* یک ایرادی که مطرح است، نبود چهرههای شاخص در میان اصلاحطلبان است. بهنوعی که بتوانند در قامت کاندیداهای اصلی اصلاحطلبان برای سمتهای کلیدی مطرح شوند. در انتخابات 92 ما فقط آقای خاتمی و هاشمی را بهطور جدی داشتیم. آیا میتوانیم بگوییم که چهرهسازی در میان اصلاحطلبان ضعیف است؟
** آنچه باید نسبت به آن دغدغه داشته باشیم، اندیشهسازی است. این از ویژگیهای ما مسلمانان است که چون بیشتر به «قهرمان تاریخی» توجه میکنیم، اساسا ذهنیت تاریخیمان بر اساس قهرمانها شکل گرفته که این امری معقول نیست چون با حذف آن قهرمان به هر وسیلهیی اساسا دستاوردهای او هم به یک معنا از بین میرود. آن چیزی که اتفاقا اصلاحطلبان باید نسبت به آن دغدغه داشته باشند و به نظر من اصلاحطلبان اصیل نسبت به آن دغدغه دارند، بسترسازی برای تحول اندیشه است. نتیجه این دیدگاه، تلاش برای پیشبرد مانیفست فکری است که اصلاحطلبی میخواهد آن را نهادینه کند.
* اما در شرایطی که هنوز حزب قوی نداریم، در زمان انتخابات، این چهرهها هستند که میتوانند به عنوان نماد عمل کنند.
** جامعه ایران این ویژگی را دارد که خود به خود چهرهسازی کند. یعنی اگر یک تفکری شکل بگیرد و خوب تبیین شود، چهره هم شکل میگیرد. ما این تجربه را در سال 76 داشتیم که تا به امروز هم ماندگار شده و اتفاقا در همین انتخابات هم همین شد، به یک معنا بالاخره گفتمان اصلاحطلبی بود که فضا را تغییر داد. درست است که آقای روحانی به جهت تشکیلاتی وابسته به تفکر غیراصلاحطلبی بود، ولی مهم این بود که شعارهایی که آقای روحانی میداد, برگرفته از اندیشه اصلاحطلبی بود، مانند حقوق شهروندی، توسعه فرهنگی و سیاسی و توجه به اقوام.
* خب بحث دقیقا اینجاست؛ گفتمان داریم اما چهرههایی برای طرحش نداریم؛ اگر آقای خاتمی با مشکل مواجه شود، دست روی دست باید بگذاریم که چه کنیم؟
** این نکته را میپذیرم. چهره اصلی جریان اصلاحطلبی یا در این حوزه انتخابات، مشخصا آقای عارف از اندیشه اصلاحطلبی و از فضای روانی- سیاسی جامعه ایران که مختصات خودش را دارد نتوانست به نحو مطلوب استفاده کند آنچنان که آقای روحانی بهره برد. اما به هر حال اگر این تفکر و اندیشه خوب تبیین شود و سازوکارهای نهادینهسازی آن در جامعه خوب شکل بگیرد دیگر نباید افسوس بخوریم چرا چهره نداریم!
* گاهی هم چهره داریم اما مدیریت حزبی نداریم که بتوانیم از بین این چهرهها به ائتلاف برسیم.
** در سال 84 هم اگر پیشبینی میشد که سرنوشت کشور با 8 سال ریاست آقای احمدینژاد و آن تفکر، به اینجا میرسد، به نظر من تمام نامزدهای منتسب به جبهه اصلاحات یک تصمیم جدی میگرفتند و یک نفر را میآوردند در میدان و آن یک نفر حتما مثل 92 پیروز انتخابات بود و کشور هم به اینجا نمیرسید.
در سال 84 یکی از خطاهای استراتژیک تنوع نامزد بود، ولی از آن مهمتر حضور آقای هاشمی را خطای بزرگتر و استراتژیکتر میدانم. آقای هاشمی با توجه به اعتماد به نفس بالایی که داشت، معتقد بود که اگر ایشان بیایند به محض اینکه اعلام نامزدی کنند، سوت پایان انتخابات حتی زده میشود. بعضی از دوستان و بعضی از جریانهای سیاسی هم تحلیلشان این بود که ما هم مثل اصولگرایان حتما باید به فردی غیرروحانی یعنی کلاهی فکر کنیم. سال 84 فضایی بود که نشان میداد روحانیون و نماد روحانیت خیلی نمیتواند رایآوری داشته باشد.
* 88 چطور؟
** 88 یک اتفاق متفاوت افتاد. 88 هم مثل 84 از چند ماه قبل، اصلاحطلبان به یک جمعبندی رسیده بودند که بهترین فرد، جناب آقای مهندس موسوی است. خب آقای مهندس موسوی 84 نیامد، 88 هم بهطور جدی اعلام کرد که من نمیآیم و نامزد مورد نظر من هم آقای خاتمی است. آقای خاتمی بالاخره با توجه به شرایط کشور و یک تصمیم جمعی و جمعبندی خردجمعی به این نتیجه رسید با وجود میل باطنی خود بیاید. در نیمه بهمن 87 و به دلایلی که خب طبیعتا الان جای بحث آن نیست، آقای مهندس موسوی و اطرافیان او، جمعبندی اولیه را نقض کردند و پیغام دادند که ایشان نامزد میشود.
خیلی از دوستان اصلاحطلب و خیلی از بزرگان نزدیک به اصلاحطلبان پیغام دادند که آقای خاتمی کماکان در انتخابات بماند و این هوشمندی آقای خاتمی بود که حتی آغاز این دوگانگی را منشا یک انحراف و خطای استراتژیک میدانست و با درایت بلافاصله بعد از اعلام نامزدی مهندس موسوی، مسیر «من یا مهندس» را رفتند و طبیعتا مهندس، نامزد مطلوب آقای خاتمی بود و ایشان کنارهگیری کردند و خب مهندس موسوی اساسا شد چهره اصلی جبهه اصلاحات یا نامزد اصلی آقای خاتمی و انتظار خیلیها هم همین بود که آقای کروبی دیگر وارد میدان نشوند، ولی ایشان هم به این جمعبندی رسیدند و مثل 84 دوباره آمدند. بنابراین، به این تفاوت اساسی میان 88 و 84 باید توجه کنیم. انتخابات 88 اصلا یک مورد ویژه است. همه ابعادش به نظر من باید مستقل سنجیده شود و به هیچوجه با انتخابات دیگر نباید مقایسه شود.
* سال 84 دکتر معین یک کاندیدای حزبی بودند. آیا فکر میکنید حضور کاندیدای حزبی یک اشتباه بود؟
** به نظر من اشتباه از اینجا ناشی میشود که سیاستمداران و احزاب شناخت دقیقی نسبت به جامعه و هویت اجتماعی مردم ایران ندارند. جامعه ما جامعهیی نیست که هنوز دنبال رفتارهای حزبی مثل جامعه توسعهیافته باشد. انتخابات مجلس ششم کلا تحت تاثیر فضای انتخابات 76 بود. پیروزی لیستهای ائتلافی اصلاحطلبان هم، وامدار گفتمان و شخصیت خود آقای خاتمی بود نه به این معنا که چند حزب و تشکل، جبههیی را شکل دادند، لیست واحدی داده و به پیروزی رسیدهاند. 84 هم اشتباه همین بود که فکر میکردیم جامعه ما جامعه حزبپذیر شده و اگر یک نامزدی بعضی از مختصات را نداشته باشد، فقط به صرف معرفی شدن از طرف یک حزب بتواند رایآوری داشته باشد. تجربه هم این شد که آقای معین رای خیلی خوبی آورد ولی آن رای مشخصا رای حوزه نخبگی و قشر تحزبپذیر جامعه بود. در انتخابات 92 هم حتما اگر آقای خاتمی پای انتخابات نمیآمد و آقای هاشمی پای نامزد مشخصی نمیآمد، حاج حسن آقا نمیآمد و مهمتر از اینها اگر ائتلافی صورت نمیگرفت حتما خروجی انتخابات آقای روحانی نبود.
* س میتوانیم نتیجه بگیریم که از سال 84 تا 92 اصلاحطلبان به یک بلوغ سیاسی رسیدند؟
** دقیقا. همان اشتباه 84 اصلاحطلبان را در سال 92 اصولگرایان تکرار کردند و متاسفانه درس نگرفتند. برعکس اصلاحطلبان به بلوغ خیلی خوبی رسیدند و واقعبین شدند.
* چرا احزاب تنها در جامعه نخبه نفوذ دارند و بدنه اجتماعی و ریشه در جامعه ندارند؟ تا کی باید بگوییم این ضعف وجود دارد اما عملا برای رفعش کاری نکنیم؟
** بدون تعارف جمهوری اسلامی از آغاز تا اینجا با توجه به چارچوب ذهنیای که این حکومت دینی را شکل داده و تئوریهایی که اساسا مولد حکومت دینی و شیعی در جمهوری اسلامی هستند همخوانی زیادی با پدیده تحزب به معنای مصطلح و مدرنش ندارد. ببینید روشنفکرترین روحانیون ما هم اکثرا به حزب، علاقه و علقهیی ندارند. مجمع روحانیون مبارز هم، چون حاصل یک تعارض با جامعه روحانیت مبارز بود، شکل گرفت.
* یعنی بین سیاسیون هم تحزبگرایی، ریشهدار نیست؟
** در بین اصلاحطلبان شاخص، اگر بخواهم یک نفر را نام ببریم که خیلی جدی تحزب را با همه چارچوبهای حقوقی و سیاسی و علمیاش، پذیرفته و وفادار باشد، آقای بهزاد نبوی است. نفر دوم هرکسی که باشد فاصله معناداری با بهزاد نبوی دارد. علتش هم این است که نبوی، واقعا قبل از انقلاب کار تشکیلاتی کرده یعنی تشکیلات در رگ و پوستش است، به همین جهت وقتی تفکر حزبیاش هم در انتخابات پیروز شد اساسا دنبال هیچ نوع سهمخواهی نیست. نبوی اول انقلاب وزیر بوده و عضو کابینه و مسوولیتهایی داشته.
اما بعد از فوت امام هم که از مسوولیتهایش فاصله گرفته و حتی در قامت یک کارشناس ریاستجمهوری یا یک کارشناس دولتی در دستگاه دولتی وارد شده است وقتی این دو دوره را مقایسه میکنیم، میبینیم که آقای بهزاد نبوی در کارهای کارشناسی و کارهای کوچک خودش همانقدر جدی بود که وقتی وزیر صنایع سنگین. یک پروژه کوچک فرهنگی وقتی در مرکز تحقیقات استراتژیک به او واگذار شده بود با همان جدیتی دنبال این پروژه بود که وقتی معاون اجرایی نخست وزیر بود. به خاطر اینکه ملکهاش شده کار تشکیلاتی. کار تشکیلاتی یک عوارضی هم دارد و ویژگیهایی هم دارد. این ویژگی این است که وقتی تو در یک کار تشکیلاتی پیروز شدی، باز به آن تفکر فکر کنی و نه به سهمخواهی در دولت. در این قضیه هم آقای نبوی فاصله معناداری دارد با سایرین. این تفکر وی روی سازمان بسیار تاثیرگذاشته است.
* شما بیشتر پرداختید به عدم انطباق اصول اعتقادی جمهوری اسلامی با مبحث تحزب ولی سوال من این بود که چرا این احزاب با جامعه و توده اجتماع ارتباط برقرار نکردند که هرگاه این احزاب در بزنگاهها نیاز به آرای جامعه داشتند، جامعه از آنها حمایت کند؟
** هیچوقت در آموزههای دینیمان کارهای حزبی و تحزب برایمان گفته و تبیین نشده است. به مراتب تشکلهای عمومیتر مثل مسجد خیلی برای مردم ملموستر است تا یک حزب. من اسمش را میگذارم «تمسجد»، بیشتر کارها مسجدی است، کار هیاتی. لذا این یک واقعیتی است که هیچوقت کار حزبی آموزش داده نشده ولی کارهای هیاتی و جبههیی و فراگیر خیلی مورد استقبال قرار گرفته. ما کار حزبی را پذیرفتیم و به یک حزب خاص گرایش داریم ولی پدر و مادرهایمان نه! نهایتا ممکن است که به حزب متبوع ما گرایش داشته باشند. لیست حزبی را به پدر و مادر بدهید و به آن رای دهند ولی هیچوقت حاضر نمیشوند کار مدرن حزبی کنند. اما یک بنیاد خیریه اجتماعی اگر شکل بگیرد خیلی خوب در آن فعالیت میکنند به همین جهت است که احزاب باید به توسعههای اجتماعی فکر کنند. احزاب سیاسی برای اینکه بتوانند اثرگذار باشند بخش زیادی را باید به توسعه اجتماعی اختصاص دهند. نهادهای خیریه، نهادهای آموزشی، نهادهای مدنی غیر سیاسی خیلی بهتر جواب میدهند.
* تجربه چنین موفقیتهایی را داریم؟
** برای مثال آقای محتشمی در جامعه، با دارالزهرا بیشتر شناخته میشود تا مجمع روحانیون مبارز. به همین دلیل دارالزهرا را میبندند ولی به مجمع روحانیون مبارز کاری ندارند.
* یعنی برخورد با حزبگرایی توسط برخی نهادها هم موثر است؟
** تا وقتی که حکومت نخواهد و باور نداشته باشد که باید حزب در کشور ما نهادینه بشود که به نظرم تا این لحظه نمیخواهد! خیلی تا شرایط مطلوب فاصله داریم و این از شاخصهای کشورهای جهان سوم و توسعه نیافته است. یک حزب میآید در یک دورهیی فعالیت میکند و به جاهایی میرسد اما در اوج فعالیت، با برخوردهای حذفی نهادهای قدرت مواجه میشود.
* با این ویترینی که تصویر میکنید، یعنی آب در هاون کوبیدن است و بس؟ و ناامیدی از آینده فعالیت حزبی؟
** فکر میکنم اتفاقا تجربه ترکیه تجربه خوبی بوده و میتواند در ایران هم پیاده شود. باقیمانده نسل اخوان در ترکیه یعنی «حزب رفاه» عملا وقتی شروع کردند به توسعه اجتماعی، توانستند قدرت سیاسی را بگیرند. یعنی سالها آمدند در شبکههای اجتماعی مثل خیریه، بخشهای اقتصادی و بازرگانی و... کارهای جدی کردند و حالا به عرصهیی رسیدند که قدرت سیاسی را در اختیار دارند. ما اگر بخواهیم کار حزبی جدی بکنیم باید همین احزاب متکثر و متنوع را بهطور جدی گسترش بدهیم. اما تلاشهای اجتماعی و فرهنگی پیوسته و مداوم باید باشد. توجه به کارهای جبههیی هم خیلی دوام نخواهد داشت.
* اما تجربه جبهه مشارکت را داشتیم که...
** کار جبههیی قائم میشود به یک فرد و یک کاریزما و خروجی آنچنانی هم ندارد. مثلا همین جبهه مشارکت در سال 77 تحت تاثیر فضای انتخابات 76 تاسیس شد. به قول سعیدحجاریان بینالعباسین شد. از عباس عبدی تا عباس دوزدوزانی. این شد ولی عملا چی؟ نه عبدی ماند در جبهه مشارکت نه دوزدوزانی.
* و دلیل شکست مشارکت در کار حزبی؟
** حزب باید عضوگیریهای واقعی داشته باشد از درون بدنه جامعه؛ افرادی که مرامنامه را قبول داشته باشند و پای حزب بایستند. حزب نباید سفارشی شکل بگیرد بلکه باید خودجوش باشد. افرادی باید بنشینند و به ضرورتی پی ببرند. مثل اتفاقی که برای سازمان «مجاهدین انقلاب اسلامی» افتاد. در سازمان جریان راست و تندش زمینهیی را در سالهای اول انقلاب ایجاد کرد که امام موافقت کرد که سازمان منحل شود و با مدیریتی که بهزاد نبوی کرد سازمان آرام منحل شد تا راستیهای آن سوء استفاده نکنند ولی آغاز دهه 70 مدت کوتاهی بعد از فوت امام، همان دوستان چپ سازمان به این نتیجه رسیدند که حالا باید همان تفکر خط امامی سازمان را دوباره احیا کرد و سازمان جدید سال 71 شکل گرفت و تاسیس شد. الان هم با این انحلال که صورت گرفته اگر فضا اقتضا کند و واقعا شرایط مهیا شود و حکومت حمایت کند، میتوان دوباره تشکل را احیا کرد. با اتفاقاتی که سال 88 افتاد زمان خوبی فراهم شد برای شناخت افراد و غربال و پوست انداختن اکثر جریانها و حتما دوباره دوستان با خط فکر نزدیکتر اگر انحلال را پذیرفته باشند، تشکل جدیدی را شکل میدهند. بنابراین حزب باید با اعضای تشکیلدهنده منسجمتر شروع به کار کند.
* میتوان گفت که حزبهای کنونی، انگار مونتاژ شیکتری از حزب جمهوری اسلامی هستند؟
** حزب جمهوری هم در سالهای اول انقلاب مثل جبهه مشارکت در سالهای اول دولت اصلاحات بود. حزب جمهوری به انحلال رسید ولی جبهه مشارکت رفت به سمت یک واقعبینی و نزدیکسازی افراد به هم. لذا خیلیها هم از هیات موسس و هم از دیگر اعضا خود به خود فاصله گرفتند و امروز مشارکت خیلی تشکیلاتیتر شده به این دلیل که افراد هم در شورای مرکزی و هم در بدنه اجتماعی به لحاظ فکری به هم نزدیک ترند. بنابراین حزب به صورت فراگیر وتوصیهیی اصلا جواب نمیدهد. با محوریت یک نفر اصلا جواب نمیدهد. حزب باید خودجوش باشد.
* آیا تفاوت مطالبات بیان شده توسط احزاب با مطالبات واقعی مردم یکی از علل دوری جامعه از احزاب نبوده است؟
** احزاب اصلاحطلب در مرامنامه خود برای مثال درباره اقلیتها همان چیزی را که در روح قانون اساسی است به عنوان مانیفست خود اعلام کردند اما چقدر حتی وقتی همین اصلاحطلبان به قدرت میرسند، موفق میشوند؟ تلاش میکنند ولی توفیق کامل میسر نیست. تا این لحظه برخی آقایان، بعد از 35 سال بهطور جدی مساله تحزب و توسعه سیاسی و توسعه نهادهای سیاسی را در کشور باور نکردهاند و خیلی هم به این موضوع اهتمام ندارند البته با شبهحزب میتوانند کنار بیایند. همانطور که در مدت هشت سال دولت آقای احمدینژاد نهادهای متنوعی با هویت شبه حزبی در همه عرصهها شکل گرفت ولی حزب به معنای مدرنش نیست.
* آیا برنامهیی برای ایجاد شورای فرماندهی اصلاحطلبان متشکل از افرادی مانند آقایان خاتمی، هاشمی، سیدحسن خمینی و... برای راهبری اصلاحطلبان وجود دارد؟ یا از قدرت راهبری فردی مثل آقای خاتمی استفاده خواهد شد؟
** حسن کار حزبی این است که حرف آخر را فرد نمیزند، جمع میزند. در جبهه اصلاحات هم یا بهتر بگویم در مشخصترین و تازهترین نهادش که شورای مشورتی آقای خاتمی است، جمعی 70 تا 80 نفره به ریاست آقای خاتمی تشکیل جلسه میدهند و در قالب کار گروههای متنوعی کار میکنند. آنجا نیز تصمیم جمعی است و آقای خاتمی تنها یکجا قدرت شخصیاش را اعمال کرد و آن هم حق شخصی خودش بود که با وجود نظر اکثریت شورای مشورتی برای نامزد شدن، گفت نمیآیم ولی در بقیه موارد تابع نظر جمع بود وقتی بعضیها آمدند زمزمه تکثر رهبری در جبهه اصلاحات را مطرح کردند، بدنه جبهه اصلاحات به این درخواست و پیشنهاد پاسخ نداد و عملا این اظهارنظر به شکست انجامید. همه بزرگان جبهه اصلاحات هم خاتمی را به عنوان یک نماد پذیرفتند و دراین راستا و با یک رفتار جمعی برنامههایشان را پیش خواهند برد. حتما هم برای آینده برنامه دارند، اما موفقیت یا عدم موفقیتشان منوط است به رفتاری که آقای روحانی و دولتش با شعارهای انتخاباتیاش خواهد کرد.
* نگاه جریان اصلاحات به افراد نزدیک به این جریان مانند آقای ناطق نوری چیست؟
** یکی از دستاوردهای آقای احمدینژاد این بود که اصولگرایان عاقل را به اصلاحطلبان نزدیک کرد. از این بابت باید سپاسگزار آقای احمدینژاد بود. اینقدر کشور را به بحران رساند که آنهایی که فارغ از امتیازات سیاسی برای کشور دغدغه داشتند مثل آقایان ناطق یا مطهری آمدند در انتخابات 92 همسو شدند با اصلاحطلبان و نقش خوبی هم داشتند. بنا نیست نه آقای ناطق نوری با آن کسوت و سابقه سیاسی که یک اصولگرا شناخته میشود، اصلاحطلب شود و نه جبهه اصلاحات چنین درخواستی از آقای ناطق خواهد داشت. در لحظات بحرانی و سرنوشتساز، وقتی منافع ملی به هر چیز دیگری اولویت دارد، خود به خود جریانات سیاسی رقیب ممکن است به هم برسند که در انتخابات 92 این را دیدیم اما اینکه آیا در انتخابات پیشرو (مجلس دهم) اصلاحطلبان دنبال چهرههای اصولگرای عاقل و خردورز بروند، احتمالش وجود دارد. به دلیل اینکه همان اتفاقی که در دولت افتاد حتما باید در قوه مقننه هم صورت بگیرد. در قوه مقننه بامجلس هفتم و مخصوصا مجلس هشتم به بعد، نیروهای عجیب و غریبی وارد شدند که نه قاعده قانونگذاری و نه قدرت سنجش منافع ملی را دارند. بنابراین جایشان در مجلس نیست اما تشکیلاتی آمدند.
حتما اصلاحطلبان ترجیح میدهند که یک مجلس اصولگرای عاقلی داشته باشیم که نماد و رییسش هم فرض کنید آقای ناطق نوری باشد که مصلحت کشور و منافع ملی را بر هر چیز دیگری ترجیح میدهد. حتما در این شرایط اصلاحطلبان از این سناریو حمایت خواهند کرد ولی بنا بر این نیست که اصلاحطلبان در انتخابات مجلس فعال نباشند و با تدابیر خودشان به سمت نامزدهای خودشان نروند البته این یکی از بیتدبیریها بود و فقط هم اظهارنظر شخصی بودکه برخی آمدند سرلیستی جناب آقای ناطق را مطرح کردند. حتی جمعبندی حزب متبوع هم نبود. حتی خود آقای ناطق را هم این اظهارنظر عصبانی کرد و لذا سریعا عکسالعمل نشان دادند و گفتند که من با سیاست خداحافظی کردهام.
* برنامه احزاب لغو مجوز شده برای آینده چیست؟
** ما زیر بار حرف زور نمیرویم مگر اینکه زور، پرزور باشد. دلمان میخواهد حزب فعال شود چون معتقدیم که غیرقانونی منحل شده است. تا الان جز عکسالعمل سخنگوی وزارت کشور، هیچ عکسالعملی از دولت درباره سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و مشارکت نداشتهایم ولی به هر حال این از مواردی هست که دولت باید دربارهاش نظر بدهد و باید تکلیفش را با این موضوع مشخص کند چون ما خبر موثق داریم که بعد از انتخابات 88 قوه قضاییه دنبال انحلال این دو حزب نبوده بلکه دو وزارت اطلاعات و کشور دولت دهم دنبال انحلال این دوحزب بودند. البته مراحل دادرسی طی نشده و حکم انحلال به صورت غیرقانونی صادر شده است. اگر حکم قبلی نقض نشود احتمالا برخی اعضای سازمان با مرامنامه و اساسنامه دوباره درخواست حزب را خواهند داد ولی اینکه حالا به این سرعت محقق بشود بعید میدانم. البته در سازمان به این جمعبندی رسیدهایم که هر نوع فعالیت و درخواست در این شرایط اگر هزینهیی را بر آقای روحانی و دولتش تحمیل کند حتما دنبالش نخواهیم رفت.
* جنبش اجتماعی کنونی بسیار متکثر است بهطوری که از سکولارها تا معتقدان افراد به حاکمیت دینی و از لیبرالها تا چپها و سوسیالیستها را در خود جای داده است. آیا جبهه اصلاحات و احزاب اصلاحطلب برنامهیی برای جذب این طیف گسترده دارند؟
** نه مگر در خود احزاب مطرح شده باشد. مثلا سازمان تا زمانی که فعال بود، همان سیاست جدیدی که یک مقدار درها باز شده بود و از نظر کمی خودش را توسعه میداد، البته خیلی بطئی و کند. از زمان انحلال هم که حزب تعطیل شده و هیچ فعالیتی ندارد. از بقیه احزاب خبر ندارم اما در شورای مشورتی و شورای هماهنگی هم تا جایی که خبر دارم بحث جدیای برای توسعه یا ایجاد یک فضای حزبی گسترده شده نیست.
* الان یکی از ضعفهای اصلی، میزان تحقق شعارهای آقای روحانی است. در صورت وجود احزاب قوی این وظیفه بر عهده احزاب بود، در فقدان آنها چه شیوهیی باید جایگزین شود؟
** اصلا نهاد نظارتی و احتسابی وجود ندارد که بیایند و بعد از پیروزی رییسجمهور که یکسری شعارها داده است بررسی و بازخواست کند که این شعارها چه شد و به کجا رسید؟ البته این نقش را رسانهها، فضای اجتماعی و افکار عمومی میتوانند داشته باشند. مشخصا در فضای اجتماعی، رسانههای پشتیبانیکننده از آقای روحانی باید این خواستهها را دنبال کنند. باید یک دور مرور کنند که آقای روحانی بزرگترین شعارهایش چه بوده؟ حقوق شهروندی، بحث اقوام. بحث حریم خصوصی، مسائل 88، رفع حصر، بحث رسیدگی به پرونده زندانیها بوده. اینها همه باید به نظر من در فضای رسانهیی و افکار عمومی احیا و با آرامش دنبال بشود.
* خب برخی معتقدند که زود است برای این نوع فشار آوردن به آقای روحانی.
** البته عرض من به این معنا نیست که آقای روحانی تحت فشار قرار بگیرد. آقای روحانی در شرایط بسیار سختی کشور را تحویل گرفته است. به نظر میرسد که مسائلش را هم اولویتبندی کرده و همینکه مساله اولش شده پرونده هستهیی و مساله دومش حتما مساله اقتصادی هست، اما این به آن معنا نیست که ما فکر کنیم که بحث توسعه سیاسی و بحث زندانیان و رفع حصر مساله چندم باشد و به آنها توجه نکنیم. نه، اینها بعضا از یک زمانی که بگذرد به هم گره میخورند یعنی حتما این اقبالی که در عرصه بینالمللی به آقای روحانی و دولت او شده و خب ما نتیجهاش را نیز در توافق ژنو دیدیم، اگر یک دورهیی از آن بگذرد و مسائل داخلی مورد توجه آقای روحانی قرار نگیرد، افکار عمومی حامی آقای روحانی حتما تحت تاثیر قرار میگیرند و تجدید نظر میکنند.
* البته آقای روحانی در وعدههای انتخاباتی برای رفع حصر، زمان یک ساله را اعلام کرده بودند.
** بله درست است، ضمن آنکه تاکید میکنم که گزارش صد روزه بسیار خوب و صادقانه و حداقلی بود اما این انتظارهم بود که در آن گزارش بگویند که تا به حال در این زمینه چه فعالیتهایی انجام شده است؟ الان نزدیک سه ماه است که دبیر مطلوب آقای روحانی در شورایعالی امنیت ملی منصوب شدهاند ولی هنوز این شورا یک اعلام موضع رسمی نکرده و جلسه رسمی نگذاشته است.