مهدی محمدی: در 3 ماه گذشته 3 اتفاق مهم در منطقه خاورمیانه رخ داده است که در نگاهی اغراقآمیز شاید بتوان گفت در حال تغییر دادن جغرافیای سیاسی منطقه است.
نخست جریان داعش در اقدامی تقریبا ناگهانی بخشهای بزرگی از 3 استان الانبار، صلاحالدین و نینوا در شمال عراق را تصرف کرد. این پیشروی چنان سریع و برقآسا انجام شد که تقریبا مجالی برای نشان دادن یک واکنش برای هیچ طرفی وجود نداشت. آمریکاییها البته بعداً اعلام کردند از 7 ژوئن در جریان نقل و انتقال تجهیزات داعش به غرب موصل بودهاند ولی در روز واقعه صرفاً ایستادند و تماشا کردند.
مدتی بعد، یعنی زمانی که داعش در عراق جاگیر شده بود و ارزیابیهای اطلاعاتی و دیپلماتیک در آمریکا میگفت در حال قدرت گرفتن در مناطقی است که اشغال کرده و همچنین نشانههایی وجود داشت از اینکه بحران در حال بسط پیدا کردن به لبنان است، به یکباره نبردی خونین میان مقاومت فلسطینی در غزه و رژیم غاصب اسرائیل درگرفت.
یک بهانهجویی ساده و البته مشکوک، جنگی را کلید زد که نتیجه آن ریخته شدن هزاران تن مواد منفجره با قدرت تخریب بسیار بالا در زمانی حدود یک ماه بر سر یک منطقه جغرافیایی بسیار کوچک و با جمعیتی فوقالعاده فشرده بود. در میانه جنگ تردیدی برای هیچکس باقی نماند که این یک نسلکشی سیستماتیک و از پیش طراحی شده است و هدف صهیونیستها این است که اثری از مقاومت در غزه باقی نماند. با وجود اینکه ابعاد جنایت و خشونت علیه غیرنظامیان غیرقابل باور بود ولی طرفهای مرتبط با اسرائیل بویژه آمریکاییها آشکارا و با خونسردی ایستادند و اجازه دادند اسرائیل پروژه را جلو ببرد. جنگ در غزه هنوز بیش و کم ادامه داشت که باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا خبر داد حملات هوایی به شمال عراق را آغاز خواهد کرد. این تصمیم ظاهراً پس از آن گرفته شد که گروه داعش از وضعیت نه صلح و نه جنگ با کردستان عراق بیرون آمد و قشونکشی به سمت اربیل یعنی جایی را که دومین مرکز قرارگاه عملیاتی آمریکا در عراق پس از بغداد در آنجا قرار دارد، آغاز کرد. اطلاعاتی که پنتاگون منتشر کرد، نشان میداد آمریکا به طور کاملاً محدود هدفهای نقطهای داعش را مورد حمله قرار داده ولی خبری از انجام یک عملیات وسیع نظامی یا حتی تلاش برای نقطهزنی وسیع نیست.
علاوه بر این، نشانهای وجود نداشت که آمریکاییها تصمیم گرفته باشند داعش را روی زمین متوقف کنند. اجازه بدهید فرض کنیم – و این تا زمانی که اثبات نشود فقط فرض است- که همه این تحولات در چارچوب سناریویی واحد رخ میدهد و این سناریو پردههای دیگری هم دارد. در واقع دلایل روشن و در مواردی قطعی هم وجود دارد که چنین فرضی را به ما تحمیل میکند. هرگونه تحلیل ژئوپلیتیکی درباره منطقه خاورمیانه در وضعیت متلاطم فعلی، بدون شک باید بر این پیش فرض استوار باشد که نوعی طراحی فرامنطقهای برای منطقه وجود دارد که گاه با موفقیت اجرا میشود و گاه شکست میخورد. شکست پروژه به معنی عدم وجود آن نیست و موفقیت آن در یک بخش هم به این معنا نیست که همه اجزای آن با موفقیت اجرا شده است.
تلاش این یادداشت - در ادامه آنچه من در 2 هفته گذشته نوشتهام و به عنوان مکملی برای نوشتههای پیشین- این است که محورهای اصلی این طراحی را شناسایی کند. برای این کار، کارآمدترین روش این است که ببینیم چه چیزی میان همه این پروژهها مشترک است و این پدیدههای به ظاهر متفاوت و دور از هم را چگونه و با کدام نخ تسبیح میتوان به یکدیگر متصل کرد.
1- نخستین نکته حائز اهمیت فرامنطقهای این است که دست ائتلاف سعودی- اسرائیلی را در پی همه این حوادث میتوان دید. اینکه آیا آمریکا هم عضو سوم این مجموعه است یا نه، بحثی است که جداگانه باید به آن پرداخت اما اجمالاً این موضوع روشن است که اکنون درجه هماهنگی میان اسرائیل و عربستان برای شکل دادن به تحولات منطقهای، از درجه هماهنگی آنها با آمریکا فراتر رفته و به همین دلیل هم هست که در مواردی شکافهایی میان واشنگتن و محور سعودی- اسرائیلی مشاهده میشود.
2- نکته دوم این است که این تحولات اگرچه با مشارکت بیدریغ سعودیها اجرا میشود ولی به گونهای طراحی شده است که خروجی آن منحصراً به نفع اسرائیل باشد. هدف اصلی و اولی و ذاتی صهیونیستها این است که اولاً محور مقاومت متلاشی یا حداقل تجزیه شود و ثانیاً نیروهای درونی جهان اسلام چنان با یکدیگر درگیر شوند که نتیجه آن امنیت پایدار برای اسرائیل باشد.
به همین دلیل است که صهیونیستها تصور میکنند ایران را در مذاکرات هستهای گیر انداختهاند، در عراق دولت متحد مقاومت متزلزل شده، در سوریه زیرساختهای حمایتکننده مقاومت از میان رفته، در لبنان قدرت نظامی حزبالله منفعل شده و در فلسطین توان تهاجمی حماس سالها به عقب رانده شده است. همه این محاسبات و ارزیابیها البته کاملاً اشتباه است و اما این مهم است که توجه کنیم سعودی و رژیم صهیونیستی در یک سیکل دو طرفه مکرراً در حال تقویت محاسبات اشتباه یکدیگر و برنامهریزی برای اشتباهات محاسباتی جدیدترند و آمریکا هم در نهایت با آنها همراهی میکند.
3- ویژگی سوم این تحولات این است که همه در نهایت ایران را هدف گرفته است. اگرچه ظاهراً این تحولات از ایران دور است و ایران موفق بوده در میانه این گرداب ملتهب یک جزیره ثبات ایجاد کند اما در اینکه کل پروژه در نهایت ایران را هدف گرفته تردیدی نیست. اصل مساله از دید آمریکا، اسرائیل و سعودی این است که ایران نباید یک قدرت ژئوپلیتیک باشد و بنابراین باید عواملی را که این برتری منطقهای را به آن میدهد از آن گرفت. 2 عامل کلیدی هست که ایران را در قامت یک قدرت بلامنازع منطقهای تثبیت کرده است. نخست وجود مساله اسرائیل و مقاومت ضداسرائیلی و دیگر نیروهای آموزشدیدهای که در واقع به عنوان بازوهای منطقهای ایران عمل میکنند. نتیجه این است که برای اینکه ایران قدرت منطقهای نباشد باید صورت مساله منازعه اسرائیلی - فلسطینی را پاک کرد و بازوهای منطقهای ایران را هم نه با مداخله خارجی بلکه با استفاده از نیروهای مزدور جهان اسلام یا قطع کرد یا منفعل.
4- چهارمین ویژگی همه این تحولات این است که در آن یک محاسبه جدی روی آسیبهای درونی جهان اسلام بویژه استفاده از ظرفیت تکفیریگری و تفکر وهابی برای وارد کردن امت اسلامی به یک فتنه بیپایان وجود دارد. همانطور که منابع غربی در این یکیـدو روز گفتهاند سرمایهگذاری دیرپای غربیها روی اسلام وهابی اکنون در حال جواب دادن است و نیرویی بشدت تندخو و بیمنطق درون دنیای اسلام شکل گرفته است که میتوان آن را به تیغی برنده علیه دنیای اسلام بدل کرد. در یک سطح از تحلیل مساله، طراحی انجام شده برای جهان اسلام تلاش میکند منازعه شیعه- سنی را بدل به جنگ شیعه و سنی کرده و سطح درگیری و خشونت را چنان بالا ببرد و طرفهای مختلف را چنان با هم درگیر کرده و به این درگیری جنبه ایدئولوژیک بدهد که دیگر هیچ مصالحهای حتی در بلندمدت ممکن نباشد. درست است که این حدی از بیثباتی را در منطقه در پی خواهد داشت و آمریکاییها هم همواره گفتهاند از بیثباتی در منطقه گریزانند اما ظاهرا ارزیابی آمریکا و اسرائیل این است که این بیثباتی ارزشش را دارد، چرا که ایران را گرفتار میکند و به قیمت ناامن شدن جهان اسلام، جهان غرب را امنتر خواهد کرد.
5- آخرین نکته در این زمینه هم این است که اگرچه این طراحی در یک سطح در پی تشدید درگیری شیعه- سنی است ولی در سطحی دیگر این موضوع را دور میزند و آن را کاملا نادیده میگیرد. آنگونه که استراتژیستهای اسرائیلی گفتهاند نگاه تلآویو این است که جماعت اخوان در جهان اهل سنت معادل محور مقاومت درون شیعه است و ائتلافی که اکنون میان اسرائیل و عربستان شکل گرفته ضربهزنی همزمان به هر دو این هدفها را در سر دارد. یک منبع اسرائیلی چند روز پیش نوشته بود در واقع سعودی اکنون روی اسرائیل به عنوان قدرتی حساب میکند که «اصولگرایان» را هم در میان شیعه و هم در میان اهل سنت هدف میگیرد و به این ترتیب به «میانهروی » -که لابد سعودی و متحدانش مصداق آن هستند- هم کمک میکند.
در مجموع پروژهای که کلید خورده هدفی قدیمی را با ابزارهایی جدید تعقیب میکند. هدف قدیمی تضعیف یا نابودی دشمنان صهیونیسم در منطقه در عین حفظ منافع آمریکا و حفظ حداقلی از ثبات است که برای آنها هم رونق در پی دارد و هم امنیت. ابزارها اما جدید شدهاند.
مهمترین سوال این است که آیا در هنگامه این تهدیدها، فرصتی هم هست؟ به این سوال خواهیم پرداخت.