فصل اول: مبانی حقوقی امنیت جمعی و رویههای جدید ناتو
بررسی بنیانهای حقوقی امنیت جمعی در منابع اولیه و اصیل حقوق بینالملل در کنار ارایه تعریفی دقیق از مفهوم امنیت جمعی هدف نویسنده در گفتار نخست فصل اول است. مفهوم امنیت جمعی بر پایه نیرو و اراده مشترک اعضای یک پیمان یا سیستم نهادین منطقهای و یا جهانی جهت حفظ صلح استوار است. در مورد بنای حقوق امنیت جمعی نویسنده به سراغ دو مرجع حقوق بینالملل یعنی منشور سازمان ملل متحد و دیوان بینالمللی دادگستری رفته است. بررسی منشور سازمان ملل نشان میدهد که زیربنای مفهوم امنیت مبهمی را بند چهارم ماده دو منشور و ضلع قائم بر آن را فصل 7 منشور در حیطه اختیارات شورای امنیت تشکیل میدهد.(ص 25) در بررسی دیدگاه دیوان بینالملل دادگستری در رابطه با این موضوع، نویسنده صرفاً به رأی دیوان در قضیه نیکاراگوئه در سال 1986 و قضیه کانال کورفو در سال 1949 بسنده کرده و بر این باور است که این دورای تفسیر محدودی در خصوص دفاع مشروع منجر به توسل به زور ارایه نمودهاند.(ص 27) با این توضیح که دفاع مشروع ممکن است جنبه دسته جمعی داشته باشد.
در گفتار دوم رویههای جدید ناتو مورد بررسی قرار میگیرد. سازمان پیمان آتلانتیک شمالی بر مبنای فصل هفت منشور سازمان ملل متحد (ماده 51) شکل گرفته است و بر مبنای پایه حقوقی آن (ماده 51) دفاع از خود عبارت بود از یک اقدام جبرانی کوتاه مدت که فقط در برابر حمله مسلحانه و تا زمانی که شورای امنیت بتواند اقدام لازم را به عمل آورد، امکانپذیر است.(ص 29) نویسنده معتقد است که کاربرد قدرت نظامی ناتو در قضیه یوگسلاوی در سال 1992 البته با مجوز شورای امنیت، سرآغاز فصلی جدید در نقشآفرینی این نهاد و شکلگیری فضای جدیدی در نظام بینالملل بود. از آن تاریخ بود که ناتو از سازمانی منطقهای با هدف دفاع جمعی و حفظ صلح و امنیت در جغرافیایی محدود به دولتهای عضو، به نقشی مشابه پلیس جهانی تغییر ماهیت داد. دو مسئله یوگسلاوی و افغانستان دادههای عینی برای پردازش و اثبات این تغییر است.
فصل دوم: ناتو در نظام حقوق بینالملل
این فصل طی چهار گفتار بیشتر بر بررسی تحولات ناتو متمرکز است. نویسنده در گفتار نخست تلاش میکند چگونگی تحولات کارکردی این سازمان را در دورههای مختلف بررسی و تحلیل نماید، اینکه چگونه در هر دوران تفاسیر مختلفی از فصل هفت منشور ملل متحد به عمل آمده و متعاقب آن ماهیت ناتو دستخوش دگرگونی شده است. تا پس از فروپاشی شورای ماهیت و عملکرد ناتو اغلب متأثر از مفهوم دفاع «دسته جمعی» بود اما با پایان جنگ سرد فلسفه وجودی و سرشت دفاعی این اتحادیه در معرض اضمحلال قرار گرفت. چنین بود که ناتو تلاش برای تحول از یک پیمان دفاعی دسته جمعی به یک پیمان واکنش سریع را در دستور کار خود قرار داد و کوشید تا به صورت یک نهاد جدید در ورای تعاریف پایهای و علل وجودی خود حرکت کند.(ص 45) چنین تلاشی نیازمند تعریف تهدیدات جدید بود، تهدیداتی که دیگر خاستگاه آنها به یک منطقه محدود نباشد تا ناتو را از چارچوب یک سازمان منطقهای خارج نمود و گستره حضور آن را بسط دهد. تهدیداتی چون تروریسم ـ ناسیونالیسم افراطی، بیثباتی سیاسی، تکثیر سلاحهای کشتار جمعی و غیره. همزمان با این تلاشها ناتو، نویسنده با ارجاع به اظهارنظرهایی از پطرس غالی، دبیرکل وقت سازمان ملل، بر این باور است که سازمان ملل زمینه همکاری با سازمانهای منطقهای از جمله ناتو در زمینه حفظ صلح را فراهم کرد. به این ترتیب ناتو از یک سازمان دفاعی منطقهای به یک سازمان تهاجمی فرامنطقهای تغییر ماهیت داد؛ امری که نویسنده آن را خروج از ملاحظات فصل هفت و به ویژه ماده 51 منشور میداند.
عنوان گفتار دوم، تحول در ماهیت است. منظور از ماهیت ناتو، تحولات مفهومی و ساختاری مربوط به این پیمان میباشد. از حیث تحولات مفهومی نویسنده بر این باور است که پس از فروپاشی شوروی مفاهیم تازهای وارد ادبیات سران کشورهای عضو این سازمان شد که در رأس آنها مفهوم امنیت دسته جمعی به جای دفاع جمعی است. «همسانسازی مسئولیت ناتو با شورای امنیت» نیز از جمله تلاشهای این سازمان برای حفظ مفهوم بین «پیمان منطقهای» و «سازمان منطقهای» است.(ص 51) کنفرانس لندن در سال 1990 و کنفرانس رم در سال 1991 نیز از اجلاسهای مهمی بودند که اعضای ناتو برای تصمیمگیری در مورد راهبردهای جدید ناتو ترتیب دادند. طی این اجلاسها جهت توسعه حوزه امنیتی و جغرافیایی ناتو دو طرح مهم مطرح شد:
یکی ایجاد نهادهای فرامنطقهای، و دیگری اجرای طرح مشارکت برای صلح. همچنین در اجلاس رم مفهوم «استراتژی جدید اتحادیه» تصویب شد که آغازی بر فرایند تغییرات گسترده، نوع ماموریت امنیتی و وظایف امنیتی عملیاتی اتحادیه ناتو بود.(ص 53) اما تحولات مفهومی به خودی خود نمیتواند در بسط حوزه عمل ناتو و هیچ سازمان دیگری موثر باشد. از همین رو بود که تحولات ساختاری در پی تحولات مفهومی سر برآوردند که نمود آن را میتوان در ایجاد چند نهاد و طرح دید؛ از جمله نهاد بینالمللی موسوم به دو شورای همکاری آتلانتیک شمالی (NACC) برای بسط اصل امنیت دسته جمعی دست کم در اروپا ـ آتلانتیک؛ برنامه مشارکت برای صلح که به شکل مجموعه قراردادهای دوجانبه میان ناتو و دولتهای علاقهمند منعقد میشود. تشکیل نیروی اقدام (IFOR) که نخستین بار از دسامبر 1995 در بوسنی و هرزگوین مستقر شد؛ تشکیل نیروی برقراری ثبات (SFOR) در دسامبر 1996 و غیره. در همه این تحولات ساختاری ناتو همکاری با متعارضین سابق از یک سو و دولتهای غیر عضو ناتو از سوی دیگر را مورد توجه قرار داده است.(ص 61)
گفتار سوم این فصل به تحولات روی داده در مأموریت ناتو میپردازد. نویسنده معتقد است که سنگ بنای تأسیس این سازمان که ماده 51 فصل هفت منشور سازمان ملل است، آن را به عنوان سازمانی منطقهای در چارچوب سیستم دفاع جمعی تعریف میکند. حال آنکه طی تحولات اخیر، ناتو مأموریتهایی برای خود قایل شده است که مشمول فصل هفت منشور میشود که سازمانهای منطقهای را به عنوان جزئی از سیستم امنیت دسته جمعی در منطقهای معین به شمار میآورد. دیگر تحول کارکردی ناتو، ارتقای نقش آن در ارتباط با شورای امنیت است؛ به این ترتیب که ناتو به تدریج از سطح همکاری با شورای امنیت به ابزار اجرایی آن و در نهایت بیجایگزینی برای این شورا تبدیل شده است که نمونه این تغییر نقش در بحران بوسنی و هرزگوین مشهود است که طی آن ناتو بدون کسب مجوز از شورای امنیت سازمان ملل متوسل به اقدام نظامی شد. در ادامه این گفتار به سناریوهای اشاره شده است که در مورد آینده عملکرد ناتو وجود دارد.
از دیدگاه نویسنده در گفتار چهارم بسط خویش عملکرد ناتو مبتنی بر م��موعهای از ملاحظات ژئوپلیتیک است؛ به این معنا که این اتحادیه از یک دستورالعمل مشخص برای درگیر کردن کشورهایی که در مسیر انتقال تولید و مصرف انرژی هستند پیروی میکند. خط حرکت ناتو عضوگیری از کشورهای اروپایی پیرامونی به سمت مرکز، شرق و در نهایت رسیدن به پهنه اوراسیا در مرزهای غربی روسیه است.(ص 91). ضمن اینکه با تمرکز بر این پهنه جغرافیایی، رادیکالیسم جنبشهای اسلامی نیز قابل مهار به نظر میرسد. از دیگر راهبردهای ناتو برای گسترش حوزه عملکرد خود مشارکت دادن کشورهای بیشتر در ابتکارات خود از جمله طرح مشارکت برای صلح است و هدف آن از چنین تلاشی، نه زیاد کردن تعداد شرکاء و دوستان، بلکه مهار آنان است. راهبرد ناتو عضوگیری در عین حال تلاش برای مهار اعضا است؛ راهبردی که نویسنده آن را «دربرگیری مهار» (Engagement Containment) مینامد.
فصل سوم: جایگاه ناتو در ساختار قدرت نظام بینالملل
در این فصل چالشهای پیش روی ناتو از یک سو و ارتباط ناتو با دیگر ساختارهای قدرت از سوی دیگر بررسی میشود. گفتار نخست به بحث نظری پیرامون ناتو و سیاست بینالملل اختصاص یافته است که طی آن نویسنده شکلگیری و بقای سازمان پیمان آتلانتیک شمالی را از منظر پنج تئوری برجسته در روابط بینالملل (واقعگرایی، وابستگی متقابل، هویت ساختی، نهادگرایی، هژمونی جمعی) بررسی کرده و در پایان نظریه بر ساخته خود را با عنوان نظریه حرکت وضعی و انتقالی ارایه میدهد. در نگاه واقعگرایانه آنچه موجب شکلگیری ائتلافها میشود، دستیابی به موازنه قوا براساس محاسبات خردمندانه و منفعتطلبانه واحدهای بازیگر است در وابستگی متقابل، همکاریهای اقتصادی میان واحدهای سیاسی محور اصلی است که این همکاریها موجبات صلح پایدار را فراهم میکند، چرا که پیوندهای اقتصادی میان کشورها امنیت هر یک از آنان را وابسته به دیگری میکند. در نگاه هویت ساختی، رفتار دولتها بیش از آنکه تابعی از نیروها و ساختارهای مادی باشد، تابعی از محیط و ساختارهای اجتماعی است و فهم دولتها از جهان در عملکرد آنها بسیار مهم است. نویسنده معتقد است که تئوری هویت ساختی بیش از دو نظریه نخست، شکلگیری ساختار جدید ناتو را تبیین میکند. نظریه نهادگرایی، سازمانها و نهادها بینالمللی را تثبیتکننده نظم جهانی میداند. نویسنده در این بخش اشارهای به ارتباط این دیدگاه با کارکردهای جدید ناتو یا دست کم شکلگیری آن نمیکند. منظور از هژمونی جمعی این است که نه مدل توازن قوا، و نه مدل سنتی سیطره (هژمونی) یک کشور، در حال حاضر قادر به تحلیل شرایط حاکم بر نظام بینالملل نیست، بلکه الگوی جدیدی از روابط میان واحدهای سیاسی در حال شکلگیری است. نویسنده معتقد است که کشورهای عضو پیمان آتلانتیک شمالی قادر خواهند بود از طریق مشارکت در اجرای طرحها و برنامههای جهانی در چارچوب نهادهایی چون ناتو و سایر نهادهای بینالمللی بزرگ، خواستههای خود را به اجرا درآورده و نقش موثری در برقراری یک الگوی ثبات مبتنی بر هژمونی جمعی ایفا کنند.
در نظریه حرکت وضعی و انتقالی، نویسنده با استفاده از مفاهیم موجود در علم جغرافی دو حرکت وضعی و انتقالی برای هر واحد ملی تعریف میکند: حرکت یک واحد سیاسی در جهت اهداف خود و با محوریت منافع ملی، حرکت وضعی است، و حرکت آن در جهت تعقیب اهداف بینالمللی حرکت انتقالی است. در هر دو حرکت، تلاقی با منافع شبکه قدرت جهانی اجتنابناپذیر به نظر میرسد. نتیجه این تلاقی ممکن است یکی از این سه وضعیت باشد: مشارکت، کنترل استراتژیک، وضعیت حاشیهای. هر یک از این وضعیتها بر مبنای چگونگی بده بستان امنیت، اقتصاد، فناوری و ایدئولوژی نظام بینالملل تعریف میشود. در صورت همسویی عناصر چهارگانه واحد ملی با نظام بینالملل وضعیت مشارکت پدید میآید. در صورت همسو نبودن این عناصر با ملاکهای مورد نظر شبکه قدرت مختلف از سوی شبکه قدرت جهانی بر واحد ملی اعمال میشود. وضعیت حاشیهای زمانی شکل میگیرید که یک واحد ملی اعتبار چندانی از حیث عناصر چهارگانه نداشته باشد که این موجب در حاشیه قرار گرفتن آن کشور میشود.
موضع گفتار دوم روابط ناتو با دیگر نهادهای بینالمللی است. نویسنده حضور و عضویت اعضای سازمان ناتو در دیگر نهادهای بینالمللی را مبنای روابط این سازمان با دیگر نهادهای مهم بینالمللی میداند. با بررسی اعضای هفت نهاد بینالمللی عمده شامل اتحادیه اروپایی، سازمان امنیت و همکاری اروپا، شورای امنیت سازمان ملل، صندوق بینالمللی پول، سازمان تجارت جهانی، بانک جهانی، و گروه هشت کشور صنعتی جهان این نکته را یادآور میشود که تمامی و یا اکثر اعضای ناتو در این نهادهای بینالمللی عضو هستند (ص 132) چالشهای پیش روی ناتو موضوعی است که نویسنده در این گفتار آن را در دو بخش چالشهای دورن آتلانتیکی و چالشهای فراآتلانتیکی تحلیل کرده است. چالشهای درون آتلانتیکی مشکلاتی است که بیشتر به گذشته نزدیک یعنی حوالی دهه 1990 برمیگردد. یکی از مشکلات مهم درونی ناتو فلسفه وجود آن است؛ به این معنا که برخی از کشورهای عضو ناتو با تداوم موجودیت و استمرار آن مخالفت میکنند. چالش دوم سودایی بوده و هست که برخی از اعضای ناتو از جمله فرانسه و آلمان برای تشکیل ارتش قدرتمندی برای اتحادیه اروپا در سر میپرورانند و این به معنای احتمال به وجود آمدن رقابت نظامی و اتحادیه اروپا در آینده است. البته نویسنده این احتمال را چندان قوی نمیداند و معتقد است که اتحادیه اروپا برای داشتن یک ارتش قدرتمند اروپایی راهی طولانی در پیش دارد. چالش سوم، مسئله کاهش تهدیدات است که در ارتباط با موضوع فروپاشی شوروی قرار میگیرد و اینکه با از میان رفتن تهدید بزرگ اصل وجودی سازمان نیز زیر سئوال میرود. مسئله چهارم هویت اروپایی مستقل و تأکیدی است که جمعی از اروپاییان بر سیاست اروپایی کردن دفاع اروپایی میکنند. چالش بعدی مخالفت با رهبری آمریکا بر سازمان ناتو است که هم از سوی برخی اعضای ناتو و هم برخی از سیاستمداران و گروههای سیاسی آمریکا ابراز میشود. مشکلات ساختاری آخرین چالش درون آتلانتیکی است که به ناهمگونی ساختارهای نظامی ناتو با شرایط جدید برمیگردد. البته به گفته نویسنده و بنا به شواهد روشن این موضوعی است که در اوایل دهه 90 نمود داشت.
در بخش چالشهای فراآتلانتیکی نویسنده به مواضع سه کشور چین، روسیه و هند در قبال ناتو از یک سو و مسئله تروریسم از سوی دیگر اشاره میکند. مسئله سه کشور مزبور با ناتو و عکسالعمل آنها در برابر گسترش ناتو به شرق مربوط میشود. نویسنده سیاستهای روسیه را در راستای افزایش همکاریهای اقتصادی با غرب و افزایش واردات به ویژه در زمینه انرژی ارزیابی میکند. از همین رو معتقد است که روسیه به رغم فشارهای گروههای ملیگرای داخلی، تلاش دارد تا در برقراری ارتباط و یافتن اهداف مشترک با اعضای سازمان پیمان آتلانتیک شمالی پیشگام باشد. تشکیل شورای ناتو ـ روسیه تبلور چنین سیاستی است. چین نیز سیاستی مشابه روسیه دنبال میکند. سیاستمداران چینی بیش از آنکه به دنبال نقاط افتراق ایدئولوژیک خود با غرب باشند، در تلاشند تا نقاط اشتراک خود با نظام سرمایهداری غرب را بیابند. بنابراین به نظر میرسد که این کشور تلاش دارد تا به جای تقابل با ناتو به شریک منطقهای آن در آسیای مرکزی و قفقاز تبدیل شود. حضور این کشور به عنوان عضو ناظر در برخی سمینارها و مانورهای نظامی ناتو طی سالهای اخیر موید این نکته است.(ص 152) هند نیز در برابر همکاریهای پیمان آتلانتیک شمالی با پاکستان به عنوان رقیب دیرین خود، بیش از هر زمان دیگری خواهان گسترش همکاریها با پیمان مذکور است. پیشنهاد استراتژیستهای هندی برای تشکیل پیمان جدیدی با عنوان «سازمان پیمان آسیا ـ آمریکای شمالی»، درخواست هند برای همکاری در انجام تمرینات هوایی با ناتو و پیشنهاد ناتو برای پیوستن به ابتکار مشارکت برای صلح نشان از چنین سیاستی از سوی هند دارد.
فصل چهارم: ناتو در قلمرو ژئوپلیتیک ایران
تحولاتی که سازمان آتلانتیک شمالی در ابعاد مختلف به خود دید، زمینههای حضور آن را در مناطقی چون آسیای مرکزی و قفقاز و نیز حوزه مدیترانه گسترش داد. نویسنده در فصل چهارم به نحوه و میزان حضور ناتو در بخشی از مناطق که قلمرو ژئوپلیتیک ایران محسوب میشود، میپردازد. طی گفتارهای اول و دوم قلمرو ژئوپلیتیک به روشنی تعریف میشود. گفتار نخست حضور ناتو را در کشورهای همسایه ایران و گفتار دوم این حضور را در مناطق پیرامونی ایران بررسی میکند. در گفتار نخست نویسنده با رویکردی تاریخی، سیر روابط همسایگان ایران یعنی ترکیه، عراق، افغانستان، پاکستان و روسیه را دنبال میکند. از زمان عضویت ترکیه در سال 1952 در پیمان آتلانتیک شمالی تاکنون موضع ناتو در قبال ترکیه حمایتی و موضع ترکیه در قبال ناتو همکاری و درگیر شدن در فعالیتهای این سازمان بوده است. ناتو از پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپایی و همچنین از مواضع این کشور در قبال قبرس حمایت کرده و گروه جداییطلبان کرد این کشور (پ.ک.ک) را در لیست گروههای تروریستی قرار داده است. هنگام وقوع جنگ عراق در سال 2003 نیز در قبال تهدیدات احتمالی از ترکیه حمایت کرد. ترکیه نیز در عملیات مبارزه با تروریسم در افغانستان در چارچوب نیروهای آسیاف به اعزام نیرو به خاک افغانستان مبادرت کرد. در مجموع نویسنده معتقد است که در صورت برزو جنگی نوین در منطقه ناتو در سناریویی حداقلی به محافظت کامل از ترکیه خواهد پرداخت در سناریویی حداکثری از ترکیه به عنوان پایگاهی جهت مداخله نظامی در منطقه بهره خواهد گرفت.(ص 167).
حمله نظامی به عراق در سال 2003 از جمله مواردی بود که ناتو مسئولیت خاصی جهت حضور در این کشور برای خود در نظر گرفت و ترجیح داد که انجام هر گونه فعالیتی در رابطه با عراق را موکول به تصمیم سازمان ملل نماید. این موضع در واقع ناشی از سرسختی برخی اعضای اروپایی ناتو برای عدم حضور در عراق بود. سرانجام در سال 2004 در پی اجلاس استانبول بود که اعضای ناتو با ارسال تجهیزات و یگان ویژه برای آموزش نیروهای امنیتی عر��ق به این کشور موافقت کردند. در مجموع سیاست ناتو در قبال عراق حضور گام به گام بوده است و در وضعیت کنونی از هر نوع حضور مستقیم نظامی در عراق احتراز میکند. ترجیح اعضای ناتو بر این است که این باور نه از طریق پذیرش اعضای جدید یا ملاحظات نظامی بلکه از طریق نهادسازی و ایجاد بنیانهای مدنی سیاست نگاه به شرق را پیگیری مینماید.(ص 174) نویسنده پیشبینی میکند که در آینده زمینه عضویت عراق در ابتکار مشارکت برای صلح فراهم آید و با گسترش میزان همکاریهای کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس یا ناتو عراق نیز به قطب دیگری برای حضور ناتو در سطح منطقه با هدف برقراری امنیت، حفظ موازنه قوا و محافظت از مبادی عبور انرژی تبدیل گردد.(ص 177). در مورد روابط روسیه با ناتو میتوان گفت که سیر این روابط نشانگر فراز و فرودهایی است که تا سال 1995 بیشتر بر مدار فرود بود. اما در سال 1995 با پیوستن روسیه به ابتکار مشارکت برای صلح روابط این پیمان با مهمترین رقیب خود وارد مرحله جدیدی شد. تأسیس شورای ناتو ـ روسیه، همکاری روسیه با غرب برای مبارزه با تروریسم پس از 11 سپتامبر بازتابدهنده این همکاریها است. نویسنده بر این باور است که رهبران روسیه به این نتیجه رسیدهاند که توان بازدارندگی و مقاومت در برابر ناتو را ندارند و این همکاریها به نوعی نشاندهنده پذیرش این ضعف است.
به گفته نویسنده، پیشینه دغدغه ناتو در افغانستان به دوران اشغال این کشور توسط شوروی در سال 1979 بازمیگردد. سالها بعد، پس از حوادث 11 سپتامبر و زمانی که افغانستان به کانون بحثهای مبارزه با تروریسم تبدیل شد، ناتو حمایت کامل خود را از اقدام نظامی علیه افغانستان ابراز داشت و تسلیحاتی برای این منظور در اختیار ایالات متحده قرار داد. پس از پایان جنگ نیز نیروی بینالمللی برقرارکننده ثبات در افغانستان (ایساف) با هدف کنترل اوضاع و حفظ امنیت در آن کشور مستقر شدند که متشکل از نیروهای کشورهای مختلف عضو ناتو بودند.(ص 185) نویسنده در این بخش به تحولاتی که از سال 2003 تا 2006 در مأموریت نیروهای آسیاف در افغانستان به وجود آمد، نیز پرداخته است. او مجموع نیروهای آسیاف را اسب تروای ناتو برای ورود به حیاط خلوت چین، روسیه، هند و ایران میداند.
رابطه میان پاکستان و ناتو نیز همچون ترکیه به سالهای انعقاد پیمان بغداد (بعدها سنتو) بازمیگردد که پاکستان به عنوان شرقیترین عضو این پیمان نقش مهمی در آن داشت.(ص 194) اما برعکس ترکیه، پاکستان همواره در مرکز توجهات ناتو نبوده است و بسته به شرایط و حوادث نگاه این سازمان را به خود جلب کرده است. حوادث 11 سپتامبر و پس از آن وقوع زلزله در منطقه کشمیر پاکستان در سال 2005 باب تازهای در مراودات میان ناتو و پاکستان گشود. پس از عملیات امدادرسانی به زلزلهزدگان پاکستان، ناتو با هدف همکاری هر چه بیشتر با ارتش این کشور در مبارزه با تروریسم، اعلام آمادگی کرد و قول همکاریهای بیشتری را داد. نویسنده اعتقاد دارد که اجازه تشکیل پایگاه و استقرار نیروهای نظامی ناتو در پاکستان فرصتی برای این سازمان فراهم آورد تا با تسلط بر ساحل شمالی دریای عمان هر چه بیشتر خود را به تنگه استراتژیک هرمز که محل عبور بخش عمدهای از نفت جهان است، نزدیک سازد.(ص 196)
موضوع گفتار دوم ناتو در مناطق پیرامون ایران است. منظور از مناطق پیرامونی سه منطقه آسیای مرکزی و قفقاز، خلیج فارس و مدیترانه است. ارتباط ناتو با هر یک از این مناطق موضوع اصلی گفتار دوم است. اگرچه زمینههای حضور ناتو در آسیای مرکزی و قفقاز با فروپاشی شوروی فراهم شد، اما تحولات 11 سپتامبر نقطه عطفی در روابط پیمان ناتو با کشورهای این منطقه محسوب میشود. نویسنده اهداف کلی ناتو برای حضور در این منطقه را در موارد زیر برمیشمرد:
دستیابی به منابع غنی انرژی، خطوط انتقال انرژی و بازار مصرف گسترده برای تولیدات غرب، کمک به آمریکا برای تشکیل ضلع سوم محاصره ایران از سمت شمال به جنوب کشورهای شمالی ایران به سوی ناتو، تسهیل در حرکت غرب به سوی خاورمیانه و حضور ناتو در آنجا و در اختیار گرفتن مدیریت بحران در کشورهای اسلامی به منظور گسترش امکان تحرک نظامی، کمک به اجرای برنامه نشر دموکراسی در خاورمیانه بزرگ، از میان بردن هر گونه احتمال نزدیکی مجدد کشورهای منطقه به روسیه، افزایش نفوذ ناتو در قفقاز و آسیای مرکزی به منظور سنگین کردن وزنه غرب در برابر روسیه، فشار بر جمهوری اسلامی ایران و کنترل چین در آینده.
زمینههای حضور ناتو در خلیج فارس نیز در دهه 90 و به ویژه پس از تحولات 11 سپتامبر فراهم شد. نطقه کانونی توجه به منطقه خلیج فارس طرح خاورمیانه بزرگ است که کشورهای قدرتمند عضو ناتو بر ضرورت گسترش نقش این سازمان در اجرای این طرح و تحولات منطقه خاورمیانه تأکید کردهاند. در سال 2004 این نقشآفرینی در قالب ابتکارهای همکاری استانبول (ICI) شکل رسمیتری به خود گرفت. وظیفه جدید ناتو در قالب این ابتکار شناسایی و مقابله با خطرهایی است که کشورهای عضو را در منطقه خاورمیانه بزرگ تهدید میکند.(ص 212) همکاریهای نظامی با کشورهای منطقه خلیج فارس از جمله اقداماتی است که ناتو برای تأثیرگذاری و نقشآفرینی در تأمین امنیت منطقه انجام داده است. آموزشهای نظامی در کشورهای حوزه خلیج فارس و شمال آفریقا و تأسیس دانشکده نظامی در منطقه از جمله برنامههای نظامی در خلیج فارس برای برقراری الگوی جدید امنیتی در منطقه به رهبری آمریکاست.
تلاشهای ناتو برای برقراری ارتباط با کشورهای حوزه مدیترانه نیز به سالهای پس از تغییر ساختار نظام بینالمللی در آستانه دهه 90 بازمیگردد. بازتاب این تلاشها را میتوان در گفتوگوهای مدیترانهای ناتو با کشورهای حاشیه مدیترانه دید که در پایان سال 1994 انجام شد و شامل گفتوگوهای میان اعضای این پیمان با نمایندگان کشورهای مصر، موریتانی، مراکش، اسراییل، تونس، الجزایر و اردن میشد. کنفرانسها و سمینارهای متعدد نیز در زمینه گفتوگوهای مدیترانهای برگزار شد که محور آنها گسترش فعالیتهای نظامی مشترک و افزایش همکاریهای سیاسی و عملی از طریق تشکیل نشستهای میان سران در زمینه مسایل مدنی و اجتماعی در کشورهای حوزه مدیترانه بود. از جمله فعالیتهای نظامی ناتو در منطقه میتوان به برنامه «حفط همسایگی» این سازمان اشاره کرد که طی آن از سال 2001 تا 2005 اقدام به استقرار 65 هزار گشت دریایی در مدیترانه برای یافتن تروریستها کرده بود. روابط ویژه ناتو با اسراییل و کمکهای نظامی این سازمان به آن و عضویت اسراییل در سازمان ناتو از جمله مواردی است که نویسنده در این بحث به آن پرداخته است. یکی از مهمترین اهداف این نزدیکی از دید نویسنده تضعیف ایران است. نویسنده معتقد است که در صورت تحقق پیمان همکاریهای نظامی و امنیتی ناتو با کشورهای مدیترانه این نخستین پیمان نظامی خواهد بود که از یک سو اسراییل و از سوی دیگر چهار کشور عربی مصر، اردن، الجزایر و مراکش در آن حضور دارند.(ص 225)
فصل پنجم: بررسی تهدیدات و راهبرد تأمین امنیت و تضمین منافع ملی ایران در برابر ناتو
نویسنده در این فصل به تهدیدات ناشی از رویکرد و مأموریتهای جدید ناتو که متوجه ایران است میپردازد. وی معتقد است که چهار عنصر کلیدی ژئوپلیتیک، ایدئولوژی، انرژی و فناوری از عناصر مهم قدرت برای جمهوری اسلامی ایران و نیز ناتو محسوب میشود، و این هممرز شدن یا به عبارتی نزدیکی مرزها ناتو با جمهوری اسلامی ایران احتمال تعارض و برخورد میان اهداف طرفین را بالا میبرد. نویسنده در کنار پرداختن به تهدیدات، راهکارها و راهبردهایی در مقابله با ناتو برای ایران پیشنهاد میکند. تحلیل هر چه بیشتر و دقیقتر این موضوع طی چهار گفتار آمده است: گفتار نخست مربوط به مخاطرات، گفتار دوم منش عناصر چهارگانه در سیاستهای ناتو، گفتار سوم بررسی نقش عناصر چهارگانه در تعیین جایگاه ایران در عرصه نظام بینالملل، و گفتار چهارم راهبرد و نقطه تصمیم ایران در مقابل ناتو.
پایان نظام دوقطبی و واقعه 11 سپتامبر با فاصله تقریباً اندکی از هم موجب رقم خوردن دو رویکرد مهم در سازمان ناتو شد که میتوان آن را در چندجانبهگرایی در عین یکجانبهگرایی نامید. تهدیدها و چالشهای جدیدی تعریف شد که مأموریت ناتو به رهبری آمریکا مقابله با آنها بود. از جمله تروریسم، سلاحهای کشتار جمعی، موشکهای دوربرد، بنیادگرایی و ناسیونالیسم افراطی، بسط موضوعی مأموریتهای ناتو همزمان با بسط حضور فیزیکی آن در مناطق مختلف جهان از جمله افغانستان، عراق، بالکان، مدیترانه، قفقاز و آسیای مرکزی با حوزه نفوذ منافع و امنیت ملی و منطقهای ایران ارتباط پیدا میکند. در این گفتار نویسنده به جنبههایی از فعالیتهای ناتو که امنیت ملی ایران را متأثر میکند، اشاره مینماید. مسئله نخست موضعگیری ناتو در قبال برنامه هستهای ایران است که هرچند سیاست اعلامی ناتو حمایت از ابتکارات دیپلماتیک بوده است، اما به نظر نویسنده با صدور قطعنامه 1737 شورای امنیت علیه جمهوری اسلامی ایران و اقتدارهای تحریمی پیشبینی شده بعید به نظر نمیرسد که نقش آتی ناتو بر فشار هر چه بیشتر بر ایران متمرکز باشد.(ص 239) مسئله دیگر برنامه ناتو در مبارزه با تروریسم است. یکی از جنبههای عملی این مبارزه که به نوعی میتواند بر ایران تأثیرگذار باشد، عملیات ضد تروریستی ناتو در دریای مدیترانه تحت عنوان «عملیات تلاش فعال» است که در چارچوب آن تردد کشتیها در کل دریای مدیترانه تحت کنترل است و این موضوع با توجه به تحریمها علیه ایران اهمیت دارد. همچنین با متهم نمودن ایران به عنوان حامی گروههای بنیادگرای خاورمیانه در شرایط بحرانی نگاهها را متوجه ایران میکند.(ص 239) موضوع دیگر، روابط ناتو با اسراییل است؛ تقویت این روابط خط تأثیرگذاری اسراییل، آمریکا و انگلیس بر سیاستهای ناتو و جهتگیری علیه منافع جمهوری اسلامی ایران را افزایش میدهد. موضوع دیگر گسترش مناسبات ناتو با کشورهای حاشیه خلیج فارس است که همکاری ناتو با این کشورها در ابعاد امنیتی و نظامی موجبات انزوای ایران را فراهم میکند. حضور ناتو در افغانستان، عراق و کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز از دیگر مسایل تأثیرگذار بر امنیت جمهوری اسلامی ایران هستند.
موضوع گفتار دوم بررسی نقش عناصر چهارگانه در سیاستهای ناتو میباشد. نخستین عنصر ژئوپولیتیک است که با پذیرش یونان و ترکیه به عضویت در ناتو در همان سالهای نخستین تأسیس سازمان به علاقه به گسترش قلمرو تأثیرگذاری از سوی ناتو آشکار شد و دستیابی به موقعیتهای برتر ژئوپلیتیک از همان زمان در دستور کار گردانندگان آن قرار گرفت.(ص 224) در برهههای مختلف این سیاست در قالب تاکتیکها و ابتکارات مختلفی دنبال شده است از جمله ایجاد نهادهایی چون شورای مشارکت ارو ـ آتلانتیک در طرح مشارکت برای صلح، شورای مشترک دایمی ناتو ـ روسیه، ایجاد ائتلاف استراتژیک با برخی کشورها چون پاکستان و اسراییل که همگی زمینههای گسترش دامنه ژئوپلیتیک این سازمان را در نقاط مختلف جهان فراهم کرده است بنابراین میتوان گفت که افزایش حضور ناتو در مناطق غنی از انرژی چون خاورمیانه و آسیای مرکزی و قفقاز از سر تصادف یا صرف دغدغههای سیاسی یا امنیتی نیست. سمینارها و اجلاسهای این سازمان در برخی کشورهای مناطق صاحب انرژی نیز موید این موضوع است، از جمله برگزاری سمیناری با حضور هشت کشور عضو و نه کشور متحد این پیمان در قالب طرح مشارکت برای صلح در شهر باکو توسط این سازمان که به بررسی راههای تأمین انتقال انرژی از دریای خزر به دیگر نقاط جهان و بازارهای احتمالی متقاضی نفت و گاز این منطقه پرداخت.(ص 248)
ماهیت ایدئولوژیک ناتو چیزی است که به نظر نویسنده ناظران سیاسی گاه آن را فراموش میکنند ناتو در تقابل با ایدئولوژی کمونیسم و برای گسترش ارزشهای لیبرالیستی به وجود آمد و نویسنده معتقد است که ناتو همواره در پی این هدف بوده است. حتی پس از پایان دوران جنگ سرد و فروپاشی قطب مقابل ایدئولوژیک ناتو این سازمان اهداف دیگری را با بنمایه ایدئولوژیک محور فعالیت خود قرار داد؛ مسایلی چون رفع اختلافات قومی، برقراری حقوق بشر و دموکراسی و مقابله با تروریسم. در حال حاضر نگاه به شرق در ناتو نه تنها از طریق پذیرش اعضای جدید، بلکه از طریق نهادسازی و ایجاد بنیانهای مدنی در جوامع مختلف پیش میرود.(ص 252)
یکی دیگر از اهداف اصلی ناتو به عنوان یک پیمان دفاعی ـ امنیتی تلاش برای ممانعت از دستیابی کشورها به توانمندی ساخت سلاح هستهای و سایر تسلیحات کشتار جمعی است. تلاش این سازمان بر این است که با ممانعت از دستیابی رقیب یا رقبا به فناوری ساخت سلاحهای هستهای از شکلگیری مرحله جدیدی از رقابتهای تسلیحاتی در سطح بینالمللی جلوگیری نماید. در بیانیههای اجلاسهای ناتو نیز بر موضوع کنترل تسلیحاتی و پیشگیری از گسترش سلاحهای کشتار جمعی تأکید شده است.(ص 258)
موضوع گفتار سوم بررسی منش همان عناصر چهارگانه به عنوان عناصر قدرت در تعیین وزن ایران در نظام بینالملل است. عوامل متعددی در اهمیت یافتن ژئوپلیتیک ایران مهم است؛ از جمله اینکه این کشور متصل به موقعیت برّی اوراسیاست، دوم آنکه به سبب دارا بودن سواحل طولانی از موقعیت بحری برخوردار است، سوم آنکه با در اختیار داشتن تنگه استراتژیک هرمز دارای موقعیت گذرگاهی نیز هست.(ص 261) عنصر انرژی نیز در تأثیرگذاری ایران در نظام بینالملل نقش محوری دارد. البته نویسنده معتقد است که این فاکتور در سالهای اخیر بنا به دلایل متعددی رو به تنزل گذاشته است؛ از جمله ورود رقبای جدید غیر اوپک در حوزه تولید نفت آسیبی جدی به نقش اعضای اوپک در بازارهای انرژی وارد آورد و ایران نیز از این رهگذر بینصیب مانده است.(ص 263) وقوع جنگ هشت ساله و از بین رفتن بسیاری از زیرساختهای صنعت نفت، عدم توانایی در بازسازی بخشها نابود شده، تحریمهای بینالمللی علیه شرکتهای سرمایهگذاری خارجی در بخش صنعت نفت و گاز ایران طی دو دهه اخیر و بالاخره عدم سرمایهگذاری داخلی در بخشهای بالا دستی و پایین دستی صنعت نفت موجب شده است ایران روند کاهش جایگاه و اهمیت خود در معاملات انرژی را شاهد باشد.(ص 264) نظر نویسنده بر این است که با وجود این مشکلات در حال حاضر این امکان برای ایران وجود ندارد که از نفت به عنوان سلاحی استفاده کند و در راستای اهدافش از آن بهره بگیرد.
پس از انقلاب اسلامی ایدئولوژی از جمله عناصر بسیار تأثیرگذار در سیاست ایران بوده و همواره به عنوان شمشیری دو لبه عمل کرده است. از یک سو در میان تودههای کشورهای منطقه محبوبیت بسیاری برای ایران به همراه آورد و از سوی دیگر گاه موجب تقابل با کشورها شده است. ضمن اینکه تحولات داخلی و منطقهای همواره تأثیرگذاری این عنصر قدرت را متأثر کرده است: از دیدگاه نویسنده ایران در میان ایدئولوژیها جایگاهی دوگانه دارد. از سوی میتوان نقش پیشتاز را در جهان اسلام برای آن قایل شد، و از سوی دیگر ویژگیهای مذهبی این کشور باعث بروز شکاف میان آن و سایر کشورهای اسلامی شده است. این امر موجب از دست دادن متحدان بالقوه استراتژیک در منطقه شده است.(ص 268)
وجود درآمدهای نفتی هنگفت در ایران موجبات پیشرفت نظامی آن را از زمان پیش از انقلاب فراهم کرده بود. در دوران پهلوی به ویژه در دهه 1970 به دلیل نزدیکی سیاستهای ایران با غرب، غرب مشکلی با توانمند شدن نظامی ایران نداشت. اما پس از انقلاب واگرایی روابط ایران و غرب موجب شد تا سیاستهای مهار و کنترل توانایی نظامی ایران در دستور کار کشورهای غربی قرار گیرد. نویسنده موضوع فناوری هستهای را نیز از این منظر تحلیل مینماید. ضمن اینکه دستیابی ایران به فناوری هستهای موازنه قدرت در خاورمیانه را به ویژه به ضرر اسراییل برهم میزند. همچنین موجب به وجود آمدن نوعی رقابت هستهای در منطقه میشود. البته نویسنده معتقد است که دستیابی ایران بیش از آنکه تهدید منافع غرب باشد، به موازنه دانش در میان کشورهای هستهای در آمریکا میانجامد و شرایط جدیدی برای همگرایی و همکاری منطقهای به وجود میآورد. البته با این فرض که ایران فناوری مذکور را نه در مسیر تسلیحاتی بلکه برای تداوم حیات و توسعه پایدار به کار خواهد گرفت.
در گفتار پایانی فصل پنجم، نویسنده با علم به اهداف ناتو در منطقه و جهان تلاش میکند با نگاهی واقعگرایانه بهترین گزینه ممکن برای ایران را در ارتباط با این سازمان جستجو و پیشنهاد کند. وی معتقد است که منافع ملی و نیز امنیت ملی ایران حکم میکند که ایران در شرایط حاضر مروری مجدد بر روابط خود با ناتو داشته باشد و رسیدن به این مرحله مستلزم آن است که بدانیم: ناتو یک واقعیت وجودی است که در صورت عدم توجه به آن میتواند تهدیدی علیه امنیت ملی باشد. دیگر آنکه ایران و ناتو به همان اندازه که دارای تضاد منافع و ایدئولوژیک هستند میتوانند دارای منافع مشترک قابل بحث نیز باشند. همچنین ایران نباید ناتو را به عنوان اسب تروای آمریکا و برآورنده مقاصد آن بداند.(ص 278) این سازمان دارای 28 عضو دیگر نیز هست که برخی از آنها در فهرست مهمترین طرفهای سیاسی و تجاری ایران هستند. استفاده از راهکارهای دیپلماتیک در برقراری ارتباط با این اعضا میتواند از انزوای منطقهای ایران در آینده ممانعت کند.(ص 278)
برای عملیاتی کردن این امر، نویسنده دو گزینه ارتباط غیر نظامی با ناتو از یک سو، و ارتباط غیر مستقیم توسط کشورهای مرتبط با ناتو از سوی دیگر را پیشنهاد میدهد. در بخش ارتباط غیر نظامی با ناتو نویسنده با مرور نحوه تعامل و همکاری سایر کشورها با این سازمان پیشنهاد میدهد که ایران در ابتدا مبادرت به انجام گفتوگوهای پارلمانی در مجمع پارلمان ناتو نماید و در این گفتوگوها هیأت ایرانی پیشنهاد انجام گفتوگوهای موردی در زمینه مسایلی چون امنیت انرژی، قاچاق مواد مخدر، تروریسم و امنیت منطقهای را مطرح سازد. همزمان میتوان به انجام گفتوگوهای مرزی با نیروهای ناتو مستقر در خاک همسایگان اقدام نماید، بر پارلمانهای کشورهای منطقه که با مجمع پارلمانی ناتو نشستهای مشترک دارند تأثیر بگذارد که همه اینها از دید نویسنده دو کتاب مدت و میان مدت فرصتهای جدیدی در عرصه معادلات منطقهای و بینالمللی در اختیار ایران قرار خواهد داد.(ص 279)
در مورد گزینه دیگر یعنی ارتباط غیر مستقیم توسط کشورهای مرتبط با ناتو، نویسنده به سه حلقه کشورها، و مناطق پیرامونی و عرصه بینالمللی اشاره میکند. در حلقه اول (کشورها) نویسنده به روابط ایران با کشورهای ترکیه، عراق، افغانستان، پاکستان و روسیه اشاره میکند و معتقد است که همکاری ایران با این کشورها و از بین بردن تقابل با آنها سمتگیری به سوی ناتو را تسهیل میکند. در رابطه با ترکیه نویسنده پیشنهاد میکند که ایران باید از جهتگیری ترکیه به عنوان «رقیب استراتژیک» پیشگیری و در مقابل گامهای عملی در جهت شناساندن ایران به عنوان شریک استراتژیک بردارد. در مورد مسایل مربوط به اکراد و وضعیت داخلی در عراق، با این کشور وارد گفتوگو شود. در مورد عراق نیز ایران هر چه سریعتر باید به حل مسایل خود با این کشور اقدام نماید و با پذیرفتن واقعیتهای سیاسی ـ امنیتی این کشور در روابط آن با غرب، حل اختلافات ارضی و مرزی میان دو کشور و بحث مهار آبهای مرزی در بخشهای غربی کشور را در دستور کار قرار دهد و موجبات نارضایتی را از میان ببرد. در مورد روسیه نویسنده معتقد است که مرور روابط دو کشور ایران و روسیه نشان میدهد که نه تنها روسیه بههیچوجه مایل نیست ایران به یک قدرت برتر منطقهای تبدیل شود، بلکه یک ایران ضعیف و منزوی به خوبی میتواند تأمینکننده منافع این کشور باشد.(ص 284) بنابراین در صورتی که ایران بتواند با برقراری ارتباط با ناتو باب گفتوگو در زمینه مسایل منطقهای به ویژه در حوزه ژئوپلیتیک آینده خزر، رژیم حقوق حاکم بر آن و نحوه انتقال منابع نفت و گاز طبیعی این حوزه را به خارج از منطقه بگشاید میتواند با کارت ناتو به ایجاد موازنه در منطقه بپردازد و حتی برای جلب حمایت روسیه نیز در وضع بهتری قرار گیرد.
حضور نیروهای ایساف در افغانستان و در دست گرفتن زمام امنیت داخلی در این کشور موضوعی است که به نظر نویسنده ایران را ناگزیر از آن میکند که در ��ی راهها و زمینههایی برای مذاکره و همکاری با مقامات ایساف باشد. همکاری در مسایلی چون بازسازی افغانستان، مبارزه با قاچاق مواد مخدر، مبارزه با طالبان و غیره. ضمن آنکه بیشتر نیروهای ایساف مستقر در مرز ایران و افغانستان متعلق به ایتالیا، انگلستان و آلمان هستند و تعامل با این نیروها به واسطه پیشینه روابط میان ایران و آن کشورها میتواند تأثیر مثبتی در روند گفتوگوها داشته باشد.(ص 286)
به نظر نویسنده، ایران باید تلاش کند تا تکروی همسایگان را به سمت همکاریهای نظامی با ناتو، به یک راهبرد امنیتی در مرزهای مشترک تغییر دهد و پاکستان یکی از این کشورها است. ضمن اینکه تلاش ایران برای پیشبرد مذاکرات مربوط به انتقال گاز طبیعی از ایران به هند و پاکستان ارایه پیشنهاد تشکیل کمیسیون چندجانبه ایران، افغانستان و پاکستان با هدف بررسی اقدامات گروههای شبه نظامی نیز میتواند در تقویت روابط موثر باشد.
حقله دوم در ارتباط غیر مستقیم ایران با ناتو مناطق پیرامونی است و نخستین منطقه، آسیای مرکزی و قفقاز است. متأسفانه در پی تحولات دهه 90 به رغم افزایش حضور ناتو در این منطقه، ایران با سیاست انفعالی در برابر حضور ناتو در مرزهای شمالیاش، چشم خود را بر واقعیتهای موجود بسته است(ص 288) حال آنکه روزی واقعیتهای موجود در منطقه ضرورت اقدام ایران را نمایان میسازد. نویسنده راهکارهای احتمالی برای تأمین منافع ملی و حفظ امنیت ملی ایران را به دو دسته تقسیم میکند: 1. راهکارهای گسترش همکاریهای دوجانبه و چندجانبه با کشورهای منطقه در عرصههای مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و حتیالامکان نظامی و نیز راهکارهای بررسی روشهای تعامل با ناتو در این منطقه. همچنین ایران باید در زمینه موضوعات مورد علاقه در مذاکرات ناتو با کشورهای این مناطق، نقشی فعال و تأثیرگذار داشته باشد و توانمندیها و نقاط ضعف استراتژیک خود و همسایگان شمالی را مورد مطالعه دقیق قرار دهد.
گفتوگو با کمیتههای تخصصی ناتو در زمینههای مختلف را در دستور کار قرار دهد، با برقراری ارتباط با اعضای ناتو، برای تأمین هر چه بیشتر منافع ایران در زمینه تعیین رژیم حقوقی دریای خزر مواضع نفی آنان را در قبال خود تعدیل نماید. تلاش کند تا نقش حلقه واسط میان نیروهای ناتو در آسیای مرکزی و قفقاز با منطقه خلیج فارس و خاورمیانه را ایفا نموده و در امنیتسازی حوزههای پیرامونی ناتو مشارکت کند.(ص 289) همه اینها و هر راهکار دیگری به تأکید نویسنده باید مبتنی بر سیاستی غیر از ستیز باشد.
منطقه دیگر خلیج فارس است که پس از ابتکار همکاری استانبول (ICI) در سال 2004 کشورهای این منطقه وارد همکاریهای عملی با ناتو شدند. از آنجایی که مبنای این همکاریها بیشتر مسایل امنیتی است، ایران باید به دنبال امنیت یکپارچه و برقراری مجدد اقتدار خود در این منطقه باشد و این بدون تعامل با غرب و جلب اعتماد کشورهای همسایه دشوار است ـ از جمله پیشنهادات نویسنده برای جایگزین کردن سیاست تعامل به جای سیاست انفعالی، ارایه پیشنهاداتی از سوی ایران نظیر تدوین طرح مشترک «رژیم امنیت منطقهای خلیج فارس»، ارایه پیشنهاد در مورد تشکیل مجمع امنیت منطقهای خلیج فارس که هدف آن تقویت محیط گفتوگو در منطقه کاهش تنش و ارتقای سطح همکاریها علیه تهدیدات فرامنطقهای باشد و همچنین تلاش برای نشان دادن آنکه بزرگترین خطری که منطقه خلیج فارس را تهدید میکند نه ایران هستهای یا تهدیدات سنتی ناشی از تجاوزهای متعارف، بلکه تحولات و تغییرات اجتماعی ـ اقتصادی و سیاست داخلی منطقه است که خطر واقعی محسوب میشود و کنترل و هدایت آن برای رهبران منطقه مشکل است.
سومین منطقه مدیترانه است که هفت کشور آن در قالب طرح گفتوگوهای مدیترانهای در حال همکاری با ناتو هستند. ضمن اینکه حضور اسراییل در این طرح بر حساسیت آن برای ایران میافزاید. پیشنهاد نویسنده برای فعال شدن دیپلماسی ایران در این منطقه این است که ایران میتواند با ارایه طرحی مبنی بر تشکیل نشستهای مشترک با حضور اعضای ناتو و کشورهای بزرگ منطقه برای یافتن راهحلی جهت دستیابی به صلح پایدار در سرزمینهای اشغالی، ضمن نشان دادن حسن نیت خود، ابتکار عمل را در این زمینه تا حد امکان در دست گیرد. آخرین حلقه عرصه بینالمللی است که از دیدگاه نویسنده اگر ایران بتواند جایگاه برتر منطقهای خود را به گونهای تقویت نماید که سازگار با امنیت جمعی بازیگران قدرتمند فرامنطقهای و در تعامل با پیمانهای همکاری امنیتی نهادهایی چون ناتو باشد، نقش موثری در تغییر شرایط براساس ظرفیتهای بالقوه و بالفعل خود خواهد داشت.(ص 296)
در آخرین صفحات گفتار نهایی این فصل نویسنده گریزی به مسایل داخلی ایران زده است. از دیدگاه وی امنیت در داخل کشور مجزا از امنیت جامعه ـ مردم نیست و عدم رضایت و اعتماد مردم به حکومت باعث بحران و بیثباتی میشود و حکومت را آسیبپذیر میکند. چندگانگی ساختار سیاستگذاری خارجی نیز از جمله مسایلی است که موجب شده است مواضع دولتمردان ایران از شیوههای مختلف موازی و گاه حتی متضاد به جهانیان اعلام شود که نتیجه آن از دست رفتن انسجام در سیاستگذاری و اجراست. در فصل پایانی نویسنده به سیاق معمول از میان همه آنچه گفته است به نتیجهگیری میپردازد. وی با اشاره به چهار گزینه ایران تندرو و ضعیف، ایران تندرو و قوی، ایران میانهرو و ضعیف، ایران میانهرو و قوی، که پیش روی کشور است معتقد است که در شرایط موجود دغدغههای امنیتی حکم میکند تا از راهبردی پیروی شود که ما را به آرمانها نیز برساند و مانع از آن شود که نظریه ایران ضعیف (خواه تندرو و یا میانهرو) در منطقه تحقق یابد. آن هم در شرایطی که ایران میانهرو قوی میتواند با نقشآفرینی در منطقه به امنیتسازی و ثبات منطقهای مدد رساند.(ص 315)
نقد کتاب
کتاب «اثر مأموریتهای جدید ناتو بر منافع و امنیت جمهوری اسلامی ایران» به دلیل نگاه به ریشههای حقوقی و سیاسی شکلگیری سازمان پیمان آتلانتیک شمالی آغاز خوبی دارد هرچند با در نظر گرفتن این نکته که حدود نیمی از حجم کتاب در واقع مدخلی برای ورود به بحث اصلی است. به نظر میرسد نویسنده بیش از آنچه که باید در آغاز مانده است. ضمن اینکه بیش از نیمی از کتاب یعنی حدود دو سوم آن حول متغیر مستقل یعنی مأموریتهای جدید ناتو متمرکز بوده است. میتوان گفت که به رغم دادهها و اطلاعات بسیار مفیدی که در اختیار نویسنده بوده است، نحوه چینش دادهها و فصلبندی کتاب چندان مطلوب نیست. مبنای تفکیک فصلهای مختلف کتاب به ویژه سه فصل آغازین چندان روشن نیست و نویسنده میتوانست با تلخیص برخی بحثها و عدم تکرار برخی مباحث، ضمن کاستن از حجم کتاب مباحث را در فصلبندیهای دقیقتری ارایه دهد. جایگاه بحث نظری نیز در کل کتاب چندان نیست. اگر قرار بود چرایی و چگونگی شکلگیری عملکرد ناتو در قالب نظریههای مطرح شده به بحث گذاشته شود، گفتنی است که در مواردی نویسنده صرفاً به توضیح و تبیین خود تئوریها پرداخته است. ضمن اینکه نویسنده با بحثی گذرا از کنار نظریه ابداعی خود گذشته است و برخلاف آنکه خواننده انتظار داشت تا در فصل پایانی این نظریه عناوین بحث اصلی، یعنی چگونگی تأثیر و تأثیر ناتو بر منافع و امنیت ملی ایران و راهکارهای ارایه شده قرار گیرد، غایب بزرگ فصل آخر همین نظریه ابداعی است. برخی از مباحث فصل پایانی (فصل پنج) به گونهای در فصل چهار نیز مورد بررسی قرار گرفته بود و نویسنده میتوانست با تلخیص و ترکیبی هوشمندانه وزن نظریه ابداعی را در پردازش دقیق بحث نشان دهد، و نظریه حرکت وضعی ـ انتقالی پیش از آنکه به کار تبیین ناتو در نظام بینالملل یا معرفی به عنوان یک نظریه ابداعی بیابد، میتوانست در تحلیل ارتباط ایران با ناتو موثر واقع شود.
در بحث از چالشهای پیش روی ناتو نیز تقریباً هیچ یک از مسایلی که مطرح میشود بنا به ارزیابی و تحلیل نویسنده چالشی جدی برای این سازمان محسوب نمیشود، بنابراین سئوالی که مطرح میشود ضرورت و ارتباط بحثی با عنوان چالشهای پیش روی ناتو به بحث اصلی است.
انتظار میرفت که در ارایه راهبرد برای ایران، تقابل عناصر چهارگانه قدرت ایران، عناصر چهارگانه تأثیرگذار در سیاستهای ناتو مورد توجه قرار گیرد و در هر یک از زمینهها راهبردی ویژه نیز مطرح شود که چنین نیست و نویسنده با تمرکز بر عنصر ژئوپلیتیک به ارایه راهبرد برای ایران در مناطق و کشورهای پیرامونی بسنده کرده است.
به رغم اینها نقاط قوت و مثبت کتاب قابل چشمپوشی نیست. نگاه واقعبینانه نویسنده به ویژه در فصل پایانی برای تصمیمگیرندگان دستگاه دیپلماسی ایران آموختنی و برای خوانندگان عادی تحسینبرانگیز است. در میان آثاری که در پیوند با سیاست خارجی ایران هستند کمتر آثاری به شیوه نویسنده به ارایه مستقیم راهکارهایی برای دستگاه تصمیمگیری میپردازند و این از ویژگیهای برجسته اثر است که آن را از قالب یک تحقیق صرف خارج کرده است. نوآوری نویسنده در زمینههای مختلف از جمله نشان دادن ارتباط ناتو با ساختارهای قدرت در قالب شکل نمایش وضعیت ایران در میان همسایگان مرتبط با ناتو روی نقشه و نمونههای دیگر مثال زدنی است. ارزشمندی این اثر به ویژه در صورتی که مورد توجه نخبگان ابزاری دستگاه سیاست خارجی قرار گیرد دوچندان خواهد بود و مطالعه آن در کنار تسلط نگاه دلسوزانه واقعگرا میتواند به پیگیری جدیتر منافع ملی ایران بینجامد.