تاریخ انتشار : ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۵  ، 
کد خبر : ۲۸۹۸۷۵

پارادايم اجتماعي در دکترين انتخاباتي اصولگرايان

پایگاه بصیرت / دکتر حامد حاجي‌حيدري-hajiheidari@PhiloSociology.ir

(روزنامه رسالت ـ 1394/08/30 ـ شماره 8532 ـ صفحه 1)

قضيه

در سه يادداشت قبل، که به طرح چارچوب پيشنهادي براي دکترين انتخاباتي اصولگرايان اختصاص داشت، ضمن بيان چارچوب کلي، و بعد، بخش اقتصادي اين دکترين، تأکيد کرديم که اين بينش سياسي، دو رکن ديگر نيز دارد. در واقع، يک برنامه جامع اصولگرايانه براي انتخابات آتي، شامل در درجه اول يک طرح «اقتصادي»، سپس، «اجتماعي»، و نهايتاً «سياسي» است. خط «اقتصادي» اين بسته، در يادداشت قبل بررسي شد. اکنون، درآمدي خواهيم داشت به خط «اجتماعي» اين بسته، که در يک کلام، به دنبال يک «اجتماع زنده» و فعال، و نه منفعل و سرخورده و بي‌اميد است.

فکر اصلي در پس خط «اجتماعي» دکترين انتخاباتي اصولگرايان، داير بر تشخيص بحران مشارکت و کمبود اميد است. هر چند پيش از اين، در آستانه سال هاي 1376 و 1384، واگرايي دولت-ملت، وجه بحراني و دگرگون يافت، ولي هيچ گاه در تاريخ پس از انقلاب، تضاد دولت-ملت، تا اين حد عميق نبوده است. سال هاي 1376 و 1384، صحنه رويگرداني گسترده مردم از سياستمداراني بود که هشت يا در کسوتي ديگر در شانزده سال بر قوه مجريه حاکم بودند، ولي اين دولت که استمرار آن شانزده سال است، نيامده، با عدم اقبال مردم مواجه است. از همان ابتدا، اين دولت، صراحتاً همچون يک دولت تازه به قدرت رسيده محبوب نبود، و کسر محبوبيت دولت را مي‌شد از همان ماه‌هاي نخست، با جدي گرفتن علائم متعددي فهميد؛ علائمي که خود را در واکنش سرد مردم به مقدمات توافق هسته‌اي در ژنو، سپس‌تر، در استقبال‌هاي سرد مردم از رئيس جمهور در جريان سفرهاي استاني، بعدتر، در عدم انصراف گسترده مردم از يارانه‌ها به رغم تمناي دولت و توصيه ساير نخبگان، استمرار برخورد سرد مردم استان‌هاي مختلف با دولتي‌ها تا کنون، و، حتي، در سفر به مازندران که بيشترين رأي را به دکتر حسن روحاني داده بودند، از همه مهم‌تر، در استقبال سرد مردم از توافق نهايي هسته‌اي، که خود را در بورس (بهابازار) و کوچه و خيابان و بازار به طرز منفي نشان داد.

خب؛ قدري از اين بحران مشارکت، بي‌گمان به رفتار نامناسب اين دولت با مردم، بر مي‌گردد. قدر ديگري، به شرايط دشوار حاکم بر اقتصاد کشور، و البته قدر مهمي هم به ضعف مفرط و عميق در «زندگي واقعاً زنده» شهري منوط است، که خود را به صورت «کمبود اميد» نشان مي‌دهد. البته دولت «تدبير و اميد» هيچ کار ويژه و برازنده‌اي براي بهبود اين آسيب‌ها صورت نمي‌دهد.

باور دارم که مطالبه «اميد» يکي از پيام‌هاي مهم انتخابات 92 بود که به سرنوشت پيام انتخابات دوم خرداد هفتاد و شش دچار شد، و توسط روشنفکران ارگانيک گروه‌هاي سياسي تصاحب کننده ميراث رأي مردم، مورد سوء تعبير و تفسير قرار گرفت و محو شد. بنا به قرائن متعدد، مردم در دولت فعلي به دنبال تدبير به علاوه اميد بودند، ولي نه به تدبير، و از آن مهم‌تر، نه به اميد، به هيچ يک چندان دست نيافتند.

اين دولت از همان ابتدا براي مخدوش سازي عملکرد دولت پيشين، عملاً نااميدي را در ميان مردم دامن زد و وضع کشور را خراب و بدخيم نشان داد. در حالي که کشور وضعيتي بهبوديافته در مقايسه با دهه‌هاي پيشين داشت، دولت، در نخستين سفر خود به نيويورک بدترين موقعيت را برگزيد تا بگويد: «دولت را با خزانه خالي تحويل گرفته است». مردم، ناباورانه، توأمان با سوء تدبير و سوء اميد دولت «تدبير و اميد» مواجه شدند. اولاً حرکت‌هايي مانند تخصيص سبد کالا علاوه بر پرداخت هنگفت يارانه‌ها، در ماه‌هاي بعد نشان داد که خزانه دولت، آن قدرها که دولت در مقابل خصم آمريكايي وانمود مي‌کرد، خالي نبود. وانگهي، گيرم که خزانه خالي، چرا بايد اين مطلب را دولت در آستانه سفر به آمريكا بيان کند؛ آن هم در شرايطي که ما با آن‌ها مشغول چانه‌زني هسته‌اي بوديم. اين روحيه «عصر عقلا»، از همان آغاز اميدسوزي و تدبيرسوزي کرد و مدام به اشکال مختلف خود را در رفتارهاي گوناگون دولت نشان داد. مورد آخر اين دست سياست‌ها که به سرخوردگي ملي تبديل شد، خضوع عاجزانه دولت در مقابل فرانسوي‌هايي بود که علاوه بر مواضع خصمانه مستمر عليه کشور ما، در قبال مصيبت سنگين‌تر منا به ما تسليتي نگفتند، ولي ما به نحوي که برخي فرانسوي‌ها را نيز متعجب کرد، در تعزيت‌گويي مبالغه و پيش دستي حيرت انگيزي از خود نشان داديم. اين‌ها همگي، هم بي‌تدبيري است و هم حقارت‌زا و اميدسوز است.

لااقل در شرايطي که دولت «تدبير و اميد»، در دو سال پايان حکمراني خود، اين‌چنين، بدون تدبير و اميدسوز عمل مي‌کند، خط اجتماعي دکترين اصول‌گرايان، بايد مستقل از دولت، به دنبال بسيج «هيئت‌هاي اجتماعي» براي احياي اميد باشد. رسالت «هيئت‌هاي اجتماعي» که جايگزين‌هاي بومي نهادهاي مدني غربي و غريب هستند، پيش بردن يک انقلاب فرهنگي است که بر ده پايه استوار است؛ (1) برش و رهايي از ابهام گذشته، (2) شعف کشف و خلق آينده‌اي باز و گشوده، (3) ارتقاي مسئوليت‌پذيري و احساس تعهد، (4) همکاري منظم با ديگران بر مبناي «مؤدب بودن»، (5) افزايش هم دردي و ترحم بين شهروندان، (6) ترويج تشويق اجتماعي، (7) ارتقاي ايده‌هاي نو در مقياس اجتماعي، (8) انقلاب و تولد اجتماعي مستمر، (9) گسترش اعتماد، (10) تأمين اتحاد و مشارکت اجتماعي و نهايتاً، ايجاد مقدمه براي شکل گيري «سياست زنده».

اين، خلاصه مطلب بود، و اکنون، تفصيل برهان:

برهان.

تز 1.

معمولاً، فکر مي‌کنيم که براي دست‌يابي به زندگي اميدوار و پر از ديد مثبت، نيازمند خواندن کتاب‌هاي عجيب و غريب و آموختن شگردهاي الهام بخش و پيچيده هستيم. به همين ترتيب، ما، گمان مي‌کنيم که براي شاد بودن به لطيفه‌هايي احتياج داريم که از کلمات بسيار پيچيده ساخته شده‌اند. ولي، واقعاً اين همه مقدمات براي فعال و شاد بودن نياز نيست. نکته آن است که آهنگ زندگي شهروندان امروز درست نيست و آن قدر درست نيست که خود ساکنان شهرها به نادرستي آن اذعان دارند.

به رغم تمام تدارکات و مقدورات، اين شهروندان، به آن چه لازم دارند، به يک «زندگي واقعاً زنده»، دست نمي‌يابند. آن‌ها به سطح لازم از ديد مثبت و شاد نمي‌رسند. اين در حالي است که به قول آلفونسو لينگيز (Alphonso Lingis)، کودکان بدون اين همه مقدمات و تدارکات، سرزنده و خندان و اميدوارند. آن‌ها مشحون از حس ارتباط عميق با زندگي هستند. ملهم از لينگيز، مي‌توان گفت که اميد، تا آن جا که به الگوي روان شناختي کودکان شاد و مثبت مربوط مي‌شود، حاصل زيست زنده و فعال آن‌ها در زمان حال است. حاصل برش و رهايي از گذشته که باعث مي‌شود که آن‌ها در آغوش نشاط در يک زندگي في الحال غرق شوند. علاوه بر اين، در کودکان بينشي هست که بر اساس آن، رو به يک آينده باز با اميدهاي فراخ رهسپارند. براي آن‌ها يک قسم برش از گذشته و شعف کشف و خلق آينده‌اي باز و گشوده هست. به زعم آلفونسو لينگيز، اين دو نکته در منش کودکان، درس‌هاي مهمي براي ما در زمينه «فلسفه اميد» دارد.

تز 2.

در همين رابطه، تعيين نسبت با يک زمان ناپيوسته و انقلابي که به آينده‌اي گشوده براي دگرگوني نظر دارد، با مسئوليت‌پذيري نيز در ارتباط است. انسان مسئول همچون کودکي که باور دارد، آينده خود را، خويش مي‌سازد، ذهن پر و آکنده‌اي دارد که در آن ديدگاه منفي نمي‌گنجد. مسئوليت‌پذيري، ذهن را پر مي‌کند. مسئوليت‌پذيري، اکيداً شامل دغدغه‌مندي عاشقانه براي کمال است، و اين عشق و حساسيت به زندگي و فرجام و تقدير و مسئوليت، ذهن را به نحو مثبتي پر مي‌کند.

مسئوليت‌پذيري و احساس تعهد توأم با ديد مثبت براي ساختن آينده، مستلزم و دوشادوش تعيين نسبت منظم با ديگراني است که ساخت آينده بدون مساهمت با آن‌ها دشوار ميسر گردد. اين مسئوليت‌پذيري در کنار «تعيين نسبت منظم با ديگران»، همان «مؤدب بودن» (Politeness) است. اين، يک ايده نيرومند از مسئوليت اخلاقي اجتماعي است. در جهت عکس، اين را هم مي‌توان نتيجه گرفت که کم‌رنگ شدن ادب در هر اجتماع و در هر سطح و مقياسي، يک پيش نشانه خطرناک از خلاء مسئوليت‌پذيري، اتحاد و مشارکت اجتماعي است.

تز 3.

اميد، يک دوست رو به موت دارد و آن «اعتماد» است. فقدان مسئوليت‌پذيري و احساس تعهد توأم با ديد مثبت براي ساختن آينده، و به تبع، «تعيين نسبت منظم با ديگران» و «ادب»، موجب کاهش و تقليل هم‌دردي و ترحم بين شهروندان، همان غرق شدگان در شهر، مي‌شود، که اين نيز به نوبه خود، وضع اعتماد و اميد را کژخيم‌تر مي‌کند. اشکال شهروندان امروز، اين است که مي‌خواهند با ادواتي مانند طنز و هجو و نقد و جسارت و تک‌روي، به تنهايي شاد باشند و به اصطلاح «حس خوبي داشته باشند». آن‌ها عملاً مي‌خواهند با خراب کردن ديگران، خود را آباد کنند، غافل از اينکه انساني که مانند زنبور عسل، مدني بالطبع است، با خرابي ديگران، خود نيز ناگزير به خرابي مي‌گرايد. تقلاي خودخواهانه شهروندان کم اميد و کم مسئوليت و کم آداب، نتيجه چنداني براي ايجاد ديد مثبت و شادي ندارد. پاي‌بست هاي اين حس‌هاي مثبت براي غرق‌شدگان در شهر، ويران شده است.

در ميان کساني که هنوز در شهر و روابط شهري غرق نشده‌اند، گاه، بدون خنده و مزاح، شادي و اميد حاصل مي‌شود، چرا که هنوز حس عميقي از هم دردي و ترحم در ميان آنان وجود دارد، حتي به نام عزاداري و غم. طرفه آنکه عزاداري‌هاي پر شور آن‌ها نشان مي‌دهد که حسي از هم دردي و ترحم در ميان آن‌ها زنده مانده است و همچنان راهي براي تصديق تمام لذات و عواطف ديگران براي آنان باز است. آن‌ها خودشان مي‌گويند که در عزاداري امام حسين عليه السلام نشاط مي‌يابند، ولي در عمق ماجرا، آن‌ها در عزاداري، به رغم برهوت هم حسي و هم دردي و اعتماد در شهرهاي بزرگ، راهي براي ادامه هم دردي و اعتماد و عشق يافته‌اند و در ميان اين ايده‌هاي هم دردي و اعتماد و عشق، عنصري از اميد و مسئوليت و اخلاق و آداب و همکاري با سايرين وجود دارد. براي روشن کردن اين تحليل فلسفي از آن حس غريب شادي که عزاداران در عمق غم‌گساري خويش حس مي‌کنند، مي‌توان به اين مثال اشاره کرد: وقتي تنها و بدون هم کلام و هم سفر رانندگي مي‌کنيد، مسافتي کوتاه توأم است با التهاب واقعي و خستگي و ملال، ولي وقتي چندين برابر آن مسافت را در جاده‌اي طولاني همراه با هم‌سفران طاق و هم‌کلام، به گفتگو در مورد امور حتي غم انگيز مي‌پردازيد، گذر زمان و مسافت را حس نمي‌کنيد. در واقع، آنچه ما را فعال و مثبت نگه مي‌دارد، حس عميق و خوشايندي از هم دردي، اعتماد، ادب، مسئوليت، اخلاق و اميد است.

تز 4.

ميان هم‌دردي و «تشويق اجتماعي» رابطه‌اي هست. در جامعه غرقه در شهر، از آنجا که حس هم‌دردي و نهايتاً اعتماد از دست مي‌روند، اقدامات مثبت، تشويق و مراعات و احترام دريافت نمي‌کنند؛ تقويت نمي‌شوند. پس، ايده‌هاي نو، اغلب شکل اجتماعي پيدا نمي‌کنند. بدون ايده‌هاي نو در مقياس اجتماعي، اميد پديد نمي‌آيد، چرا که ميان انتظارات ساده و اميد تفاوت وجود دارد. ملهم از شادي عميق کودکانه‌اي که منبع تفسير درخشان آلفونسو لينگيز از اميد است، بايد اذعان کرد که اميد از يک زندگي زنده، گسيخته از گذشته و رو به آينده مسئولانه و خلاق و اخلاقي بر مي‌آيد. به همين دليل است که يک جامعه پر اميد، نيازمند ايده‌هاي نويي است که شکل اجتماعي پيدا کند. «شادي» نيازمند نوسنجيدن مستمر زندگي و جهان و انقلاب مداوم است. اميد، محصول يک نوع تولد اجتماعي مستمر است.

تز آخر: به سوي سياست زنده

در فقدان هم‌دردي و تشويق اجتماعي، وقتي ايده‌هاي نو مورد انتقادات فارغ از همدلي (از جنس «به جهنم») قرار مي‌گيرند، يا از باب مطايبه ريشخند مي‌شوند، مسيري به آينده باز نمي‌شود. شجاعت و اميد و سياست زنده به هم چسبيده‌اند، و وقتي ايده‌هاي نو بدين ترتيب سرکوب مي‌شوند، شکل گيري سياست زنده نه ناممکن، بلکه بسيار دشوار مي‌شود. وقتي يک جامعه عميقاً در شهر و منش شهري فرو رود، حرکت طبيعي به سمت آينده کند و متوقف مي‌شود و نااميدي بلاوجه، به رغم همه امکانات و مقدورات، گريبان جامعه را مي‌گيرد. در اين اجتماع، مردم و نخبگان، جملگي، درگير مشارکت اجتماعي نمي‌شوند، با اين ايده که سري که درد نمي‌کند دستمال نمي‌بندند. در اين اجتماع، از کارهاي مثبت قدرداني نمي‌شود و در عوض، کارهاي منفي بيش از حد تنبيه مي‌شوند. اين جامعه، نمي‌تواند سرعت روند مثبت رو به پيش را حفظ کند و رفته رفته آماده پس رفت مي‌شود. در اين جامعه، زبان مؤدب که شامل ارتباط و همکاري طبيعي ما با اجتماع است، زوال مي‌يابد و «آداب مهمل» جاي آن را مي‌گيرد. زباني رايج مي‌شود که هدف آن، تدوين حقيقت نيست، بلکه نحوي بي‌معنابافي براي گذران روزگار جاي آن را مي‌گيرد. تعارفات بي‌محتوا، يا هزل‌ها و غرض ورزي‌هاي بي‌ادب، سکه رايج روزگار مي‌گردند. نيت‌ها به سنگ تهمت رانده مي‌شوند و مشارکت سازنده‌اي براي گشودن آينده به روي جامعه شکل نمي‌گيرد. اين جامعه، رفته رفته ديگر قهرماني نخواهد داشت. بلندقدران بر ذيل مي‌نشينند و سفلگان بر صدر.

در مقابل، گسترش آن چه ملهم از اکسل هونت، مي‌توان به آن «سياست قدرشناسي» اطلاق کرد، منجر به شکل گيري «سياست زنده» مي‌شود که رکن سوم و پاياني پارادايم انتخاباتي اصولگرايان خواهد بود كه آن را در مطلب بعدي و آخرين قسمت از اين سري يادداشت‌ها شرح خواهم داد.

http://www.resalat-news.com/Fa/?code=216918

ش.د9404306

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات