(روزنامه كيهان ـ 1394/06/31 ـ شماره 21164 ـ صفحه 6)
از نظر این زن جوان بریتانیایی «بهترین انتخاب» همان پیوستن به گروه خونریز و تروریستی داعش است و آرمانهای داعش والاترین آرمانهای جهان به شمار میرود و به همین خاطر باید خود را وقف این گروه کند! ام خطاب از زمان پیوستن به داعش همواره خاطرات و تجربیات و مشاهدات خود را در شبکههای مختلف اجتماعی مختلف و همین طور در وبلاگ خود منتشر و به نوعی دیگر همفکرانش در سراسر جهان را نیز به پیوستن به داعش ترغیب میکند.
وی همین چندی پیش متوجه شد که شوهرش که او نیز یکی از تروریستهای داعش بود در سوریه کشته شده است. ام خطاب پس از اطلاع از خبر کشته شدن همسرش خطاب به مادرش مینویسد:« آه مادر، خودم میدانم که در آغوش کشیدن تو دیگر در این جهان برایم ممکن نخواهد بود اما میدانم و بر این باور هستم که روزی تو را در آسمانها و بهشت در آغوش میکشم. »در نوشتههای این زن جوان ترکیبی از غم و حس انتقام و تلاش برای یافتن معنای زندگی آن هم در میان افراد داعش که در بخشهای گستردهای از شمال سوریه و شمال عراق اعلام «خلافت» کرده به چشم میخورد، همان گروهی که در این مناطق، تشکیلاتی دولتی بر پایه ساختارها و قواعد قرونوسطایی رژیمهای توتالیتر تاسیس کرده است.
آن 550 زن غربی دیگری که خانه و خانوادههای خود در کشورهای غربی را رها کرده و به گروه تروریستی داعش پیوستهاند نیز داستانی مشابه امخطاب دارند. امخطاب در واقع یکی از دوازده زنی به شمار میرود که موضوع تحقیق پژوهشگران بنیاد معروف «گفتگوی استراتژیک لندن» قرار گرفته است. این به اصطلاح «بانوان خلیفه» به این مسئله باور قلبی دارند که آنچه را در زندگی و کشورهای محل اقامت خود از دست داده اند در «نظام خلافت» میتوانند پیدا کنند.
اما واقعا این زنان به چه علت و انگیزهای به صورت داوطلب به گروهی میپیوندند که نه تنها زنان را تحقیر میکنند بلکه از نظر تمامیتخواهی و تعصب و افراطگری از همه همفکران خود سبقت گرفتهاند؟ آیا واقعا زنی که بخواهد یک مادر دلسوز و حامی و حافظ ستونهای خانواده باشد میتواند به داعش بپیوندد؟ «راس فرینت» نویسنده اصلی این گزارش شخصا زندگی و اظهارات این دوازده زن را مورد بررسی قرار داده است، زنانی که شش نفر از آنها اهل بریتانیا، دو نفر شهروند هلند، یک نفر اهل کانادا و دو نفر از آنان شهروند اتریش بوده و حال در خلافت ابوبکر البغدادی زندگی میکنند یا قبلا مدتی در میان داعشیها به سر بردهاند. فرینت در انگیزههای این زنان نکات مشترکی را کشف کرده است که لزوما چندان تفاوتی با آن 2500 مردی که از کشورهای دموکرات و غربی به داعش پیوستهاند، ندارد.
فرینت میگوید:«نخستین و مهمترین دلیل و انگیزه همان مسایل ایدئولوژیک است؛ مثلا رویای برپایی خلافت. انگیزه بعدی نفرت از غرب و عطش برای جنگ علیه آن و انگیزه سوم تلاش برای رسیدن به امنیت و مصونیت و صدالبته یافتن هویت است!» به عقیده فرینت زنان داعش بر خلاف زنان افغانستان و بالکان یا حتی زنان فلسطینی که چندان دغدغه هویتی نداشته و تنها به بازپسگیری کشورشان میاندیشند، به فکر ساخت کشوری جدید و هویتی تازه برای خود هستند.
بر اساس این تحقیق همه قربانیان مونث ایدئولوژی داعش در این نکات اشتراک دارند: همه آنها تحت شرایطی دشوار زندگی و رشد کردهاند، همگی بین 16 تا 25 سال سن دارند و همگی از نظر احساسی به شدت ناپایدار و آسیب پذیر به نظر میآیند. و البته همگی به دنبال معنایی برای زندگی و هویت خود میگردند. افزون بر آن غالب این زنان تازه مسلمانانی هستند که متاسفانه نه از روی آگاهی و دانش بلکه تحت تاثیر تلقینها و تفسیرهای کاملا نادرست از اسلام، مذهب پیشین خود را تغییر دادهاند. این افراد غالبا از طریق اینترنت اطلاعات خود را به دست آورده و از طریق همین فضای مجازی با مبلغان داعش آشنا شده و فیلمهای تبلیغاتی این گروه تروریستی را دیدهاند. در این فیلمها معمولا ادعا میشود که داعش به همه انسانها اعم از زن و مرد زندگی تازهای آکنده از امنیت و برابری میدهد. جالب آن که صد در صد از افرادی که به این صورت جذب داعش شدهاند اصولا از هرگونه زمینه و دانش مذهبی محروم بودهاند.
آرمان گمشده و سراب خیالانگیز داعشی
در این میان اما مسایل عاطفی و تلقینات ایدئولوژیک نیز نقش زیادی در پیوستن این زنان غربی به داعش ایفا میکند. به عنوان مثال زنی به نام «امعیسی» در نوشتههای تبلیغی خود در اینترنت زنانی از مراکش و اندونزی تا بوسنی و مالی را خطاب قرار میدهد و با آنها در مورد «لذت زندگی در خلافت» صحبت میکند. امعیسی اخیرا در وبلاگ خود عکس یک کودک کشته شده فلسطینی را گذاشته است که برادر دوقلویش در حال گریه کردن است:«قلبم شکست! این کودک 13 ساله بوسه وداع را بر پیشانی برادری میزند که به دست ارتش اسرائیل کشته شده است». و سپس اضافه میکند:«در جهان دو اردوگاه بیشتر وجود ندارد، یکی اردوگاه مومنان و دیگری اردوگاه کافران. هیچ اردوگاهی در این میان قرار ندارد. چگونه میتوان با مردمی زندگی کرد که خیال نابودی اسلام را دارند؟ کافران و ملحدان هر آنچه در توان دارند برای آسیب زدن به مسلمانان به کار میگیرند».
زنان داعش نه تنها غرب و هر گونه سیستم زندگی غربی را رد میکنند بلکه ادعا دارند که خود چیز جدیدی خلق خواهند کرد یعنی جامعهای جدید و پاک که خدا بر آن حکومت دارد و همه امور آن بر طبق سنت و قرآن (البته بر اساس برداشت داعش از سنت و قرآن) اداره میشود. نکته جالب توجه و البته تاسفبار این که زنان غربی که تحت تاثیر مستقیم داعش قرار داشتهاند به شدت بیرحم شده و اعمال هرگونه خشونتی را در مسیر آن به اصطلاح «ایمان ناب» خود موجه میدانند.
از نظر آنان «خلافت» در واقع تجلی و ظهور همان چیزی است که از نظر آنها «آرمانشهر اسلامی» نام میگیرد یعنی جامعهای که زنان به عنوان مادر، معلم، پیکارجو و تولیدکننده و پرورشدهنده نسل بعدی در آن مشارکت دارند. امخطاب نوشته است:«ما زنان میتوانیم کارهای زیادی در این جامعه انجام دهیم. مثلا ما میتوانیم به هنگام نماز ظهر که همه مغازهها بسته میشود و مردان برای ادای نماز به مساجد میروند، اسلحه به دست بگیریم و از شهرها محافظت کنیم و به این صورت وظیفه دینی و اجتماعی خود را انجام دهیم». اما بلافاصله اضافه میکند:«ما به بهشت ایمان داریم و به همان اندازه که زندگی را دوست داریم به مرگ نیز عشق میورزیم».
باربی دیگر جواب نمیدهد!
پس بخش مهمی از جذابیت داعش مستتر در تعریف نقش «زن» در جامعه از نو است که با شکل و شمایل «زن غربی» تفاوت بسیاری دارد. زن غربی در اروپا و آمریکا حداکثر نقشی که ایفا می کند در حد «باربی بیفکر و ساده» است که جز تلاش برای زیبایی مادی بیشتر هیچ آرمانی برایش تعریف نشده است. هر چه بیشتر به تبرج و خودنمایی میپردازد کمتر جلب توجه میکند و همچون کالایی ناپایدار به نام «آزادی جنسی» و «حق بیبند و باری زنانه» قرار و امنیت خود را با لذتجوییهای کوتاه و بیدوام تاخت میزند.
نتیجه این میشود که حتی «جهاد نکاح» داعشی نیز برای زن خسته از لذت جنسی بیهدف، آرمانی و ارزشمند رخ مینماید و میتواند بخشی از هویت گمشده زن غربی را همچون سرابی موقتی، ترمیم کند.
برخلاف همه تبلیغات جهانی، زن غربی از جایگاه مناسبی در طبقات اجتماعی شغلی برخوردار نیست و پس از ورود به دهه چهارم زندگی حتی به شرط تن دادن به اعمال جراحی زیبایی، بسیار بعید است شریک جنسی مطمئن و علاقهمند به تشکیل خانوادهای بیابد.
درکشور آلمان سهم زنان در ردههای بالای کاری تنها 6/7 درصد است. در پارلمانهای آلمان (پارلمان فدرال و پارلمانهای ایالتی) بین ۱۱ تا ۳۶ درصد کرسیها را زنان اشغال کردهاند و جالبتر آن که تنها 5/7 درصد اساتید دانشگاههای آلمان زن هستند. تنها سه درصد مشاغل کلیدی اقتصادی در اختیار زنان است. از نظر دریافت دستمزد نیز زنان به اندازه کمتر از یک سوم مردان حقوق و دستمزد دریافت میکنند.در آلمان بیش از 70٪ زنان شاغل در ردههای پایین اشتغال دارند. آنها اغلب در مشاغل خدماتی به کار مشغولند. ۷۳٪ از مستخدمان نیمه وقت دانشگاهها و مدارس عالی زن هستند و تنها ۲/3 درصد از مدیران شرکتهای بزرگ و ۵/۵ درصد از مدیران شرکتهای متوسط در آلمان زن هستند.
آمریکا سرزمین مردان بهرهکش!
در آگهیهای تلویزیونی حاکمیتی آمریکا از آمارهای ذیل برای ترغیب زنان به پذیرش طرح «توانمندسازی لیبرالیستی» به عنوان اصلاحیه جنبشهای فمنیستی استفاده میشود. ۵۵ درصد از زنان در مقابل دریافت دستمزد كار میكنند، ولی همه آنها با تبعیض رو به رو هستند. شمار اندكی از زنان ترفیع میگیرند. كسانی كه در مشاغل تخصصی و مدیریتی هستند به مراتب كمتر از همتای مردِ خود، حقوق دریافت میكنند.
در سال ۱۹۸۹ هنگامی كه مجله «نیویورك تایمز» موضوع «مهمترین مسئلهای كه زنان امروز با آن مواجهند» را در آمریكا به همه پرسی گذاشت، تبعیضات شغلی، بیشترین درصد پاسخها را به خود اختصاص داد. در پایان دهه هشتاد، ۸۰ تا ۹۵ درصد زنان شاغل میگفتند: از تبعیض شغلی و نابرابری دستمزد، ناراضیاند. در این دهه، ۷۰درصد زنان از آزار و اذیت مردان شكایت داشتند. به طوری که «مارلین فرنچ» در این باره میگوید: «مردان در هر طبقه كاری ، حتی اگر فقط بیننده باشند، در رساندن آزار جنسی به زنان همكار، با هم همدست هستند. طبق شهادت زنانی كه در شركتهای آتشنشانی آمریكا كار میكنند، آنها به قدری مورد اذیت و آزار جنسی هستند كه خطری برای زندگی آنها به شمار میرود.» عینا همین موارد در پروندههای متعدد تعدی به زنان در ارتش و نیروهای نظامی آمریکا در دهه اخیر نیز به وفور مشاهده میشود.
«سیمون دوبوار» در كتاب«جنس دوم، آزارهای جنسی علیه زنان در غرب» به طور رسمی اعلام میکند كه زنها به خصوص در كارهای نخریسی و پارچه بافی، مورد سوء استفاده قرار میگیرند. اربابان غالباً آنها را بر مردها ترجیح میدهند. آنها كار بهتری در قبال مزد كمتری انجام میدهند. این فرمول وقیحانه، روشنكننده ماجرای غمانگیز كار زن غرب است
در فرانسه پاداش سالانه زنان به طور متوسط ۲۷ درصد کمتر از مردان است. تعداد زنان فرانسوی در مشاغل كارگري و كارمندي اندك و به ترتيب 14/6 و 8/4 درصد است و اكثر آنها به مشاغل درجه سه مانند خدمتكاري و نظافت ميپردازند كه اغلب پارهوقت و موقت هستند. در کشور هلند که اکنون در حال کمک به زنان ایرانی برای توانمندی لیبرالیستی است، پاداش سالانه زنان به طور متوسط ۲۵ درصد کمتر از مردان است.
اینها زخمهایی است که زن خسته و رنجدیده غربی را با هدف دستیابی به «عدالت جنیستی» و «زندگی آرمانی» جذب داعش میکند و برگی دیگر از سرگشتگی تاریخی هویت زنانه در جامعه مردانه را در تاریخ ثبت میکند. قطعا زن مسلمان ایرانی نیز با جامعه آرمانی خود فاصله دارد و در راه دستیابی به ارزشهای الهی و عدالت اجتماعی، در حال تلاش و پویشی دائمی است. اما با چنین نمایه ضعیف تاریخی آیا هیچ عقل هوشیاری حکم به تقلید از نظامات غربی ضد زن میدهد؟!