بحثهای مفهومی و روشی
مفهوم هویت(1) یکی از پیچیدهترین مفاهیم بحث شده در علوم اجتماعی است و برخلاف سایر مفاهیم برجستۀ جامعهشناسی یا علوم سیاسی، کمتر مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. همچنین برخلاف بحثهای کلاسیک رایج در جهان سوم، به ویژه خاورمیانه و ایران، بحثهای امروزین مربوط به هویت در علوم اجتماعی غرب در ابعاد بسیار گوناگونی مطرح میشود که به طور کلی با زمینۀ کاربرد مفهوم هویت در منطقۀ ما متفاوت است. در حالی که در مطالعات خاورمیانهای بحث هویت بیشتر در چهارچوب مفاهیم هویت ملی و یا هویتهای فراملی و فروملی نظیر هویت مذهبی یا قومی مطرح است، در مطالعات کنونی علوم اجتماعی غرب و نشریات پیشتاز بحثهای مطالعات هویت، ناسیونالیسم، و قومگرایی ابعاد بسیار جدیدتر، دقیقتر و جزئیتر از مباحث هویت و بحثهای مربوط به آن مطرح میشود.1
با این همه، بحث مربوط به هویت در خاورمیانه، به ویژه ایران کنونی با همان برداشت کلاسیک آن از اهمیت خاصی برخوردار است. این مسئله به ویژه از این رو مهم است که گفتمانهای هویت فراملی و فروملی همچون جریانات اسلامگرایی و گرایشهای قبیلهای و قومی در منطقه رواج دارد. اصولاً دربارۀ مسئلۀ هویت در ابعاد و سطوح گوناگون آن بحثهای جدی در کشور ما صورت نگرفته است، و همچون سایر مناطق خاورمیانه و جهان اسلام، مفهوم هویت در سطح هویت اسلامی، هویت ملی و هویتهای فروملی همچون هویت قبیلهای و قومی مطرح است. اما باید توجه داشت که درک بیشتر این مفهوم نیازمند به بحثهای جدیتر دربارۀ انواع سطوح هویتی و سیاستگذاری هویتی است. این مسئله به ویژه از آنجا اهمیت پیدا میکند که درک مفاهیم دیگری همچون وحدت ملی، منافع ملی و نظایر آن بیشتر به درک بحث هویت و سطوح گوناگون آن بستگی دارد.
عدم توجه به سطوح و لایههای گوناگون هویتی موجب شده است تا مرزهای جداکنندۀ لایههای هویتی از یکدیگر تشخیص داده نشوند و پژوهشگران و دانشجویان و یا گرایشهای سیاسی گوناگون، آنها را بدون در نظر گرفتن اصل مهم عدم «تغییر سطح تحلیل»(2)2 به گونهای مخدوش در هم ترکیب کنند و باعث سردرگمی شوند. برای نمونه، یکی از عمدهترین این سردرگمیهای روششناسانه، یعنی یکسان دانستن لایههای هویتی فراملی، ملی و فروملی را میتوان در بحثهای مربوط به هویتهای دینی و هویتهای قومی ـ قبیلهای مشاهده کرد.
این بیتوجهی به رعایت سطح تحلیل باعث شده است که پژوهشگران و یا فعالان سیاسی دارای گرایشهای ایدئولوژیک فراملی، فروملی و ملی این لایههای هویتی را همسان با یکدیگر بپندارند و آنها را به گونهای تقابلی در برابر یکدیگر قرار دهند. برای نمونه براساس تکیه بر هویت دینی به نفی هویت ملی میپردازند، و یا با تکیه بر هویت قومی به تقابل با هویت ملی دست میزنند، و یا با محور قرار دادن هویت ملی، آن را در تقابل با هویتهای فراملی دینی و فروملی قبیلهای و قومی قرار میدهند. این نکته به ویژه در بحثهای مربوط به رابطۀ میان دین و ملیت و یا قومیت دیده میشود.
اصولاً برای لایهبندی و یا سطحبندی هویتی روشهای گوناگون اعمال شده است، و پژوهشگران از دیدگاههای گوناگون مسئله را بررسی کردهاند.3 اما یکی از عملیترین طبقهبندیهای بحثهای هویتی، در نظر داشتن سه لایۀ هویتی شخصی، اجتماعی و ملی است. با این همه پیش از پرداختن به این لایهبندی، روشن ساختن مفهوم هویت و ارائۀ تعریف از آن از اهمیت خاصی برخوردار است. گرچه از هویت در ابعاد گوناگون، تعاریف گوناگون ارائه شده است،4 میتوان هویت را در واقع از زاویه دو مقولۀ شناختن و شناساندن مورد بحث قرار داد.
هویت در واقع متضمن دو عمل شناخت خویش از یکسو و شناساندن خویش به دیگران از سوی دیگر است. بر این اساس هویت را میتوان بنیادهایی دانست که براساس آن انسان خویش را میشناسد و بر همان اساس خویشتن را به دیگران میشناساند و خود را از دیگران در سطوح گوناگون متمایز میسازد. با توجه به این نکته هویت ـ یعنی عمل شناخت «خود» و شناساندن خود ـ متضمن وجود «دیگری» نیز هست، و این عمل به ایجاد نوعی تفاوتگذاری و دگرگونهسازی نیز نیازمند است.
با توجه به رعایت اصل مهم روششناسی سطح تحلیل، شناخت لایههای گوناگون هویتی ضروری است. همانگونه که پیش از این اشاره شد، یکی از عملیترین گونههای لایهبندی هویتی، بحث هویت در سطوح سهگانۀ شخصی، اجتماعی و ملی است.
1- هویت شخصی(3)
بنیادیترین و نخستین آگاهی هویتی انسان، شناخت خویش براساس رابطه با خانواده و جنسیت است. نخستین شناخت کودک و در واقع نخستین تشخیص هویتی بر پایۀ ارتباطی است که با خانواده، یعنی پدر، مادر و برادران و خواهران و سلسله مراتب خانوادگی شامل خویشاوندان دور و نزدیک برقرار میشود. بنابراین هویت شخصی به رابطۀ میان فرد با خانواده و خویشاوندان و در درجۀ دوم به جنسیت خود برمیگردد. این نخستین و رایجترین سطح هویتی در جامعۀ بشری است. بدین ترتیب هویت شخصی از گوناگونی برخوردار نیست و فرد دارای تنها یک هویت خانوادگی و یک هویت جنسیتی (زن یا مرد) است.
2- هویت اجتماعی(4)
برخلاف سطح نخست، سطح دوم یعنی هویت اجتماعی دارای گوناگونی بسیاری است. هویت اجتماعی به واقع دومین مرحلۀ شناختی و عمل هویتی است. در این مرحله انسان با لایههای دیگر هویتی نظیر محله، شهر، کانون آموزشی، و گونههای دیگر آشنا میشود. در حالی که هویت شخصی بسیار محدود است و هر فرد تنها دارای یک رابطۀ خانوادگی یا جنسیتی است ولی میتواند از هویتهای اجتماعی گوناگون برخوردار باشد. بسیاری از انسانها همزمان دارای هویتهای اجتماعی گوناگون هستند که برحسب تعلق آنها به محل، مذهب، زبان، نژاد، مرکز آموزشی، رشتۀ تحصیلی، گروه ایلی، طایفه یا قوم خاصی تعریف میشود. بدین ترتیب هویتهای مذهبی، قومی، ایلی، شهری یا استانی و لایههای پایینتر محلی، از هویتهای موجود در لایۀ اجتماعی هستند.
شناخت خویش و شناساندن خویش به دیگران براساس مقولات گوناگون موجود در لایۀ اجتماعی هویت در شرایط خاص و معمولاً به هنگام قرار گرفتن در محدودۀ مقولۀ هویتی مورد نظر صورت میگیرد. بدیهی است برخی از این مقولات در برخی دورههای زندگی فرد از اهمیت بیشتری برخوردار هستند. برخی از گونههای هویتی موجود در لایۀ اجتماعی جنبۀ موقتی دارند و برخی نیز دائمی هستند. برای نمونه هویت دینی، زبانی و یا ایلی ـ طایفهای و گاه قومی از عناصر هویتی اجتماعی دائمی محسوب میشوند و برخی گونههای هویتی نظیر تعلق به فلان باشگاه ورزشی، یا فلان دانشگاه و دبیرستان و انواع دیگر جنبۀ موقتی دارند.
3- هویت ملی(5)
براساس این طبقهبندی، هویت ملی عالیترین سطح هویتی برای هر فرد بشری است و معمولاً از ویژگی منحصر به فردی برخوردار است. این نوع رابطۀ هویتی که برخی آن را هویت محوری(6) نیز نامیدهاند، به لحاظ سلسله مراتبی برتر از سایر سطوح هویتی قرار میگیرد. هویت ملی از تعلق فرد به یک سرزمین و دولت ملی(7) و یا به عبارتی به کشور خاصی سرچشمه میگیرد، و معمولاً افراد دارای یک هویت ملی بیشتر نیستند. اگرچه در برخی کشورها پدیدهای چون تابعیت دوگانه (مضاعف) پذیرفته شده است، و شخص به تناسب خود را برای مثال هندی یا آمریکایی میخواند، در نهایت برای خود هویتی واحد در نظر میگیرد؛ یعنی چنانچه در برابر این پرسش قرار گیرد که هویت ملی راستین و نخستین او چیست، خود را متعلق به کشوری میداند که به آن تعلق فرهنگی، خانوادگی و سرزمینی دارد.
ضرورت رعایت سطح تحلیل در بحثهای هویتی
یکی از عمدهترین بحثهای جنجالی در جهان اسلام و خاورمیانه، رابطۀ میان هویت ملی با هویت دینی از یک سو و هویت قومی (که گاه خود متشکل از لایههای عمیقتر طایفهای، ایلی یا زبانی است) بوده است. بسیار پیش میآید که پژوهشگران، و یا در بیشتر موارد نخبگان سیاسی دارای گرایشهای خاص دچار لغزش روششناسانۀ عدم رعایت اصل سطح تحلیل میشوند؛ یعنی در بررسی مسئلۀ هویت، در تعریف هویت خود یا دیگران گرفتار مشکل «تغییر سطح تحلیل» میشوند و هویتهای گوناگون موجود در سطح و لایۀ اجتماعی را در برابر و هموزن هویت ملی قرار میدهند. این لغزش روششناسانه سرمنشأ بسیاری از مجادلات فکری بر سر اولویت هویت مذهبی بر هویت ملی و یا رابطۀ هویت قومی یا هویت ملی شده است.
برای نمونه، پرسش رایج در کشورهای خاورمیانهای که شخص را در برابر انتخاب تعلق به ملیت با مذهب قرار میدهد، و او را مجبور میسازد هویت ملی، هویت مذهبی یا هویت قومی را در یک سطح بنگرد و یکی را بر دیگران برتری دهد یکی از رایجترین همین لغزشهای روششناسانه است. به عبارت دیگر در این نوع نگرش، هر یک از مقولات سهگانۀ فوق متضاد و نفیکنندۀ دیگری در نظر گرفته میشود، و بدین لحاظ شخص ناچار میگردد تا یکی را به زیان دو مقولۀ دیگر اصل بگیرد.
نکتۀ مهم این است که نمیتوان مقولات موجود در لایۀ اجتماعی هویت را در برابر هویت ملی قرار داد، چرا که در حال حاضر و از چند قرن پیش، دولت ملی عالیترین سطح سازماندهی حیات بشری در نظر گرفته شده است. از آنجا که در درون یک کشور یا دولت ملی خاص دارای مذاهب، زبانها و لهجهها، ایلات و طوایف یا اقوام گوناگون هستیم، درستتر آن است که این گوناگونیهای هویت اجتماعی را هم سطح هویت ملی قرار ندهیم. از سوی دیگر، کشور یا دولت ملی به دلیل ارتباط نزدیکی که با سرزمین و تاریخ و فرهنگ دارد، کهنترین مقولۀ هویتی نیز به شمار میآید.
به عبارت دیگر تاریخ یک سرزمین خاص ممکن است دارای قدمت بسیار باشد، و ادیان، زبانها، ایلات و طوایف، و گروهبندیهای اجتماعی متعدد در طول تاریخ در آن ظهور کرده باشند. با توجه به این نکتۀ مهم است که هویت ملی از ویژگی منحصر به فردی برخوردار است، چرا که در اصل براساس سرزمین و تاریخی خاص تعریف میشود. بدین ترتیب درست نیست که قومیت یا مذهب خاص را در برابر ملیت، یعنی تعلق به سرزمین کهن و هم سطح آن قرار داد، چرا که آن قومیت یا مذهب در مرحلۀ خاصی از تاریخ آن سرزمین ظهور کرده و بخشی از آن و در واقع زیر مجموعۀ آن سرزمین و ملت محسوب میشوند.
این نکته به ویژه دربارۀ کشورها و جوامعی مصداق مییابد که دارای سابقۀ تمدنی، دولتی و فرهنگی بسیار کهن باشند. برای نمونه کشورهایی نظیر مصر، ایران، هند و چین و یونان از این دست جوامع هستند، چرا که در طول تاریخ کهن آنان، ادیان، زبانها، لهجهها و ساختارهای ایلی و طایفهای گوناگونی که ممکن است از آنها به درست یا به خطا به عنوان قوم یاد کرد، ظهور کرده و ناپدید شدهاند. بدین خاطر است که برای نمونه نمیتوان زبان عربی یا دین اسلام و یا مسیحیت قبطی را که از گونههای لایههای هویتی اجتماعی مصریان هستند، در برابر هویت ملی مصر و همسطح آن قرار داد.
این مشکلی است که در نیمۀ دوم قرن بیستم میلادی بسیاری از مصریان متعلق به جریانهای سیاسی ناسیونالیستی، اسلامگرایی یا گروههای قبطی با آن دست به گریبان بودهاند.5 به همینگونه است رابطۀ میان هویتهای هندی یا چینی با مذاهب بودایی، برهمایی، هندوگرایی، اسلام، کنفوسیوسگرایی و نظایر آن. تاریخ سرزمین چین و سابقۀ فرهنگی و تمدنی آن بسیار کهنتر از ادیان، زبانها یا گرایشهای عرفانی و سیاسی و اجتماعی خاص است که هر یک زمانی در آن کشور ظهور کردهاند.
هویت ملی ایرانی و بنیادهای آن
در ایران معاصر نیز بحث هویت از مهمترین مسائل مطرح در سیر اندیشهها و گرایشهای سیاسی ـ اجتماعی کشور بوده است. با این همه در مقایسه با برخی کشورهای همجوار همچون کشورهای عربی یا ترکیه، دامنۀ بحث و نظریهپردازی دربارۀ هویت ملی ایرانی و عناصر سازندۀ آن گسترده نبوده است.6 یکی از دلایل عمدۀ این امر، جریان تداوم تاریخی، سیاسی و سرزمینی ایران در دو قرن اخیر بوده است. به عبارت دیگر پس از جنگهای ایران و روس و جدا شدن بخشهایی از سرزمین ایران، یکپارچگی سرزمینی (تمامیت ارضی) کشور و تداوم میراث سیاسی آن، به ویژه دولت ایرانی همچنان حفظ شده است، و ایرانیان به دلیل این امر و نیز به دلیل برخورداری از سابقۀ تاریخی، تمدنی و فرهنگی کهن شاید نیازی به پرداختن زیاد به بحث هویت ملی نمیدیدند.
اما در دو جامعۀ عربی و ترکیه، گسست عمده به وقوع پیوست و کشورهای عربی و ترکیه خود در سال 1920 م. با فروپاشی امپراتوری عثمانی به وجود آمدهاند.7 یعنی از عمر کشورهای عرب و ترکیه به منزلۀ دولتهای ملی تنها حدود 80 سال میگذرد. فروپاشی امپراتوری عثمانی که براساس هویت اسلامی استوار بود، پرداختن به بحث هویت ملی و ناسیونالیسم را برای توجیه کشورهای تازه نظیر کشورهای عربی و ترکیه ضروری ساخت، و همین نکته موجب شد تعداد بسیاری از اندیشمندان این جوامع به بحث هویت ملی یا ناسیونالیسم عربی و ترکی بپردازند.8 از سوی دیگر از آنجا که اصولاً اعراب، و به ویژه ترکان پیش از این دارای واحدهای سرزمینی ملی نبودند، و پس از ظهور اسلام و مهاجرت به سرزمینهای اسلامی9 در ماوراءالنهر به امپراتوریسازی دست زدند یا در خدمت خلافت اسلامی درآمدند، راه بسیار دشوارتری را در پرداختن به هویت ملی و عناصر سازندۀ آن داشتند.
امپراتوریهای اموی و عباسی بیشتر دارای ساختار مذهبی چندملیتی بودهاند و به همین ترتیب برخی امپراتوریهای ترکان مسلمان همچون سلاجقه و عثمانی بیش از آنکه بر هویت ترکی و ملیت ترکی استوار باشند، یا براساس بنیادهای تاریخی، فرهنگی و تمدنی ایران استوار گشتند (نظیر سلجوقیان) و یا بنیادهای مذهبی و فرهنگی عربی، ایرانی و ترکی (همچون امپراتوری عثمانی تا اوایل قرن نوزدهم). این مشکل موجب شد تا هم اعراب و هم ترکان از سالهای دهۀ 1910 م. به بعد بحثهای گستردهای دربارۀ ملیت، هویت ملی و ناسیونالیسم عربی ـ ترکی انجام دادند، و از آنجا که سرزمینهای گسترده و پراکندهای با ساکنان عرب یا دارای لهجههای گوناگون زبانهای آلتایی (ترکی) وجود داشتند، هر دو گرایش ناسیونالیسم عربی و ترکی به مرز ایدئولوژیهای سیاسی پانعربیسم و پانترکیسم10 رمانتیک گام گذاشتند و مطالب فراوانی را دربارۀ چگونگی تحقق وحدت سرزمینی مورد نظر خود ارائه دادند. جالب اینجاست که هر دو گرایش سیاسی پانعربیسم و پانترکیسم مدعی الحاق بخشهایی از سرزمین ایران به خاک خود بودند.11 و همین نکته واکنش ایرانیان را برانگیخت تا به شیوههای گوناگون (از جمله پرداختن محدود به بحث پانایرانیسم)12 به الحاقگری پانعربیسم و پانترکیسم پاسخ بگویند.
به هر صورت، توجه به مسئلۀ هویت ملی در جهان کنونی به ویژه برای کشورهایی که هنوز به سطح قابل ملاحظهای از توسعۀ اقتصادی و سیاسی نرسیدهاند از اهمیت بسیار برخوردار است. این نکته از آنجا مهم میشود که در فرایند توسعۀ اقتصادی و سیاسی لزوم رسیدن به وحدت ملی و گام نهادن در راه منافع ملی، که خود از شرایط عمدۀ تحقق توسعه هستند، ارتباط نزدیکی با مسئلۀ هویت ملی پیدا میکند. اصولاً وحدت ملی خود در صورتی به ارمغان میآید که بر پایۀ اصول و بنیادهای مشترک استوار باشد.
به عبارت دیگر نمیتوان از طریق تأکید بر مسائل تفرقهبرانگیز و تکیه بر بنیادهایی که برای همۀ اقشار جمعیت یک سرزمین مشترک نیستند، به وحدت ملی دست یافت. وحدت ملی زمانی به دست میآید که چهارچوبۀ اصل همبستگی ملی را بتوان براساس عناصر اصلی و مشترکِ شکلدهندۀ هویت ملی استوار ساخت. از سوی دیگر وحدت ملی خود در صورتی تحقق پیدا میکند که مردم یک کشور بر سر سودمند بودن راه و روش حکومت و مسیر توسعۀ اقتصادی و اهداف آن دیدگاه یکسان داشته باشند. به عبارت دیگر این وحدتِ دیدگاه زمانی به دست میآید که اهداف و آرمانهای مطرح شده در فرایند توسعۀ اقتصادی سودمندی کاملی برای مردم جامعه داشته باشد. از اینجاست که مفهوم منافع ملی اهمیت پیدا میکند، چرا که تنها سیاستها و اهداف مبتنی بر رسیدن به منافع مشترک و رفع مشکلات تمامی اقشار تشکیلدهندۀ جمعیت کشور میتواند کانون همبستگی و توافق همگانی باشد.
مشخص ساختن مرزهای منافع ملی در وهلۀ نخست ـ و بر آن اساس به دست آوردن اجماع مردم یک سرزمین بر سر پیگیری و تحقق آن منافع که خود سنگ بنای دستیابی به وحدت ملی است ـ در صورتی امکانپذیر است که چهارچوبهها و مبانی هویت ملی آن سرزمین معین گردد. در واقع هویت ملی راهنمای اصلی رسیدن به وحدت ملی از طریق توافق بر منافع ملی در روند توسعۀ اقتصادی است. تحقق توسعۀ سیاسی و مشارکت سیاسی تمامی اقشار تشکیلدهندۀ یک جمعیت در درون مرزهای ملی نیز به همینگونه بستگی تنگاتنگی به مسئلۀ هویت ملی دارد، زیرا هویت ملی است که اصول و بنیادهای مشترک دیرپای مردم یک سرزمین را که بر گرد آن وحدت پیدا میکنند، نشان میدهد.
هنگامی که این بنیادهای تشکیلدهندۀ هویت ملی یک جامعه مشخص شود، میتوان براساس آن چهارچوبی از برنامۀ توسعۀ سیاسی را استوار ساخت که تعیینکنندۀ مشارکت تمامی مردم ساکن آن سرزمین باشد. بدین ترتیب نمیتوان بدون توجه به مسئلۀ مهم هویت ملی مدعی تلاش برای رسیدن به وحدت ملی، توسعۀ اقتصادی و سیاسی بود، چرا که در این صورت بنیادهای اساسی مشترک مردمان یک سرزمین که باید بر پایۀ آنها طرح وحدت ملی و توسعۀ سیاسی و اقتصادی را ریخت، روشن نیست. این احتمال زیاد وجود دارد که سیاستهای توسعۀ اقتصادی یا سیاسیِ فاقد چهارچوب نظریِ مبتنی بر هویت ملی، موجب در پیش گرفتن روشهای کاهشگرانه و ناقص شود، و تمامی فرایند توسعه و دستیابی به اهداف مورد نظر را، به ویژه در زمینۀ توجه به منافع ملی و هدف رسیدن به وحدت ملی، خدشهدار سازد.
لزوم پرهیز از کاهشگری(8) هویتی
کاهشگری هویتی، یعنی درک نکردن تمامی عناصر شکلدهندۀ هویت ملی یک کشور و یا نادیده گرفتن برخی عناصر آن، که خود موجب شکست سیاستهای توسعه و بدین ترتیب نادیده گرفتن منافع ملی میشود، از ویژگیهای عمدۀ سیاستهای دولتهای ایران معاصر بوده است. علاوه بر دولتها، گاه در بسیاری از موارد جریانها و گروههای سیاسی جامعه نیز تعریف فراگیری از پدیدۀ هویت ملی ایرانی نداشته و به نوعی کاهشگری در اینباره دست زدهاند.
این نکته به ویژه از نیمۀ قرن بیستم به بعد بیشتر جلوهگر بوده است، زیرا که در پیش گرفتن سیاستهای هویتی کاهشگرانه از سوی دولتهای ایران خود به واکنشهایی از سوی گروههای سیاسی جامعه منجر شده است که آنها نیز به گونهای همان کاهشگری هویتی نظام سیاسی را به صورتی باژگونه ارائه میدادهاند. برای نمونه در حالی که نظام سیاسی ایران در سالهای بعد از کودتای 28 مرداد 1332 هـ.ش سیاستهای هویتی کاهشگرانهای را در پیش گرفت که در آن به عناصر معنوی سازندۀ هویت ملی ایرانی توجه نمیشد، گروههای سیاسی مخالف نیز، به ویژه آنها که پس از انقلاب اسلامی سال 1357هـ.ش کنترل نظام سیاسی را به دست گرفتند، همان سیاست و روش کاهشگرانه را، این بار با نادیده گرفتن عناصر ملی هویت ایرانی در پیش گرفتند. از آنجا که این روشهای کاهشگرانه نمیتوانست منافع ملی را به طور کامل تحقق بخشد، وحدت ملی کشور نیز دچار خدشه شد و در نهایت به شکست سیاستهای توسعه منجر گردید.
با توجه به این نکات، بسیار مهم است که هویت ملی براساس بنیادهایی استوار باشد که جنبۀ فراگیر داشته باشد و تمامی عناصر مشترک سازندۀ هویت جامعه را در بر بگیرد. چنانچه چهارچوب هویتی مورد قبول یک نظام سیاسی، بخشهایی از جمعیت سرزمین را براساس معیارهای دینی، اعتقادی، نژادی، فرهنگی و نظایر آن نادیده بگیرد، آن نظام در تدوین سیاستهای توسعه و رسیدن به وحدت ملی و تحقق منافع ملی با شکست مواجه خواهد شد؛ چرا که این سیاست هویتی کاهشگرایانه، با حذف بخشهایی از جمعیت یک کشور به دلایل گوناگون اصولاً وحدت ملی آن جامعه را مخدوش میسازد و بر همین اساس نمیتواند درک درستی از منافع ملی داشته باشد.
بنیادهای هویت ملی ایرانی
دربارۀ عناصر شکلدهنده و سازندۀ هویت ملی ایرانی در آثار گوناگون سخن به میان آمده است.13 با این همه بیشتر این آثار نگرشی کاهشگرایانه داشتهاند، یعنی تنها به بخشی از عوامل سازندۀ هویت ملی ایرانی توجه کرده و آگاهانه و یا ناآگاهانه عوامل و عناصر دیگر آن را نادیده گرفتهاند. برای نمونه برخی دین را عمدهترین عنصر سازندۀ هویت ملی در نظر گرفته و عنصر دیگر به ویژه نقش اساطیر و تاریخ باستانی ایران را ناچیز شمردهاند14 و برخی بیشترین اهمیت را به عنصر باستانی داده و عنصر معنوی را نادیده گرفته15 و یا برخی یکی از اصول همچون زبان را دارای بیشترین نقش در شکل دادن به هویت ملی ایرانی دانستهاند.16 برخی از نوشتههای مربوط به بحث هویت ملی نیز گرچه گرایش جامع و غیرکاهشگرایانه داشتهاند،17 به نوعی از توجه به برخی عناصر تداومبخش هویت ملی و میراث سیاسی و فرهنگی ایرانی بازماندهاند.
به طور کلی باید به این امر توجه داشت که عناصر سازندۀ هویت ملی ایرانی آن عواملی هستند که در وهلۀ نخست جنبۀ پایدار داشته و در طول چندین هزاره همچنان نقش اساسی در تداوم سرزمینی و سیاسی آن بازی کرده و برخی عناصر نیز در طول دورانهای تاریخ ایران دگرگون شده و به شکلهای جدید جلوهگر گشتهاند. با این همه حتی عارضیترین عناصر شکلدهندۀ هویت ملی ایرانی از قدمت بسیار زیاد برخوردارند و حداقل مدت 14 قرن از زمان ورود آنها به چهارچوب عناصر سازندۀ هویت ملی ایرانی میگذرد. برخی عناصر عارضی هویت ملی ایرانی همچون زبان فارسی در واقع خود شکل تکاملیافتۀ زبانهای کهنتر ایرانی است و بدین ترتیب در عرصۀ عناصر پایدار سازندۀ هویت ملی ایرانی قرار میگیرد.18 مهمترین عناصر سازندۀ هویت ملی ایران را میتوان برحسب تداوم و اهمیت به شرح زیر دانست:
1- تاریخ ایران
تاریخ ایران یکی از عمدهترین عناصر سازندۀ هویت ملی ایرانی است، چرا که بیانگر آغازین دورانهای شکلگیری روح جمعی و دیرینه بودن هویت ملی ایرانی است. البته باید به این نکتۀ مهم توجه داشت که اصولاً تاریخ ایران از دو بخش عمدۀ اساطیری و تاریخی تشکیل شده است، و این دو بخش در آثار تاریخی مربوط به ایران به خوبی جلوهگر شده است. نکتۀ دیگر این است که نباید گمان کرد بخش اساطیری به دلیل ابهامات آن و کمبود مستندات تاریخی بیاهمیت است و نباید بر آن به مثابۀ عنصر سازندۀ هویت ملی ایرانی تکیه کرد.
برعکس، مورد ایران نشان میدهد که اساطیر ایرانی، که بعدها در بخشهای عمدۀ شاهنامه فردوسی گردآوری شده و پیش از آن در خدای نامکها و آییننامکهای پیش از اسلام و در کتابهای دینی ایرانیان تجسم یافته بود، نقش بسیار اساسی، و شاید مهمتر از بخش تاریخی آن، در بازسازی سیاسی جامعۀ ایرانی و تداوم سرزمینی و تاریخی آن بازی کردهاند. در واقع این قدرت اساطیر ایرانی بود که بسیاری از اقوام مهاجر به ایران نظیر قبال ترک را به خود جلب و به ایرانی کردن آنها کمک کرد. اساطیر ایرانی در چهارچوب دولتهای پیدرپی سلسلههای اشکانی و ساسانی همچنان محفوظ ماندند و برخلاف سایر اساطیر منطقه همچون اساطیر بینالنهرین که به دلیل انقطاع تاریخی و نهادی (فقدان دولت) رو به فراموشی گذاشتند، پس از اسلام نیز همچنان مایۀ مباهات ایرانیان بودند و در رستاخیز سیاسی ایران در قرن اول هجری نقشآفرینی کردند.
همین قدرت و جذبۀ بخش اساطیری تاریخ ایران بود که بسیاری از پادشاهان تاریخ ایران پس از اسلام نظیر سلطانمحمود غزنوی،19 فرمانروایان شمال ایران (آلبویه و دیلمیان) و حتی شاهاسماعیل صفوی20 به آن مباهات میکردند و با رساندن نسب خود به سلسلههای اساطیری و شخصیتهای اسطورهای ایران، همّ و غمّ خود را جهت استحکام دولت ایرانی و بازسازی فرهنگی، تاریخی، تمدنی و سرزمینی آن به کار میبردند. بسیاری از ایرانیان نیز از طریق تداوم شیوههای روایتگونۀ این تاریخ کهن و باستانی همچون شاهنامه فردوسی، به ویژه بخش اساطیری آن، با گذشتۀ خود آشنا و به شناخت هویت ملی خود نایل میشدند. بیجهت نیست که در کتابهای تاریخی پس از اسلام و در آثار بسیاری از شعرا و نویسندگان ایرانی، نشانههای علاقهمندی به اساطیر ایران مشاهده میشود.
آثار شعرای بزرگی همچون نظامی گنجوی، خاقانی شروانی، حافظ و سعدی شیرازی، مولوی، خیام، و صدها شاعر کهن و معاصر ایران، نظیر شهریار، اخوان ثالث، پروین اعتصامی و دیگران، و نیز کتابهای تاریخی همچون تاریخ طبری، تاریخ سیستان، تاریخ بلعمی، تاریخ یعقوبی، زینالاخبار گردیزی، راحةالصدور راوندی، روضةالصفای خواندمیر، ناسخالتواریخ مربوط به دورۀ قاجار، نصیحةالملوک غزالی، فارسنامه ابن بلخی و صدها اثر تاریخی و اخلاقی دیگر به تاریخ باستانی ایران و به ویژه بخش اساطیری آن اشارههای فراوان دارند.21 بیجهت نیست که برخی از پژوهشگران ایرانی نقش اساطیر ایرانی را در زنده نگاه داشتن تداوم تاریخی، سیاسی و فرهنگی ایران از همه مهمتر میدانند.22
تمامی آثار نظم و نثر مورد اشاره، به تاریخ ایران از دوران اساطیری آن (آفرینش کیومرث به منزلۀ اولین انسان روی زمین) تا پایان دورۀ ساسانی توجه خاص کرده و آن را به مثابۀ تاریخ ایرانیان معرفی کردهاند. علاوه بر آثار ایرانیان، بسیاری از نویسندگان غیرایرانی همچون یونانیان، رومیان و اعراب نیز به این تداوم تاریخی ایران از دورۀ اساطیری تا ظهور اسلام اشارات فراوان داشتهاند.23 به هر روی، تاریخ ایران از دوران نخستین آن تا به امروز شکلدهنده نگرش و گاه شخصیت ایرانی بوده و بنیان مهمی برای شناخت ایرانیان از خود و شناساندن خود به دیگران و به عبارت دیگر هویت آنان به شمار میرود.
2- سرزمین و جغرافیا
تاریخ ایران از روزگاران باستان تاکنون همیشه پیوند ناگسستنی با سرزمینی داشته است که در متون کهن مذهبی اوستایی از آن با عنوان «ایرانویج» (ائیرانویجه) و بعدها «ایرانزمین» یاد میشده است.24 در واقع براساس آثار تاریخی و اسطورههای ایران، تاریخ کشور همیشه با تلاش به منظور حفظ مرزهای ایرانویجه و ایرانزمین در دورۀ باستانی و ممالک محروسۀ ایران در دوران پس از صفویه همراه بوده است.25 مفهوم مرز و حفاظت از آنکه تعیینکنندۀ چهارچوبهای جغرافیای سرزمین ایران بوده است، از دورۀ اساطیری تا دوران معاصر در کانون توجه دولتهای ایرانی قرار داشته است. از اینجاست که هویت ملی ایرانی با جغرافیا و سرزمین پیوند میخورد.
سرزمین ایران یا ایرانزمین کانون مشترک زیست همۀ ایرانیان برخوردار از ادیان و ساختاربندیهای اجتماعی گوناگون بوده است. همین عنصر سرزمینی است که اساس و بنیان مفهوم «وطن» را در ادبیات فارسی به وجود آورده است. مفهوم «کشور» که معنای گستردهتری از وطن دارد و علاوه بر پیوندهای عاطفی، پیوندهای سیاسی ایرانیان را با سرزمین خود مشخص میکند، از دورۀ باستان به بعد برای ایرانیان پیامآور محدودههای جغرافیایی و مرزهای ایران بوده است.
ایران در واقع خود یک مفهوم سرزمینی نیز هست و به همین جهت واژۀ «ایرانزمین» مشخصکنندۀ محدودههای سرزمینی آن است. برخلاف برخی دیدگاههای پستمدرن26 یا نگاههای ایدئولوژیک قومگرایانه27، ایران به مثابۀ یک مفهوم جغرافیایی و یا به مفهوم «کشور»، مخلوق دوران مدرن نیست، بلکه از دیرهنگام یک پدیدۀ «سرزمینی» را تداعی کرده است. جرار دنیولی، برجستهترین پژوهشگر ایرانشناس نیمۀ دوم قرن بیستم، در اثر برجستۀ خود به نام ایدۀ ایران28 نشان میدهد که چگونه «ایران» به مثابۀ یک مفهوم قومی از دوران هخامنشیان و به مثابۀ یک مفهوم هویتی سرزمینی از اواسط دوران اشکانی برای ایرانیان معنا پیدا کرد و با ظهور دودمان ساسانی رسمیت یافت.
بسیاری از شعرا و نویسندگان ایرانی پس از اسلام همین مفهوم سرزمینی را در قالب اشعار حماسی به ایرانیان زمان خود منتقل کردند و همچون فردوسی در بیتهای «چو ایران مباشد تن من مباد...»، مفهوم جغرافیایی هویت ایرانی را با موجودیت ایرانیان یکسان دانستند. برخی از شعرای دیگر ایرانی همچون نظامی گنجوی ایران را به منزلۀ یک واحد سرزمینی قلب زمین خواندهاند، و آن را با همۀ جهان برابر دانستهاند:
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود یقین باشد
این موضعگیری نه تنها بیانگر نوعی علاقۀ وافر به سرزمین ایران است، بلکه در نهایت فداکاری و از جانگذشتگی، یعنی از دست رفتن «تن» فانی در راه «دل» باقی، یعنی «ایرانزمین» و در نهایت تلاش برای حفظ مرزها و بر آن اساس ارزشهای ملی و تمدنی آن را توصیه میکند.
3- میراث سیاسی و نهاد دولت
یکی از عمدهترین عناصر تشکیلدهندۀ هویت ملی ایرانی که در میراث تاریخی و ادبی آن بازتاب یافته است، میراث سیاسی ایران و مسئلۀ تداوم دولت ایرانی است که بیشتر پژوهشگران آن را نادیده گرفتهاند. اندیشۀ دولت و آرمانشهری ایرانی که در ادبیات سیاسی کشور به شکل شاهی آرمانی تجسم یافته بود، عامل مهم رستاخیز سیاسی ایران و ظهور دولتهای محلی ایرانی پس از اسلام بود. این اندیشۀ آرمانی و میراث سیاسی دولت و ساختارهای آن به گونهای نادرست در نظامهای خلافت و دولت پس از اسلام از بنیامیه به بعد مورد تقلید قرار گرفت و سنگ بنای دولتهای اموی و عباسی شد.29 در واقع چنانچه تاریخ و سرزمین ایران را دو پایۀ اساسی تداوم هویت ایرانی بدانیم، نهاد دولت و اندیشۀ شاهی آرمانی30، که در واقع به لحاظ فلسفی ـ سیاسی همان دولت آرمانی مبتنی بر عدالت و قدرت است، پایۀ سوم آن را تشکیل میدهد.
در اندیشۀ سیاسی ایران باستان در واقع این دولت است که پاسداری اصل تداوم تاریخی و سرزمینی ایران را به عهده دارد، و هرچه میراث سیاسی ایران، یعنی اندیشۀ دولت مبتنی بر عدالت و قدرت بیشتر بر اندیشۀ شاهی آرمانی و ریشۀ مردمی آن تطابق یابد، تداوم تاریخ و جغرافیای ایران آسانتر و مستحکمتر خواهد بود. انحراف دولت و رهبران دولت ایرانی از اندیشۀ عدالت موجب دور شدن فره ایزدی از آنها خواهد شد31 و شکافی میان طبقۀ حاکم و مردم ایران به وجود خواهد آورد که گسستهای تاریخی و سرزمینی را به دنبال خواهد داشت.32
حضور میراث سیاسی، یعنی اندیشۀ دولت عادل و مقتدر ایرانی در تمامی آثار تاریخی مربوط به ایران چه بخشهای اسطورهای و چه تاریخی آن نمودار است. در واقع همین خاطرۀ تاریخی از دولت ایرانی در عصر اساطیر و عصر تاریخیتر اشکانی و ساسانی بود که به نخبگان ایرانی پس از اسلام برای احیای اقتدار ایران انگیزه داد. بدون شک بنیانگذاران دودمانهای محلی ایرانی نظیر صفاریان، طاهریان، آلبویه، دیلمیان و سامانیان و دولتهای بعدی نظیر غزنویان و تمامی دولتهای ایرانی پس از حملۀ مغول از وجود دولتهای مقتدر ایرانی پیش از اسلام آگاهی داشته و از آن انگیزه گرفتهاند.33 اظهارنظرها، موضعگیریها و سیاستهای این نخبگان حاکم، که در کتابهای تاریخی زمان خود آنها ثبت شده است، حاکی از این آگاهی تاریخی است.
به علاوه، تلاشهای نخبگان محلی ایرانی برای احیای میراث سیاسی و تاریخی ایران از دوران اساطیری تا ظهور اسلام در قالب کتابهای نظم و نثر جدید، نظیر انواع شاهنامههای قبل از فردوسی34 بازتاب یافته است. خود شاهنامه نشان از تأثیرگذاری میراث سیاسی ایران در تداوم دولت ایرانی و احیای سریع آن پس از گسستهای طولانی و یا کوتاه دارد. دولت ایرانی نه تنها عامل اصلی تداوم تاریخی و جغرافیایی ایران بوده است، بلکه وظیفهای اساسی برای ارتقای میراث ادبی، تمدنی و دینی آن نیز داشته است.
4- میراث فرهنگی ایران
تاریخ، جغرافیا و اندیشۀ دولت آرمانی ایرانی در آداب و رسوم، سنتها، آیینها و آثار نثر و نظم بسیار متعددی ثبت شده است که میتوان از آن به مثابۀ میراث فرهنگی ایران نام برد. این میراث شامل آداب و رسوم و آیینهایی است که از عهد واپسین تاریخ ایران تا به امروز همچنان تداومیافته و بخشی جداناپذیر از هویت و فرهنگ ملی ایرانی شدهاند. برخی از این آیینها همانند نوروز نه تنها در ایران کنونی، بلکه در ماورای مرزهای آن، یعنی در حوزۀ تمدنی ایرانی گرامی داشته میشود و همۀ جهانیان نیز آن را نشانهای از فرهنگ و میراث فرهنگی ایران میدانند. برخی از آداب و رسوم ایرانی پس از اسلام نیز در بستر دین جدید همچنان تداوم پیدا کرد.
برخی از این آیینها نظیر جشنهای سده و مهرگان که در دورانهای اخیر گرامی داشته میشوند، همچنان در زمرۀ میراث فرهنگی ایران قرار دارند. میراث فرهنگی ایران همچنین کتابها و آثار برجستهای است که دربارۀ تاریخ، گسترۀ سرزمینی، آیینها و سنتها و اندیشههای دینی ـ فلسفی ـ سیاسی ایران به رشتۀ تحریر درآمده است. در این زمینه به ویژه آثار منظوم پس از اسلام اهمیت فراوان پیدا میکند. آثار شعرای بزرگی همچون فردوسی، رودکی، نظامی، حافظ، سعدی، مولوی، ناصرخسرو، انوری، ابوسعید ابوالخیر، سنایی، عطار، خیام و صدها شاعر دیگر دربردارندۀ بخشهای مهم تاریخ، گسترۀ سرزمینی، میراث سیاسی (نهاد دولت) و اندیشههای سیاسی، فلسفی و دینی ایرانیان است. مفاهیم والای شاهنامه، گلستان و بوستان سعدی، غزلیات حافظ، مثنوی معنوی و خمسه نظامی و دهها اثر ادبی دیگر گنجینههای گرانبهایی هستند که نه تنها نظایر آن را کمتر میتوان در سایر نقاط جهان یافت، بلکه شکلدهندۀ روح و روان ایرانی در گذر تاریخ نیز بودهاند.
در کنار این آثار میراث ادبی ایران، زبان فارسی از اهمیت والایی برخوردار میشود. گرچه برخلاف نظر برخی از پژوهشگران، تنها نمیتوان به زبان فارسی به منزلۀ عمدهترین عنصر سازندۀ هویت ملی ایرانی اکتفا کرد، از آنجا که تمامی میراث ادبی، تاریخی، عرفانی، دینی و فلسفی اندیشۀ ایرانی، و نیز اکثر کتابهای نظم و نثر مربوط به تاریخ و اساطیر ایران به زبان فارسی نوشته شده است، این زبان را میتوان یکی از ارکان عمدۀ هویت ملی ایرانی به شمار آورد. گذشته از این، برخلاف دیدگاههای غیرتاریخی برخی پژوهشگران و یا نخبگان قومگرا، زبان فارسی هرگز بر اقوام ایرانی تحمیل نشده35 و میراث ادبی نظم و نثر همۀ اقوام ایرانی عمدتاً به زبان فارسی ثبت شده است.
رواج زبان فارسی به مثابۀ زبان اداری و آموزشی ایران به دوران معاصر محدود نمیشود، و از سیاستهای دولت مدرن پس از مشروطیت نیست، بلکه در گذشتههای دور و نزدیک نیز تمامی ایرانیان ساکن کشور، حتی در دورافتادهترین نقاط آن به زبان فارسی و عربی آموزش میدیده و تحصیل میکردهاند. نه تنها وجود صدها اثر تاریخی، ادبی و دینی فارسی متعلق به مناطقی همچون آذربایجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان نشانگر رواج زبان فارسی در این مناطق بوده، بلکه خاطرات بسیاری از مردان و زنان دورۀ معاصر بیانگر این نکته است که زبان فارسی زبان آموزشی اصلی همۀ ایرانیان بوده است.36 کمتر اثری است که میراث تاریخی یا ادبی مناطق گوناگون ایران را به زبانی به جز فارسی ثبت کرده باشد، و تنها گاه میتوان آثار معدودی را در اشعار برخی شعرای محلی به زبانهایی چون ترکی، کردی و بلوچی پیدا کرد.
این نکته به هیچ وجه به منزلۀ تحقیر زبانهای محلی ایرانی نیست، بلکه بدان مفهوم است که زبان فارسی انتقالدهندۀ میراث تاریخی، سیاسی، ادبی، فلسفی و دینی همۀ ایرانیان در سراسر ایرانزمین بوده است. برای نمونه چهار اثر تاریخی مربوط به تاریخ مناطق کردنشین ایران و یا ایلات، طوایف یا امیرنشینان کرد، یعنی شرفنامه بدلیسی، حدیقه ناصریه، زبدةالتواریخ سنندجی و سیرالاکراد و تحفه ناصری به زبان فارسی نوشته شده است.37 کتاب سفینه تبریز که در 721هـ.ق نوشته شده است، فهرست بیش از 250 کتاب موجود در کتابخانههای تبریز آن دوران را ثبت کرده است که اکثر آنها به زبان فارسی و یا عربی است و هیچ ذکری از یک اثر منظوم و منثور ترکی در آن نیست.38
این واقعیتها حاکی از آن است که فارسی به واقع از سوی همۀ ایرانیان در دوران پس از اسلام به مثابۀ زبان ملی (آموزشی و اداری) کشور شناخته میشده و هیچ یک از دولتهای ایرانی پس از اسلام سیاست تحمیلی خاصی برای ترویج آن نداشتهاند. از آنجا که مسئلۀ زبان از اواسط قرن بیستم میلادی در ایران تبدیل به یک مسئلۀ سیاسی شد، و نخبگان سیاسی محلی تحت حمایت بازیگران نظام جهانی به سیاسی کردن زبانهای محلی و تبدیل آن به ابزارهایی علیه یکپارچگی سرزمینی، تمدنی و فرهنگی ایران پرداختند، بحثهایی در مورد تحمیل زبان فارسی و ریشهکن ساختن زبانهای محلی از سوی دولتهای ایران مطرح شد که با واقعیات تاریخی و سابقۀ زبان فارسی در مناطق تحت سکونت اقوام ایرانی قابل تطبیق نیست.
از آنجا که مخالفان میراث تاریخی، سیاسی، فرهنگی ایران و نیز بازیگران جهانی و منطقهای و نخبگان قومگرای تحت حمایت آنها تمامی تلاش خود را متوجه تضعیف زبان فارسی به مثابۀ زبان ملی ایران کردهاند39 و از این طریق درصدد مخدوش ساختن هویت تاریخی و فرهنگی ایران و در هم کوبیدن وحدت ملی آن برآمدهاند40، حفاظت از زبان فارسی به مثابۀ زبان ملی همۀ ایرانیان یکی از وظایف اصلی دولتها، نخبگان و پژوهشگران ایرانی محسوب میشود.
5- جامعه و مردم ایران
ممکن است در نظر گرفتن جامعه و مردم به مثابۀ یکی از شاخصههای هویت ملی امری شگفت به نظر آید، چرا که همیشه مردم را در کنار عناصر دیگر، بخشی از عوامل تشکیلدهندۀ دولت در نظر گرفتهاند. با این همه باید به این نکتۀ مهم توجه داشت که بدون در نظر گرفتن جایگاه و نقش جامعه و مردم ایران، در زمانهای گذشته و حال و یا آینده، در شکل دادن به میراث فرهنگی و سیاسی ایران و تضمین تداوم سرزمینی آن، درک تمامیت هویت ملی ایرانی و پویایی آن بسیار دشوار خواهد بود. گذشته از آن حذف جایگاه جامعه و مردم ایران به منزلۀ یکی از عناصر اصلی هویت ملی ایرانی زمانمند بودن این هویت و پویایی آن را با مشکل مواجه میسازد.
توجه به نقش مردم ایران به منزلۀ یکی از عناصر هویت ملی موجب درک درستتر ماهیت هویت ملی و اندیشۀ سیاسی ایرانی نیز خواهد شد. گذشته از آن در بازسازی و بازتعریف هویت ملی ایرانی و روزآمد ساختن منظومۀ معنایی هویت ملی برای دوران معاصر، تمرکز بر جایگاه مردم ایران اهمیت خاصی پیدا میکند.
مطالعۀ دقیقتر اندیشه و فلسفۀ سیاسی ایران، به ویژه آنگونه که توسط ایرانیان پس از اسلام بازسازی و بازتعریف، و در حماسۀ ملی ایران، یعنی شاهنامه فردوسی جلوهگر شد، نشان میدهد که برخلاف برداشتهای نادرست رایج، در اندیشۀ آرمانشهری یا شاهی آرمانی و به عبارتی فلسفۀ سیاسی ایرانی، مردم جایگاه اصلی را داشتهاند. به عبارت دیگر در اندیشۀ سیاسی ایران مردم همیشه نقش محوری ایفا کردهاند، و تداوم و بقای سرزمینی، تاریخی و فرهنگی ایرانزمین همیشه رابطۀ تنگاتنگی با جایگاه محوری مردم آن داشته است. برخلاف برخی تصورات و برداشتهای رایج، اساطیر و تاریخ ایران بازتولید نقش نخبگان سیاسی حاکم (پادشاهان) و محوریت آن نیست.
تأکید اصلی فردوسی بر قهرمانان ملی ایرانی است که از درون مردم برخاسته و در حفظ تداوم تاریخی و فرهنگی و سیاسی ایرانزمین نقشآفرینی کردهاند. مطالعۀ دقیقتر شاهنامه حاکی از آن است که در ذهن و روان ایرانیان و نخبگان فکری آنها، قهرمانان مردمی همچون کاوه آهنگر، فریدون، رستم، سهراب، سیاوش، گیو، گودرز، گردآفرید، اسفندیار و نظایر آنها جایگاه والاتری از بسیاری نخبگان سیاسی کنترلکنندۀ اقتدار داشتهاند. بسیاری از مشکلات و نابسامانیها و تراژدیهای تاریخی و اسطورهای ایران ناشی از عملکرد نادرست نخبگان سیاسی حاکم بوده و سرانجام در اثر مداخلۀ قهرمانان ملی و فداکاریهای آنان به سامان رسیده است.
توجه به مردم ایران به مثابۀ عنصر عمدۀ سازندۀ هویت ملی ایرانی نه تنها موجب درک درستتر فلسفۀ سیاسی ایران، بلکه باعث پویایی و تداوم هویت ملی ایرانی در حال و آینده نیز میشود، چرا که در دوران مدرن، پویایی و تداوم نظام و ثبات سیاسی بر جایگاه مردم و حضور و مشارکت آنها و سه نکتۀ زیر اساسی استوار است که هر سه جایگاه خاصی در اندیشۀ سیاسی ایران دارند:
الف) برابری در مشارکت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی
در فلسفۀ سیاسی ایرانی نه تنها مردم نقش محوری در حفظ و بقای کشور دارند، بلکه به مثابۀ یک مقولۀ واحد و منسجم نیز نگریسته میشوند. به عبارت دیگر به رغم وجود تفاوت اندیشهها و عقاید گوناگون دینی و قومی، مردم ایران هویت واحد پیدا میکنند و در تمامی شئون اجتماعی و سیاسی و اقتصادی از برابری برخوردار میشوند. برای نمونه در هیچ کجای شاهنامه فردوسی مردم ایران به لحاظ عقیدتی یا دینی بر یکدیگر برتری ندارند، و تحمیل عقیده و یکسانسازی عقیدتی و دینی تجویز نمیشود.
داستان «رستم و اسفندیار» بهترین نمونۀ این آزاداندیشی و تساهل فکری است، چرا که اصولاً نبرد این دو نشانۀ تلاش یک طرف (گشتاسب، در رأس نظام سیاسی) برای تحمیل عقیدۀ دینی از طریق اسفندیار، و مقاومت طرف مقابل (رستم، نمونۀ چهرۀ مردم ایران) در برابر این تحمیل است. پیروزی رستم بر اسفندیار (به رغم رویینتن بودن او) نیز نشانۀ محوریت آزادگی و اهمیت آزادی عقیدتی در چهارچوب تمامیت سرزمین ایران و وفاداری به آن در فلسفۀ سیاسی ایرانی است. امروزه نیز براساس همین فلسفۀ سیاسی، مردم ایران فارغ از هر عقیده، دین و لهجه و زبانی میبایست نقش محوری در سیاستگذاریهای کشوری داشته باشند و از برابری در همۀ زمینههای مشارکت در سرنوشت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران برخوردار شوند.
ب) برابری جنسیتی
توجه به نقش و جایگاه محوری مردم در بازسازی هویت ملی ایرانی متضمن رفع تبعیضات جنسیتی در کنار تضمین مشارکت همۀ اقشار مردم ایران در حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نیز هست. برخلاف تصور نادرست رایج، در فلسفۀ اندیشۀ سیاسی ایران نیز، به ویژه آنگونه که در حماسۀ شاهنامه جلوهگر شده است، تبعیض جنسیتی میان زن و مرد و خوارشمردن زنان از جایگاه چندانی برخوردار نیست، و در هیچ کجای شاهنامه زنان به خاطر زن بودن و یا به خاطر تعلق به اقوام یا مذاهب گوناگون خوار شمرده نشدهاند41 و حقوق آنها پایمال نگردیده است.
زنانی همچون فرانک (مادر فریدون)، رودابه (همسر زال و مادر رستم)، تهمینه (همسر رستم و مادر سهراب)، گردآفرید (دختر هژیر، یکی از قهرمانان ملی ایران)، فرنگیس (دختر افراسیاب تورانی و همسر سیاوش ایرانی)، منیژه (دختر افراسیاب تورانی و همسر بیژن، نوادۀ دختری رستم)، کتایون (دختر قیصر روم و همسر گشتاسب و مادر اسفندیار)، گلنار (همسر اردشیر پاپکان)، شیرین (همسر خسروپرویز)، پوراندخت و آذرمیدخت (دختران خسروپرویز) از جمله چهرههای مردمی شاهنامه هستند که از آنها به شایستگی یاد شده است. بدین خاطر پایبندی به برابری جنسیتی و اعمال آن از لازمههای اصلی سیاستگذاری ملی در چهارچوب هویت ملی ایرانی است. در فرهنگ ایرانی و تاریخ ایران، برخلاف جامعه جاهلی عرب پیش از اسلام و حتی پس از آن، نگرش منفی دربارۀ زنان به خاطر زن بودن کمتر وجود داشته است. احترام ایرانیان به چهرههای تاریخی زنان اسلام به ویژه حضرت فاطمه زهرا و حضرت زینب(س) و نظایر آن و ستایش نقش اجتماعی و سیاسی آنها در زمانه خود، بازتاب تأثیر نگرش و فرهنگ ایرانی نسبت به زنان و مسئله جنسیت و برابری آن بوده است.
ج) حکومت مبتنی بر داد و دهش (عدالت)
در نظر گرفتن مردم ایران به مثابۀ یکی از عناصر عمدۀ سازندۀ هویت ملی ایرانی و درک جایگاه آنها در هویت ملی ایرانی و تاریخ و میراث سیاسی و فرهنگی ایران موجب درک درستتر اندیشۀ «عدالت» و «داد و دهش» در فلسفۀ سیاسی ایران میشود. اصولاً باید توجه داشت که «عدالت» یا «داد و دهش» به مثابۀ یکی از مفاهیم محوری در فلسفۀ سیاسی ایرانی، همیشه در چهارچوب رابطۀ میان دولت و جامعه و یا به عبارت دقیقتر رابطۀ میان نخبگان سیاسی حاکم و مردم معنا پیدا کرده است. اندیشۀ آرمانشهری و یا شاهی آرمانی همیشه با اندیشۀ داد و دهش و عدالت رابطه داشته است.
رهبران آرمانی ایرانی همچون فریدون و کیخسرو نه تنها خود از میان مردم ایران به پا خاسته و به مقام فرمانروایی ایرانشهر رسیدهاند، بلکه در طول حیات خود نیز بر مردم براساس نیکی و عدالت و داد و دهش فرمانروایی میکردهاند. در فلسفۀ سیاسی ایرانی نیز این معنا به خوبی نهفته است که مردمان نیکرفتار عادی میتوانند به مقام آرمانشاهی و فرمانروایی ایرانشهر دست یابند، و حفظ و تداوم فرمانروایی آنها نیز بر تداوم عدالت استوار است. فردوسی پس از درگذشت فریدون، بزرگترین فرمانروایی آرمانی شاهنامه، این فلسفه را به خوبی جلوهگر میسازد که نژاد و ویژگیهای مافوق بشری و الهی عامل بقا و خوشنامی نخبگان سیاسی حاکم نیست؛ مردمی بودن و آزادگی و عدالتپروری فرمانروایان دلیل این امر است، و هر فردی از مردم ایران با همان ویژگی میتواند به مقام والای فریدون برسد.
فریدون فرخ فرشته نبود
به مشک و به عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
6- دین و میراث معنوی ایران
دین از عمدهترین عناصر هویتی جامعۀ بشری است، و در ایران نیز دین اسلام و آیین تشیع که اکثر مسلمانان ایران پیرو آن هستند، نقش مهمی در هویت ملی ایرانی و تداوم سرزمینی کشور داشته است. گرچه برخیها بر آن بودهاند که اصولاً دین و اسلام را در برابر ایرانیت یا هویت ملی ایرانی قرار دهند42، اما این عمل تقابل را یا از روی عدم شناخت دگرگونیهای تاریخی ایران انجام داده و یا براساس اصول ایدئولوژیک درصدد نفی ایرانیت و نادیده گرفتن و یا ناچیز شمردن آن برآمدهاند. همانگونه که پیش از این گفته شد، این تقابل نوعی عمل غیرتاریخی و نمونهای از خطای روششناختی کاهشگری است، که در آن هویت ایرانی را به عنصر دینی آن، آن هم دین اکثریت جامعۀ ایرانی کاهش دادهاند.
در مقابل این کاهشگرایی دینی، برخی به کاهشگری ملی نیز دست زده و با ارتکاب همان خطای روششناسانه، درصدد برآمدهاند ملیت و ایرانیت را در برابر دین اسلام قرار دهند و اهمیت دومی را نادیده بگیرند. اینان نیز هویت ایرانی را به یکی از عوامل عمدۀ آن که ملیت و تاریخ و فرهنگ باستانی ایرانی است، کاهش دادهاند. هر دو گروه، هویت ملی ایرانی را نه به شکل فراگیر بلکه به شکل محدود آن مورد توجه قرار دادهاند.
واقعیت آن است که در گذشتۀ ایران، دین نقش مهمی در هویت ایرانی داشته، ولی در تحول تاریخی، ادیان دچار تحول شدهاند. قبل از ظهور زرتشت ایرانیان فلات ایران به ادیان دیگری همچون میتراییسم و نظایر آن باور داشتند43، پس از آن دین زرتشت به بخش مهمی از هویت ایرانی تبدیل شد و ایرانیان نیازهای معنوی خود را از طریق عمل به احکام آن برآورده میکردند.44
با ظهور اسلام، دین زرتشت موقعیت پیشین خود را از دست داد و اکثریت ایرانیان آیین جدید را پذیرفتند. بدینگونه است که پذیرش اسلام به هیچ وجه متضاد با هویت ایرانی قلمداد نشد و بزرگترین فرهیختگان ادبی، فکری و سیاسی ایران که به رستاخیز ادبی، فرهنگی و سیاسی کشور همت گماشتند، از مسلمانان معتقد و مؤمن بودند. در همان حال، همین مؤمنان مسلمان با تعصب تمام میراث تاریخی، تمدنی، فرهنگی و سیاسی ایران باستان را زنده نگاه داشتند و زمینۀ رستاخیز دولت ایرانی را فراهم کردند.
میان عنصر دینی و معنوی هویت ایرانی و عناصر تاریخی، فرهنگی و سیاسی ایران تا دورۀ معاصر هیچگونه تضادی وجود نداشت. تقابل ظاهری میان دین اسلام با ملیت ایرانی و میراث باستانی آن زمانی شروع شد، که دین یا ملیت به ابزار سیاسی و ایدئولوژیک نظامهای سیاسی (پهلوی دوم و جمهوری اسلامی) تبدیل شد و از آنها برای تحکیم اقتدار و گسترش مشروعیت بهرهبرداری به عمل آمد. خود این ابزاریشدن و سیاسی شدن دین یا میراث ملی ایرانی عامل اصلی کاهشگرایی هویتی نیز هست، چرا که بهرهبرداران از عنصر ملیت و ایرانیت به نفی اهمیت دین میپردازند و بهرهبرداران از دین به مثابۀ ابزار مشروعیت و اقتدار، به نفی ایرانیت و میراث فرهنگی، تاریخی و باستانی آن دست میزنند. این کاهشگری ملی یا دینی با روح ایرانی و نگاه فراگیر ایرانی به هویت خود بیگانه بوده، به همین دلیل با واکنش مردمی مواجه است. در دورۀ معاصر، ایرانیان در برابر کاهشگرایان ملی به تقویت عنصر دینی و معنوی هویت خود دست زدهاند، و در برابر کاهشگرایان دینی، به تقویت عناصر ملی هویت ایرانی پرداختهاند.
همانگونه که پیش از این گفته شد، دین یکی از گونههای هویتی اجتماعی جامعۀ بشری است و نمیتواند در برابر هویت ملی قرار گیرد. در داخل یک سرزمین ملی، ادیان گوناگون همزمان وجود دارد، و کاهش دادن هویت ملی به یکی از ادیان باعث نادیده گرفتن پیروان ادیان دیگر میشود و به وحدت ملی کشور خدشه وارد میسازد. به هر صورت، دین یکی از عناصر مهم هویت ملی ایرانی است و نمیتوان به نام ایرانیت اهمیت دین را نادیده گرفت و نیز به نام اسلام اهمیت میراث تاریخی، سیاسی، تمدنی و فرهنگی ایرانی را.
تحولات جهانی و آیندۀ هویت ملی ایرانی
با پایان جنگ سرد در پایان دهۀ 1980 م. و سرعت شتابزای تحولات جهانی، منطقهای و داخلی توجه به هویت ملی از اهمیت بیشتری برخوردار شده است. در حال حاضر در سه سطح جهانی، منطقهای و داخلی با سه مسئله و چالش بالقوه بر سر راه هویت و وحدت ملی ایرانی مواجه هستیم که بحث دربارۀ آنها ضروری مینماید.
1- جهانی شدن و هویت ملی ایران
دربارۀ جهانی شدن و تأثیر آن بر مسائلی همچون هویت ملی، مرزها، حاکمیت و دولت بحثهای فراوان صورت گرفته است.45 محور یکی از بحثها، به ویژه در جامعۀ ما تأثیر جهانی شدن بر هویت ملی و تضعیف نقش دولت و رشد قومگرایی است. با این همه، تحلیل عمیق و همه جانبهای دربارۀ این مسائل صورت نگرفته و مسئله همچنان در سطح مطرح میشود. در زمینۀ تأثیر جهانی شدن بر هویت ملی، دولت و قومیت ذکر چند نکته ضروری است.
الف) جهانی شدن پدیدۀ جدیدی نیست و اصولاً توافق چندانی میان پژوهشگران بر سر ماهیت آن وجود ندارد، و هر یک براساس نگرش خود سرمنشأ و ماهیت خاصی برای جهانی شدن در نظر میگیرد. برخی عمدهترین ویژگی آن را ویژگی اقتصادی میدانند46 و برخی فرهنگی و سیاسی47. جهانی شدن قبل از اینکه بیشتر به مثابه یک فرایند مطرح باشد، به منزلۀ یک چهارچوب گفتمانی مطرح است، و تأثیرات آن بر دولت، هویت ملی و قومی بیشتر از برداشتها و استنتاجات ذهنی موجود در محدودههای گفتمانی سرچشمه میگیرد تا تأثیر آن به منزلۀ یک فرایند جهانی. گفتمان جهانی شدن نیز همانند سایر گفتمانها عمر محدود داشته، و جای خود را به گفتمان جدیدی میدهد، اما پدیدههایی همچون ملیت، مرز و دولت به دوام و بقای خود ادامه خواهند داد.48
ب) دولت به مثابه عمدهترین و مهمترین بازیگر عرصۀ داخلی و بینالمللی معاصر غیرقابل جایگزین است. گرچه در قرن بیستم فرایندهای جهانی شدن، همبستگی متقابل، ظهور بازیگران غیردولتی و گسترش ارتباطات بر دولت و اقتدار آن تأثیر گذاشته است، اما نتوانسته است آن را از صحنۀ زندگی داخلی و بینالمللی بشری حذف کند.49 به رغم گسترش ارتباطات و کاهش توان دولتها برای تأثیرگذاریهای فرامرزی، مرزهای ملی همچنان تحت حاکمیت دولتهاست و این مسئله توان دولت را برای کنترل فرایندهای اطلاعاتی و ارتباطی از میان نبرده است. دولت بیش از هر چیز تنظیمکنندۀ روابط بشری در سطح داخلی و خارجی است و اقتدار خود را همچنان حفظ خواهد کرد.
پ) به رغم دگرگون شدن محدود مفهوم هویت ملی و ضرورت بازسازی آن، جهانی شدن به از میان رفتن آن کمک نکرده است. برعکس، هویت ملی در عرصۀ جهانی به ویژه در مناطقی که از گسترش فرهنگ مسلط غرب و به ویژه اقتدار اقتصادی، فرهنگی و ارزشهای ایالات متحده آمریکا نگران هستند، بیشتر از پیش تقویت شده است.50 تقویت هویت ملی تنها ابزار ایستادگی در برابر سلطۀ نهفته در فرایند جهانیسازی کنونی است. بنابراین با گسترش فرایند جهانی شدن، دو جریان آگاهی از هویتهای فراملی بشری و همزمان با آن تقویت همبستگی و هویت ملی با یکدیگر روی میدهند.
از سوی دیگر برخلاف تصور برخی از پژوهشگران و برخی نخبگان و جریانات سیاسی قومگرا، جهانی شدن دوران خیزش قومیتها نیست. در سالهای دهۀ 1960 و 1970 م. که جهانی شدن سرعت کنونی خود را نداشت، حرکتهای قومی قدرتمندتری در عرصۀ جهانی وجود داشت. از سوی دیگر جهانیسازی به مثابۀ فرایندی که از سوی بازیگران اصلی نظام جهانی هدایت و تقویت میشود، اصولاً با ناآرامیهای قومی مخالف است، چرا که این ناآرامیها و بیثباتیهای ناشی از گسترش حرکتهای سیاسی قومی بیش از هر چیز با بنیادهای اساسی جهانی شدن که لیبرال دموکراسی و اقتصاد بازار آزاد است، در تضاد است.
هرگونه بیثباتی ناشی از قومیت و قومگرایی میتواند ثبات منطقهای و جهانی را بر هم بزند و در نتیجه صلح و ثبات ضروری برای گسترش اقتصاد بازار و لیبرال دموکراسی را از میان بردارد.51 بازیگران عمدۀ نظام جهانی نظیر ایالات متحدۀ آمریکا در آغاز قرن بیست و یکم مخالفت خود را با ظهور واحدهای ملی ناشی از قومگرایی ابراز داشته و بیشتر به حفظ وحدت و یکپارچگی سرزمینی کشورهای چندقومیتی نظیر افغانستان و عراق اصرار میورزیدهاند تا تشویق قومگرایی. مخالفت آمریکا با استقلال کردهای عراق و حتی برنامههای فدرالیسم احزاب کرد عراقی نمونۀ این تضاد میان فرایند جهانیسازی ـ جهانی شدن با قومیتگرایی است.52
از آنجا که ایران کشوری است دارای پیشینۀ سیاسی، تمدنی و دولتی درخشان و از میراث فرهنگی و معنوی والایی نیز برخوردار است، فرایند جهانیسازی ـ جهانی شدن به مثابۀ یک چالش برآمده از گسترش قدرت و فرهنگ غرب میتواند به انگیزش علایق و احساسات ملی ایرانی منجر شود؛ چرا که مقایسۀ وضعیت نامساعد و نابسامان ایران کنونی با اقتدار و شکوه گذشته از یکسو و چالشهای ناشی از سلطۀ فرهنگ و ارزشهای تمدن غرب بر ارزشهای ملی و تمدنی ایرانی از سوی دیگر، میتواند انگیزۀ مهمی برای تلاش در جهت بازسازی هویت ملی ایرانی و توجه به منافع ملی ایران در جهان متلاطم کنونی باشد.
بایستهها: لزوم بازسازی هویت فراگیر ملی ایرانی
آنچه موجب میشود تا هویت ملی ایران و به تبع آن وحدت ملی ایران در عصر گسترش تحولات جهانی و منطقهای در معرض چالش قرار بگیرد همان پدیدهای است که پیش از این از آن به مثابه نگرش کاهشگرانه به هویت ملی ایرانی نام بردیم. چالشهای داخلی، منطقهای و جهانی موجود بیش از هر چیز باید ایرانیان را بر این دارد تا در بازتعریف هویت ملی خود نگرش فراگیر در پیش بگیرند.
رعایت این نکته به ویژه از سوی دولت ایران ضرورت دارد، چرا که سیاستگذاری هویتیِ کاهشگرانه در نیم قرن گذشته مشکلات زیادی برای جامعۀ ایرانی به بار آورده است. تنها براساس یک سیاستگذاری مبتنی بر در نظر گرفتن همۀ عناصر سازندۀ هویت ملی ایرانی، آنگونه که پیش از این بدان اشاره شد، میتوان به هدفهای برتری چون توسعۀ ملی، وحدت ملی و تحقق منافع ملی دست پیدا کرد. به رغم ضرورت بازسازی هویت ملی ایرانی براساس عناصر فراگیر سازندۀ آن، چهار نگاه هویتی کاهشگرانه در میان جریانات گوناگون سیاسی ـ اجتماعی جامعۀ ایرانی دیده میشود که تلاش برای شناخت و اصلاح آن ضروری است.
1- کاهشگرایی سنتی ـ دینی
نگاهی است که با نادیده گرفتن عناصر تاریخی و ملی هویت ایرانی، دین اسلام را در برابر ایرانیت قرار میدهد و به نفی میراث ملی و به ویژه میراث باستانی ایران میپردازد، و بر آن است که هویت ملی ایرانی بیش از هر چیز در دین، آن هم گرایش خاصی از آن خلاصه شود.53
2- کاهشگرایی قومی
برخی از جریانات چپگرای ایرانی، به ویژه جریانات مارکسیستی که با سقوط اتحاد شوروی و کمونیسم با نوعی بحران هویت مواجه شدهاند، برای مقابله با جریانات ملیگرایانه و در رقابت با آنها، که در گذشته نیز مسئلۀ عمدۀ این جریانها بوده است، بیشترین تلاش خود را در جهت تقویت قومگرایی و سیاسی کردن مسائل قومی ایران متمرکز کردهاند.54 جریانات چپگرای قومی همچون فرقۀ دموکرات آذربایجان55 یا احزاب چپگرای قومی کرد56 و عرب57 نیز در این رابطه نقش اساسی و محوری دارند، و بر آن هستند تا با ترویج قومگرایی، هویت ملی ایرانی را به ویژه در بعد فرهنگی و سیاسی آن مورد هجوم قرار دهند، و قومگرایی و احیای هویتهای قومی را جایگزین آن سازند. این تلاش بیشتر در جهت دامن زدن به احساسات قومی و در تضاد قرار دادن ایرانیان بر محور زبان و مذهب صورت میگیرد، تا بر آن اساس نوعی حمایت و بسیج تودهای به نفع نخبگان قومگرا در جهت تحقق منافع سیاسی و قدرتطلبانۀ آنها فراهم آید.58
3- کاهشگرایی شبهعلمی
این نوع نگرش کاهشگرایانه به تازگی و با محبوبیت یافتن نگرشهای انتقادی جدید غرب به ویژه تفکر پستمدرن در ایران رواج یافته و طرفداران و مشتاقان آن به همان شیوۀ رایج در دنیای غرب، درصدد برمیآیند تا به «شالودهشکنی» بنیانهای هویت ملی ایران دست بزنند، و اصولاً به پیروی از پیروان پستمدرنیسم، با روایتهای کلان تاریخی و هویتسازی ملی به مخالفت برخیزند.59 ناآگاهی این گروه از پژوهشگران از تحولات تاریخی و بیتوجهی آنها به لزوم کاربرد «جامعهشناسی تاریخی» در تحلیل مسائل ایران موجب شده است تا همان چهارچوبهای نظری ویژۀ غرب، نظیر دیدگاههای آندرسون و یا پستمدرنها را در بحث هویت ملی ایران به کار گیرند، و مدعی نبودن تداوم تاریخی، و میراث فرهنگی و سیاسی برای ایران شوند. براساس این دیدگاه، هویت ملی ایرانی ساخته و پرداختۀ پژوهشگران و باستانشناسان غربی و دولت مدرن اقتدارگرای رضاشاه و پس از آن بوده است.60 ناآگاهی این گروه از نویسندگان از تاریخ ایران و پویاییهای چندگانه آن موجب این داوریها میشود.
4- کاهشگرایی باستانگرایانه
برخی جریانات افراطی باستانگرای ایرانی در نقطۀ مقابل کاهشگرایی سنتی دینی قرار دارند، و به نفی و نادیده گرفتن عنصر دینی و معنوی هویت ملی ایرانی، به ویژه دین اسلام میپردازند. این گروه نیز تاریخ 1400 ساله ایران پس از اسلام را نادیده میگیرند و براساس عواطف و احساسات و یا از روی ناآگاهی، هویت ملی ایرانی را نه تنها به ایران باستان کاهش میدهند61، بلکه این نکته را نادیده میگیرند که بسیاری از پیشتازان رستاخیز سیاسی و فرهنگی ایران پس از اسلام و احیاگران میراث تاریخی، سیاسی و فرهنگی باستانی آن مسلمانان مؤمن و میهنپرست بودهاند.
بدیهی است که اینگونه نگرشهای کاهشگرایانه به هویت ملی ایرانی مانع توجه به نگرش فراگیر هویت ملی ایرانی متشکل از عناصر پنجگانۀ سابقالذکر میشود. مشکل از آنجا به وجود میآید که دولت نیز سیاستگذاری هویتی را براساس نگرشهای کاهشگرایانۀ فوق قرار دهد. برنامهریزی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی مبتنی بر یک سیاستگذاری هویتی کاهشگرایانه بزرگترین عامل آسیب دیدن وحدت ملی، منافع و هویت ملی ایرانی میشود.
تنها با یک سیاستگذاری هویتی مبتنی بر نگرش فراگیر به هویت ملی ایرانی است که میتوان زمینۀ مشارکت همۀ شهروندان ایرانی را در حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آن تضمین کرد و بدین طریق وحدت ملی کشور را تحقق بخشید. از سوی دیگر این نگرش فراگیر هویتی موجب جذب همۀ ایرانیان فارغ از هر تعلق دینی، زبانی و گرایش سیاسی میشود و زمینۀ مشارکت همه جانبۀ آنها را برای بازسازی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ایران فراهم میسازد.
این نکته به ویژه در زمینۀ نگرش کاهشگرایانۀ سنتی ـ دینی به هویت ایرانی اهمیت دارد، چرا که با استقرار نظام سیاسی اسلامی در کشور، بیش از هر چیز خطرهای ناشی از کاهشگرایی سنتی ـ دینی زمینۀ ظهور پیدا میکند. این نوع نگرش کاهشگرایانه زیانهای متعددی به دنبال میآورد، که اهم آن به شرح زیر است:
1- ازخودبیگانگی جوانان ایرانی به دلیل عدم انتقال آگاهی از تاریخ، فرهنگ و میراث سیاسی ایران به آنها از طریق نظام آموزشی. این نکته آنها را در برابر امواج قدرتمند فرهنگی ناشی از فرایند جهانیسازی بسیار آسیبپذیر میسازد.
2- تشدید بحران هویتی به دلیل تمایل نگرش مسلط به قرار دادن اسلامیت در برابر ایرانیت و فشار روانی بر جامعه برای انتخاب و برتری دادن یکی بر دیگری.
3- خطر رویارویشدن ایران با بازیگران قدرتمند منطقهای و جهانی به دلیل تأکید بیش از حد بر آرمانهای دینی جهانشمول و توجه بیشتر به منافع فراملی دینی به جای منافع ملی ایرانی. این نوع آرمانگرایی فراملیِ مبتنی بر نگرش مذهبی، منافع بازیگران مسلط منطقهای و جهانی را به خطر میاندازد و آنها را به اتخاذ سیاستهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و احتمالاً نظامی علیه ایران تشویق میکند.62
4- تشویق قومیت و قومگرایی به دلیل عدم آگاهی جوانان و ساکنان مناطق مرزی ایران از هویت ملی و نقش مهم اقوام ایرانی در ارتقای میراث فرهنگی، سیاسی و تمدنی ایران. دشمنی بازیگران منطقهای و جهانی با نظام دینسالار نیز موجب میشود تا با در پیش گرفتن سیاستهای الحاقگرایانه (نظیر پانعربیسم و پانترکیسم) به تقویت حرکتهای قومگرایانه و بهرهبرداری از آن بپردازند. بازیگران فرامنطقهای نیز برای در فشار قرار دادن نظام سیاسی درصدد برمیآیند از اهرم قومیتگرایی علیه دولت مرکزی استفاده کنند.63 در پیش گرفتن ملاکهای خاص برای جذب و استخدام شهروندان، که اصولاً خود از نگرش کاهشگرایانۀ هویتیِ سنتی ـ دینی ناشی میشود، موجب تقویت ذهنیت تبعیض قومی و تضعیف پایههای هویت و وحدت ملی ایران میشود.
نتیجهگیری
همانگونه که در بحثهای آغازین این پژوهش گفته شد، هدف اساسی نویسنده از پرداختن به بحث هویت ملی ایرانی، شناخت نیازها و چالشهای عمده کنونی فراروی جامعه ایرانی چه در سطح جهانی ـ منطقهای و چه درونی و تلاش برای بازسازی چهارچوب نظری بحث هویت ملی ایرانی به منظور پاسخگویی به نیازها و چالشهای مورد اشاره بوده است. نویسنده برخلاف برخی نگرشهای نوین به بحث هویت ملی به طور عام و هویت ایرانی به طور خاص، همچون نگرشهای پستمدرن و یا دیدگاههای ایدئولوژیک کاهشگرای فراملی ـ مذهبی ـ و فروملی ـ قومی ـ معتقد است که به کارگیری الگوهای روشی مبتنی بر دگرگونی بنیادی و گسستی و یا به عبارتی کاربست روش تحول پارادایمی(9) ـ برآمده از دیدگاه توماس کهن ـ در پرداختن به هویت ایرانی، سودمندی چندانی برای پاسخگویی به نیازهای نوین جامعه ایرانی در سطح جهانی و داخلی ندارد و برعکس به دلیل غیرواقعگرایانه و غیرتاریخی بودن آن مشکلات ایران را دو چندان میسازد.
بر همین اساس با تکیه بر روش واقعگرایانهتر و مناسبتر «برنامه پژوهشی»(10) ایمره لاکاتوش، که کاربست بهتری در علوم اجتماعی دارد، نخست به شناخت عمدهترین چالشها و نیازهای امروزین فراروی جامعه ایرانی دست زده، آنگاه درصدد برآمده تا با بازسازی بنیادهای سازندۀ هویت ملی ایرانی، یعنی حفظ مؤلفههای محوری تاکنون شناخته شدۀ هویت ایرانی از یک سو و افزودن مؤلفههای نوین به آن از دیگر سو، به چالشها و نیازهای مورد اشاره پاسخ گوید و چهارچوب مستحکمتری دربارۀ بحث هویت ملی ایرانی به دست دهد. این بازسازی بیش از هر چیز نه بر پایۀ نگرشهای نظری برآمده از دگرگونیهای اجتماعی، سیاسی و فکری دنیای غرب، بلکه بر بازخوانی میراث تاریخی، فرهنگی و سیاسی جامعۀ ایران استوار بوده است.
نویسنده بر آن است که کاربست اینگونه چهارچوبهای نظری، به دلیل تعلق به شرایط و بسترهای اجتماعی ـ اقتصادی متفاوت، برای تجزیه و تحلیل مسایل ایران عملی غیرتاریخی(2) است و ما را از شناخت واقعی مشکلات و چارهجویی درست آنها بازمیدارد. برعکس، تکیه بر رهیافت بومی مبتنی بر مطالعه دقیقتر دگرگونیهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جامعه و جایگاه آن در محیط و نظام جهانی، و کنکاش در میراث تاریخی، سیاسی و فرهنگی ایران و بازخوانی آن بیشتر راهگشا خواهد بود.
جامعۀ امروز ایران در برابر چالشهای اساسی درونی و برونی قرار گرفته است که خود برآمده از دگرگونیهای اجتماعی، اقتصادی داخلی و محیطی است. اساسیترین این چالشها را میتوان از نظر درونی پدیدۀ توسعۀ سیاسی ـ اقتصادی، یعنی مشارکت سیاسی، و برابریهای گوناگون اقتصادی و جنسیتی دانست. در عرصۀ برونی نیز اساسیترین چالش فراروی ایران چگونگی کنش با نظام جهانی و بازیگران محوری و پیرامونی برای برونرفت از بحرانهای منطقهای و بینالمللی و پیشبرد منافع ملی ایران است.
با توجه به این نکات، نویسنده بر این نکته تأکید کرد که بسنده کردن بر رهیافتهای کلاسیک و متعارف پرداختن به هویت ایرانی برای پاسخگویی به چالشها و نیازهای فراروی ایران کنونی کافی نیست و بازسازی یک چهارچوب نظری نوین براساس بازخوانی میراث فرهنگی، سیاسی و تاریخی ایران کارایی بهتری خواهد داشت. براساس این نگرش بومی، نویسنده ضمن یک بحث مفهومی و روششناسی دربارۀ هویت و هویت ملی، شیوۀ نادرست پردازش به پدیدۀ هویت را در لایههای گوناگون آن بررسی نموده و بر بایسته بودن پرهیز از تغییر سطح تحلیل در بررسی هویت ملی و رابطۀ آن با سایر لایههای هویتی تأکید کرده است.
بر پایه این چهارچوب مفهومی و روششناسی، بحث اساسی این پژوهش برای شناخت بنیادهای سازندۀ هویت ملی ایرانی آغاز شد تا با به دست دادن یک چهارچوب نظری نوین دربارۀ عناصر اساسی سازندۀ هویت ملی ایرانیان بتوان برای چالشها و نیازهای برآمده از دگرگونیهای درونی و برونی پاسخی شایسته پیدا کرد. بر این اساس به هنگام برشمردن اهمیت فرهنگ، تاریخ، دین و جغرافیا به مثابۀ ستونهای سازندۀ هویت ملی ایرانی، با نگاهی دقیقتر جایگاه و نقش این عناصر را در ساختن هویت ملی ایرانی و تداوم ایران به مثابۀ یک کل سرزمینی و فرهنگی روشن ساختهایم. در کنار این عناصر، و براساس بازخوانی دگرگونیهای تاریخی ایران از دوران باستان تا دورۀ کنونی، نقش و اهمیت دو عنصر فراموش شده سازنده هویت ملی ایرانی، یعنی میراث سیاسی ایران و نهاد دولت از یک سو و جامعه و مردم ایران از سوی دیگر بازشناسی شد.
این بازشناسی نه تنها ما را به شناخت بهتری از رمز و راز دگرگونیهای گذشته ایران و پاسداری و تداوم موجودیت سرزمینی و فرهنگی آن رهنمون میسازد، بلکه در چارهجویی چالشها و نیازهای نوین برآمده از دگرگونیهای درونی و برونی جامعۀ ایران یاری میرساند. در بازشناسی نقش دولت و جامعه، مردم به منزلۀ بنیادهای سازندۀ هویت ملی ایرانی، بازخوانی میراث تاریخی، سیاسی و فرهنگی ایران در محور کار قرار گرفت و ما را بر این نکته رهنمون ساخت که پیوستگی میان دولت و جامعه از بایستههای اساسی مورد تأکید اندیشمندان فرهنگی و سیاسی ایران در گذشته بوده و بیش از هر چیز در میراث فرهنگی و ادبی آن همچون شاهنامه فردوسی و نوشتههای دیگر بازتاب پیدا کرده است.
براساس همین بازخوانی میراث سیاسی، فرهنگی و تاریخی خود و در پرتو چالشها و نیازهای اساسی جامعۀ امروزین ایران، این نکته را یادآور ساختیم که در بحث دولت و جامعه، ماهیت این نهاد سیاسی و چگونگی عملکرد آن در عرصۀ درونی و برونی (منطقهای و جهانی) از یک سو و رابطه آن با جامعه و مردم ایران از سوی دیگر باید در محور بحث قرار گیرد. این ارتباط میتواند به ظهور یک دولت فراگیر برآمده از خواستههای جامعه و مردم ایران منجر شود که در وهله نخست بر عدالت (داد و دهش) استوار بوده و همه ایرانیان، و به عبارتی شهروندان کنونی سرزمین ایران را بدون توجه به نژاد، مذهب و زبان و نظایر آن64 از حقوق و فرصتهای برابر در مشارکت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی برخوردار میسازد و زمینههای از میان بردن نابرابریهای اقتصادی، جنسیتی (میان زن و مرد) را فراهم میکند. این دولت فراگیر در عرصۀ برونی، نیز کنش خود با بازیگران محوری و پیرامونی را در چهارچوب برآورده ساختن منافع ملی ایران و پیشبرد رفاه جامعۀ ایرانی و جایگاه ایران در نظام جهان استوار میسازد و زمینۀ رویارویی و از میان بردن هرگونه چالشهای احتمالی فراروی امنیت ملی و یکپارچگی سرزمینی ایران را فراهم میآورد.
براساس همین چهارچوب مفهومی و نظری برای بازسازی و شناخت بنیانهای هویت ملی ایرانی و ارتباط آن با چالشها و نیازهای امروزین جامعۀ ایرانی بود که در پایان بر اهمیت نگرش درست روششناسانه و معرفتشناسانه به بحث هویت ملی ایرانی و بایستگی پرهیز از کاهشگری در تعریف و شناخت هویت ایرانی تأکید شد. آنگاه، ضمن شناسایی چهار نگرش کاهشگرانه به هویت ایرانی، زیانهای برآمده از کاهشگری سنتی ـ مذهبی، یعنی گفتمان رسمی و مسلط کنونی برای ایران و جامعۀ ایرانی در عرصه داخلی و بینالمللی برشمرده شد. از همینجا است که بازسازی و بازشناسی بنیادهای هویت ملی و بر آن اساس سیاستگذاری مناسب و بهینه برای رویارویی با چالشهای عمده فراروی جامعۀ ایرانی و پاسخگویی به نیازهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی آن بیش از هر چیز به در پیشگیری یک نگرش همهجانبه و فراگیر و پرهیز از رهیافتهای نادرست و زیانبار کاهشگرانه بستگی دارد.