تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱۳۹۳ - ۰۷:۴۵  ، 
کد خبر : ۲۷۲۰۲۴

بازشناسی دیدگاه‌های محافظه‌کاران جدید و معماران پشت صحنۀ سیاست خارجی آمریکا


به گفتۀ برخی کارشناسان، با روی کار آمدن گروه محافظه‌کاران جدید یا «نئو کنسرواتیست‌ها» در آمریکا عصر جدیدی از سیاست جهانی آغاز شده است.

جنگ افغانستان و بحران عراق و به دنبال آن تلاش برای تغییر نقشۀ خاورمیانه، همگان را به این اندیشه واداشته است که مردان پشت پردۀ سیاست بوش چه کسانی هستند و سردمداران کاخ سفید از کدام آبشخور سیراب می‌شوند؟

دورنمای سیاست خارجی بوش نشان می‌دهد که این سیاست در دست مردان وزارتخانه نبوده، بلکه در دست عقاب‌های پنتاگون و مؤسسه آمریکایی «اینترپرایز» طراحی می‌شود.

بوش، چنی، رامسفلد، پاول و «کوندالیزا رایس» در نظر افکار عمومی جهان، به عنوان تصمیم‌گیران اصلی معرفی شده‌اند، ولی حقیقت ماجرا آن است که این افراد تنها مجریان سیاست‌هایی هستند که در پشت صحنه طراحی می‌شود.

جنگ عراق سبب شد که برخی از افراد پشت صحنۀ این سیاست، گاه چهره‌نمایی کنند و افکار عمومی دنیا بدانند که جدای از افراد نامبرده، نام‌هایی چون «ولفوویتز»، «پرل»، «کریستول»، «پودورتز»، «دانلی»، «لدین»، «موراوچیک»، «گافنی» و «کاگان» نیز دست‌اندرکار سیاست جنگی آمریکا هستند.

این افراد در حقیقت، نسل جدید تصمیم‌گیران سیاست آمریکا به شمار می‌روند. برخی روشنفکران نیز چون «هانتینگتون» و «فوکویاما» نظریه‌پردازان دانشگاهی این جریان به حساب آمده‌اند.

گروه «محافظه‌کاران جدید» در آمریکا در واقع از آبشخور افکار اشتراوس سیراب می‌شوند و یا به تعبیر دقیق‌تر می‌توان گفت، آنها بدجنس‌ترین شاگردان «اشتراوس» به شمار می‌روند. آنها به تعبیر نشریه «نوول ابزرواتور» عاشق دمکراسی، نظم و ارتش هستند.

محافظه‌کاران جدید، متأثر از کتاب «در باب استبداد» اشتراوس، تصمیم دارند تمامی نظامی‌های استبدادی دنیا را به زیر کشند. رسالت تاریخی آنها ارزش‌های مطلق جهانی است که امروز زمان تحقق آن است.

آنها می‌دانند که به دلیل ماهیت افکار افراطی خود نمی‌توانند مدت زیادی دوام بیاورند. ماهیت افکار تند و افراطی پایدار نیست و اگر در مدت زمانی به محافظه‌کاران متعادل بدل نشود، افول خواهد کرد. بدین سبب آنها تلاش می‌کنند، در کوتاه‌ترین زمان به اهداف جهانی خود دست یابند. اگر جهان بتواند با «زمان» یعنی کلیدی‌ترین عنصر استراتژیک این گروه بازی کند، رگ خواب آنها را یافته‌ است.

محافظه‌کاران جدید به حزب خاصی تعلق ندارند و در هر دو حزب دمکرات و جمهوریخواه آمریکا مشاهده می‌شوند. این افراد به صورت عمده در جریان‌های روشنفکری و ضد شوروی سابق در دهۀ هفتاد آمریکا ریشه دارند.

آنها معتقدند دنیا دو راه بیشتر ندارد؛ یا تحت سیطرۀ کامل آمریکا قرار خواهد گرفت و یا دچار هرج و مرج و آشوب خواهد شد. ارزش‌های جهانی در نظر این گروه، همان منافع آمریکاست و باید برای حفظ این منافع از آن ارزش‌ها دفاع کرد.

به نظر این گروه سیاست‌های کلینتون، کارتر و امثال آنها و یا شیوه‌های دیپلماتیک کسانی چون کسینجر، فقط به درد اتلاف وقت می‌خورد و نمی‌تواند منافع آمریکا را حفظ کند. در مقابل، سیاست افرادی چون ریگان که زمان را از دست نمی‌دادند و با هر وسیله، حتی جنگ از منافع آمریکا دفاع می‌کردند، قابل پیروی است.

جهان چند قطبی در نگاه این افراد جایگاهی نداشته و ارزش‌های بین‌المللی مفهومی ندارد. در یک سوی این ماجرا آمریکا با ارزش‌های جهانی و در دیگر سو، جهانی خطرناک و فاسد است.

در نگاه این گروه همه چیز به دو بخش خیر و شور تقسیم می‌شود؛ که واشنگتن سمبل و نمونه خیر مطلق است و سوی دیگر آن شر مطلق است و نسبیتی در این میان نیست. به اعتقاد این گروه، وضع کنونی قابل دوام نیست و اگر آمریکا نجنبد، غافلگیر می‌شود.

این گروه معتقدند که حادثۀ 11 سپتامبر، بهترین فرصت را فراهم کرد تا ایده‌های آنان شکوفا شده و مقبول واقع شود. آنها که مدت زمان زیادی برای ترویج ایده‌های خود صرف کرده بودند، با وقوع 11 سپتامبر فرصت یافتند تا به بوش که در پی یک دیپلماسی جدید برای برخورد با جهان بود، یاری برسانند.

در واقع پیش از این تاریخ، از این گروه به عنوان محققینی تندرو یاد می‌شد که کمتر کسی به آنها می‌پرداخت، ولی 11 سپتامبر که این افراد از آن با «تقدیر» یاد می‌کنند، همه نگاه‌ها را متوجه آنان کرد و آنها توانستند حقانیت نظریات خود را به سردمداران آمریکا یادآور شوند. ملت آمریکا از نظر این گروه، یک ملت استثنایی بوده که رسالت تاریخی دارد و رسالت این ملت «سیطره خیر» در جهان است.

آنان معتقدند که برای تحقق این امر باید سه اقدام مهم، شامل تسلیح دوبارۀ آمریکا، جلوگیری از رقابت دیگر کشورها و مقابله با آنان، و شکار رژیم‌های دیکتاتوری در جهان انجام گیرد.

این گروه همچنین بر این باورند که برای قانع کردن افکار عمومی جهان، مدام باید نسبت به خطرهای در کمین هشدار داد و مردم جهان را نسبت به خطرات در کمین آگاه کرد. در حقیقت 11 سپتامبر نمونۀ عملی این هشدارها بود که این گروه را در استراتژی خود راسخ کرد.

«مایکل لدین» یکی از افراد این گروه می‌گوید: دشمنان همیشه در بهترین اوقات به ما ضرر می‌زنند. مورد روزولت و ضربه‌های پرل هاربر، حرکات استالین در اروپای شرقی و سرانجام عملیات 11 سپتامبر، هشدار و بیدارباشی به آمریکا بود.

محافظه‌کاران جدید همیشه در ترس به سر می‌برند؛ ترسی مبهم از اینکه مبادا مورد حمله قرار گیرند. اصولاً از این منطق، استراتژی این گروه تغذیه می‌شود.

به اعتقاد این گروه، دمکراسی آمریکایی که معدل خیر مطلق محسوب می‌شود، همیشه در معرض آسیب و حمله است، زمانی اتحاد جماهیر شوروی دشمن این خیر محسوب می‌شده است و امروز اسلام بنیادگرا، و فردا ممکن است اروپای غربی قدرتمند، اساس این خیر را مورد تهدید قرار دهد.

«نورمن پودورتز» از سران این گروه می‌گوید: «ما در زمان حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی، مخالف دیپلماسی «رئال پلیتیک» کسینجر بودیم و بر این اعتقاد بودیم که باید با شوروی برخورد کرد و تنش‌زدایی مفید فایده نیست».

به همین جهت بسیاری از ما از حزب دمکرات آمریکا به حزب جمهوری‌خواه مایل شدند، چرا که سیاست ریگان در پی سازش با مسکو یا آرام کردن آن نبود، بلکه قصد رویارویی با این قدرت در حال رشد را داشت.

در دهۀ نود و با نابودی اتحاد جماهیر شوروی سابق، این گروه خطر چین را جایگزین خطر سابق کرد و بر این باور بود که چین در حال رشد، همان خطری را برای آمریکا دارد که شوروی سابق داشت.

محافظه‌کاران جدید آمریکایی اصولاً به «فرهنگ مدارا» اعتقادی ندارند و معتقدند که جواب اشرار کوبیدن آنها است و بجای نوازش «دیو» باید آن را نابود کرد.

امنیت منطقۀ خلیج‌فارس برای تأمین منافع ایالات متحده از اولویت‌های استراتژیک این گروه پس از جنگ عراق است، کسانی چون «کاپلان» از میان آنها معتقد است که به مدد آمریکا باید در این منطقه نسیمی از دمکراسی شروع به وزیدن کند، تا منافع آمریکا بتواند در آن رشد و پرورش یابد.

به اعتقاد این گروه، در این «جنگ خیر و شر» و با نام «مبارزه‌ای مقدس با تروریسم»، آمریکا برای نابودی برخی رژیم‌ها باید از ابزار سیاسی و نظامی به صورت همزمان استفاده کند.

پس از 11 سپتامبر، «اسلام مبارزه‌جو» در نظر این گروه، جایگزین شوروی سابق و چین شده است. تعبیر «اسلام مبارزه‌جو» را این گروه بر واژۀ «تروریسم» ترجیح می‌دهد.

«کوهن» یکی دیگر از این نو محافظه‌کاران که در حوزۀ استراتژی نظامی نیز استاد شناخته شده‌ای است، برای اولین بار پس از 11 سپتامبر، عبارت «جنگ چهارم جهانی» را به کار برد.

به نظر وی جنگ سوم جهانی همان جنگ سرد است که با پیروزی آمریکا پایان یافت و جنگ چهارم، جنگ آمریکا و متحدین آن با «اسلام» است. این جنگ که همان جنگ ادیان است، در واقع دورنمایی «هانتینگتونی» از فردای جهان تصویر می‌کند.

در نظر افرادی چون «وولسی» رییس سازمان سیا که به این گروه تعلق دارد، جنگ چهارم با جنگ عراق شروع شده است و در واقع تسخیر بغداد آغازی بر این سلسله درگیری‌ها در جنگ چهارم جهانی است.

به اعتقاد وی در این جنگ، برخی رژیم‌های عربی را باید در منطقه خشکانید تا «اسلام» نتواند در آنها مجال رشد و نمو بیابد. در این میان عراق نه بدترین رژیم بوده است و نه بیشترین حمایت را از تروریسم به عمل آورده است، عراق ساده‌ترین هدف در این میان بود.

این گروه خطرناک در مرکز تصمیم‌گیری آمریکا، معتقد است که زمان سرنوشت‌سازی برای تعیین تکلیف دنیا فرا رسیده است و نباید آن را از دست داد. امروز دنیا وضعیتی مشابه سال 1914 و جنگ جهانی اول یا 1947 و پایان جنگ جهانی دوم پیدا کرده است.

کریستول، نشریۀ «ویکلی استاندارد» را هدایت می‌کند، نشریه‌ای که سرمایه‌گذاری آن در دست «رابرت مورداک» یهودی استرالیایی‌الاصل و سلطان رسانه‌های جهان است.

کریستول می‌گوید: وقتی پس از بیست سال، به عقب نگاه کنیم، حق خواهیم داد که جنگ افغانستان و عراق فقط یک آغاز بوده است. به اعتقاد این استراتژیست، دنیای کنونی دنیای بسیار بی‌ثباتی است و باید از فرصت‌ها سود جست.

وی می‌افزاید: چه کسی در سال 1987 و در آغاز «پرسترویکای» گورباچف باور می‌کرد که چهار سال بعد، آلمان وحدت خود را بازیابد و شوروی سابق به پانزده جمهوری مجزا تقسیم شود.

به نظر این گروه، سازمان ملل تنها امید جهان امروز است، سازمان مللی که فقط به درد اقدامات نوع‌دوستانه، چون صلیب سرخ می‌خورد و شورای امنیت آن نیز اندک اندک رنگ خواهد باخت.

اصولاً از نظر این گروه، شورای امنیت دلیل وجودی ندارد، چین از نظر آنان عضو دیکتاتور شورای امنیت است، روسیه خود مسئله‌دار بوده و فرانسه نیز قادر نیست پاسخ‌گوی مشکلات بزرگ جهانی باشد.

آنان معتقدند که سازمان ملل مترسکی است که در دنیای امروز نمی‌تواند نقش مؤثر داشته باشد، همچون ماجرای رواندا یا بالکان که نتوانست در آنها نقش ایفا کند. پس هرچه زودتر باید از دست سازمان ملل راحت شد. اشکال نو محافظه‌کاران به فرانسوی‌ها این است که با سازمان ملل چندان صادق نبوده‌اند و بسیار محتاطانه به نفع منافع خود عمل کرده‌اند.

به نظر آنان اصولاً برای سازمان‌های بین‌المللی باید تعریف دیگری قایل شد. جهان امروز جهان دیروز نیست و باید سازمان‌هایی بر آن حاکم شود تا بتواند منطبق با شرایط نوین جهان کارکرد داشته باشد و این البته مستلزم زمان و کار زیادی است.

آنها فرانسویان را نماینده نظم قدیم جهان می‌دانند و توصیه می‌کنند تا شیراک نیز همچون فیلسوف و آمریکاشناس فرانسوی «توکویل» به جای لجبازی و صرف وقت، نظم نوین جهان را به رسمیت شناخته و آن را درک کند.

نومحافظه‌کاران، تز پاریس در دفاع از دنیای چندقطبی را به ریشخند می‌گیرند و با استهزا می‌پرسند: «فرانسه کدام دنیای چندقطبی را مدنظر دارد؟»

آنها ضمن تأکید بر ریشه‌های مشترک فرهنگ و تمدن آمریکا با فرانسه، به فرانسویان توصیه می‌کنند که دست از این اروپا بردارند.

محافظه‌کاران جدید به فرانسویان که آنان را «نتوکون» یا «احمق‌های جدید» می‌خوانند، نصیحت می‌کنند که بیائید با دنیا و قرن جدید هماهنگ شوید و قرن آمریکایی را بپذیرید، در غیر این صورت در اوهام خود گیج و گم خواهید ماند.

فرانسویان نیز آنان را به ریشخند می‌گیرند و معتقدند که اگر اینطور پیش روند، حتماً فردا چشم به فتح پاریس نیز خواهند دوخت؛ بنابراین در انتها ملتی جز ملت آمریکا در روی زمین نخواهد ماند.

بسیاری از اعضای گروه نومحافظه‌کار یهودی هستند و به نظر می‌رسد، دفاع از منافع اسراییل، اولین وظیفۀ این گروه کوچک، ولی پرقدرت باشد. آنها از بیم اینکه اتهام دفاع از منافع یهودیان به آنها بچسبد، تکرار می‌کنند که منافع اسراییل را بر منافع آمریکا برتری نخواهند داد.

نوع گرایش‌های آنها نشان می‌دهد که تعلقات آنها به حزب «لیکود» اسراییل غالب است و در مورد حل مسایل خاورمیانه، همان شیوه‌هایی را پیشنهاد می‌کنند که این حزب مدنظر دارد، ولی حتی گرایش شاخص‌ترین آنها مثل «وولفوویتز» مشاور ارشد پنتاگون که معمار جنگ عراق نیز لقب گرفته است، نشانه‌ای از دفاع افراطی از اسراییل را ندارد.

وی در سال 1976 میلادی کمیته‌ای با عنوان «خطر حاضر» تأسیس کرد و در سال 1980 در زمان ریگان و در سال 2000 این عبارت در قالب مقالات و کتاب منتشر شده و به کار رفت.

«پل و ولفوویتز» و همکارانش در زمان ریگان، با بزرگ‌نمایی خطر نظامی شوروی سابق، رییس‌جمهور وقت را به نظامی‌گری مشغول داشته و رقم بودجۀ نظامی آمریکا را نجومی کردند. همین زیرکی آنها موجب شد که ریگان دوبار در کاخ سفید اقامت کند.

امروز این معماران سیاست خارجی آمریکا، هنوز به خام کردن هیأت حاکمۀ این کشور به نفع منافع تل‌آویو مشغولند، به گونه‌ای که جورج بوش پسر، رییس‌جمهوری کنونی، در زمان بازدید از مؤسسۀ آنها یعنی، «آمریکن اینتر پرایز» گفت: شما از بهترین مغزهای کشور هستید و دولت من مفتخر است که 20 نفر همکار، از میان شما دارد.»

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات