تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱۳۹۲ - ۰۱:۵۱  ، 
کد خبر : ۲۶۱۴۵۴

تحليل تطبيقي از فرضيه‌ي برخورد و ايده‌ي گفتگوي تمدن‌ها

سيدمجيد ظهيري - چكيده: از آنجا كه در بحث تمدن‌ها، ايده‌ي گفتگو و فرضيه‌ي برخورد تمدن‌ها در دنيا بسيار مطرح شده‌اند، بجاست كه جهت فهم جايگاه صحيح اين دو رأي و نقد هر يك به نكاتي منطقي و روش‌شناختي درباره‌ي آنها توجه نمود. به خصوص براي نقد دقيق فرضيه‌ي برخورد تمدن‌ها و تلاش براي ابطال علمي آن بايد جايگاه درست آن را شناخت و گرنه نقدها بي‌اثر و شعاري خواهند بود، چنانكه تاكنون كثيري از نقدها چنين بوده‌اند و مقام توصيف و تبيين را با مقام توصيه و تكليف خلط نموده‌اند. اين مقاله بر آن است كه نشان دهد بر فرض عدم ابطال فرضيه‌ي برخورد تمدن‌ها باز هم ايده‌ي گفتگوي تمدن‌ها، كه وراي هر فرضيه‌ي علمي از ارزش‌هاي والاي اخلاقي سرچشمه مي‌گيرد، مي‌تواند الگويي مفيد و سازنده باشد. در اين مقاله، نويسنده با تفكيك رويكرد توصيفي – تبييني (علمي) در پاسخ به مسأله‌ي تمدن‌ها و رويكرد توصيه‌اي – ارزشي (اخلاقي) در پاسخ به آن، بر آن است كه رويكرد فرضيه‌ي «برخورد تمدن‌ها» توصيفي – تبييني (علمي) است و رويكرد ايده‌ي «گفتگوي تمدن‌ها»‌ توصيه‌اي – ارزشي (اخلاقي) است و اين دو، به دليل تفاوت رويكردها، لزوماً با يكديگر در تعارض نيستند و منفصله‌ي حقيقيه پنداشتن عبارتي كه يك طرف آن فرضيه‌ي برخورد و طرف ديگر آن ايده‌ي گفتگو باشد، مغالطه است. نويسنده ضمن اينكه مخاطب را به اين نكته توجه مي‌دهد كه در اين بحث منطقي و روش‌شناختي درصدد داوري و ارزيابي فرضيه يا ايده‌اي نيستيم، تأكيد مي‌كند كه هر سخن علمي لزوماً درست نيست و هر سخن درستي نيز لزوماً علمي نيست و دايره‌ي درست و نادرست بزرگ‌تر از علمي و غيرعلمي است. نويسنده، در ادامه، به بررسي تطبيقي فرضيه‌ي علمي «برخورد تمدن‌ها» و ايده‌ي اخلاقي «گفتگوي تمدن‌ها» پرداخته و پس از بررسي مواضع خلاف و وفاق، در بخش نتيجه‌گيري، اين نكته را مطرح مي‌كند كه فرضيه‌ي برخورد و ايده‌ي گفتگو نه تنها، لزوماً، با هم ناسازگار نيستند، بلكه حتي مي‌توان ميان آنها نوعي نزديكي و مكمليت تصوير نمود، به نحوي كه فرضيه‌ي «برخورد تمدن‌ها»، در صورت عدم ابطال به روش علمي، واقعيت را آنچنان كه هست (يا ممكن است در آينده باشد) نشان داده و امكان كنترل آن را به دست دهد، و ايده‌ي «گفتگوي تمدن‌ها» واقعيت را به صورتي كه مطلوب است (آنچنان كه بايد باشد) تغيير داده و مانع از حوادث تلخ و ناگوار، براي جوامع بشري، در آينده، شود. واژگان كليدي فرهنگ، تمدن، برخورد، گفتگو، توصيف، تبيين، توصيه، علمي، اخلاقي.

مقدمه:

تمدن را مي‌توان، به شكل كلي آن، عبارت از نظمي اجتماعي دانست كه در نتيجه‌ي وجود آن، خلاقيت فرهنگي امكان‌پذير مي‌شود و جريان پيدا مي‌كند.

در تمدن چهار ركن و عنصر اساسي مي‌توان تشخيص داد كه عبارتند از:

1) پيش‌بيني و احتياط در امور اقتصادي؛

2) سازمان سياسي؛

3) سنن اخلاقي؛

4) كوشش در راه بسط معرفت و هنر.

ظهور تمدن هنگامي امكان‌پذير است كه هرج و مرج و ناامني پايان پذيرفته باشد، چه فقط هنگام از بين رفتن ترس است كه كنجكاوي و احتياج به ابداع و اختراع به كار مي‌افتد و انسان خود را تسليم غريزه‌اي مي‌كند كه او را به شكل طبيعي به راه كسب علم و معرفت و تهيه‌ي وسايل بهبود زندگي سوق مي‌دهد. (دورانت، 1376، 3)

بنابراين مي‌توان مهم‌ترين عوامل و عناصر تشكيل‌دهنده‌ي يك تمدن را به شرح ذيل برشمرد:

1) عوامل عقلي و علمي؛

2) عوامل اخلاقي و ديني؛

3) عوامل سياسي؛

4) عوامل اقتصادي.

(دورانت، 1376، 109 – 8)

شرط لازم وجود يك تمدن، وجود سيستم‌ها و سازمان‌هايي است كه عوامل فوق توسط آنها به صورت نظام‌مند به منصه‌ي ظهور رسيده باشد.

اگر چنين سازمان‌ها و سيستم‌هايي محقق باشند، تمدن حقيقي است و وجود خارجي دارد و اگر چنين سازمان‌ها و سيستم‌هايي محقق نباشند، تمدن وجود خارجي ندارد.

اگر اين سيستم‌ها در حد تئوريك وجود داشته باشند، ولي مجال عملي شدن را پيدا نكرده باشند، تمدن حاصل از آنها نيز در حد تئوريك بوده و تنها وجود ذهني خواهد داشت.

از تعريف دقيق واژه‌ي فرهنگ به آساني مي‌توان دريافت كه فرهنگ و تمدن، از حيث عناصر تشكيل‌دهنده، كاملاً مشابهند و فقط از حيث ميزان تثبيت متفاوتند و بدين لحاظ فرهنگ‌ عام‌تر از تمدن است.

واژه‌ي فرهنگ، از نظر علمي، در دانش مردم‌شناسي كاربرد دارد و از اين علم به ساير علوم اجتماعي سرايت نموده است.

در مردم‌شناسي، فرهنگ به معناي راه و رسم زندگي يك جامعه است. از آغاز پيدايش نوع بشر، فرهنگ مايه‌ي تمايز انسان از گروه‌هاي حيواني بوده است.

هر جامعه براي خود الگوي خاصي از كليات فرهنگي دارد كه سازمان‌هاي ضروري بشري، مانند سازمان اجتماعي، دين، ساختار سياسي، سازمان اقتصادي و علم (افزارها و سلاح‌ها) را شامل مي‌شود.

درجه‌ي پيچيدگي سازمان فرهنگي وسيله‌اي براي تشخيص دادن جامعه‌هاي متمدن از جامعه‌هاي ابتدايي است. (مصاحب، 1356، 1890)

واضح است كه برخورد يا گفتگو ميان تمدن‌ها فرع بر تحقق و وجود بالفعل تمدن‌هاي مختلف است.

آيا اكنون تمدن‌هاي مختلفي تحقق دارند؟ اگر پاسخ مثبت است، چه تمدن‌هايي، امروز به صورت بالفعل، از حيات پويا و بالنده برخوردارند؟

اما اگر پاسخ منفي باشد ديگر صحبت از گفتگو يا برخورد معني نخواهد داشت.

سؤالات فوق مسأله‌ي اصلي اين تحقيق نيستند، اما به نظر مي‌رسد با توجه به توصيف‌هايي كه از تمدن و فرهنگ ذكر شد، اين پيشنهاد كه به جاي «تمدن‌ها»، طرفين گفتگو يا برخورد را «فرهنگ‌ها» قرار دهيم؛ چه فرهنگ‌هايي كه تثبيت شده‌اند، و به صورت تمدن درآمده‌اند، و چه فرهنگ‌هايي كه به صورت تمدن درنيامده‌اند، يا در گذشته به مرحله‌ي تمدن رسيده‌اند، اما اكنون دوباره از حالت تثبيت خارج شده و تنها در حد فرهنگ قابل توجه هستند، از بسياري از ابهام‌ها جلوگيري مي‌كند.

پس از ذكر اين مقدمات، بخش محوري و اصلي تحقيق را، كه بررسي تطبيقي فرضيه‌ي برخورد تمدن‌ها و ايده‌ي گفتگوي تمدن‌هاست، آغاز مي‌نماييم.

در ابتدا دو نوع رويكرد مختلف به مسأله‌ي نسبت تمدن‌ها را از هم تفكيك مي‌كنيم:

1) رويكرد توصيفي – تبييني (علمي)؛

2) رويكرد توصيه‌اي – ارزشي (اخلاقي).

اينك به توضيح هر يك از رويكردهاي فوق و تفاوت‌هاي آنها مي‌پردازيم.

رويكرد توصيفي – تبييني (علمي)

رويكرد توصيفي از وضع امور آنچنان كه بوده، هست يا خواهد بود سخن مي‌گويد.

در رويكرد توصيفي گزاره‌ها از نوع خبري هستند و گزاره‌هاي خبري صدق و كذب پذيرند و روش داوري درباره‌ي اين نوع گزاره‌ها بررسي مطابقت يا عدم مطابقتشان با واقعيت است.

اگر بخواهيم پاسخي علمي به مسأله‌ي نسبت تمدن‌ها ارائه نماييم، بايد بتوانيم بگوييم، «تمدن‌ها چگونه هستند؟» و «رابطه‌ي تمدن‌ها چگونه هست؟»، نه اينكه بگوييم «تمدن‌ها چگونه بايد باشند؟» و «رابطه‌ي تمدن‌ها چگونه بايد باشد؟»

واژه‌ي «بايد» يا «نبايد» رويكرد را از توصيفي و علمي بودن ساقط مي‌كند و مقام بحث و مسأله را تغيير مي‌دهد و مسير تحقيق را عوض مي‌كند.

سخن فوق بدين معني نيست كه الا و لابد بايد رويكرد توصيفي و علمي نسبت به مسائل داشت، و يا بدين معني كه رويكرد توصيفي درست يا خوب است و ديگر رويكردها از جمله رويكرد توصيه‌اي – اخلاقي نادرست و غير مفيد است1، بلكه منظور اين است كه دو رويكرد نبايد با هم خلط شوند، زيرا هم در مقام فهم و هم در مقام نقد و ارزيابي، هر رويكرد، ويژگي‌هاي خاص خود را دارد و عدم توجه به اين تفاوت‌ها و آن ويژگي‌ها منجر به سوءتفاهم‌هاي بسياري مي‌شود، تا آنجا كه ممكن است دو رأي، مخالف يكديگر تلقي شود در صورتي كه مخالفت و ناسازگاري ميان آنها نباشد، و بالعكس ممكن است دو رأي، موافق يكديگر تلقي شود در صورتي كه مخالفت و ناسازگاري ميان آنها باشد.

در خصوص مسأله‌ي نسبت تمدن‌ها، يكي از فرضيه‌هاي مشهور كه با رويكرد توصيفي – تبييني ارائه شده است مربوط به ساموئل هانتينگتون است. گفتني است كه مسأله‌ي هانتينگتون، اصالتاً، نسبت ميان تمدن‌ها نيست، بلكه مسأله‌ي او تبيين وضعيت درگيري و كشمكش‌هاي جهاني است، اما بررسي اين مسأله منجر به ارائه‌ي فرضيه‌اي شده است كه پاسخي به مسأله‌ي نسبت تمدن‌ها نيز هست.

هانتينگتون به دنبال نقطه‌ي اصلي برخورد در جهان نو است. [Huntington, 1993]

درگيري و كشمكش، واقعيتي است كه جهان بشري همواره بدان مبتلا بوده است، اما در تبيين اين درگيري‌ها و بررسي علل و عوامل آن فرضيه‌هاي مختلفي ابراز شده است. برخي علت درگيري‌ها و كشمكش‌هاي جهاني را ايدئولوژيك دانسته‌اند و اختلافات عقيدتي را علت اصلي اين درگيري‌ها شمرده‌اند و برخي نيز علت درگيري‌هاي جهان را اقتصادي دانسته‌اند، برخي نيز ريشه‌ي درگيري‌ها را به حاكمان نسبت داده‌اند و...

فرضيه‌ي هانتينگتون در تبيين درگيري و كشمكش‌هاي جهان، بر عامل فرهنگي تأكيد مي‌نمايد. [Huntington, 1993]

رويكرد هانتينگتون در اين فرضيه توصيفي – تبييني است، بدين معني كه او ابتدا سعي مي‌كند از واقع خبر دهد و آن را توصيف كند و سپس وضع موجود را تبيين كند، يعني علل و عوامل آن را يافت نمايد و فرضيه‌اي علمي ارائه دهد كه به وسيله‌ي آن بتوان قدرت پيش‌بيني و كنترل حوادث آينده را به دست آورد.2

رويكرد توصيه‌اي – ارزشي (اخلاقي)

در رويكرد توصيه‌اي – ارزشي ديگر ارائه‌ي يك فرضيه‌ي علمي مطرح نيست، و از بايدها و نبايدها سخن مي‌رود. لذا در رويكرد توصيه‌اي با گزاره‌هاي خبري سر و كار نداريم، بلكه با گزاره‌هاي انشايي روبرو هستند و گزاره‌هاي انشايي صدق و كذب‌پذير نيستند. لذا در رويكرد توصيه‌اي از صدق و كذب يك توصيه يا تكليف سخن نمي‌توان گفت.

لذا ملاك ارزيابي و نقادي ايده‌ها و آراء در اين رويكرد با رويكرد علمي متفاوت است. ملاك ارزيابي در اينجا مفيد بودن و غيرمفيد بودن، يا كارآمد و غيركارآمد بودن است.

در قضاوت و ارزيابي يك توصيه بايد به سراغ كاركرد عملي آن رفت و پرسيد «آيا اين توصيه در شرايطي كه مطرح شده است مفيد است يا خير؟»، «ما را به هدفي كه در نظر داريم مي‌رساند يا خير؟»، و در موضع ترجيح يك توصيه بر توصيه‌هاي ديگر بايد به اين سؤال پاسخ گفت كه «كدام توصيه در شرايط موجود مفيدتر است؟».

بنابراين از آنجا كه رويكرد توصيه‌اي، رويكردي علمي نيست، نه با ملاك‌هاي علمي مي‌توان آن را تحليل نمود و نه با ملاك‌هاي علمي مي‌توان به نقد و ارزيابي آن پرداخت.

مثال رويكرد توصيه‌اي، ايده‌ي «گفتگوي تمدن‌ها» است كه از سوي سيدمحمد خاتمي مطرح شده است. ايده‌ي مطرح شده از سوي خاتمي پاسخ به اين سؤال كه «تمدن‌ها اكنون با هم چه نسبتي دارند؟» يا اين سؤال كه «تمدن‌ها در آينده چه وضعيتي نسبت به هم خواهند داشت؟» نيست، بلكه پاسخ به اين سؤال است كه «تمدن‌ها بايد چه نسبتي با هم داشته باشند؟»

بررسي تطبيقي ايده‌ي «گفتگوي تمدن‌ها» و فرضيه‌ي «برخورد تمدن‌ها»‌

1) ايده‌ي گفتگوي تمدن‌ها با رويكردي توصيه‌اي با مسأله‌ي نسبت تمدن‌ها مواجه شده است و به اين سؤال پاسخ مي‌دهد كه «تمدن‌ها بايد نسبت به هم چگونه باشند؟»، لذا واجد نوعي ارزش داوري است، اما فرضيه‌ي «برخورد تمدن‌ها» فاقد هرگونه ارزش داوري است و از اين جمله كه «تمدن‌ها با هم برخورد مي‌كنند يا خواهند كرد» نمي‌توان استنتاج كرد كه «تمدن‌ها بايد (يا نبايد) با هم برخورد كنند» يا «برخورد تمدن‌ها مطلوب (يا نامطلوب) است.».

حتي هانتينگتون، خود، در اين خصوص تصريح مي‌كند كه:

«اين مقاله مدافع مطلوبيت درگيري بين تمدن‌ها نيست، بلكه هدف آن، طرح فرضيه‌هايي تشريحي است در اين خصوص كه آينده چگونه مي‌تواند باشد.» [Huntington, 1993]

2) خاتمي در چگونگي وضع موجود و وجود درگيري و كشمكش در سطح جهان با هانتينگتون هم داستان است و ايده‌ي «گفتگوي تمدن‌ها»‌ را براي كم شدن و از بين رفتن همين كشمكش‌ها و درگيري‌ها و به وجود آمدن صلحي پايدار در سطح جهان مطرح مي‌كند. وي مي‌گويد:‌

«در اين چند قرن، عليرغم پيشرفت‌هاي بزرگي كه نصيب بشر شده است – و بزرگ هم هست – انسان بيش از هميشه طعم تلخي و تبعيض را چشيده است. هم‌اكنون بازماندگان دو جنگ جهاني، كه ويران‌گري آن‌ بي‌شمار بوده است، در ميان ما به سر مي‌برند. و برغم تأسيس سازمان ملل متحد، كه از دستاوردهاي مثبت بشري است، از صلح واقعي مبتني بر عدالت كمتر اثر مي‌بينيم.

وضعيت در جهان عقب نگه داشته شده اسف‌بارتر است و بسياري از مردم اين بخش جهان دچار قحطي، بيسوادي و بيماري و برخي در بند حكومت‌هايي هستند كه حتي زحمت تظاهر به مردمي بودن و پيروي از موازين دموكراسي را به خود نمي‌دهند و محروميت از پشتيباني ملت‌هاي خود را با وابستگي به قدرت‌هاي سودجو و سلطه‌گر جبران مي‌كنند. حكومت‌هاي سركوب‌گر و وابسته امكان تجربه‌ي مردم‌سالاري را از مردم مي‌گيرند و با ادامه‌ي سركوب و ترور، فرهنگ خشونت را در جامعه حكم‌فرما كرده، خواسته يا ناخواسته، مخالفان خود را به استفاده از زور و خشونت تشويق مي‌كنند.»‌ (خاتمي، 1377)

3) نه فرضيه‌ي «برخورد تمدن‌ها» ‌لزوماً به معني مخالفت با توصيه‌ي «گفتگوي تمدن‌ها»‌ است و نه ايده‌ي «گفت‌و‌گوي تمدن‌ها»‌ لزوماً به معني مخالفت با فرضيه‌ي «برخورد تمدن‌ها»‌ است.

طرح ايده‌ي «گفتگوي تمدن‌ها»‌ با پيش‌فرض وجود اختلاف، تعارض و كشمكش‌هاي فرهنگي و تمدني، سازگارتر است تا با پيش‌فرض عدم وجود تعارض و درگيري. از طرف ديگر در حاشيه‌ي فرضيه‌ي «برخورد تمدن‌ها»، هانتينگتون، همزيستي مسالمت‌آميز را، به عنوان راه‌كاري اجتناب‌ناپذير براي همه‌ي تمدن‌ها، از جمله تمدن غرب، مطرح مي‌كند:

«لازم است كه غرب، درك عميق‌تري از بينش‌هاي اصيل مذهبي و فلسفي كه زيربناي تمدن‌هاي ديگر را تشكيل مي‌دهد و نيز راه‌هايي كه اعضاي اين تمدن‌ها منافع خود را در آن مي‌بينند، پيدا كند و عناصر مشترك بين تمدن غربي و ساير تمدن‌ها را بشناسد. در آينده‌ي قابل پيش‌بيني، هيچ تمدن جهان‌گيري وجود نخواهد داشت، بلكه دنيايي خواهد بود با تمدن‌هايي گوناگون، كه هر يك ناگزير است همزيستي با ديگري را بياموزد.» [Huntington, 1993]

ارائه‌ي اين راه كار از سوي هانتينگتون، اين رأي كه وي حداقل در درازمدت با طرح گفتگوي ميان تمدن‌ها موافق است را از اين رأي كه وي با طرح گفتگوي تمدن‌ها مخالف است، پذيرفتني‌تر مي‌نمايد.

نتيجه‌گيري

به نظر مي‌رسد فرضيه‌ي «برخورد تمدن‌ها»‌ و ايده‌ي «گفتگوي تمدن‌ها» ‌نه تنها، به علت تفاوت رويكردها و توضيحاتي كه پيش از اين داده شد، لزوماً با هم تعارض و ناسازگاري ندارند، بلكه اگر فرضيه‌ي «برخورد تمدن‌ها»، به عنوان توصيف و تبييني علمي و واقع‌گرايانه از وضع موجود و پيش‌بيني‌كننده‌ي اوضاع آينده‌ي جهان، با روش علمي ابطال نگردد، چه بسا بتوان ايده‌ي «گفتگوي تمدن‌ها»‌ را راه كاري ارزشي و اخلاقي براي مهار و تغيير اوضاع جهان، به نحوي كه اين فرضيه ترسيم مي‌كند، تلقي نمود.

بدين ترتيب، نه تنها ميان فرضيه‌ي «برخورد تمدن‌ها» و ايده‌ي «گفتگوي تمدن‌ها» اختلاف و ناسازگاري نخواهد بود، بلكه مي‌توان ادعا نمود: فرضيه‌ي علمي «برخورد تمدن‌ها» واقعيت را آنگونه كه هست به ما نشان مي‌دهد و ايده‌ي ارزشي «گفتگوي تمدن‌ها» طريق تغيير و ساختن واقعيت آنگونه كه بايد باشد را به ما مي‌آموزد. 

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات