(روزنامه جوان ـ 1395/11/06 ـ شماره 5012 ـ صفحه 10)
در جست و جوي آزادي
در طول تاريخ، بشر همواره به دنبال آزادي و رهايي بوده است و اين ريشه در روح و فطرت آزادگي او دارد. به بيان ديگر روح بشر همواره از سلطه اسارت گريزان است و نميتواند پاي در بند باقي بماند. آزادي از جمله مفاهيمي است كه هر ايدئولوژياي يك تعبير متفاوت براي آزادي ارائه ميدهد. از سوي ديگر نكته اساسي تغيير مفهومي و انقلابي نسبت به برخي از مفاهيم است كه در نظامهاي تفكري روي ميدهد. از دوره روشنگري كه تمام آرمان و آمال آن به تعبير گيدنز و هابرماس رسيدن به «آزادي» بوده است، همه چيز ذيل تفكر اومانيستي تفسير شد. در تفكر اومانيستي ركن اساسي، عقل خودبنياد است و بنابراين بشر ميشود محور عالم و او خود را در جهاني خالي از روح ميبيند كه مسئول سرنوشت خويش است. در جامعهشناسي بسياري از جامعهشناسان نگاه مثبتي نسبت به تمدن غرب نداشتهاند و آينده غرب را محصور در سلطه دانستهاند كه شايد راه رهايي از آن وجود ندارد. از سوي ديگر امروزه برخي از جامعهشناسان همچون «باومن» كه داراي رويكرد پستمدرن نسبت به جهان هستند معتقدند كه غرب به پايان رسيده است و برخي ديگر هم چون گيدنز ميگويند مدرنيته و غرب هنوز به طور كامل بسط نيافته است علت اينكه گيدنز معتقد به مدرنيته متأخر است را بايد در زمينههاي شكلگيري غرب و در عصر روشنگري جستوجو كرد. يعني از آنجايي كه روشنگري معتقد به رسيدن به آزادي و رهايي بوده است كه البته اين را در انديشه هابرماس بهتر ميتوان فهميد، بنابراين آنها معتقدند كه مدرنيته هنوز به آزادي و رهايي به طور كامل دست نيافته است. از سوي ديگر برخي از جامعهشناسان همچون فرانسيس فوكوياما معتقدند نظام ليبرال دموكراسي غرب بهترين نوع حكومت و تكامليافتهترين است كه آن را مبناي پايان تاريخ برميشمارد.
نظريه تكامل در منظر جامعهشناسان منتقد سرمايهداري
از جمله جامعهشناسان پس از مدرنيسم كه نسبت به نظام غربي خوشبين نبودهاند و اساساً مسير خود را از راه ليبراليزه شده پيش روي مدرنيته جدا كرد، ميتوان به كارل ماركس اشاره كرد. ماركس معتقد به ماترياليسم تاريخي بوده و در انديشه خود معتقد به نوعي جبرگرايي بوده و از اين روي نگاه وي به تاريخ نيز يك نگاه خطي بوده است. به بيان ديگر ماركس پنج مرحله را براي تاريخ در نظر گرفته است. اين پنج مرحله عبارتند از كمون اوليه، بردهداري، فئوداليسم، سرمايهداري و سوسياليسم و البته سوسياليسم مرحله گذار به مرحله كمونيسم تلقي ميشود. هر كدام از اين مراحل از دل مرحله قبل بيرون آمده و به تعبيري هر مرحله حاصل ديالكتيكي است كه از دل تنشهاي مراحل قبل ايجاد شده است و گويي هر مرحله بشر به دنبال آزادي و رهايي از سلطه بوده است اما اين سلطه همواره وجود داشته است و در هر مرحله بيشتر ميشود تا در نهايت به كمونيسم و جامعه بيطبقه ختم شود كه در آنجا انسان رها از هر گونه سلطه است و هيچ گونه محدوديتي براي او وجود ندارد. از اين رو ماركس معتقد بود در مرحله سرمايهداري، تضاد بين طبقات سرمايهدار و كارگر به حدي ميرسد كه كارگران به خودآگاهي ميرسند و عليه سرمايهداري انقلاب ميكنند كه از دل آن نظام سوسياليسم بيرون ميآيد. به بيان ديگر ماركس سرمايهداري را محكوم به فنا ميدانست و معتقد بود بشر نميتواند سلطه را برتابد و در نتيجه راه رهايي از اين نظام سلطه را در انقلاب طبقه كارگر ميديد.
اگوست كنت يكي ديگر از جامعه شناساني كه واضع لفظ جامعهشناسي است معتقد بود جوامع از سه مرحله گذشتهاند و تكامل يافتهاند تا به مرحله امروزين پا نهادهاند. اين مراحل عبارتند از مرحله رباني كه در آن خدايان حاكميت دارند، مرحله متافيزيكي ذهن بشر به دنبال علت اول و آخر است و بنابراين انتزاعي است. مرحله سوم مرحله پوزيتيويستي و اثباتي است. او بيان ميكند پس از آنكه افكارمان درباره طبيعت از قيد باورهاي ديني و متافيزيكي آزاد شد، ميتوانيم با رويكرد علمي به مسائل انساني بينديشيم. اگر چه كنت گذر از مرحله ديني را لازمه انديشه علمي ميدانست اما در پايان عمرش بيان ميكرد كه جامعه براي اداره و حفظ خود نيازمند اخلاق است و او اين اخلاق را دين انسانيت نام نهاد و خود نيز در لباس يك روحاني ظاهر ميشد و گويي كه تعليم دين ميكند. بنابراين كنت نيز بر اين باور بود كه راه رهايي از نظام خشك و بيروح پوزيتيويستي غربي به راه انداختن دين انسانيت است تا بر آن اساس انسانها بتوانند ملالتهاي زندگي را تحملپذير كنند.
از جامعه بوروكراتيك تا اجتماع ارگانيك
از سوي ديگر ايميل دوركيم نيز يكي از جامعهشناساني است كه به تعبيري پدر جامعهشناسي به معناي آكادميك ميباشد. دوركيم دو نوع جامعه ارگانيك و مكانيك را از هم تفكيك ميكرد. او ميگفت جامعه ارگانيكي جامعهاي است كه در آن زندگي افراد بر اساس تمايزات ميچرخد در حالي كه در جامعه مكانيكي اين شباهتها هستند كه سبب قوام جامعه هستند. به بيان ديگر جامعه ارگانيك همان جامعه مدرن بوده است و جامعه مكانيكي نيز منظري از جامعه سنتي ميباشد. دوركيم افزايش جمعيت در جامعه مدرن را يك ركن اساسي ميديد كه لازمه آن تقسيم كار است و بنابراين در جامعه مدرن افراد به سبب تمايزاتشان نيازمند به تخصص هستند و اين تخصص و تقسيم كار است كه قوامبخش جامعه مدرن است. بنابراين بايد گفت دوركيم نسبت به جامعه مدرن خوش بين بوده و طرفدار اصلاح جامعه بوده است. نكته اساسي در بحث تقسيم كاري است كه بيان ميكند در حالي كه ماركس تقسيم كار را سبب ازخود بيگانگي افراد و انقياد آنان ميدانست اما دوركيم تقسيم كار را لازمه بقا و حفظ زندگي و جامعه مدرن تلقي ميكرد.
يكي ديگر از جامعهشناسان كلاسيك ماكس وبر است. وبر به نوعي معتقد به يك نگاه تكثرگرا در تحليل جامعهشناسي بوده است. او بر خلاف ماركس كه اقتصاد را پايه اساسي روابط جوامع ميدانست نقطه تحليل خود را در ايجاد سرمايهداري روي فرهنگ ميگذارد. در حالي كه ماركس دين را افيون تودهها ميدانست اما وبر معتقد بود كه نظام سرمايهداري از دل پروتستانيسم و از دل آموزههاي ديني مسيحيت بيرون آمده است. وبر ميگفت در عقلانيت ابزاري كه كنش معطوف به رسيدن به هدف معقول است، ارزشها جايي ندارند و ركن اساسي آن قانون است. از سوي ديگر از دل اين عقلانيت ابزاري سيستم بوروكراسي بيرون ميآيد. اگر چه وبر بوروكراسي را مختص جامعه مدرن نميدانست و ميگفت در تمام تاريخ جوامع با بوروكراسي اداره ميشدند اما در جامعه مدرن نظام بوروكراسي بر بشر سلطه دارد و گسترش زيادي يافته است. به گونهاي كه بوروكراسي بشر را در ساختارهاي خود له ميكند و پراكسيس و آزادي عمل را از بشر ميگيرد. از اين رو وبر معتقد بود نظام بوروكراسي غرب سلطهاش را بر بشر اعمال ميكند و ازآن به قفس آهنين تعبير ميكرد كه راه رهايي از آن وجود ندارد.
فوكو جامعه مدرن را جامعه انضباطي ميداند كه در آن نظم از طريق تكنولوژيهاي كنترلي مانند تفكيك فضا، مديريت زمان، محبوس كردن و مراقبت و سيستم امتحان، انسانها را بهنجار ميكند. فوكو نهاد قدرت در جامعه سنتي را پادشاه ميداند، اما معتقد است نهادهاي قدرت در جامعه مدرن شامل ارتش، كارخانه، بيمارستان و زندان است. به معناي ديگر فوكو معتقد است قدرت در جامعه انضباطي پراكنده است بنابراين ديگر از يك كل واحد سخن نميگويد بلكه او جامعه را به صورت خرد و ذرهاي ميبيند و بنابراين ميگويد مقاومت نيز در اين جامعه به صورت پراكنده است. فوكو تكنولوژيهاي كنترلي را عاملي براي سلطه ميداند كه همواره از سوي بخشهاي جامعه نسبت به آنها مقاومتهايي صورت ميگيرد. بنابراين بايد گفت فوكو راه رهايي از اين سلطه را در مفهوم مقاومت ميبيند و ميگويد يكي از راههاي مقابله با سياست انضباطي در تبارشناسي نهفته است.
فرجام سخن؛ انقلابي براي آزادي
همه آنچه در بالا آمده است نشان ميدهد در تفكر غربي نوعي نظم وجود داشته است كه برخي براي حفظ آن نظم براي رسيدن به زندگي بهتر تلاش ميكردند و برخي نيز نقطه مقابل آن نظم بودند و از اين رو نظم را عامل سلطه نظامها و ايدئولوژيها تلقي ميكردند. در جهان معاصر انقلاب فرانسه پايه و اساس يك نظم سياسي و اجتماعي نوين را در عرصه جهاني رقم زد و به گونهاي اولين انقلاب در معناي سكولار و اجتماعي را بهوجود آورد كه ساير جوامع نيز به تأسي از آن دست به انقلاب ميزدند و گويي كه انقلاب فرانسه به منزله آگاهيبخشي براي جوامع در راه رسيدن به آزادي بوده است. اما در انقلاب اسلامي ايران ميبينيم كه تازيدن و اعتراض به نوسازي و غرب هم در عمل و هم در نظر با رهبري امام خميني (ره) به وقوع ميپيوندد. اين انقلاب ديگر متناسب با آموزههاي انقلابات پيشين نبود. به معناي ديگر انقلاب اسلامي فضاي انقلابي جهان را هم در نظريات و هم در عمل دچار چرخش و چالش كرد به نحوي كه دقيقاً نقطه مقابل نظم نوين جهاني قرار گرفت. انقلاب اسلامي با احياي دوباره دين در فضاي سياسي و به معناي بهتر در عرصه عمومي، دوباره بر توان راهبري و نقش مهم دين در زندگي تأكيد كرد تا جايي كه برخي از انديشمندان غربي همچون ميشل فوكو يا تدا اسكاك پل از وقوع انقلاب اسلامي متعجب شدند.
اسكاك پل كه نظريهپرداز جامعهشناسي انقلابها بود با وقوع انقلاب اسلامي مجبور به تغيير انديشه خود براي انقلابات اجتماعي شد. فوكو نيز با وقوع انقلاب اسلامي شگفتزده شد و به ايران سفر كرد. او انقلاب ايران را روح دنياي بيروح خواند. در واقع انقلاب اسلامي احياگر انديشهاي بوده است كه رهايي از قيد تفكر مبتني بر عقلانيت خودبنياد را رها ميكند و در بند اطاعت از خدا و بندگي پروردگار را عامل رهايي بشر ميداند. اگر چه در انديشه غربي بشر محور عالم بود، اما ميتوان گفت در انديشه انقلاب اسلامي نيز بشر محور عالم است اما تعريف انسان و چه انساني محوريت عالم را دارد بسيار متفاوت است. در انديشه غربي انسان منقطع از وحي قرار دارد در حالي كه در تفكر انقلاب اسلامي اين انسان متصل به منشأ وحي است مانند پيامبر (ص) و ائمه (ع) در محور عالم قرار دارند.
منبع: سيدمن، استيون(1393). كشاكش آرا در جامعهشناسي، ترجمه هادي جليلي، نشر ني
http://javanonline.ir/fa/news/834800
ش.د9503559