پايگاه بصيرت: گروه سياسي / سيزدهم آبان تجلي روحيه استکبارستيزي ملت ايران است که در تسخيرلانه جاسوسي آمريکا تعين يافته است. بزرگداشت اين روز درطول سه دهه گذشته با فراز و نشيبهايي مواجه بوده است و مبتني بر حوادث و تحولات سياسي رنگ و رويي متفاوت داشته است.
آغاز به کار دولت يازدهم و اتخاذ سياست جديد در مساله مذاکرات هستهاي در ذيل سياست "نرمش قهرمانانه"، سيزدهم آبان امسال را با ويژگيها و حساسيتهاي متفاوتي روبرو ساخته است.
به همين بهانه با حجت الاسلام و المسلمين علي سعيدي نماينده محترم ولي فقيه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به گفتگو نشستهايم تا از تحليل ايشان در اين زمينه مطلع گرديم. و توصيهاي ايشان را در اين باب جويا شويم. متن کامل اين گفتگوي يک ساعته تقديم شما ميگردد.
حضرت امام(ره) با کدام مباني اعتقادي از ضديت انقلاب اسلامي با استکبارجهاني سخن گفت؟
اين تعابير در فرمايش حضرت امام(ره) و رهبر معظم انقلاب بهکرات شنيده شده که فرمودهاند اختلاف با نظام سلطه و آمريکا، اختلاف مبنايي است، اختلاف سطحي، ابزاري و مقطعي نيست. اين هم ريشه در قرآن دارد، ريشه در رسالت رهبران الهي دارد که رهبران الهي، کفرستيزند، استکبارستيزند و در برابر ظالمان قد علم کردند، حضرت ابراهيم(ع) پرچمدار مقابله با نظام زورمند غرور بود، حضرت موسي(ع)، حضرت پيامبر اعظم(ص) نوع رفتار ائمه معصومين(عليهمالسلام) همانگونه بود. اين اصل را در رفتار حضرت امام(ره) هم کاملاً شاهد بوديم، در رفتار رهبر معظم انقلاب هم آن را شاهد بوديم. اين در واقع عدم سازش بين اسلام و جريان استکبار است، خوي استکباري، خوي سلطهگري، خوي تجاوزگري در آمريکا کاملاً محرز بوده است. اين ائتلاف بين حضرت امام(ره) و آمريکا مبناي اعتقادي و ريشهاي دارد. مادامي که آمريکا به اين خلقوخوي و رفتار تجاوزکارانه ادامه دهد، اين اصول و مبنا هم به قوت خود باقي خواهد بود.
چرا در بين اين همه کشور، آمريکا به عنوان نماد استکبار جهاني و شيطان بزرگ معرفي گرديد؟
آنچه که امروز ما در رفتار آمريکا با همپيمانانش مشاهده ميکنيم، دقيقاً کلام حضرت امام(ره) را در چند دهه قبل به اثبات ميرساند و مبناي کلام امام را کاملاً مشخص ميکند. تصور اين بود که آمريکاييها بيشتر روي رژيمهاي وابسته به خودشان نفوذ ميکنند و عليه آنها جاسوسي ميکنند که بتوانند آن نظام وابسته را حفظ کنند؛ تلقي اين بود که آمريکا سه نوع دستهبندي دارد؛ دسته اول، کشورهاي مقابل آمريکا يا معارض يا غيرهمسو با آمريکا؛ دسته دوم، کشورهاي همسو و زير سلطه آمريکا؛ دسته سوم، کشورهاي متحد با آمريکا.
تصور اين بود که آمريکا به کشورهاي غيرهمسو حساسيت دارد و از آنها شنود و جاسوسي ميکند و کشورهاي زير سلطه را به لحاظ اينکه آن نظام را نگه دارد، روي آن دستگاه وابسته، شنود و واپايش (کنترل) ميکند تا بتواند آنها را حفظ کند.
براي مثال، خاطرات فردوست را ببينيد که قابل توجه است. او آورده است: سفير انگلستان به من گفت: چرا شاه يک راديوي دو موج دارد و پيشرفت آلمانيها را دنبال ميکند و چرا روي نقشه، فقط پيشرفت آلمانها را دنبال ميکند؟ او ميگويد: وقتي من اين را به شاه گفتم، بدنش سست شد و روي صندلي نشست و گفت: يا تو جاسوسي و يا اين خانمي که براي ما چاي آورده و الا... هيچ کس جز شما دو نفر از داشتن اين راديو خبر نداشت!
بعد راديو را به زمين زد و شکست. بعد از مدتي که ملاقاتي هم با سفير انگلستان داشتند، او گفت: ما نگفته بوديم که شاه راديويش را بشکند. يعني باز اثبات کردند که جاسوسي همچنان ادامه دارد. اين نشان ميداد که آنها کاملاً بر اين دست نظامهاي وابسته به خودشان، تسلط دارند. با آنها مثل عربستان، اردن، قطر و مثل رژيم گذشته ايران، اين کار را ميکردند؛ براي اينکه ببينند چه اتفاقي ميافتد و اين وابستگي را حفظ کنند. ولي امروز نشان داد که آمريکاييها حتي به همپيمانانشان هم رحم نکردند؛ يعني شيطان بزرگ هم از درون حمله ميکند و هم از بيرون با انواع حيلهها، خدعهها و دسيسهها ميخواهد اين سلطهاش را حفظ کند؛ يعني همه ويژگيهاي شيطان در آمريکا کاملاً وجود دارد؛ همانطور که شيطان خوي استکباري داشت، آمريکا هم با آن خوي استکبارياش در صدد نفوذ در اعماق کشورهاست که بتواند همه منافع را به سمت خودش جلب کند و کدخدايي خودش را حفظ بکند. بنابراين اين افشاگري اسنودن نشان داد که آمريکا همچنان شيطان بزرگ است و نه تنها هيچ تغييري در وضعيت آمريکا بهوجود نيامده، بلکه روز به روز بر خوي استکباري و سلطهگرياش افزوده شده است.
مهمترين چالش ايران و آمريکا چيست؟ و چرا آمريکاييها نميتوانند جمهوري اسلامي را تحمل کنند؟
خب، عملکرد نظام را اينگونه پيشبيني نميکردند، نظام جمهوري اسلامي ايران توانست بزرگترين رکورد را در سطح دنيا بکشند؛ يعني گسترش گامبهگام نفوذ و حرکت انقلاب در سطح جهان. بهموازات گسترش و عمق نفوذ انقلاب اسلامي ايران به همان نسبت به هيمنه و برتريطلبي و قدرت استکباري آمريکا لطمه وارد شد. با ارزيابيهايي که ما داريم، لطمهاي که انقلاب اسلامي ايران به برتريطلبي و قدرت نفوذ آمريکا وارد کرد، انقلاب شوروي نتوانست اين ضربه را وارد بکند؛ يعني ايران ماهيت انديشه ليبرالدموکراسي را به چالش کشاند؛ انقلاب اسلامي ايران، چهره آمريکا را به دنيا معرفي کرد. شوروي نقش يک ابرقدرت و امپرياليسم را به خودش گرفت و نتوانست نقش افشاگري را ايفا بکند و به همراه آمريکا دو قدرت همعرض شدند و دنيا را بين خودشان تقسيم کردند؛ اما جمهوري اسلامي ايران دنبال اين نبود که سلطهگري داشته باشد، دنبال اين نبود که قدرت فيزيکياش را توسعه بدهد و مرزهايش را گسترش بدهد. دنبال اين نبود که به عنوان يک امپرياليسم ديگري در دنيا عرضاندام بکند، بلکه پرچم آزاديخواهي، پرچم نجات انسانها، پرچم مقابله با زورگويان، شعار نه ظلم کن نه زير بار ظلم برو، اينها را مطرح کرد و پاي آن ايستاد.
خيلي از اين انقلابها شعار ميدهند، اما پاي شعارهايشان نميايستند. به نظر بنده، گستره نفوذ انقلاب اسلامي، عمق نفوذ آن، قطعاً از ضربهاي که انقلاب اکتبر شوروي به آمريکا زد، به مراتب گستردهتر و ضربهاي کاري بود. در گذشته در خيلي از جنگهايي که آمريکاييها دنبال هدفي بودند، به پيروزيهاي زيادي دست پيدا ميکردند، ولي در طول اين تقريباً نيم دهه اخير يا کمتر، آمريکاييها شش جنگ را در منطقه به راه انداختند براي تغيير در خاورميانه (غرب آسيا و شمال آفريقا) يا مهار ايران يا ضربه زدن به ايران، يکي جنگ افغانستان بود، يکي جنگ ايران بود، يکي جنگ ۳۳ روزه بود، يکي جنگ ۲۲ روزه غزه بود، يکي هم جنگ هشت روزه بود، بهتازگي هم جنگ سوريه است. يعني تمام اينها براي مقابله با نفوذ ايران در منطقه خاورميانه (غرب آسيا) و دنيا بود. وقتي خانمکلينتون ميگويد: «ما هر جا پا ميگذاريم، نفوذ ايران را ميبينيم، حتي در آمريکاي لاتين»، اين نشان ميدهد که اين نفوذ معنوي کاملاً توانسته است عرصه را بر هژموني و برتري و امپراتوري آمريکا تنگ کند. اين گسترش موج اسلامخواهي در اروپا، گسترش موج آزاديخواهي در اروپا و آمريکا، اين جنبش والاستريت و بيداري اسلامي، اينها هر کدامش آثار و پديدههاي انقلاب اسلامي ايران است که اگر به يک جريان بالنده تبديل بشود، ميتواند آنها را ضربه فني بکند؛ بنابراين آمريکاييها بزرگترين خطر را در پيشرويشان، ميزان نفوذ معنوي و عمق قلمرو نفوذ جمهوري اسلامي ميدانند.
در زمان حاکميت اصلاحطلبان در نيکوزيا يک نشستي بود که آقاي هانتينگتون سخنران آن نشست بود، او ميگويد: بزرگترين خطر براي آمريکا، اسلام است. يک نفر سؤال ميکند: اسلام که پانزده قرن بوده، چرا شما امروز اين قدر از اسلام نگران هستيد؟ ميگويد: اسلامي که تا به حال بوده، رابطه بين فرد و خدا بوده؛ اما اسلامي که انقلاب اسلامي ايران دارد به دنيا معرفي ميکند، آييننامه اداره بشر است. اين با تمدن و قدرت محوري آمريکا در تقابل قرار دارد. از اين رو آمريکاييها شيوههاي مختلفي را براي مقابله با انقلاب اسلامي علم کردند. از جنگ سخت تا جنگ نرم.
دو نوع اسلام ناقص را مطرح ساختند: يکي اسلام افراطي وهابيگري و سلفيگري که از تريبون عربستان دارد به دنيا صادر ميشود. و ديگري اسلام سکولاريزهشده ترکيه؛ يعني آمريکاييها با تمام وجود از اين دو دسته حمايت ميکنند؛ چه اسلام افراطي سلفيگري، چه اسلام سکولاريزهشده ترکيه. اما آن اسلامي که گفتمان امام به دنيا معرفي کرد و بعد رهبر معظم انقلاب، اين گفتمان را با همه وجود ادامه داد، بهشدت با اين اسلامها در تقابل است؛ چون اين اسلام است که با منافع آمريکا، منافع زورگويانهاش، منافع غاصبانهاش در تضاد و درگيري است.
ادعاهايي که نظرات متفاوت و غريبي را به حضرت امام(ره) نسبت ميدهد تا چه اندازه ميتواند صحت داشته باشد؟
ببينيد، من به دو نکته اشاره ميکنم که ميتواند کاملاً شفاف و روشن، پاسخگوي اين جريانهايي باشد که امروز دارند به نام امام، زمينه تحقق برخي از ايدههاي کجفهميشان را پياده ميکنند. نکته اول اين است که امام ميفرمايد هر چه را که بعد از من، از من نقل ميکنند، يا بايد دستخط من باشد يا صوت و تصوير من باشد که قابل اعتماد باشد وگرنه هيچ نقلي و هيچ مدرک ديگري معتبر نيست، چه خواب باشد يا استنادات بدون مدرک و معنا باشد. از اين رو هيچ مطلبي را خارج از اين اصولي که خود امام بيان فرمودند، نداريم.
نکته دوم، اينکه امام نگا��ش به آمريکا يک نگاه مبنايي بود و بعد از رحلت امام، نهتنها آمريکا تغيير وضعيت نداده، بلکه بهمراتب، ميزان خصومتش، ميزان تضادش، ميزان درگيرياش را با مباني ديني و اسلام تشديد کرده؛ يعني اصلاً بحث مباني اسلامي يک مسئله است، بحث همه اديان ��لهي و مقدسات مسلماني يک مسئله ديگر است. بحث آتش زدن قرآن، بحث مقابله با پيامير اعظم(ص)، اينها تهاجم به همه مقدسات مسلمانان جهان است، اصلاً نگاه امام همين است، نگاه امام مبنايي است، اين است که ميگويند اساساً نظام حاکم بر آمريکا، با اساس توحيد در تضاد است، با اساس نبوت در تضاد است، با قرآن در تضاد است.
ما چطور ميتوانيم با يک نظام سلطه و حکومتي که اساساً در صدد نابود کردن اسلام است، در صدد نابود کردن قرآن است و به مقدسات اسلامي توهين ميکند و از کساني که هتاکيهاي بسيار تندي به اسلام ميکنند، حمايت ميکند، چگونه ميتوانيم با آن کنار بياييم؟ لذا نگاه امام يک نگاه مقطعي نيست، نگاه مبنايي است؛ نه آنها آنچه را که ما ميخواهي�� ميفهمند و قبول خواهند داشت؛ و نه ما ميتوانيم يک روزي با اينها کنار بياييم. چون اساساً بين توحيد و کفر، بين خدا و شيطان، بين حق و باطل، امکان سازش وجود ندارد؛ يک طرف حق است، يک طرف باطل، يک طرف طرفدار خداست، يک طرف طرفدار شيطان. امکان سازش و امکان کنار آمدن اينجا اصلاً وجود ندارد.
اين ادعاها با چه اهدافي در سطح افکارعمومي مطرح ميگردد؟
اگر بخواهم ريشهاي بحث کنم، واقعيت اين است که در کشور ما از ابتداي انقلاب تا بهحال، دو تفکر وجود داشت، منتها بعضي آدمها در زمان امام جرئت نميکردند اظهار کنند و در لفافه تلاش ميکردند به نحوي روي امام هم تأثير بگذارند؛ ولي بعد از رحلت امام قدري فضا را کموبيش براي اظهاراتشان فراهم يافتند و جسته و گريخته سخناني مي گويند.
اين دو تفکر، يکي تفکر گفتمان نبوي و علوي است که تکيه بر اصول و مباني دارد. اين يک تفکر اصولي و مبنايي است که پيامبر اعظم(ص) پايهگذار آن بود و در خط امام(ره) ما اين اصول و مباني را ميديديم. يکي همين بحث سازشناپذيري با آمريکاست، يکي تقابل با رژيم صهيونيستي است، يکي دفاع از آرمانهاي فلسطين است، دفاع واقعي نه دفاع رفورميستي. ما واقعاً با نظام جعلي صهيونيستي ناسازگاري داريم. ما واقعاً با نظام حاکم در آمريکا در تضاد هستيم، ما حقيقتاً از کيان فلسطين دفاع ميکنيم. ما حقيقتاً ولايت را از ناحيه خدا ميدانيم. امام حقيقتاً ميفرمايند تبعيت از امام معصوم(ع) و پيامبر اعظم(ص) واجب است و ما حقيقتاً معتقد بوديم بين خالقيت و شارعيت پيوستگي وجود دارد. بين ربوبيت تشريعي و تکويني پيوستگي وجود دارد؛ يعني امام معتقد بود همان خداي خالق، خداي شارع هم هست. قانونگذار بايد خدا باشد، وليفقيه منصوب از طرف امام زمان(عج) است. حکم عام و نسب توصيفي امام اين نصب را قبول داشتند.
اما ديدگاه دوم، ديدگاه مالزيايي است. به تعبيري به ديدگاه "ماهاتير محمد"ي است؛ يعني ميگويند در برابر قدرت نبايد ايستاد. از کنار قدرت بايد عبور کرد. اين نگاه، نگاه رفورميتي است. نگاه مقطعي است، نگاه عمقي نيست؛ يعني ميگويند ما ميخواهيم در اين دنيا زندگي کنيم. الگويي که در ذهن اينها است، الگوي مالزي است. يعني ميگويند ميخواهيم مانند يک کشور عادي در دنيا زندگي کنيم. تعهدمان نسبت به فلسطين مشروط است. ما راضي نيستيم به هر قيمتي مقابل صهيونيستها بايستيم. راضي نيستيم به هر قيمتي از فلسطين حمايت کنيم. یکی از عناصر حزب کارگزاران ميگويد: چرا هزينه اشغال فلسطين را بايد مردم ايران بدهند؟ اين نگاه، نگاه ليبراليستي است. اين نگاه، نگاه ابزاري است.
اگر پيامبر اعظم(ص) بودند، همين رفتاري را ميکردند که امام کردند. پيامبر خدا ميفرمايند کسي که بشنود يک مظلومي فرياد ميزند، اگر ياريش ندهد، مسلمان نيست.
ما با مالزي فرق ميکنيم. عقبهي ما، تفکر ما، ايدهي ما، جهتگيري ما و مباني ما با مالزي فرق ميکند. آمريکاييها تا ما را نابود نکنند دستبردار نيستند. اينطور نيست که به زندگي ما بسنده کنند، که ما بخواهيم حکومتي مثل مالزي درست بکنيم و بگوييم که ميخواهيم در اين دنيا زندگي بکنيم، نقش ما هم مخالفخواني است. اگر چيزي هم ميگوييم، مثل تعزيه، که هم شمرش واقعي نيست، هم کسي که در نقش يار امام حسين ايفاي نقش ميکند و نقش نيابتي است، و ميخواهند صحنه را عملياتي کنند، خيلي حاضر نيستيم درگير بشويم، ولي نتيجهي کار نتيجهي بسيار خطرناکي خواهد بود.
چه کساني و با چه علل و دلايلي در طول اين 34 سال از ايستادگي در مسير استکبارستيزي بازماندند و از خط امام و رهبري و خط ملت جدا شدند؟
امام باقر(ع) ميفرمايد که حفظ عمل از اصل عمل سختتر است. اصل انقلاب مهم است، حفظ انقلاب سختتر است. انقلابي بودن مهم است، انقلابي ماندن سنگينتر و مهمتر است و سرمايهي بيشتري ميخواهد. ما مراحل سهگانهاي داريم براي ارزيابي خواص. يک مرحله قبل از پيروزي انقلاب است، يک مرحله بعد از پيروزي انقلاب است، يک مرحله هم در دوران رهبري دوم و سوم و بعدي است. در تاريخ هم نمونههاي بسياري دارد.
در زمان موسي بن عمران افرادي با حضرت همراهي داشتند. وقتي که يک فترت سي روزه پيدا شد عدهاي برابر جانشين رهبري قد علم کردند. حسادت هست، غرضورزي هست، فقدان بصيرت و لجاجت هست؛ همهي اينها باعث شد که سامري در برابر رهبر دوم بايستد و مشکل ايجاد کند.
در زمان نبي مکرم اسلام(ص) هم اين اتفاق افتاد. يعني عدهي زيادي از اين جمعيت و اکثر قريب به اتفاق خواص بر محور پيامبر حرکت ميکردند، اما بعد از پيامبر دچار يک انحراف شدند، که اينها چند دستهاند. يک عده قدرتطلب بودند و چون احساس کردند که با محوريت علي(ع) نميتوانند به قدرت برسند، موضعگيري کردند. يک دسته فهم سياسي و درک درست نداشتند. متغيرهايي بين رهبري اول و دوم وجود دارد که اگر خواص به اين متغيرها توجه نکنند، دچار انحراف ميشوند.
در دورهي ما هم اين اتفاق افتاد. يعني يک عدهاي تا مرز انقلاب با امام همراهي کردند، بعد از پيروزي انقلاب فاصله گرفتند، مثل نهضت آزادي، جريان منافقين، جنبش مسلمانان مبارز، بنيصدر، آقاي منتظري و... اينها ريزشهاي عصر انقلاب است.
بعد از انقلاب چرا اين اتفاق ميافتد؟ در اين مسئله عوامل بسياري دخيل هستند. يکي از عوامل تقسيم پستهاست. افراد متفاوتاند. بعضي انقلابي خوبي هستند اما توان ادارهي امور را ندارند، مثلاً احساساتي هستند يا ظرفيت کار را ندارند، يا ذهن استراتژيک ندارند. همه يکسان نيستند. شخص وقتي خود را نميشناسد و توقع دارد پست بالاتر به او بدهند، وقتي پست دلخواهش را به او نميدهند دچار واخوردگي ميشود.
يک عده از انسانها فهم درستي نداشتند، مثل ابوموسي اشعري، عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن عمر و... . اينها متغيرها را متوجه نشدند. در زمان ما هم هستند و بودند که عصر امام خميني و امام خامنهاي را از هم تميز ندادند و دچار انحراف شدند. حالا برخي حسادت ميکنند، چون رهبري از بين همان خواص نزديک امام انتخاب شد و يک نفر بيشتر هم لياقت و شانس جايگاه رهبري را نداشت. بقيه فکر ميکردد که چرا اين انتخاب شامل ما نشد و شروع کردند به موضعگيري. برخي قدرتطلبي بود، برخي ديدگاهشان مخالف امام بود و جرأت بيان نداشتند.
نفاق دو نوع است. نفاق خوفي و نفاق طمعي. بعضي در زمان رهبري اول ميترسند و در گوشهاي ميخزند، براي اينکه دستگير نشوند. اين ميشود نفاق خوفي، مثل عناصر وابسته به رژيم قبلي. اما يک عده نفاقشان طمعي است که ميآيند داخل نظام و خود را همرنگ امام و انقلاب نشان ميدهند تا فرصت براي دستيابي به قدرت برايشان فراهم شود. اينها امام را قبول ندارند و مواضعشان با امام فرق ميکند. برخي آقايان پس از فوت امام جلسات خصوصي تشکيل دادند و گفتند که ما نسبت به جنگ و عزل منتظري و مسائل ديگر حرف داشتيم اما جرأت بيان نداشتيم، حالا که فرصت شده چرا حرف نزنيم. اين نشان از نفاق فرد دارد.
يک دسته هم آگاهي ندارند، يعني صحنه را خوب تشخيص نميدهند. در عصر رهبري من متغيرهاي قابل توجهي را ميبينم. يکي از اين متغيرها انتقال از جنگ سخت به جنگ نيمه سخت و نرم است. اصلاً آقا اصطلاح شبيخون و جنگ فرهنگي را بيان کردند. اين اقتضائات خود را دارد. زمان و مکان در تصميمات رهبري تأثير دارد. رفتار آمريکا در زمان امام با زمان مقام رهبري اگر تفاوت کرد اگر تشديد شد قطعاً در رفتار رهبري بايد تفاوت بببينيم.
ما طرفدار فقه پويا هستيم نه فقه ايستا. فقه پويا يعني شيعه معتقد است که اگر مرجع تقليد فوت کرد در احکام عبادات بايد به مجتهد زنده مراجعه کرد. اين مسئله در احکام عبادي است. در مسائل حکومتي به طريق اولي ما طرفدار فقه پويا هستيم. يعني رهبري اگر از دنيا رفت بايد سراغ رهبر جديد رفت. ديگر در عصر رهبري اول قرار نداريم و متغيرهاي زمان او نبايد مبنا باشد.
لذا متغيرهاست که به رهبري جديد فرصت اعلام موضع را ميدهد. چرا ميگوييم فقه پويا؟ چرا ميگوييم رهبر جديد بايد بلافاصله پس از فوت رهبر قبلي انتخاب شود؟ چرا خداوند به پيامبر ميگويد "فان لم تفعل فما بلغت رسالتک"؟ به خاطر اينکه از امروز به بعد متغيرهايي خواهد بود که قطعاً رهبر بعدي بايد در هر لحظه تصميمگيري کند و به پيش برود.
اينکه ما بگوييم امام فرموده بود مرگ بر آمريکا را نگوييم، اولاً محال است، امام چنين چيزي را نفرموده، و ثانياً اگر امام فرموده باشد که اگر آمريکا کوتاه بيايد اين شعار ما نخواهد بود، ما نميتوانيم تنها به متغيرهاي آن روز استناد کنيم. متغيرهاي امروز تعيين کننده است. ما بايد متناسب با شرايط حال پيش برويم و طبق نظر رهبري عمل کنيم.
اين متغيرهاي زمانه ما که متفاوت از دهه اول انقلاب است کدام است؟
ما بايد متغيرها را در نظر بگيريم. يکي از متغيرها انتقال از جنگ سخت به جنگ نيمه سخت و نرم است. جنگ نرم چه اقتضائاتي دارد؟ اينجا بايد رهبري امروز تعيين چارچوب کند که سپاه چگونه بايد حرکت کند، ارتش بايد چگونه حرکت کند، مردم چه کار بايد بکنند، وظيفه ي دولت چيست و... .
دومين متغير بحث فروکش کردن شور و نشاط و هيجان انقلاب است. در دورهاي هيجان انقلاب تعيينکننده است. در دورهي ديگر شور و هيجان دفاع مقدس تعيينکننده است. در دورهي بعدي دوران سازندگي شروع ميشود که اقتضائات خود را دارد. لباس پوشيدن ما در تابستان و زمستان تفاوت دارد، زيرا متغيرها با هم تفاوت دارند.
متغير سوم در رفتار آمريکاست. آن زمان ما در چارچوب سرزميني خود با آمريکا در جنگ بوديم، اما امروز در عرصهي بينالملل در حال جنگيدنيم. اين گسترهي ميدان جنگ است. ديگر مرزهاي جنگ ما مهران و شلمچه و خرمشهر نيست. بلکه مرز ما آمريکاي لاتين و منتهياليه خاورميانه است.
حسنين هيکل ميگويد: "ملت ايران! من فهم عميقي از ولايت فقيه ندارم. اما من به شما ميگويم که اين خيلي مهم است. شما دو بار به ساحل مديترانه دست پيدا کرديد؛ يک بار در عصر هخامنشيان با تکيه بر زور و سلاح، و امروز با تکيه بر نفوذ و قدرت معنوي ولايت فقيه."
يکي ديگر از متغيرها تحول بسيار گسترده در فناوري رسانهاي و ارتباطات است. در زمان امام خميني اينترنت و شبکههاي مجازي به اين گستردگي نبوده است. امروزه آمريکاييها با اين شبکهي گستردهي رسانهاي، دنيا را تحت سلطه و پيام خود دارند. امروز شبکهي شنود آمريکا در چندين کشور دنيا کشف شده است. در اين موارد شما چگونه ميتوانيد به فرمايشات امام در آن زمان تمسک کنيد؟
ما اصولي داريم که در مکتب امام خميني و امام خامنهاي ثابت است، اما يکسري متغيرهايي داريم که تابع نظر رهبري عصر خود است. ما در مسائل سايبري بايد فعال بشويم. امروز آمريکا از جنگ نرم و انقلاب مخملي استفاده ميکند ولي آن روز از جنگ سخت بهره ميبرد. امروز ياران امام طعمهي اين جنگ نرم قرار ميگيرند. لذا شما نميتوانيد تنها به سخن آن روز امام دربارهي آن شخص متمسک بشويد و بگوييد که يار امام است يا سلالهي سادات است. اين اشتباه محض است!
خواص امروز ما همان اشتباهات منحرفين زمان اميرالمؤمنين را مرتکب ميشوند. آن زمان هم ميگفتند چرا علي مثل پيامبر عمل نميکند؟ اميرالمؤمنين با متغيرهايي روبروست که بايد متناسب با شرايط زمان و مکان تکليفش را انجام بدهد. اگر هم تقليد از پيامبر بکند اشتباه کرده است. اينهايي که مقابل علي ايستادند را اهل قبله نميدانيم. اينها پشت به قبله کردند.
يکي از متغيرها تحول در ياران امام است. چرا قضاوت اشتباه ميکنيم؟ وقتي يار امام دچار مرزبندي با امام در تفکر شد، ديگر از نظر ما ارزش ذاتي و اکتسابي را ندارد.
لذا از نظر ما استحاله و ارتجاع علل و عوامل گوناگوني دارد. که بخشي از آن غرض و مرض است. مثل طلحه و زبير. ما امروز هم نمونهي طلحه و زبير را داريم. نميدانم بناست برخي خواص چه کنند که بگوييم مثل طلحه و زبيرند؟ بنده به قطع ميگويم که برخي خواص اگر در زمان اميرالمؤمنين(ع) بودند همينطور عمل ميکردند که امروز عمل ميکنند. زيرا هر دو حجت خدا هستند. روزي محکوم به حکم الله واقعي هستيم، روزي هم محکوم به حکم الله ظاهري. اين متغيرها معنا و مفهومش اين است که رهبري عصر امام و رهبري در اصول يکسان هستند، اما در تاکتيک و روشها با هم متغيرند. اين تاکتيک و روشهاي متفاوت تابعي است از متغيرهاي زمان امام و رهبري.
تفسير شما از تعبير "نرمش قهرمانانه" در سياست خارجه جمهوري اسلامي چيست؟
اما در مورد اين جملهي نرمش قهرمانانه که آقا فرمودند؛ دو تا برداشت در کشور وجود دارد. يک نظر اين است که ما بايد مشکلات کشور را با نگاه به بيرون حل بکنيم. يک نگاه اين است که ما مسائل کشور را با نگاه به درون حل بکنيم. يعني با تکيه بر مقاومت دروني بتوانيم در مقابل آمريکا بايستيم. هر دو نظر هم در بين مردم و دولتمردان طرفدار دارد.
در بين طرفداران نظر اول دو تفکر هست. يکي اينکه ما بايد برويم و با آمريکا مذاکره کنيم و همهي مسائلمان به تحريم بستگي دارد و مادامي که تحريم هست اين قفلها باز نخواهد شد، لذا مسير را به سمت مذاکره هموار ميکنند.
يک دسته ميگويند که تحريم مسئلهي مهمي است ولي ما دنبال اتمام حجتيم. ميخواهيم با ادبيات ديپلماسي منطقي و محترمانه با دشمن صحبت کنيم. اگر پذيرفتند که هيچ و اگر نپذيرفتند بر سر آن اعتقادات خود هستيم.
دلايل کساني که طرفدار حل از بيرون هستند اين است که، اولا همهي مسائل ما به تحريم بازميگردد، ثانيا مردم از تحريم خسته شدهاند و نميتوانيم ادامه بدهيم، مثل کساني که به امام گفتند مردم از جنگ خسته شدهاند، ثالثا ما متغيرهايي در جبههي دشمن ميبينيم و بايد از آنها استفاده کرده و مذاکره کنيم.
اما دستهي دوم که مسائل را با تکيه بر درون حل ميکنند دلايلي دارند و ميگويند که اولا اگر دشمن اندک تمايلي به همراهي پيدا کرده به علت نفوذ منطقهاي و جهاني ماست و نفوذ ما ناشي از مقاومت ماست. دشمن معلول را ميبيند تا علت را بزند. يعني اگر مقاومت ما کم بشود و در برابر دشمن ضعف نشان بدهيم نفوذمان کم ميشود. وقتي نفوذمان کم شد، ابزار دستمان کم ميشود و دشمن تهاجمي عمل خواهد کرد. ثانيا دويست سال است که اين ابرقدرت زورگو با اين سياستها روي پاي خويش ايستاده. چه تغييري رخ داده که ما بخواهيم برويم با او مذاکره کنيم. ثالثا مسئلهي ما با آمريکا فقط هستهاي نيست. مسائل ما منطقهاي و جهاني است. آمريکاييها تنها به مسئلهي هستهاي بسنده نميکنند و تحريم را برنميدارند. اين تحريمها تا عقبنشيني ما از مواضع خود در دنيا ادامه خواهد داشت و عقبنشيني ما به معناي حذف ما از نقش خود در عرصهي بينالملل است.
لذا اين دو نظر وجود دارد و رهبر معظم هم فضا را براي ورود در چارچوب مشخصي تعيين فرمودند. تحليل من اين است که نگاه ايشان اتمام حجتي است. اگر دشمن پذيرفت حرف حق ما را که هم ما به حق خويش رسيدهايم و هم دولتمردان به توفيق رسيدهاند. و اگر دشمن نپذيرفت، هم براي مردم و هم براي دولتمردان و هم براي دنيا اين مطلب روشن ميشود که ما با چه نظام زورگويي در دنيا مواجهيم که هر شيوهاي را عمل ميکنيم آنها با بهانههاي ديگري پيش ميآيند.
چرا سيزدهم آبان امسال بايد باشکوهتر از سالهاي پيش برگزار شود؟
به نظر ميرسد که دشمن احساس کرده که ما در درون دچار يک خستگي شدهايم و اين بسيار خطرناک است. اگر دشمن احساس کند که دولتمردان ما يا مردم ما از تقابل با آمريکا خسته شدهاند بسيار خطرناک است. مبادا که چنين اتفاقي بيافتد. بالاخره مردم ما حسيني هستند. حسيني بودن شاخصي دارد که مهمترينش اين است که در مسائل اساسي با حسين(ع) همراه باشيم. امام حسين(ع) براي حفظ اصول در برابر عرفيترين نيازها، يعني آب، تحريم شد ولي تسليم باطل نشد. مردم صدر اسلام در شعب ابيطالب در سختترين شرايط ممکن به سر ميبردند و تحريم را تحمل کردند اما تسليم مشرکين و کفار نشدند. ملت ايران 34 سال است که مقابله ميکنند. الآن عرصهي آزمايش و امتحان است. روز 13 آبان يکي از مقاطعي است که ميتواند نشان بدهد که مردم همچنان بر اصول و مباني ايستادگي ميکنند و همچنان آمادگي دارند که در برابر فشار دشمن بايستند و قلههاي بلندتري را فتح کنند. بالاخره فتح قلههاي بالا و بالاتر نيازمند مقاومت بيشتر است. هر مقدار که مقاومت بيشتر باشد ميزان دستيابي به قلههاي بلندتر بيشتر است.
اگر ملت ايران بناست که قهرمان شود بايد بيشترين مقاومت را در برابر ملتهاي زورگو داشته باشد. يعني از عصر آدم تا خاتم اگر مقاومتهايي انجام گرفته بايد بيشترين مقاومت را اين ملت انجام بدهند که بتوانند رکوردشکن باشند. ملت بنياسرائيل مقاومت کردند و عقبنشيني. ملت ايران 34 سال است که مقاومت کردهاند، الان دشمن متوهمانه احساس ميکند که زمينه براي عقبنشيني و تسليم دارد فراهم ميشود. يکي از جاهايي که ميتواند به دشمن نشان بدهد که ما از مقابله با آمريکا خسته نشدهايم روز 13 آبان است.
در اين زمينه چه توصيهاي به پاسداران و بسيجيان و خانواده محترم ايشان داريد؟
توصيهام به همهي بسيجيان و پاسداران عزيز که يک خشم مقدسي را درون خود همواره نسبت به دشمنان اسلام و استکبار جهاني دارند و مايلند اين خشم مقدس را ابراز بکنند، اين است که اين خشم را در 13 آبان ابراز کنند. اين روز و 22 بهمن و 9 دي و روز قدس از روزهايي است که زمينهي بروز خشم مقدس فراهم است.