تاریخ انتشار : ۰۷ آبان ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۸  ، 
کد خبر : ۲۷۰۵۵۷

افول جايگاه هژموني آمريكايي در عرصه جهاني

اصل استكبار ستيزي اكنون به رويه‌اي عرفي در ميان دولت‌ها از جمله در تحولات دروني سازمان مبدل گرديده است.

مقدمه:

 پایگاه بصیرت،گروه سیاسی/ پس از جنگ جهاني دوم آمريکا در چارچوب جنگ سرد تلاش بسياري کرد تا از يک سو رقبا را از ميدان به در نمايد و از سوي ديگر نظام ليبراليسم (سرمايه‌داري) را تنها نظام موثر براي صلح و ثبات جهاني معرفي نمايد. رويکردي که در بسياري از مقاطع زماني با ابهامات بسياري مواجه شد؛ به گونه‌ای که «هنري کيسينجر»، وزير خارجه و استراتژیست مشهور آمريکا در اوايل دهه 1970 مي‌گويد: «ساختار جهاني آمريکا با دگرگوني‌هاي بسياري مواجه شده و آمريکا ديگر توان تحميل خواسته‌هاي خود به ساير بازيگران را ندارد. وي تاکيد مي‌کند معطوف شدن به چالش‌هاي دروني و نيز پذيرش نقش ساير بازيگران در صحنه جهاني تنها راهکار آمريکا است. رويکردي که موجب مي‌شود تا حداقل آمريکا رهبري ظاهري خود را حفظ نمايد.»

فروپاشي شوروي به نوعي اميدها را در ميان سران آمريکا براي القاء نظام تک‌قطبي در جهان فراهم آورد به ويژه اينکه آمريکا توانست پايان نظام کمونيستي و بقاء ليبراليسم را براي جهانيان به نمايش گذارد. آمريکا با به کارگيري مولفه‌هاي اقتصادي، سياسي و نظامي و فعال‌سازي ناتو به عنوان پليس جهان تلاش بسياري نمود تا اين يک جانبه‌گرايي را به جهانيان ديکته نمايد. جنگ افغانستان، عراق، ليبي نمودهايي از اين رفتارها بوده است.

هر چند که آمريکا اقدامات بسياري براي تحقق اين طرح‌ها صورت داد اما چرخ تحولات بر مدار استراتژي آمريکايي نگرديد و تحولات جهاني حقايق ديگري را پيش‌روي جهانيان قرار داد. تحولاتي که مقايسه نوع رفتار آمريکا در قبال آنها با موارد مشابه آن در يک دهه گذشته مي‌تواند دستاوردهاي قابل توجهي پيش‌روي مخاطبان قرار دهد.

محورهاي رفتاري آمريکا

الف ) حوزه اقتصادي:

  باراک اوباما رئيس‌جمهور آمريکا در جمع نظاميان در وست‌پونت مي‌گويد: قدرت آمريکا نه در نظامي‌گري بلکه در اقتصاد اين کشور است. وي ادعا مي‌کند با اقتصاد آمريکا رهبري جهان را برعهده دارد. رهبري که در آن هيچ شکي وجود ندارد و تنها حفظ و شيوه اعمال آن مطرح است. اين ادعاي اوباما در حالي مطرح مي‌شود که گزارش در باب اقتصاد آمريکا نکات قابل توجهي را در بردارد.

در حوزه داخلي دولت چندين مرتبه از جمله در سال 2013 در معرض سقوط اقتصادي و تعطيلي قرار گرفت؛ چرا که بدهي‌هاي دولت به 17 هزار ميليارد دلار رسيده بود و اگر نبود افزايش سقف بدهي‌هاي دولت در کنگره، عملا دولت اوباما سقوط کرده بود. به گزارش پرس تی وی؛ جاکوب لیو وزیر دارایی آمریکا در اوايل سال 2014 در نشست اعضای شورای روابط خارجی آمریکا تاکید کرد، دولت آمريكا در حال سقوط است. کنگره باید براي نجات آن دست به کار شود. شبکه تلویزیونی راشاتودی نيز در باب شرايط اقتصادي آمريكا گزارش داد، 44 ميليون آمريکايي از جمع جمعيت 400 ميليون نفر اين کشور نيازمند کمک‌هاي غذايي هستند.

رتبه اقتصادي سياسي از مراکز اقتصادي آمريکا نيز از AAA به AA+ تقليل يافته است. ابعاد بحران اقتصادي آمريکا را در تظاهرات 99 درصدي‌ها (سال 2011 تاکنون) به جنبش وال‌استريت يا همان مرکز اصلي اقتصاد آمريکا معروف است، قابل مشاهده است. بحران اقتصادي که حتي در عرصه علمي اين کشور نيز تاثير منفي داشته است؛ چنان‌که رتبه آمريکا در توليد علم ديگر در مقام اول نبوده و با افت شديدي همراه شده است. رويکرد کشورها به ايجاد ارزهاي جايگزين به جاي دلار نظير روابط چين و روسيه براساس «روبل» گواهي به کاهش نقش دلار آمريکا در معادلات جهاني است که پيامدهاي اقتصادي بسياري براي آمريکا به همراه داشته است.

 نكته قابل توجه در حوزه اقتصاد آمريكا، رويكرد اين كشور به اعمال تحريم‌هاي يك جانبه عليه كشورهاست. هر چند این امر در ظاهر نشانگر قدرت اقتصادي آمريكا است اما در عمل ضعف اقتصاد جهاني آمريكا و ناتواني آن در تحميل خواسته‌هايش به ديگر كشورها را آشكار مي سازد. آمريكا زماني كه نمي تواند تحريم‌هاي جهاني عليه ديگران وضع نمايد به اقدامات يك جانبه روي مي‌آورد و با ابزار نظامي سعي در اجراي اين تحريم‌ها دارد.

ب) حوزه سياسي:

‌هژموني آمريکايي در قالب سياسي از ارکان اصلي سياست‌هاي آمريکاست؛ به گونه‌اي که سران آمريکا رسما اعلام مي‌کنند کشورها دو دسته‌اند؛ آناني که با ما هستند و آناني که نيستند. به قول بوش رئيس‌جمهور اسبق آمريکا که مي‌گفت:« هرکه با ما نيست عليه ماست» و اوباما نيز در باب مقابله با داعش مي‌گويد: «کشوري که در ائتلاف آمريکايي ضدداعش نباشد، روبروي آمريکا قرار دارد و آمريکا حق مقابله با آن را حق خود مي‌داند». ارزيابي کارنامه آمريکا در حوزه سياسي نشان مي‌دهد که اين کشور همواره بر آن بوده تا در چند حوزه هژموني خود را به نمايش گذاشته و قدرتي مقتدر از خود به نمايش گذارد.

1ـ حوزه سازمان ملل: از افتخارات آمريکا آن بوده است که از يک سو توان به کرسي نشاندن تمام قطعنامه‌هاي موردنظر در شوراي امنيت را داراست و در مجمع عمومي نيز کشورها در نهايت در چارچوب طرح آمريکا رفتار مي‌کنند و سازمان ملل و نهادهاي تابعه آن گزينه‌اي جز اجراء خواسته‌هاي آمريکا ندارند.

اين تصورات درحالي محور ديدگاه جهاني آمريکا بوده که در سالهاي اخير اين روند با دگرگوني‌هاي بسيار همراه شده است. به عنوان نمونه در شوراي امنيت آمريکا چند قطعنامه عليه سوريه ارائه کرد اما با وتوي روسيه همراه شد؛ به گونه‌اي که عملا پروژه آمريکا عليه اين کشور ناکام ماند. در مجمع عمومي نيز طرح‌هاي متعددي عليه رژيم صهيونيستي، متحد اصلي آمريکا بازگشايي گرديد که از آن جمله ارتقاء جايگاه فلسطين در سازمان ملل از عضو ناظر به دولت عضو غيردائم که عملا به رسميت شناختن فلسطين بوده است.

نکته بسيار مهم در سازمان ملل آنکه مخالفت با طرح‌ها و سياست‌هاي آمريکا به اصلي واحد براي مواضع بسياري از کشورها مبدل شده است. مهرماه 1393 در حالي نشست ساليانه مجمع عمومي سازمان ملل متحد برگزار گرديد که بسياري از سران کشورها رسما آمريکا و نظام سلطه‌گرايانه آن را زير سئوال بردند.

سخنان خانم فرناندز رئيس‌جمهور آرژانتين و افشاگري وي درباره دروغ‌ها و فريبکاري‌هاي آمريکا در قبال پرونده آميا( انفجار مركز يهوديان در آرژانتين در سال 1994) و اعلام رفع اتهام از جمهوري اسلامي و بيان اين حقيقت که نظام سرمايه‌داري آمريکا ريشه چالش‌هاي آرژانتين و اقتصاد جهاني است، نمونه بارزي از اين رويکرد است. شايد روزي فقط جمهوري اسلامي ايران مبارزه با استکبار جهاني را در سازمان ملل مطرح مي‌ساخت اما اکنون ده‌ها کشور از سراسر جهان اين رويه را در پيش گرفته‌اند که خود سندي بر انزواي آمريکا در سازمان ملل است.

مي‌توان گفت كه اصل استكبار ستيزي اكنون به رويه‌اي عرفي در ميان دولت‌ها از جمله در تحولات دروني سازمان مبدل گرديده است. هر چند كه آمريكا همچنان از ابزارهاي مختلف براي سلطه بر سازمان ملل بهره مي‌گيرد و اين سازمان بعضا در چارچوب طرح‌هاي آمريكايي رفتار مي‌كند اما به هر تقدير سراشيبي قدرت آمريكا در نهادهاي بين المللي در حال تندتر شدن است و در آينده ابعاد گسترده‌تري خواهد گرفت.

2-حوزه افكار عمومي: زماني آمريكا با ادعاي ناجي بودن وارد جنگ دوم جهاني شد و پس از آن به عنوان پايان بخش كشتارها در جهان توانست جايگاهي مردمي براي خود كسب نمايد. در همين حال قدرت نظامي آمريكا زمينه ساز هراس جهانيان از اين كشور بود كه موجب مي‌شد تا در برابر آن ايستادگي نكنند. به گفته بسياري از كارشناسان سياسي انقلاب اسلامي ملت ايران و تسخير سفارت آمريكا و به زير آمدن پرچم اين كشور، تاريخي جديد را پيش روي ملت‌هاي جهان قرار داد و آن اصل توان جهاني براي مقابله با استكبار آمريكايي بود. عدم همراهي جهاني با جنگ طلبي‌هاي آمريكا به گونه‌اي كه هر زمان آمريكا از لشگر كشي نظامي سخن گفته موجي از تظاهرات مردمي جهان را فراگرفته است و نيز راي ملت‌ها به افراد و دولت‌هايي كه در طيف مخالف آمريكا قرار دارند نمودي از افول جايگاه آمريكا در ميان ملت‌ها است. نمونه بارز اين امر قدرت يابي جبهه ضد امپرياليسم در آمريكاي لاتين است به گونه‌اي كه مقامات كشورهايي مانند آرژانتين نيز كه متحد آمريكا بوده‌اند اكنون براي همراه بودن با ملت خود به صف بندي عليه آمريكا روي آورده‌اند. روند بيداري اسلامي در غرب آسيا و شمال آفريقا از جمله تحولات اخير يمن با محوريت جنبش انصارالله نمونه‌اي ديگر از آن است.

3- حوزه ايجاد اجماع جهاني: باراك اوباما در وست پوینت در جمع نظاميان مي‌گويد : از ابعاد قدرت آمريكا را توانايي ايجاد اجماع جهاني براي مقابله با بحران‌هاي جهاني تشكيل مي‌دهد. نمود اين اجماع را نيز در جنگ افغانستان مي‌توان مشاهده كرد كه در كنار ناتو 28 عضوي، ده‌ها كشور ديگر نيز به ائتلاف آمريكا پيوستند. مسئله اجماع جهاني آمريكايي در حالي همچنان از سوي دولتمردان اين كشور مطرح مي‌شود كه در باب آن چند مثال قابل توجه است. آمريكا در پرونده تقابل با روسيه از جمله در حوزه اوكراين تلاش بسياري نمود تا حداقل اتحاديه اروپا 28 عضوي را با خود همسو سازد كه به اذعان خود آمريكايي‌ها، بسياري از كشورهاي اروپايي از جمله متحدان نزديك آمريكا با اين روند همراهي نكردند. مركل صدر اعظم آلمان بارها اعلام كرده: هر چند كه در قبال اوكراين با آمريكا همسو مي‌باشد اما نمي توان مذاكره و تعامل با روسيه را ناديده گرفت و اروپا مجبور به تعامل با مسكو است.

در حوزه هسته‌اي ايران آمريكا نتوانسته ادعاي نگراني جامعه جهاني از ايران را به كرسي بنشاند چنانكه جهانيان اذعان دارند به جز آمريكا و چند متحد عربي و غربي آن و صهيونيست‌ها ديگر مخالفي براي فعاليت‌هاي هسته‌اي ايران وجود ندارد. تصويب قطعنامه‌هاي متعدد از سوي جنبش عدم تعهد با 130 عضو و گروه 77 نمونه‌اي آشكار از ناكامي جهاني آمريكا در قبال فعاليت هسته‌اي ايران است.

اما شكست بزرگ آمريكا در ايجاد اجماع جهاني را در تحولات سوريه مي‌توان مشاهده كرد. در سال 1392 آمريكا به بهانه استفاده ارتش سوريه از تسليحات شيميايي لشگر كشي نظامي به منطقه را اجرا كرد. آمريكا انتظار داشت كه ناتو و اروپا در كنار آن قرار گيرند حال آنكه در نهايت صرفا چند كشور عربي و صهيونيست‌ها باقي مانند و حتي ناتو رسما مخالفت خود را با چنين جنگي اعلام داشت. آمريكا در قالب ائتلاف به اصطلاح دوستان سوريه نيز به دنبال اجماع عليه سوريه بود كه اين ائتلاف به مرور اعضا خود را از دست داد بگونه‌اي كه در نهايت حتي نماينده سازمان ملل نيز در اين نشست‌ها حضور نمي‌يافت. در تابستان سال 1393 نيز آمريكا با ادعاي مقابله با داعش در حالي به سمت ايجاد اجماع جهاني پيش رفت و نشست‌هايي مانند جده و پاريس را برگزار كرد كه به اذعان آمريكايي‌ها در نهايت 30كشور كه بخش عمده‌اي از آنها كشورهاي عربي زير چتر آمريكا بوده‌اند در ائتلاف حضور يافتند.

ج) حوزه نظامي:

 نظامي‌گري بويژه يك جانبه گرايي نظامي از مولفه‌هاي هژموني آمريكايي قلمداد مي‌شود كه بر اساس آن نيز آمريكا حضور نظامي در سراسر جهان را در دستور كار دارد. در درون اروپا كه متحد اصلي آمريكا است نيز ده‌ها هزار نيروي آمريكا و نيز 200 كلاهك هسته‌اي موجود است. چتر نظامي آمريكا را از غرب آسيا تا شرق آسيا و آفريقا و آمريكاي لاتين مي‌توان مشاهده كرد. نيروهايي كه يا مجري كودتاهاي نظامي هستند و يا اينكه ساختارهاي منطقه‌اي را در چارچوب منافع آمريكا تغيير مي‌دهند. جنگ كره، ويتنام، جنگ بالكان و دهها جنگ ديگر را در كارنامه آمريكا مي‌توان مشاهده كرد. در عصر حاضر جنگ افغانستان و عراق به عنوان بزرگ ترين لشگر كشي‌هاي نظامي آمريكا قابل توجه هستند. آمريكا در حالي همچنان قدرت نظامي خود را قدرت برتر جهان معرفي مي‌كند كه نوع رفتار آمريكايي‌ها نشانگر افول اين قدرت است. در طول يك دهه اخير در حالي مقامات آمريكايي و صهيونيستي ادعاي حمله نظامي به ايران را مطرح كرده‌اند كه فرماندهان نظامي آمريكا ضمن مخالفت با اين ادعاها تاكيد مي‌كنند: حمله نظامي به ايران ديوانگي است كه شايد آغازگر آن آمريكا باشد اما هرگز پايان دهنده آن نخواهد بود. جنگ ليبي در سال 2012 نيز در حالي روي داد كه آمريكا از حضور مستقيم خودداري كرده و امور را به ناتو سپرد در حالي كه فرماندهي آنرا نيز كانادا بر عهده گرفت.

مارتین ایندیک، سفیر سابق آمریکا در اسرائیل است که به خاطر پیشنهاد و طراحی سیاست مهار دوگانه در دهه 1990 در قبال ایران و عراق، شهرت دارد مي گويد:« نفوذ ما در منطقه به‌طور چشمگیری کاهش یافته است. آمریکا به دوستانش نیاز دارد و باید با آنها کار کند. دوستان ما نه تنها باید شامل اروپایی‌ها باشند بلکه روس‌‌ها و چینی‌ها را هم در بر بگیرند».

در همين چارچوب دیک چنی معاون رئیس جمهوری سابق آمریکا از آنچه به عنوان نفوذ رو به ضعف آمریکا در خاورمیانه یاد نمود، انتقاد و تصریح کرد: متحدان ما در منطقه دیگر روی ما حساب نمی‌کنند، به ما اعتماد ندارند و دشمنان ما نیز دیگر از ما نمی‌ترسند. در همين زمينه مشاور سابق امنیت‌ملی آمریکا اذعان کرد دوره تسلط این کشور بر جهان پایان یافته است.

 زبیگنیو برژینسکی در سخنرانی در دانشگاه «جان هاپکینز» گفت: نظریه «تسلط بر جهان» جذابیت خود را از دست داده و دوره حکومت آمریکا بر جهان پایان یافته است.برژینسکی افزود: دوره تسلط آمریکا بر جهان پس از جنگ سرد هم به علت از بین رفتن مشروعیت آن در چند سال اخیر، پایان یافته است. وی به شدت از سخنان باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا که ملت این کشور را «استثنایی» توصیف کرده بود انتقاد کرد. مشاور پیشین شورای امنیت ملی امریکا تصریح کرد؛ وضع کنونی آمریکا مشابه زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق است و موج انتقادهای مردم آمریکا از رژیم صهیونیستی روز به روز در حال افزایش بوده و سیاست جنگ افروزی محکوم به شکست است. به گفته برژینسكي چهار مشکل اساسی برای امریکا مطرح شده است که نتایج مترتب بر انتقال نقطه ثقل این ابرقدرت (امریکا ) از غرب به شرق ، تاثیر بهار عربی در این قضیه مهمترین آن عنوان شده است .

کاهش تاثیر بین المللی امریکا، نشانه های سقوط امریکا و پس رفت داخلی و خارجی این کشور و نحوه هدر رفتن فرصت‌هایی که برای امریکا در عرصه بین المللی بعد از جنگ سرد بوجود آمده است و نحوه بازگرداندن قدرت قبلی امریکا به عنوان دومین علت ذکر شده است. سومین مساله نیز آن است که ‌اگر امریکا سقوط کند ،‌در این صورت پیامدهای این قضیه چه خواهد بود و قربانیان این موضوع چه کسانی خواهند بود و ایا چین می تواند ،‌جانشین امریکا در قرن بیست و یکم شود یا خیر .و چهارم اینکه ‌اگر امریکا بتواند موقعیت قبلی خود را باز یابد در این صورت چه اهدافی برای این کشور تعریف خواهند شد .در همين حال کسینجر، استراتژیست معروف آمریکایی در مصاحبه با رادیو ملی آمریکا (NPR) ضمن اذعان به افول جايگاه آمريكا  با اشاره به جایگاه تاریخی ایران و نفوذ این کشور در منطقه خاورمیانه ایران را مستعدترین کشور منطقه برای ایجاد هژمونی و تشکیل یک امپراتوری قوی در خاورمیانه دانست.وی با تأکید بر اینکه آمریکا در هر صورت نباید نقش ایران در تحولات جهان را نادیده بگیرد، عنوان کرد: «نوعی کمربند شیعی از تهران، تا بغداد و از آنجا تا بیروت شکل گرفته است. این وضعیت، این فرصت را به ایران می‌دهد تا امپراتوری پارس باستان را این بار با عنوانی شیعی، احیا کند.»این چهره اثرگذار دیپلماسی آمریکا، افزود: «از نقطه نظر ژئواستراتژیک من ایران را مسئله‌ای بزرگتر از «داعش» می‌دانم.

نكته قابل توجه آنكه آمريكا در حالي ناتو را به بازوي نظامي خود مبدل ساخته كه در درون ناتو نيز مخالفت با آمريكا قوت گرفته است. عدم مشاركت ناتو در حمله به سوريه و ائتلاف به اصطلاح مقابله با داعش و مهمتر از آن عدم پرداخت هزينه‌هاي ناتو از سوي اعضا بگونه‌اي كه اوباما در نشست سران ناتو در ولز( شهريور 93) از مهمترين دغدغه‌هاي ناتو را پرداخت هزينه‌ها از سوي اعضا عنوان نمود، نمونه‌هايي از شكاف دروني ناتو و در اصل ناتواني آمريكا براي سلطه كامل بر ناتو است.

نكته قابل توجه در ايجاد پياده نظام‌هاي جديد براي نظامي گري آمريكا، بهره گيري از گروه‌هاي تروريستي است. هيلاري كلينتون وزير خارجه دور اول رياست جمهوري اوباما مي‌گويد: آمريكا داعش را ايجاد كرد تا تامين كننده منافع آن در جهان باشد. گزارش‌ها نشان مي‌دهد كه تروريست هاي مانند داعش زير چتر دستگاه‌هاي اطلاعاتي آمريكا و انگليس  حمايت مالي ارتجاع عربي و كمك‌هاي صهيونيست‌ها و تركيه قرار دارند. آمريكا از داعش به عنوان مولفه‌اي براي نابودسازي منطقه و تحقق اهداف خود بهره مي‌گيرد. اما يك نكته مهم مطرح است و آن نوع واكنش آمريكا در عرصه مقابله با داعش است. آمريكا در حالي به بهانه مقابله با داعش به دنبال نظامي گري در غرب آسيا و شمال آفريقا است كه مانند جنگ افغانستان و عراق از لشگر كشي گسترده آمريكا خبري نيست بلكه آنها از دستجات كوچك در قالب مستشاران نظامي و نيروهاي آموزشي استفاده مي‌كنند. استراتژي نظامي آمريكا نشان مي‌دهد كه آنها برآنند تا هزينه‌هاي نظامي و انساني خود را به كشورهاي ديگر واگذار و خود در رده فرماندهي باشند. باراك اوباما در باب بحران‌هاي اخير منطقه مي‌گويد: خاورميانه ( غرب آسيا) درگير جنگ دروني اسلام است در حالي كه كشورهاي سني كه در ايجاد تروريسم نقش داشته‌اند اكنون درگير اين نابساماني‌ها شده‌اند. وي تاكيد مي‌كند كشورهاي منطقه بايد سهم خود در مبارزه با تروريسم بپردازند و آمريكا مسئوليت چنداني در اين عرصه ندارد. هر چند آمريكا به دنبال حضور نظامي گسترده در سراسر منطقه است اما رويكرد آن به عدم استفاده از لشگر كشي گسترده نشانگر افول قدرت نظامي آمريكا و هراس آنها از تكرار ناكاميهاي افغانستان و عراق است بويژه اينكه متحدان آمريكا در ناتو نيز حاضر به همراهي نيستند و عملا آمريكا بايد به تنهايي بار نظامي‌گري‌اش را حمل نمايد. نكته بسيار مهم آنكه زماني آمريكا به عنوان ناجي وارد كشورها مي‌شد ولي اكنون ديگر اين تفكر در ميان ملت‌ها نيست و جبهه‌هاي مردمي براي مقابله با نظامي گري آمريكا در سراسر منطقه مشاهده مي‌شود چنانكه مردم عراق در قالب دسته‌هاي مقاومت در ماه‌هاي اخير بارها تاكيد كرده‌اند در صورت ورود نيروي زميني آمريكا به عراق، عليه آنان دست به سلاح خواهند برد. مي‌توان گفت جبهه مقاومت در منطقه نه تنها عليه دشمن صهيونيستي بلكه عليه آمريكا نيز شكل گرفته و اين زمينه ساز افول نظامي‌گري آمريكا خواهد بود. اصلي كه در سراسر جهان قابل مشاهده است چنانكه پوتين رئيس جمهور روسيه در پاسخ به تهديدات نظامي آمريكا تاكيد مي كند، مسكو پاسخ تهديدات را با توان هسته‌اي خواهد داد.

نتيجه‌گيري

جان كلام آنكه هر چند آمريكا همچنان در رديف قدرت‌هاي اول جهان قرار دارد اما اين ديكتاتوري توان اجرايي شدن در تمام عرصه‌ها را نداشته و روند تحولات بيانگر گسترش نگرش مقابله با استكبار جهاني در عرصه جهاني است. شايد زماني فقط در جمهوري اسلامي ايران از واژه شيطان بزرگ و استكبار جهاني براي آمريكا استفاده مي‌شد اما اكنون در سراسر جهان مي‌توان اين امر را مشاهده كرد كه در حوزه‌هاي اقتصادي ، سياسي و نظامي صورت مي‌گيرد. حقيقت آن است كه جهان دريافته هر گامي كه در برابر آمريكا عقب بنشيند استكبار چند قدم به جلو مي‌آيد. لذا رويكرد تقابلي را به جاي تعاملي در برابر امريكا در پيش گرفته كه نتيجه آن نيز عدم همراهي جهاني با بسياري از طرح‌هاي آمريكا است كه نمونه عيني آن تحولات كنوني در غرب آسيا و رويارويي مقاومت مردمي در كنار جبهه مقاومت با پروژه‌هاي سلطه گرايانه آمريكا است. در حالي كه واشنگتن با ادعاي ائتلاف مقابله با داعش براي درهم شكستن اين مقاومت طراحي‌ مي‌كند كه تاكنون نيز راه به جايي نبرده است.

«جیمز جوینر»، سردبیر شورای آتلانتیک آمریکا در مطلبی با عنوان «قدرت جهانی 2030» می‌نویسد: گزارش امروز «روندهای جهانی 2030» شورای اطلاعات ملی آمریکا پیش‌بینی کرده است که «تا سال 2030 هیچ کشوری چه آمریکا، چین یا هر کشور بزرگ دیگری قدرت برتر نخواهد بود.» با توجه به اینکه این مسئله هم اکنون نیز صدق می‌کند، نمی‌توان گفت که پیش‌بینی چندان دشواری در این خصوص انجام شده است.

این درست است که با سقوط شوروی سابق در سال 1992-1991 آمریکا به تنها ابرقدرت جهان تبدیل شد، قدرتمندترین ارتش جهان را در اختیار دارد، اقتصادش برتر است، بیشترین تولید ناخالص ملی را داشته و پولش ارز رایج بین‌المللی است اما همانطور که «رابرت داهل» تعریف کلاسیک قدرت را ارائه می‌دهد، «الف تا جایی نسبت به ب قدرت برتر را دارد که بتواند ب را به کاری مجبور کند که در غیر این صورت ب آن را انجام نخواهد داد»- آمریکا اکنون قدرت برتر نیست.

این کشور نتوانسته است تولید تسلیحات هسته‌ای در پاکستان و کره شمالی را متوقف کند و حتی با همکاری قدرتمند بین‌المللی نیز احتمالا نخواهد توانست اهداف هسته‌ای ایران را از بین ببرد. برغم توانایی آمریکا در ساقط کردن آسان حکومت‌های مستبد در افغانستان، عراق و لیبی، این کشور در تشکیل حکومت‌های جدید در این کشورها طبق خواسته خود موفق نبوده است.

اما سران کاخ سفید به جای پذیرش این واقعیت، به دنبال استفاده از شیوه کثیف برای جلوگیری از شکل گیری نظم جدید بر آمده اند که بسیج گروه ها و نیروهای منطقه ای همسو با غرب علیه قدرت های نوظهور و استفاده از گسل‌ها و شکاف های قومی و واگذاری جنگ نیابتی به گروه‌های ناراضی مثل داعش و اخیرا سوءاستفاده از جنگ نرم و برانگیختن گروه های اجتماعی علیه قدرت‌های ناهمسو را در راستای کنترل و مدیریت نظم جدید و جبران افول قدرت خود دنبال می‌کنند.

 

 

 

برچسب ها: 13 آبان
نظرات بینندگان
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات