(روزنامه جمهوري اسلامي ـ 1395/08/08 ـ شماره 10723 ـ صفحه 16)
وی در مقالهای تحلیلی در نیویورکتایمز مینویسد: ایالات متحده آمریکا، کانادا و بسیاری از کشورهای اروپایی در طی هفتاد سال گذشته گستره وسیعی مملو از صلح، رفاه و دموکراسی را در غرب بوجود آوردهاند. جامعه «ترنس-آتلانتیک» شامل بیش از 30 کشور جهان است و جمعیتی بیش از 900 میلیون نفر را در خود جای داده است. این جامعه، زمانی به عنوان تکیهگاه اصلی نظم جهانی لیبرال و الگویی برای همکاریهای منطقهای در آفریقا، آمریکای لاتین و آسیای جنوبشرقی به شمار میرفت. اما این دستاورد امروز در معرض خطر قرار دارد. مدتی است که ارتباط و پیوندهای میان اروپاییان سست و تضعیف شده و حتی در چند ماه اخیر روابط میان آنان رو به وخامت رفته است. نگرانیهای حاصل از این شرایط نیز تا بدان حد بود که «ژان کلود یانکر»، رئیس کمیسیون اروپا و عالیترین مقام این اتحادیه ماه گذشته در اظهاراتی عنوان کرد که این اتحادیه با یک «بحران حیاتی و وجودی» روبروست.
روابط دو حزب داخلی آمریکا نیز بر سر موضوع موافقتنامه تجارت آزاد با اروپا و آسیا به شدت تیره و تار شده است. دونالد ترامپ، نامزد حزب جمهوریخواه آمریکا از تصمیم بریتانیا برای خروج از اتحادیه اروپا استقبال کرد و متحدان آمریکا را مورد تمسخر و استهزا قرار داد و ولادیمیرپوتین، رهبر روسیه را نیز مورد ستایش قرار داد؛ رهبری که همواره از اتحاد و همبستگی غرب واهمه داشته و به دنبال آن است تا این اتحاد و همبستگی را تضعیف کند. بنابراین، با توجه به فشارهای موجود، سال پیش رو میتواند بسیار تعیینکننده باشد و مشخص کند که آیا غرب میتواند بر مشکلات فعلی خود فائق آید یا خیر؟! درس بسیار مهمی که می توان از دوران مدرنیته گرفت این است که انترناسیونالیزم، جهان را به سوی ثبات و پایداری هر چه بیشتر برده اما گرایش به سوی میهنپرستی متجاوزانه و خصمانه موجب بروز ویرانیهای عظیمی در جهان شده است.
وی میافزاید: جنگ جهانی اول مجموعهای از شکستها و حماقتها را با خود به همراه داشت؛ معاهده صلح ورسای پس از جنگ جهانی اول، ناکارایی مجمع اتفاق ملل، رکود بزرگ و ظهور استبداد. تمامی این مسائل جهان را دست خوش بحران مجددی کرد که اجتناب از آن غیرممکن بود. اما فاتحان جنگ جهانی دوم مصمم شدند تا اشتباهات پیشینیان خود را تکرار نکنند. آنها با بررسی تاریخ تمدن غرب به اصول و دستورالعملهایی دست یافتند که نشان میداد جامعه جهانی علاوه بر ارزشها، منافع و نهادهای مشترک، برای تقویت هرچه بیشتر نیازمند ایجاد یک ائتلاف نظامی بسیار قدرتمند جهانی است.
غرب و به ویژه اروپا برای ایجاد یک جامعه متحد و یکپارچه اقدامات بسیاری را صورت دادند. اولین گام به سوی ایجاد یک اروپای متحد ایجاد بازار مشترکی برای ذغال و فولاد بود. فرانسه و آلمان که در هر دو جنگ جهانی به عنوان دشمن در مقابل یکدیگر قرار گرفته بودند، در زمان صلح به شرکای جدید یکدیگر تبدیل شده و همکاری خود را در بخش صنعت و تجارت آغاز کردند. فروپاشی نظام متزلزل اتحاد جماهیر شوروری در سال 1991 (70ش) نیز روند تکامل جامعه اقتصادی اروپا را تسریع کرد و اتحادیه اروپای امروزی را به وجود آورد. «ایجاد اتحاد و همبستگی» اصلیترین شعار کشورهای اروپایی و هدف آنان ایجاد روند ثابتی بود که سیاستهای تمام کشورهای اروپایی را با یکدیگر هماهنگ ساخته و آنها را به یک سیاست واحد و مشترک تبدیل میکرد. بدین ترتیب همکاری میان آنان سادهتر میشد و این همبستگی و وابستگی متقابل برای تمامی طرفین منافعی را در بر داشت.
در دهه 1970 میلادی، یوروکراتها در بروکسل واژه کمکاربرد «جهانی سازی» را بر سر زبانها انداختند و از آن جا که این واژه اولین بار از سوی آنان مطرح شد به خود میبالیدند. بسیاری از کارشناسان بر سر این موضوع اتفاق نظر دارند که پیدایش بازار جهانی به کاهش نابرابری میان مناطق فقیر و ثروتمند جهان انجامید و صدها میلیون نفر را به خصوص در منطقه آسیایی از فقر و تنگدستی نجات داد. البته روند جهانی شدن در مناطق توسعه یافته به خصوص شمال آمریکا و اروپا تاثیراتی منفی داشت چراکه صنایعی که مجبور به رقابت با رقیبان خارجی بودند را در معرض خطر قرار داد و موجب کاهش تعداد مشاغل و همچنین میزان دستمزدها شد. البته تا زمانی که چرخ اقتصاد جهانی در حال چرخیدن بود، کسادی و ابعاد منفی روند جهانی شدن در مناطق توسعه یافته به نظر قابل کنترل میآمد.
در طول دهه 1990 میلادی، اقتصاد بسیاری از بخشها و مناطق جهان رشد چشمگیری را شاهد بود، متوسط درآمدها افزایش پیدا کرد؛ تعداد مشاغل چند برابر شد و بازاهای جهانی نیز آیندهای روشن را نوید میدادند. در سال 2007 میلادی (86ش)، شاخص اقتصادی «میانگین صنعتی داو جونز» به بالاترین میزان خود رسید و رکورد تازهای را ثبت کرد. یک سال بعد، واحد یورو به بالاترین میزان ارزش خود در مقابل دلار رسید. اما در عرض چند ماه، بخش بانکداری و مسکن آمریکا دچار آن چنان افت شدیدی شد که میتوان آن را بزرگترین بحران مالی آمریکا از دهه 1930 میلادی تاکنون دانست. در طول این بحران مالی، حدود 9 میلیون آمریکایی شغل خود را از دست داده و بسیاری از مردمی که صاحب خانه بودند حق مالکیت خانههای خود را از دست دادند یا وادار به فروش ملک خود شدند. در طی رکود اقتصادی و کاهش ثروت ملی آمریکا نیز بیشترین آسیب به قشر فقیر و متوسط وارد شد.
آثار و پیامدهای این رکود بزرگ اقتصادی در اروپا بیشتر از آمریکا احساس شد. در طی این مدت و به ویژه در مناطق حاشیه دریای مدیترانه تجارت با سایر نقاط جهان کمتر شد و تعداد مشاغل نیز به شدت کاهش یافت. بحران اقتصادی اتحادیه اروپا را نیز در معرض خطر قرار داد و نقایض ساختاری موجود در این اتحادیه را تشدید کرد تا آن جا که حتی در شرایط خوب نیز میان اعضای بدهکار و بستانکار اتحادیه اروپا تنش و درگیریهایی دیده میشد. نهایتاً نقایص و مشکلاتی از این دست موجب تشدید بحران بدهی در اتحادیه اروپا و کاهش شدید تعداد مشاغل در این منطقه شد.
سال گذشته را نیز باید سال فاجعهباری برای اروپا دانست؛ چرا که از یک سو حملات تروریستی انجام شده موجب شد تا نگرانیهای امنیتی در این منطقه به اوج خود برسد، از سوی دیگر تصمیم بریتانیا مبنی بر خروج از اتحادیه اروپا باعث افزایش نگرانی اعضای این اتحادیه در مورد امکان خروج دیگر کشورهای عضو شد و هجوم مهاجران و پناهندگان از منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا نیز موجب تحمیل فشار بیشتری به بازار کار و خدمات اجتماعی و افزایش نگرانیهای عمومی شد.
آمریکا نیز شرایط مشابهی با اروپا دارد و رقابتهای انتخاباتی اخیر وضعیت ناخوشایندی را در این کشور بوجود آورده است. بسیاری از مردم طبقه روستایی و کارگری آمریکا نسبت به آینده این کشور بدبین بوده و در حسرت گذشته به سر میبرند. درست همانند اروپا، در آمریکا نیز بیاعتمادی گستردهای نسبت به نخبگان و کارشناسان و شور و اشتیاق خاصی نسبت به پوپولیستهای مخالف با نهادهای حاکم و مسلط به وجود آمده است.
خوشبختانه طرفداران و حامیان این اتحاد و همبستگی در اکثر کشورهای اروپایی همچنان قدرت را در دست دارند و بسیاری از شهروندان اروپایی به ویژه نسلهای جوانتر نیز فارغ از ملیت خود تمایل دارند که به عنوان یک اروپایی شناخته شوند. همین امر مسئولیت خطیری را متوجه مقامات و مسئولان منتخب در اتحادیه اروپا میکند؛ چراکه مقامات اروپایی باید اکثریت شهروندان خود را متقاعد سازند که وجود این اتحادیه لازم است و باعث میشود تا 27 کشور عضو به خوبی بتوانند از مردم و شهروندان خود محافظت کنند.
برای نیل به این هدف، نهادهای داخلی اتحادیه اروپا باید روند تصمیمگیری را کارآمدتر کرده و همکاریهای میان خود را نیز بهبود بخشند. به عبارت دیگر، آنها باید نشان دهند که میتوانند خطرات ناشی از تروریستها، (چه تروریستهای داخلی و چه تروریستهایی که از منطقه خاورمیانه به اروپا نفوذ پیدا کردهاند) را به خوبی خنثی کنند. حملات تروریستی صورت گرفته توسط شهروندان اروپایی در سال جاری ضرروت اتخاذ یک استراتژی بلندمدت برای مقابله با بیگانگی و رادیکالیزه شدن در درون جوامع مسلمان اروپایی را نشان داد.
اروپاییان برای حفظ اتحاد و یکپارچگی، اقدامات جدیدی را نیز ترتیب دادهاند. به عنوان مثال چندین شهرداری در کشوهای اروپایی به جای تفکیک مهاجران و پناهجویان و محصور کردن آنان در اردوگاهها و شهرکهای اطراف بروکسل یا شهرک «بانلیو» در پاریس، به دنبال راههایی برای تسریع فرآیند همگونسازی این گروهها با جوامع خود و فراهمسازی مسکن ارزان قیمت، آموزش و پرورش و همچنین ارائه آموزشهای شغلی هستند. حتی در اوضاع و شرایط عادی نیز شروع چنین برنامههایی و تامین بودجه لازم برای آنها کار بسیار دشواری خواهد بود، اما در شرایط کنونی که تمامی دولتهای غربی عملاً در موضع دفاعی قرار گرفته و برخی از آنها نیز در سال آینده با چالشهای انتخاباتی بسیاری از سوی مخالفان داخلی روبه رو هستند، قطعاً ترتیب دادن اقدامات و برنامههایی از این دست با مشکلات و چالشهای بیشتری همراه خواهد بود.
از سوی دیگر، اقدامات اخیر روسیه در زمینه حمایت از احزاب «منتقد اروپا» و آزار و اذیت کشورهای همسایه، تلاش برای خنثی کردن تحریمهای بینالمللی در پی الحاق کریمه و مداخله نظامی این کشور در شرق اوکراین نیز باید مد نظر قرار گیرد. تقویت اتحاد ناتو به منظور مقابله با اقدامات خرابکارنه روسیه و همچنین جلوگیری از تجزیه و فروپاشی سیاسی اروپا امری لازم و ضروری است و باید به عنوان یکی از اولویتهای اصلی دولت جدید آمریکا در دستور کار این دولت قرار گیرد. آنچه مسلم است این است که برای ایجاد اتحاد و همبستگی دوباره در غرب، این نسل از رهبران غربی با بزرگترین و مهمترین آزمون خود در طی هفتاد سال گذشته روبرو هستند.
http://jomhourieslami.net/?newsid=111320
ش.د9502676