یک پایگاه خبری موسوم به 'شستون' در آستانه چهلمین روز شهادت بسیجی دلاور بلوچ 'یارمحمد درزاده' مطلبی با عنوان 'درزاده نمادوفاداری قوم بلوچ به ایران و اسلام' منتشر کرده است.چهل روز است که از شهادت شهید درزاده می گذرد. شهیدی که خونش را در راه حفظ و صیانت از مرز کشورش داد. مقتدرانه ایستاد که دشمن یک قدم، بر خاک کشورش پا ننهد.چهل روز گذشت، برای تهیه گزارش و دلجویی از همسر شهید راهی روستای آسپیچ می شویم.از کوچه پس کوچه های این روستا باید می گذشت تا به خانه شهید می رسیدیم. کوچه هایی تنگ اما شور و سرزندگی در آن موج می زد.وقتی یادم می امد که شهید درزاده برای آخرین بار از همین کوچه ها برای صیانت از مرزش گذر کرده بغضی سخت گلویم را می فشرد. برای دیدن خانواده اش سخت لحظه شماری می کردم اما چقدر ثانیه ها دیر می گذشت.به کوچه ای با خانه های کاه گلی رسیدیم می گفتند خانه شهید آنجاست.دیوارهای حیاط خانه شهید نشان از غم بزرگی داشت. حیاط کوچک داشت که دیوارهای آنها در گذر زمان ریخته بود و انگار به سختی خودش را سر پا نگه داشته بود.بر روی دیوارهای حیاط نقاشی هایی با ذغال به چشم می خورد که نشان از شیطنت فرزند کوچک شهید داشت.دخترک سه یا چهار سال بیشتر نداشت که او را آتنا صدا می زدند. همسر شهید می گفت، شهید یار محمد به آتنا عشقی خاص داشته، واو را متمایز از دیگر فرزندانش دوست می داشته است.می گفت: شهید شش سال بود که لباس بسیجی را بر تن کرده بود و به هیچ قیمتی حاضر نبود این لباس را کنار بگذارد. آخرین باری که به ماموریت می رفت بیشتر از هر چیزی سفارش آتنا را به من کرد که خوب مراقبش باشم تا او برگردد. اما رفتنش هرگز برگشتی نداشت. به آرامی بغض در گلویش را فرو نشاند تا دخترش سخن گوید.طاهره از روزهای بی پدری می گفت و اینکه زندگی بدون پدر وتکیه گاه برایش به سختی می گذرد. می گفت پدرش در زندگی، سختی های زیادی کشیده است و جزء مشوقینش در تحصیل بوده چرا که پدرش اعتقاد داشته تحصیل حق من است و باید تا جایی که می توانم درس بخوانم.طاهره دلتنگ بود، اما شاید غرورش اجازه نمی داد از دلتنگی هایش برای پدر بگوید. انگار حرف هایی نگفته از پدر داشت و می خواست درد دل کند، نه که درد دل کند، بلکه از یاد پدر بگوید که برای صدمین بار بگوید دلش برای پدرش تنگ است.انگار در این مدت بی پدری اشتیاقش به شب بیشتر شده بود چرا که امید آن را داشت که در خواب بگوید به پدر آنچه را که در خلوت بی کسی اش می گذشت.دلم می خواست بیشتر از پدر بگوید اما نمی دانم چرا دلم نمی آمد او را بیشتر به یاد پدر بپندازم، پدری که اکنون از او به عنوان قهرمان یاد می کردند.آخرین باری که با پدر حرف زده بود را به خوبی به یاد داشت و چقدر دلش می خواست که آن روزها دوباره و دوباره تکرار شود.برایش دعا کردم که قلبش مملو از صبر گردد تا گذر زمان بی پدری را به رخش نکشد.طاهره می گفت: اشرار از قوم بلوچ نیستند و آنها از بلوچ بودن فقط پیراهنش نصیبشان گشته است. آنها خود را مسلمان می دانند اما من به خوبی می دانم آنها حتی نمی دانند مسلمانی یعنی چه؟
آخر در کجای اسلام برادر کشی آمده، پدر من شهید شد تا به همه ثابت کند که بلوچ اگر جانش را بدهد اما هرگز با دشمنش دوست و برادر نخواهد بود. مرز برای بلوچ مثل ناموس است و اگر پدر من رفت هم رزمانش ایستاده اند.در برابر حرف های طاهره دیگر نتوانستم چیزی بگویم و فقط سکوت کردم.شهید یارمحمد درزاده به عنوان پاسدار نیروی زمینی سپاه به همراه همرزمانش بامداد روز سه شنبه 18 شهریور در پاسگاه مرزی میل 171 همجوار با روستای آسکان شهرستان سراوان در مقابل هجمه مزدوران استکبار و اعضا گروهک تروریستی، دلیرانه و مقتدرانه ایستادگی کرد و دشمنان ملت و میهن اسلامی ایران را در رسیدن به اهداف شومشان ناکام گذاشت.