
پایگاه بصیرت، گروه حماسه و جهاد/ «محسن رسایی» جانباز شیمیایی دوران دفاع مقدس از جملۀ این عزیزان است که در هنگامۀ اعزام به جبهه تنها 13 بهار از عمرش میگذشت. او 85 ماه در جبهه حضور داشت و ضمن شرکت در 14 عملیات، 8 بار مجروح شد و تا کنون 25 بار در بیمارستان بستری گردیده و در حال حاضر با عوارض گازهای شیمیایی که چشم، ریه و دیگر اعضای بدن او را در برگرفته، دست و پنجه نرم میکند. امروز کپسول اکسیژن، ماسک و داروهای مختلف همدم او هستند و در طول ماه نیز روزهای بسیاری را میهمان تخت بیمارستان میباشد. او خاطرات خود را از آن روزهای پر التهاب و نورانی چنین بیان می کند.
بنده خیلی کوچک بودم و هنگامی که برای اعزام به جبهه اقدام کردم، از رابر من را اعزام نکردند. رفتم شناسنامهام را دستکاری کردم و از بسیج بردسیر در آذرماه سال 61 اعزام شدم. در کرمان خیلی به من گیر دادند. هر طور بود به جبهه اعزام شدم. برای اولین مرتبه من را بردند گیلان غرب. نزدیک شهر یک پادگان بود، در آن مستقر شدیم وقتی لباس آوردند، کوچکترین شماره را به من دادند. سه بار آن را کوتاه کردم. باز هر وقت گِت میزدم نصف جیب شلوارم می رفت داخل.
در محوطه پادگان قدم میزدم یک مرتبه شخصی را دیدم که یک دست لباس بسیجی بر تن داشت و یک چفیه بر گردن. آمد نزدیک من، سلام کرد و گفت: چطوری؟ بچه کجایی؟ گفتم: بچه رابر هستم. گفت: چه کسی تو را اعزام کرده؟ گفتم: من از بردسیر اعزام شدم. گفت: نمی ترسی تو را برگردانند. گفتم: نه، میروم پیش قاسم سلیمانی، همشهری من است. از او میخواهم دستور بدهد در جبهه بمانم. گفت: اگر قاسم سلیمانی بگوید برگرد، برمیگردی؟
گفتم: قاسم سلیمانی میداند من بچهی عشایر هستم و توان کار کردن در جبهه را دارم و نمیگوید برگرد. در جواب من گفت: قاسم سلیمانی را میشناسی؟ گفتم: بله. گفت: قاسم سلیمانی من هستم و حالا ماندن تو یک شرط دارد آنهم اینکه صبحها جلوی گردان یک پرچم در دست داشته باشی و بدوی. در جوابش گفتم: قبول دارم.
