سعید سیف: خودش اصرار دارد مصاحبهای در میان نباشد چرا که مصاحبه را فاقد مولفههای لازم برای بیان یک نظریه تحلیلی میداند؛ در نهایت هم با این تاکید که عین این مطلب بدون هیچ کم و کاستی کار شود میپذیرد تا یادداشتی پیرامون نامه سال گذشته اش به آقایان هاشمی و خاتمی بنویسد. و داستان این بود که وقتی از دکتر محسن رنانی استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان و نویسنده کتاب «اقتصاد سیاسی مناقشه اتمی ایران»که به تازگی نیز کتاب «عقلانیت نابهروال» با ترجمه او به بازار آمده است، پرسیدیم «اکنون که یک سال از انتخابات گذشته است، تحلیل شما از دلایل پیروزی روحانی چیست؟» ما را به نامه یا نوشتاری ارجاع دادکه با عنوان«به استقبال رویدادگی برویم»در خرداد ۹۲ و تنها سه روز پس از رد صلاحیت آیتا... هاشمی خطاب به ایشان و آقای خاتمی نگاشته و برای آنها ارسال کرده است. او در این نامه، سه چیز را تعریف نموده است:
1- تعریف اعتدال گرایی که هنوز تعریف جامع و کاملی از آن ارائه نشده است. 2- نقش رهبران اصلاحات در هدایت جنبش اصلاحطلبی در چند برهه زمانی 3- مفهوم رویدادگی و اینکه رفتار مردم ایران در انتخابات ریاستجمهوری یازدهم به علل گونان اکنون از الگوی رویدادگی تبعیت میکند. وقتی متن نامه را دیدیم بر پیشانی آن این جمله آمده بود: «ردصلاحیت هاشمی فرصتی بی نظیر برای خردگرایان. آیا خردگرایان توانایی تبدیل یک تهدید را به یک فرصت تاریخی دارند؟». با مرور متن نامه دریافتیم با وجودی که از زمانی که نوشتارمی گذرد کهنه نشده است . متن کامل نامه 03/03/1392 رنانی به آقایان هاشمی و خاتمی را تنها با حذف چند بخش کوچک از نامه ـ که در متن با علامت (... .) مشخص شده است. ارائه می گردد. «رویدادگی» را جدی بگیریم
روزنامه آرمان از من خواسته است که به مناسبت سالگرد انتخابات ۲۴ خرداد ۹۲ تحلیلی بنویسم و علل آن رخداد را تشریح کنم. من البته دوستان آرمان را به نامهای ارجاع دادم که سه روز بعد از رد صلاحیت آقای هاشمی در سوم خرداد ۹۲ خطاب به ایشان و آقای خاتمی نوشتم که تحلیل من همان است که آن جا آوردهام. در واقع از نظر من گرچه انتخابات خرداد ۹۲ نقطه عطفی مهم در تاریخ سیاسی عصر جمهوری اسلامی است اما مهمتر از آن، این انتخابات یک واقعه قابل تامل و بررسی از منظر تحولی است که در جامعهشناسی و الگوهای رفتاری و روانشناسی ایرانیان در حال وقوع است. اگر الگوی روانشناختی رفتار اجتماعی که من در آن نوشتار (که عنوان آن «به استقبال رویدادگی برویم» بود) بسط دادم درست باشد به این معنی است که جامعه الگوی رفتاری کاملا ناشناخته و غیرقابل پیش بینیای را در پیش گرفته است که تبعاتی خطیری هم برای اقتصاد و هم برای سپهر سیاسی ایران خواهد داشت. من اینجا وارد مفهوم «رویدادگی» نمیشوم.
خواننده محترم برای اینکه مفهوم الگوی رفتاری رویدادگی را به اجمال بشناسد کافی است همان نوشتار «به استقبال رویدادگی برویم» که در ادامه این مطلب می خوانید را مطالعه کنند. البته امیدوارم آن الگو که در این نوشتار بسط دادهام یک الگوی رفتاری موقت وکوتاهمدت باشد. اینکه چنین است یا نه نیازمند مطالعه جداگانه میدانی است. اما اگراین الگو موقت نباشد، نظام سیاسی و اندیشمندان و فعالین سیاسی ارشد کشور باید بهطورجدی چارهاندیشی کنند و با یاری گرفتن از روانشناسان و جامعه شناسان، و از طریق مشارکت و همکاری در تولید یک فضای گفتمانی جدید، بکوشند انگارههای ذهنی ایرانیان که در سالهای اخیر شکل گرفته است را اصلاح کنند. باید دید چه پیش فرض های تازهای در ذهن ایرانیان شکل گرفته است که چنین رفتاری را از خود بروز دادهاند.
البته به برخی از پیش فرضهایی که گمان میکردم در ذهن ایرانیان رخنه کرده است اشاره کردهام اما بیگمان شناخت دقیق این پیش فرض ها مستلزم انجام مطالعات میدانی با معیارهای علمی است. نگرانی جدیای که اکنون باید داشت این است که اگرالگوی رفتاری «رویدادگی» در رفتار ایرانیان ماندگار شود، از این پس دولت یازدهم مدام با چنین رفتارهایی روبهرو خواهد شد و این میتواند زمینه تضعیف یا شکست سیاستهای دولت را در حوزههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی فراهم آورد. و شکست دولت یازدهم در اجرای سیاستهایش میتواند به مخدوش شدن مرز میان مدیریت عقلانی با مدیریت هیجانی و توده گرایانه بینجامد که نتیجهای نامطلوب خواهد بود.
یعنی اگر مردم به این نتیجه برسند که دولت یازدهم که بر پرهیز از هیجان و دوری از اقدامات توده گرایانه تاکید دارد و تدبیری عقلانی را وجهه همت خود قرار داده است دستاوردهایش تفاوت اساسی با دولت پیشین که الگوی مدیریتش توده گرایانه و هیجانی بود نداشته است، از آن پس مردم به چه دولت دیگری دلخوش باشند و امید ببندند؟ اگر چنین شود دولت یازدهم «تدبیرش» به «امید» نخواهد انجامید. برای آنکه تدبیر این دولت به امیدی بلندمدت و پایدار در میان جامعه ایرانی بینجامد نهادهای فکری دولت و نیز روشنفکران باید به سرعت راهی برای توقف گسترش الگوی رفتاری «رویدادگی» در مردم ایران بیابیند. به گمان من نه تنها رفتار مردم درانتخابات یازدهم انعکاسدهنده نوعی الگوی رفتاری «رویدادگی» بود بلکه در همین طرح اخیر «انصراف از یارانه» هم همان الگوی رفتاری پدیدار شد.
این بدین معنی است که اگر دولت روحانی با یک الگوی رفتاری رویدادگی بر سرکار آمد،ممکن است با همین الگوی رفتاری نیز تمام سیاستهایش ناکام بماند. بنابراین بهطور جدی زنهار میدهم که نباید این الگوی رفتاری تداوم یابد و نظام تدبیر ما به همان اندازه که به گسترش بیماری ایدز وآلودگی هوا حساس است باید به شکلگیری الگوی رفتاری رویدادگی در رفتار اجتماعی مردم ایران هم بیشترحساس باشد و برای اصلاح آن چاره جویی وسیاستگذاری کند. در واقع باید بگویم گسترش الگوی رفتاری رویدادگی به منزله پایان «دولتپذیری» و «قاعدهپذیری» و «پیش بینیپذیری» و «برنامهپذیری» جامعه ایرانی خواهد بود که البته خبر خوبی نیست و باید خواب را از چشم همه اندیشمندان و سیاست ورزان و برنامهریزان ایرانی برباید.
استقبال رویدادگی برویم
این نوشته میکوشد تا بگوید رد صلاحیت هاشمی گرچه برای تبدیل او به یک سرمایه نمادین ملی واقعه مبارکی بود اما برای جامعه ما به خودی خود هیچ پیام یا پیامدی ندارد. این خردگرایان (اصلاحطلبان و اعتدال خواهان) هستند که با نحوه برخورد خود میتوانند آن را به یک تهدید یا یک فرصت برای آینده کشور تبدیل کنند. این نوشته میگوید که هاشمی و خاتمی اکنون به عنوان دو سرمایه نمادین برای کشور، باید تمام اعتبار خود را به میان آورند تا جامعه از این نقطه عطف، به سلامت بگذرد. هشت سال دیگر، دیگر دیر است که هاشمی یا خاتمی بخواهند دوباره برای ما کاری کنند. انگاره محوری این نوشتار این است که جامعه ایران اکنون در یک تضاد روانشناختی قرار گرفته است که این تضاد موجب شده است تا رفتاری کاتاستروفیک (رویدادگی) از خود بروز دهد. این ظرفیت رفتار کاتاستروفیک با رد صلاحیت هاشمی، تشدید شده است. بنابراین از قضا وقت آن است که رهبران خردگرایان سیاسی (خاتمی و هاشمی) به میدان بیایند و این موج رویدادگی را به پشت سر یکی از کاندیداهایی که از نظر آنان ظرفیت نمایندگی خردگرایان گروههای سیاسی را دارد برانند.
آنان نباید هیچ نگران همراهی جامعه باشند. از قضا امروز این جامعه است که نگران انفعال خردگرایان سیاسی است. جامعه در شرایط کاتاستروفیک قرار گرفته است و منتظر است تا پنجرهای به سوی عقلانیت گشوده شود و به آن هجوم ببرد و همه چشمها به سوی هاشمی و خاتمی است که به این پنجره اشاره کنند. امروز یکی از بزرگترین پروژههای مشترک خاتمی و هاشمی گشوده شده است. هوشیاری و انتخاب سریع و درست آنان میتواند این پروژه را به یک فرصت بینظیر تاریخی برای عبور ملت ایران به سوی خردگرایی و توسعه رهنمون کند.این نوشتار میکوشد تا این دو رهبر جریان خردگرایی و این دو سرمایه نمادین معاصر ایرانی را متوجه اهمیت نقششان در لحظه جاری تاریخ ایران بنماید.
مقدمه اول:
خردگرایان کیانند؟ اصلاحطلبی و اعتدال خواهی هر دو ریشه در خردگرایی دارند. امروز اولویت ملی ما نه مانند زمان شاه، آزادی، نه مانند سالهای جنگ، دفع تهاجم مستقیم خارجی، نه مانند دوران سازندگی، توسعه، نه مانند عصر اصلاحات، دموکراسی و جامعه مدنی، نه مانند دوره مهرورزی، عدالت است. امروز اولویت اول ملی ما «بازگشت به عقلانیت» و «ایجاد ثبات» است. بدون «ثبات» و بدون «عقلانیت» نه آزادی خواهی، نه توسعه خواهی، نه دموکراسی خواهی، و نه عدالت خواهی کارکردهای خود را نخواهند داشت. در این نوشته مجموعه کسانی را که به اصول اصلاحطلبی و اعتدالگرایی و عقلانیت ورزی پایبندند، یکجا «خردگرایان» مینامیم. بنابراین منظور ما از خردگرایان طیف گستردهای از اصلاحطلبان، راستگرایان میانه رو، اعتدال گرایان، روشنفکران، دانشجویان وهمه ایرانیانی است که خواهان تغییر در مدیریت اجرایی بوده و تمایل دارند تا مدیریت اجرایی به سوی حاکمیت عقلانی بیشتر سوق یابد.
مقدمه دوم:
جامعه یک سیستم زنده و پویا است: هر سیستمی که برخی از عناصر آن زنده باشند، خودش هم یک سیستم زنده تلقی میشود. بنابراین جامعه یک سیستم (موجود) زنده است. درجه زنده بودن جامعه حتی از درجه زنده بودن بدن انسان بیشتر است. چرا که پاسخهای بدن انسان به یک محرک خاص از پیش مشخص و تقریبا قابل پیش بینی است اما پاسخهای جامعه به یک محرک خاص، از پیش تعیین شده و قابل پیش بینی دقیق نیست. پس انتظار نمیرود که جامعه در دو وضعیت مشابه، واکنش مشابه نشان دهد. اینکه در شرایط یکسان جامعه چگونه واکنش نشان دهد بستگی به عوامل متعددی دارد. اما دو عامل مهم موثر بر نحوه واکنش جامعه، یکی نوع عقلانیتی است که جامعه از آن استفاده میکند و دیگری تحولات روانشناختی که در درون جامعه و در واقع در درون افراد جامعه رخ میدهد. یعنی همانگونه که در رفتار فردی، ترکیبی از عقلانیت و احساسات ما را به تصمیم میرساند در جامعه (به عنوان یک سیستم زنده) نیز چنین است.
مقدمه سوم:
عقلانیت جامعه ما اکنون به سمت عقل معنایی سوق یافته است: جامعه ما به علت بیثباتیهای مکرر و درگیر شدن درموضوعات متعدد در سالهای اخیر، دیگر حوصله تحمل پیامدهای مدیریت اجرایی گذشته را ندارد بنابراین خسته از این استیصال تحلیلی و عملی، در تصمیمات مهم خود، عقل ابزاری را کنار میگذارد (عقل ابزاری یعنی عقل معیشتی روزمره. البته این عقل را همچنان در امور جزیی به کار میگیرد) . یعنی وقتی افراد وارد مرحله تصمیمگیری های بزرگ و دشوار میشوند دیگر به عقل ابزاری خُرد اندیش تکیه نمیکنند (چون اطلاعات لازم برای تصمیمگیری بر اساس این سطح عقل را ندارند) . بنابراین در تصمیمات بزرگ و سرنوشتسازبه «عقل معنایی» خود مراجعه میکنند. عقل معنایی، عقلانیتی است که به جای تکیه بر محاسبات منطقی دقیق، بر شهود و احساس معناداری تصمیم، تکیه میکند مثلا افراد در هنگام طلاق بر عقل ابزاری خود تکیه نمیکنند چرا که اگر چنین بود خیلی منطقی مینشستند و به گونهای با هم به توافق میرسیدند که منافع دو طرف تامین شود. اما در طلاق، افراد بر اساس عقل معنایی تصمیم میگیرند یعنی ممکن است یکی احساس کند که دیگر زندگی با طرفش معنایی ندارد و با هر هزینهای بخواهد از او جدا شود. یکی هم ممکن است برای زجر دادن طرفش حاضر باشد هر هزینهای را بپردازد مثلا بگوید من حاضر به طلاق نیستم فقط برای اینکه طرفش را زجر دهد (گرچه خودش هم زجر میکشد) .
ملت ایران اکنون درباره تعاملات سیاسی کلانش وارد مرحله کاربست عقل معنایی شده است یعنی مسالهاش این نیست که حالا فلان رئیسجمهور اگر بیاید یارانه را بیشتر میکند یا کمتر، یا قیمت آب و برق را کم میکند یا زیاد. الان مردم ایران با عقل معنایی تصمیم میگیرند. یعنی آنان اکنون احساس میکنند که، یک: هویت شهروندیشان زیر سوال رفته است، دو: در حوزه تنشهای خارجی، آینده پر ابهام و در انتظارشان است، سه: عقلانیت نظام تدبیر شدیداً تنزل یافته است، و چهار: خطاهای بزرگ در حوزه مدیریت اقتصادی منجر به روند تخریبی در اقتصاد شده است که اگر متوقف نشود آینده سخت در انتظار اقتصاد وجامعه خواهد بود. بر این اساس مردم ایران اکنون برای انتخاب رئیسجمهور، محاسبه نمیکنند بلکه به احساس شهودی و عقل معنایی شان مراجعه میکنند و هر کس را که احساس کنند سرجمع میتواند این روندهای مخرب را مدیریت یا متوقف کند به سوی او گرایش پیدا میکنند.
مقدمه چهارم:
جامعه ما در وضعیت عدم اطمینان بلندمدت به سر میبرد: فضای زندگی اجتماعی در شرایط مختلف سه حالت به خود میگیرد: «فضای اطمینان»، «فضای ریسکی» و«فضای عدم اطمینان». در فضای اطمینان، که اطلاعات شفاف است و همهچیز روشن است، تصمیمگیری ساده و کم هزینه است. معمولا مناسبات «بین فردی» و دوستانه یا خانوادگی در چنین فضایی شکل میگیرد. رفتار افراد در چنین فضایی کاملا قابل پیش بینی است. بنابراین هر فرد چون احساس میکند رفتار دیگران قابل پیش بینی است خودش هم رفتار قابل پیش بینی بروز میدهد. در فضای ریسکی، همهچیز شفاف و با ثبات نیست اما میزان بیثباتی و خطر و ریسک هم تا حدودی قابل پیش بینی است. برای مثال در بورس همهچیز قطعی نیست اما روشن است که مثلا قیمت سهام فلان شرکت در سال گذشته در دامنه ۲۰ درصد بالا و پایین رفته است. پس سرمایهگذاری در این شرکت با این ریسک روبهروست که ممکن است منافع سرمایهگذار از ۲۰ درصد سود تا ۲۰ درصد زیان تغییر کند.
در چنین فضایی عقلانیت ابزاری افراد فعال میشود و سعی میکنند تا حد ممکن تصمیمات دقیقی اتخاذ کنند. اما در فضای «عدم اطمینان» هیچ چیز روشن نیست. یعنی نه میدانیم «اصل خطر» چیست و نه مقدار یا احتمال یا شدت خطر را میدانیم. مثلا وقتی در مه شدید با اتومبیل حرکت میکنیم نه میدانیم اتومبیلی که از روبهرو میآید چه اتومبیلی است و نه میدانیم سرعتش چقدر است، بنابراین هیچ محاسبهای برای حرکت خود نمیتوانیم بکنیم. در چنین شرایطی، توقف و «عدم تصمیم»، بهترین گزینه است. (...) در شرایط «عدم اطمینان» تصمیمگیری بر اساس عقل ابزاری مختل میشود. این میشود که کم کم افراد برای تصمیمگیری به سوی عقل معنایی میروند. یعنی تصمیمات را جوری میگیرند که برایشان احساس معناداری ایجاد کند. مثل وقتی که راننده مهزده ساعتها در مه گرفتار شده باشد. البته در اوایل کار قدرت تصمیم از او ستانده میشود و هیچ حرکتی نمیکند اما وقتی مه گرفتگی طولانی شد، کم کم به فکر چاره میافتد و میرود به سمت «تصمیمی معنادار» که الزاما با عقل ابزاریاش قابل توجیه نیست.
مثلا در یک لحظه که مه اندکی کاسته و جاده اندکی قابل رویت میشود پایش را میگذارد روی گاز و با سرعت جاده را طی میکند. این کار او از نظر عقل ابزاری توجیهی ندارد ولی برای او «معنادار»است. جامعه اکنون در این مرحله است (...) انتخابات در پیش رو چنین فرصتی را برای آن ایجاد کرده است.مردم در این چند ماه، چشم به انتخابات دوخته بودند. حتی گروه بزرگی از جمعیت در چند روز مانده به ثبت نام و پس از ثبت نام نشاطی گرفته بودند. علت این همه استقبال از حضور آقای هاشمی در قشرها و گروههای مختلف و گاه متعارض هم همین بود. از راست تا چپ، از استادان تا بازاریان همه و همه احساس میکردند اکنون که فضای مه گرفته کنونی اندکی گشوده شده است باید کاری بکنند و «تنها گزینه» در پیشِ روی آنان، حضور در انتخابات و رای به آقای هاشمی بود.
مقدمه پنجم:
سیستمهای زنده و پویا در شرایط عدم اطمینان رفتار «رویدادگی» دارند: در سیستمهای دینامیک یا پویا (هر سیستم زنده یک سیستم دینامیک است و جامعه هم یک سیستم زنده است) نظریهای هست به نام نظریه کاتاستروف (Catastrophe) که من آن را «نظریه رویدادگی» مینامم (رویدادهای غیرمنتظره هم ترجمه شده است) . این نظریه برای توضیح رفتار برخی سیستمهای پویا خیلی کارآمد است. داستان از این قرار است که «وقتی شرایط متضاد است»، رفتارتعریف شده پیش بینیپذیری خود را از دست میدهد و دیگر نمیتوان بر اساس تجربههای عادی قبلی آن رفتار را پیش بینی کرد. مثلا رفتار زن و شوهری که با هم اختلاف دارند را در نظر بگیرید. فرض کنید شوهر کار خطایی کرده که زن را عصبی کرده است. زن شروع میکند به پرخاشگری. اکنون شوهر درگیر دو حالت متضاد است. نخست اینکه از کارش شرمنده است و دوم اینکه انتظار رفتار پرخاشگرانه را از زن نداشته است و اندکی نیز از کار زنش عصبانی است.
اما به علت اینکه شرمندگی اش بر عصبانیتش غلبه دارد، عذر خواهی میکند و سعی میکند با همسرش کنار بیاید. اما فرض کنید زن کوتاه نیاید و همچنان پرخاشگری کند. با این رفتارِ زن، اندک اندک عصبانیت درونی مرد هم بالا میرود. اما اینگونه نیست که به موزات افزایش عصبانیتش، او نیز شروع به پرخاشگری کند بلکه به علت غلبه شرم اولیه، با وجودی که عصبانی است، همچنان سکوت میکند یا همچنان پوزش میخواهد اما وقتی پرخاشگری زن ادامه یابد از یک نقطهای به بعد که عصبانیت مرد ازآستانهای بالاتر رفت (نیاز نیست حتی عصبانیتش بیش از شرمش شود کافی است عصبانیتش از آستانه تحملش بالاتر رود) یک مرتبه رفتار مرد کاملا معکوس میشود
و به صورتی نامنتظر شروع به پرخاشگری میکند. اینگونه نیست که مرد از همان آغاز به موازاتی که از رفتار زن عصبی میشود پرخاشگری را شروع کند بلکه تا یک حدی از عصبانیت، سکوت میکند و به پوزش خواهیاش ادامه میدهد اما یکباره میبُرد و رفتارش معکوس میشود. به این رفتار، رفتار کاتاستروفیک یا «رویدادگی» میگویند. بخشی از رفتار مردم را میتوان با این نظریه توضیح داد. این نظریه به صورت ریاضی نیز قابل بیان است و از نظر هندسی نیز به معنی این است که منحنی یا رویه رفتاری از یک نقطهای به بعد عوض میشود.
تحلیل محوری:
با این پنج مقدمه اکنون میخواهیم وارد تحلیل شویم. بنابراین نخست «فرضیه اصلی» را بیان کنیم و سپس به توضیح آن میپردازیم:
فرضیه اصلی:
زیست اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران در سه دهه اخیر با تغییراتی روبه رو بوده است. با این حال در گذشته این تغییرات عادی بوده است. بنابراین زندگی را تنها از حالت «محیط مطمئن» به «محیط پرریسک» تبدیل کرده بود. با وجود این، مردم ریسک را با تحلیل عقلانی و منطقی در محاسبات خود وارد کرده و زندگی خود را به صورت عقلانی سامان میدادند. تفاوت این زندگی با زندگی در محیطی مطمئن این بود که وجود ریسک، هزینههای زیست اجتماعی را اندکی افزایش داده بود. پس، مردم زیستی عقلانی و قابل پیش بینی وقابل برنامهریزی داشتند اما این زیست، اندکی گرانتر از حالت معمول بود. اما در دوره دولتهای نهم و دهم به علت غیر قابل پیش بینی شدن برخی رفتارهای مدیران اجرایی، محیط زیست اجتماعی از حالت ریسک به حالت «عدم اطمینان» منتقل شده است. بنابراین دیگر کاربرد عقل ابزاری و رفتارهای منطقی به ویژه درباره تصمیمات مهم و سرنوشتساز(که نیاز به اطلاعات فراوان و پیش بینی و برنامهریزی بلندمدت دارد) سخت میشود. در این صورت درباره این رفتارها مردم به عقل معنایی خود مراجعه میکنند.
عقل معنایی نیز متکی به داشتن احساس معنی داری در اقدامات و نیز تکیه بر احساس شهودی است. در این صورت وجه غالب تصمیمات، احساسی – شهودی است نه عقلانی (ابزاری). بر همین اساس زمینه فکری و روانی لازم برای شکلگیری رفتارهای تکانشی وجود دارد. اما نکته این است که در هنگام شکلگیری رفتارهای متکی بر احساس و شهود و عقل معنایی، وقتی همزمان دو احساس متضاد شکل بگیرد احتمال شکلگیری رفتارهای از نوع «رویدادگی» تقویت میشود.
بر این اساس به نظر میرسد رفتار اخیر مردم درروزهای منتهی به انتخابات 24 خرداد که ظرف مدت کوتاهی استقبال شدیدی از آمدن آقای هاشمی کردند نوعی رفتار «رویدادگی» است و اکنون تا این واکنش رویدادگی زنده است میتوان آن را به صورت موج دیگری به پشت سر یکی از کاندیداهای دیگر سوق داد. مشروط بر اینکه رهبران خردگرایان جناح های سیاسی که اکنون نقش سرمایه نمادین را بازی میکنند از آن گزینه حمایت صریح و جدی کنند و خود آن کاندیدا نیز رفتار و گفتاری اصلاحطلبانه و تغییرخواهانه در پیش بگیرد. به گونهای که این احساس به مردم دست دهد که این همان کاندیدایی است که میتواند محیط زیست زندگی آنان را تغییر دهد.
توضیح فرضیه:
مردم ایران (به ویژه قاطبه طبقه متوسط و طبقات پایین اقتصادی و اجتماعی) نسبت به سیاستمداران، زود اعتماد میکنند و زود هم بیاعتماد میشوند. با همان سرعتی که پس از جنگ به هاشمی اعتماد کردند، با کمی تورم و اندکی تبلیغات به سرعت اعتمادشان را از دست دادند. با همان سرعتی که به خاتمی اعتماد کردند، از او ناامید شدند و با همان سرعتی که به احمدینژاد دل بستند از او دل کندند. تجربه دوران احمدینژاد دو مساله ایجاد کرده است. یکی اینکه امید آن بخش از جمعیت که به او رای داده بودند یا پس از آن به برنامههای او امیدی داشتند از او منقطع شد و تمام آرمانهایشان بر باد رفت. دیگر اینکه شدت بیثباتیهایی که در دولت ایشان ایجاد شده است (شامل تغییرات مدیریتی، اجرای سیاستهای گاه غیرکارشناسی و گاه متعارض، تورم شدید و رکود گسترده) چنان محیط زیست اجتماعی و اقتصادی را با «عدم اطمینان» روبه رو کرده است که کمکم جامعه نسبت به آینده ایران «احساس نگرانی» کرده است. (...) آمدن آقای هاشمی همان نیرویی بود که مردم احساس کردند میتواند آنان را از این آینده ابهام نجات بدهد.
این شد که همه حتی بسیاری از تحریمیها و دانشجویانی که سرخورده بودند و تا چند ماه پیش میگفتند رای نمیدهند و اهالی کسب و کار و کارگران گرفتار آسیب رکود اقتصادی و... احساس کردند که آمدن هاشمی همان پنجرهای است که اگر گشوده شود اندکی نور به این تاریکی و ابهام میتاباند و در واقع یکباره جامعه از نقطه عطف کاتاسروفیک (نقطه رویدادگی یعنی نقطه a در نمودار زیر) عبور کرد و از مسیر «عدم مشارکت» روی نمودار «مشارکت» افتاد. در واقع انفعال را رها کرد و به کنش فعال روی آورد که اگر ادامه مییافت به تدریج اعتماد به نفس اش بیشتر میشد.
موجی که در یکی دو هفته مانده به ثبت نام کاندیداها، برای دعوت از خاتمی و هاشمی راه افتاد همین موج ناشی از پرش جامعه از نقطه a به بالا بود. اکنون با رد صلاحیت هاشمی، اگر خردگرایان سیاسی به سرعت بتوانند این موج شکل گرفته برای مشارکت را به سوی مناسب هدایت کنند، جامعه به سوی نقطه b حرکت میکند یعنی همزمان با افزایش مشارکتش، اعتماد نیز افزایش مییابد. اما اگر چنین نشود، در جهت معکوس روی دامنه بالای نمودار به سمت راست حرکت میکند. در این صورت اینکه چه خواهد شد بستگی به این دارد که تحولات انتخابات به چه سمتی برود. بنابراین در شرایط کنونی که دو احساس به صورت همزمان در جامعه وجود دارد، هر چه براحساس غلبه شود آمادگی مردم برای بازگشت به بازی انتخابات شدیدتر میشود. این موج اخیر استقبال از انتخابات، موج اصلاحطلبی، موج خاتمی یا موج هاشمی نبود. این موج رویدادگی و کاتاستروفیک بود که همه را پشت هاشمی متحد کرد. خاتمی نباید بیاید و حرف خاتمی در این مورد که آخرین روزنه امید، هاشمی است.
اتفاقا عدم ثبت نام خاتمی و سپس رد صلاحیت هاشمی این احساس حضور را در مردم تشدید کرده است و بنابراین زمینه برای رفتار کاتاستروفیک در آنها تشدید شده است. مردم اکنون مطمئن شدهاند که برای آینده رفتار منطقیتری انجام دهند. اما هنوز زمان هست. و هنوز موج فعال است. تنها راهکار این است که خاتمی و هاشمی «با هم»به میدان بیایند و این موج کاتاستروفیک را هدایت کنند و به سوی یکی از کاندیداهای موجه برانند. یعنی بتوانند با او تعامل کنند و حداقلهایی که باید رعایت و تعهد کند را با او توافق کنند و به قول او نیز اعتماد داشته باشند. و موجه از نظر جامعه، یعنی هم سابقه ضد اصلاحی و ضد اعتدال نداشته باشد و هم بتواند با یک گفتمان اصلاحی، اعتدالی، تحول خواهانه و عقل مدارانه با جامعه صحبت کند. یعنی بتواند جامعه را قانع کند که من الگوی تازهای هستم مرکب از خاتمی و هاشمی. به نظر میرسد این نقش را آقای روحانی یا عارف بتوانند بازی کنند. از نظر مردم مهم نیست این فرد چه کسی باشد و مهم نیست که این فرد کیست و اصلاحطلب بوده است یا نه.
مهم این است که احساس کنند این فرد همان پنجرهای است که میتواند جایگزین پنجره هاشمی شود (همانگونه که هاشمی پنجرهای بود که جایگزین پنجره خاتمی شد) و احساس کنند با قرار گرفتن پشت این فرد میتوانند به خواستههای مشروع خود نزدیک شوند(...). خاتمی قبل از سرمایه سیاسی به سرمایه نمادین تبدیل شده بود. هاشمی نیز فرایند تبدیل شدنش از سرمایه سیاسی به سرمایه نمادین شروع کرده بود. اکنون ما دو سرمایه نمادین داریم که باید نقش تاریخی خود را بازی کنند. آنان حق ندارند این سرمایه را به نفع خود مصادره کنند و به خانه ببرند. باید همین جا و همین اکنون خرج کنند چون ممکن است دیگر هیچ گاه فرصت خرج کردن آن را نیابند. ما الان و برای عبور از این عقبه تاریخی به سرمایه آنان نیاز داریم. اینان حق ندارند بگویند ممکن است گزینهای که ما از آن حمایت میکنیم رای نیاورد و آبروی ما برود. اولا احتمالا رای آوری این گزینه ـ اگر هاشمی و خاتمی مردم را با بیانیهای تحلیلی و انگیزاننده توجیه کنند ـ خیلی بالاست.
ثانیا حتی اگر پیروز هم نشود رای بالایی میآورد و اصلاحطلبان و اعتدال خواهان وزنشان مشخص میشود و پیام آشکاری است به طرف مقابل است.اگر اکنون یک چهره نزدیک به تفکر رئیس جمهور دولت دهم ریاستجمهوری را بر عهده گیرد بیگمان دوره بعد هم خواهد ماند. هشت سال دیگر هاشمی اگر باشد فرتوت و خاتمی هم احتمالا یک سیاستمدار خانهنشین خواهد بود. هاشمی و خاتمی باید نشان دهند که در شرایط کنونی ریسک میکنند و جامعه را به گزینههای معقول رهنمون میکنند. اگر تحریم معقول نیست قهر از آن نامعقولتر است. قهر یعنی واگذار کردن بخشی از فرصت مان به رقیب.
یعنی بخش خالی لیوان قدرت را به رقیب واگذار کنیم یعنی خانه مان را خالی کنیم تا رقیب ساکن شود. بالاخره بین ریاستجمهوری یک فردی که از حزب شناحته شدهای نیامده و کسی که تا حدودی برای خودش تفکر حزبی شناخته شده داد فرقی هست یانه؟ بنابراین امروز لازم است خاتمی و هاشمی به میدان بیایند. امروز به علت اینکه خاتمی و هاشمی دیگر دو سرمایه سیاسی نیستند بلکه دو سرمایه نمادین هستند، این دو کیمیا روی هرکس دست بگذارند «طلا» میشود. فقط کافی است هر دو متفقا از یکی حمایت کنند و با یک بیانیه تحلیلی اقناعی مردم را به مشارکت فرا بخوانند وبه آنان اطمینان دهند که کاندیدای مورد حمایت آنان میتواند بخش بزرگی از خواسته مردم را برآورده کند. اصلاحطلبی یک حرکت تدریجی و مستمر است که باید از همه فرصتها و ظرفیتها استفاده کند. نمیتوان و نباید نشست تا دوباره ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار شوند تا فرصتی برای اصلاح پدید آید. باید فرصتها را ساخت و تهدیدها را به فرصت تبدیل کرد و اکنون باید از فرصت تاریخی استفاده شود.
بیست نکته تکمیلی:
محورهای زیر برخی نکاتی است که مستقیما به بحث بالا مربوط نمیشود اما در نظر گرفتن آنها میتواند نقش تکمیلی یا اقناعی برای خواننده داشته باشد. در بیان نکات زیر هیچ ترتیبی رعایت نشده است:
1. به نظر میرسد روی سه نیروی عارف، روحانی (... .) میتوان به عنوان نیروهایی که به کمک آنها میتوان اهداف خردگرایان را دنبال کرد، حساب کرد. نهایتا باید هاشمی و خاتمی روی یکی از این سه نفر به توافق برسند و از دو نفر دیگر درخواست کنند به نفع وی کناره بگیرند (طبیعی است که باید قول همکاری در دولت احتمالی آینده به آنها داده شود) .
2. خردگرایان سپهر سیاسی باید مراقب باشند که به بهانه رد صلاحیت هاشمی، نه عارف و نه روحانی تخریب نشوند تا بتوان از آنها به عنوان سرمایههای خردگرایی استفاده کرد. اگر تخریب شوند دیگر نمیتوان به راحتی آنها را بازسازی کرد.
3. هر کاندیدایی که از سوی خردگرایان انتخاب شود، میتوان به جامعه القا کرد که این یک توافق بین آقایان خاتمی و هاشمی بوده است که این فرد هم کاندیدا شود تا اگر هاشمی رد شد او بماند.
4. دقت کنیم شور شوق مردم در هفتههای اخیر(منظور هفتههای منتهی به 24 خرداد92) همه اش نسبت به شخص آقای هاشمی نبود بلکه بخش بزرگی از آن شور به پنجرهای بار میشود که با آمدن آقای هاشمی گشوده میشود. باید کاندیدای برگزیده توجیه شود و بپذیرد و بکوشد گفتمانی را به کار گیرد که این احساس «گشودن پنجره» را به مردم منتقل کند.
5. اقناع مردم و معطوف کردن موج مشارکت به وجود آمده به سوی کاندیدای منتخب نیازمند یک بیانیه تحلیلی و اقناعی از سوی آقایان خاتمی و هاشمی است و توصیه صریح به اینکه برای تغییر روند خطرناک کشور انتخاب یک رئیسجمهور «اعتدال گرا» ضروری است و این مصداق در این کاندیدا یافت میشود. ما به او رای میدهیم و از همه خردگرایان دعوت میکنیم به او رای بدهند.
6. البته اگر کاندیداهای دیگر مستقل یا منسوب به جریان اصلاحات به نفع کاندیدای برگزیده خردگرایان کنار بروند خیلی خوب است، اما اگر کنار نروند هم هیچ اهمیتی ندارد.
7. همانگونه که فردی که رشد وجودی دارد در شرایط خاص، رفتاری آرام و همراه با سکینه قلبی دارد، یک سیاستمدار کارکشته هم در بزنگاه های خاص تفاوتش آشکار میشود: او عقلانیت خود را از دست نمیدهد و قدرت اتخاذ تصمیمات کلیدی دارد. از خاتمی و هاشمی انتظار میرود به عنوان دو سیاستمدار کارکشته در این شرایط سخت بتوانند تصمیمات کلیدی بگیرند. همانگونه که آمدن هاشمی در دقیقه نود، تصمیمی کلیدی بود اکنون نیز این دو باید یک تصمیم کلیدی دیگر بگیرند.
8. یادمان باشد یک ماه پیش هیچ کس گمان نمیکرد تحریمیها هم حاضر بشوند بیایند رای بدهند. اگر تحریمیها در شرایط کنونی الگوی رفتاری شان عوض شده باشد، بقیه مردم حتما عوض شده است.
9. اولویت امروز ما «عقلانیت در مدیریت کشور» و «ثبات در مناسبات خارجی» است این را باید به شعار کاندیدای برگزیده تبدیل کرد.
10. (... .)
11. در اقتصاد نظریهای هست به نام «دومین بهترین» (Second Best) . یک فرد عاقل وقتی نخستین بهترین برایش ممکن نیست میرود سراغ دومین بهترین. این نکتهای است که باید به بدنه اجتماعی تفهیم کرد.
12. (... .)
13. کاندیدای برگزیده باید بپذیرد که در عمل حامل گفتمان خردگرایان و نماینده هاشمی و خاتمی باشد. در غیر این صورت توفیقی به دست نخواهد آمد. بنابراین هاشمی و خاتمی باید با او بر سر گفتمان و نحوه تعاملش در ایام انتخابات و نیز اصول رفتاری او پس از پیروزی احتمالی به توافقی جدی دست یابند و حتی آن را مکتوب کنند. اعتماد هاشمی و خاتمی به کاندیدای برگزیده، شرط هر نوع همکاری است.
14. در ایام انتخابات غیر از ستادها و حاشیه ستادها حجم زیادی از شبکههای ارتباطی اجتماعی شکل میگیرد که سرمایه اجتماعی را بالا میبرد و نشاط میآورد. یعنی حتی اگر کاندیدای خردگرایان رای هم نیاورد این شبکههای ارتباطی سرمایه آفرینند و مردم در آنها همدیگر را پیدا میکنند. و این دستاورد بزرگی است.
15. درهر صورت وجود یک کاندیدا که نماینده خردگرایان باشد یک فرصت است که واقعیات امور از طریق او نشر داده شود. این فرصت برای مشارکت اجتماعی و داشتن یک تریبون برای در انداختن گفتمان عقلانی را از دست ندهیم، حتی اگر چنین کسی رای نیاورد. اما اگر رای بیاورد در این صورت تراز عقلانیت کشور بالا میرود.
16. (... ...) ما که احزاب سابقهدار نداریم، پس باید از این فرصت بهره ببریم. توسعه بدون تولید انبوه دست یافتنی نیست. چرا اصلاحطلبی را به افراد گره میزنیم.
17. بازی اصلاحات بازی صفر و یک نیست. تا زمانی که یاد نگیریم از هر فرصتی و هر روزنه امیدی استفاده کنیم هنوز مصلح نیستیم. دموکراسی یعنی تمرین دموکراسی. اصلاحطلبی، سیاه و سفید ندارد. اصلاحطلب، یک پزشک است، پزشک نمیتواند بگوید یا باید مطمئن باشم که بیمارم صد درصد خوب میشود یا درمان را متوقف میکنم. باید از هر فرصتی برای درمان بهره جست. و اکنون یک فرصت تازه در اختیار خردگرایان است.
18. انتخابات تریبون ایجاد میکند. بدون تریبون، حضور سیاسی ممکن نمیشود و تاثیرگذاری پایین میآید. نباید این تریبون مهم را از دست داد.
19. احساس مفهوم شهروندی و تمرین استفاده از حق نظارت مدنی، بیش از هر موقع دیگری در بستر انتخابات رخ میدهد. این فرصت را از شهروندان نگیریم.
20. (... .) .