تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱۳۹۲ - ۰۲:۱۲  ، 
کد خبر : ۲۶۴۳۸۴
درسگفتاری از سیدعلیرضا حسینی‌بهشتی در موسسه مطالعات دین ‌و اقتصاد

عدالت اجتماعی در جوامع فرهنگی

مقدمه: مهرماه امسال درسگفتارهای «عدالت اجتماعی در جوامع فرهنگی» در موسسه مطالعات دین و اقتصاد با تدریس سیدعلیرضا حسینی‌بهشتی آغاز شد. این سلسله‌درس‌ها، به گفته بهشتی، مرزهای تایید‌شده کلیشه‌ای را که پیش از این در میان رشته‌ها مرسوم بوده نادیده می‌گیرد و سعی دارد از رشته‌های مختلف علوم اجتماعی استفاده کند. بنابراین اگر در این بحث‌ها از مباحث جامعه‌شناختی، مردم‌شناختی، فلسفی، معرفت‌شناختی و رشته‌های دیگر علوم انسانی استفاده می‌شود، جای تعجب نیست زیرا اساسا اینگونه بحث‌ها میان‌رشته‌ای است. از نظر بهشتی وقتی بحث عدالت اجتماعی مطرح می‌شود، معمولا ذهن بیشتر به سمت بحثی در حوزه اقتصاد می‌رود، به‌خصوص اینکه در جایی مثل موسسه دین و اقتصاد مطرح شود، اما واقعیت این است که صبغه این بحث و آنچه طی هفته‌ها و ماه‌های آینده ارایه خواهد شد، ضرورتا محدود به بحث اقتصاد نمی‌شود و بحث‌های میان‌رشته‌ای را دربرمی‌گیرد. بهشتی در توضیح این جلسات می‌گوید: «ممکن است در جاهایی نمونه‌هایی از مباحث اقتصادی هم بیاوریم، اما بحث عدالت فرا‌تر از آن است که صرفا در حوزه اقتصادی بخواهد مطرح شود.» آنچه در پی می‌آید مباحث ارایه‌شده در جلسه اول این درسگفتارهاست. در انتها نیز مروری است بر مباحثی که در کل این جلسات قرار است ارایه شود.

ضرورت طرح بحث

اگر چهار مطالبه عمومی تاریخ صدساله اخیر خودمان را به‌عنوان مطالبات ملی در نظر بگیریم یعنی استقلال، آزادی، پیشرفت و عدالت، عدالت حتما یکی از مطالبات عمومی بوده و هست. برداشت متداول از عدالت، برداشتی سطحی است. معمولا با خواست عمومی عدالتخواهی، برخوردی شعاری شده است. شاید یکی از علل جدی‌نگرفتن این موضوع این است که میان تجربیات انباشته‌شده بشری (یعنی علم) و سیاست‌های اجرایی، پیوند لازم برقرار نشده است.

از این‌رو، وقتی موسسه‌های دولتی می‌خواهند کاری در این زمینه انجام دهند، به‌جای تلاش در برقراری این پل ارتباطی، حداکثر‌‌ همان نوع کارهایی را می‌کنند که باید در دانشگاه و موسسه‌های پژوهشی انجام شود. در حالی که بخش‌های پژوهشی در سازمان‌های دولتی علی‌القاعده باید این پل را برقرار کنند و مباحث نظری را به‌صورتی دربیاورند که زمینه‌ساز سیاست‌های عملی دستگاه‌های دولتی باشد. امیدوارم این بحث‌ها گامی باشد در این جهت و به سهم خود بتواند در کاربردی‌کردن مباحث نظری موثر باشد.

موضوع بحث، «عدالت اجتماعی در جوامع چندفرهنگی» است. شناخت صورت‌مساله برای ما اهمیت دارد. جوامعی که انسان‌ها امروزه در آن زندگی می‌کنند، از یک منظر، همه جوامعی چندفرهنگی هستند. منظور از فرهنگ، «الگوی زیستی» است و «سبک زندگی.» پس به فرهنگ به معنای کلاسیک نظر نداریم. در دیدگاه کلاسیک صبغه غالب بر فرهنگ مفهومی مردم‌شناختی است، در حالی که امروز فرهنگ معنای بسیار وسیع‌تری نسبت به قبل دارد.

منشأ جوامع چندفرهنگی: جهانی متحول و اهمیت سیاست هویت

علل مختلفی برای چندفرهنگی‌شدن جوامع برشمرده‌اند که به برخی از آنها اشاره می‌کنم‌:

۱- انقلاب ارتباطاتی: یکی از علل، تحول پرسرعت و پرشتابی است که در دهه‌های اخیر با آن مواجه هستیم و به نام «انقلاب ارتباطاتی» می‌شناسیم. در جهان امروز، دسترسی ما به اطلاعات، به‌طور قابل‌توجهی با آنچه که در دهه‌های نخست زندگی ما مطرح بود متفاوت است. با همه محدودیت‌هایی که بعضی از حکومت‌ها در برخی از کشور‌ها مثلا در دسترسی به اینترنت اعمال می‌کنند، ارتباطات به‌قدری گسترده و سریع شده که عملا امکان جلوگیری از دسترسی به اطلاعات، حتی برای حکومت‌هایی که می‌خواهند آن را کنترل کنند، وجود ندارد.

البته این امر فقط به اینترنت محدود نمی‌شود. گسترش و تنوع ماهواره‌ها و شبکه‌های رادیویی و تلویزیونی خصوصی، اساسا فلسفه وجودی رسانه‌های ارتباطی را متحول کرده‌اند. امروزه رسانه‌های ارتباطی به‌جای آنکه در فکر جهت‌دادن به ذایقه مخاطبان باشند و مخاطبانشان منفعل باشند، به‌دنبال ذایقه مخاطبان حرکت می‌کنند و مخاطب، دیگر در موضع انفعال نیست. حتی رادیو و تلویزیون‌های ملی و محلی هم توسط مخاطبانشان جهت داده می‌شوند.

۲- افزایش مهاجرت‌ها: علت دیگر پیدایش جوامع چندفرهنگی، افزایش مهاجرت‌هاست. این مهاجرت‌ها البته همیشه در طول تاریخ بشر بوده، اما به شکل جدیدی که می‌بینیم، در صدسال اخیر و به‌خصوص بعد از جنگ جهانی‌دوم شکل گرفته و به‌تدریج گسترش پیدا کرده است. بعد از جنگ جهانی دوم، بسیاری از کشورهای اروپایی که قبلا مستعمراتی داشتند، به نیروی کار ارزان برای بازسازی کشور‌هایشان نیاز مبرم پیدا کردند و طبیعی است که مهاجرت‌هایی که صورت گرفت معمولا از مستعمرات سابقشان یا کشورهایی که با آنها ارتباط گسترده‌ای داشتند صورت گرفت: مهاجرت ترک‌های ترکیه به آلمان، مهاجرت از شبه‌قاره هند و جزایر کاراییب به انگلستان و مهاجرت از برخی کشورهای شمال آفریقا به فرانسه.

مهاجران با تفاوت‌های فرهنگی‌ای که داشتند به تدریج کلونی‌ها و جوامع فرهنگی متفاوتی را در آن اجتماعات شکل دادند و باعث ظهور پدیده چندفرهنگی شدند. این مهاجران حاضر یا قادر نبودند خود را با فرهنگ کشور میزبان کاملا هماهنگ و همساز کنند و برخی اصرار داشتند تفاوت‌های فرهنگی خودشان را حفظ کنند. همین امر موجب ایجاد معضل چندفرهنگی‌بودن شد.

۳- بسط آگاهی شهروندان نسبت به حقوق خود: علت دیگر اینکه واقعیت این است که امروزه، شهروندان کشور‌ها، به‌خصوص در کشورهای پیشرفته و کشورهای در حال توسعه، نسبت به حقوق شهروندی خود آگاهی بیشتری پیدا کرده‌اند. دیگر شهروندان به‌عنوان رعایای حکومت مطرح نیستند که بتوان صرفا تبعیت و فرمانبرداری در زندگی اجتماعی را از آنها انتظار داشت، بلکه شهروندان انتظار دارند در یک رابطه تعاملی با حکومت حضور داشته و در تعیین سرنوشت خودشان نقش ایفا کنند.

شهروندان انتظار دارند که دولت‌ها با شفافیت عمل کنند و نسبت به آنها پاسخگو باشند. از جمله این حقوق، حقوق شهروندی است که منشأ آن هویت‌های فردی و جمعی آنهاست. امروزه دیگر مطالبات اینگونه جوامع، به‌خصوص در کشورهای پیشرفته و در حال توسعه به ضرورت «تساهل و مدارا» نسبت به آنها محدود نیست، بلکه «به‌رسمیت‌شناخته‌شدن» تفاوت‌های فرهنگی اساسا صورت‌مساله بحث چندفرهنگی را متفاوت کرده است.

۴- کاهش قدرت دولت- ملت‌ها: آنچه به‌عنوان فرآیند جهانی‌شدن با آن مواجهیم، تفاوت‌های اساسی ایجاد کرده که دنیای امروز ما را نسبت به حتی دو دهه قبل دگرگون کرده است. هویت‎های «فراملی» و «فروملی» اگر نگوییم که پررنگ‌تر از هویت‌های «ملی» شده‌اند، اهمیت بسیار زیادی پیدا کرده‌اند. تا به حال ایده «یک دولت، یک ملت» کاملا بر نظام بین‌الملل حاکم بود و دولت‌ها بودند که بازیگران اصلی نظام بین‌الملل بودند.

به‌تدریج که سازمان‌های بین‌المللی شکل گرفته و قدرت یافته‌اند، نهادهای چندملیتی و فراملیتی شکل گرفته و به‌خصوص بعد از رشد جوامع چندفرهنگی، هویت‌های فروملی منطقه‌ای، محله‌ای و بومی هم اهمیت پیدا کرده‌اند و به همین علت، روز‌به‌روز از قدرت و دامنه دولت‌ها و اختیاراتشان که بتوانند آزادانه اراده خود را اعمال بکنند کاسته می‌شود. دولت‌ها باید خود را با شرایط جدید وفق دهند و ببینند که در این صحنه جدید، چگونه می‌توانند نقش موثر خود را ایفا کنند.

تضاد ذاتی دموکراسی‌های معاصر

ما با مساله دیگری نیز در دموکراسی‌های معاصر (به‌خصوص در دموکراسی‌های لیبرال) روبه‌رو هستیم. اساسا یک تضاد ذاتی در دموکراسی‌ها وجود دارد که از زمان شکل‌گیری تفکر جدید و نظریه‌های جدید در باب دموکراسی به وجود آمد و خود را نشان داد. انقلاب کبیر فرانسه را می‌توان به یک معنا به‌عنوان سرآغاز شکل‌گیری دولت‌های جدید در نظر گرفت. می‌دانیم که اثرگذاری این انقلاب در اروپا و آمریکا بسیار زیاد بود. یکی از ایده‌ها و آرمان‌هایی که در انقلاب فرانسه شکل گرفت، ایده برابری شهروندی بود. قبل از آن به جوامع به‌صورت طبقاتی نگاه می‌شد.

حتی محکمه‌هایی که شکل می‌گرفت، محکمه‌هایی بود که هر فردی برای مراجعه و اقامه دعوا، به محکمه خاص طبقه خودش مراجعه می‌کرد. این روال معمول در «نظام کهن» فرانسه و در بسیاری از نظام‌های دیگر معاصر آن بود. سابقه تاریخی آن نیز برمی‌گردد به نظام‌های سیاسی قرون‌وسطا و پیش از آن، امپراتوری روم. برای مثال، اگر فردی از طبقه جنگاوران می‌خواست یک دعوای حقوقی اقامه و به دادگاهی مراجعه کند، به دادگاه ویژه خودش مراجعه می‌کرد. همچنین در مورد روحانیان، اشراف زمیندار (فئودال‌ها)، زارعان و گروه‌های دیگر.

یکی از تحولات مهمی که انقلاب فرانسه به وجود آورد این بود که گفت همه شهروندان در مقابل قانون برابرند و تمام طبقه‌بندی‌های محکمه‌ها را برهم زد. در نظام مالیاتی جدیدی که می‌خواست شکل بگیرد هم این نظام طبقاتی را نادیده گرفت، همچنین در عرصه‌های دیگر. مثلا اگر می‌خواست مجلس نمایندگان شکل بگیرد، به‌تدریج طبقه‌بندی و طبقاتی‌بودن این مجالس ناپدید شد. در ایران نیز در مجلس اول پس از امضای فرمان مشروطه نمایندگان از طبقات مختلف اجتماعی انتخاب می‌شدند و هرچه جلو‌تر آمدیم طبقه‌بندی‌ها و نگاه طبقاتی کنار گذاشته شد.

از سوی دیگر، دنیای جدید با ایده «اصالت فرد» یا به تعبیر دیگر «اصالت خود» (self-authenticity) آشنا شد که تا پیش از آن، زندگی عادی (ordinary life) در جامعه واجد ارزش خاصی نبود. ایده‌آل زندگی و آن نوع از زندگی که دارای ارزش بود، شامل الگو‌ها و سبک‌های خاصی از زندگی بود. به‌عنوان مثال زندگی یک روحانی مسیحی در قرون‌وسطا با نزدیک‌شدن به ایده‌آل مسیحی خوب‌بودن، ارزشمند شمرده می‌شد. اما زندگی آدم‌های کوچه و بازار و معمولی، چندان اهمیتی نداشت. این نکته مهمی است. اگر حکومت‌ها برنامه‌ای برای جامعه داشتند، این الگوهای خاص را در سیاستگذاری‌هایشان لحاظ می‌کردند.

بازتاب این نگرش در شکل‌گیری نظام تعلیم و تربیت در تنظیم متون درسی و درجه‌بندی مقاطع تحصیلی قابل مشاهده بود. اما پس از انقلاب فرانسه و پس از تحولاتی که به‌تدریج در دوران جدید شکل گرفت، زندگی انسان‌های معمولی هم به‌عنوان زندگی‌های ارزشمند به حساب آمد. به این معنا که یک فرد معمولی هم می‌توانست زندگی باارزشی داشته باشد. فردگرایی به شکلی که امروزه شاهد آن هستیم از این ایده بیرون آمد؛ اکنون دیگر فردگرایی در مقابل استبداد اکثریت قد علم کرده است- استبداد اکثریت لزوما استبداد حکومتی نیست بلکه ممکن است اجتماعی هم باشد. 

شکل‌گیری این دو جهت متضاد در جوامع جدید که از یک‌سو بر اهمیت آنچه چارلز تیلور «سیاست جهانشمول‌گرا» می‌نامد تاکید دارد و از سوی دیگر بر اهمیت «سیاست خاص‌گرا»، تضادی درونی در دموکراسی‌ها به‌وجود آورده است. از یک طرف حکومت‌ها خواهان گسترش حقوق برابر شهروندانند و از طرف دیگر باید تفاوت‌ها و فردگرایی را در سیاستگذاری‌هایشان مدنظر قرار دهند. آیا این تضاد رفع‌شدنی است؟ به نظر بعید می‌آید. اما فلاسفه سیاسی تلاش کرده‌اند راه‌حل‌هایی برای رفع و کاهش تضادها و نوعی از همزیستی میان این دو جریان پیدا کنند.

تعدد فرهنگی

در باب هویت فرهنگی بحث‌های زیادی مطرح شده و اصطلاحات متعددی برای طرح این مساله به‌کار برده‌اند: هویت فرهنگی، سیاست هویت، تعدد فرهنگی یا پلورالیسم فرهنگی و چند‌فرهنگی‌گرایی؛ اصطلاحات مختلفی که کم‌و‌بیش به یک موضوع می‌پردازند. البته این اصطلاحات هرکدام معنای خاص خود را نیز دارند. اما به‌طور خلاصه آنها را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: نخست بحث‌هایی که به گوناگونی فرهنگی، دست‌کم به‌عنوان واقعیت انکارناپذیر جوامع کنونی توجه و اذعان دارد و ایده‌آل‌های زندگی سعادتمندانه، متنوع و متعدد را دربرمی‌گیرد؛ باید به تنوع و تعددی که در سبک‌های مختلف زندگی در جوامع شکل گرفته توجه کرد.

این توجه می‌تواند از تساهل و مدارا نسبت به سبک‌های مختلف زندگی تا به رسمیت‌شناخته‌شدن این تعدد و تنوع در شکل‌گیری فرآیند‌های تصمیم‌گیری کلان در سطح دولت یا اجتماع را دربرگیرد و مطالبه کند. دوم، نگرش چندفرهنگی‌گرایی (multiculturalism) است. از این ایده تعابیر مختلفی در اختیار است که غالب مناقشات در همین حوزه چندفرهنگی‌گرایی بروز کرده است.

چندفرهنگی‌گرایی می‌تواند معانی مختلف داشته باشد. آنچه بیشتر مورد نقد قرار گرفته و برخی نیز از آن دفاع می‌کنند تاکید آنها بر برابری ارزشی فرهنگ‌هاست. در این مورد مناقشات بسیاری وجود دارد. آیا واقعا به این شکل است؟ آیا به‌لحاظ فلسفی می‌تواند واجد چنین معنایی باشد؟ اگر ما به برابری فرهنگ‌ها باور داشته باشیم، آیا اساسا معنایی دارد که به یک فرهنگ خاص تعلق‌خاطر داشته باشیم؟

گستره تاثیر گوناگونی فرهنگی

در این بخش سعی خواهم کرد با طرح مثال‌هایی دامنه بحث را روشن کنم:

۱- گوناگونی فرهنگی و محیط کار: درباره گوناگونی فرهنگی کار و محیط کار، ادبیات گسترده‌ای در اختیار است که هر یک از آنها مجال مکث و تامل دارند. در این زمینه چه در جامعه خودمان و چه در جوامع دیگر شاهد معضلاتی هستیم:

- حجاب: مساله حجاب در اروپا، به‌خصوص در فرانسه از جمله مسایلی است که مشکل‌زا بوده است. هرچند این مساله ممکن است در کشور ما به‌صورت عکس مطرح شود اما به‌هرحال این یک مساله است.

- ایمنی در کار: مساله کلاه‌های ایمنی یا لباس کار. چنین مساله‌ای مثلا در مورد «سیک‌ها» (پیروان مذهب سیک) در انگلستان پیش آمده است که به گذاشتن نوعی عمامه بر سر شهرت دارند. حال اگر اینها موتوسیکلت سوار شوند آیا باید از کلاه ایمنی استفاده کنند یا نه؟ روشن است که نمی‌توان روی عمامه کلاه ایمنی گذاشت. این معضلی بود که در جامعه انگلستان نزد سیک‌ها پیامدهای عملی داشت. سوال این بود که آیا بیمه موظف است در صورت بروز حادثه، خسارت آنان را بپردازد؟

- معیارهای تصدی مناصب: مثال دیگر در این زمینه، درباره تصدی مناصب است. مثلا اگر بخواهیم مدیری برای مجموعه‌ای انتخاب کنیم، آیا هویت فرهنگی او مهم است؟ مثلا به کدام قومیت تعلق دارد؟ یا پیرو کدام مذهب است؟ یا به چه زبانی سخن می‌گوید؟ یا مساله عبادتگاه؛ آیا ادارات موظفند محل عبادت مناسب برای ادیان مختلف در محل کار در نظر بگیرند؟

۲- گوناگونی فرهنگی و تحصیل: درباره گوناگونی فرهنگی و مساله تحصیل هم مباحث بسیاری مطرح شده که این بحث را با توجه به خاستگاه تاریخی نهضت چندگانگی فرهنگی بسط خواهم داد:

- معیارهای گزینش دانشجو: یکی از مسایل مهمی که امروزه با آن درگیریم مربوط به امر گزینش دانشجو است. آیا مساله دین، مذهب یا قومیت در گزینش دانشجو نقش دارد؟ یا در مورد تبعیض‌های جنسیتی که ممکن است در محیط دانشگاه به‌وجود آید. آیا می‌توان برای رشته‌های خاص از جنس مونث جلوگیری کرد؟

- متون درسی: مساله مهم دیگر، متون درسی است. چراکه اساسا یکی از علل موثر شکل‌گیری نهضت چندفرهنگی‌گرایی به متون درسی بازمی‌گردد. زمانی که یک فرد در آمریکا به دانشگاه راه پیدا می‌کند کاملا طبیعی است که تعدادی از واحدهای عمومی را بگذراند. مثلا تاریخ، ادبیات و سیاست را در همه رشته‌ها می‌خوانند. در این رابطه، به‌خصوص طی دهه ۱۹۸۰ به‌بعد این سوال پیش آمد که اگر بخواهید برای این درس متن تاریخی بنویسید، نگارش آن بر چه اساسی است؟

کتاب‌های تاریخ در آمریکا معمولا به این شکل بود که از یونان باستان تا روم و دوران قرون‌وسطا، رنسانس، دوران جدید، کشف آمریکا، شکل‌گیری ایالات‌متحده، جنگ‌های استقلال، جنگ جهانی اول و دوم تا زمان معاصر را دربرمی‌گرفت. اکثریت جمعیت آمریکا، فرزندان مهاجران هستند. اما بسیاری از مهاجران یا مردم بومی ساکن آمریکا بر این باور بودند که این متن نمایانگر تاریخ آنها نیست. مثلا برای دانشجوی آمریکایی آفریقایی‌تبار، آنچه درباره تاریخ یونان و روم بیان می‌شود به خاستگاه یک فرهنگ و زمینه فرهنگی دیگری مربوط می‌شود. کسی که در آفریقا متولد شده، به‌قطع تاریخ (نوشته یا نانوشته) متفاوت دارد.

نیاکان او در قاره‌ای با فرهنگ، دین، زبان و تاریخی متفاوتی زندگی کرده‌‌اند. پدران و مادران او را به‌عنوان برده به آنجا برده‌ و به‌کار گرفته‌اند یا دانشجوی ساکن بومی آمریکا، بی‌شک یک سرخپوست بوده و وضعیت بسیار متفاوت‌تری تجربه کرده است. مثلا آنچه آنها «کشف آمریکا» نامیده‌اند، برای او معنایی ندارد. آمریکا پیش از آمدن مهاجران نیز وجود داشت و بومیان ساکن آنجا بودند، حضور مهاجران «اشغال» درآنجا ایالات‌متحده آمریکا را به وجود آورد. بومیان نیز تاریخ داشته‌اند، بخشی از آن در تاریخ اسطوره‌ای آنهاست و بخشی واقعی است. چرا آنها باید تاریخ کشورشان را به شکلی که نوشته‌اید بخوانند؟

همین مساله را در مورد اسپانیایی‌تبار‌ها، چینی‌تبار‌ها، آسیایی‌تبار‌ها و گروه‌های دیگر ساکن در آمریکا در نظر بگیرید. این اعتراض‌ها به‌تدریج در دانشگاه‌ها اوج گرفت و آنها خواهان تغییر شیوه تدوین متون درسی شدند. به همین منوال، درباره تاریخ ادبیات نیز شاهد این اعتراضات بودیم. یکی از منشأهای مهم نهضت چندفرهنگی‌گرایی همین مسایل بود که به تدریج گسترده‌تر شد و مناقشاتی هم به وجود آورد که در ‌‌نهایت به تغییراتی منجر شد.

مثلا مورد به‌رسمیت‌شناختن تعدد ادیان، در حالی که زمانی درس و متون درسی تعلیمات دینی در کشوری مثل انگلستان صرفا بر اساس آموزه‌های دین مسیح تدوین می‌شد، حال برای دانش‌آموزان امکاناتی فراهم شده که با ادیان مختلف آشنا شوند. دانش‌آموز می‌تواند با ادیان مختلف آشنا شود و سپس دین خود را انتخاب کند. تمام این تحولات در حوزه فرهنگی به وجود آمد.

۳- گوناگونی فرهنگی و سیاست: این مباحث در حوزه سیاست هم موثر بوده است:

- معیارهای تصدی مناصب: در مورد تصدی مناصب، این سوال پیش آمد که آیا در هنگام تعیین ملاک و معیار برای تصدی سمت‌هایی مانند نمایندگی مجلس، ریاست‌جمهوری، نخست‌وزیری و مناصب دیگر تفاوت فرهنگی باید در نظر گرفته شود یا خیر؟

- تبعیض‌های جنسیتی: این مسایل را همین‌طور در مورد تفاوت‌های جنسیتی نیز داریم. باید مشخص کرد که آیا سرانجام با تصدی مناصب بالای مدیریتی توسط خانم‌ها موافق هستیم یا نه؟

۴- گوناگونی فرهنگی و سلامت: در حوزه سلامت هم بحث‌های چندفرهنگی مطرح هست:

- سقط‌جنین: آیا سقط‌جنین باید قانونی باشد یا نه؟ بر اساس معیار و ملاک کدام دین، مذهب یا مکتب فلسفه اخلاق باید به این مساله پاسخ داد؟ چنان‌که می‌دانید در ایالات‌متحده، بحث‌ها و مناقشات بسیار جدی‌ای وجود داشته و دارد و هنوز هم پایان نیافته است. اگر طرفدار هویت مستقل جنین از مادر باشیم یک حکم دارد و اگر آن را جزیی از بدن مادر بدانیم حکمی دیگر. تمام این مسایل باید بر اساس مجموعه‌ای از ملاک و معیارهایی تنظیم شود.

- مرگ مغزی: در مورد بیمارانی که مرگ مغزی شده‌اند این بحث است که اجازه داریم دستگاه نگهدارنده آنها را خاموش کنیم و باعث راحتی آن افراد شویم؟ چه کسی باید اجازه دهد؟ چه کسی باید تعهد دهد؟ چه کسی باید تصمیم بگیرد؟ آیا خانواده‌ها می‌توانند در این مورد تصمیم بگیرند؟ به‌خصوص اگر هزینه‌ها برعهده دولت باشد. کسی که در بیمارستان بستری است یک تخت را اشغال می‌کند؛ آیا باید برای افراد دیگر که نیاز مبرم‌تری به خدمات پزشکی دارند خالی شود؟

۵- گوناگونی فرهنگی و اقتصاد: مثال آخر گوناگونی فرهنگی را در حوزه اقتصاد می‌زنم. حتما باخبر هستید که بخش قابل‌توجهی از اهل سنت در ایران، بهره بانکی را حلال نمی‌دانند. حالا اگر یک فرد ایرانی که اهل سنت باشد و بخواهد به بانک مراجعه کند، اصلا با سیستم بانکی موجود می‌تواند تعامل داشته باشد یا خیر؟ اگر وام‌هایی برای کارآفرینی ارایه شود، این بخش از مردم چه‌کار کنند؟ بالاخره ملاک و معیار برای این چیز‌ها چیست؟ همچنین می‌توانیم مباحث اقتصادی دیگری را هم در نظر بگیریم که در جای خودش بحث خواهیم کرد.

مروری بر مباحث آینده

مباحثی درباره مفاهیم پایه خواهیم داشت که عبارتند از:

- عدالت یعنی چه؟ اگر بگوییم عدالت یعنی هرچیزی را در جای خود گذاشتن کافی است؟ چقدر چنین تعاریف کلی راهگشاست؟ همچنین مروری خواهیم داشت بر معانی مختلفی که عدالت می‌تواند داشته باشد. همچنین بحث خواهیم کرد که عدالت اجتماعی چیست؟ عدالت توزیعی چیست؟ این دو مفهوم کجا همپوشانی دارند و کجا متفاوت هستند؟

- درباره تفاوت بین دو مفهوم جامعه و اجتماع (society/community) مطالبی گفته خواهد شد.

- درباره فرهنگ، تعریف آن و تحول مفهوم فرهنگ در دهه‌های اخیر، درباره مساله هویت فرهنگی (cultural identity)، اهمیت و ابعاد آن و تعاریفی که برای مفهوم هویت فرهنگی می‌توان ارایه کرد.

- یکی از مباحث مهم مفهوم انسان است (conception of man). به مدل‌های مفهومی انسان، نگاهی گذرا خواهیم داشت، همچنین به تاریخ تحول مفهوم انسان و جایگاه هستی‌شناختی انسان. مساله‌ای که برای بحث ما مهم است، مساله فردیت (individualism) است. فردگرایی چیست، چه معنایی می‌تواند داشته باشد و خاستگاه تاریخی آن چیست.

- مساله فردگرایی و جمع‌گرایی؛ آیا اصالت فرد و اصالت جمع را می‌توان با هم آشتی داد؟ درباره تنوع و تعدد یا چیزی که به‌عنوان پلورالیسم می‌شناسیم، به‌خصوص راجع به انواع آن (پلورالیسم معرفتی، پلورالیسم اخلاقی و پلورالیسم سیاسی) و مفاهیم حداقلی و حداکثری تنوع و تعدد هم صحبت خواهیم کرد. من پلورالیسم را تنوع و تعدد ترجمه می‌کنم و خواهم گفت که چرا اصرار دارم از واژه‌هایی مثل تکثر استفاده نکنم.

- بحثی خواهیم داشت درباره اخلاق و سیاست و رابطه اخلاق و سیاست.

خواهیم گفت که وقتی ما صحبت از اصول اخلاقی می‌کنیم، منظورمان چیست؟ وقتی بحث از شهود اخلاقی هست، منظورمان چیست؟ درباره این دو بحث خواهیم داشت. درباره مفاهیم فربه و نحیف اخلاقی که نقش مهمی در بحث‌های ما و به‌خصوص الگوی نهایی‌مان دارد، مطالبی خواهیم داشت. درباره سیاست غیراخلاقی نیز صحبت خواهیم کرد.

- درباره عقلانیت (rationality) بحث خواهیم داشت که بحث بسیار مهمی است. عقلانیت مفاهیم مختلفی دارد. ما با یک نوع عقلانیت مواجه نیستیم، بلکه عقلانیت‌‌ها هم می‌تواند متعدد و متنوع باشد. تفکیک امر عقلانی (rational) و امر عقلایی (reasonable) برای طرح ما اهمیت دارد. بحث دیگر درباره عقلانیت جمعی یا عقل عمومی است. نظریه‌های عقلانیت جمعی چه چیزهایی هستند؟ شاخصه‌های عقلانیت جمعی و مظاهر و تجلیگاه‌های اجتماعی عقلانیت جمعی چه چیزهایی هستند.

- بی‌طرفی و خنثی‌بودن (neutrality) حکومت و امکان اینکه سیاست‌های حکومت و فرآیندهای تصمیم‌گیری نسبت به ارزش‌ها خنثی باشد و در حوزه‌های اجتماعی فارغ از ارزش‌ها صورت پذیرد. بحث بعد درباره انواع بی‌طرفی است: بی‌طرفی در مقصد و هدف و بی‌طرفی در فرآیند.

- در ادامه بحث بی‌طرفی بحثی درباره سکولاریسم خواهیم داشت. می‌خواهیم بدانیم که ریشه‌های تاریخی سکولاریسم چیست؟ امر سکولار چه تفاوتی با سکولاریزه‌کردن دارد؟ آیا می‌توان برای فرار از معضلات و مشکلاتی که پذیرش تعدد و تنوع برای ما به‌وجود می‌آورد، به سکولاریسم پناه برد؟ سکولاریسم تا چه حد امری واقعی و واقع‌بینانه است و تا چه اندازه به‌تدریج تبدیل به یک سراب برای فرار از معضلات و مشکلات کنونی شده است؟

- درباره مدارا‌گری، تساهل و تسامح (toleration)، ریشه‌های تاریخی آن و منطق مداراگری بحث خواهیم داشت. با مفاهیم حداقلی و حداکثری تساهل و مدارا و اینکه کدام یک از آنها برای الگویی که نهایتا به آن می‌خواهیم برسیم مورد نیاز است آشنا خواهیم شد.

- وقتی یک جامعه فرهنگی (cultural community) را تعریف می‌کنیم، بر اساس کدام بخش از هویت (قومیت، مذهب یا دین) است؟ چه شاخصه‌های دیگری را هم مدنظر دارد؟ سیاست هویت (identity politics) و حدود و ثغور آن چیست و چه بهره‌ای از آن می‌توان برد؟

- درباره ملیت و هویت ملی. به مفهوم ملت- کشور نگاهی تاریخی خواهیم داشت تا مبنای شکل‌گیری آن را دریابیم. نظریه‌های ملی‌گرایی (ناسیونالیسم) را مطرح می‌کنیم و نقاط قوت و ضعف و ظرفیت‌های آنها را بررسی می‌کنیم. هویت‌های ملی چیست؟ هویت‌های فروملی و فراملی چیست؟ به‌زعم من هویت ملی ما سرمایه بسیار مهم و قابل‌توجهی است که می‌تواند برای الگو و مدل نهایی مدنظر ما مورد استفاده قرار گیرد. درباره وجوه هویت ایرانی مختلف بحث خواهیم کرد؛ سرمایه‌ای که بسیاری از کشور‌ها فاقد آن هستند و معمولا یا هویت‌های فراملی دارند یا هویت‌های فروملی. خواهیم دید که به‌زعم من این سرمایه بسیار مهمی است و می‌تواند یکی از مبانی شکل‌گیری نظام چندفرهنگی در ایران باشد.

- درباره اجماع همپوش مخصوصا مدل جان رالز، بحث خواهیم داشت و تفاوتش را با مدل‌های دیگر باز خواهیم کرد. این مدلی است که می‌تواند برای مقصد نهایی ما مورد استفاده قرار گیرد. از این نگاه یک جامعه عادلانه چیست؟ جوامع فرهنگی مختلف چگونه می‌توانند با توجه به این مدل به‌طور مسالمت‌آمیز به همزیستی در کنار یکدیگر بپردازند؟ همچنین به مساله به‌رسمیت‌شناختن تعدد فرهنگی و سبک‌های زندگی و اثرات آن خواهیم پرداخت.

- بعد از آن از خودگردانی صحبت می‌کنیم. انواع خودگردانی چیست؟ آیا همه انواع خودگردانی عنصر سرزمینی دارد یا ندارد؟ مساله وحدت ملی را باز خواهیم کرد. همچنین مفاهیم تمرکزگرایی، تمرکززدایی و مساله گریزازمرکز را باز خواهیم کرد. به‌زعم من می‌توانیم به یک الگوی سوم دست پیدا کنیم؛ ضرورت ندارد که یا سیاست نادیده‌گرفتن همه تعدد و تنوع را در پیش بگیریم و با هرگونه خودگردانی و خودمختاری مخالفت کنیم، یا حتما به دام سیاست‌های گریزازمرکز بیفتیم.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات