(روزنامه جوان ـ 1395/10/05 ـ شماره 4986 ـ صفحه 10)
استاد حكمت و فلسفه عبدالحسين خسروپناه درصدد پاسخگويي به آن شبهه ديني برميآيد و مينويسد: «ذات دين آموزههاي متون ديني است كه توسط وحي و كلام معصومانه ارائه شده است. اين سخن كه برخي آموزههاي ديني ميتوانست به گونه ديگر باشد پس عرضي دين است از سخيفترين سخنان است چون خداي حكيم ميتوانست به گونه ديگر بيان كند و نكرده است اين دليل بر انحصار هدايتگري در همين آموزهها است.»
غرض اما تفصيل و تحليل اين گفت و گو نيست. نكته جالب پاسخي است كه سروش به جواب خسروپناه ميدهد. او در پاسخي غرضورزانه و شخصي به جاي پاسخ به خسروپناه، زبان بر مذمت وي باز ميكند و وي را مسبب اخراج خود از انجمن حكمت و فلسفه عنوان ميكند.
او در اين متن تلگرامي مينويسد:«نميدانم رؤسايي چون عبدالحسين خسروپناه و فرهاد دانشجو و صدرالدين شريعتي كه ظفرمندانه حكم اخراج همكاران خود را امضا ميكنند، در دل سكوت شب و در خلوت با وجدان خود چگونه كنار ميآيند. اگر فرداي روزگار، فرزندانشان از ايشان بپرسند آن ايامي كه سمت داشتيد و رئيس بوديد، چرا چنين احكامي را امضا كرديد و عذر همكاران خود را خواستيد، چه پاسخي ميدهند؟ البته در روزگاري كه كساني چون عليرضا پناهيان و حسن رحيمپورازغدي و علياكبر صادقي رشاد در عرصه علم و فرهنگ قدر ميبينند و بر صدر مينشينند؛ چه جاي تعجب كه عالمان را طرد كنند و به حاشيه برانند. البته ما آبروي فقر و قناعت نميبريم و با دل خونين لب خندان آوردهايم كه روزي مقدر است؛ در عين حال يقين داريم كه در آينده نه چندان دور، زمستان استخوان سوز سپري ميشود و روسياهي به زغال خواهد ماند. چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند؛ دانشگاه خانه ماست. به عنايت اوليا حق، دفتر ايام ورق خواهد خورد و دانشگاهيان به آشيانه خويش باز خواهند گشت.»
خسروپناه البته پاسخ سروش را مجدداً و اين گونه ميدهد:«سروش به جاي جواب علمي همچون گذشته به توهين پرداخته است. خيلي جالب است ايشان ما را متهم به عصبانيت ميكند ولي ادبيات بيادبانه او سرشار از عصبانيت است بزرگي و كوچكي بنده مطلبي نيست كه ايشان شايسته داوري آن را داشته باشد و بايد عالمان نسبت به آثارم نظر دهند ايشان آنقدر از شناخت بنده دورند كه هنوز نميدانند بنده بيشتر شاگرد استاد جواديآملي بودهام كه بيش از 17 سال از مكتب فلسفي و تفسيري وي بهره بردهام و البته از استادان ديگر فلسفه همچون استاد مصباح و استاد حسنزاده و مرحوم استاد انصاري شيرازي نيز بهرهها بردهام. فلسفه غرب را هم بارها گفتهام البته نيازي به گفتن اين امور نبود فقط جهت دفع شبهه نااهلان گزارش مختصري دادم اما درباره ذاتگرايي و نامگرايي سخنها گفتهام و در كتابهايم از جمله فلسفه شناخت نگاشتهام ولي آقاي سروش دباغ ارزش گفتوگو با بنده در رتبه استادي را ندارد.
چگونگي اخراج ايشان از مؤسسه را دوستان از وكيل و مادر مكرمشان بپرسند. آنها خواهند گفت كه در يك سال و نيم آغاز مديريت بنده چقدر تلاش كردم كه حكم اخراجش را از وزارتخانه پس بگيرم و در نهايت وزارت علوم بعد از سه سال غيبت ايشان از محل كارش اخراجش كرد و بنده تنها به عنوان مدير مؤسسه حكم اخراجش را ابلاغ كردم. دباغ هم به خوبي اينها را ميداند ولي افسوس آدمي كه ارزش انساني خود را نداند و از جوهر و گوهر خود را غفلت كند نميتواند دروغ و تهمت نگويد. دباغي كه ذاتگرايي و نوميناليسم را دباغي ميكند، چرا به دباغي جان خود نميپردازد و آيا فكر نميكند كه چرا رئيس مؤسسه تاكنون جوابش را نداده و خواسته از باب ديگري خموشي كند. ايشان برود و قيمت خود را بداند و قيمت ذاتگرايي و فلسفه ويتگنشتاين راکه رخ ديگران نكشد.»
در اينكه خسروپناه حسب اين نامه پيگير ممانعت از اخراج سروش از انجمن شده و پس از رأي وزارت علوم به آن تمكين نموده است يا اينكه رأساً درصدد اخراج برآمده است. كه البته سروش در پاسخ بعدي خود اين گزاره را تأييد ميكند كه خسروپناه نخست مخالفت كرده اما به وي هجمه ميبرد» چرا كنار نرفته و از صدور چنين حكمي برائت نجسته است.
غرض از ذكر اين مكاتبات البته يادآوري روزگاري است كه عبدالكريم سروش عضو شوراي انقلاب فرهنگي بوده است؛ در هيئتي به گزينش و تصفيه اساتيد ميپرداختهاند. هدف رد يا اثبات صحت گزينشها نيست و ممكن است در اين ميان كنارگذاشتن منسوبين رژيم سابق صحيح بوده يا در برخي موارد اجحاف شده باشد، اما مهم، حضور سروش است.
وي هرچند بارها مورد تذكر اساتيد فلسفهاي چون احمد فرديد واقع شد و او معتقد بود «اين انقلاب را سروش خراب خواهد كرد» اما در آن ايام يكي از اركان انقلاب فرهنگي بود كه دست آخر در پيادهسازي مأموريتهاي امام(ره) موفق نشد. تنها بخشي از كار را كه شناسايي حذف برخي اساتيد بود به خوبي انجام داد. هرچند سروش زير بار اين مسئوليت نميرود و با اين روند شوراي انقلاب فرهنگي ابراز مخالفت ميكند؛ اما شواهد از افراد هم كيش سروش حكايت از امر ديگري دارد.
صادق زيباكلام درباره نقش سروش مينويسد: «سال 1360 اگر شما ميگفتيد چيزي به نام «جامعهشناسي اسلامي» وجود ندارد، خود دكتر سروش شما را شقه ميكرد.»
«محمد ملكي» (سرپرست سابق شوراي دانشگاه تهران) كه از منتقدان سرسخت انقلاب فرهنگي است هم در انتقاد به سروش ميگويد: «آن روزها كه شما به عنوان ايدئولوگ، حكومت ديني را تئوريزه ميكرديد، من به خاطر دفاع از دانشگاهيان (اخراجي) در زندانهاي رژيمي كه شما مدافع آن بوديد به سرمي بردم.»
شواهد قرين بر نقش سروش در تصفيه اساتيد دانشگاهها در آن برهه زياد است كه به ذكر اين موارد بسنده شد؛ اما حتي اگر وي در اين زمينه نقشي نداشته و به قول خودش تصميمات در جاي ديگري گرفته ميشد؛ سؤال اينجاست كه چرا در طول مدت چهار سال نه تنها از سمت خود در اين شورا كنارهگيري نكرد بلكه حتي اعتراضي هم به اين رويه نميكند و پس از سالها كه زاويه سياسياش با جمهوري اسلامي علني ميشود، يادش ميافتد كه اعتقادي به آن تصفيهها نداشته است؟
آيا دباغ كه به خسروپناه اشكال ميكند و به خاطر تمكين به نظر وزارت علوم براي اخراج وي او را شماتت ميكند؛ پيشتر خودش را به خاطر سكوت همراه رضايت نه يك نفر، بلكه دهها نفر از اساتيد دانشگاههاي كشور در آن برهه، نبايد شماتت كند؟
http://javanonline.ir/fa/news/829045
ش.د9503225