اشکال بزرگ آقای شبستری اینجاست که از این که زبان امری انسانی است، نتیجه می گیرند که هر کسی که کلامی بیافریند، لزوماً انسان است، و لذا نتیجه می گیرند که خداوند، سخن نمی گوید که نتیجه اش آن می شود که قرآن کلام خدا نبوده، بلکه کلام خود پیامبر است.
به گزارش گروه فرهنگی بصیرت به نقل از خبرگزاری مهر، دکتر نصری در درس گفتگوی «بازخوانی جریان روشنفکری دینی» به نقد اندیشه های مجتهد شبستری پرداخت. آنچه در ادامه مطالعه می کنید گزارش این جلسه است.
عبدالله نصری در ابتدای جلسه گفت که در چند کتاب پیرامون نظرات آقای مجتهد شبستری، بحث کرده است از جمله انتظار بشر از دین، راز متن، گفتمان مدرنیته، انکار قرآن.
طبق نظر آقای شبستری: اولاً چیزی تحت عنوان وحیِ فی نفسه برای همه و همیشه وجود ندارد. سخنی وحی است، که با انسان کاری بکند که دیگر سخنان از آن عاجز باشند. (سخنی که بر انان تأثیرگذار باشد.) قرآن نیز از این جهت برای پیامبر سخن وحیانی بود که بر روی او تأثیر گذاشت و لذا اگر پیروان او، قرآن را بخوانند و بر روی آنها تأثیر نگذارد، دیگر وحی تلقی نمی شود. دوم آنکه معرفت عالمان دینی، معرفت بشری است و هر عالمی با معیارهای بشری دعوت پیامبران را می فهمد و معنای متن هم یک واقعیت پنهانی است که باید با تفسیر آشکار گردد. این بود نظر آقای شبستری.
این مطلب مورد قبول است که اصولاً، کلام، در ظرف اجتماع شکل می گیرد و یک امر اجتماعی است؛ اما اشکال بزرگ آقای شبستری اینجاست که از این که زبان امری انسانی است، نتیجه می گیرند که هر کسی که کلامی بیافریند، لزوماً انسان است، و لذا نتیجه می گیرند که خداوند، سخن نمی گوید که نتیجه اش آن می شود که قرآن کلام خدا نبوده، بلکه کلام خود پیامبر است. این نوع نتیجه گیری، نادرست است. یا بحث از این است که خداوند، قدرت سخن گفتن ندارد، که با تصویر مورد قبول ما از خداوند مطابق نیست. (مگر آنکه شخص خدا را به گونه ای دیگر تصور کرده باشد.) ما قائلیم که خدا قادر مطلق است، و مانند هر کسی که برای بیان قصد و منظور خود، از نوعی زبان بهره می گیرد، خدا نیز می تواند همچنین کاری انجام دهد. ممکن هم هست بحث سر این می تواند باشد، که سخن گفتن خداوند، امری محال باشد و لذا اصلاً متعلق قدرت واقع نشود، که این نیز با الهیات مورد قبول ما مورد قبول نیست چرا که امری نیست که محال ذاتی باشد. این بیان قرآن نیز اشاره به همین دارد: وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ.
اصل مطلب دوم نیز که اشاره به آن دارد که معرفت هر انسانی، بشری است هم درست است و شکی در آن نیست. (گرچه باید به تعریف معرفت در اینجا توجه نمود.) این مسأله نیز که پیش فهم ها، سؤالات، انتظارات و علایق هر کس، در فهم او از مطالعه یک متن دخالت دارد هم امری غیر قابل انکار است. اما، نباید مرتبه ی تکوین متن را با فهم متن خلط کرد. (مباحث نامبرده ناظر به فهم متن است و نمی تواند در مورد چگونگی تکوین متن چیزی بگوید.) اما به هر حال، می پذیریم که فهم متن، نیازمند روش است، و تا اینجا بحثی نداریم، بحث سر آن است که این روش چیست؟ (به طور خاص اینجا، می خواهیم بدانیم که روش و منطق فهم دین چیست؟)
سومین حرف آقای شبستری آن است که با توجه به نکته مطرح شده، معرفتی که عالمان دین عرضه می کنند به دور از خطا نیست و باید درباره ی صحت و صدق آن به تحقیق پرداخت. ضمناً ایشان قائل اند که هرگز نباید یک فهم خاص را، به عنوان تفسیر رسمی از دین عرضه نمود.
البته مورد قبول است که هر کسی که دین شناس باشد، می تواند در فضای اندیشه ای هم نظر بدهد و هم نقد کند، (و البته طبیعتاً چنین شخصی باید تخصص کافی را داشته باشد.) و نظر خود او نیز اگر دارای ایراد باشد، در طول تاریخ اندیشه به نقد گذاشته خواهد شد. خود تاریخ اندیشه، مستقل از روند قدرت، در مورد درستی و نادرستی نظرات داوری خواهد کرد. اما به هر صورت، در هر جامعه ای، قانون است که شایسته است مبنای عمل اجتماعی و اعطای قدرت و اعمال مجازات قرار گیرد، (گرچه از جهت علمی حرفی موجه نباشد، باز قانون در جامعه معیار قرار می گیرد.) این که به توجه به مناسبات قدرت، در گذشته جامعه، اتفاقات بدی افتاده باشد (مطابق اندیشه درست عمل نشده باشد)، نه مورد انکار ما است، و نه از آن دفاع می کنیم.
بخش دوم:
نظرات آقای شبستری در بحث سلوک توحیدی و نقد احکام اسلامی: ایشان معتقدند که آنچه ما در احکام (مانند معاملات، حکومت، مجازات، خانواده و ... ) به صورت امضائات بی تصرف و یا با تغییر داریم، به منظور ارائه قوانین جاودانه نبوده است، بلکه آن چه در این امضائات جاودانه است، اصول ارزشی است. (البته بحث سر احکام اجتماعی است، و در احکام عبادی، ایشان اختلاف خاصی با ما ندارند.)
مطابق آنچه در قرآن آمده، می توان برای پیامبران، دو هدف در نظر گرفت: تحقق توحید و تحقق عدالت اجتماعی. برای نمونه، آیه ی لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (حدید 25) عدالت را مطرح نموده است. و یا آیه ی وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (نحل 36) علاوه بر آن که توحید و عبادت خدا را طرح کرده، از اجتناب از طاغوت (چه سیاسی، چه اقتصادی، چه فرهنگی و ... ) هم به عنوان لازمه ی آن یاد کرده است که اشاره به همان عدالت اجتماعی است. واقعیت آن است که نمی توان سلوک توحیدی بدون عدالت اجتماعی داشت، و حتی اگر چند نفری مثل ابوذر و سلمان باشند که در مقابل سختی ها، ایمانشان بسیار قوی باشد، برای عموم مردم اینگونه است که بی عدالتی، ایمانشان را نیز دچار مشکل خواهد کرد. (کاد الفقر ان یکون کفراً: نزدیک است که فقر، به کفر بینجامد).
اما در مورد این نظر آقای شبستری که احکام را ابدی نمی دانند، باید دقت کنیم که اگر پیش فرضمان این باشد که قرآن کلام خداست، و خداوند حکیم است و کار لغو نمی کند و قرآن را نیز برای هدایت بشر فرستاده است، دیگر نمی توانیم به حرف ایشان قائل باشیم، بلکه باید با قواعد خاصی، احکام ثابت را از احکام متغیر (یا به قول شهید صدر، منطقة الفراغ که انسان ها می توانند متناسب با نیازهای خود، به تدوین قانون بپردازند) تمییز دهیم. برای این کار، بکی از مباحث بسیار مهم علم اصول فقه، که بحث "الفاظ" است، به مسائل زبان شناسی خاصی می پردازد که برای ما روشن کند که در زبان، برای هر منظوری و قصدی، از چه الفاظی استفاده می شود و الفاظ خاص و عام کدام است و در نهایت، چگونه باید فهم درستی از دستورات متن پیدا کرد. پس باید برای فهم این که اطلاق و تقید یک حکم به چه صورت است، به خود متن مراجعه نمود تا منظور آن را بهتر فهمید و بتوان بر طبق آن عمل کرد. برای مثال می بینیم که نیکی به پدر و مادر که در سوره ی اسراء به آن سفارش شده است، قیدی ندارد، در نتیجه مطلق است. (البته بسیاری از اوقات، کلیات یک حکم مثلاً حد سرقت در قرآن آمده است، اما شروط و شرایط آن در روایات توضیح داده شده است).
حرف آقای شبستری این است که ما بر طبق سلوک توحیدی عمل می کنیم، و احکام اجتماعی هم باید بر طبق آن باشد. سؤال اصلی اینجاست که حال این سلوک توحیدی دقیقاً چیست و چه مشخصاتی دارد؟ مبنا چیست؟ به نظر آقای شبستری، اعلامیه جهانی حقوق بشر، مبنا است.
اما واقعیت آن است که صرف توافق جهانی، دلیل درست بودن امر از جهت فلسفی نیست. یعنی باید پذیرفت که تمامی مشکلات، از دستگاه فقهی و اخلاقی نیست و همیشه اینگونه نیست که آن است که باید اصلاح شود، بلکه بسیاری اوقات، انسان ها هستند که اغلب به شیوه ی نادرستی عمل می کنند و باید خودشان را اصلاح نمایند. لذا باید بر سر حقوق بشر فعلی بحث نمود و نقدش کرد و به هر حال مورد قبول ما نیست. شیعه نیز، حسن و قبح عقلی را قبول داشته و قائل به بحث عقلی پیرامون مسائل اخلاقی است. روش آن هم، بحث های فرادینی در کنار بحث های درون دینی و زبان شناسانه است تا نهایتاً بتوانیم کاملاً منقح و مستدل نشان دهیم که هر حکم مورد نظر، ابدی هست یا نه.