(روزنامه ايران - 1395/02/25 - شماره 6212 - صفحه 15)
آمريكا
به ترامپ اعتماد خواهد کرد؟
شکست عملیات نظامی پنجه عقاب در طبس، فاجعه اتمی تری مایل آیلند، تورم، بیکاری، بحران انرژی، و مداخله نظامی بدون دردسر شوروی در افغانستان کافی بود تا شعار انتخاباتی «دوباره آمريكا را بزرگ کن» توسط دونالد ریگان، بر دل مردم آمريكا بنشیند و برای مدت 12 سال کلید عمارت شماره 1600 خیابان پنسیلوانیا در واشنگتن (موسوم به «کاخ سفید») را از دست جیمی کارتر و هم حزبیهای دموکراتش دور نگه دارد.
امروز با گذشت 35 سال از آن دوران، «دونالد ترامپ» نیز همین شعار را برای رقابت در پنجاه و هشتمین دور انتخابات ریاست جمهوری آمريكا برگزیده و در مقابل یقه آبیهای دموکرات قد علم کرده است.
حتماً چهره مو طلایی مرد میلیاردر آمريكایی در این روزها برای شما آشنا است، همانی که در مخالفت با سیاستهای مهاجرتی کشورش به عنوان بزرگترین کشور مهاجرپذیر جهان میگوید باید میان مرز آمريكا و مکزیک دیوار کشید، مسلمانان را به ایالات متحده راه نداد، آمريكا دنبال اقامت دادن به یک مشت مزدور سیاسی نیست(!)، ما به دنبال مهاجرانی هستیم که برای خود برنامه دارند!
او که کتاب پرفروش «هنر مذاکره» را نوشته است، به اتخاد اصل تسامح و تساهل در سیاست خارجی آمريكا باوری ندارد و با ادبیاتی خاص و چهره خشن حق به جانب خود در صدد است در مجامع بینالمللی نیز لم دهد و بگوید «حرف اول و آخر را من میزنم!»
منتقدانش بر این باورند که او بیشتر به درد همان شرکت ساخت و ساز معروف خود (موسوم به The Trump Organization) در نیویورک میخورد. تا به حال سه مرتبه ازدواج کرده و حتی در مصاحبه با نشریهای آمريكایی از همسر خویش با احترام یاد نکرد! و از این رو، در بیان اظهارات خارج از عرف ارزشهای اجتماعی درباره زنان معروف است.
در مسائل اقتصادی نیز با طرفداری از سیاست حمایتگرای خود در مقابل قانون تجارت آزاد ایستاد و در پاسخ به سؤال خبرنگار هالیوود ریپورتر، قانون تجارت آزاد را «سر هم بندی» قلمداد میکند. او با اجرای برنامههای تلویزیونی (نظیر The Apprentice) و رادیویی خویش تبدیل به چهرهای نامآشنا شده و اکنون خوب میداند که مردم چه میخواهند.
اما این همه ماجرا نیست، اظهارات طرفداران او در پاسخ به سؤال نشریه «آتلانتیک» مبنی بر «چرایی اعتماد آنها به ترامپ» قابل تأمل است و بر ضریب سوژگی ترامپ در حال و هوای این روز اجتماع آمريكا میافزایند. اجازه دهید برخی از جملات آنها را مرور کنیم: میخواهم به نقطهای برسم که همه چیز در جهان بسوزد و از بین برود، ترامپ [مانند جوکر (شخصیت شرور داستان بَت مَن)] میتواند ما را سریعتر به این هدف برساند... ثروتمند است و با پول خودش وارد رقابت شده؛ وابسته به لابیهای مالی قدرت نیست... بیشتر از روی احساسات حرف میزند تا عقل...به اندازه کافی مغرور و متکبر هست تا بتواند به هر قیمتی که شده از شکست ما در برابر دنیا جلوگیری کند...قهرمان مبارزه برای جنگ با داعش خواهد بود... نفسی دیوانهوار دارد؛ میتواند «نَه» بگوید و آمريكای بزرگ را احیا کند.»
آری، چنین صحبتهایی را حتی کسانی گفتهاند که با گرایشهای بعضاً چپی خود در اعتراض به نابرابریهای اقتصادی که در سال 2011 به جنبش وال استریت مشهور شد، شرکت داشتند یا با کمپینهای نژادی در دفاع از سیاهپوستان (مانند کمپین Black Lives Matter در سال 2013) اعتقاد به تبعیض نژادی سازمان یافته در آمريكا دارند. در میان طرفداران ترامپ متعصبانی هستند که در صدد ترویج ایده «میهنپرستی آمريكاییAmerican Patriotism» هستند که خواستار احیای ارزشهای «آمريكایی» هستند، نظرگاهی که از ملیگرایی تندروتر عمل میکند.
طرفداران ترامپ حتی اگر او را در نهایت وجود قبول نداشته باشند، اما وی را به دیگر سیاستمداران آمريكایی ترجیح میدهند. از طرفی، اگر شکلدهی شبکههای اجتماعی اینترنتی ابزاری برای دیپلماسی رسانهای ایالات متحده در دیگر کشورهای جهان به کار میرفت، امروز همان شبکهها در کنار پایگاههای اینترنتی که هر روز هزاران سند محرمانه در رابطه با مسائل سیاسی و اقتصادی را افشا میکنند، آن حس کاذب «برتری آمريكایی» که در دل تودههای مردم ترویج میشد را زدودهاند.
ترامپ فردی حزبی در سیاست آمريكا به شمار نمیرود؛ تاکنون هفتبار عضویت و حمایت خود از گروههای سیاسی را تغییر داده است. گاهی در حزب دموکرات بوده و میگفته «هیلاری کلینتون برای ریاست جمهوری مناسب است» و حتی کمکهای چندصدهزار دلاری به آنها پرداخت کرده است، گاهی هم عضو حزب اصلاحطلبان بوده و امروز هم در کنار جمهوریخواهان دست به فعالیت میزند اما همین خط مشی بیاعتبار سیاسیاش سبب شده تا به راحتی با تودههایی که از سیاست گریزان هستند ارتباط برقرار کند.
او اگرچه با تأکید بر پارهای از اعتقادهای مذهبی خویش سعی در جلب حداکثری آرای عمومی دارد، اما شاید بتوان گفت که در کارزار انتخاباتی سوار بر آموزههای مارکسیستی شده و به توصیه مشاوران انتخاباتی خود استفاده از تکنیکهای پوپولیستی مدرن را بهترین روش ممکن برای اعتمادسازی و پیروزی برمیشمارد.
«هورالد سلزام» در کتاب «اخلاق و پیشرفت» مینویسد: «سهم عمده مارکسیسم در نظریهها و مسائل مهم اخلاقی دوران ما در آموزش این نکته است که کلید پیشرفت جهان به سوی صلح و آزادگی و زندگی خوب و سعادتآمیز برای مردم، صرفاً در مفاهیم مجرد «خوب»، «درست»، و «باید باشد» نیست بلکه در نیازها، امیدها و آرزوهای واقعی تودههای عظیم مردم نهفته است.»
رگههایی از این امیدهای انرژیبخش اما توخالی را در نطقهای لنین و موسولینی و هیتلر که مبین میلیتاریسم (نظامیگری) مدرن بودند، به چشم میخورد و امروز ترامپ با رویکردی «اقتدارگرا» درصدد بهوجود آوردن دولتی است که هم میخواهد با «امریکنیسم» تنوع نژادی و فرهنگی را کنار بزند و هم درصدد است تا با احیای قرائتی ویژه از ارزشهای آمريكایی، رفاه اقتصادی و اجتماعی را به ارمغان بیاورد. بعید نیست که او مانند جورج دابلیو بوش که دولت کلینتون را با 130 میلیارد دلار تراز مالی مثبت تحویل گرفت، به منظور توسعه قدرت و هراسانگیزی دیگران، دست به جنگهای دامنگستری در جهان بزند، و آنگاه کیست که پاسخگو باشد؟
جورج کلونی (بازیگر و کارگردان آمريكایی) در مصاحبه با روزنامه گاردین تعبیری متفاوت را برای او بهکار میبرد: «ترامپ فرصتطلب است، اما امروز یک نژادپرست نیز بهشمار میرود؛ نژادپرستی بیگانه هراس.» و در ادامه گفتوگوی خود با چهرهای محزون جملهای منتسب به چرچیل را نقل میکند: «زمانی میتوانی روی آمريكاییها حساب کنی که آنها از همه چیزهای ممکن خسته شده باشند.»
اینک اگر «لوس مارکوس» (ستوننویس کهنهکار روزنامه واشنگتن پست) میپرسد «ایدئولوژی «ترامپیسم» چیست؟» یا اینکه «آیا در پس کاندیداتوری ترامپ، فلسفه سیاسی منسجمی وجود دارد؟»، پاسخ ما تا حدودی روشن است.
امروز ایده «ترامپیسم» در صدد رفع خستگی مردمانی برآمده که از کارنامه عمل مردان سیاست خود در دهههای اخیر، چندان راضی نیستند. آنها خواستار رهایی از سردرگمیهای بهوجود آمده در سیاستهای آموزشی، مالیاتی، کاری و رفاهی هستند. ترامپ با اینکه متمول است و در خانه چند میلیاردی در نیویورک زندگی میکند، اما منش «حمایتگرش» روایتی از «مسأله فقر» را بازخوانی کرده که اعتماد اقشار آسیب دیده از ایدههای افراطی سرمایهداری را به خود جلب کرده است.
در نظرگاه سیاسی وی به قول لوس مارکوس، صحبت از رام کردن دولت که توسط ریگان مطرح میشد نیست و او مانند ریگان نمیگوید که «دولت» مشکل اساسی است، نه راه حل مشکلات!، بلکه عنوان میکند: دولت نهادی برای مدیریت است که بدون ترامپ کنترل امور را در دست گرفته است! اما واقعیت این است که با ترامپیسم نمیتوان بر ایدئولوژیهای منسجمی مانند «لیبرالیسم نوین» غلبه کرد و با طنز و داستانسرایی پشت میز ریاست جمهوری آمريكا نشست. استفاده ابزاری ترامپ 69 ساله از باورهای مردم و القای منش غیرمنسجمِ «شد، شد! نشد، نشد!» زندگی سیاسی – اقتصادیاش، در اجتماع این ذهنیت را بهوجود آورده که اگر هر کاری کنیم «چیزی برای از دست دادن نداریم»، چراکه ما چه بخواهیم و نخواهیم در نهایت «آمريكایی» هستیم.
با این تفاسیر آمريكاییها میدانند که فلسفه عوامگرای ترامپیسم نیز مانند بسیاری دیگر از مسائل جهان متجدد، دوام و قوام نخواهد داشت و از طرفی حس کردهاند که با ظهور قدرتهای جدید در عرصه سیاست جهانی و شتاب توسعهیافتگی در سطح جهان، اعمال تغییر و تحولات «راهبردی» برای حفظ جایگاه یکهتاز آنها در جهان تجدد، امری ضروری خواهد بود.
http://iran-newspaper.com/newspaper/page/6212/15/130165/0
ش.د9500144