تاریخ انتشار : ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۰:۲۹  ، 
کد خبر : ۲۶۶۵۷۷

نخبگان نقابدار

غلام حسين بَجَلي - اشاره: آشنايي و ارتباط ايرانيان با تمدن غرب در دو سده اخير، تبعات بسياري را به دنبال داشته است . مشاهده پيشرفت هاي فني، اقتصادي و.... اروپايي ها و فاصله موجود ميان كشورهاي استعمار گر و استعمار زده، موجب شكل گيري احساس خود باختگي شديد در محصلينا عزاميبهغرب گرديد، اين دانش آموختگان در كنار آشنايي محدود با دانش هاي نوين ، به يادگيري اصول و مولفه هاي اساسي فرهنگ غربي پرداخته و عمدتا در بازگشت از ديار فرنگ ، به مبلغي چيره دست براي فرهنگ غربي و سازمان هاي جاسوسي و سياسي غرب تبديل شدند .

هنگامي که اروپا به سرعت به سمت انقلاب صنعتي و اجتماعي حرکت مي‌کرد، ايران تحت سلطنت قاجار، در منجلاب ناداني و رکود غوطه‌ور بود و مردم گرفتار فقر و تنگدستي، بي‌عدالتي و خمود فکري بودند. در همين برهه، شاهانِ از همه‌جا بي‌خبر و خوشگذران قاجار، ناگهان دربار خود را در معرض يورش سفراي دول بزرگ استعماري يافتند که هر يک از آنان به گونه‌اي درصدد تحقق آمال و آرمان‌هاي استعماري خويش بودند.

گرچه آغاز روابط ديپلماتيک بين ايران و کشورهاي اروپايي به حدود دهه‌هاي نخستين سده دهم هـ. ق / هفدهم ميلادي؛ ‌يعني اندکي پيش از نخستين سال‌هاي تشکيل دولت صفوي، در عهد اوزون حسن آق‌قويونلو برمي‌گردد.1 و هر چند اين آشنايي در دوره صفويان، اندکي رو به فزوني گذاشت، اما با اين‌حال به دليل مشکلات عديده‌اي چون صعوبت راه‌ها، حضور دشمن سرسختي چون عثماني‌ها در آسياي صغير و درياي مديترانه و غيره، روابط غرب و ايران تا آغاز قرن سيزده هـ.ق به صورت جدي پيگيري نمي‌شد.

به عقيده اکثر محققان تاريخ معاصر ايران، ناکامي ايران در هرات و شکست‌هاي مکرر آن در مقابل روس‌ها، فتحعلي‌شاه و عباس‌ميرزا را به اين فکر واداشت که اگر بخواهند گرجستان و مناطق از دست رفته را باز پس گيرند، راهي جز استفاده از سلاح‌هاي مدرن و آشنايي با روش‌هاي نوين نظامي ندارند و لذا تصميم به اعزام محصّل به غرب، براي آشنايي با دستاوردهاي جديد کشورهاي غربي گرفتند.2

ناکامي‌هاي نظامي در مقابل روس‌ها و نيز روابط بيش از پيش با کشورهاي اروپايي، تنها نتيجه‌اي که به دنبال داشت، آگاهي تعداد معدودي از ايرانيان به برتري روزافزون تمدن جديد اروپا و عقب‌ماندگي ايران از کاروان تمدن جهاني بود. با آن که اقدامات نخستين عباس‌ميرزا نايب‌السلطنه، در اعزام محصلان به اروپا، ناشي از علاقه او بر آگاهي به اسرار و رموز پيشرفت‌هاي نظامي اروپا استوار بود، ولي همين امر، ايرانيان اعزامي را با ساير عناصر فرهنگي و تمدني اروپا نيز آشنا کرد.

رفت‌وآمد نمايندگان سياسي ايران و محصلان اعزامي به اروپا، ايرانيان را با عقايد آزادي‌خواهي و آيين حکومتي دموکراسي و پارلماني آشنا کرده و اروپارفته‌ها را به اين نکته معتقد کرد که بقاء و حيات ايران، مستلزم آن است که اولاً تمدن غربي در ايران راه يافته و ترقيّات جديد در اين کشور ترويج بشود، ثانياً اصول حکومت بر پايه قانون قرار گيرد.3 به عقيده دکتر فريدون آدميت، روشنفکران که جملگي در زمره درس‌خواندگان جدّي به شمار مي‌رفتند، نماينده تعقل سياسي غربي بودند.4

آشنايي ايرانيان با فراماسونري

 به نظر مي‌رسد که ايرانيان از طرف شرق و از طرف کشور هندوستان که انگليسي‌ها در سال 1143 هـ. ق / 1730 م، براي نخستين بار، لژ فراماسونري خود را در آن بنياد نهاده بودند، با فراماسونري آشنا گرديده‌اند. پاره‌اي از ايرانيان به ويژه گروهي از بازرگانان که به هند مي‌رفتند، در دام تنيده انگليسي‌ها گرفتار و به اين لژها راه يافته و در بازگشت به ايران، زمينه پخش و پراکندن انديشه‌هاي ماسوني را در ميان گروه معيني از مردم فراهم مي‌کردند. شوشتري يکي از ايرانياني که براي اولين بار با اين پديده در هند آشنا شده، در توصيف فراماسوني چنين نوشته است: «... ديگر از جمله قوانين مشهوره فِرَق فرنگ، خاصه فرانسيسان، فرامسين است و فريمسن نيز گويند و آن در لغت به معني بنا و معمار است، چه واضع اين قوانين شخصي بنّا بوده است...»علاوه بر شرق و غرب، تعدادي از ايرانيان نيز از سمت شمال يعني سرزمين روسيه با فراماسونري آشنا شدند که از آن جمله مي‌توان به ميرزافتحعلي آخونداوف يا آخوندزاده (1295-1227) اشاره کرد.

به اين ترتيب اولين برخورد جدي تحصيل‌کردگان ايراني با فرهنگ غربي، زمينه پيوستن آن‌ها به لژهاي ماسوني و تبديل شدن هر يک به مبلّغي چيره‌دست براي ارزش‌هاي ماسوني را فراهم کرده، به گونه‌اي که به عقيده محمود محمود «از آغاز سده نوزدهم، پاي هر ايراني که به اروپا و به ويژه انگلستان رسيد، او را به انجمن ماسوني خواندند و بردند، برادر و برابرش ناميدند، راز مگو را به گوش فرد خواندند و دهانش را مُهر کردند و دوختند.»6

علل گرايش به فراماسونري

مجموعه علل و عوامل گرايش ايرانيان به فراماسونري را شايد بتوان به طور اختصار در موارد زير خلاصه کرد:

1. برخي به خاطر همياري‌ها و قرابت‌هايي که در ميان فراماسون‌ها مشاهده کرده و همچنين حيرتي که از نظاره پيشرفت و توسعه غرب به آن‌ها دست داده بود، جلب فراماسونري گرديدند. يکي از اين افراد ميرعبداللطيف شوشتري است که در ستايش از فوايد فراماسونري مي‌نويسد: «...و فايده اين کار اين است که در شدايد يار و ياور يکديگر باشند. اگر يکي را از روزگار صدمه‌اي رسيد و بي‌چيز گرديد برادران هر يک از خالصه خود به او چيزي مي‌دهند تا صاحب سرمايه معقول گردد و در قضايا و دعاوي به هر چه قدرت داشته باشند، اعانت يکديگر نمايند... .»7

2. گروه دوم کساني بودند که راه تجدد و اصلاحات در ايران را از دريچه ورود به تشکيلات فراماسونري و عضويت در آن مي‌ديدند. در رأس اين گروه و مشهورترين آنان که حتي موفق به اخذ امتياز تأسيس لژ فراماسونري از طرف ناصرالدين‌شاه گرديد، «ميرزا ملکم‌خان ارمني» است. او بنيان‌گذار نخستين تشکيلات فراماسونري است که با کسب اجازه از ناصرالدين‌شاه و با حمايت ميرزا آقا خان صدر اعظم (از حاميان فراماسونري) با نام «فراموشخانه» شروع به فعاليت نمود.

بلنت، مصرشناس و سياستمدار انگليسي، راجع به علل ايجاد فراموشخانه و تشکيل لژ آدميت در کتاب «تاريخ اسرار تصرف مصر به دست انگلستان» از زبان ملکم چنين نقل مي‌کند: «هنوز بيش از بيست سال از عمر من نگذشته بود که صاحب قدرت و نفوذ مخصوصي در ايران شدم. چون بدي آيين مملکت‌داري و عقب‌افتادگي وسايل زندگاني مادي مردم ايران را ديدم، به انديشه اصلاح اوضاع افتادم و به اروپا رفتم و در آن‌جا به مبادي و اصول دين و اجتماع و سياست – که با عقايد عيسوي آميخته بود – از راه تحصيل آشنا شدم و کيفيت تربيت و تنظيم انجمن‌هاي مخفي و سري و تشکيل محافل ماسوني را آموختم.

سپس در ميان فلسفه سياسي اروپا و حکمت ديني آسيا سازش دادم و دريافتم که سعي و تلاش براي انتظام امور ايران به شيوه ممالک اروپايي کار بيهوده خواهد بود و از اين جهت نقش عمل خويش را در لفافه دين که با روحيات مردم سازگارتر بود، پوشيدم... .»8

اين بيان ملکم، مبيّن اين مطلب است که غرض اصلي او از ايجاد فراموشخانه، تأسيس يک انجمن مخفي براي تربيت افراد و آماده کردن ايشان براي قبول اصلاح و تحول اوضاع در جامعه ايران بوده است.

رمز و ابهامي که فراموشخانه را در بر گرفته و شهرت اسرارآميزي که فراماسونري از مدتي قبل در ايران به هم زده بود، باعث گرديد که بسياري از نخبگان عصر قاجار براي ورود به آن شوق و اشتياق نشان داده، به گونه‌اي که خود ملکم در آماري دور از ذهن، مدعي بود که توانسته است سي هزار نفر مريد را به خود جلب کند.9 البته توجه به اين مطلب ضروري است که لژهاي ماسوني، چون فراموشخانه ملکم، مجمع آدميت، لژ بيداري و ... با هدف تثبيت جايگاه خود،‌ همواره تلاش مي‌کرده‌اند که اعضاي سرشناس خود را افزايش داده و از اين رو موفق شدند بسياري از رجال سرشناس کشور چون دکتر محمد مصدق، ميرزا فتحعلي آخوندزاده،‌ ميرزا ابراهيم‌خان حکيم‌الملک (طبيب مظفرالدين‌شاه)، شيخ ابراهيم زنجاني، حسن تقي‌زاده و ... را جذب فعاليت‌هاي خود کنند.

اينان خود، از چهره‌هاي اصلي تأثيرگذار بر روند سکولاريزه شده نهضت عدالتخانه و انحراف انقلاب مشروطه هستند که با اجتماع در چندين حزب اسم و رسم‌دار و نيز چند لژ و انجمن مخفي فراماسونري و استقبال از ديکتاتوري رضاخاني، موجبات سرکوب رهبران اصلي اين انقلاب را فراهم آوردند. برخي از محققان تاريخ معاصر، به استناد شواهد و قرائن، سيدجمال‌الدين اسدآبادي را نيز که يکي از مشهورترين شخصيت‌ها در کشورهاي اسلامي در زمينه مبارزه با استبداد و رژيم‌هاي استبدادي به شمار مي‌آيد، طرفدار تشکيل مجامع فراماسونري در جهت انتقال فرهنگ جديد به کشورهاي اسلامي مي‌دانند.

تقي‌زاده در مقابله «سيد جمال‌الدين اسدآبادي» معروف به افغاني، در اين باره مي‌گويد: «... در مصر شنيده شد که وي در آن‌جا در محفل فراماسون‌ها داخل بوده و در آن‌جا بر ضد انگليس حرف زده بود. در بعضي جرايد غربي به نظر مي‌رسد که او خود باني و مؤسس محفل فراماسوني بود که سيصد نفر عضو داشت.»10 در کتاب مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سيد جمال‌الدين مشهور به افغاني11 نيز، مدارکي دال بر عضويت وي در لژهاي ماسوني ارائه گرديده است که غالباً به نوعي مخدوش مي‌باشند،12 به گونه‌اي که به ذهن متبادر مي‌سازد که هدف از فراماسون نشان دادن سيد جمال‌الدين در زمان حاکميت رژيم پهلوي، اين بوده است که به مخاطبان القا شود که يک رهبر روحاني قدرتمند و پرتلاش و سياسي، عامل بيگانه و مزدور اجنبي است تا در ذهن مردم، روحانيت و رهبري روحاني مخدوش گردد. با اين حال تحقيقات بيشتر پيرامون رد يا اثبات اين ادعا ضروري به نظر مي‌رسد.

در ميان کساني که ملبّس به لباس روحانيت بوده‌اند نيز از افرادي که به فراموشخانه توجه و علاقه نشان داده و بعضاً به عضويت لژهاي ماسوني در آمده‌اند، نام برده شده است که مي‌توان از شيخ هادي نجم‌آبادي، سيدمحمد طباطبايي و حاج ميرزا زين‌العابدين امام جمعه که عملاً به مجامع فراماسونري پيوسته بودند، نام برد. البته برخي مانند سيدمحمد طباطبايي از ماهيت واقعي لژهاي ماسوني بي‌خبر بوده و لذا در ادامه از همکاري خود اعلام پشيماني مي‌کنند.13

3. در اين ميان برخي از شخصيت‌هاي عصر قاجار از جمله شاهزادگاني چون سالارالدوله، سلطان اويس‌ميرزا، احتشام‌الدوله، پسر شاهزاده فرهاد ميرزا معتمدالدوله، ورود به فراماسونري را نوعي تشخّص اجتماعي و شهروندي مي‌دانسته‌اند.14

4. عده‌اي ديگر از متجدّدين و اصلاح‌طلبان که دريافته بودند در جامعه ديکتاتورزده و سنتي نخواهند توانست آزادانه به انتقال الگوها و عناصر تمدني غرب به درون جامعه اقدام نمايند، خود را نيازمند يک حاشيه و چتر امنيتي ديده و لذا ورود به لژهاي ماسوني را راهي مطمئن براي در امان ماندن از غضب اصحاب حکومت، يافته و به آن اقدام کردند.15

5. برخورد عاطفي مقامات انگليسي و ظاهرآرايي جامعه آن‌ها و آزادي زنان و مردان و خوشگذراني رده‌هاي بالاي جامعه انگليسي و جذابيتِ بودن با زيبارويان انگليسي نيز، افرادي مانند ميرزا ابوالحسن‌خان ايلچي را جذب انديشه و مرام ماسوني کرده بود؛ به گونه‌اي که مطالب قابل توجهي از سفرنامه وي، به بيان اين مطلب اختصاص دارد «... در بالاي شاه‌نشين، زن شاه با چهار دختر و سه پسر ايستاده به تماشاي هيولاي من و من در تماشاي طاق و منظر بودم. چون چشم به آن مستوره افتاده، نامه مهد عليا و ستر کبري را به دست گرفته، از راه ادب پيش رفتم و آن مستوره نيز از روي تعظيم پيش آمده به هر دو دست آن نامه نامي را برداشته، اول بر سر و بعد از آن به سينه نهاده... سوز عشق آن دختر موصوف از کانون سينه‌ام سر زده ... در اين وقت بود که من بي‌اختيار از عشق آن يار مي‌گريم.»16 و در جاي ديگر مي‌نويسد:‌ «... لرد مذکور کمال مهرباني به من نمود و محبت بسيار به ظهور رسانيده که من هم فريميسن (فراماسون) شدم و نهايت خشنودي حاصل نمودم...»17

به اين ترتيب مجموعه علل و عوامل فوق، زمينه همراهي و همکاري طبقه فرادست جامعه ايراني عصر قاجار را با لژهاي ماسوني فراهم آورده و سرآغاز برخوردهاي بي‌پايان ميان انديشه اسلامي ايراني با فرهنگ ماسون‌زده غربي گرديد. نکته قابل توجه اينکه، فراماسون‌ها در ايران، عموماً وابسته به دولت‌هاي غربي به خصوص انگلستان بوده و عمده فعاليت‌هاي آن‌ها در جهت حفظ منافع اين دولت‌ها بود. از همين روست که بر خلاف ادعاي ظاهري فراماسون‌ها، ‌روند وابستگي جامعه ايران به غرب با ورود اولين دسته از ايرانيان به مجامع فراماسونري که در آغاز منحصر به سفرا و محصلان اعزامي به اروپا بود، تشديد شد و رفته‌رفته با گسترش يافتن شبکه لژهاي ماسوني و افزايش اعضاي آن که عمدتاً از ميان طبقات صاحب نفوذ سياسي، اقتصادي، اجتماعي گزينش مي‌شدند، ابعاد گسترده‌تري يافته و شبکه‌اي مخوف از عناصر قدرتمند جامعه را در بر گرفت که علي‌رغم ادعاي عدم مداخله در امور سياسي، به نحوي فعال در کليه امور مداخله مي‌نمودند.

اسناد موجود در لژ بيداري، گواه اين مطلب است که حتي تعيين يک حاکم محلي با تأييد لژ بيداري انجام مي‌شده است. مثلاً‌ اديب‌الممالک فراهاني در يک نامه از لژ اجازه مي‌گيرد که من را حاکم شهر فسا کرده‌اند، آيا من بروم يا نه؟ بعد هر اتفاقي که آن‌جا مي‌افتد، به لژ گزارش مي‌دهد.18 ذلّت‌بارترين قراردادها در تاريخ اين مملکت، توسط فراماسون‌ها بسته شده است؛ مانند قرارداد «رويتر» که آن را ميرزا ملکم‌خان و ميرزا حسن‌خان سپهسالار با شخصي به نام «اسرائيل يوسفات» يک يهودي ظاهراً هندي تابع انگلستان منعقد مي‌کنند که در طي آن منابع زيرزميني و روي زميني ايران به مدت 70 سال در اختيار بيگانگان قرار داده مي‌شود؛ کاري که حتي امپراتور انگلستان هم آن را باور نمي‌کرد که واقعاً چطور ممکن است يک حکومتي چنين کاري بکند؟!

تاريخ فراماسون‌ها در ايران، با تاريخ مشروطيت نيز بي‌ارتباط نيست... نه تنها فراماسون‌ها مستقيماً در مشروطيت دخالت داشتند، بلکه انجمن‌هاي فرعي و وابسته آن‌ها که شکل ظاهري‌شان شباهتي با سازمان‌هاي ماسوني نداشته نيز علناً در مشروطيت دخالت داشتند که اوج اين تحرک را در ترتيب دادن تحصن در سفارت انگليس مشاهده مي‌کنيم که اعضاي افراطي مجامع ماسوني؛ نظير اردشير جي و حيدرخان عمواوغلي صحنه‌گردان آن بودند.19

از آن روز تا انقلاب اسلامي در بهمن 57، ايران روي آرامش را نديد. فراماسون‌ها همواره با توطئه‌گري باعث دخالت گسترده انگليس و روسيه در ايران شدند و با تحصن در سفارت روسيه و انگليس، ماهيت غيربومي و غيرملي به انقلاب مشروطه ايران دادند و با فتح تهران عملاً کنترل ايران را به دست آوردند.

فراماسونري در دوره پهلوي

در دوره محمدرضا پهلوي برخلاف دوران رضاشاه، با گسترش روابط سياسي با غرب به خصوص انگلستان، لژهاي فراماسونري فراوان در ايران تأسيس شد و نفوذ فراماسون‌ها در سياست ايران به شدت گسترش يافت و بسياري از رجال سياسي، نخست‌وزيران، وزيران، نمايندگان مجلسين و فعالان سياسي، اعضاي خاندان سلطنتي20 همچون اميرعباس هويدا، از فراماسون‌هاي سرشناس بودند.

تشکيلات فراماسونري در عصر پهلوي دوم به حداکثر نفوذ خود در کشور رسيد، به طوري که عضويت در فراماسونري شرط ضروري براي تصرّف مقام‌هاي وزارت و وکالت بود.21

انتقال قدرت از پهلوي اول به دوم توسط يک فراماسونر به نام محمدعلي فروغي انجام مي‌گيرد.22 قانون اساسي لژ گراند اوريان فرانسه در سال 1912 م. نيز توسط ميرزا محمدعلي‌خان ذکاء‌الملک فروغي، حاج سيدنصرالله تقوي و ميرزا حسين‌خان دبيرالملک به فارسي ترجمه شد.23از تاريخ 1324 هجري، فراماسونري در ايران به دو شاخه تقسيم مي‌شود؛ اعتدالي و افراطي. شاخه اعتدالي را عباسقلي‌خان آدميت اداره مي‌کند و شاخه افراطي را اردشير جي.

در گيرودار مشروطه، دسته اول براي آرام کردن جامعه به سمت مذاکره با محمدعلي شاه مي‌روند و تحولات را در درازمدت دنبال مي‌کنند، اما شاخه افراطي که تحت عنوان «انجمن حقوق» فعاليت مي‌کنند، معتقد به يک تغيير گسترده و اساسي در ايران بودند. اختلاف بين اين دو گروه باعث تشتّت و به هم ريختگي جامع آدميت مي‌شود که انشعاب در جامع آدميت و تأسيس لژ بيداري ايرانيان از نتايج آن است. لژ بيداري تا سال 1314 يا 1319 ش به فعاليت خود ادامه داد. برخي از سران اين لژ از ياران رضاخان در جريان کودتا بودند.24

در سال 1327 و 28، فردي به نام محمدخليل جواهري به ايران مي‌آيد و سعي مي‌کند تشکيلات فراماسونري از نوع فرانسوي را در ايران احيا کند.25 به همين دليل با سران لژ بيداري تماس مي‌گيرد و تقاضاي کمک مي‌کند، اما چون فرانسوي‌ها آمادگي نداشتند، او با لژ مصر و سوريه هماهنگي مي‌کند و لژ پهلوي يا لژ همايون را به وجود مي‌آورد که محمدرضا پهلوي نيز عضو اين لژ بود. ارنست پرون، همکلاسي شاه در سوئيس، احمد هومن و محمود هومن (مؤسسين لژ پهلوي در ايران) که با هدايت محمدخليل جواهري شعباني در خرمشهر، اهواز، آبادان، تبريز و تهران لژ تأسيس مي‌کنند، موفق مي‌شوند دويست و اندي از ايرانيان را به عضويت لژهاي خود درآورند.26

سال 1337 انگليسي‌ها اقدام به تأسيس لژ جديدي به نام تهران مي‌نمايند که ويژگي مهم اين لژ اين است که زبان رسمي آن فارسي است. اين در حالي است که تا پيش از آن، زبان رسمي در لژ‌ها، انگليسي و فرانسه بود. اين کار با هدف جذب بيشتر نخبگان و مقابله با نفوذ فزاينده آمريکايي‌ها انجام شد27از سال 1344 با تحريک شاه و با صحنه‌گرداني لژهاي آلماني، حسين علاء و سيدحسين تقي‌زاده تلاش براي تأسيس لژ بزرگ ملي را شروع مي‌کنند که با مخالفت لژ انگلستان مواجه مي‌شوند.

سال 1347 لژ بزرگ ايران به پشتيباني انگليسي‌ها تأسيس مي‌شود.

سال 1948 لژ عالي اسکاتي و قريب به 50، 60 لژ فراماسونري ديگر ايران، فعال هستند که حدود پنج هزار نفر عضو داشته و در همه ارکان حکومتي از جمله نمايندگان سنا، مجلس، رؤساي دانشگاه‌ها، وزراي کابينه و حتي در ميان بازرگانان و سفرا و ... حضور دارند.28

در سال‌هاي 1349 تا 1355 ما شاهد گرايش گسترده نخبگان ايراني به فراماسونري هستيم. اين افراد پي برده بودند که اگر بخواهند مدارج عالي را طي کنند، بايد وارد لژ فراماسونري شوند. برخي نيز چنان که گفته شد، جذب شعارهاي روشنفکرانه فراماسون‌ها شده و خيلي‌ها هم با انگيزه‌هاي اقتصادي و سياسي به اين تشکيلات پيوسته بودند.

به هر روي، با ظهور انقلاب اسلامي، طومار تشکيلات فراماسونري در ايران پيچيده شد و لژهاي ماسوني حداقل در ظاهر، بنابر اظهارات کانال چهار تلويزيون انگليس در نهم مه 1988 (19 ارديبهشت 1367) به ايالت کاليفرنيا در آمريکا انتقال يافت.29

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات