(روزنامه وطن امروز ـ 1395/07/19 ـ شماره 2001 ـ صفحه 12)
این موضعگیری امام سرآغاز نضجگیری نهضتی شد که ریشه در عاشورای حسینی داشت تا جایی که امروز هیچکس منکر پیوند ناگسستنی عاشورای حسینی با انقلاب خمینی در همه حوزهها و عرصهها نیست. امام راحل بارها به نقش عاشورا و فرهنگ عاشورایی در شکلگیری و تداوم آن اشاره داشتند: «این را باید همه گویندگان توجه بکنند و ما باید همه متوجه این معنا باشیم که اگر قیام حضرت سیدالشهدا سلام اللهعلیه نبود، امروز هم نمیتوانستیم پیروز شویم».
رجعتطلبی نظریهپردازان دوم خرداد
امام راحل که عاشورای مردم را با روح
حماسه و پیام، پیوند دوباره زده بود، با تأسی به سالار شهیدان، ملت ایران را به
سوی خیمهای رهنمون ساخته بود که در آن «شهادت هنر مردان» آنان شد و زنانشان زینبگونه
طبل رسوایی ابرقدرتهای جهان را به صدا درآورده بودند. او در حالی به دیدار مولا و
مقتدایش حسین بن علی(ع) میشتافت که برخی از آنانی که مکتب عاشورایی امام را درک
نکرده بودند و با هدایتهای پیدا و پنهان فریبخوردگان و خودباختگان مکاتب الحادی
و التقاطی، عزم خود را برای عاشورازدایی از انقلاب جزم کرده بودند، در دولت
سازندگی با شعارها و عملکردهایی که در تقابل و تغایر با روح شهادتطلبی و
عاشورامحوری بود، بهترین بستر و زمینه برای اجرا و تحقق اهداف این گروه را فراهم
کردند، اما هیچکس باور نمیکرد این تیم سیاسی و فرهنگی بتوانند با سالوسمنشی ضمن
نفوذ در«کنگره بینالمللی امام خمینی(ره) و فرهنگ عاشورا» در دوم و سوم محرم 1416/
11 و 12 خرداد 1374 با امکاناتی که برای تقویت فرهنگ عاشورایی امام در جامعه تدارک
دیده شده بود، سنگ پایه عاشورازدایی از انقلاب عاشورایی امام را بنیان نهند.
اعضای این تیم با تأثیر گرفتن از فرهنگهای غیراسلامی، با هنرمندی هرچه تمامتر و با تفکیک قیام سرور شهیدان به جنبههای عاطفی و عقلانی، در انتها به سراغ شخصیت امام(ره) رفتند و با تفکیک شخصیت امام راحل به 2 جنبه عاطفی و عقلانی، دوران عاطفه و حماسه را پایانیافته تلقی و مقطع آن زمان انقلاب را مقطع خردگرایی به تصویر کشیدند. مقطعی که از منظر آنان دیگر انقلاب نیازمند حسین شهید(ع) و عصر عاشورایی خمینی(ره) نبود و انقلاب تجلّی کفرستیزی و استکبارستیزی به شمار نمیرفت، بلکه نیازمند خردگرایی، تنشزدایی، خشونتزدایی و گفتمان بود.
گو اینکه - العیاذ بالله- دوران امام راحل و اندیشههای خلف صالح او تاکنون در مسیری غیر از عقلانیت و عاطفه و... گام برداشته و برمیدارد...! در کتابی که توسط این کنگره به چاپ رسید، عبدالکریم سروش با سُکرآور خواندن مراسم عزاداری و تقلیدی خواندن آن ـ آن هم مراسمی که تداوم انقلاب حماسه و پیام، بستگی به موجودیت آن داشتـ در حقیقت با ظرافتی خاص، مأموریت خود و زاویه و عرصهای را که برای او تعریف شده بود، برای جامعه و همپالگیهایش تبیین کرد؛ مأموریتی که پس از دوم خرداد آن را علنی و آشکار ساخت، گویی او بخوبی به این نکته دست یازیده بود که شکستن قداست مرجعیت و ولایت در آینده، رابطهای تنگاتنگ با کمرنگ کردن مراسم عزاداری امام حسین(ع) در زمان کنونی دارد و باید در این مقطع زمانی به نوعی هر چند ظریف و اشارهگونه به کمک دوستان خود بیاید و به تغییر در نگاه به هیاتهای عزاداری و نو شدن آن از منظر خود و دوستانش بپردازد و چون قصد آن بود که همهتیم، جامعه را به سوی قرائت عقلانیت(!) سوق دهند او نیز باید از تأملات عقلانی(!) در عزاداری سخن بگوید. از همین رو سروش چنین گفت: «اصولا عادتها به جای آنکه هشیاری بیاورند، غفلت میآورند. وقتی چیزی به صورت مکرر درآمد و عادت شد، خوابآور میشود. برای اینکه بچه به خواب رود، خیلی آرام دست به پشتش میزنند و این حرکت مکرر او را به خواب میبرد. انسان وقتی در ماشین نشسته و این ماشین با سرعت یکنواخت حرکت میکند و هیچ دستاندازی در مسیر آن نیست، رفته - رفته خواب میرود. عادتها خوابآور هم میشوند و این یکی از نکتههای بس مهم است.
رهبران دینی جامعه، روحانیان، مصلحان، واعظان و مذکران یکی از وظایف جدّیشان این است که آداب دینی را از صورت عادت شدن درآورند. پیروی از عادات و پر و بال دادن به آنها و هشدار ندادن مردم به اینکه مبادا این آداب شکل عادت بگیرد، غفلتآفرین است. برای پارهای از مردم، همین عزاداری و این مراسم به جای آنکه منبه آنها شود، گاهی خوابآور میشود؛ گاه توجیهکننده کار زشتشان میشود، گاه آن دغدغههای وجدانشان را تخفیف میدهد. اگر شخصی احیانا کار زشتی میکرد و خود، خویش را ملامت میکرد، گاهی پارهای از این آداب دینی باعث میشود آن ملامت وجدان هم کمکم خاموش شود و فرد از آن تأثیر نپذیرد و به همین دلیل هم باید همیشه این تذکر را داد که مبادا این امور به صورت عادت درآیند و تأثیر خودشان را از دست بدهند.
حال آن نکتهای که قبلا بیان کردم مربوط به همین جا میشود؛ اگر چیزی فقط با عواطف ما ارتباط پیدا کرد و نه جوانب دیگر روحی ما، این امر تبدیل شدنش به عادت خیلی خیلی شدید و سریع انجام میگیرد و دیگر ما نباید در تحول بخشیدن به شخصیت و تغییر افکار از آن انتظار زیادی داشته باشیم، ولی اگر توأم با تأملات عقلانی شد، همین توأم شدن با تأملات عقلانی است که آن را از اینکه صرف یک عادت کورکورانه و تقلیدی شود دور نگه میدارد و آن را به یک عمل زنده و اثربخش تبدیل میکند. خب! در مسأله عاشورا هم باید این فکر را کرد؛ اینکه باید نو شود و این نو شدن ما را از غفلت و ناپختگی دربیاورد». سروش به این پرسش پاسخ نمیدهد که چگونه عزاداری امام حسین(ع) که به فرموده امام راحل، بقای اسلام و انقلاب به آن بوده و هست، گاهی «ملامت وجدان را کمکم خاموش میکند» و اگر این عزاداریها فاقد «تأملات عقلانی» بوده است، چرا بساط فساد و فحشای حاکمیت رژیم پهلوی را فروریخت و غرب را تا پشت دروازههایش به عقب راند و اصولا منظور او از «تأملات عقلانی»، « نو شدن» و جدا شدن از «غفلت و ناپختگی» چیست؟ سروش پس از دوم خرداد همه کاشتههای خود در آن روز را برداشت کرد و منظور خود را از تأملات عقلانی، نوشدن و... با سخیفترین و مبتذلترین برداشتها به تفسیر نشست.
سروش، پس از مسؤولیت پر کردن قطعهای دیگر از پازل، عاشورازدایی از انقلاب را برعهده گرفت و با اشاره به گزینشی و این جهانی بودن(!) نگاه ایدئولوژیک به عاشورا، دوران عاشورایی انقلاب را پایانیافته تلقی کرد! که دیگر تقاضایی(!) برای آن از سوی جامعه به چشم نمیخورد! از این رو خواستار آن شد تا روشنفکران انقلاب! به دنبال جایگزینی بدیل از نگاه ایدئولوژیک به عاشورا باشند. وی در این باره میگوید: «در تعبیر ایدئولوژیک، عنصر دیگری به نام عنصر «آرمانشهری» وجود دارد. عنصر آرمانشهری به تعبیری که من میگویم، به این معناست که آنقدر رفتارهای شما معطوف به هدف باشد که اصلا گزینش ابزار برایتان اهمیت نداشته باشد و به ابزار بیتوجه باشید و حتی ممکن است به جایی برسید که معتقد شوید هدف اصلا وسیله را هم توجیه میکند. این عنصر هم در تعبیر ایدئولوژیک حاضر است. در مجموع تعبیر ایدئولوژیک از عاشورا، تعبیری معطوف به عمل است؛ تعبیری است سخت گزینشی، تعبیری است که کلا رمز و راز در آن وجود ندارد، همه رفتارها در این تعبیر مفهوم اینجهانی دارند و تعبیر اینجهانی میشوند. علاوه بر اینها به استراتژی اقدام یک گروه یا یک حزب سیاسی تبدیل میشود و عنصر قوی آرمانشهری هم در آن حاضر است.
به طور خلاصه تعبیر ایدئولوژیک از
عاشورا بعد از سال 1320 شکل میگیرد و بعد از سال 42 اوج میگیرد. علتش نیز، هم
طرف تقاضاست، هم طرف عرضه؛ یعنی هم تقاضا برای چنین تعبیری در جامعه ما شدید است،
هم زمینه عرضه آن شدید است و این تعبیر کارکرد اصلی خود را هم در جامعه بروز میدهد
که بسیج مردمی برای انقلاب و بعد هم بسیج عمومی در جهت دفاع و بیرون راندن دشمن
متجاوز است. در شرایط کنونی آن زمینههای عینی تقاضا فروریخته، یعنی جامعه ما آن
تنشها را پشت سر گذاشته و وارد دوران انتقال شده و هم به لحاظ عینی تقاضا کاهش
پیدا کرده است و هم به لحاظ ذهنی، یعنی در واقع خود وقوع انقلاب و گفتمانها و بحثهایی
که پس از انقلاب پیش آمده، بشدت آن نوع تقاضا را زیر سؤال برده است. در آرمانشهرگرایی،
تفسیر سیاسی از تمام ابعاد دین (که در تفاسیر قرآن قبل از انقلاب دیده میشود) در
معرض سؤال قرار گرفته است.
از یک طرف زمینههای اجتماعی این تقاضا فروکش کرده و از سوی دیگر بخش عرضه هم دچار تحول شده است، یعنی اکنون گفتمان غالب روشنفکران ما ایدئولوژی به معنای خاص آن نیست. از آنجا که توجه روشنفکران به مسأله ایدئولوژی افول کرده و تعبیر موجود و غیرسنتی از عاشورا فقط تعبیر ایدئولوژیک آن است، در نتیجه توجه به عاشورا نیز افول کرده است، یعنی میخواهم بگویم اگر خواهان این هستیم که دوباره در روشنفکران مذهبی حساسیت و توجه به عاشورا ایجاد شود، باید یک تعبیر بدیل جایگزین تعبیر ایدئولوژیک ارائه دهیم که جامع باشد».
علویتبار در مصاحبه با کنگره امام
خمینی و عاشورا به این نکته اشاره نکرد که سخنان او درست در تقابل با نگاه امام
است و این جهانی کردن عاشورا با وفاداری به نگاه عرفانی و اشراقی حرکت امام
حسین(ع) موجب پیروزی موحدانهترین خیزش جهانی پس از حرکت ائمهاطهار شد و پشت 2
تفکر اومانیستی و انسانمدار غرب و ماتریالیستی و حکومت مدار شرق را به لرزه
درآورد. علویتبار اذعان نکرد آنچه وی از رویگردانی مردم و جامعه از نگاه عاشورایی
بر زبان میراند در حقیقت رویگردانی کارگزاران و مسؤولانی است که در دوره سازندگی
به هر بهانهای دست به عاشورازدایی زده و محو ارزشهای آن را در همه وزارتخانهها
به مسابقه گذارده بودند، با آنکه نبض عاشورای انقلاب و انقلاب عاشورایی امام،
همچنان در دل یکایک مردم میزد.
علویتبار در مقالهای که به کنگره ارائه کرد و چاپ شد، در توهینی آشکار مدعی میشود نگاه ایدئولوژیک به عاشورا موجب شکلگیری حکومتهای توتالیتر و خشونتگرا میشود. وی مینویسد: «اشکال دیگر تعبیر ایدئولوژیک از عاشورا این است که زمینه را برای پذیرش راهحلهای خشونتآمیز و نظامات توتالیتر در میان پیروان آن فراهم میآورد. راز این مطلب در این نهفته است که نگرش ایدئولوژیک به عاشورا موجب میشود نوعی توجه افراطی به هدف و بیتوجهی نسبت به روشها حاصل شود، به طوریکه ایدئولوژیاندیش با تأکید بر این باور که میتواند عالم و آدم را مطابق الگوی از پیش پذیرفتهاش دگرگون سازد و به هیچوجه نگران ابزارها و روشها نباشد، همین آرمانشهرگرایی است که بنیانی برای تمایلات توتالیتر و خشونتگرایی ایجاد میکند».
گویی علویتبار از این مساله خبر داشت که از 2 سال دیگر قرار است هرکس از عاشورای حماسه و پیام و انقلاب عاشورایی ـ که امام عمود خیمه آن را برپا کرده بودـ دم بزند، باید متهم به خشونتگرایی شود. از اینرو هتاکانه و آشکارا، نهتنها دوران امام و دهه اول انقلاب را دوران خشونتگرایی میخواند، بلکه خطمشی رئیس جمهور آینده را نیز تعیین میکند. علویتبار پس از دوم خرداد با قلم و موضعگیریهایش ثابت کرد مسؤولیت «ایدئولوژیزدایی» از انقلاب عاشورایی امام را برعهده داشت و به راستی او« ایدئولوژیستیز» بود. وی پس از پیروزی دوستانش در چارچوب کدام «ایدئولوژی»(!) حرکت میکرد و به دنبال تبلیغ و تأیید کدام «آرمانشهر» به هر رطب و یابسی چنگ میزد!
حاتم قادری یکی دیگر از کسانی بود که سریال عاشورازدایی را کلید زد و با سخنان توهینآمیز، بخش دیگری را در بسترسازی این پروژه برعهده گرفت. او با بیان اینکه برای تبدیل نهضت امام خمینی به یک الگوی قابلتأسی(؟!) و قابل تبعیت(؟!) ناگزیر به تبیین جنبه عقلانی آن بوده و در جامعه مدرن جنبه احساسی معنا ندارد، در برداشتی مبتذل، رابطه مطالبات دنیوی مردم و گریستن برای امام حسین(ع) را چنین بیان کرد: «اگر بخشی از وضعیت و سرنوشت مردم تغییر کرده و برخی از محرومیتها از آنها برداشته شود، خواهید دید که گریستن بر امام خیلی کاهش خواهد یافت»... وی در مسیر سوق دادن جامعه به سوی خردگرایی و عقلانیت ابزاری از نوع دوم خردادی آن، چنین سخن گفت: «من ابتدا به نکتهای توجه میدهم: احساس و عقل، هر دو جزو ویژگیهای انسانی است، یعنی نباید قضیه را کاملا عقلانی ببینیم، آن هم متأثر از مفروضات عقلانیای که در جوامع غربی مطرح است و نه صرفا رویکردی عاطفی و احساسی داشته باشیم. من بر این عقیدهام که اگر بخواهیم نهضت امام را تبدیل به یک الگوی قابل تأسی و قابل تبعیت برای جامعه و تأثیرگذار بر روند نظام بخشی به ابعاد مختلف آن کنیم، ناگزیریم به جنبه عقلانی و تبیینی آن بپردازیم و اگر بخواهیم پیوند عاطفی مردم با نهضت امام تداوم یابد، به گونهای که برانگیزاننده و تحریککننده احساسات و عواطف جامعه باشد، باید به جنبه عاطفی قضیه و مساله گریه و مظلومیت و شهادت و امثال آن پرداخت. اینجاست که آدمها میتوانند سطوح مختلف داشته باشند و این نهضت میتواند کاربردهای گوناگونی داشته باشد.
در جامعه ما جنبه دوم یعنی جنبه برانگیزانندگی بعد اول را تحتالشعاع خود قرار داده است. به همین دلیل شما میتوانید در جامعه احساسات جمعیت زیادی را نسبت به عاشورا برانگیزید، ولی در عین حال در بعد نظام بخشی چندان قابل تأسی نباشد، زیرا این بعد شکل صورتبندی شده به خود نگرفته و مورد تفسیر واقع نشده است و اگر هم تفسیر شده، تفاسیر نادر یا خیلی ویژه و خاص بوده و سطوح مختلف را شامل نمیشود، اما درباره بعد احساسی قضیه، هر چه جامعه ما از حال سنتی خارج شود، به عقیده من کاربرد احساسی آن مانند سابق و گذشته نخواهد بود. البته ما میتوانیم از بعضی رسانهها و وسایل جدید استفاده کنیم و با احساسات به گونهای دیگر در تماس باشیم، ولی در جامعه مدرن و نوع جذب ما در جامعه مدرن و در واقع ارتباطات عدیدهای که ما با نظام جهانی پیدا میکنیم، نسلهایی که به مرور پرورش مییابند، از نظر بعد احساسی سنتی؛ من فکر نمیکنم دیگر بتوانند چندان به آن قضایا وفادار باشند، چون فضا خیلی دگرگون شده است. درباره آن گونه احساساتی هم که در طول تاریخ، نهضت امام توانسته در جوامع شیعی بر جای گذارد،
به عقیده من باید تفکیک ظریفی به عمل آورد و آن این است که نهضت امام دارای بعد احساسی است، ولی آیا مردم دقیقا همان بعد احساسی نهضت امام را جذب میکنند و از آن متأثر میشوند و بر آن میگریند یا بعد احساسی نهضت امام در واقع مستمسک و دستاویزی برای گریه مردم نسبت به سرنوشت و وضعیت خودشان است. این دو را هم نمیتوان چندان از یکدیگر بازشناخت و مرز خیلی مشخصی میان آنها ترسیم کرد که آیا کسی یا جمعی یا گروهی در برههای دقیقا متأثر از نهضت عاشورا میگرید و گریه او کاملا حسینی است و جایی نه، گریه شخصی است، مستمسک آن قصه امام حسین است. اینها در هم آمیخته است و باید به روانشناسی و روانشناسی اجتماعی جوامع شیعه در طول تاریخ بازگشت.
در هر حال، تأکید میکنم که خود بعد احساسی هم تماما احساس حسینی به مفهوم خیلی خالص و بکر آن نیست. اگر بخشی از وضعیت و سرنوشت مردم تغییر کرده و برخی از محرومیتها از آنها برداشته شود، خواهید دید که گریستن بر امام خیلی کاهش خواهد یافت یا به گونههای دیگری خود را متجلی و متبلور خواهد ساخت.» حاتم قادری در این سخنان به این مساله اشاره نکرد که اصولا در انقلاب عاشورایی امام، عقل و عشق و عاطفه و خروش قابل تفکیک نبوده و نیست و جهانی شدن این انقلاب و تأسی مردم از هر مذهب و مکتب و هر نژاد و هر طبقهای به شیوههای انقلاب عاشورایی امام، نیازمند بازنگری و بازآفرینی از سوی وی و دوستانش نبوده و نیست. حاتم قادری بعدها در دوران حاکمیت دولت اصلاحات، سخنرانی وقیحانهای در یکی از دانشگاهها کرد که استناد به آن مصداق اشاعه فساد است. او چون کسروی، از مکتب تشیع به «شیعیگری» یاد کرد و با خواندن حکومت رضاخان به عنوان تنها دولت مدرن(؟!) همان برداشت هتاکانه خود درباره گریهکنندگان بر حسین بن علی(ع) را درباره زائران مسجد جمکران به کار برد و در حقیقت پرده از جایگاه و مأموریت خود در این نشست برداشت.
اما در این سلسله سخنان زنجیرهای، این سعید حجاریان بود که سخن آخر را بر زبان راند. وی به صراحت اعلام داشت: «دوران حماسه و شور و شهادت به پایان رسیده است و انقلاب وارد عصر گفتمان شده است و دیگر انقلاب نیازی به عاشورا ـ یا به اصطلاح او پارادایم فنا ـ نداشته و ندارد». حجاریان در مغلطه و سفسطهای بزرگ، اربعین را پارادایم بقا و دوران امام صادق(ع) را عصر گفتمانی به تصویر کشید که در آن رویکرد شهادتطلبانه کاربردی نداشته و ندارد. سعید حجاریان، نظریهپرداز و یکی از پرچمداران اصلاحطلبی در سخنانی گفت: «ما از فرهنگ تسلا به فرهنگ تضحیه رسیدیم. حال این پرسش مهم مطرح است: آیا ما در حال گذار و انتقال به مرحله جدیدی هستیم و گفتمان تضحیه دوباره در حال تحول است و ما مجددا فرهنگ عاشورا را بازسازی میکنیم؟ من فکر میکنم ما در حال انتقال از فرهنگ عاشورا به فرهنگ «اربعین» هستیم؛ تمثیلا اینکه از یک واقعه عاشورایی با تمام تضحیه و عنصر فداکاری 40 روز میگذرد و پس از گذشت این مدت، آن شور و التهاب اولیه فروکش کرده و گرد و خاکهای صحنه جنگ و انقلاب فرونشسته و فرهنگ عاشورا در حال تبدیل شدن به فرهنگ اربعین است.
در فرهنگ اربعین ما برمیگردیم و به
عقب نگاه میکنیم که چه کردهایم. آیا واقعا کفایت میکرد که ما با تضحیه پیش
برویم؟ آیا ما مکلف به حفظ محمل مادی نیستیم؟ به نظر من از مقطعی به بعد در انقلاب
ما این مسائل مطرح شد که ما نمیتوانیم فقط به فکر اندیشه باشیم؛ حفظ نظام اوجب
واجبات است. تا به حال حفظ اندیشه اوجب واجبات بود، یعنی فرهنگ عاشورایی، اما از
زمانی به بعد دیگر به این نتیجه میرسیم که باید نظام را حفظ کنیم و این ظرف باید
باشد تا آن مظروف باقی بماند. آن مظروف بدون ظرف کاری از پیش نمیبرد. فکر میکنم
مثلا در قضیه جنگ ما به همین جا رسیدیم و پذیرش قطعنامه 598 به نظر من یک نقطه
عطف جدی است.
ما فرهنگ اربعین را شروع میکنیم که در این فرهنگ حفظ نظام اصل است و دیدگاههای معتقد به بقا و توسعه نظام رشد میکند و گسترش مییابد و از پارادایم «فنا» دوباره به پارادایم «بقا» میرسیم. بعد از اربعین خود امام حسین(ع) هم در تشیع همین اتفاق افتاده است، یعنی بعد از اربعین یک گرایش زیدی وجود دارد که هنوز در فرهنگ عاشورا زندگی میکند و دیگر، گرایش ائمه است که در فرهنگ اربعینی جای دارد و به تربیت شاگرد و تدارکات سیاسی و... پرداخته میشود و جهتگیری حرکتها بر مبنای محاسبات عقلانی است. استراتژی بقا ملزومات خویش را دارد. امام تا قبل از انقلاب کارهای عاشوراگونه زیاد داشت، اما بعد ما دیگر از این نوع حرکتهای عاشوراگونه نداریم، یعنی نمیشد داشته باشیم. تحلیل من چنین است که فنا از عرفان بیرون میآید و امام عارف یعنی پیشتاز عارف کمکم در یک تحول فرهنگی پیشتاز فقیه میشود و فقاهت دوباره قدرت میگیرد و ولایت مطلقه فقیه مطرح میشود. تا قبل از این بحث از فقاهت نبود».
سعید حجاریان که برای به کرسی نشاندن نظریه خود ـ که در حقیقت تجزیه و تحلیل رویکرد ائمه اطهار علیهم السلام در مقاطع مختلف با مقیاسهای متداول نظریهپردازان غربی و شرقی است ـ بدون در نظر گرفتن «نور واحد بودن» ائمه معصومین علیهمالسلام و شخصیت غیرقابل تفکیک تأسیکنندگان به ائمه چون حضرت امام خمینی(ره)، در توهینی آشکار به ساحت مقدس امام راحل به گونهای سخن گفت که گویی عرفان امام از فقاهت او و فقاهت او از شهادتطلبی او جداست و امامی که وارد مبارزه و شهادت میشود، از فقاهت فاصله میگیرد و رویکرد فقاهتی او بیفروغ میشود(!) براساس نظر حجاریان، گویا امام راحل، با طرح مسأله ولایت مطلقه فقیه با روح حماسه و شهادت خداحافظی میکند! سعید حجاریان از پذیرش قطعنامه و جام زهری که امام نوشید به عنوان نقطه عطف یاد میکند و استمرار حرکت عاشورایی توسط شیعیان را حرکتی زیدی(!) به تصویر میکشد. سعید حجاریان که خود سالها در دستگاه امنیتی کشور مشغول به کار بود و با دیدگاهها و نظریات مخالفان اسلام، امام و انقلاب کاملا آشنایی دارد، بیشک بخوبی بر این نکته واقف است که نگاه او به سیره معصومین علیهمالسلام با این زاویه دید و تقسیم انقلاب به 2 دوره، قبلا توسط شخص سیدمهدی هاشمی معدوم طرح شد و او نیز به دنبال پیاده کردن آن بود.
مهدی هاشمی معدوم در اعترافات خود میگوید:
«... میگفتم انقلاب 8- 7 سال اولش باید جنبه عاطفی و احساسی بر او حاکم باشد و
تعبیر به جنون انقلابی میکردم که این جنون انقلابی را یک امر مثبت تلقی میکردم.
همان حالت احساسی در من بود که بعد میگفتم انقلاب باید در یک زمانی که به اندازه
کافی انقلاب شد و انقلاب اثر خودش را بخشید و آن تزکیه و تمحیصی که باید در
نیروهای انقلابی به وجود بیاید، در اثر انقلاب انجام گرفت؛ بعدا باید یک مقدار
حالت عقلانی پیدا بکند و حالت مرکزیت و قانونمندی».
تئوریهای سروش، علویتبار، قادری، حجاریان و... از خرداد 74 تا خرداد 76 توسط متولیان فرهنگی، حلقههای مشورتی و مطبوعات وابسته، برای اقشار گوناگون و سنین متفاوت در محافل و مجالس گوناگون بسط و گسترش یافت و به موازات این حرکت، عاشورازدایی از مکتب انقلاب به انحا و شیوههای مختلف بشدت دنبال شد. در طول اتوبان تهران ـ قم به بهانه نقش عکس شهدا در بالا رفتن تصادفها، همه عکسهای شهدا جمع شد؛ اما نه تنها تصادفات کاهش نیافت، بلکه کسی این پرسش را از مسؤولان نکرد که چگونه میشود تابلوهای تبلیغاتی مصرفگرایی و تجملگرایی در مسیر اتوبانها و جادهها نقش مؤثر در مشوش کردن حواس رانندگان نداشته باشند، حال آن که هر روز بر تعداد آنان افزوده میشود! در تهران بزرگ، شهرداری به دستور «آقای گل» ـ شهردار دولت سازندگی ـ همه شعارها و دیوارنوشتههای باقی مانده از دوران جنگ و انقلاب را به بهانه رفع آلودگی تصویری(!) از در و دیوار پاک کرد و هر آنچه یادآور روزهای پرخاطره و خطر انقلاب و گویای آرمانهای حضرت امام (ره) بود، از سر و روی تهران زدود.
با گذشت مدت زمانی کوتاه، همه شهرهای
بزرگ ایران با تأسی به این حرکت «ارزش زدایانه» شهردار تهران، اقدام به رفع آلودگی
تصویری(!) از سر و رو و در و دیوار شهرها کردند و به دنبال آن تابلوها و
بیلبوردهای بزرگ تبلیغات کالاهای غرب و شرق جایگزین آن شد. تابلوهایی که تا دیروز
«شهادت را سعادت میدانست»، از این پس منقش به چنین جملاتی بود: «سونی، خوشبختی را
به شما میبخشد»! در استان ایلام به بهانه بالا رفتن نرخ خودکشی و خودسوزی، همه
مظاهر جنگ و شهادت از در و دیوار شهر زدوده و حتی سمبل شهادت «شهید کشوری» در
میدانی که مردم ایلام پیکر شهید کشوری را تشییع و آن میدان را به نام آن عزیز
نامگذاری کرده بودند، به زیر کشیده شد، اما این حرکت دولت سازندگی هیچ تأثیری در
کاهش نرخ خودسوزی در ایلام نداشت. گویی در تمام ایران حماسهزدایی و به شهادت
رساندن نام و یاد شهیدان اصل بود و تئوریها بهانهای بیش به شمار نمیرفت.
دولت سازندگی که طی 8 سال با تبلیغ مصرفگرایی، تجملگرایی و... در حقیقت ذائقه جامعه را برای پذیرش نظریه افرادی چون قادری و حجاریان آماده کرده بود، خرداد 76 به دنبال کسی رفت که مناسبترین فرد برای ابراز جسورانه دیدگاههای سعید حجاریان و افراد قبل از او به شمار میرفت. او که دوست نزدیک افرادی چون سعید حجاریان و... بود، درصدد برآمد تئوری «تأملات عقلانی»! سروش، «جنبه عقلانی»! قادری، «محاسبات عقلانی» حجاریان و «حالت عقلانی»!... را پیاده کند و رویکرد تساهلی و تسامحی و جامعه چندصدایی دغدغه فردی چون علویتبار در «ایدئولوژیزدایی از عاشورا» را تأمین کند.
خاتمی پس از پیروزی در دوم خرداد، در کنگره بینالمللی «امام خمینی(ره) و احیای تفکر دینی» در خرداد 76 حاضر شد و آغاز دوران تثبیت و قانونمندی، خردگرایی و گفتمان را اعلام کرد و اظهار داشت: «... در اینجا ما یک سخن و پیام به همه جهانیان داریم: انقلاب اسلامی در عین حال که در درون کوشیده و میکوشد تا پایههای جامعه را براساس معنویت، دینداری، اخلاق و ادب مستحکم کند و این همه را به عنوان اساس هویت جامعه و منشأ اساسی وفاق عمومی در جامعه مورد توجه قرار دهد، به امر توسعه همهجانبه و پایدار با استفاده از همه دستاوردهای بشری نیز اهتمام دارد و به لطف خداوند با مشارکت و حضور مردم در این عرصه همچنان پیش خواهد رفت و بدون تردید، فردای آن بهتر از امروز خواهد بود. اما در عرصه جهانی و بشری نیز انقلاب ما میتواند و بلکه باید پیشتاز حرکت «گفتوگو» باشد؛ گفتوگو با همهصاحبان مذاهب اسلامی که در واقع گفتوگوی درونی میان مسلمانان است و همچنین گفتوگو با همه صاحبان ادیان مختلف و حتی گفتوگو با سایر تمدنها و فرهنگها اعم از دینی و غیردینی. ما به جای نظریه خطرناک و نادرست «برخورد تمدنها»، مدعی و مبلغ گفتوگوی فرهنگها و تمدنها با یکدیگر هستیم، ولی 2 مانع بزرگ بر سر راه این گفتوگو وجود دارد: یکی مانع تاریخی و دیگری مانع عصری».
گرچه خاتمی مانع تاریخی را بدبینی مسیحیان به مسلمانان و فرقههای مسلمانان با یکدیگر برشمرد و مانع عصری را نگاه استعماری و استیلایی غرب به جهان اسلام خواند، اما با تمام عقبنشینیها در مقابل جهان مسیحیت و فرقههای دیگر اسلامی و چراغ سبز نشان دادن به جهان غرب، هرگز نتوانست امتیازی از آنان به دست آورد. خاتمی با مؤمن خواندن پیوریتنهای غاصب و اشغالگر آمریکا که برای کندن پوست سر سرخپوستان، این ساکنان اصلی آمریکا، جایزه تعیین میکردند و کرامت و دینداری! خود را با لگام زدن بر دهن سیاهپوستان در مزارع پنبه و ذرت به اوج خود رسانده بودند تا مبادا بردهای سیاه در هنگام کار، از برگ و گیاهی سد جوع کند(!) در حقیقت آرمان عاشورایی امام را که در آن هیچ کرنشی در برابر یزیدیان زمان به چشم نمیخورد، زیر سؤال برد؛ آن هم در برابر همه ستمدیدگان جهان که چشم امید به امام و انقلاب داشتند؛ امامی که حاضر به کرنش نشد تا چه رسد به ماهیت کافرانه و موجودیت غاصبانه آنان مهر تایید بزند یا- العیاذ بالله- به تطهیر پیشینه سراسر ظلم و جور آنان دست بزند! و آنان را مؤمن بنامد! رئیس دولت اصلاحات در مصاحبه با کریستین امانپور به سراغ واژهای مقدس رفت که نه مهدی هاشمی و نه علویتبار و نه سعید حجاریان و نه حاتم قادری هم جرأت نزدیک شدن به آن را نداشتند. خاتمی به سراغ واژه مقدس«شهید» رفت و با نام بردن از رئیسجمهور آمریکا «آبراهام لینکلن» به عنوان شهید(!) همه عاشوراییان را در بهت و حیرت و ناباوری فرو برد و دل پدران و مادران و خواهران و فرزندان شهید که بارها امام از آنان به خاطر تقدس یافتن نام آن عزیزان سفر کرده به واژه مقدس «شهید» از آنان عذرخواهی میکرد، آزرده کرد.
وقتی قداست مقدسترین و کلیدیترین واژه عاشورایی چنین شکسته شد و قداستشکنی و عاشورازدایی نیز آغاز شد و شد،آنچه نباید میشد...، برگی از تاریخ تشیع و ایران ورق خورد که باید با اشک دیده و خون دل نگاشت. نظریهپردازان خرداد 74 شادمانه به نظاره سوت و کف در خرداد 76 و در ماه محرم نشستند. همه احساس میکردند دیگر همه چیز پایان یافته است و خیمهگاه خمینی دیگر به خانقاه تبدیل شده است و تساهل و تسامح و دریوزگی و انفعال بر روح حماسی و عاشورایی پیروان خمینی بزرگ که سینه خود را آماده تیرهای جهان کفر و شرک کرده اند، پایان داده است. اما این خواب آشفته تعبیری در واقعیت نداشت.
زنده باد خیمه عاشورایی انقلاب که عمود آن را امام شهیدان عصر کنونی در خرداد 1342 شمسی و در عصر عاشورای محرم 1383 قمری در مدرسه فیضیه برپا کرد و فریاد برآورد: «با ما معامله بردگان قرون وسطی میکنند. به خدای متعال من این زندگی را نمیخواهم. (انی لا اری الموت الا سعادهًْ و الحیوهًْ مع الظالمین الا برما)».
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/2001/12/165864/0
ش.د9502233