
نمیخواهم بپرسم چگونه وزیر شدید؟ میخواهم بپرسم چگونه وزیر کابینه اصلاحات شدید؟ با توجه به شناختی که از اعتقادات من و انتقاداتی که به دولت اصلاحات دارند، برایشان سؤال مطرح میشود که چرا و بر اساس همان سؤال هم قضاوتهایی میکنند. من در حقیقت فرزند آموزش و پرورش هستم و در سال 50 شاگرد اول تربیت معلم تهران شدم. در آن مقطع زمانی مطرحترین فرد در آموزش و پرورش شدم. یک علتش این است که تنها چهره مقبول و مورد انتظار جامعه بودم و آموزش و پرورشیهای آن زمان خیلی مرا قبول داشتند. نکته دوم هم این بود که وقتی گزینههای مختلف مطرح میشوند، نهایتاً با مقام معظم رهبری هم چک میشوند و حضرت آقا نظر نهایی را هم میخواهند.
آقای خاتمی به من گفتند: "بررسی کردهایم و نظر رهبری هم نسبت به شما مساعد است". بعد که دید ممکن است این جمله برای خودش باری داشته باشد، گفت: "البته من خودم شما را انتخاب کردهام و تحمیلی در کار نیست، اما شما را قبول دارند". یک مرتبه ایشان نامهای را بیرون آورد و گفت: حالا که قرار شده است از شما استفاده کنیم، بگذارید اصلاً این نامه را هم برای شما بخوانم. نامه خطاب به آقای خاتمی بود که شنیدهایم شما میخواهی مظفر را در کابینهات بگذاری، اما بدان که مظفر کسی نیست که تا آخر خط با شما بیاید و حتماً با شما در تعارض و تضاد قرار میگیرد و برای شما مشکل ایجاد میکند. میخواستم خبر داشته باشی که چنین نامهای هم به دستم رسیده است.
-نقطه آغاز درگیری شما با دولت آقای خاتمی در کجا بود؟ از همان اول زمینههایش ایجاد شد ما را معرفی کرد و رفتیم و رای آوردیم. در آنجا من از رهبری خیلی صحبت کردم و اتفاقا یک نفر مقالهای را که در زمان امام نوشته بودم علیه من مطرح کرد و من گفتم: ماشاءالله! این را که باید به عنوان حسن بگویید. یکی از مجلسیها این سوال را کرد که در آن مقاله زده بودی که امام هرگز نمرده است. گفتم: خب! منظور؟ گفتم امام هرگز نمرده است و نوشتهام روح امام در کالبد جانشین او میدرخشد که چون خورشیدی در میان دوستانشان درخشش دارند. حضرت آقا دقیقا گوش و تماشا کرده و خیلی خوششان آمده بود. این را خودشان به من فرمودند.
-توصیه رهبری به مهاجرانی چه بود؟ شنیدم که رهبری از نطق آقای مظفر تقدیر کرده بودند؟ اول شهریور کار دولت آقای خاتمی شروع شد. روز دوم کار دولت حضرت آقا ملاقات دادند و خدمت ایشان رفتیم. در آنجا ایشان یک سری رهنمودهای عمومی را دادند. ایشان فرمودند: "دوربینها را خاموش کنید و خبرنگارها نباشند"، چون با شما حرف خصوصی دارم. همه منتظر ماندیم که حضرت آقا چه میخواهند بفرمایند. یک مرتبه فرمودند: "من میخواهم با آقای مهاجرانی صحبت کنم و فرمودند: آقای مهاجرانی! من شما را خوب میشناسم دیدگاههایتان را هم میشناسم و به آنها نقد هم دارم. نمیخواستم مقابل آقای خاتمی ایستادگی کنم و نگذارم شما را وزیر کند، اما با توجه به شناختی که از شما و دیدگاههایتان دارم نمیخواهم در کارهایتان کاری کنید که ضد انقلاب خوشحال شود. "
یک مرتبه همه حیرت کردند، چون آقای مهاجرانی به عنوان یک نیروی فرهنگی مطرح بود و ماهیتش آشکار نشده بود که اینقدر به فضاحت بیفتد که از ملک عبدالله پول بگیرد. انسان واقعا چقدر افت میکند و به حضیض ذلت میافتد. بعد یک مرتبه فرمودند: دوست دارم موضعگیریهایتان مثل آقای مظفر باشد که وقتی صحبت میکند روح و جان آدم از ارزشهای صحبتهای ایشان لبریز میشود میخواهم مثل ایشان باشید.
-آقا در همان جلسه تکلیف را معلوم کردند؟ بله و عکسالعملش را هم دیدم. همه برگشتند و به من نگاه کردند و فهمیدند خلاصه کارم درآمد. از یک طرف افتخار بود و از یک طرف موضعگیری آن طیف. جلسه که تمام شد دیدم همه میپرسند: آقای مظفر! چه شده است که آقا از شما تعریف کردند؟ جواب میدادم و الله من بیتقصیرم.
-نمیتوانستند شما را به اتهام ناکارآمدی حذف کنند؟ کارمان خوب پیش میرفت، ولی مدتی که گذشت دیدم یک چیزهایی دارد اتفاق میافتد که بیشتر هم موضعگیریها و سخنرانیهای آقایان مسئول در مجامع مختلف بود که حساسیتهای دینی جامعه را بر میانگیخت یا نوشتههای مطبوعاتی آنها بود و چیزهایی عجیب و غریبی را علیه ارزشها مینوشتند. قطعا تنها کسی که در هر جلسه در این زمینه حرف و سخنی داشت و میگفت آقای خاتمی ! بدهید مطبوعات را کنترل کنند فضای عمومی جامعه دارد عصبانی میشود. و دولت شما را دارد لائیک نشان میدهد، من بودم.
-آقای خاتمی مطلع نبود یا نمیخواست؟ قطعا خود ایشان مسائلی را که علیه ارزشها مطرح میشدند، نمیخواست و لذا گاهی اوقات موضعگیریهای تندی هم میکرد و یادم هست که با عصبانیت به مهاجرانی گفت: "این مزخرفات چیست که این مردک گنجی میزند و این جور با حیثیت دولت بازی نمیشود؟ چرا جلوی این چیزها را نمیگیری؟"
-در کابینهای که عبدالله نوری و مهاجرانی وزیر و خاتمی رئیس دولت هستند، نگاه به انقلاب چیست؟ ایشان نگاه بسیار بازی داشت، نگاه باز به این معنا که ... تسامح و تساهل بود و دیدگاهش با من فرق داشت. مثلا من همین که وزیر شدم، دیدم در کتاب تاریخ نام شهید را از جلوی اسامی شیخ فضلالله نوری و شهید مدرس برداشته و افراد دیگری را بزرگنمایی کردهاند و عناصر اصلی نظام را که پایهگذار نظام بودند کوچکنمایی کردهاند. دستور دادم همه این کتابها را از سراسر کشور جمع کنند و نگذاشتم به مدارس برود و دادم کتاب تاریخ را بازنویسی کردند. این مسئله به آقای خاتمی منتقل شد و مرا خواست و پرسید: چرا این کار را کردی؟ ولی وقتی برایشان توضیح دادم، مقاومت نکردند.
وی ادامه داد: جریان 18 تیر که اتفاق افتاد قبل از آن هم مقدمات و درگیریهایی و بد که خیلی مهم بود. شب 18 تیر با بچههای پاسدارها بودم و دلم آرام نمیگرفت که به خانه بروم و اصلا خانه نرفتم وهمان شب با پاسدارها رفتیم و درخیابانها گشتیم و دیدیم افرادی عکس آقای خاتمی را بالا گرفتهاند و به نفع اقای خاتمی و علیه مقدسات شعارمیدهند و از آن طرف هم اتوبوسها را آتش میزنند و شیشهها را میشکنند. از این طرف هم بچه حزباللهیها بسیجی را دیده بودم که کف خیابانها نشسته وزانوی غم در بغل گرفته بودند و نمیدانستند باید برخوردکنند یا نکنند، خیلی خوشحال شدند که مرا در کنار خودشان دیدند.
مظفر گفت: در جلسه هیئت دولت همه با این مسئله که خاتمی در تلویزیون با آشوبگران خیابانی اعلام بیطرفی کند، مخالفت کردند و من محکم روی موضع خودم ایستادم و آقای خاتمی گفت: من کار دارم و باید بروم و شما رایگیری کنید و نتیجه هر چه شد همان را انجام دهید.من زنگ زدم به آقای شریعتمداری، شمخانی و شوشتری و التماس کردم و گفتم: شما را به خدا خودتان را برسانید. گفتم میخواهند درباره این موضوع رایگیری کنند و به صلاح دولت و آقای خاتمی است که برود و با مردم صحبت کند برخی گفتند اگر هم رای آورد، بهتر است آقای خاتمی بیانیه بدهد.
گفتم بیانیه فایده ندارد ایشان باید برود و مردم او را ببینند. به هر حال به زور اینها را آوردیم و 14 تا رای گرفتیم که آقای خاتمی باید برود و صحبت کند ایشان هم قبول کرد و ساعت 11 شب رفت و در تلویزیون صحبت کرد. البته من دیدم که آقای خاتمی منمن میکند، او را تهدید هم کردم و گفتم: اگر این اتفاق نیفتد، بالاخره سپاه و حزبالهیها که نمینشینند این وضع ادامه پیدا کند و ظرف دو دقیقه این بساط را جمع میکنند، اما ننگ بر دولت شما باقی میماند که در بحرانیترین موقع کشور، شما اعلام موضع نکردید. این را که گفتم، آقای خاتمی گفت: پس در اینباره بحث کنید که بحث کردیم و عرض کردم که چه شد و ایشان هم رفت و صحبت کرد و به نوعی رساند. ابتدا یکسری صحبتهای عمومی کرد و بعد هم گفت: «البته ممکن است کسانی عکسهایی هم داشته باشند- نگفت عکسهای مرا داشته باشند- خلاصه اعتنا نکنند و اجازه بدهند سپاه و بسیج مسئله را حل کنند.
وی ادامه داد: این ماجرا خیلی برایم گران تمام شد. دو روز بعد، در روز بیست و سوم قرار شد مردم بیایند و اعلان بیعت کنند. باز من مطلب را در هیات دولت مطرح کردم و گفتم: الان که قرار است اعلان بیعت شود، اولین کسی که باید بیعت کند قاعدتا دولت است. آنها میگفتند که بیانیه مال شورای تبلیغات است و چه کسی به شورای تبلیغات که در حقیقت مال آقای جنتی است، اعتنایی میکند. گفتم: آقای خاتمی! این اشتباه دوم شماست. مردم میریزند، غلغله هم خواهد شد و باز شما از مردم عقب میمانید بعدا آمدیم دانشگاه و الحمدالله آن راهپیمایی عظیم پیش آمد.
این وضع را که دیدم، متوجه شدم واقعا اوضاع خیلی پس است و بعضیها دارند بیعقلی به خرج میدهند.
13 سال از آن ماجرا گذشته است و شما هنوز میگویید بعضیها.
-وزارت کشور و وزارت علوم در راس غائله 18 تیر بودند؟ حتما اینطور بوده است. متاسفانه وزارت کشور و وزارت علوم ما در رأس بودند.
-معنایش این است که آقای معین و آقای موسویلاری همان تندروهای کابینه بودند؟ بله، کسانی مثل تاجزاده در وزارت کشور بساطی راه انداخته بودند و تحریک میکردند. بهانهشان هم این بود که چند دانشجو کتک خوردهاند. این خیلی تحلیل سطحی است و همه ما ناراحت بودیم. در مصاحبهای که بعدا کردم گفتم خیلی کار بدی بوده است و هر کسی دانشجویان را زده غلط کرده و کار بسیار بیجایی کرده است، ولی اینهایی که در خیابانها ریختند که دیگر دانشجو نیستند. اینها دارند با چوب و چماق به نوامیس مردم حمله میکنند. شیشه و در و دیوار را میشکنند و تخریب میکنند. اینها چه ربطی به عرصه دانش و دانشگاهی دارد؟ کتک خوردن چهار دانشجو را که خیلی هم کار بدی است گرفتهایم و داریم اساس نظام را زیر سوال میبریم و این موضوع را که فرع و حاشیه است، اصل گرفتهایم و میخواهیم دل آنها را به دست بیاوریم.
- شما با یک مصاحبه، رسما خودتان را از دولت جدا کردید؟ کلا گفتم به این آزادی نمیگویند. این آزادی"انطلاق من القیود" است. همانجا هم گفتم که متاسفانه بعضی از اعضای دولت چنین هستند و شاید از این موضعگیریام هم خوششان نیاید و این مصاحبه هم که پخش شود، مرا از هیات دولت بیرون کنند. این مصاحبه که پخش شد، حزباللهیها چاپ و نسخههای آن را در سراسر کشور پخش کردند و این حرفها همهجا پیچید، اما در دولت با عکسالعمل شدیدی روبهرو شد. ما هر موقع مصاحبهای میکردیم و در دولت میرفتیم، یک کیسهکشی مفصل میشدیم. رسم این بود که یک نفر سر بحث را باز میکرد و شروع میکردند حمله کردن به ما. باز یکی صحبت کرد و گفت: بالاخره دولت باید یکپارچه و... باشد. من تا ته قضیه را فهمیدم و متوجه شدم که الان میآیند سراغ من.
-دولت یکپارچه ضد انقلاب است و شما باید مثل آنها باشد؟ گفتم: بگویید کجای حرفهای من اشتباه بوده است؟ هر کدام نقص داشته است بگویید کدام است که من اصلاح کنم. دفاع از انقلاب؟ دفاع از ارزشها؟ دفاع از خون شهدا؟ دفاع از آمان انقلاب؟ افشای چهرههای چماقدار؟ کجایش اشتباه بوده است؟ مصاحبه من علیه دولت بوده است؟ مگر دولت موافق این چیزهاست؟ فکر میکردم آقای خاتمی دیگر در اینجا میآید طرف ما. گفتم: اتفاقا ما این کارها را کردیم که دولت یک کمی از اتهام بیدینی نجات پیدا کند و بگویند دولت هم مواضع انقلابی خودش را اعلام کرد، چون هرچه باشد من هم از همین دولتم. حتما آقای خاتمی هم خوشحال است که این حرفها را بشنود. شاید آقای خاتمی رویش نشود بعضی از حرفها را بزند و ما وزرا باید از طرف ایشان بگوییم.
-خاتمی گفت غلط کردی!؟ همین که این حرفها را زدم، ایشان عصبانی شد و گفت: تو غلط کردی این حرفها را زدی، تو بیجا کردی، مزخرف گفتی. من شاخ درآوردم که چرا رئیس دولت این شکلی حرف میزند؟
-تمام فیالضمیر را بعد از چند سال گفت؟ گفتم: آقای خاتمی! چرا توهین میکنی؟ مگر من نوکرم؟ مگر من بردهام؟ ما که در یک کشتی نشستهایم. در تمام این صحبتها من کجا به شما توهین کردهام و شما به چه حقی داری توهین میکنی؟ دوباره گفت: تو حق نداری از طرف من حرف بزنی. خودم بلدم حرفم را بزنم. خیلی بیجا کردی از طرف من حرف زدی. دوباره این حرفها را گفت و من هم جوابش را دادم. نفر بغلدستم آقای شریعتمداری یا آقای یونسی هی میزد به من که حرف نزن. کوتاه بیا و آرام باش. من میگفتم: نه! آقای خاتمی باید بگوید کجای حرف من اشتباه بوده است. چرا توهین میکند؟
مظفر بیان داشت: خلاصه قضیه به این شکل درآمد. آقای نجفی بودجه ما را قطع کرد. 140 میلیارد بودجه مدارس بود، کردند 24 میلیارد، جلوی استخدامها را گرفتند و ما حسابی منزوی شدیم و فقط در هیات دولت حاضر میشدیم تا وقتی که موضوع برلین اتفاق افتاد و دوباره شروع کردیم. همان شبی که برلین پخش شد، صبح فردا جلسه مدیران کل استانها را داشتیم، ما هم بسماللهالرحمن الرحیم گفتیم و گفتیم همه شما تصویر مشمئز کننده برلین را تماشا کردید که دل حزباللهیهای دردمند را به درد آورد و آقایان دولتیها باید جواب بدهند که اینها از طرف چه کسانی رفتهاند؟ چه کسانی به اینها ویزا دادهاند؟ چه کسی به اینها پاسپورت داده است؟ باید اعلان موضع کنند.
-ولی چون پایان دولت بود، دیگر برای برکناری شما هزینه نکردند؟ مجلس ششمیها را تحریک میکردند که مظفر را استیضاح کنید و چون دلیل هم نداشتید برای خودشان یک چیزهایی مینوشتند ولی عملی نمیکردند. دنبال این بودم که مرا استیضاح کنند، ولی نکردند. دولت در شرف تمام شدن بود و گفتیم راحت شدیم. یک گروه گفتند میخواهیم با تو ملاقات کنیم. در راسشان خانم حقیقتجو بود، اکبر موسوی خوئینیها هم دانشجو بود و نماینده هم شد و طیفی از اصلاحطلبها بودند گفتند میخواهیم بیاییم و عملکرد شما را ارزیابی کنیم. به دفترم آمدند و بعد از اتمام وزارت رفتم و بعضی از مسائل را خدمت آقا منتقل کردم که بدانند مظلومیت حزباللهیها در چه حد است.
خلاصه پرسیدم: چرا آمدهاید؟ جواب دادند آمدهایم به تو بگوییم در دولت آقای خاتمی به وظیفهات عمل نکردی. میخواهیم بدانیم چرا؟ گفتم: مثلا باید چه کار میکردم؟ گفتند: باید مثل مهاجرانی عمل میکردی. خیلی عصبانی شدم و گفتم: چرا بیعرضهترین آدم کابینه را با من مقایسه میکنید؟ خیلی تعجب کردند و گفتند: بیعرضه؟! خیلی مدیر قویای است. گفتم: اتفاقا بیعرضهترین مدیر ایشان بود، به خاطر این که اگر عرضه داشت، پدر دولت آقای خاتمی رادر نمیآورد. مسئولیت تمام این بساطی که خلاف ارزشها عمل کرد و دولت را لائیک نشان داد و تمام مسائل را رها کرد، به عهده ایشان است و ایشان اصلا مدیریت بلد نیست و مدیریت نکرد که این بساط علیه نظام ما به وجود آمد. بلند شدند و رفتند و باز آقای خاتمی ما را خواست و این دفعه خیلی تحویلمان گرفت و فهمیدم و گفتم: آقای خاتمی! مثل اینکه قرار است دیگر نباشیم. یکمرتبه گفت: نه! نه! شما خیلی خوب بودی. گفت: ممکن است، تو را معرفی کنیم، رای نیاوری. من که کوتاه نمیآمدم. گفتم: شما معرفی کن، من خودم عرضه رایآوردن از مجلس را دارم، چون مشکلی ندارم. یک کمی فکر کرد و گفت: نه! این یکی از دلایل است که شما را که هم من قبولت دارم هم رهبری قبول دارند، رای نیاوری. یکی هم اینکه میخواهم تو را جایی بگذارم که جای هیچکس جز تو نیست. پرسیدم: کجا؟ گفت: معاون خودم بشوی در بنیاد شهید. گفتم: آقای خاتمی! میخواهی تصمیم بگیری، من بنیاد شهید نمیآیم. آموزش و پرورش را هم نمیخواهم، حق شماست که نباشم و خداحافظ شما.
آمدم بیرون. آقای ابطحی رئیس دفتر آقای خاتمی بود. پرسید: ملاقات چطور بود؟ جواب دادم: خیلی بد بود. گفت: چطور؟ گفتم: هر چه خواستم بفهمم که چرا باید بروم، ایشان به من جواب نداد. گفت: بگویم؟ گفتم: آره! باز گفت: بگویم؟ گفتم: آره. گفت: ناراحت نمیشوی؟ گفتم: نه، بگو ببینم قضیه از چه قرار است؟ گفت: تو وزیر رهبری بودی، نه وزیر خاتمی. خیلی به من برخورد که چه تلقی بچگانهای دارند. سفت ایستادم و پرسیدم: وزیر رهبری یعنی چه؟ جواب داد: یعنی همین دیگر . آقا فرموده بودند: من مظفر را قبول دارم که به بنیاد شهید برود. رفتم خدمتشان و عرض کردم: آقا! اگر شما حکم بدهید روی چشمم میگذارم، اما نگذارید این حکم را به من بدهند، چون اینها که میخواهند مرا از آموزش و پرورش بردارند، توجیهی داشته باشند و شما اجازه ندهید. موضع من از همان روز اول روشن بود و همان روز اول هم آقای خاتمی آن نامه را برایم خواند...