جيمز اَ. بيل و ربكابيل چاوز
ترجمه: دكتر جعفر قامت
«ربكا بيل چاوز» استاد يار علوم سياسي آكادمي نيروي دريايي آمريكاست. دكتر چاوز تحقيقات خود را حول محور روابط بين حكومت قانون و روند دموكراتيزه شدن قرار داده است. كتاب او، «ساختن حكومت قانون در دموكراسيهاي نوپا: سياست قضايي در آژانتين» را دانشگاه استانفورد منتشر كرده است. «جميزآ. بيل» استاد حكومت در كالج ويليام و مري است. تازهترين اثر او تحت عنوان «جرج بال»: پشت صحنه سياست خارجي آمريكا، و كاتوليكها و مسلمانان شيعه: نيايش، تعصب و سياست اخيرا به چاپ رسيده است.
جهان امروز در يك عدم انسجام بنيادين گرفتار شده است؛ نظامهاي كهن از هم پاشيده و فرو ريختهاند، ولي هنوز نظامهاي نويني براي جايگزيني آنها شكل نيافتهاند. چالش ناسازگاري به ويژه در خاورميانه مشهود است كه در آن شكافها، تفرقهها و نابرابريها حاكمند. سياست خارجي ايالات متحده هنوز نتوانسته به مسئله تغيير انقلابي پاسخگو باشد. اين مقاله در برگيرنده هفت توصيه سياسي براي كمك به سياستگذاران آمريكايي شناخت اين چالش است. جوامع خاورميانه درگيرودار دگرديسي به سابقهاي به سر ميبرند. تاريخ نمونههاي بارزي را از تغيير اجتماعي عرضه كرده است؛ پيدايش اسلام در قرن هفتم، فتح بغداد به دست مغولها در 1258، سقوط قسطنطنيه در 1453 و ظهور سقوط سلسلههاي گوناگون اسلامي طي آن سالها به هر حال، هيچيك از اين رويدادها با عصر حاضر بر حسب عمق و همگاني بودن تغيير قابل مقايسه نيستند.
ماهيت تغييرات امروز سيستماتيك بودن آنهاست. نظامهاي سنتي اجتماعي و سياسي در همه جا به محاصره در آمدهاند. اين نظامها ترك ميخورند و فرو ميريزند، پاره پاره شده و از هم ميپاشند و يا تكه تكه و از هم جدا ميشوند. بدين ترتيب، ما در عصري به سر ميبريم كه به قول «مانفردهاپرن» نامنسجم است. ناسازگاري يك گسستگي در زماني است كه نظامهاي كهن متلاشي ميشوند و هنوز نظامهاي نو شكل نگرفتهاند.
در خاورميانه، نظامهاي اجتماعي و سياسي متلاشي ميشوند شبكههاي انساني نگه دارنده جامعه از هم ميگسلند. نفوذ خارجي كه بيشتر از غرب سر چشمه ميگيرد، به خاورميانه نشت ميكند، ميخورد، ميسايد، فاسد ميكند و از هم ميپاشاند.
عدم انسجام همواره دردناك است. اين دوراني است كه شكافهاي بين داراها و ندارها به پرتگاهها تبديل ميشوند، و نابرابريها و عدم توازن خشم و عصياني ميآفرينند. پيشرفتهاي شگرفت در فنآوري، آگاهيهاي افراد را از يكديگر افزايش داده است. نسل جديد خود را در آروارههاي بيكاري، فساد، سركوب سياسي و بيعدالتي گرفتار ميبيند.
عدم انسجام، پيش درآمد خشونت است. كساني كه در عدم انسجام به سر ميبرند اغلب در جستجوي زندگي بهتر به خشونت متوسل ميشوند به هر حال، آنان در اين راه تنها نيستند. دولتها و حكومتها هم براي حفظ قدرت و امتياز به خشونت دست مييازند. كشورها، مناطق و شهرهاي نامنسجم نه تنها در خاورميانه، بلكه در جاهايي با جمعيت نسبتاً زياد مسلمان وجود دارند.
الفباي عدم انسجام جهاني
الجزاير: ده سال جنگ داخلي 55 هزار كشته برجا گذاشته است.
بوسني: مناقشه داخلي دهه 1990 سبب تجاوز به بيش از 20 هزار زن مسلمان و كشته و ناپديد شدن 125 هزار بوسنيايي گرديد.
چچن: جنگ تمام عيار بين ارتش روسيه و چچنها: از اكتبر 1999، 4000 چچني كشته و بيش از 7000 تن زخمي شدهاند؛ در همين مدت، 15 هزار سرباز روسيه كشته و بيش از 30 هزار نفر زخمي شدهاند.
دوشنبه: پايتخت تاجيكستان؛ جنگ داخلي ويرانگر بيش از 60 هزار كشته داد، 600 هزار نفر را بيخانمان كرد و سبب گريز 80 هزار نفر ديگر از كشور شد؛ هزينه اين نبرد 7 ميليارد دلار برآورده شده است.
مصر: حكومت حسني مبارك درگير نبرد سياسي و نظامي كه با شبه نظاميان مسلمان است.
فرغانه: درهاي در ازبكستان، جايي كه مسلمانان سرگرم نبرد با نيروهاي دولتي ازبكستان هستند؛ جنبش اسلامي ازبكستان (IMV) با رژيم سركوبگر ميرزمد.
غزه: نبردهاي شديد در اين جنگل شلوغ و فقر زده شهري، بين اهالي غزه و نيروهاي اشغالگر اسراييل.
هرات: شهري در غرب افغانستان كه قبايل ايراني و افغان براي نفوذ و كنترل نبرد ميكنند؛ يكي از مراكز عمده شهري خشونت در 23 سال جنگ داخلي.
بيتالمقدس: شهر مقدس سه دين بزرگ كه خشونت پراكنده آن را تقسيم و تكهتكه كرده است.
كابل: مركز افغانستان، كشوري كه شاهد جنگ داخلي 23 ساله بوده است.
لبنان: بقاياي جنگ داخلي كه از 1975 آغاز شد و مداخله اشغالگرانه سوريه و حملههاي نظامي اسراييل آن را پيچيدهتر كرده است.
مغرب: يكي از مستبدترين نظامهاي سلطنتي كه با فساد و سركوب سياسي روبهروست.
نيجريه: پرجمعيتترين كشور آفريقا، 40 درصد مسلمان؛ خشونت فزاينده، فقر، بيكاري، فساد و جرم و جنايت؛ در اوايل 2002 انبار مهمات لاگوس آتش گرفت و انفجارهايي را در سراسر شهر سبب شد؛ 1000 نفر كه بيشتر آنان را زنان و كودكان تشكيل ميدادند، در تلاش براي فرار كشته شدند.
وهران: شهري در الجزاير با 600 هزار نفر جمعيت كه ويژگي آن زد و خوردهايي است كه شاخص مبارزه سراسري بين مبارزان مسلمان و رژيم نظامي سركوبگر است.
فلسطين: ادامه كشمكش بين عربها و اسراييليها بر سر اين قطعه زمين باستاني؛ نخستين انتفاضه (دسامبر 1987 – سپتامبر 1993) سبب كشته شدن 1162 فلسطيني و 160 اسراييلي شد، در حالي كه در انتفاضه دوم (سپتامبر 2000 تا كنون) در مجموع حدود 2400 تن كشته شدهاند.
قطر: اميرنشيني كه ميكوشد با ايجاد موازنه بين سركوب و اصلاحات، كنترل و آشتي در قرن 21 به حيات خود ادامه دهد.
روسيه: با فروپاشي اتحاد شوروي، روسيه درگير كشمكشهاي سياسي و نظامي با بسياري از دولتهاي منطقهاي در آسياي مركزي و قفقاز شده است.
سومالي: سرزمني فقرزده كه شاهد خشونت متناوب بوده است؛ در 1993 نبرد خونيني بين مردم موگاديشو و نيروهاي زبده آمريكا روي داد.
تركمنستان: ديكتاتوري بيرحمي در آسياي مركزي كه براي بقا با چالشهاي جدي سياسي دست و پنجه نرم ميكند.
ازبكستان: جمهوري ديگر در آسياي مركزي با حكومت يك ديكتاتور و فساد فزاينده؛ ازبكستان در مرداب افغانستان دخالت كرده و پايگاههاي نظامي در اختيار ارتش آمريكا قرار داد.
وارنا: سومين شهر بزرگ بلغارستان، كشوري با 1/2 ميليون مسلمان، و تاريخي طولاني از مناقشه با تركهاي عثماني.
صحراي باختري: ادامه تنش بين مغرب و جبهه پوليساريو بر سر كنترل منطقهاي پهناور؛ بيش از 170 هزار آوارهاي كه از برابر تجاوز مغرب در 1973 گريختند، اكنون در شرايطي دشوار در صحراي الجزاير زندگي ميكنند.
شين جيانگ: از سال 1990 سربازان چيني بارها براي كنترل مسلمانان در اين غربيترين ايالت چين به زور متوسل شدهاند؛ مسلمانان اويغو برضد چينيهاي منطقه هان ميجنگند.
يمن: اين مردان مسلح با خود ميجنگند و به ربودن خارجيان ميپردازند؛ در 12 اكتبر، 12 هزار كشتي آمريكايي كول در بندر عدن منجر شد و 17 سرباز آمريكايي كشته شدند.
زئير: اكنون در جمهوري دموكراتيك زئير با 6 ميليون نفر جمعيت مسلمان، يك ميليون نفر آواره با فقر، فساد و سركوب سياسي كنار يكديگر زندگي ميكنند.
اين تاريخچه خشونت تنها گوشهاي از تصوير عدم انسجام جهاني است. نمونههاي ديگري از جوامع خاورميانهاي و مسلمان كه عدم انسجام انفجارآميز را تجربه ميكنند، عبارتند از: آذربايجان، بحرين، كشمير، پاكستان، سودان و تركيه.
عصر جديد عدم انسجام
دوران معاصر در طول تاريخ بشري همانند نداشته است. در خاورميانه، تغيير فاحشي در زندگي روزمره به چشم ميخورد با ورزش نسيم تغيير در منطقه، تضادها، ناهماهنگهاي و عدم توازنها پديدار شدهاند. تغيير اجتماعي با آميزهاي از سنت و نوگرايي در آميخته است. جهاني شدن نوگرايي را گسترش داده، ولي هنوز تحول سياسي موثري رخ نداده است.
پيشرفتها در زمينههاي پزشكي، ارتباطات، حمل و نقل و قدرت نظامي همچون فقر، گرسنگي، نابرابري و خشونت ويژگيهاي خاورميانه جديد به شمار ميروند.
دوران نوين عدم انسجام از شش جهت بيسابقه است: نخست، انفجار جمعيت كه به شمار عظيم مهاجرتهاي داخلي و خارجي انجاميده است. طي 50 سال گذشته، جمعيت جهان از 2/5 ميليارد نفر به 6 ميليارد نفر افزايش يافته است. در خاورميانه، رشد سالانه جمعيت در همه كشورها به استثناي اسراييل از 2 درصد فراتر رفته است. در جوامعي چون ايران، عراق، يمن و چند كشور خليج فارس، ميزان رشد به حدو د 4 درصد رسيده است. جمعيت مصر در سال 1950 بالغ بر 21 ميليون نفر بود، در 1990 به 54 ميليون نفر رسيد و پيشبيني ميشود كه در 2030 به 110 ميليون نفر برسد. شمار پاكستانيها در 1950، 39 ميليون نفر، و در 1990، 115 ميليون نفر بود، و رد 2030 به 312 ميليون نفر ميرسد.
انفجار جمعيت به خيل عظيم مهاجران داخلي و فرامرزي انجاميده است. امروز حدود 50 درصد از جمعيت جهان در مناطق شهري زندگي ميكنند. مهاجرت فرامرزي به نيروي اجتماعي مهمي تبديل شده است؛ چون مرزها كم رنگ شدهاند و شمار مهاجران از يك كشور به كشوري ديگر به شدت افزايش يافته است. حدود 150 ميليون نفر خارج از كشورهاي زادگاه خود به سر ميبرند. به استثناي سودان، ايران داراي بيشترين مهاجر جهان است؛ ايران داراي بيشترين مهاجر جهان است؛ زيرا بيش از 1/9 ميليون آواره، از افغانستان و عراق به ايران مهاجرت كردهاند.
دوم، پيشرفت فنآوري به توسعه ارتباطات انجاميد كه به نوبه خود مبادله پيامهاي مهم از دهكدهاي به دهكده ديگر، از شهري به شهر ديگر، از كشوري به كشر ديگر و از منطقهاي به منطقه ديگر را ميسر ساخته است. باز خوردهاي سياسي و اقتصادي تقريبا خود جوشند. اين روند كه جزيي مهم از جهاني شدن است، با گذشت زمان و پيشرفت فنآوري شتاب بيشتري ميگيرد. بين سالهاي 1995 و 2000 دسترسي به اينترنت در سراسر جهان، 10/92 درصد افزايش داشته است. مشتركان اينترنت در جهان عرب در 1999 به رقم 338200 نفر رسيد و شمار كل كاربران را به 923100 نفر رساند.
سوم، تغيير شتابنده ويژگي همگاني دارد. عدم انسجام در همه گوشه و كنار جهان به چشم ميخورد. در گذشته، عدم انسجام جنبه گهگاه داشت و به مناطق جغرافيايي خاصي محدود ميشد. منطقهاي دستخوش آشوب بود، ولي منطقهاي ديگر از ثبات برخوردار بود.
بين قرون نهم تا دوازدهم كه اروپا دوران تاريك خود را ميگذراند وقبايل بدوي بر جوامع حكومت ميكردند، تمدنهاي عرب و ايراني گامهاي بلندي و زمينههاي پزشكي، آموزشي، رياضيات، ستاره شناسي و فلسفه برداشتند. طي دوران پيش از به قدرت رسيدن صفويان در ايران در 1501 و در سالهاي نخستين دوره عثماني در 1451، اين مناطقه نيز دستخوش آشوب شدند. اين هرج و مرج با دوران آرامش در چين در جريان حكومت سلسه مينگ كه در 1368 به قدرت رسيد، هم زمان بود.
چهارم، عدم انسجام كنوني خاورميانه از تغييرات هزاره گذشته بسيار ژرفتر است. جوامع سنتي شاهد تغيير رشدي بودهاند، ولي دگرگوني بنيادين نادر بوده است. امروز، تغييرات بنيادي است. چنين تغييري تنها در نظام نيست، بلكه خود نظام را نيز در ميگيرد.
پنجم، عدم انسجام كنوني همه نظامهاي زندگي مردان و زنان را دستخوش دگرگوني كرده است. اين وضع در جنبههاي روان شناختي، آموزشي، اجتماعي – اقتصادي و سياسي به چشم ميخورد.
ششم، اين نخستين بار در تاريخ است كه نيروهاي ناسازگار به نظامهاي بسته منجر نميشوند. تغيير امروز نامتناهي است.
گر چه ميتوان عدم انسجام و تلاطم را در همه جا مشاهده كرد، ولي در خاورميانه نمايانتر است. شكاف بين داراها و ندارها در اينجا عميقتر از هر جاي ديگري در جهان است. رابطه بين ثروت (سرانه توليد ناخالص داخلي ENP) و توزيع آن برحسب شاخص سطح فيزيكي زندگي (PQLI براساس مرگ و ميرنوزادان، طول عمر و سواد محاسبه ميشود) وسعت نسبي اين شكاف را نشان ميدهد. ميزانPQL ENPI در آفريقا، آمريكاي لاتين و جنوب /جنوب شرقي آسيا به ترتيب 12، 18 و 22 است، در خاورميانه اين ميزان 69 است. شكاف ژرف بين سرانENP و PQL در خاورميانه ناشي از وجود ذخاير عظيم نفت و توزيع ناعادلانه ثروت ناشي از اين ذخاير در ميان مردم است.
اسلام و چالش عدم انسجام
هنگامي كه رهبران سياسي ميخواهند با چالشهاي تغيير روبه رو شوند، ايدئولوژيهاي قديمي كاربرد ندارند. ماركسيسم، سوسياليسم، بعث، ناصريسم و سرمايهداري غربي در برابر اين چالش نوين ناتوانند. اما يك ايدئولوژي با اثرگذاري جهاني مدعي است كه پاسخ اين چالش را در اختيار دارد. اين ايدئولوژي كه طبق شرايط خود با عدم انسجام انقلابي روبهرو ميشود، اسلام است.
آناني كه در عدم انسجام گرفتار آمدهاند، به اسلام به عنوان نيروي فراگير قدرتمند رو ميآورند. اسلام در روياوريي با چالشهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي تجربه بسيار دارد. نظام اسلامي با جذب نظامهاي نوين و متفاوت ادامه بقا داده است. رهبران اسلامي به خوبي از جستجوي انسان براي هويت و اصليت در بحبوحه عدم انسجام آگاهي دارند. از لحاظ تاريخي، نظام اسلامي با همه چالشگران در آويخته و همه را جذب كرده است.
امروز اسلام با شكل جديدي از دشمن روبهرو است. اين چالشگر بر پشت اسب و با شمشير و سپر نيامده است، پرچم كهنه مليگرايي را در دست نگرفته است، و طرفدار سكولاريسم نيز نيست. نظام سنتي اسلام ميتواند با چنين چالشهايي روبهرو شود و فاتح گردد. چالش امروزين پايدارتر و سايندهتر است و بر بادهايي سوار است كه امروز در سراسر جهان ميوزند. چالش جديد، انديشهاي است و از غرب نشات ميگيرد. غربي شدن روندي خوشهاي از نوگرايي، صنعتي شدن و جهاني شدن است. همراهان فرهنگي اين چالش به نحو فزايندهاي خواستار خاموشي پيام اسلام و خوردن ريشههاي آن است.
چالش غربي بيشتر و نخست جوانان را هدف قرار ميدهد. بيش از نيمي از جمعيت كشورهاي خاورميانه كمتر از بيست سال دارند. طي يك دهه و نيم ديگر، اين جوانان به سنين تشكيل خانواده ميرسند و وارد بازار كار خواهند شد، ولي بيكاري در خاورميانه هم اكنون در بالاترين سطح جهان قرار دارد. اين جوانان انتظارات بسياري دارند، ولي تواناييهاي آنان براي رسيدن به آرمانهاي خود محدود است. در آمريكا، چالشهاي روياروي جوانان با گذشت زمان عميقتر شده بود.
براي نمونه، در دهه 1940، مهمترين مشكلات انضباطي در مدارس «حرف زدن، جويدن آدامس، شلوغ كردن، دويدن در راهروها، خروج از صف، پوشيدن لباسهاي نامناسب و نينداختن كاغذهاي باطله در سطلهاي زباله» بود. در دهههاي 1980 و 1990، اين مشكلات شامل «مصر مواد مخدر و مشروبات الكلي، تجاوز جنسي، سرقت، حمله مسلحانه، دزدي از خانهها، آتشزدن، قتل، بمبگذاري، غيبت، هرج و مرجطلبي، باجگيري، نبرد دارو دستههاي جنايت كار، سقط جنين و بيماريهاي جنسي بود. تغييراتي كه در غرب طي 40 سال روي داد، در خاورميانه در كمتر از نيمي از اين مدت اتفاق افتاده است.
امام خميني(ره) قدرت اين چالش فرهنگي غربي را درك كرده بود. او با منع موسيقي پاپ كوشيد به فرهنگ مواد مخدر و بيريشگي فزاينده جوان ايراني حمله كند. او دريافت كه خانواده به خطر افتاده است. او كه خانواده را آخرين سنگر مستحكم جامعه اسلامي تلقي ميكرد، براي حفاظت از آن اقدام كرد. به نظر ميرسيد جوانان گمگشتهاند و زنان جوان در پاسخ به آن به حجاب رو آوردهاند، نه تنها به دلايل مذهبي، بلكه براي آنكه حجاب به آنان احساس هويت ميداد. «آنان با اين پوشش خود را شناختند؛ در شوارهاي جين، آنان نه اين بودند و نه آن.»
واكنش اسلامي: سنخشناسي
مسلمانان در رويارويي با چالش ناسازگاري داراي دو رويكرد اصلي هستند. نخست، نگاه به گذشته براي يافتن پاسخهاست. اين اسلام ناب است كه هزار ساله، تعصب آلود، داراي سلسله مراتب و گرايشهاي خشونت بار است. «مانفردهاپرن» اين اسلام را «خود كامگي نوين اسلامي» ناميده است.
در تاريخ اسلام، رهبران آن شامل افراد و گروههايي مانند حسنالصباح، پيرمرد كوه نشين، و هواداران او در فرقه اسماعيليه؛ حسنالبنا، بنيان گذار اخوانالمسلمين مصر، جنبشهاي مهدي در سودان وليبي؛ تشكيلات وهابي در عربستان سعودي؛ طالبان در افغانستان؛ و رهبران معاصرتر از جمله اسامه بن لادن است.
دومين واكنش اسلامي به چالش عدم انسجام، آينده نگرتر و ميانهروتر است، و ميتوان آن را اسلام اصلاحطلب ناميد. حاميان اسلام اصلاحطلب مخالف خشونت و تعصبگرايياند و به جاي آن از شكيبايي (تساهل)، خرد، عدالت و برابري حمايت ميكنند. اصلاحطلبان كساني هستند كه از الگوهاي سودمند غرب استفاده ميكنند، ولي به سنتهاي اسلامي خود پايبندند. ريشههاي اسلام اصلاحطلب را ميتوان در نوشتهها و زندگي افرادي چون سيدجمالالدين افغاني، محمد عبده و راشد رضا يافت. به كلام امروز، اصلاحطلبان شامل روحانيون چون يوسف فراداوي و حسن الترابي هستند.
در ايران شيعه، اصلاحطلبان شامل، آيتالله محمود طالقاني، و به تازگي، محسن كديور و مجتهد شبسترياند. محمد خاتمي، رئيسجمهوري اسلامي ايران را نيز ميتوان پيرو اسلام اصلاحطلب به شمار آورد.
تفاوت بين دو جناح روحاني را ميتوان با گفته آيتالله موسوي اردبيلي در قم تشخيص داد كه در نشريه مارس – آوريل 1998 اكوآو ايران (Echo of Iran) با چنين كلماتي از هم قطاران راست آيين خود انتقاد كرد: «ما سيمايي خشن، پر نفرت، وحشتناك، انعطافناپذير و غير منطقي از اسلام را ترسيم كردهايم. چرا ما چنين تصويري از اسلام كشيدهايم؟ اسلام دين رحمت، صلح، تعالي، بركت، اخلاق و خرد است.» موسوي اردبيلي در سخنراني خود هشدار داد كه منفي جلوه دادن سيماي اسلام جوانان را در دنياي اسلام از خود بيگانه خواهد كرد.
هر دو جنبش اسلامي راست آيين و اصلاحطلب ماهيت مردمگرا دارند. آنها هم روبه بالا و به سمت بيرون حركت ميكنند و نماينده جنبشهاي محروم و مستضعف هستند. اين جنبشها از حاشيه و قشر پايين جامعه نشات ميگيرند. به هر حال، اسلام راست آيين ضد خارجي و به ويژه ضد غربي است. اسلام اصلاحطلبخواهان مصالحه با غرب است. در حالي كه جنبش راست آيين همه چيزهاي غربي را محكوم ميكند، اصلاحطلبان فنآوري غربي، پزشكي غربي و عناصر نظامهاي سياسي غربي را به خدمت ميگيرند.
سياست خارجي آمريكا، اسلام و عدم انسجام
تلاطم در خاورميانه و جهان گسترده اسلامي حكفرماست. اين تلاطم ماهيت جهاني دارد. در هر زمان حدود 30 جنگ يا بيشتر در جهان جريان داشته است.
علاوه بر آن، خشونت مهاجرت ميكند. رويداد فاجعهآميز 11 سپتامبر 2001، نشان داد كه هيچ كشوري از خشونت عدم انسجام مصون نيست. مسئله براي سياستگذاران آمريكايي، نياز به شكلدهي به سياستي است كه به ريشههاي عصيان – كه در سراسر جهان گسترش يافته است – حمله كند. سياستسازان آمريكايي براي جلوگيري از رويارويي با گروههاي جهان اسلام به طور كلي، و خاورميانه به طور خاص، چه بايد بكنند؟ اسلام ميگويد كه پاسخ عدم اسنجام را در اختيار دارد. پاسخ آمريكا چيست؟
آمريكاييهاي پس از 11 سپتامبر به اين پرسش انديشيدند كه: «چرا ما در جهان تا اين حد منفوريم؟ طرح اين سوال دلايل مناسبي دارد. در نظرسنجي از حدود 10 هزار نفر در 9 كشور اسلامي، «گالوپ» دريافت كه دو سوم از مردم با سياستهاي خارجي آمريكا مخالفند. اين نسبت در عربستان سعودي چهار به پنج بود.
به علت مليت و دين تروريستهاي 11 سپتامبر، اسلام زير ذرهبين رفت. ايالات متحده مبارزهاي جهاني را بر ضد تروريسم اعلام كرد. آيا اين اعلان جنگ پاسخ به سوالهاي ماست؟ موفقيت چنين سياستي مورد شك و ترديد است. زمان آن فرا رسيده كه آمريكا بازبيني در سياستهاي خود را آغاز كند. رهبران آمريكا به 7 روش ميتوانند سياستهاي سازنده خود را پايهريزي كنند:
نخست، آمريكا بايد ماهيت جهاني كه را در آن زندگي ميكنيم، بشناسد. اين جهان در بحبوبه دگرديسي بنيادين است. عدم انسجام همه جا ديده ميشود. نظم، ثبات و تعادل نادر است. فرض زير بنايي كه آمريكا بايد سياست خود را روي آن بسازد، تغيير است. ولي ابرقدرت جهان نظريهاي در مورد تغيير ندارد. آمريكا از اين بحران ميپرد و در حالتي انفعالي قرار گرفته است. ولي بحران به وفور يافت ميشود و گريبان آمريكا را كه در 80 كشور مختلف فعاليت اطلاعاتي و زير زميني دارد، ميگيرد.
زمان آن فرا رسيده است كه سياستگذاران خارجي آمريكايي روند ديپلماسي پيشگيرانه را به طور جدي مدنظر قرار دهند. ديپلماسي پيشگيرانه «استفاده از شيوههاي ديپلماتيك براي جلوگيري از بروز مناقشه، جلوگيري از تشديد آنها به مناقشه مسلحانه در صورت بروز است، و اگر اينها شكست خوردند، مديريت بحران بايد جاي خود را به پرهيز از بحران بدهد.
دوم، آمريكا بايد شناخت خود را از جهان بيشتر كند. به سود آمريكاست كه ديگر فرهنگها و اديان را بشناسد. بسياري از اين فرهنگها ظريف و پيچيدهاند. اين امر در مورد اسلام كه از فرقههاي بسيار زيادي تشكيل شده است، صدق ميكند. بايد اين فرقههاي گوناگون را شناخت، نه اينكه همه گروههاي مسلمان را در يك مقوله به نام «اصولگرايي اسلامي» قرار داد.
تمايز بني اسلام راست آيين و اسلام اصلاحطلب را همه اينها مهمتر است. شناخت بهتر و دقيقتر اسلام، حمله افغانستان را با موفقيت بيشتري روبهرو ميكرد. افغانستان، كشوري با 50 گروه قومي گوناگون و 34 زنان مختلف، به دو گروه ائتلاف شمال و طلبان تقسيم شد. بدين ترتيب، به رغم ميلياردها دلار، جديدترين فنآوري نظامي و كمك كشورهايي چون پاكستان، آمريكا نتوانسته است قبايل متخاصم افغان را متحد كند و اسامه بنلادن و اغلب رهبران طالبان را بيابد.
سوم، تصميمگيران آمريكايي بايد به خاورميانه به عنوان نظامي بنگرند كه در آن رويدادهاي سياسي در يكديگر تنيده شدهاند. بيماري سياسي در بخشي از منطقه به سرعت به ديگر كشورها سرايت ميكند. كشمكش و مناقشه واگيردار است. خلاصه كلام، خاورميانه شبيه تار عظيم چند لايه عنكوبت است. فشار و تحرك در بخشي از كار به ديگر بخشها سرايت ميكند با توجه به اين نظام، ايالات متحده بايد سياست خود را در قبال جمهوري اسلامي ايران مورد بازنگري قرار دهد. اگر قرار باشد با ايران دست به تنشزدايي جدي بزند، جمهوري اسلامي ميتواند به عنوان چرخ موازنه ميانجيگري در برابر عراق در غرب و افغانستان در شرق عمل كند.
همچنين، ضروريست كه آمريكا از قدرت و اعتبار خود براي پايان دادن به كشمكش فلسطين – اسراييل كه به جنگي تمام عيار تبديل شده است، استفاده كند. دولت بوش ابتدا به تهيه سياستي پويا در قبال مسئله فلسطين – اسراييل تمايل نداشت، اما با ادامه خشونت و خونريزيها در سال 2002، دولت بوش به طور مستقيم درگير جستجو براي يافتن راه حل مسئله شد.
راهكار مهم بوش و گروه سياست خارجي او تاكيد بر نياز به كشور فلسطيني است. به گفته «آري فليشر» سخنگوي كاخ سفيد، رييسجمهوري همچنان بر اين باور است كه بهترين راه براي صلح، ايجاد كشور فلسيطن است كه ميتواند در امنيت در كنار اسراييل زندگي كند. گرچه محافلي پر نفوذ در اسراييل با اين برنامه مخالفند، ولي به نظر ميرسد كه دولت بوش به پيشبرد اين هدف متعهد است.
چهارم، آمريكا در تماس با ساير كشورها بايد ارزش فروتني و تواضع را درك كند. آمريكا به رغم قدرت عظيمي كه در جهان دارد، بايد در برابر وسوسههاي استكباري خود ايستادگي كند. «ويليام فولبرايت»، سياستمدار فقيد، 30 سال پيش به كشورش در حد «قدرت استكتباري» هشدار داده بود. متاسفانه، حملههاي هولناك 11 سپتامبر كشور را از بن تكان داد و بسياري از آمريكاييها احساس آسيبپذيري كردند. در واكنش، رئيسجمهوري از تلافيجويي سخن راند، و مسئولان سياسي تراز اول با لحني تند از جنگ سخن راندند. در اين روند، رييسجمهور بوش نشان داد كه از ديپلماسي شناخت اندكي دارد و همچون مرزنشينان آمريكايي حرف زد. بوش در پاسخ به اين سوال كه بنلادن را مرده ميخواهد، گفت: «پوستري قديمي را به ياد ميآورم كه روي آن نوشته شده بود: «مرده يا زنده». ريئس جمهوري سپس به جهان هشدار داد كه «شما يا با ما هستيد، يا در برابر ما ايستادهايد.» و با گزافهگويي افزود: «ما با موشكها، بمبافكنها و پياده نظام حمله خواهيم كرد. ما جهنم را بر سر آنان فرود ميآوريم.»
پنجم، آمريكا بايد تاكيد خود بر توسل به زور بزرگ نمايي جنگ را كه از حمله 11 سپتامبر بر رسانههاي همگاني و دولت حاكم شده است، مورد بازنگري قرار دهد. اين اقدام وحشتناك تروريستي رويكرد آمريكا را در شكلدهي به سياست خارجي خود تغيير داده است. توسل به تهديد براي حل مسايل ظريف اجتماعي و سياسي بهاي سنگيني در بردارد. يك سال پس از انفجارهاي سپتامبر 2001، وزارت دفاع هزينه جنگ با تروريسم را 30 ميليارد دلار در سال برآورد كرد. بيتردي اين برآورد بسيار اندك است. از آن گذشته، سياست جنگ به چالش عدم انسجام پاسخ نميدهد. مسايل ظريف اجتماعي و سياسي را نميتوان با بمب يا موشك از بين برد. ايالات متحده با شليك بمب و موشك تنها اين مسايل عفوني را گسترش خواهد داد. خشونت را ميتوان به ويروس تشبيه كرد؛ هر قدر آن را بمباران كنيد، فراگيرتر ميشود.
رسانههاي آمريكا در مارس 2002 گزارش محرمانه پنتاگون را منتشر كردند كه فاش ميساخت دولت بوش طرحهايي را براي حمله احتمالي هستهاي به هدفهاي كشور عراق، ايران كره شمالي، سوريه، ليبي، چين و روسيه تهيه كرده است. طبق اين گزارش كره شمالي، عراق، ايران، سوريه و ليبي از جمله كشورهايي به شمار ميروند كه ممكن است درگير جنگي فوري، بالقوه يا ناگهاني شوند. همه آنها خصومتي ديرينه با آمريكا و شركاي امنيتي آن دارند، و همگي داراي برنامههاي فعال براي توليد سلاحهاي كشتار همگاني هستند.» اين گزارش همچين توليد نسل جديدي از «سلاحهاي هستهاي نفوذكننده در زمين» را توصيه كرده است.
آمريكا با توسل به سياست ارعاب هستهاي راه را براي اقدام مشابه ديگر بازيگران باز كرده است. از آن گذشته، اين تهديد هستهاي علايم منفي بر سراسر جهان ميفرستد و سبب ايجاد بياعتمادي، بيگانگي و ترس ميشود كه ويژگيهاي عدم انسجام در خاورميانه به شمار ميروند.
ششم، ايالات متحده در جنگ بر ضد تروريسم با رژيمهاي ناجوري تن به همكاري تنگاتنك داده است. تاريخ آمريكا پر از حمايت از دولتهاي سركوبگر و غير مردمي در سراسر خاورميانه است. زماني كه اين رژيمها به ضد آمريكا يا متحدانش تبديل ميشوند، آمريكا مجبور است با مخلوق خود وارد ستيز شود. طنز اينجاست كه بسياري از اين تحتالحمايههاي پيشين آمريكا «تروريست» خوانده ميشوند، واژهاي كه پيشتر، تا زماني كه آنها دنباله رو آمريكا بودند. به كار برده نميشد. از جمله نمونههاي ديكتاتوريهاي ساخت آمريكا و مورد حمايت آن ميتوان از شاه ايران، صدام حسين عراق، اسامه بنلادن در افغانستان، محمد فرخ عيديد در سومالي، شيخ عمر عبدالرحمن در مصر و موبرتوسكو در كشور زئير نام برد.
صدام حسين نمونه بارز متحدي است كه سر به نافرماني گذشت. براي مثال، در 1998، آمريكا هيچ توجهي به استفاده صدام از سلاحهاي شيميايي بر ضد كردها و ايرانيان نكرد. امروز، آمريكا از نسل تازهاي از جباران پشتيباني ميكند. آنان شامل اسلام كريم اف در ازبكستان، صفر مرادنيازف در تركمنستان و امامعلي رحمانف در تاجيكستان هستند. اين رهبران به شيوههاي سفاكانه كنترل؛ از جمله استفاده از شكنجه، متوسل ميشوند. ايالات متحده از اين رژيمها حمايت مالي و سياسي ميكند، چون پايگاههاي نظامي در اختيار آمريكا ميگذارند تا سربازان و تجهيزات نظامي اين كشور در آنها مستقر شوند، ايالات متحده بايد حمايت از اين حكومتهاي سركوبگر را مورد بازنگري قرار دهد. هنگامي كه اين رژيمها شكست ميخورند و سرنگون ميشوند، بيشترين گناه متوجه آمريكا ميشود. حمايت از اين خود كامگان به اعتبار جهاني آمريكا آسيب ميرساند.
هفتم، آمريكا با مقابله به مثل و حتي اقدام شديدتر و بدوت توجه به ابعاد آن، زمينه اخلاقي را از دست داده است. آمريكا به عنوان يك سلطهجوي متجاوز جهاني به نحوي فزاينده خود را در صحنه بينالمللي و در ميان دوست و دشمن منزوي كرده است. در افغانستان، سودان، عراق، سومالي و ليبي، ايالات متحده و غير نظاميان فراواني را كشته است. به گفته نخستوزير پيشين سودان، «امروز ما محروم و عقب نگه داشته شده، با يك تحول اقتصادي و نظامي با اخلاق و معنويات يك كمك روبه رو هستيم .
سياستمداران خردمند و فرزانه آمريكايي، مانند جرج بال و ويليام فولبرايت، نسبت به چنين رفتارها و سياستهايي هشدار داده بودند. به گفته بال، «استثناي جزي در وزنه توان نظامي و يا اقتصادي وجود دارد؛ ساير كشورهاي نيز در اين مسيرها پيش رفتهاند. آنچه واقعا استثنايي است، رهبري اخلاقي است كه به معناي پيروي كامل از اصول و در رفتارهاي استكباري است كه اكنون در زندگي سياسي ما به امري خود كار تبديل شده است.»
سناتور فولبرايت اوضاع را به گونهاي ديگر توصيف كرده است. او با هشدار در مورد «اقتصاد نظامي شده» استدلال ميكند كه «طاعون عدم انسجام را نميتوان حتي با مهارت پيچيده با استعدادترين انديشمندان نظامي كه با سيستمهاي نظامي و آموزههاي استراتژيكي دل بستهاند و ميتوانند ثروتمندترين كشورها را همراه با بقاي جسماني در معرض خطر قرار دهند، درمان كرد.»
رهبران ما در تلاش براي رويارويي با عدم انسجام حاكم بر خاورميانه بايد به جستجوي ريشههاي اين مسايل بپردازند و در همان حال بكوشند. پاسخهاي اسلام را بشناسند؛ دين و روش زندگي كه با همين دنياي سردگم دست به گريبان است. روند عدم انسجام هم اينك در ريشهكني نظام كهن موفق بوده است: زمان ساختن نظام نوين فرا رسيده، نظامي كه بر مشاركت، عدالت و برابري تاكيد دارد.
سياستگذاران آمريكايي بايد نسبت به اين جهان در حال تحول حساسيت ويژهاي داشته باشند. توليد نسل جديدي از سيستمهاي تسليحاتي و اعلان جنگ، موفقيت غول آمريكايي را در خاورميانه تضمين نميكند. از مغرب تا پاكستان، از سومالي تا افغانستان، آمريكا نقش ژاندرام جهاني را بر عهده گرفته است. اگر آمريكا ميخواهد در اين ماموريت خطير موفق شود، بايد محيط اجتماعي و سياسي حوزه عملياتي خود را بشناسد. بايد شعور تازهاي براي خود دست و پا كند. به رغم عينكهاي مادون سرخ و سلاحهاي خود كار ليزري، غول به راحتي گم ميشود و به مقصد نميرسد. در ضمن گردبادهاي عدم انسجام در حالي تندتر ميورند كه غول آمريكايي در عرصه اين دنياي متلاطم تلوتلو ميخورد.