بيان مسأله
علوم تربيتي نوين در جهان، توجه شايان به ايدئولوژيها و نحوه جايگيري آنها در تعليم و تربيت دارد. هر ايدئولوژي تصوير آرماني از انسان و جهان اجتماعي دارد و آموزش و پرورش و آموزش عالي يكي از ابزارهاي عملي ساختن اين آرمانها است. نوليبراليسم يكي از ايدئولوژيهاي غالب در جهان است كه به خصوص از دهه 1980 همواره يكي از بازيگران اصلي عرصه سياسي، اقتصادي، فرهنگي و تربيتي بوده است. نوليبراليسم در سالهاي اخير توجه شاياني به آموزش و پرورش و آموزش عالي به عنوان ابزاري براي تقويت پايههاي فرهنگي سلطه خود دارد (ژيرو و ژيرو، 2006؛ اپل، 2004). و بدين منظور سعي ميكند تا به تعريف هويتهاي نوين در عرصه سياست، فرهنگ، اقتصاد و اجتماع بپردازد. تعبير هويت در اين جمله نشانگر آن است كه سلطه نوليبراليسم سلطه نظامي و مستقيم نيست بلكه روش آنها مبتني بر هويتسازي از طريق تعريف روشهاي خاص زندگي است.
يكي از ابعاد مهم تعليم و تربيت در نظام نوليبراليسم، آموزش عالي است. آموزش عالي به دليل داشتن پتانسيلهاي فراوان فرهنگي و سياسي براي ايجاد تحولات اجتماعي، امروزه توجه فراواني را در بين كارگزاران سياسي و تربيتي به خود جلب كرده است. نوليبراليسم سعي دارد تا سياستهاي نوين تربيتي در زمينه پذيرش، برنامهريزي آموزشي و مديريت دانشگاهها اتخاذ كند و آموزش عالي به عنوان يكي از عرصههاي عمومي و يكي از پايههاي مهم دموكراسي امروزه در معرض سياستهاي تهاجمي نوليبراليسم قرار گرفته است.
نوليبراليسم ايدئولوژي پيچيدهاي است كه پيامدهاي آن در زمينه آموزش عالي نياز به بررسي دقيق و موشكافانه دارد. در اين مقاله هدف آن است تا با بهرهگيري از «روش انتقادي»، سياستهاي نوليبراليسم براي ايجاد هويت نوين در آموزش عالي بررسي و نقد، ابعاد مختلف سياسي، فرهنگي و تربيتي آن روشن شود. بدينمنظور ابتدا تصويري از سياست، اقتصاد و فرهنگ نوليبراليسم به دست ميدهيم و سپس به نقد و بررسي آموزش عالي در نظام نوليبراليسم ميپردازيم.
سؤالات پژوهشي
1- ايدئولوژي نوليبراليسم چه هويت نويني را براي دانشگاهها تعريف ميكند؟
1-1- ايدئولوژي نوليبراليسم چه هويت نويني را براي دانشجويان (جوانان) تعريف ميكند؟
2-1- تجاريسازي در ايدئولوژي نوليبراليسم چه تأثيري بر دانشگاهها دارد؟
3-1- نقش دانشگاهها در افزايش نابرابري در نظام نوليبراليسم چيست؟
4-1- فرهنگ شركتي (صنعتي) نوليبرال چه تأثيري بر آموزش عالي دارد؟
2- براي رهايي دانشگاهها از تأثيرات نوليبراليسم چه راهكارهايي وجود دارد؟
چهارچوب نظري
مدل نظري مقاله
چهارچوب نظري اين مقاله عمدتا بر پايه نظريات متفكران «تعليم و تربيت انتقادي» همچون هنري ژيرو (a1999، 2003، a2005، 2008)، مايكل اپل (2000، 2003، 2004)، پيتز مك لارن (1989، 1995) و كارلوس تورس (2009) است. اين متفكران با بهرهگيري از نظريات نوماركسيستي به نقد ايدئولوژيهاي نوين سرمايهداري به خصوص در عرصه فرهنگ و تربيت ميپردازند و هدف اصلي آنها رها ساختن فرهنگ و تربيت از يوغ سرمايهداري و ترويج آگاهي انتقادي در جامعه جهاني است. چهارچوب نقد متفكران تعليم و تربيت انتقادي مشتمل بر مفاهيمي چون نابرابري طبقاتي و نژادي، سلطه ايدئولوژيك، هژموني (سلطه فرهنگي)، رهاييبخشي، بازتوليد و مقاومت است. پيش فرض اساسي اين چهارچوب نظري اين است كه برنامههاي درسي، نظام آموزشي و نظام مديريتي دانشگاهها و مراكز آموزشي حاوي پيامهاي ايدئولوژيك است كه اهداف موردنظر برخي طبقات خاص را برآورده ميسازد (عمدتا از طريق برنامه درسي پنهان). پس تربيت به هيچوجه پديدهاي خنثي نيست و همواره از طريق فعاليت ايدئولوژيك در پي ترويج نوعي از زندگي در بين افراد جامعه است. ايدئولوژيهاي غالب از طريق تعليم و تربيت سعي دارند تا آرمانها و ارزشهاي خود را بازتوليد كنند.
تعريف مفاهيم
- ايدئولوژي: «ايدئولوژي عبارت از نظامي به هم پيوسته از ايدهها و عقايد در مورد جهان است كه گروهي از مردم با رفتار و گفتار خود به بقيه مخاطبان عرضه ميكنند... اين نظام افراد را كمك ميكند تا به جهان معني دهند» (هيكس، 2004: 1).
- نوليبراليسم: ايدئولوژي كه در وهله اول به صورت مدلي اقتصادي متأثر از ليبراليسم كلاسيك ظهور كرد ولي رفته رفته به ايدئولوژي پيچيدهاي تبديل شد كه روشي نويني را در عرصه سياست، فرهنگ و اجتماع مطرح ميساخت (پيترز، 1999).
- نظام آموزش عالي: شامل سيستم آموزشي (اهدف، برنامهي درسي، محتوا، ارزشيابي آموزشي و سيستم جذب و استخدام هيأت علمي) است كه دانشگاهها (دولتي و آزاد) و مؤسسههاي آموزش عالي را در برميگيرد و در كنار سيستم آموزش عمومي، مكمل آن در مراحل بالاتر سني است.
- تعليم و تربيت انتقادي: «تعليم و تربيت انتقادي يك رويكرد بنيادين به تربيت است كه در جستوجوي تغيير ساختار ناعادلانه موجود در جامعه، با استفاده از رويكردهاي دموكراتيك و فعال در تدريس و يادگيري است» (برا و كالرو، 2006: 375). متفكران تعليم و تربيت انتقادي عمدتا از تفكرات نوماركسيستي الهام ميگيرند و در پي روشنگري ايدئولوژيك نظام سرمايهداري هستند.
- هژموني: اولين بار اين مفهوم را آنتونيو گرامشي نوماركسيت براي انتقاد از ديدگاه ماركسيسم سنتي به دولت، به كار گرفت. گرامشي معتقد بود كه ماركسيستهاي سنتي در تحليل چگونگي ابقاي كنترل طبقه حاكم در جامعه بيش از حد بر مفهوم نيروي مستقيم تكيه كردهاند. او در مقابل اين نيروي مستقيم بهر مفهوم «حكومت با رضايت» و يا تسلط ايدئولوژيك تأكيد ميكند. هژموني نوعي كنترل اجتماعي است كه عقايد، ارزشها و كنشهاي اجتماعي طبقه غالب را از طريق نهادهايي چون مدرسه، خانواده، رسانههاي عمومي و... توليد و منتشر ميكند. هژموني معني و محدوديت فهم همگاني و همچنين شكل و محتواي گفتمانهاي جامعه را تعيين ميكند (ژيرو، 1980: 228).
مباني نظري پژوهش
ايدئولوژي نوليبراليسم
نوليبراليسم امروزه تنها يك نظريه اقتصادي نيست، بلكه ايدئولوژي پيچيدهاي است كه به تعريفي دوباره از سياست، اقتصاد، دولت، اجتماع، فرهنگ و تربيت ميپردازد. نوليبراليسم شاخهاي اصلاح شده از ليبراليسم سياسي است برآمده از تفكرات سياسي - اقتصادي هيك و ميلتون فريدمن است و در دهه 1980 با اصلاحات سياسي و اقتصادي مارگارت تاچر در انگلستان و ريگان در آمريكا مطرح شد. آنها در پي ايجاد بازارهاي اقتصادي آزاد، كاهش نقش دولت در ايجاد خدمات عمومي و اجتماعي، افزايش رقابت آزاد براي رسيدن به منافع، خصوصيسازي و ترويج داروينسم اجتماعي بودند (اپل، 2004؛ ژيرو و ژيرو، 2006؛ تورس، 2009: 16). نوليبرالها معتقدند كه دولت نبايد به هيچ وجه آزادي افراد (آزادي اقتصادي) را محدود كند. «دولت نبايد به كنترل اجتماع بپردازد، به افراد امر كند كه چگونه از سرمايه خود استفاده كنند، بازارهاي آزاد را تنظيم كند يا با دادن حق ويژه براي عدهاي سود و ثروت فراهم آورد» (هال، 2012: 9). در اين ديدگاه «دولت تابعي از بازار اقتصادي است» (پيترز، 1999: 7).
در دنياي نوليبرال، شركتهاي اقتصادي و چندمليتي بدون هيچگونه مانع سياسي و اقتصادي به رقابت با هم ميپردازند و «اين سيستم تحت چتر حمايتي ارتش آمريكا اتفاق ميافتد» (هاروي، 2005: 10). اين باعث نظاميگري و افزايش خشونت در دولتهاي نوليبرال شده است (ژيرو، a2005). از طرف ديگر نظاميگري باعث ترويج فرهنگ ترس و امنيتي شدن جامعه ميشود و تسامح و بلندنظري در برابر فرهنگهاي ديگر را از بين ميبرد. از نمونههاي بارز سياست نظاميگري نوليبراليسم ميتوان به دخالتهاي نظامي آمريكا در افغانستان همچنين افزايش حملات تروريستي در داخل آمريكا (به خصوص در بين اقشار جوان در دبيرستانها) در دوره بوش و اوباما اشاره كرد. آرونوويتز (2003) در روشنگري اين نكته معتقد است كه:
[در آمريكا، جمهوريخواهان] با دموكراتها براي افزايش كاركردهاي سركوبگرانه دولت، ترويج جنگهاي مشكوك به [خريد و فروش] مواد مخدر به اسم جنگ با تبهكاران، افزايش بودجه براي تحتنظر گرفتن شهروندان عادي و گسترش قدرت پليس محلي و فدرال، متحد شدهاند (آرونوويتز، 2003: 102).
نوليبرالها ارزشهاي بازار آزاد اقتصادي و كسب سود اقتصادي را ماهيت دموكراسي تعريف ميكنند و از اين طريق پايههاي دموكراسي اجتماعي را مورد حمله قرار ميدهند. آنها هر تلقي از امكانپذيري، عامليت اجتماعي و مقاومت در برابر سلطه را رد ميكنند و در عوض به ترويج ارزشهاي اقتصادي همچون هزينه - سود، رقابت بيحد و حصر و حاكميت شركتهاي اقتصادي در جامعه ميپردازند. در دموكراسي نوليبرال تصميمهاي سياسي و اجتماعي را شركتهاي اقتصادي ميگيرند و نه شهروندان و دولت اجتماعي (ژيرو، 2008؛ اپل، 2000) خصوصيسازي، گسترش ارزشهاي شركتهاي تجاري، بنيادگرايي اقتصادي و... در دولت نوليبرال بوش نشانگر وجهه جديدي از نوليبراليسم است كه «از دموكراسي و همچنين نظريات مخالف [و منتقد] متنفر است» (ژيرو، 2009: 5).
آزادي در ديد نوليبرالها آزادي اقتصادي است و آنها فرهنگ مصرفگرا و مصرفگرايي را به اسم فردگرايي رواج ميدهند. مصرفگرايي در اين ديدگاه با آزادي فردي برابر ميشود و اين ممكن است براي همه اغواكننده باشد. رسانههاي بينالمللي نوليبرال فرهنگ مصرفگرايي را به عنوان فرهنگ دموكراتيك و آزاد تبيلغ ميكند و نسبت به مسايل فقر، گرسنگي و بيكاري بيتفاوت هستند (هوكز، 2000؛ ژيرو، 2006). براي مثال در سالهاي اخير قانون حمايت از فقرا و بيمه سلامت عمومي با مخالفت شديد دولتهاي سرمايهداري قرار گرفته است.
در ديدگاه نوليبراليسم، مفهوم شهروند اجتماعي به «فرديت مالكيتطلب» كاسته ميشود و سياست مبتني بر رنجش ديگران و ترس از آنها مورد تأكيد قرار ميگيرد (اپل، 2003). فردگرايي موردنظر نوليبراليسم مروج نوعي اتميسم فردي است كه فرد انحصارطلب و خودخواه را به جاي شهروند اجتماعي مينشاند. فرد موردنظر نوليبرال همواره با ديگران بر سر كسب منافع اقتصادي رقابت دارد و هيچگاه با آنها براي رسيدن به دموكراسي واقعي همكاري نميكند، اين اتميسم فردي زمينه را براي سركوب ايدئولوژيك مخالفان آماده ميكند و تجمعهاي مخالف سلطه را مشكلتر ميكند (چامسكي، 1999: 11).
صنعتي شدن فرهنگ (فرهنگ شركتي)
نوليبراليسم با تسلط بر فرهنگ سعي ميكند اقتصاد را جايگزين ارزشهاي اجتماعي و دموكراتيك كند. در اين نظام از فرهنگ دموكراتيك سياستزدايي ميشود و صنعتي شدن فرهنگ، خاصيت انتقادي بودن و تنوع آن را از بين ميبرد و به جاي آن تصويري از «فرهنگ شركتي» يا فرهنگ صنعتي قرار ميگيرد. اين فرهنگ با ترويج مصرفگرايي طمع به كسب هر چه بيشتر ثروت را رواج ميدهد (ژيرو، 200؛ اپل، 2000؛ هاروي، 2005). در نظام نوليبراليسم، سعادت، موفقيت و پيشرفت در زير سايه فرهنگ شركتي معني پيدا ميكنند (ژيرو و ژيرو، 2004). «فرهنگ شركتي» در پي توليد مصرفكنندگاني سياستزدايي شده، كارگراني تابع و شهرونداني منفعل است. در تلقي اين نوع فرهنگ، شهروندي امري كاملا خصوصي شده و شهروندان افرادي خودمدار هستند كه براي رسيدن به منافع مادي با ديگران رقابت ميكنند. «فرهنگ شركتي» نوليبراليسم سعي ميكند اخلاق و انتقاد را كه پايههاي دموكراسي اجتماعي هستند، سست كند (ژيرو، a1999: 153).
فردگرايي افراطي، تأكيد بر رقابت به سبك داروينيسم، اعتقاد به طبيعي بودن قوانين اقتصاد (و به تبع آن اجتماع) و لزوم عدم دخالت دولت و گروههايي براي اصلاح شرايط موجود اقتصادي و اجتماعي از پايههاي مهم فرهنگ شركتي نوليبراليسم است. تسلط اقتصاد و ارزشهاي اقتصادي بر فرهنگ باعث ميشود روح و معنويت توليدات فرهنگي از بين برود. هر چيز در سايه سود و منفعت مادي معني پيدا ميكند و ارزشهايي مانند نوعدوستي، همدلي و ساير ارزشهاي والاي انساني فداي رقابت و خودخواهي ميشوند. به عبارتي بهتر همه توليدات فرهنگي به سطح كالايي براي فروش كاهش مييابند و ارزش معنوي خود را از دست ميدهند.
در فرهنگ شركتي نوليبراليسم توليدات سينمايي، روزنامهها و كتابهاي منتشر شده عمدتا در اختيار سرمايهداران و ارزشهاي سرمايهداري است تا از اين طريق ارزشهاي خود را در جامعه بازتوليد كنند. دولتهاي نوليبرال در سالهاي اخير (به خصوص در دوره جورج بوش) به مخالفت شديد با اتحاديهها و احزاب كوچك مردمي برخاسته است و در عوض سكان توليدات فرهنگي را در انحصار شركتهاي تجاري قرار داده است (ژيرو و ژيرو، 2006: 25). نتيجه تسلط فرهنگ شركتي در كشورهاي سرمايهداري افزايش توليدات فرهنگي مروج ترس، خشونت، تبعيض نژادي و رقابتهاي آزاد اقتصادي است. به طوري كه عمده توليدات سينماي هاليوود در سالهاي اخير خود را وقف افزايش ترس عمومي از تروريسم در داخل و خارج آمريكا كردهاند تا به نوعي حضور نظامي در عرصههاي مختلف داخلي و جهاني را توجيه كنند. در حالي كه شواهد نشان ميدهد اكثر گروههاي تروريستي عمدتا مورد حمايت خود دولت آمريكا بودهاند.
فرهنگ شركتي در سينماي هاليوود در پي آن است كه برتري و قدرت فوقالعاده دولت آمريكا را به جهانيان تلقين كند. در عرصه اين فرهنگ چون دولتهاي سرمايهداري قدرت بيشتري دارند بنابراين حقوق بالاتري هم دارند و ملتها و گروههاي ضعيفتر بايد پيرو آنها باشند (داروينيسم اجتماعي). اين امر به خصوص در فيلمهاي تخيلي (مانند آرماگدون) بيشتر نمود پيدا ميكند كه در نهايت اين دولت آمريكا است كه با قدرت فوقالعاده خود در عرصههاي نبرد نهايي پيروز ميشود. فرهنگ نوليبرال، فرهنگ ترس (ژيرو، 2006) و فرهنگ نظامي (هيسلوپ - مارگيسون و سرز، 2006) است. نوليبراليسم با ترويج مسأله تروريسم در جامعه باعث ترس و وحشت عمومي شده است و از اين طريق نظاميگري و سركوبهاي مخالفان را توجيه ميكند.
از طرف ديگر، فرهنگ نظامي باعث افزايش مردمحوري، افزايش حس وطنپرستي در حد افراطي (در مخالفت با مهاجران)، افزايش خشونت در برابر مخالفت، افزايش كنترل شهروندان توسط دولت و جايگزيني خودبيني به جاي خود انتقادي در جامعه ميشود (ژيرو، 2008). نتيجه سلطه نوليبراليسم بر فرهنگ «رواج بدبيني، ناامني و ياس است» (ژيرو و ژيرو، 2004: 249) اين فرهنگ منجر به نوعي احساس ناتواني براي تغيير ميشود و خشونت را در بين جوانان افزايش داده است به طوري كه در سالهاي اخير قتل با سلاح گرم در آمريكا رواج زيادي در بين دانشجويان و دانشآموزان پيدا كرده و هر روز بيشتر ميشود.
فرهنگ نوليبرال مبتني «عدم مدارا» است. نوليبرالها با ترويج نظاميگري باعث ترويج خشونت و افزايش سياستهاي تنبيهي به خصوص عليه جوانان، در چند دهه اخير شدهاند. افزايش تعداد زندانها و زندانيان، اعمال خشونت (در داخل و خارج از آمريكا) و زنداني كردن جوانان و نوجوانان بزهكار به جاي سعي در تربيت آنها، افزايش قوانين سختگيرانه براي مهاجران خارجي، افزايش دخالت پليس در مسايل اجتماعي و افزايش خشونتها عليه جوانان رنگينپوست و خارجي از جمله مظاهر فرهنگ عدم مدارا در دولتهاي نوليبرال است (ژيرو، a2003). به طوري كه در سالهاي اخير بارها ديده شده است افراد سفيدپوست كه مبادرت به قتل و يا آزار افراد سياهپوست يا مهاجران كرده بودند با تبعيض آشكار حتي محاكمه هم نشدند و اين باعث خشم روزافزون مردم و نهادهاي حامي حقوق بشر شد.
از ديگر نتايج نوليبراليسم در عرصه فرهنگ، نابرابريهاي جنسي، طبقهاي و نژادي است. آمريكا تحت رهبري نظام سرمايهداري به يك جامعه طبقاتي تبديل شده و نابرابري طبقات نقش اساسي در سياستهاي آن دارد و هر روز در حال افزايش است (هوكز، 2000؛ آرونوويتز، 2003). بحث از نوليبراليسم همواره آميخته با مفاهيم طبقه، نژاد و جنسيت است. زيرا «هفتاد درصد طبقه كارگر را زنان و رنگينپوستان تشكيل ميدهند» (اپل، 2004: 13). «در زير حمله سياست و فرهنگ هجومي نوليبراليسم جامعه به صورت فزايندهاي براي اعمال خشونت عليه فقرا، مهاجران، مخالفان و ساير گروههاي حاشيهاي به دليل سن، جنس، نژاد، اصالت و رنگ پوستشان برانگيخته ميشود» (ژيرو، a2005: 12). براي مثال در سالهاي اخير و به خصوص بعد از حادثه 11 سپتامبر، اسلامستيزي به يكي از برنامههاي مهم دولتهاي بوش و اوباما تبديل شده است و بودجههاي كلاني صرف تبليغات عليه مسلمانان ميشود.
نوليبراليسم و تجاريسازي آموزش و پرورش
وجود يك دموكراسي پويا منوط به داشتن تعليم و تربيت عمومي دموكراتيك است ولي امروزه در آمريكا اين سنت با چالش مواجه شده است و تربيت با ارزشهاي بازار اقتصادي جاي تعليم و تربيت عمومي را گرفته است. از متفكران تربيتي حامي ائتلاف محافظهكاري و نوليبراليسم در تربيت ميتوان به چستر فين (هس و فين، 2004؛ فين و مانو و ونورك، 2000)، ويليام بنت و دايان راويتچ اشاره كرد (به نقل از ژيرو و ژيرو، 2004).
تعليم و تربيت در سايه نوليبراليسم سياستزدايي ميشود و به امري خنثي تبديل ميشود (تورس، 2009؛ اپل، 1990؛ ژيرو، b2005) كه اولين وظيفه آن جوابگويي به نيازهاي بازارهاي اقتصادي و همچنين ترويج مصرفگرايي است. سياستزدايي تعليم و تربيت به اين معني است كه تحت لواي بيطرفي سياسي، تعليم و تربيت در خفا به ترويج ارزشهاي نوليبرال ميپردازد و از طرفي رسالت تربيت را كه پرورش افراد آگاه به سياست، منتقد و شهروندان اجتماعي است ناديده ميگيرد. نظام نوليبرال در پي تربيت «سرمايه انساني» از طريق دورههاي كارآموزي است، نه تربيت شهروندان دموكراتيك. تجاري كردن تربيت بخشي از ايجاد «فرهنگ شركتي» نوليبرال است (ژيرو، b1999؛ هيسلوپ - مارگيسون و سرز، 2006؛ ژيرو و ژيرو، 2004). در اين معني افراد به صورت سرمايههايي براي كار و فعاليت اقتصادي و به عبارتي بهتر، براي گرداندن چرخ اقتصاد به نفع سرمايهداران تربيت ميشوند. بدون اين كه در راستاي تربيت، بينش و آگاهي لازم را در مورد حقوق شهروندي و تفكر انتقادي كسب كنند.
يكي از اصلاحات تربيتي كه در دوره بوش مدنظر ائتلاف محافظهكاران قرار گرفته بود، برنامه NCLB* است. اين برنامه افزايش آزمونهاي استاندارد براي همه دانشآموزان را در كانون خود قرار داده است. اين برنامه كه از طرف احزاب جمهوريخواه و دموكرات آمريكا مورد حمايت قرار ميگيرد، از سال 2002 در پي اصلاحات تربيتي مورد توافق تفكرات جمهوريخواهان و دموكراتها است (هس و فين، 2004: 2). متفكران تربيتي زيادي به نقد اين برنامه پرداختهاند. تورس (2009) از پيامدهاي برنامه NCLB به افزايش نابرابري طبقاتي و نژادي، كمك به تجاريسازي مدارس و خصوصيسازي خدمات عمومي، كنترل شديد دولت بر برنامه درسي اشاره ميكند. هيسلوپ - مارگيسون و اياز (2007) معتقدند كه در اين برنامه هيچ اشارهاي به تربيت شهروند مسئول و دموكراتيك نشده است و تأكيد بر «علمگرايي افراطي» است. ژيرو و ژيرو (2006) معتقدند كه برنامه NCLB با هدف خصوصيسازي تربيت است و باعث افزايش تبعيض طبقاتي به نفع سفيدپوستان ميشود.
يافتههاي تحقيق
نظام آموزش عالي در سالهاي اخير يكي از نقاط تأكيد نوليبراليسم براي ترويج و تبليغ ايدئولوژي خود است. سياستهاي نوين در دانشگاههاي كشورهاي سرمايهداري و به خصوص آمريكا عمدتا پيرو ايدئولوژي نوليبراليسم است. براساس مباني نظري كه مطرح شد، در اين قسمت سعي ميشود به سؤالات پژوهشي زير پاسخ گفته شود:
1- هويت نوين جوانان در دنياي نوليبرال
نوليبراليسم تحت لواي ايدئولوژي سلطهگر خود سعي ميكند هويتي نوين براي قشرهاي جوان تعريف كند كه با موجوديت آنها به عنوان پتانسيلهاي تغيير، متفاوت است. جوانان نيروهاي بالقوهاي هستند سرشار از اميد به تغيير و همچنين تفكر انتقادي، ولي هويت نوين جوانان در دنياي نوليبرال آنها را به انفعال و نواميدي سوق ميدهد. دبيرستانها و دانشگاهها جوانان را به مصرفگرايي و فقدان تفكر انتقادي سوق ميدهند و سينماها و ساير ارگانهاي فرهنگي نوليبرال نيز اين هويت نوين را تقويت ميكنند.
بحران دموكراسي اجتماعي در دنياي نوليبرال باعث بياهميت شدن مسايل نسل آينده و بحران جوانان شده است (ژيرو، b2003). و «جوانان امروزه، خطر انگاشته ميشوند» (ژيرو، a2003: 556)، نه سرمايه. غارت خدمات عمومي دولتي در دنياي نوليبرال باعث شده جوانان نه تنها به منزله سرمايههاي آينده مورد توجه قرار نگيرند، بلكه قرباني سياستهاي اقتصادي شركتهاي بزرگ شدند. دولت هيچ حمايتي از كودكان و جوانان، به خصوص طبقه كارگر و رنگينپوستان نميكند، سياستهاي جنگطلبانه دولت آمريكا به خصوص در دوره بوش باعث كاهش هزينه بيمههاي كودكان و جوانان براي تأمين كسري بودجه شده است. كودكان زير خط فقر دائما در حال افزايش است و اينها همه نتيجه سياستهاي اقتصادي نوليبراليسم و متحدان محافظهكارش است (ژيرو، 2009).
به اين ترتيب به جاي اين كه بودجههاي ملي براي تقويت پايههاي منابع مورد نياز براي تربيت و تأمين نياز جوانان اختصاص يابد، صرف پروژههاي عظيم نظامي ميشود كه تأمينكننده نيازهاي عده خاصي از سياستمداران و سرمايهداران است. در حالي كه جوانان در دنياي سرمايهداري مجبورند براي تعليم و تربيت خود در مراكز خصوصي (به دليل فقدان منابع در مراكز دولتي) هزينههاي گزاف تحمل كنند و حتي در تأمين امكانات عمومي بهداشت اعم از بيمه سلامت و تأمين بهداشت محيط با مشكلات فراوان دست و پنجه نرم كنند، دولت نوليبرال بودجههاي سنگيني را صرف جنگهاي نظامي در كشورهايي مثل عراق و افغانستان ميكند.
در لواي ترويج «فرهنگ ترس» نوليبراليسم، خشونت، تنبيه و كنترل جوانان افزايش يافته است و آنها امروزه به صورت مسألهاي نگريسته ميشوند كه بايد حل شود. اين سياستها باعث شده كاهش سعه صدر و تحمل و افزايش خشونت و بزهكاري در جوانان، به خصوص جوانان طبقات حاشيه، شده است (ژيرو، a2003). جوانان بزهكار همانند بزرگسالان مورد تنبيه قرار ميگيرند و كوششي براي تربيت آنها نميشود. به طوري كه امروزه تعداد جوانان سياهپوست در زندانها بيشتر از تعداد آنها در كالجها است (ژيرو و ژيرو، 2006). به اين ترتيب سياستهاي نوليبراليسم باعث كاهش اميد و شادابي در جوانان شده است (ژيرو، 2008).
جوانان امروزه از ديد نوليبراليسم مصرفكنندگان شركتهاي بزرگ اقتصادياند، و رواج مصرفگرايي باعث كاهش تفكر انتقادي و مشاركت اجتماعي در آنها شده است. تربيت جوانان براي آينده دموكراتيك جاي خود را به كارورزي براي آمادگي شغلي داده است و مسأله تأمين آينده جوانان در بين مسايل سياسي دولت جايي ندارد (ژيرو، b2003). البته بحران جوانان در دولت نوليبرال بيشتر از بحران بزرگسالان است. چون جوانان و به خصوص جوانان فرهنگهاي اقليت، در رقابت قدرتهاي اقتصادي تواني ندارند و همواره ساكت نگه داشته ميشوند (ژيرو، 2009). بحران در تربيت عمومي و آموزش عالي هم از طرفي بر بحران جوانان دامن زده است و آنها را به مسايلي كلان در عرصه اجتماعي تبديل كرده است.
2- تجاريسازي دانشگاهها و بحران دموكراسي
سياستهاي نوليبراليسم در عرصه آموزش و پرورش باعث بروز بحران در آموزش عالي و دانشگاهها، به عنوان پايههاي مهم دموكراسي، شده است (ژيرو و ژيرو، 2004؛ كالينيكوس، 2006؛ تورس، 2009: 20). دانشگاههاي از پايههاي مهم دموكراسي هستند و نوليبراليسم با حمله به دانشگاهها سعي در تضعيف دموكراسي اجتماعي دارد. آنها با جايگزيني ارزشهاي تجاري، سياست نظاميگري و ايدئولوژي اقتصادي در آموزش عالي باعث كاهش فضاي انتقاد، مشاركت اجتماعي، تلاش براي دموكراسي اجتماعي و اميد به تغيير شدهاند. كاهش بودجه دانشگاههاي دولتي باعث شده آنها براي تأمين نيازهاي خود رو به شركتهاي تجاري بياورند و آموزش و پرورش دموكراتيك در آموزش عالي جاي خود را به كارورزي براي آمادگي ورود به بازار كار بدهد (ژيرو، a1999؛ هيسلوپ - مارگيسون و سرز، 2006) در اين ميان دانشگاههايي بيشتر سود ميبرند كه تحقيقات آنها به جاي انتقاد از اثربخشي، به تعريف و ترويج كالاهاي تجاري شركتهاي بزرگ بپردازد و در اين راه رقابتي سخت بين دانشگاهها درميگيرد ( ژيرو و ژيرو، 2004).
حمله به فضاي مورد نياز براي دموكراسي اجتماعي (فضايي حاكي از انتقاد و مشاركت سياسي)، افزايش كنترل، ترويج خشونت، مديريت به شيوه نظامي و بوروكراتيك، افزايش تعصبات قومي و ملي، كاهش تحمل و مدارا در مقابل فرهنگهاي مخالف و ارزيابي آموزشي مبتني بر سود - هزينه در دانشگاهها باعث امنيتي شدن فضاي آنها و به حاشيه رفتن فرهنگها و نظريات مخالف سرمايهداري ميشود. در اين فضاي امنيتي، اخلاقگرايي و مشاركت جاي خود را به رقابت ميدهد و فردگرايي خودخواهانه مانعي براي ايجاد گروههاي اجتماعي و مشاركت آنها براي ترويج ارزشهاي دموكراتيك ميشود.
3- دانشگاه و افزايش نابرابريهاي طبقاتي
ژيرو و ژيرو (2004) معتقدند كه در دنياي نوليبرال، آموزش عالي همچون جنگي طبقهاي و نژادي است كه با طبقه كارگر راه افتاده و ارزشها و روياهاي آنها را مورد حمله قرار داده است. دانشجويان از دانشگاههاي تجاري نوليبرال به اندازه ثروت و طبقه اجتماعيشان بهرهمند ميشوند. دانشجويان طبقه كارگر و رنگينپوست (عمدتا به دليل ناتواني در آزمونهاي استاندارد ورودي) به رشتههاي كماهميتتر (از نظر بازده اقتصادي) وارد ميشوند. آنها از دانش كماهميتتر، مدرك پايينتر و منابع آموزشي كمتري برخوردار ميشوند، در حالي كه وضع دانشجويان طبقه ثروتمند و سفيدپوست كاملا برعكس است و اين هم يكي ديگر از ابزارهاي بازتوليد طبقاتي در دست نوليبراليسم است.
ارزشيابي تحصيلي يكي از ابزارهاي نوليبراليسم براي بازتوليد نابرابريهاي اجتماعي و اقتصادي از طريق آموزش عالي و ابزاري قوي براي توجيه نابرابريها در كسب درآمد و برخورداري از منافع اجتماعي است. دانشجويان طبقات كارگر به دليل عدم دسترسي به منابع و نداشتن توان مالي براي تأمين آموزشهاي خارج از كلاس، موفقيت كمتري در آزمونهاي تحصيلي كسب ميكنند و در نتيجه به كارهاي كمدرآمدتري ميرسند و در كنار اين، عدم موفقيت خود در آزمونهاي استاندارد مدارس و دانشگاهها و محروميت خود را ناشي از تدريس معلم يا استاد، يادگيري خود و كاركرد مدارس و دانشگاهها ميدانند و نه يك ساختار قدرت سياسي تبعيضآميز (هيسلوپ - مارگيسون و سرز، 2006) و از اين طريق سياستمداران قدرت سياسي خود را از انتقادهاي ناشي از نابرابري حفاظت ميكنند.
آنها موفقيتهاي آكادميك را به عوامل خُرد مثل معلم، استعداد دانشآموز، كاركرد مدرسه و مديريت مدارس و دانشگاهها ربط ميدهند، و عوامل كلان مثل تبعيض طبقاتي، نابرابريهاي اقتصادي و روابط نابرابر قدرت را مخفي نگه ميدارند. (هيسلوپ - مارگيسون و اياز، 2007) «افت تحصيلي آنها اغلب به كمبود ژنتيكي هوش، محروميت و آسيبشناسي فرهنگي ارتباط داده ميشود» (ژيرو، b1999: 142) و نه به ساختار تبعيضآميز خود آزمونهاي استاندارد و محروميت حاصل از چينش ناصحيح روابط قدرت سياسي.
4- دانشگاه و فرهنگ شركتي
بازتوليد فرهنگي يكي از ابزارهاي مهم نظام سلطه براي تقويت پايههاي فرهنگ خود است. عليرغم تصور عمومي، امروزه نظام سلطه سرمايهداري براي ترويج عقايد خود كمتر از روش مستقيم و جبري بهره ميبرد. روش نوليبراليسم، تسلط ايدئولوژيك و يا بازتوليد فرهنگي است (ژيرو، 1982). آنتونيو گرامشي، متفكر ماركسيست ايتاليايي، توجه خاصي به سلطه ايدئولوژيك كرده و از آن با عنوان هژموني، ياد ميكند. مفهوم هژموني اشاره به نوعي كنترل ايدئولوژيك دارد كه در طي آن ارزشها و عقايد نظام سلطه از طريق گستره وسيعي از نهادهاي اجتماعي مانند مدرسه، خانواده، رسانههاي جمعي و... به روشي از زندگي تبديل ميشوند (ژيرو، 1980). هژموني مبتني بر انتقال معني و تجارب زيسته موردنظر نظام سلطه براي ترويج روش زندگي موردنظر خود در بين مردم و البته بدون اتكا به روش مستقيم و جبري است.
توليدات فرهنگي، شبكههاي تلويزيوني و راديويي، تعليم و تربيت، روزنامهها و... ابزارهاي ايدئولوژيك نوليبراليسم براي ترويج زندگي به سبك سرمايهداري و طبيعي جلوه دادن آن است. آنها معتقدند كه با سقوط كمونيسم، دموكراسيهاي اجتماعي و دولتهاي رفاه، نوليبراليسم تنها گفتمان موجود است كه زنده مانده و گرچه ناقص است ولي تنها نوع سيستم اقتصادي موجود است (چامسكي، 1999: 8).
در نتيجه سلطه «فرهنگ شركتي»، دانشگاهها به جهان تجارت نزديكتر ميشوند. در اين تلقي، خدمات عمومي دانشگاهها به كالاهاي تجاري قابل فروش تبديل ميشوند؛ تحقيقات دانشگاهي تبديل به كالاهايي ميشوند كه هدف آنها ترغيب حاميان اقتصادي براي حمايت بيشتر و كسب منافع مالي افزونتر است. تحقيقات و رشتههايي كه منافع اقتصادي كمتر داشته باشند به حاشيه رانده ميشوند. در تلقي دانشگاههاي تجاري «پاسخگويي» اهميت زيادي پيدا ميكند و به عنوان بخشي از زبان رايج سياستهاي آموزش عالي ميشود، ولي اين پاسخگويي كاملا جدا از «مسئوليت» اجتماعي است. پاسخگويي در تلقي نوليبرال ميزان سودآوري و توليدات اقتصادي دانشگاهها در قبال بودجه مصرفيشان است (آرونوويتز و ژيرو، 2000).
ژيرو وژيرو (2004) معتقدند كه «وقتي شركتهاي تجاري بر آموزش عالي مديريت كنند برنامهريزي اقتصادي جاي برنامههاي اجتماعي را ميگيرد، مديريت [به شيوه علمي و براي سودآوري اقتصادي] جاي رهبريت و حوزه شخصي براي كسب درآمد، جاي سياست مشاركتي و تعهد اجتماعي را ميگيرد» (ص 259). در دانشگاههاي تجاري نوليبرال اساتيدي موفق هستند كه «از درآمدهاي خارج از دانشگاه بهرهمند شوند، اين اساتيد بيشتر در رشتههاي علوم طبيعي و مهندسي هستند كه سرمايههاي بيشتري از تحقيقات دولتي و تجاري دريافت ميكنند» (همان 264).
در دنياي نوليبرال برنامههاي درسي و اهداف آموزشي آموزش عالي مبتني بر ترويج فرهنگ شركتي ميشود. محتواهاي آموزشي سعي دارند تا از طرفي رقابت و خودخواهي براي كسب سود بيشتر را به عنوان ماهيت ضروري انسان تعريف كنند و از طرف ديگر فقر و نابرابري را نتيجه طبيعي بازارهاي اقتصادي جلوه دهند و نه تسلط ايدئولوژيك سرمايهداران بر جامعه. در اين منظر شرايط اجتماعي و اقتصادي امروز جامعه حاصل تكامل و قوانين خودانگيختهاي طبيعي است و دخالت انسان در اين قوانين با هدف بهبود شرايط اجتماعي به نتايج ناگوار ميانجامد. به اين ترتيب قانونهاي حمايت اجتماعي ضرورتي ندارند چون نوعي دخالت در روند طبيعي بازارهاي اقتصادياند. اين به نوعي تنازع براي بقا و داروينيسم خام منجر ميشود كه نتيجه آن رقابت اقتصادي بدون دخالت اخلاق و به عبارتي بهتر ثروتمندتر شدن اغنيا و ضعيفتر شدن روز به روز فقرا است.
5- دانشگاه و دانش اقتصاد محور
در سلطه نوليبراليسم و با غلبه ارزشهاي اقتصادي، دانشگاهها به دانش اقتصادمحور روي ميآورند. هدف دانشگاهها بيشتر معطوف به تحقيقات زود بازده اقتصادي ميشود و علوم انساني و هنر كم اهميت ميشوند (ژيرو و ژيرو؛ 2004). دانشگاههاي نوليبرال در دهههاي اخير به دفاع از پژوهشهايي ميپردازند كه بازده اقتصادي بالايي دارند. رشتههاي مهندسي و فني مثل فناوري اطلاعات (IT) در دنياي سرمايهداري امروز به صورت غيرقابل كنترلي در حال پيشرفت هستند و رقابت در بين دانشگاهها بيشتر شامل چنين رشتههايي است كه آنها را به منابع اقتصادي نزديكتر ميكند (كالينيكوس، 2006: 9).
دانش اقتصادمحور منجر به خيزش دوباره اثباتگرايي در برنامههاي درسي ميشود. اين نوع دانش، در منظر هابرماس، داراي علايق فني است. دانش فني، گرايش به عينيت و كنترل دارد و به نوعي كاهشگرايي منجر ميشود كه سعي دارد روابط انساني را هم در قالب فرمولهاي خشك رياضي و فيزيك خلاصه كند و بر اين اساس به پيشبيني آينده بپردازد. اين نوع دانش با ادعاي عينيت و بهرهمندي از «زبان شفافيت» منجر به كاهشگرايي ميشود و سعي دارد تا با گرايشي ديوانسالارانه، برنامه درسي را غيرتاريخي و غيرسياسي جلوه دهد. زبان شفافيت با جلوگيري از ايجاد موقعيتهاي پيچيده و انتقادي فرهنگ عمومي، به سركوب ايدئولوژيك افكار مخالف سلطه ميانجامد (آرونوويتز و ژيرو، 1997).
دانش اقتصادمحور نوليبراليسم مروج نوعي تفكر همگرا است كه مخالف فضاي واگرا و انتقادي علوم انساني مثل هنر و علوم اجتماعي است. دانش اقتصادمحور، گرايشي فني و اثباتگرايانه دارد و در داخل آن فرايندها اكثرا خطي و پيشروندهاند ولي در داخل هنر و علوم اجتماعي فرايندهاي چندگانه، چندگانگي فرهنگي و سياسي را گسترش ميدهد. علوم اجتماعي علومي با گرايش رهاييبخشياند كه سعي در توانمندسازي عمومي با بهرهگيري از تحليل عليم روابط قدرت در جامعه دارند. حاكميت روشهاي فني در علوم اجتماعي، منجر به بياثر شدن اين علوم و دوري از اهداف واقعي آن ميشود.
دانش اقتصادمحور وسيلهاي براي تقويت قدرت شركتهاي تجاري و تأمين منافع سياسي است. اين شركتها با سرمايهگذاري بر روي پروژههاي تحقيقاتي مختلف به استفادههاي تجاري از آنها ميپردازند و به همين دليل نتايج تحقيقات علمي اكثرا تا مدتها مخفي باقي ميماند. شركتهاي تجاري براي موفقيت در رقابتهاي اقتصادي تحقيقات دانشگاهي را زير فشار قرار ميدهند تا نتايج موردنظر آنها را ارائه دهند و اين به خصوص در عرصه پزشكي خطرآفرين است (ژيرو، 2009). علم در دنياي نوليبرال رسالت اصلي خود را كه شناخت جهان و بهبود آن براي رفاه انسان است از دست ميدهد و به ابزاري در دست ثروتمندان براي استثمار هر چه بيشتر طبقات محروم تبديل ميشود.
6- رهاييبخشي آموزش عالي
در سالهاي اخير متفكران مختلف از رشتههاي متنوعي به نقد نوليبراليسم پرداختهاند. در داخل تعليم و تربيت شايد بتوان متفكران تعليم و تربيت انتقادي را يكي از بزرگترين گرايشهاي مخالف نوليبراليسم ناميد. متفكران تعليم و تربيت انتقادي از گرايشي برگرفته از مكتب فرانكفورت هستند كه در حوزه وسيعي براي مقابله با سياستهاي تربيتي نظام سلطه فعاليت ميكنند. در اين جا ما بيشتر نظر خود را معطوف به نظريات متفكران انتقادي در مورد نحوه رهايي آموزش عالي از سلطه تهديدآميز نوليبراليسم ميكنيم.
متفكران انتقادي در وهله اول معتقدند كه تعليم و تربيت فعاليتي سياسي و اخلاقي است كه در بستر ايدئولوژيك فعاليت ميكند و هيچگاه خنثي و خالي از سياست نيست (آرونوويتز و ژيرو، 1997؛ اپل، 1990؛ تورس، 2009؛ مك لارن، 1989). آموزش و پرورش هميشه با ايدئولوژي به صورتي پيچيده در هم آميخته است و نقد و روشنگري اين رابطه و سعي در آزاديبخشي، اساسيترين وظيفه تعليم و تربيت انتقادي است. در تلقي متفكران انتقادي، آموزش عالي نقشي اساسي در آموزش و پرورش دموكراتيك دارد و بايد فضايي حاكي از انتقاد و تفكر واگرا را در دانشگاهها تقويت كند. كمك به ايجاد اتحاديهها و انجمنها در بين دانشجويان و مشاركت در گروههاي اجتماعي از اهداف عمده آموزش عالي براي تقويت پايههاي دموكراتيك است.
ژيرو (1982) معتقد است كه همواره ميتوان با اتكاء به فرهنگهاي بومي و توان بالقوه آنها، در مقابل فرهنگ سلطه ايستادگي كرد. متفكران تعليم و تربيت انتقادي خود را متعهد به توانمندسازي طبقات مختلف جامعه و به خصوص معلمان، دانشآموزان و دانشجويان ميدانند. روشنگري و انتقاد از ايدئولوژي سلطه در تعليم و تربيت ميتواند حركتهاي مخالف را تقويت كند و براي آن بايد نحوه ارتباط دانش و فرهنگ مدرسه با دولت مورد تحليل قرار گيرد (اپل، 2003) و در كنار اين، نياز به افزايش اميد به تحول، بخصوص در بين جوانان است (ژيرو، a2003(.
متفكران تعليم و تربيت انتقادي در مقابل تسلط تمدن غرب در دنياي نوليبرال، به دفاع از فرهنگهاي حاشيه ميپردازند و معتقدند كه تعليم و تربيت بايد عرصه را براي شنيده شدن فرهنگها و صداهاي مختلف باز كند. براي اين كار برخي منتقدان همانند ژيرو و مك لارن به مطالعات فرهنگي روي ميآورند. مطالعات فرهنگي به رابطه سياست و فرهنگ ميپردازد و بر اهميت فرهنگهاي بومي در آموزش و پرورش تأكيد دارد (ژيرو، 2000 و b2000؛ مك لارن، 1989). ژيرو (b2005) معتقد است كه آموزش و پرورش بايد مرزگذر باشد يعني بايد مرزهايي را كه باعث محروميت و سكوت برخي فرهنگها ميشود درنوردد و تعريف دوباره از آنها بكند. همچنين معتقد است كه آموزش و پرورش بايد به ترويج نقد و زبان احتمال بپردازد تا راههاي نوين زندگي را معرفي كند. برخي ديگر از منتقدان همانند هوك (2000) و آرونوويتز (2003) به تحليل ساختار طبقاتي اجتماع و نحوه بازتوليد آن در تعليم و تربيت ميپردازند.
ورود مطالعات فرهنگي به دانشگاهها از طرفي فضاي همگراي دانش اقتصادمحور را در هم ميشكند و از طرف ديگر نوعي چندگانگي فرهنگي را ارج مينهد و حس احترام و رواداري در مقابل فرهنگهاي ديگر را تقويت ميكند. مطالعات فرهنگي، تقويتكننده پايههاي دموكراسي در جامعه است و فضايي را ايجاد ميكند تا در آن دانشجويان از فرهنگهاي مختلف (بدون توجه به امتيازهاي طبقاتي) وارد آموزش عالي شوند و به عنوان شهرونداني مسئول، متعهد به عدالت اجتماعي، اخلاقگرا، منتقد و با سواد سياسي تربيت شوند.
تعليم و تربيت انتقادي در پي آن است كه معلمان و اساتيد دانشگاهها را به عنوان «روشنفكران تحولآفرين» توانمند سازد. تا بتوانند مدارس و دانشگاهها را به مكانهايي عمومي و دموكراتيك تبديل و براي دموكراسي واقعي تلاش كنند (آرونوويتز و ژيرو، 1997).
يكي از راههاي تقويت دانشجويان به عنوان شهروندان اجتماعي، تقويت آموزش علوم اجتماعي در ماهيت انتقادي (و نه اثباتگرايانه) در برنامه درسي دانشگاهها است (آرونوويتز و ژيرو، 2000). علوم اجتماعي با مسألهدار كردن روابط موجود قدرت در جامعه سرمايهداري، به روشنگري و ايجاد فهم در دانشجويان ميپردازد و ايدئولوژيهاي تقويتكننده روابط نابرابر قدرت در جامعه را روشن ميكند و به نقد ميكشد. يكي از راههاي نوليبراليسم براي افزايش نابرابري در روابط قدرت، طبيعي جلوه دادن آنها است. ولي علوم اجتماعي انتقادي در وهله اول به تحليل اين نكته ميپردازد كه دانش و فرهنگ ارائه شده در برنامه درسي به نفع چه كساني است؟ اين دانش و فرهنگ چرا با ارزش تلقي ميشود و چرا فرهنگهاي ديگر به حاشيه رانده ميشوند؟
متفكران انتقادي (اپل، 2000؛ ژيرو، b2005؛ مك لارن، 1989) دانش برنامه درسي آموزش عالي و آموزش عمومي را به زير سؤال ميبردند و معتقدند كه اين نوع دانش تقويتكننده شيوه زندگي سرمايهداري است. «جامعهشناسي نوين تعليم و تربيت» با ترويج نگاه انتقادي، چنين رسالتي را در جامعه نوين برعهده ميگيرد. در منظر ژيرو «[جامعهشناسي نوين تعليم و تربيت] از نوعي نقد صحبت ميكند كه از يك طرف ميتواند از طريق تحليل محتوا مشخص كند كه چگونه معاني [موردنظر نظام سلطه] در داخل مصنوعات فرهنگي كه در كلاس درس مورد استفاده است، پيچيده شده است، و از طرف ديگر از روابط اجتماعي كلاسي تقدير ميكند كه در آن معلم و دانشآموز امكان مييابند كه قدرت خودشان را بروز دهند [و در مقابل فرهنگ سلطه مقاومت كنند]» (ژيرو، 1980: 237).
يكي از ويژگيهاي تعليم و تربيت انتقادي، تلفيق نظر و عمل در حين پژوهش است. هدف مربيان انتقادي توصيف و نظريهپردازي در مورد جهان نيست و بلكه تغيير دادن آن است. اين ميراثي بزرگ از ماركس براي تعليم و تربيت انتقادي است (باقري، 1389: 42). آموزش مورد حمايت متفكران انتقادي، نوعي آموزش «عمل محور» است. اين نوع آموزش «فاصله بين دانش انتقادي و عمل اجتماعي را از ميان برميدارد. اين يعني كشيدن نظريه به خيابانها.
اين امر شامل سازماندهي و تجهيز دانشآموزان، اوليا و معلمان در سطح جامعه و ارتباط دادن مبارزات آنها به مبارزات ملي و بينالمللي [بر عليه نظام سرمايهداري] است» (فرهمندپور، 2010: 66). دانشجويان به همراه ديگر كارگزاران فرهنگي مخالف نظام سرمايهداري، بايد در داخل و خارج از دانشگاه به روشنگري بپردازند. آنها بايد همانند «شهروندان مرزگذر» از مرزهاي فرهنگي و سياسي عبور كنند و آنها را منصفانه به نقد بكشند. آنها از مرزها و تقسيمبنديهاي ساختگي نظام سرمايهداري فراتر ميروند و آنها را براي ايجاد عدالت اجتماعي و دموكراسي مشاركتي درمينوردند.
يكي از راههاي رهاييبخشي آموزش عالي، آموزش براي مقابله با مصرفگرايي است. فرهمندپور (2010) چند گام را براي آموزش در مخالفت با سرمايهداري مصرفگرا برميشمارد. طبق اين ديدگاه براي مقابله با سلطه نوليبراليسم در آموزش عالي بايد به موارد زير توجه كرد:
- تجارب يادگيري معنيدار براي دانشجويان فراهم كنيم و تجاربي را كه آنها از زندگي روزمره وارد كلاس ميكنند ارج نهيم.
- زبان نقد و زبان احتمال را تقويت كنيم و به دانشجويان كمك كنيم تا تجارب آموزشي خود را تحليل و نقد كنند.
از طريق تقويت تفكر انتقادي به دانشجويان كمك كنيم تا موقعيت اجتماعي خود در جهان و ارتباط خود با جهان اجتماعي را خود بيابند.
با آموزشي انتقادي، دانشجويان شجاعت مدني، مسئوليت و تعهد اجتماعي كسب ميكنند و ميتوانند منتقدان جدي سرمايهداري مصرفگرا باشند. اين دانشجويان فعالانه در دموكراسي اجتماعي درگير ميشوند و با ديگران براي رسيدن به جامعهاي دموكراتيك مشاركت ميكنند. اين دانشجويان «خودشان تاريخ خودشان را مينويسند و نه اين كه توسط تاريخ نوشته شوند» (فرهمندپور، 2010: 66).
نتيجهگيري
همانطور كه ذكر شد، نوليبراليسم در آموزش عالي سياستهاي مخربي ايجاد كرده است كه در پي خالي كردن دانشگاهها از تفكر انتقادي و ترويج ارزشهاي تجاري نوليبرال هست. نوليبراليسم سعي دارد آموزش عالي را به بازاري اقتصادي تبديل كند كه خدمات آموزشي را به دانشجويان ميفروشد و استادان تبديل به ابزارهايي براي سودآوري هر چه بيشتر ميشوند. كيفيت آموزشي به دلايل ملاحظات اقتصادي پايين ميآيد و سير به سوي سودآوري هدف علمآموزي را معطوف به سود اقتصادي ميكند. حقيقتجويي و پژوهش عالمانه رنگ ميبازد و استادان و دانشجويان مبدل به مبلغان كالاهاي اقتصادي و كارگران كممزدي ميشوند كه علم زود بازده اقتصادي توليد ميكنند.
تساهل در مقابل افكار مخالف و گفتوگو با رواداري در محافل علمي دانشگاهي كمرنگتر ميشود و در عوض فضايي امنيتي و ترسناك ايجاد ميشود كه هر روز در آن شاهد خشونتهاي بيپايان عليه دموكراسي خواهيم بود. وقتي در آموزش عالي همه چيز با معيار سودآوري سنجيده شود ديگر جايي براي اخلاق انساندوستانه نميماند و علمي كه مدعي خدمت به سعادت بشري بود، تبديل به سلاحي در دست سرمايهداران براي ترويج فرهنگ نوليبراليسم ميشود.
بُعد ديگري كه خطر آن براي تمام كشورها وجود دارد، سعي در جهانيسازي از طريق شبكههاي تجاري و رسانهاي است. امروزه هيچ كشوري از اين ايدئولوژي در امان نيست. وقتي كالاهاي سرمايهداري امروزه حتي در روستاهاي دوردست كشورهاي جهان سوم مورد استفادهاند بيم آن هست كه ارزشهاي نوليبراليسم نيز در تمام نقاط جهان رواج يابد. كشور و دين ما همواره يكي از اهداف مهم نوليبراليسم است و همواره شاهد برنامههاي پيچيده و پرهزينه براي ترويج اين ارزشها در كشورمان بودهايم و ارزيابي واقعبينانه نشان ميدهد كه اين سياستها چندان هم بياثر نبوده است.
در زمينه آموزش عالي هم برخي تقليدهاي كوركورانه و سياستهاي ناسنجيده در كشور ما به نوعي مروج ارزشهاي سرمايهداري است. در سالهاي اخير افزايش مؤسسات آموزش عالي غيرانتفاعي و آزاد و جذب دانشجو با هدف سود اقتصادي بالا و با ارائه برنامههاي ضعيف آموزشي، ضربات جبرانناپذيري به بدنه آموزش عالي زده است. و حتي دانشگاههاي دولتي هم به دليل كمبود بودجه به جذب دانشجويان پولي با عناوين مختلف (نوبت دوم، پرديسها و...) روي آوردهاند. امروزه در دانشگاههاي كشور رد پاي سياستهاي نوليبراليسم قابل رويت است كه اگر دستاندركاران آموزش و پرورش موشكافانه به تحليل و چارهسازي اين نكته نپردازند، عواقب خطرناكي خواهد داشت.
تسلط شركتهاي اقتصادي با اسم مؤسسات كنكور در تمامي مقاطع تحصيلي يكي از اين رد پاها است. اين مؤسسات، علم و محتواهاي آموزشي را تبديل به ابزاري براي سودآوري كردهاند و بر رقابت مخرب در عرصه كنكورها افزودهاند. دانشآموزان و دانشجويان در اين روند، به جاي دانايي و علم فقط تكنيكهايي براي تستزني ميآموزند كه روش موفقيت در كنكور است و هيچ نسبتي با خلاقيت و هوش ندارد و در اين راستا دانشآموزان و دانشجويان طبقات مرفه موفقترند.
ضعف علوم انساني در دانشگاههاي كشور منجر به كاهش فضاي انتقادي و اثرپذيري از فرهنگ مخرب سرمايهداري شده است. اگر دانشگاههاي ما با ديدي واقعبينانه به نقد و بررسي اين ايدئولوژيها بپردازند، دانشجويان هم ديدي انتقادي كسب ميكنند كه ميتوانند به ارزيابي صحيحي از محصولات فرهنگي نظام سلطه بپردازند و به راحتي جذب آن نشوند. پس در زمينه رهاييبخشي آموزش عالي از تأثيرات فرهنگ نوليبرال، در كشور ما هم نياز به عزم جدي و تلاشي واقعبينانه و عالمانه است.