* دکتر بهشتی ویژگیهای شخصیتی متفاوتی داشت که مجموع آنها از ایشان شخصیتی فرهمند یا کاریزماتیک میساخت. نخست اینکه ایشان به لحاظ ظاهری و رفتار فردی انسانی مبادی آداب، مرتب و منظم، سختکوش، جدی و پیگیر است که گفتاری محکم و استوار دارد. دوم اینکه ایشان از نظر علمی هم در حوزه و هم در دانشگاه حضور داشت و در کنار تحصیلات فقهی و حوزوی، فلسفه غرب را تا سطح دکترا در دانشگاه خوانده بود. ویژگی سوم شهید بهشتی توجهش به کارهای تشکیلاتی و نهادسازی است، همواره در زندگی ایشان شاهدیم که تشکلهایی پایدار و باثبات ایجاد و اداره میکند.
ویژگی چهارم تحولخواهی ایشان به ویژه در ساختار حوزههای علمیه است. شهید بهشتی در کنار گروهی دیگر از حوزویان بعد از شهریور 1320 بر ضرورت تغییرات بنیادین در ساختار حوزه تاکید داشت و در این باره اقداماتی انجام داده بود. نقش ایشان در انقلاب اسلامی 57 نیز مشهود است. با توجه به موارد مذکور شما کدام یک از وجوه شخصیتی ایشان را برجستهتر میدانید؟
** به نظر من برای شناخت شخصیت او باید خودمان را در شرایطی که ایشان در آن زندگی کرده، قرار دهیم. سالهای تولدش مصادف با نیمه اول دهه نخست از حکومت پهلوی اول است. ایران در این سالها با یک تجدد و توسعه پرشتاب و در عین حال آمرانه و از بالا به پایین مواجه است. مظاهری از تجدد وارد میشود که بهرهمندیهایی را نصیب همه جامعه میکند و بسیاری از نابسامانیها را از بین میبرد، اما بسترسازی فرهنگی برای اینکه تجدد ریشه بدواند و توسعهیی پایدار قوام یابد، صورت نمیگیرد. به ویژه هرچه به پایان دوره پهلوی اول نزدیک میشویم، استبداد رای و تصمیمگیریهای متکی به شخص اول حکومت افزایش مییابد و طبعا این امر در جامعه بازخورد داشته است.
بهشتی که در سال 1307 به دنیا آمده، در شهریور 1320 یک نوجوان 13 ساله است. او در خانوادهیی پرورش یافته که هم از طرف پدر و هم از طرف مادر روحانی هستند. با این همه، در وهله نخست سراغ طلبگی نمیرود و به مدرسه میرود. میدانیم که تعلیم و تربیتش به دلیل استعداد شخصی، از چهار سالگی شروع میشود. البته اینها ویژگیهای شخصی است. اما آنچه مهم است، این است که از نخستین خاطراتی که از او نقل میشود، تا آخر یعنی تا پایان عمر 53 سالهاش، دغدغهمحوری و اصلی بهشتی آن است که این وضع بسامان نیست و باید اوضاع را اصلاح کرد. بنابراین من شهید بهشتی را یک مصلح میدانم.
اندیشهورزی و عمل مصلحانه، همه جا برای او حرف اول را میزد. بهشتی میفهمید که برای اصلاح باید همزمان در دو حوزه عمل و نظر کار کرد. هر دو این حوزهها بر یکدیگر رابطه تاثیر و تاثری دارد. بهشتی اسلام را به عنوان آیین و الگوی زندگی به عنوان مسلمان مینگرد. اما برای چنین الگوسازی باید ابزارهای لازم را فراهم آورد. در حوزه اندیشه شهید بهشتی متوجه میشود که خوانشی که از اسلام در آن زمان رایج است، پاسخگوی زیست یک مسلمان در جهان متجدد نیست. البته بهشتی تنها کسی نیست که متوجه چنین نقیصهیی میشود، بلکه باید او را در کنار گروهی دیگر از نواندیشان و متفکران دینی که همین دغدغهها را داشتند قرار داد.
در هر صورت، او متوجه میشود که برای اینکه اندیشه اسلامی بتواند تاثیرگذار باشد، باید به ابزارهای لازم مجهز شود. بهشتی معتقد است برای این کار، هیچ تبلیغی بالاتر از این نیست، که ما یک جامعه کوچک نمونه، یک الگوی عملی، درست کنیم. جامعهیی که در عمل و در نظر بازخوانی در معرفت اسلامی را مدنظر قرار دهد و الگویی بسازد که هم برای زندگی فردی و هم زندگی جمعی پاسخ داشته باشد. تلاش در این زمینه را در فعالیت اجتماعی 30 ساله دکتر بهشتی، چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی، شاهدیم. در حوزه نظر، تحقیق و تدبر عمدتا با روشهای جدید صورت میگیرد.
به ویژه که شهید بهشتی در اوایل دهه 1330 و بعد از شکست نهضت ملی نفت و کودتای 28 مرداد 1332 گروهی را در قم ایجاد میکند تا درباره حکومت اسلامی بیندیشند. در آن زمان فیشبرداری و خلاصه کردن و گزارش از کتابها به صورت جمعی، امری بدیع بود. در همین دوره به دقت به مباحث دنیای جدید توجه و آن را منصفانه ارزیابی و بررسی میکند، یعنی برخوردش با تجدد، کلامی و تدافعی صرف نیست، بلکه نگاهی فلسفی به مسائل دارد، یعنی به دنبال کشف حقایق بودن. منش دکتر بهشتی در مباحث نظری، فیلسوفانه است.
* یعنی در حوزه نظر بیش از هر چیز ایشان را یک فیلسوف میدانید؟
** خیر، من در حوزه نظر شهید بهشتی را بیشتر قرآنپژوهی میدانم که معتقد است باید قرآن را باید بازخوانی کرد و حقایق آن را استخراج کرد، تا به عنوان راهنمای عمل مطرح شود. اما در این راه، به ذهنی تحلیلگر و نقاد مجهز است که به ابزارهای تجزیه و تحلیل فلسفی متکی است. در حوزه عمل نیز شهید بهشتی به دنبال تربیت نیرو است. دکتر بهشتی در سال 1333 دبیرستان دین و دانش را به همین منظور تاسیس میکند. بعدا مدرسه حقانی نیز با همین هدف تاسیس میشود. وقتی به مدرسه آیتالله گلپایگانی برای سر و سامان دادن امور میرود، باز هم با همین هدف است.
* البته در آنجا گویا به مشکل برمیخورند.
** بله، عملا در آنجا او و دوستانش متوجه میشوند که برنامهیی که دارند، به دلیل برخی محدودیتها و قیوداتی که نظام مرجعیت در جامعه ما دارد، قابل اجرا نیست. البته این نظام گاه خود مرجع را نیز تحتتاثیر قرار میدهد و محدود میکند. چنان که بسیاری معتقدند که شمار زیادی از ایدههای تحولخواهانه آیتالله العظمی بروجردی تحتتاثیر دستگاه مرجعیتی که اطرافش شکل گرفته بود، عملی نشد. اما در شهید بهشتی شاهدیم که بعدا که به اروپا سفر میکند، به شکلگیری اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی کمک میکند. در بازگشت به شکلگیری مدرسه رفاه کمک میکند.
همزمان با این فعالیتها کار فکری میکند و مرکز تحقیقات اسلامی را با همکاری آیتالله موسویاردبیلی و جمعی دیگر تاسیس میکند که کار عظیمی بود و متاسفانه به علت وقوع انقلاب ناتمام ماند. اگر آن کار صورت میگرفت، ما الان با خوانش دیگری از معارف اسلامی مواجه بودیم که دامنهاش به اجتهاد در اصول هم کشیده میشد. شهید بهشتی همچنین به دامنه تاثیر کارهایش توجه دارد، به همین دلیل به جای دانشگاه، به آموزش و پرورش میآید و در تالیف کتابهای تعلیمات دینی که میلیونها دانشآموز آنها را میخوانند، نقشی محوری ایفا میکند.
واقعا هم نسل جوانی که با انقلاب همراه شد، تا حد زیادی با ارائه گونهیی از اسلام که در این کتابها بود، یعنی اسلام به عنوان گفتمانی که در حوزههای فردی و اجتماعی و نظر و عمل در دنیای کنونی حرفی برای گفتن دارد، آشنا شده بودند. این شیوه را دکتر بهشتی بعد از انقلاب با تاسیس حزب جمهوری اسلامی پی میگیرد. قبل از آن البته با گروهی از همفکرانش، روحانیت مبارز تهران را تشکیل داده بودند. این وجوه مختلف شخصیت او با یکدیگر ارتباطی تنگاتنگ دارند.
هر جا در حوزه عمل مشکلی میبیند، به حوزه نظر مراجعه میکند و هر جا که راهحل نظری مییابد، به دنبال این است که ببیند این راهحل عملی هست یا خیر. از این جهت است که شهید بهشتی را میتوان دارای شخصیتی متمایز خواند. او از معدود افرادی است که مطابق برنامهیی که در جوانی برای خودش ترسیم کرده، تا آخر حیاتش حرکت کرده است.
* دوره پهلوی مصادف است با دورانی که بعد از ناکامی پروژه مشروطه در آشتی میان سنت و تجدد پیش آمد. در این دوران در میان نخبگان گرایشهای متعددی ظهور میکند. گروهی به سراغ تجدد فارغ از سنت میروند و از تعطیل سنت سخن میگویند. گروهی نیز به دنبال اصلاح در سنت روی میآورند. در این دسته عدهیی به اصلاح در خود دین روی میآورند، اما در این میان گروهی میانه نیز هستند که برخی بر سیاستورزی تاکید دارند، مثل آیتالله کاشانی و برخی نیز بر پرهیز از دخالت مستقیم در سیاست اشاره دارند، مثل آیتالله بروجردی. در این دوران شهید بهشتی در دهه سوم و جوانی زندگی خود است. او در میان این رویکردها به کدام گرایش دارد؟
** من شهید بهشتی را شخصی میدانم که نسبت به شرایط پیرامونش نه تنها بیتفاوت نیست بلکه میکوشد در آن مطالعه دقیق داشته باشد و با تحلیل مناسب، برنامه خودش را با آن تنظیم کند. طی این سالها، یک ناظر دقیق است. قبل از پرداختن به پرسش شما مایلم یک جریانشناسی دقیقتر از گرایشهای به وجود آمده در فضای اندیشه دینی در سالهای بعد از شهریور 1320 ارائه دهیم. سه جریان را میتوانیم تشخیص دهیم. نخست جریان دینی سنتی است که نماینده روحانیت محافظهکار است، یعنی به حفظ و تثبیت وضعیت خود بیشتر متمایل است.
اگر در مباحث مربوط به روحانیت سه حوزه فهم دین، فهماندن یا تبلیغ از دین و سازمان روحانیت را از یکدیگر تمیز دهیم، درمییابیم که جریان سنتی در این سه حوزه میکوشد وضعیت موجود را تثبیت کند، یعنی حتی اگر ابزارهای جدید را در امر تبلیغ به کار ببرد، باز در چارچوب سنتی باقی میماند. این جریان فکری در حوزه نقد و بازسازی سازمان روحانیت گامی برنمیدارد. در حوزه فهم دین معتقد است که ما به لحاظ معرفتی همین حالا هم برای زندگی در دنیای جدید، همه چیز داریم. نسبت به تجدد بدبین است و معمولا مدافع تفکر سنتی در مقابل امواج سیاسی تجددخواهی است.
البته در امر تبلیغ گامهایی را هم برمیدارد، مثلا تحول گفتاری به نوشتاری را در امر تبلیغی شاهدیم. در این جریان کارهای خوبی هم صورت میگیرد و بیان من به معنای تخطئه این جریان نیست. اقدامات آیتالله بروجردی به عنوان نماینده اصلی این جریان در جاهای مختلف ستایشبرانگیز است. تاسیس دارالتقریب در مصر و تثبیت شیعه به عنوان مذهب پنجم در جهان اسلام کار بزرگی است. دیگر اقدامات ایشان در سامان دادن به حوزه علمیه قابل توجه است. مدارس متعددی که در زمان ایشان در سراسر کشور ایجاد میشود، از دیگر اقدامات همزمان ایشان است. همچنین است تاسیس مرکز اسلامی هامبورگ که بعدها این سنت گسترش مییابد. حتی در زمینه معرفتی نیز آیتالله بروجردی به لحاظ توجه به ماهیت فقه و اصول فقه کارهای قابل توجهی صورت دادند.
* جریان دوم در سه حوزه معرفت دینی، تبلیغ و سازمان روحانیت چگونه میاندیشد و چه نمایندگانی دارد؟
** جریان دوم در زمینه معرفت دینی نیازی به تغییر نمیبیند، بلکه صرفا میکوشد پاسخهایی برای تجدد از دل دین استخراج کند. در حوزه سازمان روحانیت حرف زیادی برای گفتن ندارد. در مساله تبلیغ میکوشد کارهایی را انجام دهد، ولی به اسلام سیاسی باور دارد، منتها فهمش از ساختار سیاسی محدود است. اگر برنامه فداییان اسلام که به قلم شهید نواب صفوی را مطالعه کنید، میبینید که حد مطالبات نشانگر آن است که نویسندگان تصور روشنی از چگونگی عملکرد ماشین سیاست ندارند.
مثلا سطح پیشنهادات این است که نماز جماعت در تمام ادارات اقامه شود، صندوقهای قرضالحسنه همه جا دایر باشد، دوایر امر به معروف و نهی از منکر تاسیس شود و... به اعتقاد من این مطالبات کاملا از روی دلسوزی و با دغدغه اصلاح جامعه طرح میشده، اما چندان عمیق نیست. البته نسبت به مسائل جهانی و توطئههایی که نسبت به اسلام صورت میگیرد، آگاهند و نوعی جهان وطنی اسلامی در اندیشههایشان دارند.
* وجه تمایز جریان سوم از دو جریان پیش در چیست؟
** جریان سوم به لحاظ تعداد افراد کم است، اما توان گفتمانسازی و در نتیجه تاثیر اجتماعی و برقراری ارتباط با مخاطبان جوان را بیشتر از دو جریان قبلی دارد. من این جریان را نواندیشی دینی میخوانم. این جریان حاصل تعامل مستمر میان روشنفکران دینی و عالمان نواندیش است. در این جریان از میان روحانیت میتوان به آیتالله طالقانی، شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر، دکتر گلزاده غفوری، علامه جعفری و شهید مفتح اشاره کرد و از میان روشنفکران میتوان مرحوم بازرگان، دکتر سحابی، دکتر شریعتی و... را نام برد. این افراد موسسات و جریانسازیهای خاص خود را دارند که خیلی هم تاثیرگذارند. مثلا تاثیر جریان انجمنهای اسلامی دانشجویان و مهندسان و پزشکان را نمیتوان نادیده گرفت.
کانون نشر حقایق اسلام در مشهد و در تهران حسینیه ارشاد، مسجد جاوید، کانون توحید و مسجد جاوید تنها نمونههای اندکی از نتایج تلاشهای این جریان هستند. اینها یک جریان فکری هستند که معتقدند اولا در حوزه معرفتی باید تا حد اجتهاد در اصول فقه نیز پیش برویم و نیازمند یک بازنگری در فهم دین هستیم، به ویژه از این جهت که اساسا موضوعهایی که فقیه یا اسلامشناس در دنیای جدید با آنها سر و کار دارد، باید عمیقا شناخته شود. به همین خاطر است که نیاز به شناخت دقیق تجدد هست. برای مثال شهید بهشتی برای پرداختن به موضوع بیمه، اول چند ماه درباره آن از نزدیک تحقیق میکند و با طرز کار شرکتهای بیمه از نزدیک آشنا میشود. همچنین است در بانکداری.
باز در موضوع توقیت اوقات شرعی. آقای بهشتی بارها به رصدخانه هامبورگ سر میزند و با دانشمندان آنجا درباره تعیین زمان و محاسبه طلوع و غروب خورشید بحث و گفتوگو میکند. بنابراین این جریان به بازخوانی و بازنگری اسلام براساس مقتضیات زمان کاملا اعتقاد دارد. در حوزه تبلیغ نیز به شدت نوگراست. به همین خاطر است که روحانیت این گروه غالبا اهل منبر نیست و بیشتر اهل کلاسهای درس و ارائه درسگفتار است. مثلا میدانید که در سالهای 1337 تا 1341 سلسله بحثهایی با عنوان گفتار ماه در تهران شکل گرفته بود. در این جلسات روحانی و غیرروحانی نگاه خود را نسبت به مسائل دینی مطرح میکردند که بعدا به صورت نشریههایی منتشر میشد. درباره سازمان روحانیت نیز این جریان به اصلاح اساسی اعتقاد دارد.
هنوز به جرات میتوان گفت که هیچ مجموعه مقالهیی به لحاظ عمق و به لحاظ احساس ضرورت تجدید سازمان روحانیت و مرجعیت بهتر از مجموعه «مرجعیت و روحانیت» که در سلا 1341 یعنی در سالگرد در گذشت آیتالله العظمی بروجردی منتشر شد، سراغ نداریم. در این مجموعه علامه طباطبایی، آیتالله طالقانی، شهید مطهری، شهید بهشتی، مرحوم جزایری و... مقاله دارند و مباحثی جدی مطرح میشود. مسائلی چون عدم سازگاری اسلام با داشتن صنفی به نام روحانیت، ساماندهی مسائل مالی حوزهها، مزیتها و آفات مرجعیت و... در این کتاب به صراحت و منصفانه بحث میشود. بنابراین این جریان درباره سازمان روحانیت حرفهای جدی دارد.
* با توجه به این جریانشناسی به نظر میرسد که شما شهید بهشتی را متعلق به جریان سوم میدانید.
** بله، من شهید بهشتی را متعلق به جریان نواندیشی دینی میدانم. واقعیت این است که گفتمان انقلاب اسلامی بیش از هر چیز متاثر از جریان نواندیشی دینی بود، هرچند در مراحل پیشرفته نهضت، جریان دوم هم به آن میپیوندد، یعنی اسلام سنتیای که به اسلام سیاسی اعتقاد دارد. اما آنچه حرکت اولیه را شکل میدهد و تا سالها محور حرکت است، جریان نواندیشی دینی است. به تدریج بعد از انقلاب این جریان نواندیشی دینی به انزوا میرود که علل متفاوتی دارد و موضوع بحث ما نیست.
* درباره جریان سوم به تجدید سازمان روحانیت اشاره کردید. برخی معتقدند این تجدید سازمان که آن را بوروکراتیزه کردن سازمان روحانیت نیز خواندهاند، از تجربههای تحزب جدید در ایران مثل سازمان حزب توده الگو گرفته است. البته بعد از شهریور 1320 حزبسازی اهمیت مییابد و عموم سیاستمداران و نخبگان ایران به اهمیت این موضوع پی میبرند. نمونه آشکار حزب دموکرات قوامالسلطنه است. در میان روحانیون نیز این نیاز احساس میشود. شهید بهشتی برای مثال کتابی درباره نحوه عملکرد حزب دارد. نگاه شهید بهشتی در سازماندهی و تحزب متاثر از چه الگوهایی است؟
** من ابتدا میان سازمان روحانیت و بحث تحزب تمایز میگذارم. مشکلات سازمان روحانیت در ارتباط با تحولاتی است که در زمانه رخ داده است. وقتی شهید بهشتی از آلمان بازمیگردد، در امر تبلیغ برنامه مفصل 14 ساله تدوین میکند و گروه اندکی را نیز گزینش میکند که از این عده سه نفر انتخاب میشوند که در نهایت دو نفر تا پایان راه یعنی تا وقوع انقلاب برنامه را ادامه میدهند. تجدیدنظر در سازمان روحانیت از این جنس است. یا مثلا هدف مدرسه حقانی مثل حوزههای سنتی پرورش مرجع نیست، بلکه میخواهد قشری از اسلامشناسان که با مسائل روز آشنا هستند را تربیت کند. اینکه این پروژهها تا چه اندازه موفق بوده یا اساسا پروژههایی ناتمام باقی میمانند نیاز به بررسی و تجزیه و تحلیل دارد.
* الگوی تحزبی که شهید بهشتی مدنظر داشت از کجا نشات میگیرد؟
** قطعا تجربیات تاریخی از مشروطه به بعد مدنظر همه کسانی که میخواستند حزب ایجاد کنند، از جمله شهید بهشتی، بوده است. یعنی شکلگیری احزاب دوره مشروطه، حزب توده، سازمان مجاهدین خلق، سازمان چریکهای فدایی خلق، جمعیت فداییان اسلام، حزب ملل و... جزو تجربیاتی بوده که فهم عمومی نخبگان از تحزب را شکل میداده است. اما باید توجه کرد که در تقسیمبندی کلاسیک درباره احزاب یک تفکیک مهم داریم: احزاب موسمی و احزاب مستمر. احزاب موسمی احزابی هستند که تنها در زمان انتخابات معنا پیدا میکنند.
البته این احزاب گاهی در بین انتخاباتها نیز سعی میکنند که کابینه سایه تشکیل دهند. اما احزاب مستمر، احزاب ایدئولوژیک هستند. باید توجه داشت که ایدئولوژی مفاهیم متفاوتی دارد. امروزه در ادبیات ژورنالیستی، ایدئولوژی بار معنایی منفی دارد. در حالی که این فقط یکی از معانی ایدئولوژی است. بر این اساس شاید بهتر باشد که به جای نامیدن آنها به احزاب ایدئولوژیک، بگوییم احزابی که براساس گفتمانی خاصی شکل میگیرد. به تعبیر فلسفه سیاسی و به معنای دقیق جان رالز، این احزاب براساس یک مکتب و آموزه فراگیر و جامع شکل میگیرند.
طبیعی است که اگر کسی اعتقاد داشته باشد که اسلام نه تنها برای حوزه فردی که برای حوزه جمعی و نظامات اجتماعی هم حرفی برای گفتن دارد، اگر حزبی هم تشکیل دهد، به اسلام به عنوان آموزهیی فراگیر باور دارد. بنابراین شکلگیری احزاب در میان متدینین براساس همین الگوها است، ضمن آنکه تجربیات تاریخی در شکلدهی به ذهنیت ایشان درباره تحزب تاثیرگذار است. اما وقتی میگویند که حزب توده الگوی سایر احزاب بوده باید در نظر گرفت که چه چیز از آن مورد الگوبرداری است. اگر منظور سازماندهی آن باشد، که آن شکل کار حزبی در تمام احزاب دنیا رایج است. اگر منظور تدوین ایدئولوژی حزب باشد، این هم در تمام احزاب دنیا مرسوم هست. طی کردن سلسله مراتب برای بالا رفتن از جایگاههای حزبی نیز در همه جا هست.
وقتی احزاب به تدریج و از پایین به بالا شکل بگیرند، اساسا طی کردن این مراتب طبیعی است. البته ما در جامعهمان همیشه این روند را طی نکردیم. باید به تقسیمبندی احزاب دولتساز و احزاب دولتساخته توجه داشت و احزاب دولت ساخته این روند را طی نمیکنند. بنابراین نمیتوان گفت که تنها تجربه حزب توده یا حتی احزاب ایرانی در شکلدهی به ذهنیت شهید بهشتی در تجربه تحزب تاثیر داشته است. بهشتی وقتی در اروپا حضور داشت، با دقت تمام جلسات حزبی و منازعات حزبی آلمان را دنبال میکرد و با طرز کار احزاب جدید آشنا بود. نگاهی به کتاب ارزشمند «اتحادیه انجمنهای اسلامی در اروپا» که در مجموعه آثار منتشر شده، میزان آشنایی او با کار تشکیلاتی را به خوبی نشان میدهد.
* شهید بهشتی در فعالیتهایش به تمایز میان سیاست و اجتماع آگاه است و سازمانها و نهادهایی که ایجاد میکرد، به این تمایز توجه جدی داشت و همواره تلاش میکرد با ایجاد سازوکارهایی ضمن تداوم این نهاد، مانع از وابستگی نهاد مزبور به دولت و سیاسی شدن آن شود. در رابطه با این تفکیک از نگاه ایشان ارزیابی شما چیست؟
** من بهترین نمونه را اتحادیه انجمن اسلامی دانشجویان در اروپا میدانم. برخی از اعضای انجمن چهرههای شاخصی بودند که به علت فعالیتهای سیاسیشان امکان بازگشت به ایران را نداشتند و خواستار سیاسی شدن فعالیت اتحادیه بودند. به خاطر دارم که در سالهای آخر و در نشست آخر در هامبورگ در تابستان سال 1357 ناظر بحثی بودم درباره اینکه آیا اتحادیه باید به سمت سیاسی شدن پیش برود یا خیر؟ شهید بهشتی تاکید و اصرار داشت که اجازه بدهید اتحادیه انجمن اسلامی دانشجویان به همین شکل غیرسیاسی بماند تا هر ایرانی که به خارج از کشور میآید، احساس کند پناهگاهی برای دریافت کمکهای فکری، روحی، صنفی یا درسی دارد.
در انجمنها تاکید میشد که اگر اعضای اتحادیه در درسشان موفق نباشند، نتوانند در عضویت آنها تجدیدنظر شود. بهشتی میگفت اگر قرار است سازمان سیاسی تشکیل شود، میتواند از اعضای این اتحادیه یارگیری کند، اما باید یک سازمان جداگانه باشد. توجه داشت که دانشجوها قرار است به ایران بازگردند و ایران به حضور این افراد نیاز دارد. برای آینده نیز به حضور این افراد نیاز است. پس باید این مرزبندی را رعایت کرد. به لحاظ تامین منابع مالی هم تاکید داشت که حتی نباید جایی مثل مرکز اسلامی هامبورگ به اتحادیه کمک کند و اتحادیه از نظر مالی نیز مستقل باشد. این مسائل در همان کتاب «اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا» منعکس شده است.
این کتاب به لحاظ طرح ظرایف کار تشکیلاتی بسیار برجسته و فوقالعاده است. در آنجا مطرح میشود که امورات اتحادیه باید با دریافت حق عضویتها بگذرد. همیشه خودش را یک مشاور از طرف مرکز اسلامی هامبورگ میخواند. به خاطر دارم در همان نشست آخر که سه روز هم به طول انجامید، شهید بهشتی در آخرین ساعات روز آخر صحبت کرد و دیدگاههای خودش را بیان کرد. این شیوه باعث شده بود که اتحادیه برای خودش هویت و استقلال داشته باشد. حتی وقتی که صحبت شد که برای کمک به فلسطین کاری صورت بگیرد، بهشتی پیشنهاد کرد صندوقهای کمک به فلسطین را خود دانشجویان با کمکهای ماهانه خودشان تامین کنند.
مهم این بود که این اتحادیه روی پای خودش بایستد. این نوع کار تشکیلاتی موجب میشود که اعضا خیلی چیزها یاد بگیرند و بتوانند بدون داشتن وابستگی مالی و سیاسی به خارج از تشکیلات خود، استقلال و آزادی عمل داشته باشند. معمولا هر تشکیلاتی که آزادی عمل ندارد، از نظر مالی به جایی دیگر وابسته است. بنابراین برای من اتحادیه، بارزترین نمونه از این دست است. بعدها هم که حزب جمهوری شکل میگیرد، اجازه داشته که از برخی کمکهای متدینین برای شکلگیری استفاده کند. اما بلافاصله میبینیم که برنامهریزی به گونهیی صورت میگیرد که این وابستگی به حداقل برسد.
یکی از دوستان مشارکتهای شهید بهشتی در حوزه مدنی را شمرده بود و تا حدود 30 مورد را ثبت کرده بود، از کارگاههای کوچک و صندوقهای قرضالحسنه تا مدارس و تشکلهای مدنی و سیاسی. البته شهید بهشتی تنها کسی نیست که در این زمینه فعال بوده است. جا دارد که از چهرههایی مانند مهندس بازرگان نیز یاد شود که در نهادسازی و فعالیتهای مدنی و اجتماعی بسیاری فعال بودند.
* 32 سال از زمان شهادت دکتر بهشتی میگذرد. در این سالها نگاهها تغییر کرده و گفتمان رایج نیز دچار تحولات جدی شده است. امروز کدام وجه از وجوه شخصیت شهید بهشتی بیشتر میتواند و باید مورد توجه قرار بگیرد؟
** توجه داشته باشیم که گفتمانها وقتی شکل میگیرند که رابطه منطقی میان عمل و نظر شکل میگیرد. از این جهت، یعنی در زمینه ارتباط منطقی برقرار کردن میان نظر و عمل و شیوه گفتمانسازی، امروز هم میتوانیم از شهید بهشتی بهره ببریم. نواندیشان دینی از جمله شهید بهشتی در بازنگری معارف اسلامی تا جای خوبی پیش رفتند. ما میتوانیم دنباله آن کار را پی بگیریم و با توجه به پرسشهای جدیدی که پیش آمده، معرفت دینی را گسترش بخشیم. این امر نیازمند کار جدی است. در زمینه فعالیتهای مدنی هم میتوانیم از تجربیات ایشان استفاده کنیم. اگر میخواهیم که یک جامعه رشد یافته داشته باشیم، چارهیی جز این نداریم که این تصور را که همه کار را حکومت میتواند یا باید انجام دهد را کنار بگذاریم.
حکومتها نمیتوانند و نباید وارد همه حوزهها شوند. به همین خاطر است که اگر میخواهیم به شرایط داشتن اجتماعی متعادل، در حال رشد و باثبات برسیم، یکی از مهمترین کارها آن است که در گسترش جامعه مدنی کوشش کنیم وگرنه با آمد و رفت دولتها در زندگی فردی و اجتماعیمان دچار تلاطم میشویم. حوزه مدنی، به اشکال سنتیاش، پیش از این در جامعه ما حضور داشته است و امروز به علل تاریخی و فرهنگی کم شده است. به طور سنتی معمولا همسایهها و اهل محل به وضعیت همدیگر رسیدگی میکردند. کارآفرینی قبلا یک فرهنگ بود. احساس تعلق به جامعه و احساس مسئولیت نسبت به جامعه قبلا احساس میشد.
در حالی که امروز بیشتر به سمت خانواده هستهیی و نوعی فردگرایی آمیخته به خودخواهی پیش میرویم. این متفاوت است با آن فردگرایی که حقوق افراد را محترم میشمرد. محور این فردگرایی کنونی، عمدتا خودپرستی است. اگر بخواهیم این وضع اصلاح شود، چارهیی جز اصلاح جامعه مدنی و گشایش و گسترش نهادهای آن نیست. گسترش نهادهای مدنی الزامات خاص خودش را دارد. نمیتوان بودجه سازمانهای غیردولتی را از دولت گرفت. با بخشنامه هم نمیتوان NGO ساخت. ضمن آنکه این کار نه به نفع مردم و نه به نفع دولت است. شاهدیم که بسیاری از مدیران خوب نظام جمهوری اسلامی وقتی وارد کار در حوزه مدنی میشوند با شکست مواجه میشوند، چون عادت کردهاند که منابع مالی را از دولت دریافت کنند.
این در همه حوزهها صادق است. روزنامهها زمانی میتوانند مستقل باشند و رشد پیدا کنند که نیازمند کمکها و یارانههای فرهنگی دولت نباشند، وگرنه، با انتشار صدها روزنامه و مجله که برای خرید کاغذ و سایر موارد به دولت وابسته باشند، هیچ توسعه فرهنگی و سیاسی اتفاق نمیافتد. حرکت مستقل ممکن است بطئی باشد، اما ماندنی است. ما باید گاهی برگردیم و نهادهای سنتی خودمان را بازسازی بکنیم. ضمن آنکه تنوع و تکثر در حوزه مدنی باید به رسمیت شناخته شود. فضای مدنی گستره احترام به یکدیگر است. همچنین کار در فضای مدنی باید برای دستیابی به اهداف خود فضای مدنی باشد. نباید از فضای مدنی برای اغراض سیاسی سوءاستفاده شود.
* اگر مایل باشید سوال پایانی را با توجه به دغدغه روز به بحث نگاه دیپلماتیک دکتر بهشتی و نگاهشان به عرصه بینالملل اختصاص دهیم. برخی با استناد به گفته ایشان درباره آمریکا که «ای آمریکا از دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر» سعی میکنند به تفسیر نگرش ایشان به مسائل بینالمللی بپردازند. تا چه اندازه با توجه به این گفته میتوان دیدگاه دیپلماتیک شهید بهشتی را شناخت؟
** بزرگترین خطایی که در یک بازگویی یا تفسیر میتواند صورت بگیرد، این است که گفته یا عملی را جدای از بافتار تاریخیاش برجسته کرد. این مثل آن میماند که در تیتر اول یک روزنامه به نقل از امام خمینی بنویسیم «من توی دهن این دولت میزنم»! طبیعتا بلافاصله همه اعتراض میکنند که این جمله مربوط به یک شرایط تاریخی خاص بوده و نمیتوان و درست نیست که آن را در وضعیت دیگری بیان کرد. یا اگر کسی در شرایط پذیرش قطعنامه 598 به نقل از امام تیتر بزند که «صلح بین اسلام و کفر معنی ندارد»، کار صددرصد اشتباهی کرده است.
این امر درباره آیات قرآنی و روایات دینی نیز صحت دارد. این امور زمانمند هستند، نه به این معنا که تاریخ مصرفشان گذشته، بلکه تغییر موضوع حادث شده است. در فقه گفته میشود که بسیاری از احکام تعطیل میشود، به این دلیل که موضوع تغییر کرده است. برای مثال ما درباره بردگی احکام زیادی داریم، اما وقتی موضوع از بین رفته احکامش هم تعطیل میشود. درباره جمله معروف شهید بهشتی هم باید به ظرف زمان و شرایط بیان آن توجه کرد. این حرف در مقابل خط و نشان کشیدنهای دولت ریگان برای ایران گفته شد.
در سالهای 1358 مساله گروگانگیری و حمله نظامی آمریکا به طبس پیش آمده است. مساله حمایت همهجانبه غرب از صدام در تجاوز به خاک ایران پیش آمده است. طبیعی است که سیاستمداران از این دست موضعگیریها بکنند. البته ممکن است تندرویهایی هم وجود داشته. مثلا شهید بهشتی اعتقاد داشت که مساله گروگانگیری باید هر چه زودتر با مذاکره و از طریق روشهای دیپلماتیک فیصله داده شود. بد نیست بدانید که در یکی از سفرهای شهید بهشتی به استان یزد که در زمانی صورت گرفت که دولت موقت مورد هجمه بود، از دکتر بهشتی سوال میشود که نظر شما درباره مذاکره دولت موقت با آمریکا چیست؟
آقای بهشتی ابتدا میگوید که این آقایان یعنی آقای بازرگان، آقای سحابی و... مورد اعتماد ما هستند و ما در اینکه ایشان مسلمانانی معتقد و با سابقه مبارزاتی درخشان هستند، تردید نداریم. درباره اصل مذاکره هم مشکلی نیست، مشروط به آنکه عزتمندانه باشد و مردم در جریان آن باشند. تنها گلهیی که میکند، این است که چون مجلس شورای ملی تشکیل نشده و شورای انقلاب کار قوه مقننه را انجام میدهد، چرا گزارش آن به شورا ارائه نمیشود. بنابراین، شهید بهشتی به اصل ضرورت مذاکره و روابط دیپلماتیک منطقی باور داشت و با استناد به یک جمله در یک فضای تبلیغاتی که در جواب تهدیدهای آمریکا گفته شده نمیتوان نگاه او را به مسائل دیپلماتیک فهمید.
ضمن آنکه سالها فکر میکردم که این جمله با ادبیات شهید بهشتی تناسب ندارد. از ادبیات این جمله تعجب میکردم چون شهید بهشتی در هیچ جا و نسبت به هیچ کس اهل دشنام دادن نبود. تا اینکه در یکی از ماههای رمضان در حین قرائت قرآن در سوره بقره به بیان قرآنی «قل موتوا بغیظکم» برخوردم. این آیه خطاب به مشرکین و کفار است که علیه مسلمانان اتحاد کرده بودند و خشم خودشان را علیه مسلمانان ابراز کردند.
قرآن به پیامبر(ص) میگوید به آنها بگو عصبانی باشید و از این عصبانیت بمیرید. ضمن آنکه باید دید که همین تعبیر در عصر پیامبر(ص) چه معنایی داشته است. نکته جالبتر اینکه امروز این جمله شهید بهشتی برجسته میشود، در حالی که در همان زمان تا به امروز گروهی او را مورد انتقاد قرار میدهند که چرا در جریان انقلاب و بعد از انقلاب با مقامات آمریکایی مذاکره کردهیی؟! در جواب میگوید اصل دیدارها را انکار نمیکند، هرچند نسبت به هویت همه اعضای گروههای مذاکرهکننده اطلاع نداشته است. آنچه مهم است استفاده از این فرصتها برای فهماندن اصول و منافع ملی به طرف مقابل و تعیین دایره داد و ستدهاست.
از گزارشهای آن زمان نشریات و روزنامهها هم برمیآید که بهشتی زبان دیپلماسی را میفهمید و گفتهها و رفتارهایش دیپلماتیک است، بر اصول و چارچوبهایی ایستادگی میکند و در جایی خود هم فضا را برای تعامل باز میکند. بهشتی برخلاف بسیاری دیگر از رهبران انقلاب، تجربه زندگی در کشورهای غربی را داشت. در همه سخنرانیها و طبیعتا در گفتوگوها به یکایک کلمههایی که میگفت، میاندیشید و آنها را انتخاب میکرد. بنابراین با حفظ چارچوبها و اصول باید به شرایط نگریست و تصمیمگیری گرفت. یکی از راههای آشنایی با نگاه دیپلماتیک و نحوه بحث شهید بهشتی گفتوگوی او با چریکهای فدایی خلق (اکثریت) است که در سایت بنیاد نشر آثار موجود است.
در این گفتوگوها به خوبی با بیان ایشان آشنا میشویم. مهم، داشتن درک صحیح از شرایط است. البته در تاریخ صدر اسلام هم برمیخوریم به مقاطعی که بسیاری از صحابه پیامبر(ص) نمیتوانستند در این زمینه فهم درستی داشته باشند. به عنوان مثال، در جریان صلح حدیبیه، برخی از یاران نزدیک پیامبر(ص)، آن را یک عقبنشینی ذلتبار و شکست تلقی میکردند، تا جایی که از خود آنها نقل شده که در پیامبری رسول خدا(ص) شک کردند. گذشت زمان نشان داد که آن صلح، به تعبیر قرآن، فتحالمبین بود. البته در آن موارد میشد به عصمت رهبری امت اسلام تکیه زد، که حالا و در زمان غیبت معصوم(ع)، وجود ندارد و به جای آن، باید به سازوکارهای عقلانیت جمعی متکی بود.