به دنبال پاسخ به این پرسش برآمدیم که چه رابطهای میان این طرح و اشغال عراق وجود دارد و چنین استدلال کردیم که از منظر استراتژیستهای آمریکایی اشغال عراق قدم اول برای تغییر خاورمیانه در راستای کسب امنیت آمریکا و برتری جهانی آن است. هر چند دلایل متعددی برای حمله آمریکا به عراق ذکر شده اما میتوان گفت هژمونی آمریکا از یکسو و تقویت پایههای رژیم صهیونیستی از سوی دیگر جزو مهمترین دلایل این جنگ بوده است. براساس استدلال مطرح شده، اشغال عراق موجب تغییر محیط استراتژیک منطقه خاورمیانه شده که در آن از اهمیت عربستان سعودی کاسته خواهد شد و دو کشور سوریه و ایران در معرض فشارهای فزاینده برای تغییر رفتار قرار خواهند گرفت. در نهایت بیان شد که از نشانگرها چنین برمیآید که طرح خاورمیانه بزرگ و اشغال عراق نتواند منجر به تغییرات بنیادین و بلندمدت در خاورمیانه شود.