تاریخ انتشار : ۲۳ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۰:۲۲  ، 
کد خبر : ۲۶۴۸۲۷
در میزگرد ایران با حضور پروفسور فریدالعطاس، دکتر میری و حجت‌الاسلام شریف‌زاده بررسی شد

جایگاه اسلام در نظریه‌پردازی علوم انسانی

اشاره: روزهای پایانی سال گذشته ایران میزبان پروفسور العطاس، جامعه شناس سرشناس مالزیایی بود. با حضورش در میزگردی شکل گرفت با عنوان «جایگاه اسلام در نظریه پردازی علوم اسلامی» که حجت الاسلام بهمن شریف زاده (استاد حوزه و دانشگاه و مدیرمسئول روزنامه عرب زبان الوفاق)، دکتر سید جواد میری(جامعه شناس و استاد دانشگاه صنعتی شریف) و دکتر سید جمال الدین حسینی(پژوهشگر حوزه علوم انسانی و مدیر عامل خبرگزاری برنا) از دیگر صاحب نظران شرکت کننده در این بحث بودند که به گفت وگوی پرحرارت شریف زاده و العطاس ختم شد. پروفسور العطاس به واسطه سفرهای متعددش به ایران و حضور در کنفرانس های بین المللی ایران با وضع علوم انسانی و اجتماعی در ایران و تولید «علوم انسانی اسلامی» آشناست. مشروح این نشست تخصصی پیش روی شما است.

* با توجه به این که امروزه اغلب صاحب نظران، تولید علوم انسانی اسلامی را لازمه پیشرفت و بسترساز توسعه می دانند می خواهیم بحث را با تبیین جایگاه اسلام در نظریه پردازی علوم انسانی آغاز کنیم. پروفسور العطاس! از نظر شما ظرفیت های اسلام در نظریه پردازی علوم انسانی چیست؟ و هر یک از کشور های اسلامی چقدر موفق شده اند که این ظرفیت های بالقوه را بالفعل کنند؟

** العطاس: دراین باره نخست باید راجع به نقش تعلیم و تربیت صحبت کرد. در دنیای مدرن که مصرف گرایی به اوج خود رسیده تعلیم و تربیت از وظیفه اصلی خود که همانا تربیت انسان های خوب است، دور مانده است. از مهمترین اهداف علوم انسانی این است که انسان های خوب و فرهیخته تربیت کند و مهمترین نقش و هدف اسلام نیز تاکید بر ادب و اخلاق است. براساس یک حدیث از پیامبر اسلام «ان الله اتمم مکارم الاخلاق» پیامبران برای تکمیل اخلاق بشارت یافته اند بنابراین دین اسلام تلاش دارد تا اخلاق را به نحو احسنت در جامعه اجرا کند و این امر وظیفه علوم انسانی در جامعه است که انسان های فرهیخته، جامعه خوب و دولت و حکمرانی مناسب براساس عدالت، تساوی، برابری، آزادی، خوشحالی و سایر مباحث علمی ایجاد کند. به این اعتبار، نقش آموزه ها و ارزش های اسلامی در ایجاد جنبه های عقلانی در حوزه علوم انسانی، اخلاقی و مباحث اندیشه ای غیرقابل انکار است.

نقش فکری و اندیشه ای اسلام در حوزه علوم انسانی دارای دو بعد «نظری» و «منطقی» است.

* جناب شریف زاده، نسبت علم و دین در سرزمین های اسلامی را چگونه می بینید؟ و در جهان اسلام چقدر نگاه کاربردی به علم وجود دارد؟

شریف‌زاده:معضل جهان امروز مصرف گرایی صرف و هدف علوم امروز افزایش تولید ** به جای انسان سازی است. در سرزمین های اسلامی نیز در حوزه دینی معضل انتزاعی بودن و فاصله گرفتن عمل از مصرف وجود دارد که این امر باعث ایجاد فاصله بین دین و دنیا شده است. دینداران از دنیا فاصله گرفته اند و همین امر باعث شده تا نگاه عملی به دانش ها در سرزمین های اسلامی بسیار ضعیف شود. در نهایت بین دنیامداران و دینداران یک افراط و تفریطی حاکم شده و اخلاق در بین دنیامداران شامل مباحث عملیاتی صرف و بین دینداران در سرزمین های اسلامی تنها امور اخلاقی که ناظر بر آینده است، حاکم شده است.

* آقای شریف زاده شما اخلاق را چگونه تعریف می کنید؟ و امروزه ما چقدر در حل مسائل دنیای خود از معارف اخلاقی بهره می گیریم؟

شریف‌زاده:منظور من از اخلاق با تعریف دکتر العطاس متفاوت است. اخلاق در دنیای ** امروز آخرت گرا نیست بلکه دنیاگراست، به این معنا که در حوزه اقتصاد، رعایت اخلاق بسیار تاثیر گذار است اما اخلاق از نوع دیگر این گونه نیست و تنها به مسائل تئوری و آخرتی تاکید دارد و تاثیری در دنیا نمی گذارد درحالی که هر دو این دیدگاه ها افراط و تفریط است. اگر می خواهیم علوم را از منظر دین اسلام بررسی کنیم نباید به هر دو این دیدگاه ها منحرف شویم بلکه باید یک مسیر معتدل را درپیش گیریم زیرا هیچ علمی حتی علم دینی نباید فاصله بین دنیا و آخرت ایجاد کند چرا که این باعث دوگانگی در انسان دیندار می شود. انسان دیندار باید دنیای خود را در راستای آخرت و آخرت را در طول دنیا بسازد.

العطاس: موافقم با این موردی که اشاره کردید که ما از ابزار علوم اسلامی و اخلاقی برای حل مسائل دنیوی استفاده نمی کنیم. برای نمونه امروزه در پزشکی اثبات شده که قند سفید و غذاهای تصفیه شده مولکول های سرطانی را جذب می کند بنابراین این قند حلال و طیب نیست و باید به لحاظ دینی نیز علما آن را لااقل مکروه اعلام کنند. این یک نمونه است که علوم دینی در مسائل زندگی روزمره کاربرد پیدا نمی کند. علاوه بر این یک مشکل اروپامحوری و شرق گرایی نیز وجود دارد.

* حداقل 8 یا 9 سال است به طور جدی در ایران و دیگر کشور های اسلامی از تولید علوم اسلامی و علوم انسانی بومی بحث می شود و پیرامون این موضوع همایش ها، نشست ها و کنفرانس های ملی و بین المللی بسیاری شکل گرفته است. جناب دکتر میری شما که عضو پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی هستید- مرکزی که یکی از متولیان بازنگری علوم انسانی و یکی از مراکز برگزارکننده این هم اندیشی ها در سال های اخیر بوده است- اگر واقع بینانه بخواهیم به قضاوت بنشینیم چقدر توانسته ایم به هدف مان نزدیک شویم؟

** میری: مشکل اصلی در این زمینه شکاف بین دولت و ملت پیش از انقلاب اسلامی است چرا که بسیاری از مراکز علمی دارای متولیان دولتی بوده اما از زمانی که گفتمان دولت پس از انقلاب اسلامی و با پایان جنگ در سالهای 70 و 71 به بعد تغییر کرد این احساس نزدیکی بیشتر شد، در نهایت باید این دولت محوری حتی امروز نیز کاهش یابد. برای نمونه بیشتر مراکزی که متون درسی در حوزه علوم انسانی را بازسازی یا اسلامی سازی می کنند دارای متولیان دولتی هستند و به نظر می رسد در این زمینه از همه ظرفیت های موجود در جامعه علمی- آکادمیک استفاده نشده باشد. به این اعتبار مراکز دولتی در این زمینه نمی توانند جوابگوی همه نیاز ها باشند.

* آیا با وجود کتاب های درسی موجود در حوزه علوم انسانی که در دانشگاه ها تدریس می شود می توان شکل گیری جهان بینی اسلامی را در دانشجویان انتظار داشت؟

** شریف‌زاده:خیر، هنوز با این نقطه مطلوب بسیار فاصله داریم. هنوز بر سر اسلامی سازی علوم بین صاحبنظران اتفاق نظر به وجود نیامده است. بسیاری بر این باورند که ما دانشی به نام «جامعه شناسی اسلامی» نداریم! وقتی ما هنوز به این حد از توافق در بین جامعه علمی خود نرسیده ایم چطور می توانیم مدعی این امر شویم که توانسته ایم جهان بینی دانشجویان را به جهان بینی اسلامی متمایل کنیم. همان طور که دکتر میری فرمودند هنوز نتوانسته ایم کتابی به دانشجویان ارائه کنیم که مطابق با خواسته ها و انتظارات ما از علوم انسانی اسلامی باشد.

العطاس: معتقدم برای چنین قضاوتی نخست باید تفاوت «مکتب» و «علم» را مشخص کرد. مکتب دارای ارزش درونی است که شامل اسلام، مسیحیت یا هر دین دیگری می شود اما علم جهانی است که شامل علم اقتصاد، اجتماع و.. است. در هر علمی چهار فاکتور مدنظر است «موضوع»، «مسائل»، «منطق» و «غایت» که موضوع و غایت در علم و دین با هم تفاوت دارند ولی در مسائل و منطق بین دین و علم تفاوت نیست. بنابراین جامعه شناسی دینی می تواند غایت آخرت گرایانه یا خداگرایانه داشته باشد اما دانش غیردینی می تواند تنها دنیاگرایانه باشد. همچنین اسلام می تواند با سنت نیز ارتباط داشته باشد. به عنوان مثال در بخش «منطق» هنوز برای «اسلام» نقش وجود دارد و می توانیم برای یادگیری منطق به ابن خلدون مراجعه کنیم چرا که به بسیاری از مسائل پرداخته است. در اینجا اسلام به عنوان یک سنت فکری یا «تراث» دخیل است نه به عنوان یک دین.

* درحال حاضر در تولید علوم انسانی اسلامی ما در روش مشکل داریم یا مفهوم سازی؟

** حسینی: به طور خلاصه تا این بخش، هدف از علم غربی مصرف گرایی و علم اسلامی، انسان سازی مطرح شد می خواهم در این معادله مفهوم «سعادت» را اضافه کنم که هدف علوم انسانی اسلامی رساندن انسان به سعادت واقعی است.

* متاسفانه در ایران در بحث علوم اسلامی صرفاً در تبیین متوقف شده ایم اما اینجا این سوال مطرح می شود که آیا علم جهانی است و جامه شناسی که در ایران متولد شده همان جامعه شناسی در غرب است؟

** حسینی: بله علم جهانی است اما اساساً آنچه در علوم انسانی اسلامی به عنوان علم می شناسیم پاره های دانایی اند که گاهی کامل و گاهی ناقص در کنار یکدیگر قرار گرفته اند. این دانایی ها به زبان تبدیل شده اند، بنابراین ورود ما به علوم انسانی زبانی است و باعث شکل گیری گفتمان ها شده است. این رویکرد با بحث دکتر العطاس که آموزش و تعلیم و تربیت را در علوم انسانی مطرح کردند بسیار نزدیک است چرا که در علوم انسانی، گفتمان سازی می کنیم و تلاش داریم تا ابزاری برای زندگی درست در دنیا که ناظر بر آخرت نیز باشد ایجاد کنیم. بنابراین آنچه تحت عنوان علوم انسانی در کشورهای اسلامی شکل می دهیم از یک تضارب گفتمانی شکل گرفته است؛ یعنی در غرب یک ابزار زبانی ایجاد و در جامعه ظهور می یابد و در قالبی متفاوت در جاهای مختلف ظهور می کند. لذا گاهی بحث هایی از علوم انسانی اسلامی می شود که وقتی درباره اش عمیق می شویم تنها مبانی ارزشی یا مکتبی است و به اصل موضوع پرداخته نشده است و اینچنین دوباره به سمت گفتمان غرب چرخش پیدا کرده است. علت این امر نیز این است که ما در ارتباط عمومی خود از واژگان زاییده زبانمان استفاده می کنیم اما در مباحث علمی بویژه علوم انسانی این گونه نیست.

میری: نکته این است که ما گفتمان های غرب را نفی می کنیم اما زمانی که وارد فضای گفتمانی خود می شویم بازهم به همان گفتمان های غربی استناد می کنیم و متاسفانه خودمان خود باخته شده ایم.

حسینی: نه این خودباختگی نیست بلکه ظرفیت های عملی در جامعه براساس جمعیت محدود است و میزان افرادی که فعالیت تحقیقی دراین باره صورت داده اند کم است بنابراین یک فصلی باید آغاز شود تا علم به معنای آنچه ادبیات علمی و پاره های دانایی است بررسی شود چرا که آنچه تاکنون اتفاق افتاده بیشتر تبیین خاص اجتماعی بوده که از دل مباحث غربی خارج شده است به این معنا که بیشتر افرادی که در حوزه علوم انسانی کار کرده اند نگاه فلسفی را در حوزه اجتماعی به ادبیات تبدیل کرده اند لذا جنبش های اجتماعی پیش از ظهور ادبیات فلسفی بوده و در فضای گفتمانی تبدیل شده است درصورتی که این اتفاق در ایران معکوس رخ داده است. یعنی حکمت، دانش، دانایی برای نمونه در حوزه سعادت بشر ابتدا بوده اما در جامعه ساری و جاری نشده است.

میری: آیا حکمت می تواند در سطح جامعه ساری شود؟

حسینی: بله درصورتی که تبدیل به گفتمان و واژگان شود ساری خواهد شد کما این که اعتقادم براین است که فرق بین حکیم و چوپان تنها این است که یک حکیم می تواند درباره موضوع های فکری بنویسد.

میری: اما این امر ممکن نیست چرا که انسان ها همه دارای یک سطح نیستند که بتوان حکمت را به صورت عادی به آنها درس داد حکمت دارای ابعاد ذوقی، عقلی، برهانی و... است.

حسینی: برای آشکار شدن این امر بیان می کنم که در اسلام رزق حلال مطرح شده است و این در زبان مردم به حلال خوری و حرام خوری ورود کرده است به این معنا که یک موضوع از حکمت وارد فضای ارزشی شده است و مردم برای ارتباط با آن با واژگان خاصی موضوع را مطرح کرده اند اما ممکن است در یک جامعه یا فرهنگی دیگر که دارای بنیان دیگری با ارزش قرار دادن پول باشد، این امر طور دیگری تعریف شود و بنابراین این واژگان علم دیگری را ایجاد می کند.

* این بحث ما را به این گزاره می رساند که دو گونه علم داریم. درحالی که دو علم غربی و دینی وجود ندارد اگر علم به معنای کشف واقعیت است یک نوع است و ممکن است گاهی درست کشف شود یا خیر. اما «دین» چه نقشی در «علم» دارد و چه نسبتی بین این دو برقرار است؟

** شریف‌زاده:در این زمینه دکتر العطاس مساله «روش» و «منطق» را بیان کردند اینجا باید سوال شود که ما با چه منطقی دین را پذیرفتیم؟ آیا وقتی ما به عقل برای پذیرش دین اعتماد می کنیم برای کشف دیگر علوم نباید این کار را بکنیم؟ ما برای باور خود دین به منطق عقلانی رجوع کردیم آیا این فقط برای پذیرش دین است؟ بر این اساس چه میزان می توان دینی شدن علم را وابسته به تغییر منطق علم دانست؟ در نهایت این که غرب بر منطق عقلانی، علم تولید کرده است بنابراین دین باید براساس چه منطقی تولید علم کند؟

معتقدم ما دارای یک منطق عقلانی هستیم که با آن خود دین را پذیرفته و به کشف علم دست می زنیم. غرب نیز چنین دیدگاهی را منطق راه خود قرار داده است.

اما درباره «غایت» باید بیان کرد که غایت در جهان غرب دنیا بوده اما در نگاه دین غایت محدود به دنیا نیست و افق نگاه گسترده تر است اما درباره این که آیا فقط غایت تاثیرگذار است، پروفسور العطاس مولفه «موضوع» را هم مطرح کردند به این معنا که دینی شدن دانش باید موضوع ها را نیز مطرح کند و موضوع ارتباط تنگاتنگ با «مساله» دارد. برای نمونه «موضوع» طب، بدن انسان است و «مسائل» پیرامون آن مطرح می شود و در نهایت نوع نگاه به انسان باید تغییر پیدا کند.

* طبق فرموده شما اگر بخواهیم دانش روانشناسی یا سایر دانش ها را دینی کنیم باید موضوع های جدید خلق کنیم اما چه موضوع هایی؟

** شریف‌زاده:500 سال پیش در غرب انسان مساوی با جسم بود و به این اعتبار دانش های جامعه شناسی، روانشناسی و... مطرح می شد اما اکنون در دوره پست مدرن بشر غربی پذیرفته که انسان با بعد فرامادی خلق شده است بنابراین تکنیک هایی چون فرادرمانی، انرژی درمانی، ورددرمانی یا توسعه مدیتیشن متعالی با تغییر تعریف از انسان به وجود آمده است. بنابراین زمانی که تعریفی از انسان در مکتب اسلام مطرح می شود دانش های اسلامی نیز تولید می شود و مسائل جدید خلق می شود در نتیجه علم توسعه پیدا می کند اما نکته این است که اکنون دانش جامعه شناسی و روانشناسی مبتنی بر نگاه ماتریالیستی به انسان در غرب هستند؛ انسانی که کوچک دیده شده و آغازش لحظه تولد و پایانش زمان مرگ است اما در نگاه اسلامی آغاز و پایان در بی نهایت است درصورتی که انسان در مکتب اسلام بی نهایت تعریف شود مسائل جامعه شناسی و روانشناسی آن نیز تغییر پیدا می کند.

العطاس: انتخاب «موضوع» ربطی به علم ندارد و با اخلاقیات مرتبط است. علم نمی تواند بگوید که چرا یک موضوع خاص مهم است چرا که مهم بودن یک موضوع امری اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی است.

یک «مساله» با فاکتورهای مختلف تعریف می شود اما با «مشکل» متفاوت است. به عنوان مثال درباره این که چرا مردم یک روستا فقیر هستند مساله همان مشکل است اما درباره این که چرا ژاپنی ها چشمانشان ریز است، اینجا مساله، مشکل نیست. بنابراین زمانی یک مساله ممکن است به لحاظ روانی و اجتماعی مشکل نباشد و حتی ربطی به دین نیز نداشته باشد. این امر باعث شکل گیری مساله می شود ولی زمانی که به بخش واقعی علم می رسیم تشکیل مفهوم می دهد این بخش تئوری بحث است که پدیده ها را به یکدیگر مربوط می کند و کاربرد منطق و برهان است. در این بخش ما منابع خود را پذیرفته ایم برای نمونه منابع شرقی، غربی، چینی و... به طور مثال زمانی که می خواهیم پدیده ناامیدی را بشناسیم درباره آن مطالعه می کنیم هر کس به نوعی ممکن است به دنبال ادبیات صوفیانه برود، تحقیق کند بنابراین خود را محدود به سنن اسلامی نکند چرا که روانشناسان غربی نیز در این زمینه چون شوپنهاور، داستایوفسکی، نیچه و... تحقیق کرده اند، دراینجا دانش جهانی است و علوم به یکدیگر مرتبط است.

شریف‌زاده:درست است اما غربی ها به سراغ سنت نرفتند و با منطق عقل به جواب رسیدند.

* منظور پروفسور العطاس از سنت فکری تنها کلام پیامبر اکرم(ص) و قرآن کریم نیست چرا که غربی ها به سراغ مذهب نرفته اند.

** العطاس: خیر حتی افرادی چون داستایوفسکی نیز مذهبی هستند.

شریف‌زاده:منظورم این نیست که این افراد معتقد مذهبی نیستند بلکه منظور این است که این افراد برای یافتن پاسخ سوالاتشان به سراغ انجیل یا کتب مقدس نرفته اند بلکه تنها این آثار در ذهنشان اثر گذاشته است.

العطاس: اینجا لازم است یک مقدار مبحث سنت فکری که من از آن به «تراث» یاد می کنم، باز شود. سنت در اینجا به معنای فقهی، آن نیست که ما شیعه یا سنی هستیم یا باید صرفاً از قرآن و کتب فقهی استفاده کنیم بلکه سنت مثل یک اقیانوس و به تعبیری فرهنگ ملل اسلامی است. در این زمینه کتابی درباره «گفتمان های جایگزین در علوم انسانی» نوشته ام که به فارسی نیز ترجمه شده است، به طور مثال زمانی که می خواهیم درباره جاذبه و دافعه تحقیق کنیم می توانیم به سراغ کتاب استاد مطهری دراین باره برویم یا زمانی که می خواهیم درباره حکومت تحقیق کنیم، به سراغ آثار ابن خلدون می رویم. بنابراین سنت تک ساحتی نیست و دارای ساحت های مختلفی است. بنابراین من این مساله را که شماری معتقدند تنها باید از علم مستقیم قرآن کریم و حدیث مباحث را دریافت کرد، مخالفم. برخی استادان بیان می کنند ابن خلدون علم اسلامی ندارد چرا که گزاره های اولیه اش از قرآن و سنت به دست نیامده است. در پنجاه سال اخیر صحبت درباره علم اسلامی بسیار شده اما این مباحث هیچ نتیجه ای دربرنداشته است، برای گام برداشتن دراین راستا باید ابتدا روی موضوع به طور صحیح کار شود، سپس به مسائل غربی ها پرداخت و در نتیجه به فعالیت عملی در این حوزه دست زد تا بتوان به تولید علوم انسانی رسید و بر مشکلات این حوزه فایق شد.

شریف‌زاده:به تعبیر دکتر العطاس، علوم اسلامی برگرفته از سخن مسلمانان است اما باید بین «علم اسلامی» و «علم مسلمانان» تفاوت قائل شد.

* منظور از فلسفه اسلامی چیست؟

** شریف‌زاده:فلسفه اسلامی برگرفته از منابع دینی است اما فلسفه مسلمانان همان فلسفه یونان است که وارد جهان اسلام شده است، مسلمانان این دانش را با تلقی خود از اسلام آمیخته و تولیداتی ارائه کرده اند اما این فلسفه اسلامی نیست بلکه فلسفه مسلمانان است. بُرد علوم دینی در نگاه پروفسور العطاس، «علوم مسلمانان» است نه «علوم اسلامی» متخذ از منابع دینی. بنابراین، این دیدگاه در مسیحیت جایگاه دارد اما در اسلام خیر، چرا که مسیحیت برابر با کتاب مقدس و برداشت های کلیسا در طول تاریخ است اما اسلام یعنی قرآن و حدیث. شماری معتقدند علوم انسانی اسلامی را باید در قرآن جست و جو کرد اما شماری نیز بیان می کنند قرآن معلم همه علوم انسانی است اما نیاز به تدبر و فهم دارد و می توان از سایر منابع نیز درباره تولید علوم انسانی استفاده کرد.

العطاس: من آخرین نکته جناب شریف زاده را می پذیرم و در تایید این حرف باید بگویم حتی ابن خلدون نیز برای نگارش برخی مقدماتش از قرآن کریم استفاده کرده است البته برخی از این مباحث غیرمستقیم از قرآن اتخاذ شده است، مسلمانان باید به این نکته پی ببرند که تمام گزاره ها را نمی توان مستقیم از قرآن کریم اخذ کرد.

شریف‌زاده:برای اسلامی کردن علوم غربی نمی توان مستقیم مباحث را با آیات قرآن تطبیق داد. بنابراین سوالم این است که این فرایند را باید از کجا آغاز کرد؟ با توجه به این که انسان خاستگاه تغییرات است آیا با تغییر نگاه به انسان می توان به تغییر علوم دست زد و چگونه این امر می تواند به تولید علوم انسانی اسلامی بینجامد؟

* آیا می توانیم چشم ببندیم بر علومی که در جهان تولید شده است؟ دراین صورت آیا می توان حرکت جدی در تغییر علوم اسلامی ایجاد کرد یا باید محور اصلی از مباحث موجود در جهان گرفته شود سپس با تغییر نگاه تغییرات آغاز شود؟

** العطاس: نمی توان مسائل را از غرب دریافت کرد و سپس دست به تولید زد. باید موضوع های مشخصی را بگیریم و سپس شروع به بومی سازی کنیم. بنابراین نمی توان مفهوم خود از انسان را تغییر داد و سپس به تحقیق دست زد.

شریف‌زاده:البته منظورم این نیست که نگاه به انسان کافی است اما این نگاه باید پایه چه چیزی باشد؟ مگر مدرنیسم با تغییر نگاه به انسان آغاز نشد؟ براساس رنسانس علمی، بشر علوم زیادی به وجود آورد و به اوج رسید اما تغییر نگاه انسان تمدن جدید ایجاد کرده است. آنچه قابل رصد در تاریخ است تغییر نگاه به اسلام است که پایه تغییر تمدن شده است.

میری: شما نمی توانید نخست مفهوم خود از انسان را تغییر دهید و سپس به تغییرات دست بزنید. نخست باید دست به فعالیت های عینی زد، به عنوان مثال در بررسی یک مشکل ذهنی نمی توان کاری کرد چراکه تنها نگاه به انسان کافی نیست تا مسائل حل شود. اما در مباحث تمدن نوین اسلامی نیز این گونه نیست که بشر بخواهد گروه فکر تشکیل بدهد و تمدن صورت بگیرد. واقعیت این است که در بطن اجتماع حوادث قابل رصد نیست البته حتماً دراین زمینه اتاق های فکری نیز تشکیل شده است.

شریف‌زاده:اما مهمترین چیزی که پایه تغییر تمدن معرفی می شده، تغییر نگاه به انسان است.

العطاس: تنها نگاه به انسان کافی نیست نگاه به خود مساله هم مهم است به عنوان مثال برای رفع یک مشکل به صورت ذهنی نمی شود چیزی را حل کرد.

میری: البته اینطور هم نیست که نشود ذهنی مسائل را بررسی کرد، درباره انسان هم می شود ذهنی صحبت کرد بنابراین برخی مواقع ذهنی هم امکان پذیر است برای نمونه برای بررسی پدیده «یاس» نگاه روانکاوان تنگ و غیرواقعی است. باید ادبیات غرب و اسلامی را برای بررسی این پدیده ارزیابی کرد. در حوزه علوم انسانی در دنیا نیز علومی با نگاه اروپامدارانه و شرق شناسانه وجود دارد در صورتی که ما باید نگاهمان را وسیع تر کنیم و براساس عقل، نقل، برهان، ذوق، شهود و ادبیات دستاوردهای کل دنیا را بررسی کنیم.

* بنابراین معیار برای انتخاب موضوع چیست برای نمونه برای بررسی همین پدیده یاس چه کار باید کرد؟

** العطاس: نخست باید مشکلات و معیارهای واقعی اجتماع مشخص شود همان مسائلی که مشکلات مردم را تشکیل می دهد.

شریف‌زاده:بنابراین آیا دامنه مشکلات باید جهانی یا منطقه ای، محدود به مردم یک کشور باشد؟

العطاس: یک مجموعه مسائلی وجود دارد که یک فیلسوف درباره اش تفکر می کند، ممکن است برای جامعه فایده ای دربر نداشته باشد اما برخی مسائل ذهنی و مشکلات عقلی هستند که برای همه معنا پیدا می کند و مشکل محسوب می شود بنابراین باید، کلی بررسی کرد.

شریف‌زاده:منظورم ازاین سوال این است که فرض کنیم اکنون می خواهیم چند موضوع را برای تغییر در حوزه علوم انسانی انتخاب کنیم آیا این موضوع ها باید مشکلات انسان در جهان را مدنظر قرار دهد یا فقط مشکلات منطقه ای مثلاً مردم ایران را؟

العطاس: دراین زمینه باید به سراغ مسائل ذهنی رفت که نه تنها چند فیلسوف در جامعه آنها را بررسی می کنند بلکه به واقع مشکلات مردم را تشکیل می دهند.

حجت الاسلام  شریف‌زاده:امروزه در حوزه علوم انسانی با مشکلاتی روبه رو هستیم که ویژه مسلمانان و جهانی است نظیر حقوق بشر، امنیت و صلح. آیا هر اندازه که موضوع ها عمومی تر باشد، برای گزینش بهتر است؟

العطاس: فرض کنید شما زمانی می خواهید فرهنگ علمی را در جامعه پیشرفت دهید دراین صورت در کنار سوالات کلی باید مسائل جزئی را نیز مدنظر قرار دهید بنابراین تمام این موارد باید در کنار هم مدنظر قرار گیرد.

* شریف‌زاده:البته موضوع ها «کلی» همیشه مساوی مسائل «عمومی» نیست بلکه هر موضوع عمومی نیز برای هر فرد بشر «خصوصی» است، نظیر موضوع ها امنیت و صلح با عمومی شدن نیاز بشر می شوند و این ارتباطی به مسلمان یا مسیحی بودن ندارد.

** العطاس: بله درست است و من موافقم به عنوان مثال وقتی ما می خواهیم یاس را بررسی کنیم، براساس ادبیات غرب و اسلامی نمی گوییم که موضوع یاس فقط برای مسلمانان است بلکه علل و فاکتورهایی که تولید یاس و ناامیدی در بشر ایجاد می کنند را بررسی می کنیم. این امر نه فقط برای مسلمانان بلکه به صورت کلی برای انسان است. علوم انسانی موجود در دنیا دارای نگاه اروپامدارانه یا شرق شناسانه است که البته علوم شرق شناسی ترجمه درستی نیست، چرا که منظور از این شرق شناسانه بودن این است که انسان شرقی چطور از نگاه غربی بررسی می شود. در نهایت برای جلوگیری از نگاه اروپایی یا شرقی برای علوم انسانی باید نگاه خود را عمیق تر و وسیع تر کنیم از عقل، نقل، برهان، ذوق، شهود و ادبیات دنیا از جمله ادبیات چینی و هندی، فارسی و اروپایی استفاده کنیم.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات