تاریخ انتشار : ۱۶ مهر ۱۳۹۲ - ۰۸:۳۹  ، 
کد خبر : ۲۶۱۲۴۷

جهانی‌سازی و مهدویت


دکتر احمد توکلی

من می‌خواهم شواهد و دلائلی را خدمت شما ارائه کنم که نشان‌ می‌دهد سیر تحولات جهانی سیر «مهدوی» است؛ یعنی به مرور، هر چه پیش می‌رویم، زمینه و بستر برای ظهور کسی که برای نجات بشریت ذخیره شده است فراهم می‌گردد. نسبت به این موضوع مطالبم را در چهار فصل ارائه می‌دهم. اولین مفهوم، مسأله «جهانی شدن» است. درباره جهانی شدن حرف‌های زیادی گفته و نوشته شده است «globalization» یا جهانی شدن، مفهومی است که حدود 20 سال از طرح آن می‌گذرد و در این مدت با سرعت بسیار زیادی حجم وسیعی از مفاهیم و داده‌ها در این باره پردازش شده است. اما، هر تعریفی را برایش در نظر بگیریم، چند مشخصه در اکثر این تعاریف برای این دوره ذکر می‌شود. یکی از مشخصه‌ها این است که در فرآیند جهانی شدن، زمان و مکان به شدت فشرده می‌شود که البته این امر اتفاق افتاده است؛ یعنی فاصله‌ها کوتاه شده است. این می‌تواند مصداق همان حدیثی باشد که در مورد دوره ظهور ذکر می‌شود که فاصله‌ها کم می‌شود. فضاهای مجازی پدید می‌آید که در آنها بسیاری از اتفاقات می‌افتد، اگرچه واقعیت عینی و فیزیکی نداشته باشد. بخش وسیعی از تولید جهانی به شکل جهانی صورت می‌گیرد. برخی از وسایلی که شما سوار می‌شوید یا به کار می‌برید اجزایش در نقاط مختلف جهان تولید می‌شود، سرمایه‌اش از نقاط مختلف جهان تأمین می‌شود و محصول هم به نقاط مختلف جهان صادر می‌شود. مرزهای جغرافیایی به شدت کم رنگ شده است و نقش دولتهای ملی روز به روز دارد کمتر می‌شود.

نیاز به مناسبات بین‌المللی که قرنهاست وجود دارد به شدت و با سرعت افزایش پیدا کرده است؛ به طوری که نهادهای فرمان‌روای بین‌المللی لازم است. در ادامه شواهدی در این مورد ذکر می‌کنیم.

در اقتصاد سیاسی بحث می‌شود که چرا اصلا باید دولت وجود داشته باشد و آنجا دلیل می‌آوریم که مناسبات بین فردی که منافع دارد اگر بدون دخالت دولت صورت بگیرد، در جاهایی تنازع ایجاد می‌کند و در نتیجه برخی اهداف ضایع می‌شود. بنابراین دولتها برای سامان دادن به منافعی که به هم مربوط است اما همه نمی‌توانند به دست آورند و علاوه بر این مناسبات بین فردی هم تأمین‌کننده آنها نیست شکل می‌گیرند. اکنون همین حالت در صحنه جهانی هم به شدت بروز کرده است.

یعنی همان‌ طور که در کشورها دولتهای ملی پدید آمدند تا حکومتهای ملوک‌الطوایفی را خنثی کنند (چون نمی‌شد دیگر طوایف جدا از هم و خوب زندگی کنند) الآن به نظر می‌رسد که به نهادهای فرمان‌روا و متمرکزی نیاز است که دولتها را به هم گره بزنند و یک دولت تشکیل دهند و برای همین هم الآن دولتهای ملی ضعیف شده‌اند دولتهای ملی که به نوبه خود باعث تضعیف دولتهای منطقه‌ای شده بودند. حالا دیگر دولتهای ملی نمی‌توانند به تنهایی ادامه حیات دهند.

در حیطه‌های مختلفی این مسأله وجود دارد؛ در محیط زیست، نوع صنعت یا تولید، مثلاً تولید به گونه‌ای شده است که آثار مثبت یا منفی آن انتشاری است یعنی از یک کشور به کشور دیگر سرایت می‌کند. ممکن است بدون هیچ فشار ظاهری تصمیماتی که در یک کشوری در نیم‌کره جنوب اتخاذ می‌شود (البته اگر بزرگ باشد) به شدت در زندگی شما مؤثر باشد. آن کشور در مورد پولش تصمیم می‌گیرد که چقدر اسکناس چاپ کند و شما در اینجا پولتان تضعیف می‌شود یا قوت می‌گیرد در قدیم این آثار به این شدت نبود. در اروپا تصمیم می‌گیرند که چه تولیدی داشته باشند، با چه فن‌آوری کار کنند و چه تولید کنند در آفریقا قطح‌سالی می‌شود.

در محیط زیست هم این حالت را مشاهده می‌کنیم. مثلاً این قصه آفریقا و اروپا که گفتم تحقیقات محیط زیست نشان می‌دهد که فعالیت کارخانجات عظیم صنعتی در اروپا منجر به تولید گازهای گوگردی می‌شده است. این گازها ابرها را بی‌موقع بارور می‌کرده است. بادها این ابرها را به سمت آفریقا حرکت می‌داده‌اند و باعث می‌شده‌اند که تابش خورشید به شکل شدیدتری جذب زمین شود و چند دهه آفریقا به خاطر همین دچار خشکسالی شده است. لایه ازن که آسیب دیده است، ثمره فعالیت کشورهایی است که صحنه ضررش ممکن است خیلی دور باشد. بیشترین ضرر زیست محیطی را در دنیا کشورهای غربی و در میان کشورهای غربی، ایالات متحده آمریکا ایجاد می‌کند. در آسیبی که کشورهای صنعتی از نظر آلودگی هوا ایجاد می‌کنند،‌ سهم فرانسه 7/2 درصد است. بیشترین سهم پس از آمریکا متعلق به روسیه است که حدود 17 درصد است و در نهایت می‌رسیم به آمریکا که 36 درصد آسیب هوایی را در دنیا ایجاد می‌کند. این پدیده چون به جو مربوط است ضررش بیشتر به کشورهای دیگر می‌خورد.

کشورهای دنیا برای چاره‌جویی این موضوع یا نیازمند مناسبات بین‌المللی هستند که نفوذ داشته باشند. اولین اجلاسی که در این زمینه تشکیل شد و سعی کردند توافق ایجاد کنند در برزیل بود در سال 1992، 160 کشور با هم توافق کردند و پیمانی را امضا کردند. در سال 97 در کیوتو ژاپن دوباره دور هم جمع شدند و قرار شد که سهم هر کشور برای کاهش آلودگی، به نسبت آلودگی که ایجاد می‌کند، تا سال 2005، معلوم بشود و همه امضا کنند و متعهد بشوند. ایالات متحده آمریکا که قبلاً‌ پذیرفته بود و در سال 97 در کنگره و سنای آمریکا تصویب شده بود در کنفرانس کیوتو شرکت نکرد چون بالاترین سهم را برای او قرار داده بودند و او وظیفه داشت نسبت به آلودگی سال 1990 خودش، 7% میزان آلودگی را پایین بیاورد، نرفت. گفتند، ناظر بفرست با آن هم مخالفت نمود.

محیط زیست یکی از آن عرصه‌های بسیار تعیین‌کننده‌ای است که اگر یک قدرت قاهره مرکزی وجود نداشته باشد که قواعدی را بر همه تحمیل کند، حتماً بقای بشر به شدت به خطر می‌افتد. این دقیقاً عین استدلالی است که برای اثبات ضرورت دولت ملی، برای جلوگیری از آثار خارجی فعالیتهای اقتصادی مطرح می‌شود. در صحنه‌های پولی و مالی که قبلاً اشاره شد، اگر کشورها با هم همکاری نداشته باشند و جایی نباشد که تکلیف را مشخص کند تصمیمات کشورهای بزرگ می‌تواند از نظر پولی به شدت به دیگران آسیب وارد سازد. در صحنه تجارت هم بدین گونه است. قواعدی که برای تجارت باید حاکم باشد، قواعدی است که باید نفعش به همه برسد. الآن دنیا طوری شده است که شما نمی‌توانید فقط صادرکننده خوبی باشید؛ باید واردکننده خوبی همه باشید، چون دیگران هم می‌خواهند صادرکننده باشند و نمی‌خواهند فقط از شما جنس بخرند؛ می‌خواهد به شما جنس هم بفروشند. چه قواعدی بر این خرید و فروش باید حاکم باشد؟ قواعدی می‌خواهد که منفعت همه را تأمین کند. فعلاً همه قویاً پذیرفته‌اند که بدون وجود کانونهای تصمیم‌گیری واحد، چنین چیزی امکان‌پذیر نیست.

سازمان جهانی تجارت WTO که اسمش همه جا به گوش همه‌مان می‌خورد روی همین منطق پیدا شده است؛ یعنی قراردادهای توافق تجاری که سال 1947، بعد از جنگ دوم جهانی، گات اول درست شد، چند دور مذاکرات صورت گرفت و سرانجام در 1994 گفتند، بدون وجود یک سازمان بین‌المللی که متکفل همه این چیزها باشد سامان دادن این امر امکان‌پذیر نیست: «سازمان جهانی تجارت» شکل گرفت.

و در امنیت جهانی هم همین بحث برقرار است. قدیم اگر شهری با شهر دیگر درگیر بود، ابزار جنگی‌شان شمشیر بود، بعد شد تفنگ، بعد شد توپ، بعد شد هواپیما، بعد شد موشکهای قاره‌پیما. سلاحهای استراتژیکی که می‌تواند جمع کثیری را از بین ببرد و جمع کثیر دیگری را که اصلاً در معرض دعوا نیستند به خطر بیندازد که این دومی مهمتر است. مذاکرات دوجانبه برای کاهش این خطر خیلی سابقه‌دار است. معروفترین آنها مذاکرات «سالت» است بین شوروی سابق و ایالات متحده آمریکا؛ ولی رفته رفته دیدند که این طوری هم نمی‌شود و این سلاحها در مقیاس‌های کوچکتر هم قابل تولیدند و کشورهایی آنها را تولید می‌کنند که در آن معادلات کشورهای بزرگ ممکن است نگنجد. در این شرایط نیاز به وجود معاهدات بین‌المللی شد که همه آنرا امضا کنند. حالا همه امضا می‌کنند ولی در اجرا مشکل دارد و قدرت قاهره‌ای نیست که ضامن اجرائی این امضاها باشد.

چند تا از این کنوانسیونهای بین‌المللی را مثال می‌زنم.

یک معاهده‌ای برای منع آزمایش سلاحهای هسته‌ای در سال 96 به تصویب رسید که 44 کشوری که فعالیت هسته‌ای دارند باید امضا می‌کردند. حالا چرا می‌گویند سلاح هسته‌ای را اصلاً آزمایش هم نکنید، چون خود آزمایش آن هم خطرناک است. نه فقط برای کشوری که آزمایش می‌کند، بلکه برای کشورهای دیگر هم خطرناک است. می‌گویند آزمایش نکنید تا نتوانید بسازید؛ چون اگر آزمایش آن محدود شد، ساختش هم محدود می‌شود. 41 کشور این را امضا کردند. اما چند کشور از جمله آمریکا امضا نکردند. در آمریکا،‌ بوش به رغم تصویب کنوانسیون توسط دو مجلس کنگره و سنا، از امضای آن خودداری کرد. وقتی آمریکا چنین کنوانسیونی را امضا نکند، مثل این است که اصلاً وجود ندارد؛ چون میزان سلاح اتمی که در آمریکا وجود دارد برای چهار بار نابودی کره زمین کافی است. در منع سلاحهای میکربی هم همین طور است. دستیابی به سلاحهای میکروبی خیلی آسانتر است، یعنی همه کشورها توانایی دارند که به آن دست پیدا کنند. کنوانسیون بین‌المللی منع سلاحهای میکربی، با حضور 145 کشور امضا شد که هر پنج سال یک بار تشکیل جلسه می‌دهند تا راهکارهای اجرایی این کنوانسیون را پیدا کنند.

آخرین اجلاس این کنوانسیون سال گذشته بود و ریاست آن به عهده مجارستان بود. در این کنفرانس تصمیم گرفته شد که گروههای بازرسی مستقل، تمام کشورهای عضو را بازرسی کنند،‌ که آمریکا گفت، من اجازه نمی‌دهم و کنفرانس را ترک کرد. امسال هم که اجلاس ششم آن بود منقطع شد. ادامه اجلاس ششم در نوامبر 2002، یعنی یک ماه پیش تشکیل شد. آمریکا گفت: اگر دستور جلسه‌ چیزی غیر از تعیین تاریخ برای اجلاس بعدی باشد، به‌هیچ‌وجه شرکت نمی‌کنم. این مثالها دو چیز را نشان می‌دهد: اولاً نشان می‌دهد که جهان محتاج همگرایی خیلی شدیدی است. ثانیاً نشان می‌دهد که اگر قدرتی پشتوانه این همگرایی نباشد، قابل اجرا نیست. علت آن هم واضح است یک قدرتی هست که زیر بار آن نمی‌رود. بنابراین آنچه که از جهانی شدن می‌فهمیم چیزی است که اجتناب‌پذیر نیست. ما شیعیان، 1200 سال است که منتظر چنین شرایطی هستیم تا همه دنیا به هم نزدیک شوند و در هم تنیده شوند، بفهمند یک قدرت واحد لازم دارند و علاوه بر آن بفهمند که این قدرت هر کسی نمی‌تواند باشد. اگر این فهم فراهم بشود علی‌القاعده زمان ظهور حضرت مهدی‌(علیه‌السلام) محقق می‌شود.

مقدمه اول خیلی خوب دارد پیش می‌رود و محتوم است. شما با جهانی شدن مخالفت نکنید. جهانی شدن تحقق وعده الهی است. یک مفهوم دیگری وجود دارد به نام جهانی‌سازی «Globalizing» البته بعضی‌ها «globalization» را به معنای جهانی‌سازی هم به کار می‌برند؛ ولی ظاهراً این فرق را اگر رعایت کنیم؛ شاید بهتر باشد. جهانی‌سازی یعنی روند این پدیده محتوم را به شکلی درآورند که منافع قدرت گردن کلفت حاضر را تأمین می‌کند. من فکر می‌کنم که با جهانی‌سازی به این شکل آمریکائی ـ لیبرالی باید مخالف باشیم نه با جهانی شدن. جهانی شدن قابل مخالفت نیست. وعده الهی است و ما سالهاست منتظر آن هستیم حرف شیعه این هست و شیعه برای آن نظریه دارد. هزار و اندی سال برای آن تبلیغ کرده، کتک خورده، جلوی زور ایستاده است، شهید داده است.

اسلام و تشیع، همه افراد بشر را عضو یک خانواده می‌داند. اما دعوا سر جهاندار است و نحوه جهانی شدن یعنی اختلاف ما اینست که جهانی‌سازی به دست آمریکا نباید صورت بگیرد؛ قدرت سلطه‌گری که می‌خواهد تمام این تحولات را برای بقای قدرت خودش و افزایش ثروت افسانه‌ای خودش به کار بگیرد. آیا جهانداری از نوع لیبرال آمریکایی صورت بگیرد یا نوع دیگری، جهانداری به شکل نبوی تحقق پیدا کند و یک انسان پاکی از آن سلاله، سردمدار حرکت بشود؟ اختلاف این است. اتفاقاً حوادث این مدت اخیر، یعنی از 20 شهریور پارسال تا حالا، همه به نفع مهدویت است. آمریکا ادعای لیبرالی یک سال و نیم قبل خودش را گذاشت و الآن کاملاً تمرکزگرا حرف می‌زند. می‌گوید، من تعیین می‌کنم، همه باید اطاعت کنند. این حرف فقط در بستری که یک قدرت واحده باشد تا تکلیف را برای همه روشن کند،‌ معنا دارد و عجیب است که می‌بینیم، اغلب کشورها به رغم اعتراض، تمکین می‌کنند. آمریکا همه پرچمهای دیگر را دارد می‌اندازد، یعنی یک پرچم می‌ماند. این که تنها یک پرچم مدعی باقی بماند، برای آینده پیش‌بینی شده شیعه، مناسب‌تر به نظر می‌رسد، چون برافکنده شدن یک پرچم راحت‌تر است؛ اگر چند تا پرچم باشد سخت‌تر است. از لحاظ نظری یک داعیه‌دار پیدا شده که لیبرالیسم و تمدن غربی است؛ از جهت عملی هم یک داعیه‌دار دارد پیدا می‌شود.

اسفندماه پارسال در مونیخ، یک کنفرانس سالانه‌ای تشکیل شد به نام کنفرانس امنیت بین‌المللی یا امنیت جهانی (مثل «داووس» که در اقتصاد بین‌المللی سالانه در سوئیس برگزار می‌شود.) در آنجا بر علیه مواضع آمریکا حملات تندی شد که آن تکروی می‌کند و اظهار شد در مبارزه با تروریزم، باید مناسبات بین‌المللی حاکم باشد. از جمله حمله‌کنندگان، وزیر دفاع آلمان بود. معاون رامسفلد، وزیر دفاع آمریکا پشت تریبون گفت: ما از جنگ افغانستان تجربه آموختیم که هدفها را اول خودمان تعیین می‌کنیم «بعداً مؤتلفین را پیدا می‌کنیم، این یعنی» من پرچمدارم؛ اگر خواستی بیا زیر پرچم من. اگر آمدی، آمدی و اگر نیامدی خداحافظ.» پس از آن آمریکا گام به گام نزدیکتر شد، سریعتر شد. جدی‌تر شد و آخرین حرکتش هم جواز ترور بود که رئیس‌جمهور آمریکا امضا کرد و به سازمان سیا داد. این روند در نگاه اول، وجه بسیاری منفور دارد اما وجه عمیق‌تر آن این است که همه دارند به این مهم می‌رسند که یک قدرت قاهر باید تکلیف را روشن کند و البته در برابر این قدرت قاهر که فعلاً آمریکاست، معترض زیاد وجود دارد، برای این که خودش طرف دعواست و برای ختم دعوا نیامده است.

یکی از بزرگان علم اقتصاد می‌گوید: «معنا ندارد در یک قماربازی یکی از طرفین بازی، قواعد بازی را وسط بازی عوض کند.» یعنی این دیگر قماربازی نمی‌شود. در واقع اعتراض به نحوه کار آمریکا وجود دارد. در این که کسی باید وجود داشته باشد که حرف آخر را بزند، روی آن توافق زیاد وجود دارد. این یک سیر است که نشان‌دهنده درستی ادعای اول من است. یک سیر دیگر سیر فکری است که آن هم با جهان و زندگی واقعی گره خورده است. وقتی سکولاریسم در غرب قدرتمندانه یکه‌تاز میدان شد، حرفش این بود که مذهب، امری فردی است و در صحنه زندگی اجتماعی نباید حضور داشته باشد، هر کس می‌خواهد، جمعه‌ها، شنبه‌ها و یکشنبه‌ها برای خودش عبادت کند. نحوه اداره جهان به صورت سکولار به بن‌بست‌هایی رسیده که بانیان سکولاریسم الآن ناچارند دست به دامان مذهب بزنند. چند تا شاهد خیلی واضح برایتان می‌آورم. قبل از آن اشاره می‌کنم که جنبه‌های تمدن فعلی غرب به خصوص سیاست و مناسبات اجتماعی، بر فکر سکولار استوار است. و از جمله سازمان ملل متحد بنیانش بر سکولاریسم است. شاید یادتان باشد در سال 2000 که برای اولین بار کنفرانس جهانی ادیان را سازمان ملل متحد برگزار کرد. جناب آقای خاتمی، رئیس‌جمهور، در آن کنفرانس شرکت داد. دستور جلسات این کنفرانس را من نگاه کردم. خیلی جالب بود. تمام حرف این بود که نمی‌توانیم دنیا را بدون دین اداره کنیم. سه حوزه خیلی مهم را هم رویش انگشت می‌گذاشتند. اول حفظ محیط زیست و بقای نوع بشر؛ در تمدن سکولار و اقتصاد لیبرال، آز، زیاده‌طلبی، نفع‌پرستی مادی و خودبینی محض، ارزش است. و با چنین اخلاقی نمی‌شود طبیعت را حفظ کرد. در این چند دهه اخیر شاخه محیط زیست یک رشته بسیار جدی علم اقتصاد شده است. در این کنفرانس این نکته یک محور بود که بی‌دین نمی‌شود محیط زیست را حفظ کرد و ما اشتباه می‌کردیم که این حرفها را می‌زدیم. نهاد دیگر، خانواده است.

در این کنفرانس بحث این بود که، به این ترتیب که خانواده در جوامع سکولار در حال فروپاشی است، اصلاً بقای بشریت و تعادل جمعیتی سیستم، از میان می‌رود و این هم بدون دین حل نمی‌شود. محور سوم این بود که فساد مالی در ارکان همه حکومتهای سکولار و غیر سکولار وجود دارد و این دارد همه چیز را از هم می‌پاشاند. دقت کنید که این حرفها را سازمان ملل دارد می‌زند؛ کوفی عنان آمد نطق کرد و اینها را گفت. دستور جلسه آن را نمایندگان دولتهای دنیا که اکثرشان سکولارند، تدوین کردند همانهایی که تا دیروز می‌گفتند، مذهب نباید در صحنه زندگی اجتماعی حضور داشته باشد. حالا می‌گویند، در حاکمیت هم اگر مذهب و اخلاق نباشد نمی‌شود. اگر من درباره این محور اخیر مثال بزنم که به حیطه کارم خیلی نزدیک است درباره این رویکرد تازه در غرب که اگر ما بخواهیم با فساد مبارزه کنیم، یکی از محورها حتماً تقویت ارزشهای اخلاقی است. من چهار تا سند بین‌المللی را برایتان آدرس می‌دهم که همه‌شان روی این تأکید دارند: 1- انجمن سازمان کشورهای آمریکایی برای مبارزه با فساد مالی. 2- پیشنهاد هیئت وزیران مجمع اروپایی برای مبارزه علیه فساد مالی در نوامبر 97. 3- دستورالعمل دبیرکل سازمان ملل متحد، اقدامات کاربردی علیه فساد مالی در جولای 1990. 4- مجمع پیشگیری جرائم و محاکم جنائی سازمان ملل متحد، گزارش گروه‌ کارشناسی علیه فساد مالی و ارتشاء در مارس 97.

اولین مجمع جهانی که برای مبارزه با فساد تشکیل شد در تاریخ 24 تا 26 فوریه 1999 در واشنگتن بود. الگور رقیب آتی بوش افتتاحش کرد، (در آن زمان معاون کلینتون بود.) 90 کشور دعوت شده بودند. تعداد کثیری از صاحب‌نظران دینی را در کشورهای مختلف دعوت کرده بودند از دومین اجلاسش هم 25 تا 28 می 2001 بود و سومین آن هم همین روزها در کره جنوبی تشکیل می‌شود. تأکید بر این است که بدون اخلاق نمی‌شود و اخلاق اومانیستی هم جواب نمی‌دهد و در نهایت به سراغ مذهب می‌روند پس این هم یک جریان که نشان می‌دهد، دارند می‌آیند در خانه پیغمبران خدا که تاکنون با آنها قهر کرده بودند، حالا می‌خواهند آشتی کنند. دقت کنید علمای علم اخلاق این حرف‌ها را نمی‌زنند. در نهادهای بین‌المللی، سیاستمداران صاحب قدرت که در آنجا نماینده دارند این حرفها را می‌زنند.

شاهد سوم، جریان علوم انسانی است. من رشته‌ام اقتصاد است و به مطالعات مدیریت و سیاست هم علاقمندم. در این دو سه رشته، به وضوح،‌ گرایش به قبول کردن تأثیر مذهب و اخلاق وجود دارد. اقتصادی که الآن رایج است و سازمانهای بین‌المللی دنیا از آن دفاع می‌کنند و بخصوص صندوق بین‌المللی پول، «اقتصاد نئوکلاسیک» است که نظام سرمایه‌داری لیبرال را از نظر تئوری تقویت می‌کند و برایش نظریه‌سازی می‌کند.

در اقتصاد نئوکلاسیک سعی بر این است که اثبات شود که اقتصاد علمی اثباتی است، یعنی فراارزشی است. این ادعا به شدت مورد چالش اصحاب علم اقتصاد، مخصوصاً «فلسفه اقتصاد»، «متدولوژی» و «اقتصاد کلان» است. البته قبول دارند که بخشی از اقتصاد، هنجاری است یعنی ارزشها در آن دخالت می‌کند ولی بنیان علم اقتصاد را اثباتی و غیر ارزشی فرض می‌کنند. الآن مکتبهای رفیعی پیدا شده که با این ادعا مبارزه می‌کنند. می‌گویند. اقتصاد، کارکردش فقط تحت تأثیر تمایلات خودخواهانه افراد نیست، بلکه نهادهای اجتماعی مثل فرهنگ، مقررات، اجتماعیات، اخلاقیات در ثمره اقتصاد حضور دارند. برای همین شما اگر اینها را درست کنید، خیلی از چیزها درست می‌شود.

یکی از مشاهیر این رشته، بنام آقای «داگلاس نورس» است. وی اقتصاددان نهادگرای جدید است که در سال 1993 برنده جایزه نوبل هم شد. و کتاب و مقاله ترجمه شده او در ایران هست.

یک دسته دیگری از اقتصاددانان که به شدت دارند قوی می‌شوند، اخلاق‌گرایان هستند. من این را تأکید می‌کنم، که اگر ما که شیعه و مسلمانیم این حرفها را بزنیم تازگی ندارد، اما؛

خوشتر آن باشد که سرّ دلبران

گفته آید در حدیث دیگران

برگردیم سر بحث؛ یکی از مشاهیر این رشته فردی است بنام آقای «آمارتیاسن»، اقتصاددان آمریکائی‌ هندی‌الاصل و برنده نوبل 1998. یک کتاب خیلی خوب و مختصر از او به فارسی ترجمه شده است به نام «اخلاق و اقتصاد». اقتصاد خرد در علم اقتصاد است. اصلاً اقتصاد یعنی اقتصاد خرد و بقیه شاخه‌های این علم، شاخ و برگهای این ریشه هستند. در اقتصاد خرد که اصرار بر اثباتی بودن علم بوده و کار به ارزشها نداشته‌اند، الآن مدلهای بسیار مهم و خوب و روشنگری راجع به مسأله تعهدات، مسأله فریب، اعتماد و نوع‌دوستی تعریف شده است. چگونه اگر نوع دوستی کم و زیاد بشود، تولید مادی کم و زیاد می‌شود. در مدلی که افراد جامعه مجاز به فریب و اغوا هستند تولید به چه سمت می‌رود و در چه فاصله‌ای از نقطه‌ کارایی قرار می‌گیریم؟ در جامعه‌ای که اعتماد و هم‌بستگی متقابل وجود دارد، در آنجا ما چه فاصله‌ای از نقطه تعادل داریم؟ کجا نزدیکتریم؟ اینها همه مباحث جدید علم اقتصاد است و همه آنها نشان می‌دهد که ما مجبوریم و باید به مسائل اخلاقی و مذهبی توجه کنیم.

قبلاً وقتی می‌خواستند بگویند، سرمایه‌های یک ملت چیست؟ می‌گفتند: سرمایه‌های طبیعی، منابع طبیعی، سرمایه‌های مالی و فیزیکی، الآن تقریباً‌ دو دهه است که یک مفهوم جدیدی در اقتصاد به وجود آمده است به نام سرمایه اجتماعی، ریشه‌اش هم این بود که دیدند، آمریکا همه چیزها را دارد و بیشتر از ژاپن هم دارد ولی چرا بهره‌وری اقتصادی کمتر است؟ رسیدند به یک پدیده جدید. آن پدیده، جدید نبود بلکه شناخت آن پدیده جدید بود و آن این بود که جوامعی که پیوندهای بین فردی به شکل محبت، عاطفه، اخلاقیات،‌ تعهد متقابل، بینشان قوی‌تر است، اینها یک سرمایه‌ای به نام سرمایه اجتماعی را بیشتر دارند نتیجه این شد که همان‌طور که پول اگر جایی بیشتر باشد یا زمین حاصلخیز و معدن زیادتر باشد، امکان رشد اقتصادی زیادتر است، اگر این سرمایه هم هر جا بالاتر باشد، امکان رشد اقتصادی بالاتر است. مجموعه شبکه‌های انسانی که آن ده کوچک تا پایتخت کشور را به هم گره می‌زند، انسانها را نسبت به هم حساس می‌کند و نسبت به سرنوشت هم به تحرک وادار می‌کند و تعهدات متقابل را بین افراد زیاد می‌کند، سرمایه اجتماعی نام می‌گیرد این یکی از تحولات بسیار جالب علم اقتصاد سیاسی است که توجه دانشمندان را به مسائل دینی و اخلاقی بالا برده است.

در علم مدیریت درباره یک لفظی که همه ماها شنیده‌ایم صحبت می‌شود که آن فقط کارآفرین است. کارآفرین یکی از سرمایه‌های یک ملت است و از عوامل مؤثر تولید است. می‌گویند: اگر یک ملتی کارآفرین در آن قوی شد و کارآفرینان بیشتری داشت، قویتر تولید می‌کند. فعلاً فقط بحث درباره تولید است نکته مورد اشاره این است که از عوامل تعیین‌کننده ساخت کارآفرین و رشد آن را، وجود اخلاق و ایدئولوژی در سیستم می‌دانند. فعلاً نمی‌گویند ایدئولوژی دین مبین اسلام. اما به طور کلی، یعنی یک فکر که فراتر از سودخواهی محض بنگاههای اقتصادی، مورد پذیرش واقع شده است اتفاقاً می‌گویند که مدیران باید به این ارزشهای مورد ادعا پایبند باشند. یک بحث جدی دیگر در علم مدیریت اقتصادی هست که به آن می‌گویند پایداری. مقاله‌ای در ماه می 2002 در Busyness reweiu Harward است که مجله رشته مدیریت در دانشگاه هاروارد است به این موضوع پرداخته است. این مجله در ایران ترجمه می‌شود و تحت عنوان گزیده مدیریت در کشور فروخته می‌شود. البته علوم انسانی چیزی نیست که آدم در برابر آن دو زانو بنشیند ولی باید از آن گزینش کرد. شماره ماه می 2002 این مجله مقاله‌ای به نام «کارکرد پایداری» داشت که بسیار خواندنی است.

یکی از علمای فن گزارش‌گونه‌ای تهیه کرده بود که نشان می‌داد، آنچه بنگاههای اقتصادی را موفق می‌کند، سود سهامشان نیست؛ نظام سرمایه‌داری دچار بحران می‌شود و سود کم و زیاد می‌شود و ممکن است به صفر یا حتی منفی برسد. اما شرکتی پایدار است که در بحران کمرش نشکند و اگر خم شد بتواند دوباره آن را راست کند. این مقاله 40 سال مطالعه را درباره این پدیده گزارش می‌کند، بعد اشاره می‌نماید مؤلفه‌هایی که در برآیند، یک بنگاه را پایدار می‌سازد، اینها هستند: «واقع‌بینی»، «معناداری»، «انعطاف‌ هوشمندانه». درباره مؤلفه معناداری می‌گوید، معناداری یعنی این که شرکت، به یک اعتقاد که برتر از منافع مادی باشد، برسد. خود نویسنده مذهبی نیست و می‌گوید، البته این اعتقاد، ادبیاتش در مذهب پیدا می‌شود ولی حتی اگر شکل مذهبی آن هم نباشد باز هم غنیمت است.

من دارم شواهدی ارائه می‌کنم که چگونه علوم انسانی دارد برمی‌گردد به این که نمی‌شود بدون دین زندگی کرد. علوم انسانی قبلاً این وضعیت را نداشت. شما اگر بروید بنیانگذاران بعضی از رشته‌های علوم انسانی را نگاه کنید، می‌بینید که یا مذهبی نبودند و یا اگر بودند، مذهب را در مطالعه علمی کنار گذاشتند. «آدام اسمیت» بنیانگذار علم اقتصاد است. او معلم فلسفه اخلاق بود و در دانشکده الهیات درس می‌داد ولی وقتی مدل اقتصادی درست می‌کرد، مذهب را بوسید و کنار گذاشت. حالا می‌گوید نمی‌شود،‌ در این مدل باید این مؤلفه‌ها وارد شود تا جواب بگیرید. اگر وارد نکنید جواب نمی‌گیرید.

باز کتاب خوب دیگری در همین زمینه هست که عنوانش این است که «چگونه می‌شود مدیر عامل یک شرکت بزرگ آمریکایی شد؟» در این کتاب با مدیر عامل شرکتهای بزرگ آمریکایی مثل «بوئینگ» «ای بی ام» «اپل» و مصاحبه شده است. حرفهای همه این مدیر عاملان، جان مایه مشترکی دارد که عبارت است از: تعهد و همبستگی، می‌گویند جز این راهی نیست. اقتصاد و مدیریت قبلاً این حرفها را نمی‌زد.

آخرین جریان مورد اشاره بنده این است که: جریان عدالتخواهی در دنیا یک دور جدید و بسیار قدرتمند پیدا کرده است. زمانی بود که جریان عدالتخواهی را مارکسیست‌ها رهبری می‌کردند و مسلمانان، در بعضی جوامع مثل ایران، مدعی مارکسیسم هم بودند، ‌مدعی امپریالیسم هم بودند. انقلاب اسلامی یک مدعی قوی عدالتخواهی در صحنه جهانی خلق کرد و البته به فاصله نسبتاً کوتاهی، مدعی قبلی سقوط کرد؛ شوروی از هم پاشید و از آن به بعد دنیا یک مدعی جدید پیدا کرد،‌ آن هم انقلاب اسلامی بود. حرفهایی که امام رضوان‌الله‌تعالی‌علیه ـ می‌زد از همین قبیل بود. دائم در دفاع از مستضعفان جهان سخن می‌گفت. لابد می‌دانید که جهت‌گیری اسلام و تشیع دقیقاً همین است که امام می‌فرمود و قانون اساسی ما در این زمینه تصریح دارد. در اسلام برای حمایت از مظلوم، اصلاً شرط مسلمان بودن را نداریم. «من سمع رجلا ینادی یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم» رسول بزرگوار اسلام فرموده است: اگر کسی بشنود، انسانی فریاد برمی‌آورد که ای مسلمانان، به داد من برسید، (انسانی نه مسلمانی) و او را اجابت نکند، «فلیس بمسلم» یعنی اصلاً‌ مسلمان نیست. ما در جهت‌گیری عدالت‌خواهانه، بشردوست‌ترین مکتب را داریم. بیش از همه مکاتب پرمدعا به فکر حقوق بشریت هستیم و برای همین هم برای حمایت از بشر قید نداریم.

بعد از فروپاشی شوروی، آمریکا یکه‌تازی را شروع کرد، حالا جریان عدالت‌خواهی دوباره جوانه زده است؛ کی؟ اولین جوانه‌اش مربوط به دسامبر 1999 می‌شود. اگر یادتان باشد سه سال پیش در همین ایام در سیاتل که قرار بود سازمان جهانی تجارت کنفرانس جهانی بگیرند، وزرای اقتصاد کشورهای جهان جمع شوند و دستور جلسه کنفرانس بعدی را تعیین کنند. کلینتون هم قرار بود آنجا را افتتاح کند. سه هزار نفر از مخالفان جهانی‌سازی آمدند در سیاتل، یک کمربند انسانی دور این ساختمان کشیدند و گفتند: نمی‌گذاریم کلینتون وارد شود. از واشنگتن پلیس فرستادند؛ کتک زدند؛ هزار نفر را بازداشت کردند؛ دو هزار نفر دیگر رفتند دور زندان نشستند. خلاصه بعد از سه روز، کنفرانس را لغو کردند و کلینتون نیامد، آن سه هزار نفر را هم آزاد کردند. ثمره این حرکت می‌دانید چه بود؟ ثمره این حرکت آن بود که در WTO یک اتاق پشت سن مرسوم بود، که معروف به اتاق سبز بود و محل تعیین دستور جلسه بود. در این اتاق سبز همواره اتحادیه اروپا و آمریکا نشست داشتند و بقیه مستمع بودند.

این حادثه باعث شد که هند به رهبری 54 کشور ادعا کرد که ما هم باید وارد اتاق سبز شویم؛ این عادلانه نیست که شما بنشینید و دستور جلسه را تعیین کنید و جهان را به هر طرف که دلتان خواست،‌ ببرید. از آن روز تا الان که با هم صحبت می‌کنیم، دیگر همه شما در رسانه‌ها دیده‌اید یا خوانده‌اید، گروه هشت، اجلاس مشترک صندوق وام جهانی،‌ داووس، سران کشورهای صنعتی، هر جا جمع می‌شوند، جلسه بگیرند، کسانی هستند از همه جای دنیا پول خارج می‌کنند،‌ پول هواپیما می‌دهند، پول قطار می‌دهند، پول کشتی می‌دهند، جمع می‌شوند و تظاهرات می‌کنند. پارسال در دوربان آفریقای جنوبی 500000 نفر جمع شدند. این خیلی جالب است. این حرکت یک مانور روشنفکرمآبانه بی‌هزینه نیست. وقتی کار به این جا می‌رسد معلوم است که عدالتخواهی جدی شده است. الحمدلله این جریان شکل گرفته است. البته بخشی از اجزای این جریان، ممکن است منشأ خودخواهی و گروه‌گرایی داشته باشد، مثلاً اتحادیه‌های کارگری هم بعضاً در این جریانات شرکت کنند، فقط و فقط برای منابع طبقاتی؛ ولی مهم نیست؛ چون هویت عمومی این جریان، عدالتخواهی جهانی است و جالب توجه این که اینها آدم‌های مذهبی مخلص حزب‌اللهی نیستند. انسانهای شرافتمندی هستند که ممکن است پایبند به مذهب هم نباشند اما پایبند به مذهب فطری هستند که از درون به بشر ندا می‌دهد که باید جلوی ظلم ایستاد.

اصولاً جریانهای عدالتخواهی با نهضت پیامبران علیهم‌السلام همیشه خیلی همسو بوده‌اند چون از پیغمبر درونی سرچشمه می‌گیرند. الآن طوری شده است که حتی امثال واتیکان هم مجبور است موضع بگیرد. الان جریان عدالتخواهی علیه سلطه اقتصاد سیاسی، بسیار جدی و مهم است. من حالا چند تا از متولیان این معبد (معبد سرمایه‌داری جهانی) را برایتان نام می‌برم و مواضع آنها را برای شما بیان می‌کنم تا معلوم شود که این ادعای ما چقدر محکم است.

برنده جایزه نوبل در سال 2001 و رئیس اقتصاددانان جهانی از 1997 تا 2001 ـ (سالی که استعفا داد) آقای ـ «استیک لیتز»، ‌بعد از استعفا، کتابی نوشته است به نام «توهم‌زدایی بزرگ» این کتاب شرح استدلالی مشاهدات او از کارکرد صندوق بین‌المللی پول است که نتیجه‌اش گسترش فقر و فلاکت و محرومیت در جهان بوده است. ایشان آمریکایی است و اکنون در دانشگاه کلمبیای آمریکا درس می‌دهد. در این کتاب با آن جهت‌گیری که عرض کردم، درباره آمریکا داد سخن داده است و می‌گوید: مشکل از اینجا شروع می‌شود که ایالات متحده با ساختاری که برای نهادهای بین‌المللی تعریف شده است، عملاً‌ حق وتو دارد و این سازمانها را منحرف می‌کند. البته خودش از بانک جهانی نسبتاً دفاع می‌کند اما به صندوق بین‌المللی پول به شدت می‌تازد. علتش این است که قدرت پولی اصلی، مال صندوق است نه مال بانک جهانی، وامهای بانک مختصر است. وامهای صندوق مفصل است که تا پنجاه میلیارد، هفتاد، هشتاد میلیارد هم بعضی وقتها وام می‌دهد. (مثل مکزیک که داد تا کمرش را راست کرد و سرمایه‌دارها را نجات داد.» به این صندوق می‌تازد. می‌گوید این صندوق ماهیتاً برای فقر کشورهای جهان هیچ غصه‌ای نمی‌خورد و سازوکارهای اقتصاد جهانی را طوری سازمان داده است که دسته قلیلی در ایالات متحده و کشورهای صنعتی، بیشترین نفع را ببرند و شواهد خود را ذکر می‌کند. از دولتهای ملی که به حرفهای صندوق گوش نمی‌دهند دفاع می‌کند می‌گوید آنها زودتر موفق می‌شوند بحرانهای خودشان را کنترل کنند و می‌گوید:

«برنامه‌های صندوق بین‌المللی پول غالباً از سوی واشنگتن دیکته می‌شود و طی مأموریتهای کوتاه مقامات بلندپایه شکل می‌گیرد. این مقامات به محض پایین آمدن از هواپیما ـ (در کشورهای دیگر) ـ به سراغ آمار و ارقام وزارت دارائی و بانک مرکزی آن کشور می‌روند و بقیه مدت مأموریتشان را با خیال راحت در هتلهای پنج ستاره پایتخت می‌گذرانند.»

از اتیوپی مثال می‌زند که چگونه آمریکا آن کشور را منکوب کرده؛ از برزیل مثال می‌زند، از آرژانتین، که به آرژانتین می‌گفتند: «ستاره درخشان دانش‌آموزان صندوق بین‌المللی پول»؛ چون هر چه می‌گفت آرژانتین گوش می‌داد. آرژانتین در دهه‌های اول قرن بیستم یکی از کشورهای ثروتمند جهان بود. سی و شش میلیون نفر بیشتر جمعیت نداشت. دو میلیون و هفتصد و هشتاد میلیون کیلومتر مربع وسعت دارد. همین الآن که داریم با هم صحبت می‌کنیم، سالی هفتاد میلیون تن انواع محصولات کشاورزی صادر می‌کند ولی همین کشور الآن مرگ ناشی از گرسنگی کودکان دارد. اگر تقسیم کنیم، نفری دو تن به هر کس می‌رسد. اما مگر شرکتهای آمریکایی و سرمایه‌داری وابسته می‌گذارد؟ پارسال این کشور تحت حکومت نظامیان طرفدار آمریکا بدهکار شد. سال 84، 60 میلیارد بدهی داشت. سال 2001 که دولتش سقوط کرد، 141 میلیارد بدهی داشت. ظرف 18 سال بدهی آن از 60 میلیارد به 141 میلیارد رسید.

در عرض 11 روز که دولت نداشت، 5 رئیس‌جمهور عوض شد. هر کدام یک روز، دو روز، پنج ساعت، ده ساعت،‌ بیشتر دوام نیاوردند. ظرف 48 ساعت پس از سقوط دولت، بانکهای خارجی که در آرژانتین شعبه داشتند، 27 میلیارد دلار اسکناس خارج کردند جالب است که ثروت سرمایه‌داران آرژانتین در خارج از آرژانتین 127 میلیارد دلار تخمین زده می‌شود یعنی تقریباً به اندازه بدهی که دولت ایجاد کرده است، اینها دستپخت‌های این نظام است.

آدمهایی مثل «استیک لیتز» اقلاً شرافت علمی دارند. نتایج تحقیقات وقتی آن طور درآمد علم را بلند کرد و الآن می‌رود این طرف و آن طرف و علیه آمریکا حرف می‌زند. جانشین آقای «استیک لیتز» یک آقایی است به نام آقای «نیکلاس استرن» حدوداً 200 روز پیش در آلمان یک مؤسسه علمی به خاطر خدماتش به علم اقتصاد، به او جایزه داد. دقت کنید که او بعد از «استیک لیتز» است. یعنی باز هم رئیس اقتصاددانان بانک جهانی یکی از متولیان معبد سرمایه‌داری که شرافت علمی دارد. در آن سخنرانی اعتراض می‌کند، می‌گوید که ایالات متحده آمریکا و کشورهای صنعتی منافقانه رفتار می‌کنند. به همه دنیا توصیه تجارت آزاد می‌کنند ولی خودشان برخلاف آنچه گفتند عمل می‌کنند. بعد مثال می‌زند که سال گذشته، این کشورها سیصد میلیارد دلار به کشاورزان خودشان یارانه دادند، در حالی که متعهد بودند که ندهند؛‌ چرا؟ برای این که محصول کشاورزی در کشورهای توسعه‌نیافته ارزانتر درمی‌آید، اگر می‌خواهند تجارت جهانی رشد کند، باید محصولی که یک جایی ارزانتر تولید می‌شود،‌ امکان فروش داشته باشد اصلاً تجارت آزاد یعنی همین. اما نگذاشتند بر اثر همین یارانه که آقای «استرن» اشاره می‌کند صادرات کشورهای فقیر و با درآمد متوسط شصت میلیارد دلار ضربه دید، بعد می‌گوید: این نفاق و دورویی کشورهای صنعتی به همین جا ختم نمی‌شود. الان آمریکا پیشنهاد دستور جلسه داده است که ما تا سال 2015 کلیه تعرفه‌های صنعتی را حذف کنیم، ولی با این که حرف را می‌زند، خودش به شدت تعرفه اعمال می‌کند که نگذارد محصولات کشورهای دیگر وارد بازار او بشوند. دعوا سر بازارهاست. مثال می‌زند، از فولاد، از منسوجات، می‌گوید: منسوجاتی که آمریکا بر آنها تعرفه بسته است یا تولید کشورهای توسعه‌نیافته است و باعث از دست رفتن 27 میلیون شغل در این کشورها شده است.

یک آدم سیر دارد از بیچاره‌ها حرف می‌زند. برای بشریت اینها غنیمت است. آن وقت می‌گوید اروپا برای هر گاو خودش روزی 2/5 دلار یارانه می‌دهد. ژاپن برای هر گاوش 7/5 دلار، بعد می‌گوید؛ این ننگ نیست که نصف جمعیت جهان با درآمد روزانه زیر 2 دلار زندگی کنند؟ (یعنی از گاوهای اروپایی هم 20 درصد پائینتر) با بررسی موضوعات مطروحه به این نتیجه می‌رسیم که اینها جریانهای برجسته‌ای است که همه،‌ نویددهنده ظهور حضرت مهدی(ع) است. چه از نظر تئوری و چه از نظر عملی، داریم به یک جهانی یکپارچه که محتاج حکومت جهانی واحد و مقتدر ولی عادل است،‌ نزدیک می‌شویم. هم جهانی شدن این زمینه را فراهم می‌کند هم یأس از سکولاریسم در اداره جهان این زمینه را فراهم می‌کند، هم جریان علوم انسانی مؤید این زمینه است. هم جریان اجتماعی سیاسی عدالتخواهی پرتحرکی که این زمانه رایج شده است. زیاد دور به نظر نمی‌رسد. به امید خدا تا ما زنده هستیم، چشممان به روی زیبا ایشان منور شود.

از جامعه اسلامی دانشجویان و دانشگاه صنعتی و دفتر نمایندگی تشکر می‌کنم و از همه دوستانی که زحمت کشیدند و چنین مجلسی را به یاد حضرت مهدی علیه‌السلام و به یاد بشریت مظلوم فقیر دردمند تشکیل دادند، سپاسگزاری می‌کنم. خداوند ما را از قدردانان اسلام و از وفاداران به امام قرار بدهد، ما را از خط صحیح اسلام دور نکند و مدافع همه مظلومین دنیا قرار دهد، همان طور که امام زمان (عج) اینگونه‌اند.

 

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات