حسین شریعتمداری در ستون یاداشت روز،روزنامه کیهان مطلبی را با عنوان«اول استعفا، بعد... !»به چاپ رساند که در ادامه میخوانید:
نامه سرگشاده مجمع روحانیون مبارز به رهبر معظم انقلاب که با امضای آقای خاتمی منتشر شده و در آن از سلامتی ایشان ابراز خشنودی کرده بودند، همانگونه که انتظار میرفت و برای تهیه کنندگان نامه هم دور از انتظار نبود، در عرصه سیاسی کشور با بیاعتنایی آمیخته به تعجب روبرو شد. این بیاعتنایی که در مواردی با انتقاد و اعتراض نیز همراه بود واکنش عصبی برخی از مدعیان اصلاحات و روزنامههای زنجیرهای تحت مدیریت آنان را در پی داشت که به روال همیشگی صورت مسئله را تغییر داده و بدون اشاره به خیانت سران و عوامل فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88، از بیاعتنایی مردم به نامه یاد شده -بخوانید از هوشیاری و بصیرت مردم- به خشم آمده بودند. انگار نه انگار که ملت با حضور حماسی و چند ده میلیونی خود در یومالله 9 دی و حماسههای مثالزدنی پس از آن، پرده نفاق از چهره فتنهگران کنار زده و مدیران بیرونی فتنه، از جمله نتانیاهو که با ذوقزدگی آنان را «بزرگترین سرمایه اسرائیل در ایران» نامیده بود، دق مرگ کرده بودند.
درباره این نامه و علت بیاعتنایی مردم به آن گفتنیهایی هست؛
1- در جریان حرکت پرشتاب انقلاب اسلامی، دکتر علی امینی به منظور مدیریت و نهایتاً انحراف انقلاب از مسیری که حضرت امام(ره) ترسیم کرده بودند، پیشنهاد تشکیل «شورای سلطنت» را به شاه ارائه کرد و از وی خواست با کنارهگیری موقت و کوتاه مدت از قدرت، اداره امور کشور را به شورایی از رجال سیاسی و شخصیتهای نزدیک به جامعه مذهبی بسپارد. شاه که هنوز به حمایت آمریکا و وفاداری ارتش امیدوار بود با این پیشنهاد مخالفت کرد ولی بعد از تظاهرات عظیم و -تا آن روز بینظیر- مردم در تاسوعا و عاشورای 57 و مقاومت ایثارگونه ملت، شاه که سقوط خود را قریبالوقوع میدید به ناچار با پیشنهاد تشکیل شورای سلطنت موافقت کرد و تصمیم گرفته شد ریاست شورا به شخصی واگذار شود که از یکسو به روحانیت نزدیک باشد و از سوی دیگر مورد اعتماد دربار باشد.
از این روی سید جلالالدین تهرانی که سابقه چند دوره وزارت و سناتوری را در کارنامه خود داشت و از رابطه خوبی با برخی از علما نیز برخوردار بود به ریاست شورای سلطنت برگزیده شد. این شورا موظف بود با امام خمینی(ره) تماس گرفته و با دادن امتیازاتی، موافقت ایشان را برای ادامه سلطنت جلب کند. ولی حضرت امام(ره) طی سخنانی شورای سلطنت را غیرقانونی خواند و دخالت آنان در امور کشور را جرم دانسته و از آنها خواست به سرعت از این شورا خارج شوند. با این حال، عوامل شاه که با ترغیب آمریکا هنوز به جلب موافقت حضرت امام(ره) امیدوار بودند، جلالالدین تهرانی، رئیس شورای سلطنت را برای مذاکره با امام(ره) به پاریس فرستادند، تهرانی روز 28 دیماه 57 وارد پاریس شد و از حضرت امام(ره) درخواست ملاقات کرد. امام(ره) با صراحت اعلام فرمودند که با هیچیک از نمایندگان سلطنت ملاقات نخواهند کرد و شرط ملاقات با جلالالدین تهرانی را استعفای وی از شورای سلطنت دانسته و تاکید فرمودند او باید در استعفانامه خود با صراحت اعلام کند که شورای سلطنت غیرقانونی است و جلالالدین تهرانی به ناچار استعفانامه خود را به محضر حضرت امام(ره) تقدیم کرد. در متن استعفانامه وی آمده است؛
«با توجه به فتوای حضرت آیتالله العظمی خمینی دامت برکاته، مبنی بر غیرقانونی بودن شورای سلطنت، آن شورا را غیرقانونی دانسته و کنارهگیری کردم.»
سیدجلالالدین تهرانی روز سوم بهمنماه 57 و در پی تسلیم استعفای خویش به امام خمینی(ره) موفق به ملاقات با ایشان شد. وی در این ملاقات که 10 دقیقه به طول انجامید بار دیگر بر استعفای خود و غیرقانونی بودن شورای سلطنت تاکید کرد و امام راحل(ره) فرمودند: «شما با این استعفاء خدمت بزرگی به ملت خود کردید».چرا حضرت امام(ره) با آن قاطعیت و صراحت درخواست ملاقات جلالالدین تهرانی را رد کردند؟ پاسخ این سوال پیچیده نیست، تنها به این علت که وی با تابلوی ریاست شورای سلطنت در پی ملاقات با امام(ره) بود و پذیرش او نمیتوانست مفهومی جز - نستجیر بالله - کنارآمدن امام راحل(ره) - بخوانید انقلاب اسلامی- با سلطنت داشته باشد و دقیقا به همین علت بود که وی بعد از استعفا از شورای سلطنت و تاکید بر غیرقانونی بودن این شورا، اجازه ملاقات یافت. به بیان دیگر حضرت امام(ره) اجازه ندادند رئیس شورای سلطنت با در دست داشتن پرچم برافراشته سلطنت! در حریم خونبار انقلاب اسلامی پای بگذارد و از این طریق نه فقط به تودههای عظیم مردم انقلابی دهنکجی کند، بلکه انقلاب اسلامی را از فراز شکوفایی به فرود آورده و ابتدا بدنام و سپس ناکام و ناتمام بگذارد و...
2- صبح روز 12 بهمنماه 1357 بود. حضرت امام(ره) در میان استقبال بینظیر و پرشور مردم و پس از سالها تبعید به میهن اسلامی بازگشته بود. ایشان بعد از توقفی کوتاه در فرودگاه مهرآباد در معیت مرحوم حاجسیداحمد خمینی، فرزند وفادار و فداکار خویش سوار بر خودروی بلیزری شدند که از قبل برای عزیمت حضرتش به بهشتزهرا(س) تدارک دیده شده بود. آقای محسن رفیقدوست رانندگی خودرو را برعهده داشت. در این هنگام آقای هاشم صباغیان، عضو مرکزیت نهضت آزادی نیز خود را در اتومبیل حامل حضرت امام(ره) جای داد. امام راحل(ره) خطاب به آقای رفیقدوست فرمودند، توقف کنید! این آقا باید پیاده شود! و پس از پیاده شدن آقای صباغیان در توضیح اقدام خویش گفتند؛ حضور ایشان مسئلهساز میشود... چرا؟! پاسخ این سوال نیز روشن و خالی از ابهام است. فقط به این علت که صباغیان عضو شناخته شده نهضتآزادی بود و حضور او در کنار رهبرانقلاب میتوانست این توهم را پدید آورد که حضرت امام(ره) - خدای نخواسته - از اصول اعلام شده انقلاب اسلامی دست کشیدهاند و با نهضت آزادی که به صراحت اعلام کرده بود طرفدار بقای سلطنت است، و معتقد بود شاه بماند و «سلطنت کند و نه حکومت»! کنار آمدهاند! و... نمونههای فراوان دیگری که بیرون از محدوده این وجیزه است.
3- اکنون باید از سران و عوامل فتنه آمریکایی اسرائیلی 88 پرسید بعد از آن خیانت بزرگ به اسلام و انقلاب و مردم و نظام که تمامی اسناد و شواهد غیرقابل انکار آن موجود و در میدان دید مردم است، چگونه میتوانید انتظار داشته باشید بدون توبه صریح، اعلام برائت از مثلث آمریکا و اسرائیل و انگلیس که بیپرده در خدمت آن بودهاید و قبل از تحمل مجازات که بیتردید برای برخی از فتنهگران، بسیار سنگین خواهد بود و... نامه کذایی مورد اعتنای مردم باشد؟! آیا پذیرش سران و عوامل فتنه از سوی مردم به مفهوم و معنای آن نیست که ملت بعد از آنهمه خون دادنها و خون دل خوردنها و فداکاریها و ایثارها در تقابل 35 ساله با آمریکا و متحدانش، امروزه با پادوهای نشاندار آمریکا و اسرائیل و انگلیس کنار آمده است؟! و ...
گفتنی است تعدادی از روزنامههای زنجیرهای عصبانیت خود از بیاعتنایی مردم به نامه یاد شده را با «تیتر»ها و «تحلیل»های مضحک بروز دادهاند از جمله یکی از آنها به ملامت نوشته است؛ مگر رهبرمعظم انقلاب به جذب حداکثری و دفع حداقلی توصیه نفرمودهاند؟ بنابراین چرا باید نظام از جذب آقای خاتمی و سایر اصحاب فتنه خودداری کند؟! این روزنامه زنجیرهای از خود نپرسیده است که مگر اکثریت قریب به اتفاق مردم، بارها در فرصتهای مختلف و از جمله با حضور چند ده میلیونی 9دی و... تنفر و انزجار خود از سران و عوامل فتنه آمریکایی اسرائیلی 88 را به صراحت اعلام نکردهاند، بنابراین کدام عقل سلیم میپذیرد که با جذب گروه اندک و کمشمار اصحاب فتنه، اکثریت انبوه و چند ده میلیونی مردم دفع شوند؟! آیا مفهوم این پیشنهاد، دفع حداکثری و جذب حداقلی نیست؟! آنهم اکثریت مردم وفادار به انقلاب و اقلیتی که از آزمون وفاداری روسفید بیرون نیامدهاند.
مهدی محمدی در مطلبی با عنوان«راززدایی»چاپ شده در ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز اینگونه نوشت:
تلاش برای درک تفاوتهای راهبرد اعلامی و اعمالی آمریکا علیه داعش، از وضعیت پیچیده منطقه، تا حدود زیادی ابهامزدایی میکند.باراک اوباما روز چهارشنبه یک راهبرد 5 ستونی برای مبارزه با داعش اعلام کرد.
1- اوباما تاکید کرد آمریکا بدون محدودیت جغرافیایی به داعش حمله هوایی خواهد کرد.
2- وی گفت آمریکا از نیروهایی که با داعش میجنگند حمایت اطلاعاتی، آموزشی و تجهیزاتی خواهد کرد. از جمله مهمترین گروههایی که اوباما به آن اشاره کرد آن دسته از معارضان سوری هستند که آمریکا ادعا میکند با داعش در حال نبردند. بنا شده این گروهها با بودجهای 500 میلیون دلاری در خاک سعودی و اردن آموزش ببینند.
3- رئیسجمهور آمریکا اضافه کرد آمریکا برای نبرد با داعش یک ائتلاف منطقهای تشکیل خواهد داد.
4- او گفت آمریکا به همراه دیگر کشورهای غربی قصد دارد توان ضدتروریسم خود را با ابزارهای مالی، حقوقی و اطلاعاتی تقویت کند. بلافاصله منابع غربی خبر دادند در روزهای آینده اوباما در نشستی در شورای امنیت شرکت خواهد کرد که هدف از آن محدود کردن وضعیت شهروندی کسانی است که مشکوک به ارتباط با داعش هستند.5- در نهایت اوباما ادعا کرد آمریکا همچنان به کمک به غیر نظامیانی که تحت حمله داعش هستند ادامه خواهد داد.
واضح است آنچه اوباما اعلام کرد در واقع یک استراتژی نیست بلکه شیوهای است برای بیان بخشی از آنچه آمریکا عملا انجام میدهد و همچنین ادبیاتسازی برای کارهایی که آمریکا انجام نمیدهد ولی دوست دارد جهانیان فکر کنند در حال انجام آن است.در عمل و روی زمین، موضوع چندان شباهتی به آنچه رئیسجمهور آمریکا گفت ندارد.چند نکته زیر تا حدودی مساله را روشن میکند.
اول- نخست نباید فراموش کرد آمریکا تا همین چند ماه پیش داعش را یک تهدید نمیدانست. تا زمانی که داعش به عنوان یک نیروی مخوف ضدشیعی با اسد میجنگید، تا وقتی که درعراق صرفا دولت شیعه را تهدید میکرد و تا وقتی که داعش اعتبار ایدئولوژیک سعودی را به چالش نکشیده و به مرزهای سعودی و اردن نزدیک نشده بود، آمریکاییها حتی یک کلمه درباره تهدیدی به نام داعش نگفتند.همهچیز از وقتی شروع شد که داعش از برنامه خارج شد، به سمت اربیل حرکت کرد و ویدئوهایی منتشر شد که نشان میداد نیروهای آن در حال سر بریدن اتباع انگلیس و آمریکا هستند. من در اینجا قصد بحث درباره این ویدئوها را ندارم ولی اگر همین یک نکته را در نظر بگیریم که قاعدتا هدف اصلی داعش اکنون تثبیت وضعیت خود در عراق و سوریه است، انتشار پی در پی این ویدئوها که بهانه لازم برای حمله هوایی را در اختیار آمریکا قرار داده کاملا به ضرر داعش است بنابراین منطقی است که بپذیریم «تروریستهای باهوش داعش» - به تعبیر اوباما- این مقدار میفهمند که چنین کاری در مقطع فعلی به نفعشان نیست. پس سوال این است که این ویدئوها را چه کسی تولید و منتشر میکند؟ همچنین اگر امروز آمریکا از تهدید داعش سخن میگوید، باید تامل کرد که چه چیزی ارزیابی اولیه آمریکا را تغییر داده است. آیا داعش که روز اول توسط آمریکاییها ساخته شد، آموزش دید و تجهیز شد از کنترل خارج شده است؟ یا اینکه نه، آیا هنوز هم باید داعش را به مثابه یک ابزار در اختیار دستهایی پس پرده تحلیل کرد؟ ما هدفهای آمریکا از بازی جدیدی را که به راه انداخته تنها زمانی خواهیم شناخت که بدانیم محاسبات آمریکا درباره داعش چگونه شکل گرفته و چگونه تغییر میکند.
دوم- واضح است که اکنون آمریکا داعش را یک تهدید ارزیابی میکند اما مهم این است که بدانیم واشنگتن داعش فعلی را دقیقا چه نوع تهدیدی میداند. آنچه از ارزیابی وضعیت عملیاتی و اطلاعاتی آمریکا میتوان فهمید این است که آمریکا داعش را یک تهدید امنیتی قریبالوقوع نمیداند بلکه معتقد است داعش فعلا یک تهدید ژئوپلیتیک است که میتواند در آینده به یک تهدید امنیتی بدل شود. اصلیترین نکتهای که میتوان آن را قلب ارزیابی امنیتی آمریکا دانست این است که اگر داعش بتواند بر سرزمینی نسبتا وسیع، در مدتی حدود یک تا 3 سال مسلط شود، معلوم نیست که از دل آن سرزمین چه تهدیدهایی علیه غرب برخواهد خاست. همانطور که ارزیابی موسسه رند میگوید، از دل این تحلیل چیزی جز این بیرون نمیآید که آمریکا به هیچوجه قصد ندارد داعش را از بین ببرد بلکه میخواهد داعش یک گروه «شورشی بدون سرزمین تحت کنترل» باقی بماند. بنا بر این منظر راهبردی، هدف از کل این ماجراها، به کنترل درآوردن مجدد داعش است نه از بین بردن آن.
سوم- قبل از هر چیز از دید آمریکا داعش باید جذب نیرو از غرب را متوقف کند. پس از آن، داعش باید از موضع ایدئولوژیک خود درباره ضرورت بسط خلافت به تمام جهان بازگردد و ایدئولوژی خود را بر تقابل با شیعه استوار کند. به لحاظ عملیاتی، آمریکا عقیده دارد داعش حالا که ماموریت خود را در عراق انجام داده باید به سوریه بازگردد. بمبارانهایی هم که تا امروز علیه داعش انجام شده همه دارای این پیام بوده است که اگر به مناطقی مشخص در سوریه یا لبنان بروید و با دشمنانی مشخص یعنی حزبالله و اسد بجنگید، در امنیت خواهید بود. از این به بعد هم بسیار بعید است که آمریکا در سوریه به گونهای به داعش حمله کند که معادله میدانی کاملا به نفع اسد تغییر کند. بنابراین آمریکا میخواهد داعش را به چارچوب مدنظرخود بازگرداند. به این معنا نه جنگی در کار است و نه از بین بردنی.
چهارم- ائتلافی هم که آمریکا تشکیل داده یک ائتلاف علیه داعش نیست. هیچ کدام از اعضای این ائتلاف پیوندهای خود را با داعش قطع نکردهاند. ترکیه با داعش دارای پیوندهای اقتصادی و لجستیکی است، اردن با آن پیوند اطلاعاتی دارد، ارتباط سعودی با آن مالی و اطلاعاتی است، امارات و قطر هم با آن پیوند سیاسی و مالی دارند. مسخره است که در حالی که این پیوندها به طور عمیق برقرار است کسی از این کشورها بخواهد با داعش بجنگند! احتمالا هدف آمریکا هم این نیست و روی هیچکدام از این کشورها در حمله هوایی به داعش حساب نکرده است. هدف آمریکا 2 چیز است؛ نخست همانطور که داعش را تنظیم میکند، حامیان منطقهای آن را هم تنظیم کند. بدون داشتن یک راهبرد منطقهای، هیچ هدفگذاری عملیاتی در عراق یا سوریه موفق نخواهد شد. دوم، آمریکا تصور میکند فرصتی به دست آورده است که سرکشیهای ژئوپلیتیک کشورهایی مانند ترکیه و سعودی را مهار کند. پس از آغاز انقلابهای اسلامی در منطقه، این کشورها در مواردی از چارچوبهای ژئوپلیتیک مدنظر آمریکا خارج شدند و راهبردهای اختصاصی خود را در منطقه تعریف و اجرا کردند. اکنون آمریکا تصور میکند میتواند به بهانه نبرد با داعش نوعی یکپارچگی سیاسی - ژئوپلیتیک در منطقه ایجاد کند و کشورهای تا حدودی متمرد را دوباره گرد خود جمع کند.
پنجم- همه این نکات نشاندهنده این است که نه آمریکا حریف داعش است و نه اساسا جنگی با داعش در میان است. آمریکا قصد دارد یک نظم جدید را به بهانه داعش در منطقه پیاده کند. اخذ آزادی عمل نظامی از کشورهای منطقه بخشی از این نظم است. بخش دیگر آن هم این خواهد بود که به کشورهای منطقه تفهیم کند تنها زمانی امنیت خواهند داشت که بخشی از راهبرد منطقهای آمریکا باشند. اگر فرض کنیم داعش از ابتدا یک طراحی سرویسی بوده، حالا میتوان گفت بازتعریف نقشها در منطقه اصلیترین هدف این طراحی بوده است.اما تنها ایران است که بیرون از بازی است. در این باره سخن خواهیم گفت.
ستون یادداشت روزنامه حمایت به مطلبی با عنوان«فرصت های حضور در نیویورک»نوشته شده توسط دکتر محمدحسن قدیری ابیانه اختصاص یافت:
سفر رئیس جمهور به نیویورک فرصتهای بسیاری برای ایران در برخواهد داشت. مهمترین آنها سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد و بیان مواضع و دیدگاههای جمهوری اسلامی در خصوص مسائل مهم منطقهای و بینالمللی برای نمایندگان سایر کشورهای عضو سازمان ملل است. سخنرانیای که به دلیل جایگاه ایران مورد توجه رسانههای گروهی جهان بوده و انعکاس گسترده خواهد داشت. دیدارهای دوجانبه با سران کشورها و سازمانهای بینالمللی و همچنین دیدار با ایرانیان مقیم آمریکا و نیز مصاحبه با رسانههای خارجی و استفاده از ظرفیتهای رسانهای شبکههای جهانی و ایفای نقش فعال در حوزه دیپلماسی عمومی برای تبیین دیدگاههای انقلاب اسلامی از دیگر فرصتهای ایران در این سفر است. ارائه تصویری شفاف و به دور از غبارهای رسانهای رسانههای غربی از جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل از طریق انجام ملاقاتها و دیدارها با مقامات سایر کشورها و شخصیتهای بینالمللی، و احیاناً حضور در مراکز علمی و دانشگاهی، میتواند مواضع ایران و حامیان محور مقاومت در جهان را تقویت نماید. لذا این سفر میتواند حرکت مهم و موثری در این خصوص باشد.
بنابراین حضور ایران در این اجلاسیه جهانی دارای ابعاد بسیار مهم و تأثیرگذاری است که ضرورت آن را بیش از پیش یادآور میکند. نمایندگان ایران باید بیشترین استفاده را از این سفر و حضور در مجامع جهانی و بینالمللی نصیب ایران سازند. برگزاری اجلاس سران کشورها در مجمع عمومی سازمان ملل، این سازمان بینالمللی را به چهارراه دیپلماسی جهانی تبدیل کرده و بهترین زمان را برای ملاقات با روسا و مقامات عالی کشورها فراهم می کند. این نشست شرایط و فضایی را ایجاد می کند تا سران کشورها با کمترین هزینه در سفری کوتاه با تعداد قابل ملاحظهای از همتایان خود از کشورهای سراسر جهان ملاقات کنند که این امر فقط از طریق استفاده حداکثری و فعال از دیپلماسی چندجانبه قابل تحقق است. از سوی دیگر حضور ایران در سازمان ملل میتواند بستر و زمینه لازم را برای فعالسازی دیپلماسی دوجانبه با کشورهای دیگر که خواهان توسعه روابط با جمهوری اسلامی ایران هستند فراهم سازد. باید از این تریبون جهانی برای بیان مواضع و دیدگاههای کلان نظام جمهوری اسلامی درباره مسائل مهم جهانی و منطقهای نهایت بهره را ببریم. تبیین گفتمان انقلاب اسلامی در زمینه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در نیویورک فرصتی طلایی است که با بهرهگیری شایسته از آن میتوان در قلب نظام استکباری ندای حقطلبی ایران را فریاد زد.
دشمنان و مخالفین ایران از این رویداد بسیار نگران هستند چراکه با این حضور فعال برای تشریح مواضع کشورمان، با نقشهها و اقدامات رسانهای آنها علیه ایران مقابله خواهد شدو ایران این امکان را به دست خواهد آورد که علیه برنامههای شوم آنها افشاگریهایی را داشته باشد. البته سفر رئیس جمهور به سازمان ملل علاوه بر فرصتها و امکاناتی که فراروی ایران خواهد گشود، الزامات و بایدها و نبایدهایی دارد. مهمترین آنها توجه به خطوط قرمز نظام و رهنمودهای مقام معظم رهبری در این خصوص است. رهبرانقلاب در آخرین دیدار با اعضای دستگاه دیپلماسی که اخیرا انجام شد، هشدارها و مطالباتی را از دستگاه سیاست خارجی مطرح کردند که توجه رئیس جمهور و اعضای و کادر سیاست خارجی به آنها ضروری و الزامی است. در حال حاضر برنامه هستهای ایران موضوع مهمی در سیاست خارجی کشورمان می باشد. حضور نمایندگان ایران در سازمان ملل میتواند فرصتی برای طرح دیدگاههای ایران در این زمینه و اعلام فتوای مترقی و راهگشای رهبرانقلاب در این زمینه باشد که البته بارها از همین تریبون نیز ذکر شده است.
روزنامه خراسان مطلبی را با عنوان«درس هایی از چند روز بستری شدن رهبر انقلاب »در ستون یادداشت روز خود و به قلم کورش شجاعی به چاپ رساند:
به لطف خداوند و دعای خیر مردم عزیزمان، رهبر انقلاب پس از انجام عمل جراحی موفق روز گذشته پس از یک هفته بستری در عین سلامت و نشاط از بیمارستان مرخص شدند. اصل اطلاع رسانی از بیماری، بستری شدن ایشان و همچنین عیادتهایی که انجام شد و نکاتی که رهبری عزیز به هنگام مرخص شدن از بیمارستان بیان کردند حاوی نکاتی قابل توجه و تأمل و درسآموز است که به برخی از آنها اشاره میشود.
۱ - اطلاع رسانی به هنگام، دقیق و شفاف و مصاحبه ایشان قبل از اعزام به بیمارستان نشان از تدبیر و همچنین درک عمیق ضرورت اطلاع رسانی شفاف و به موقع از مسائل مهم کشور در نگاه و اندیشه رهبری دارد. این اقدام به هنگام و سنجیده و محرم دانستن آحاد مردم نه تنها موجب بدرقه شدن دعای خیر مردم برای رهبری شد بلکه جلوی بسیاری از خبرسازیها و شایعات را به بهترین شکل گرفت و موضوعی را که میتوانست دستمایه دروغ پراکنیها و شایعه پردازیهای رسانههای معاند بیگانه شود با اطلاع رسانی خوب از طریق رسانههای داخلی در مسیر عادی و واقعی خود قرار داد.این تجربه اطلاع رسانی شفاف، به موقع و اثرگذار میتواند به عنوان درس و آزمون موفقی در سایر پدیدهها و رخدادهای کشور مورد استفاده قرار بگیرد تا مردم عزیزمان اطلاعات و وقایع کشور را پیش از شنیدن از رسانههای خارجی، از رسانههای خودمان بشنوند.
۲ - انتخاب یک بیمارستان دولتی برای بستری شدن توسط رهبری نه تنها از اعتماد و اطمینان ایشان به کادر پزشکی و تجهیزات بیمارستانهای دولتی حکایت میکند بلکه این انتخاب خود درسی است برای همه خصوصاً مسئولان کشور که آنان نیز باید به این شیوه تأسی کنند نه این که برخی از مسئولان حتی برای بیماریهایی که به راحتی توسط پزشکان حاذق و کادر پزشکی معتمد کشورمان قابل درمان است دلارها و یوروهای زیادی را به کیسه بیمارستانهای آمریکایی و اروپایی بریزند.
۳ - افتخار دانستن پزشکان و کادر پزشکی کشورمان توسط رهبری نه تنها از واقعیت آشکار تخصص و تبحر و تعهد اکثریت جامعه پزشکی کشورمان حکایت میکند بلکه این تعبیر رهبری از این ضرورت حکایت میکند که باید مسئولان و همچنین مردم بیش از اینها قدر این قشر موثر و عزیز را بدانند.(بگذریم از عده معدودی که به جای طبابت، تجارت میکنند و منافع ظاهری مادی خود را به هر چیزی رجحان میدهند). همچنین افتخار دانستن جامعه پزشکی توسط رهبری از این ضرورت حکایت میکند که باید از ظرفیت این قشر تحصیل کرده هم در کشور و هم در خارج از کشور بیش از اینها استفاده شود.
۴ - عیادتهایی که در مدت بستری شدن از رهبر عزیز انجام شد نیز نکات و درسهای فراوانی دارد. اوج این نکات و درسها در عیادت آیتا... هاشمی رفسنجانی و دکتر حسن روحانی قابل درک بود. از بوسه پرمحبت آقای هاشمی بر پیشانی رهبری و بیان این جمله از دل برخاسته که «ما با عشقمان آمدهایم، شما که خوب باشید ما هم خوبیم و حالا با خیال راحت به خانه برمیگردیم» تا دو بار عیادت رئیسجمهور کشورمان از رهبری پس از سفر به مشهد مقدس و قبل و بعد از سفر مهم قزاقستان و بیان آن جملات از دل برخاسته با آن لحن دوست داشتنی و صمیمانه و پر از محبت و آن جملاتی که رئیسجمهور محترم کشورمان درباره احوال پرسی تمامی سران کشورهای عضو پیمان شانگهای و احوالپرسی مفصل پوتین از رهبری که مجموعه آن حرفهای صمیمانه در جریان عیادت این عزیزان و دیگر مسئولان و مردم از رهبری، هم از محبت طرفینی، هم ارادت، هم رفاقت، هم بیعت و هم البته نوعی دلتنگی از بیماری و بستری شدن رهبری حکایت میکرد و کیست که نداند این محبتها، ارادتها، رفاقتها و بیعتها هم مایه برکت و هم مایه نزول رحمت الهی و هم مایه وحدت و همدلی بیشتر مسئولان و دلگرمی و پشتگرمی مردم عزیزمان است و هم دشمن شکن و خاری در چشم بدخواهان و دشمنان عزت و استقلال ایران زمین است.
۵ - تشکر صمیمانه رهبری هنگام مرخصی از بیمارستان از مردم، مسئولان و کادر پزشکی و حتی اظهار شرمندگی کردن در مقابل این همه محبت اقشار مختلف مردم و مسئولان برای همه ما درسی است که در هر مسئولیت و جایگاهی که هستیم نه تنها حق نداریم از کسی طلبکار باشیم بلکه موظفیم در قبال محبت دیگران و هر کسی که کاری برای ما و کشور انجام میدهد تشکر و سپاسگزاری کنیم تا هم مضمون حدیث شریف «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» را درک کرده باشیم و هم سنت و روش نیکو و پسندیده ارزشگذاری و قدردانی و تشکر را در جامعه ترویج کنیم.
۶ - جملات مهمی که رهبری در همان چند دقیقه مصاحبه هنگام مرخص شدن از بیمارستان درباره آمریکا و ائتلاف علیه داعش گفتند به خوبی نشانگر این نکته است که ایشان هیچگاه و در هیچ حالتی از پیگیری مسائل و اخبار مهم جهان و منطقه غافل نیستند. این نکته نشان میدهد که حتی جراحی و بستری شدن در بیمارستان نباید مانع از پیگیری مسائل مهم کشور خصوصاً توسط مسئولان شود.
۷ - بیانات کوتاه اما روشنگر، قاطع و مهم رهبری درباره ائتلاف علیه داعش هم موضع نظام در مقابل این ائتلاف و آمریکا که دست خودش به حمایت از داعش آلوده است را با قوت هر چه تمامتر تبیین کرد، هم دیگر بار پردهای از دروغگویی و رسوایی سران آمریکایی را کنار زد چرا که سخنان رهبری به روشنی هر چه بیشتر مشخص کرد که وزیر امور خارجه آمریکا و رئیس جمهور این کشور که این روزها دعوت نکردن از ایران را برای شرکت در این ائتلاف به اتهام حامی تروریسم بودن ایران مطرح میکنند، همین هفتههای گذشته از طریق سفیرشان به سفیر کشورمان در عراق درباره همکاری با ائتلاف علیه داعش پیغام دادهاند. همچنین رهبری تصریح کردند: وزیر خارجه آمریکا پیشنهاد درخواست همکاری ایران و شرکت در این ائتلاف را به دکتر ظریف داده است اما وزیر امور خارجه کشورمان این پیشنهاد را رد کرده است.
۸ - تأکید رهبر فرزانه انقلاب بر «عمق راهبردی» نفوذ و تأثیر کشور و ملت ایران در دل بسیاری از مردم منطقه و برخی نقاط جهان از جمله نکات دیگری بود که هم نور امید را بیشتر در دل مردم روشن کرد و هم بیان این مهم بر این واقعیت تأکید میکند که مردم با ایمان، مقاوم، عزتمند، غیور و شرافتمند ایران زمین علیرغم تحمل سختیها، تحریم و فشارهای سیاسی به خاطر پایمردی و مقاومتهایشان در مقابل زورگویان و سلطهگران در دل مردمان آزاد اندیش جهان نفوذ و جایگاهی موثر و قابل توجه پیدا کردهاند.
سید مسعود علوی ستون سرمقاله روزنامه رسالت را به مطلبی با عنوان«تکلیف دولت در حوزه اجتماعی»اختصاص داد که در زیر میخوانید:
«پاریس، نمایشگاه مبارزه با تروریسم!»عنوان مطلبی است که روزنامه جمهوری اسلامی در ستون سرمقاله خود به چاپ رساند:
مطلبی که حسین زاهداری در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد و با عنوان«تقابل سیاستهای انبساطی و رفتارهای ریاضتی»و در رابطه با اتفاقات بعد از بحران مالی سال 2008 آمریکا است که این روزها سالگرد شروع آن همزمان با سقوط بانک لمن برادرز است به چاپ رسید به شرح زیر است:
مثلی هست که میگوید «وقتی آمریکا عطسه میکند، اروپا ذاتالریه میگیرد.» این مثل، داستان واقعی اتفاقات بعد از بحران مالی سال 2008 آمریکا است که این روزها سالگرد شروع آن همزمان با سقوط بانک لمن برادرز است با این تفاوت که این بحران در آمریکا نه یک عطسه، که خود یک ذات الریه شدید برای اقتصاد آمریکا بود. تقریبا تا دو سال، مساله اصلی اقتصاد دنیا، نابودی تقاضا در آمریکا یعنی اقتصادی بود که مصرف در آن حرکتدهنده قطار مصرف در دنیا به حساب میآمد و به همین دلیل، سیاستهای انبساطی در آمریکا بهخصوص برنامه تسهیل کمی (Quantitative Easing) برای کاهش ارزش دلار و نیز مبارزه با تورم منفی برای تحریک تقاضا در دستور کار فدرال رزرو قرار گرفت.
در مقابل، اما وقتی موجهای سونامی بحران از آمریکا به اروپا رسید و وقتی بحران بدهیهای خارجی کشورهایی مانند یونان واحد پولی یورو را حتی به مرز نابودی کشاند، بانک مرکزی اروپا سیاست کاملا متفاوتی با آمریکا مبتنیبر سیاستهای ریاضتی در پیش گرفت. البته بخشی از این تفاوت در سیاستها قابل درک بود. دلار پول یک کشور واحد با سیاستهای مالی متمرکز بود درحالیکه یورو واحد پولی کشورهایی با سیاستهای مالی غیرمتمرکز، اما با بانک مرکزی متمرکز بود و همین باعث میشد که مثلا آنچه درمان اقتصاد یونان است خود دلیل بیماری اقتصاد آلمان باشد و با توجه به قدرت آلمان در بانک مرکزی اروپا، مشخص است که سیاستهای این بانک در جهت منافع آلمان و سیاستهای ریاضتی قرار گیرد. اما نتیجه این سیاستهای متفاوت چه شد؟ اگرچه به لحاظ تئوری میتوان نقاط مثبتی در هر دو سیاست با توجه به اقتضائات در حالت کلی دید، اما گذر زمان و اتخاذ این دو سیاست متفاوت در آمریکا و اروپا نشان داد آمریکا عملکرد بهتری هم در خروج از رکود و هم کاهش آمار بیکاری داشته است.
بهخصوص کاهش آمار بیکاری از آن جهت مهم است که اشتغال و درآمد خانوارها موتور محرک تقاضا در اقتصادهای هر دو ناحیه است که به شدت از کاهش مصرف رنج میبرند. در این مدت آمار بیکاری آمریکا از حداکثر حدود 9 درصد در اوج بحران به طور پیوسته کاهش یافت تا به رقم 1/6 درصد رسید؛ درحالیکه آمار بیکاری اروپا در این مدت افزایش یافت و برای مدت طولانی در محدوده 11 تا 12 درصد باقی مانده است. در ضمن از همه مهمتر همگرایی اقتصادهای واحد یورو بود؛ بهطوریکه حالا آلمان نیز در شرایط اقتصادی خاصی قرار گرفته که نیاز به درمان از جنس سیاستهای تسهیل کمی آمریکا در اروپا به طرز محسوسی احساس میشود. بهنظر میرسد این روزها، روزهای خوبی برای موافقان سیاستهای ریاضت اقتصادی نیست.
روزنامه ابتکار مطلبی ر ا با عنوان«خودمان گند زده ایم، خودمان هم می خواهیم درستش کنیم!»در ستون سرمقاله روزنامه رسالت به قلم محمد علی محقق به چاپ رساند:
هرساله اجلاس سازمان ملل زیر سایه یک پدیده و اتفاق جهانی برگزار شده است و علی الحساب امسال قرعه به نام «داعش» افتاده است.این روزها و در آستانه برگزاری جلسات مجمع عمومی امسال سازمان ملل، سران کشورهای غربی و عربی دستپاچه تر ازهمیشه، «کاسه چه کنم، چه کنم؟» به دست گرفته و مشغول رایزنی و یارگیری برای مهار آبرومندانه این گروهک خودساخته اما افسار گسیخته هستند. هفته گذشته جده میزبان وزرای خارجه برخی کشورهای اروپایی، آسیایی، آمریکایی و عربی بود و روز گذشته هم این جمع راهی پاریس شده اند، تا به اصطلاح فکرها و داشتههای خود را روی هم بریزند، بلکه ابوبکر بغدادی و دار و دسته خونریزش را مهار کنند. اگر از آرشیو خبرگزاریها و رسانههای خبری و موتورهای جستجوگر اینترنتی مدد بگیریم و یکی دو سال به عقب برگردیم و واژه « دوستان سوریه» را جستجو کنیم به یافتههایی عجیب و متناقض با آنچه که امروز با محوریت غربیها و اعراب در خاورمیانه در جریان است، دست پیدا میکنیم.
همین جان کری، همین سعودالفیصل و وزرای خارجه همین کشورهای اروپایی و دیگر کشورهای عربی تا همین یکسال پیش هر چند هفته یک بار در استانبول یا پایتختهای اروپایی دور هم جمع میشدند و موضوع داغ بحثشان چند و چون کمک تسلیحاتی به گروههای مخالف بشار اسد و دولت مرکزی سوریه بود. «دوستان سوریه» تصویب میکردند و آنکارا دست در دست هم پیمانان عربی و غربی مرزهای خود با شمال سوریه را حیات خلوت کرد، تا کرور کرور تجهیزات نظامی سبک و سنگین غربی به مدد دلارهای نفتی عربی به اردوگاههای جنگجویان چند ملیتی شناس و ناشناس روانه شود. ارتش آزاد، جبهه نصرت، داعش، احرار الشام، جبهه اسلامی و... و... فرقی نداشت. هر شیخ عرب و خزانه دار اروپایی و آمریکایی، از هر گروهی که بیشتر خوشش میآمد به همان گروه سلاح و پول و تجهیزات میداد. هرکس که زور و خشونت بیشتری در برخورد با ارتش سوریه و مردم این کشور از خود نشان میداد مستحق کمک بیشتری بود. هرکس که سلفی تر و تکفیری تر مینمود، هم در قلب شیوخ و بزرگان قوم بیشتر جا باز میکرد. جلسه پشت جلسه، دلار پشت دلار و سلاح پشت سلاح به زیرزمینهایی در استانبول و اردوگاههایی در حلب و رقه و حمص و آن حوالی ترانزیت میشد.
و اینگونه بود که سوریه به عرصه طنز تلخ و البته خونین تاریخ معاصر جهان بدل شد. سران اروپا و آمریکا انگار انتظار داشتند که تکفیریها و سلفیهای جنگجو به صورت نیابتی، دموکراسی غربی را سوار بر نفربرهای آمریکایی و لندکروزرهای ژاپنی مجهز به توپها و خمپاره اندازهای مدل روز اروپا و امریکا تا دروازههای دمشق مشایعت کنند.اکنون با گذشت کمتر از یک سال از آخرین جلسات هم اندیشی و کمکها و امیدها هیچکدام از آن تحلیلها و برنامه ریزیها حاصلی که نداشت هیچ، از میان گروههای تکفیری جنگنده در سوریه داعش به مصیبتی بزرگتر برای حامیان دیروز بدل شده است. داستان چند ماه اخیر داعش دقیقا شبیه فیلمهای سینمایی ژانر وحشت و خشونت هالیود شده است. موجود خشن اما مطیعی که قرار بود مجری اهداف ساوزنده خود باشد اکنون طغیان کرده است و هم ساوزنده و هم همسایگان و ساکنان جهان شهر را به وحشت انداخته است. ساوزندگان و حامیان دستپاچه شده و به آب و اتش میزنند، بلکه این هیولای خود ساخته را باردیگر مهار و در راستا و محدوده اهداف خود به کار گیرند.
آن روزها اخضر ابراهیمی، کوفی عنان و دیگرانی از سازمان ملل که واقعیتهای سوریه و خاورمیانه را بهتر میفهمیدند بارها تلاش کردند تا راه و چاه حل بحران سوریه را به گروه موسوم به « دوستان سوریه» گوشزد کنند، اما راه به جایی نبردند و ناگزیر کناره گرفتند. هم این طیف و هم کشورهایی مانند ایران و روسیه و دیگر کشورهای غیر تابع درباره خطرات تجهیز و تسلیح گروهای تروریستی و تکفیری، بارها هشدار دادند، اما آنچه البته به جایی نرسید فریاد بود. اکنون دوستان سابق سوریه باردیگر دور هم جمع شده اند تا برای مهار داعش به عنوان یکی از دوستان سابق خود راهی پیدا کنند و لابد باید نام خود را «دشمنان برخی ازیاران دوست داشتنی سابق!» بگذارند. از قضا این بار هم اصرار دارند که در همان دور باطل پیشین بچرخند و روی پرده میگویند که همچنان اعتقادی به مشاورهها و کمکهای ایران و دیگرکشورهای غیرتابع ندارند.
در بهترین حالت تحلیل این تصمیم کشورهای غربی و غربی این است که آنها با خود میگویند که خودمان گند زده ایم، خودمان هم میخواهیم درستش کنیم. و بدبینانه ترین و البته نزدیک به واقع ترین تحلیل هم این است که مبارزه با داعش بهانه است همانگونه که ساخت تکفیریها و رو دادن به آنها برای جولان دادن در سوریه و عراق هم بهانه پشت پرده بود تا این نقطه از جهان روی ارامش نبیند و هدف همچنان تمدید بی ثباتی و نا آرامی در خاورمیانه است. در این بین انگار که وقایع مضحک عالم دیپلماسی و گافهای دیپلماتهای جهان حد و حصری ندارد و هیچ گاه هم قرار نیست این دسته از دیپلماتهای مدعی و تحلیلگران و رسانههای جاده صاف کن آنها از رو بروند.
و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخواتید که به مطلبی با عنوان«
اواخر پاییز 1311 هجری شمسی، بیست و سه سال بعد از فوران اولین چاه نفت کشورمان در مسجدسلیمان، در روزگاری که رضاشاه خشمگین از تنهاخوریهای شرکت نفت انگلیس و ایران، پرونده نفت را به بخاری انداخت و قرارداد دارسی را یک طرفه لغو نمود، صدها کیلومتر آنسوتر، در سرزمین حجاز، عبدالعزیز ابن سعود با یاری جنگجویان متعصّب و خونخوار ، رقیبانش را یکییکی از پا درآورده، به بند کشیده یا فراری میداد و تشکیل عربستان سعودی امروزی را پایهریزی مینمود. اوجگیری دو دیکتاتور در دو سرزمین نفتخیزِ خاورمیانه که هر دو در حال دور زدن استعمار پیر بودند. عبدالعزیز چندسال بعد به سمت آمریکا رفت و نخستین قرارداد نفتیاش را با شرکت استاندارد اویل این کشور امضا نمود و رضاشاه به سمت و سوی آلمان متمایل گردید و در شهریور 1320 در حالیکه از کشور تبعید میشد، با تلاشهای شبانهروزی فروغی قدرت را به پسرش واگذار کرد. در این بین و از همان ابتدا، روابط ایران و عربستان که بر پایه یک تقابل ایدئولوژیک شکل گرفت، همواره با فراز و فرودهای سینوسی مواجه بود.
اوایل حکومت پهلوی دوم، تهوّعی که در اثر گرما به ابوطالبیزدی در حِجراسماعیل دست داد، از یک سو باعث قطعِ سر این زائر ایرانی گردید و از دیگر سو قطع رابطه بین دو کشور را تا 5 سال موجب شد. رابطهای که اگرچه در اواخر عمر عبدالعزیز مجددا از سرگرفته و پس از مرگ او و در زمان زمامداری فرزندش ملک سعود نیز ادامه یافت اما حتی در زمان شروع جنگ سرد که این دو کشور بازیگر مشترکِ استراتژیهای ایالات متحده برای جلوگیری از گسترش کمونیسم در منطقه بودند نیز نتوانست یک رابطه استوار و نزدیک قلمداد گردد.اوایل دهه پنجاه با کمرنگ شدن نقش آمریکا و انگلیس در منطقه خلیج فارس، محمدرضا شاه که هزینههای سنگینی صرف تجهیز ارتش نموده بود، عملا به ژاندارم منطقه تبدیل شد. نقشی که البته کشورهای عربی و در راس ایشان عربستان را هرگز به شادی و هیجان وا نداشت. اما علیرغم این موضوع، بایستی طولانیترین دوره ثبات و آرامش بین دو کشور را در همین سالها جستجو نمود. ثباتی که تا اولین سال پیروزی انقلاب اسلامی تداوم یافت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، عربستان که بدواً برپایی حکومت اسلامی در ایران را مقدمه نزدیکی و تفاهم هرچه بیشتر دو کشور میدانست، رفتهرفته شعار «صدورانقلاب» توسط انقلابیون ایرانی را خطری برای کشورهای دیکتاتوری عربی تلقی کرده و به تدریج موضعگیریهای تندی در مطبوعاتش علیه ایران آغاز نمود و وقتی شیعیان عربستان در سال 1358 به پشتوانه پیروزی انقلابِ ایران برای اولینبار مراسم روز عاشورا را برگزار کردند، این موضعگیریها به اوج خود رسیده و مقطعی شد برای آغاز حملات نهان و آشکار علیه ایران که ریاض با دست زدن به اقدامات پرهزینهای همچون تاسیس موسسات تبلیغی علیه انقلاب، تشکیل شورای همکاری خلیجفارس، حمایت از رژیم صدام در جنگ تحمیلی، کشتار زائران ِایرانی و... به جدیت به آن ورود نمود.
هرچند بایستی اذعان داشت که در این بین تهران، حرکات مبتکرانه و مدبّرانهتری رو کرد. موضع هوشمندانه ایران در زمان تجاوز عراق به کویت، تنشزدایی در دولت سازندگی و عقد قرارداد امنیتی در دولت اصلاحات از جمله مواردی بودند که توانستند روابط دیپلماتیک دو کشور را مجددا و تا حد ممکن به هم نزدیک سازند و کیست که نخواهد در راستای این نزدیکی، از حضور متمایز و تاثیرگذار هاشمی رفسنجانی در همایش گفتگوی مذاهب اسلامی در عربستان نامی به میان نیاورد. هرچند این نزدیکی هم زیاد به طول نیانجامید و به دنبال وقوع بهارعربی در منطقه و تسرّی این نهضت به بحرین و پس از آن بروز بحرانهای فرسایشی در سوریه، یکی از سردترین دورههای سینوسی روابط تهران و ریاض رقم خورد. امروز هر دو کشور در بحرانهای سوریه، یمن، لبنان و عراق دیدگاههایی دارند و میتوان گفت با حمایتی که از متحدان خود بهعمل میآورند، عملا در جنگی سرد به چالشی جدی با یکدیگر مشغولند. چالشی که با رخ دادن تراژدی بنیادگرایان داعش، بایستی هرچه زودتر دوران تحول خود را آغاز نماید.
این روزها که جلادان تکفیری به نام اسلام، منطقه را به آتش کشیدهاند، اتحاد از جمله الزامات غیرقابل تردید مسلمین است و در این بین ایران و عربستان به عنوان زعمای تاثیرگذار بر تفکرات اهالی شیعه و سنّی عناصر جدی در این فعل و انفعال به شمار میروند. فعل و انفعالی که دهها سال است با یک روند سینوسی، واکنش درخور اعتنایی برای دستیابی به یک صلح پایدار نشان نداده، در محیط فعلی و با کاتالیزور قدرتمندی همچون داعش، میتواند ثبات متفاوتی را در معرض دید جهانیان قرار دهد.
در شرایطی که جانکری در میان اعراب یارکِشی همه جانبهای برای مواجهه با بحرانِ به وجود آمده توسط دولت مجعول موسوم به «دولت اسلامی» را آغاز نموده، اتحاد ایران و عربستان هم میتواند بر وخامت اوضاع داعش بیفزاید. در روزگاری که تروریسم بیرحمانه جان انسانها را میگیرد و میلیونها نفر را آواره میسازد و نهادهای بینالمللی هم از ورود جدی سر باز میزنند، وقت آن رسیده که ابرقدرتهای جهان اسلام با رویکردی نو، از اختلافات دیرین دست برداشته و ندای وحدت سر دهند. ندایی که بایستی بر پایه واقعگرایی سرداده شده و تفاهم پایدار از دل آن خارج شود. مطمئنا تعصب بر اشتباهات، خسارت بار بوده و هست و بایستی با گفتمانی متفاوت در مسیر برقراری صلح و عدالت و دستیابی به توسعه و رفاه امت اسلام جایگزین گردد. گفتمانی که چند سال پیش از زبان هاشمی در همایش گفتگوی مذاهب اسلامی به روشنی ایراد گردید