(روزنامه شرق – 1395/11/21 – شماره 2799 – صفحه 9)
جورج فریدمن، تحلیلگر مشهور آمریکایی و مدیرکل «آژانس اطلاعات و مراقبت راهبردی آمریکا»، برای تحلیل تاریخ سیاسی این کشور، الگوی نظری قابلتأملی دارد: آمریکا حدودا هر ٥٠ سال یکبار با بحران اجتماعی-اقتصادی بزرگی روبهرو میشود. از یک دهه پیش از بروز نهایی بحران، مشکلات خودنمایی میکنند. در نهایت با تغییر سیاست کلان برای بحران چارهای اندیشیده میشود و ایالات متحده به شکوفایی بازمیگردد. در حدود چهار یا پنج دهه بعد، این راهحل خود بحران جدیدی را به دنبال میآورد. بحران حاد و حادتر میشود تا اینکه راهحل دیگری که یک سیاست اقتصادی-اجتماعی جدید است، از دل آن زاده میشود. هر یک از این چرخههای ٥٠ساله با یک رئیسجمهور موفق و تاریخساز آغاز میشود که با طرحی نو بحران عصر خود را حل کرده و با رئیسجمهور ناموفقی به پایان میرسد که میخواهد با راهحلهای بحران پیشین، بحران جدید را حل کند و ناکام میشود. ایالات متحده تاکنون چهار چرخه را طی کرده و هماکنون در نیمه دوم چرخه پنجم قرار دارد.
چرخه اول با ریاستجمهوری جورج واشنگتن و اعلامیه استقلال آمریکا در سال ١٧٧٦ آغاز شد. بنیانگذاران مردمی ثروتمند و فرهیخته بودند که خود را پایهگذار ساختار سیاسی جدیدی میدانستند. اکثر آنان انگلیسی بودند. گروه جدید و پرشماری از مهاجران وارد کشور شدند که با تلاش و تحمل سختی و ریسک، کشور را به سمت غرب گسترش دادند. اینها که «پیشگامان» نام گرفتند، مردمانی کاملا متفاوت با بنیانگذاران به شمار میرفتند. آنان عموما مهاجرانی فقیر و بیسواد بودند و بیشتر تبار ایرلندی یا اسکاتلندی داشتند.
در دهه ١٨٢٠ تقابل سیاسی میان این دو گروه شدت گرفت. زیرا آرمان بنیانگذاران با منافع ساکنان جدید آمریکا در تضاد بود. چرخه اول با ریاستجمهوری ناموفق جان آدامز به پایان رسید و در سال ١٨٢٨ چرخه دوم با انتخاب اندرو جکسون، قهرمان نسل جدید به ریاست جمهوری، آغاز شد. جکسون نماینده طبقه کشاورزان پیشگام بود که در غرب کولونیهای آغازین و در مرکز قاره ساکن بودند. رؤسایجمهوری پیش از جکسون که از بنیانگذاران بودند، طرفدار وجه رایج باثباتی بهشمار میرفتند که منافع سرمایهگذاران را حفظ کند اما جکسون از ارزش وجه رایج کاست تا از منافع وامگرفتگان و مقروضان حمایت کند.
در پایان چرخه دوم، پس از پایان جنگ داخلی، دیگر ویژگی مرکز و غرب آمریکا کار طاقتفرسای کشاورزان برای بهدستآوردن نان بخورونمیر نبود. از حدود سال ١٨٧٦ کشاورزان نهتنها مالک زمینهایشان بودند، بلکه درآمد اضافی هم داشتند. با این تغییرات چهره زمین هم تغییر کرد. سکونتگاههای کشاورزی کمکم به شهرهای کوچک تبدیل شدند تا پاسخگوی نیازهای کشاورزان مرفه و ثروتمند باشند و بانکهای این شهرهای کوچک پسانداز کشاورزان را در والاستریت سرمایهگذاری میکردند و والاستریت به نوبه خود، این پساندازها را در راهآهن و صنایع سرمایهگذاری میکرد.
سپس بحران انتهای این عصر فرارسید: سیاست وجه رایج ارزان که ٥٠ سال برقرار بود، گرچه به پیشگامان کمک بسیار کرده بود اما به فرزندانشان آسیب میرساند، زیرا فرزندان زمینهای کشاورزی غرب را به کسبوکاری پردرآمد تبدیل کرده بودند. در دهه ١٨٧٠ بحران وجه رایج ارزان تحملناپذیر شد. نرخ کم بهره کشاورزان را تشویق نمیکرد که سودهایشان را در جایی سرمایهگذاری کنند. آمریکا برای رشد و گسترش به وجه رایج نیرومند و باثبات نیاز داشت. در ١٨٧٦ پس از ریاستجمهوری ناموفق یولیسس گرانت، مردم در انتخابات به جرالد فورد رأی دادند. جان شرمن، وزیر خزانهداری مشهور او، طلا را پشتوانه وجه رایج کرد، نرخ بهره را بالا برد و سرمایهگذاری را سودبخش و جذاب كرد. از این سیاست کشاورزان کوچک آسیب دیدند ولی کشاورزان ثروتمند و بانکداران شهرهای کوچک بهرههای بسیار بردند. این سیاست مالی کمک کرد تا ایالات متحده بهسرعت صنعتی شود و ٥٠ سال تمام اقتصاد آمریکا را گسترش خارقالعاده بخشید.
از اواسط این دوران بهتدریج میلیونها کارگر مهاجر جدید برای کار در معدنها و کارخانهها به آمریکا آمدند و در شهرهای بزرگ اقامت کردند. این مهاجران با هرکس که تا آن زمان در آمریکا زندگی کرده بود، تفاوتی شدید داشتند. ملت آمریکا تا آن زمان اساسا ملتی انگلوساکسون و پروتستان بود که در کنار طبقه فرودستی از سیاهان زندگی میکرد. کارگران مهاجر جدید از ایرلند، ایتالیا و شرق اروپا آمده بودند. مردم شهرهای کوچک آمریکا با دیده تردید و سوءظن به این مهاجران تازه مینگریستند که فرهنگ و آداب و رسوم متفاوتی داشتند و شهرهای بزرگ را، که این تازهواردان در آنها اقامت گزیده بودند، مراکز فرهنگ فاسد و بیگانه نامیدند.
سیستم مالی آمریکا که از اواخر دهه ١٨٧٠ با سياست نقدینگی كم اداره میشد و مشوقی برای پسانداز و سرمایهگذاری بود، در دهههای بعد، بازار مصرف و اعتبار را با محدودیتهای خطرناکی روبهرو کرد. در شهرهای بزرگ، به دلیل فرزندآوری بالا و ورود مهاجران جدید، انفجار جمعیت رخ داد؛ درنتیجه دستمزدها و در مقابل با رشد سرمایهگذاری قدرت، خرید کارگران برای کالاهای تولیدی خودشان شدیدا کاهش یافت. نتیجه رکود بزرگ ١٩٢٩ بود. سختکوشی و پسانداز که از آداب مهم آمریکای کوچکشهرها بود، برای بحران جدید حرفی برای گفتن نداشت.
در سال ١٩٣٢ فرانکلین روزولت، پس از ریاستجمهوری ناموفق هربرت هوور، به ریاستجمهوری انتخاب شد. روزولت به وارونهکردن سیاست مالی سابق مشغول شد و راه نجات را در افزایش مصرف دید. برنامه «نیودیل» او به انتقال ثروت سرمایهگذاران به مصرفکنندگان پرداخت. او کوچکشهرها و ارزشهای روبهزوالشان را فدای نجات کارگران صنعتی شهرهای بزرگ کرد. رشته قوانینی به تصویب رسید که به سربازان ازجنگبرگشته امکان میداد به صورت اعتباری خانه بخرند و پولش را به اقساط بپردازند یا با تأمين مالی آسان به تحصیل در دانشگاه بپردازند و به صاحب حرفههای یقهسفید تبدیل شوند. دولت فدرال به پروژه عظیم ساخت بزرگراههای میانایالتی اقدام کرد و این امکان فراهم شد تا زمین اطراف شهرها به خانهسازی اختصاص داده شود. طبقه متوسط آمریکایی در این دوران متولد شد. این اصلاحات فرزندان طبقه کارگر مهاجر را به طبقه متوسط حومهنشین شهرها تبدیل کرد.
اما بحران انتهای این دوره چگونه از راه رسید؟ در این دوران به ثروتمندان مالیاتهای سنگینی بستند و نرخهای بهره را پایین نگه داشتند و فروش اقساطی بسیاری از کالاها را ابداع کردند تا تقاضا بالا نگه داشته شود. اصلاحات مدل روزولت تا دهه ٧٠، اقتصاد را به اوج شکوفایی رساند، اما از آن پس کارایی فرمول او از میان رفت. ضریبهای مالیاتی بالا، ایجاد کسبوکارهای جدید را به حد ممنوعیت رساند و بیشتر به نفع بنگاههای بزرگ و ناکارآمد بود. نرخهای بالای مالیات به نوعی گوشمالیدادن موفقیت تبدیل و مانعی برای سرمایهگذاری شد. با وجود فروش اقساطی و بالا بودن تقاضای بازار، کارخانهها رفتهرفته کهنه و از رده خارج شدند. صنعت و اقتصاد کل کشور، به دلیل توقف سرمایهگذاری، به صورتی فزاینده کارایی و رقابتپذیری جهانی خود را از دست داد.
از سوی دیگر در دهه ١٩٧٠ متولدان دوران پرزایی، خود به مرحله ازدواج و فرزندآوری رسیدند، درنتیجه تقاضا برای گرفتن اعتبار بسیار بالا رفت. این عوامل با بحران انرژی همگام شد و وضع را به بنبست کشاند. در زمان ریاستجمهوری جيمي کارتر، تورم از ١٠ درصد بالاتر رفت و میزان بیکاری هم به همین رقم رسید. راهحل کارتر تخفیف مالیات برای طبقات متوسط و کمدرآمد بود که با شکست مواجه شد، چراکه فقط مصرف را بالاتر میبرد و فشار بیشتری به سیستم اقتصادی وارد میکرد.
در پایان چرخه چهارم یا بهاصطلاح چرخه روزولتی و پس از آنکه جیمی کارتر نتوانست بر بحران نهایی آن غلبه کند، رونالد ریگان به ریاستجمهوری رسید. او آغازگر چرخه ٥٠ساله پنجم تاریخ آمریکا بود که تا امروز ادامه دارد. سیاست اصلی ریگان برای خروج از بحران این بود که همگام با بالا نگهداشتن مصرف، به سرمایهگذاریهای نقدی نیز بیفزاید. او این کار را از طریق تقویت بنیه عرضهکنندگان انجام داد، یعنی کاستن از مالیات کارخانهها و صاحبان سرمایه برای تشویق سرمایهگذاری. او منافع طبقه ثروتمند و صاحبان بنگاههای بزرگ را در اولویت قرار داد تا بتوانند از طریق سرمایهگذاری بیشتر اقتصاد و صنایع را روزآمد کنند. این کار به معنی ساختاربندی دوباره و ریشهای اقتصاد آمریکا در دهه ٨٠ بود که منجر به شکوفایی اقتصادی دهه ١٩٩٠ شد.
ریگان بدین ترتیب اقتصاد آمریکا را از اصول «نیودیل» روزولت، که حامی کارگران مصرفکننده شهری بود، دور کرد و به سمت حمایت از منافع طبقات کارآفرین و متخصصانی سوق داد که در حومهها اقامت داشتند. سیاستهای ریگان بهتدریج قدرت اقتصادی و سیاسی را از مراکز شهرهای بزرگ به حومه شهرها کشاند. این حومهنشینان در طول دهه ١٩٨٠ ثروتمند و ثروتمندتر شدند و بیش از همه از سیاستهای اقتصادی ریگان بهره بردند. ریگان اقتصاد آمریکا را براساس سیستمی سازمان داد که تا امروز هم دوام یافته است. در این سیستم برای گسترش کسبوکار و هزینههای مصرفی اعتبارهای لازم فراهم است. نرخ بهره به شیوهای تاریخی پایین است و بیشتر افزایش سرمایه از بازار سهام تأمين میشود، یعنی زمین، خانه و سرمایهگذاریها و نه از طریق سنتی پسانداز.
این ساختاربندی مجدد باوجود واردآوردن فشار قابلتوجه به طبقات پایین و بخشهایی از طبقه متوسط، منجر به افزایش عظیم تولید در دهههای ٨٠ و ٩٠ شد که بیشتر حاصل فعالیت کارآفرینان مجهز به فناوریهای جدید بود. تحول اقتصادی دهه ١٩٨٠ را باید بیش از هر چیز در سیمای مؤسسههایی مانند اپل و میکروسافت ملاحظه کرد، یعنی شرکتهایی که سرمایه اولیه آنها اندک اما خلاقیت و نوآوری فنیشان عظیم بود. آنها فرمانروایی اقتصاد را از دست بنگاههای بزرگ با سرمایههای کلان، مانند جنرال موتورز و یواساستیل، بیرون کشیدند.
جورج فریدمن معتقد است ریگان هم در انتخاب سیاستش همانند دیگر رؤسایجمهوری ابداعگر آغاز چرخهها، یعنی جکسون و روزولت، چاره دیگری نداشت و جبر واقعیات ساختاری منجر به تکامل این سیاست شد. براساس مدل فریدمن، رؤسایجمهوری که پس از بنیانگذار چرخه تا پایان آن سرکار میآیند، قادر نیستند الگوهای اساسی حاکم بر آن چرخه ٥٠ساله را تغییر دهند. مثلا لینکلن موید اصول کلی برقرارشده از سوی جکسون بود و جفرسون نیز با همه سیاستها و ابتکارهایش مؤید سیستمی بود که واشنگتن بنیان گذاشت، همانطور که دوایت آیزنهاور و بيل کلینتون هم نتوانستند اصول اساسی سیاست کلان روزولت و ریگان را تغییر دهند. براساس مدل فریدمن، ما در دهه ٢٠٢٠ شاهد تنش فزایندهای در جامعه و اقتصاد آمریکا خواهیم بود که به دنبال آن در انتخابات ریاستجمهوری ٢٠٢٨ یا ٢٠٣٢ تغییر عمده رخ خواهد داد و دوران جدید آغاز خواهد شد.
اما بحران دهه ٢٠٢٠ چه خواهد بود و راهحل آن چه نظم اقتصادی و اجتماعی جدیدی را پی خواهد ریخت؟ نکته اصلیای که فریدمن روی آن انگشت میگذارد، مسئله کاهش جمعیت و تبعات آن بر اقتصاد و جامعه است. دوران کاهش جمعیت، یک دوره تاریخی جدید و کاملا بیسابقه است. پیش از آنکه به بخشی از تأثیرات کوتاهمدت و میانمدت بحرانزای آن اشاره کنم، باید یادآور شوم که برخی از تأثیرات بلندمدت این تحول مثبت و تاریخساز هستند. مثلا بحران تخریب محیط زیست و گرمایش زمین را که اکنون مسئله بسیار مهمی است، در نظر بگیرید. در صورتی که انسان بتواند از طریق فناوری و راههای نو، سرعت تخریبی آن را کاهش دهد، در نهایت در پنج یا شش دهه آینده این بحران از طریق شیوه جدید زیست اقتصادی متناسب با دوران کاهش جمعیت که فشار بر منابع را کاهش میدهد و یکی از جلوههای آن پایان دوران سوختهای فسیلی است، برطرف خواهد شد. البته در این میان شیوه برخورد دونالد ترامپ، که مسئله زیستمحیطی را از اساس انکار میکند، در میانمدت میتواند به نتایج خطرناکی بینجامد.
نمونه دیگر بحران بیکاری بر اثر دو عامل رشد تکنولوژی و جهانیشدن اقتصاد است. ترامپ میخواهد از طریق اخراج مهاجران و ایجاد موانع در راه تجارت جهانی به آن پاسخ دهد. اما خلاف آنچه او فکر میکند راهحل این بحران هم در استقبال از آینده یعنی همان دوران کاهش جمعیت و رشد فناوریها و شیوههای مدیریت متناسب با آن نهفته است؛ چراکه همانطور که بعدا اشاره خواهم کرد، شرایط به گونهای پیش میرود که از حدود ٢٠٣٠ آمریکا ناچار خواهد شد برای جذب مهاجران حتی مشوقهای نقدی در نظر گیرد. برطرفشدن بحران محیط زیست و بیکاری، از طریق ورود به دوره تاریخی کاهش جمعیت، نشانه نوعی قابلیت شگفتانگیز خودتنظیمی در سیاره ماست که در چرخههای تاریخی بلندمدت رخ میدهد. افزایش مصرف و خواستههای فردی اگر با همان نرخ رشد جمعیت پیش از ١٩٧٠ همراه میبود، سیاره را با خطر نابودی مواجه میکرد اما فرهنگ فردگرایی و اصالت انتخاب فردی که ملازم با همان افزایش مصرف و و توقعات است، رشد زادوولد را به قدری کاهش میدهد تا بار دیگر موازنه سیاره ما در نظمی نو فراهم شود.
اما تا زمانی که این پدیدههای جدید و چالشزا با یکدیگر در چفتوبستی تنظیمگر قرار گیرند، تا چند دهه شاهد تنشها و بحرانهای جدید و بیسابقهای خواهیم بود. در صد سال نخست تاریخ آمریکا، منبع کانونی تنش در اقتصاد سیاسی، ساختار تملک زمین بود اما در ١٥٠ سال بعد مسئله به رابطه میان تشکیل سرمایه و مصرف تغییر یافت. در این میان راهحلها گاه به نفع تشکیل سرمایه عمل کردهاند و گاه جانب مصرف را گرفتهاند و گاه موازنهای میان هردو برقرار كردهاند، اما در طول تاریخ ٢٥٠ساله آمریکا هرگز مشکلی به نام کمبود کارگر یا نیروی انسانی وجود نداشته است. بنابراین با آغاز عصر کاهش جمعیت که در اواخر دهه ٢٠٢٠ و آغاز دهه ٢٠٣٠ به اوج میرسد، ضلع جدیدی به مسئله همیشگی و دوضلعی مصرف و تشکیل سرمایه اضافه میشود که تغییرات بنیادینی در ساختار اقتصاد و جامعه ایجاد خواهد کرد. تا به امروز همواره دغدغه این بوده است که اقتصاد دستکم به اندازه نرخ افزایش جمعیت رشد داشته باشد اما در آن زمان باید کوشش شود که اقتصاد سریعتر از روند کاهش جمعیت آهنگ کندی نگیرد. حالت مطلوب و ایدهآل آن است که با رشد فناوری، باوجود کاهش جمعیت، اقتصاد همچنان به رشد خود ادامه دهد.
در آن دوران فشارهای جدیدی بر بازار سهام وارد میآید.به عنوان نمونه بازار سهام آمریکا سالهاست که به میزان زیادی بر مطلوبیت تضمینشده خانه و ملک تکیه دارد اما با فروکشکردن جمعیت جهان، آن تصور و پنداشت قدیمی که میگفت سرمایهگذاری در ملک همیشه سودآور است، زیرا که با ازدیاد جمعیت تقاضا برای ملک بالا میرود، دیگر پنداشتی درست نیست. درواقع در آن، بخش عمدهای از بحرانهای بازار سهام به دلایل جمعیتشناسانه خواهد بود.
گونه دیگری از این بحرانها به افزایش شدید تعداد بازنشستگان و همچنین افزایش طول دوره بازنشستگی آنها مربوط میشود. زمانی که تأمين اجتماعی سن بازنشستگی را ٦٥ سال قرار داد، میانگین عمر مردان ٦١ سال بود. مشخص است که در آن زمان دوران بازنشستگی بسیار محدودی مورد نظر بوده است، اما اکنون میانگین عمر بیش از ٧٠ سال است و در سالهای آینده به حدود ٨٠ سال خواهد رسید.
موضوع مهمتر کاهش نسبت شاغلان به بازنشستگان است. از سال ٢٠٢٥ به بعد بیشترین تعداد متولدان دوره پرزایی به سن بازنشستگی میرسند و از طرف دیگر کاهش میزان زایمانها از دهه ١٩٧٠ همراه با تحصیلات طولانی جوانان و دیرتر و دیرتر واردشدنشان به نیروی کار، از تعداد کارگران در برابر هر فرد بازنشسته به میزان خطرناکی میکاهد. اوج بحران آنجا بروز میکند که بازنشستگان از طریق نقدکردن سهام، اجاره و فروش ملک با درصد بالایی به مصرفکنندگی ادامه میدهند، درنتیجه برای پاسخ به تقاضای مصرف آنان، نیروی انسانی بیشتری برای تولید لازم است. با کاهش گرفتن نیروی کار و تداوم تقاضا برای کالاها و خدمات، به دلیل دستمزد بالای کارگر، تورم بیداد خواهد کرد. برای آنکه بازنشستگان استاندارد معقول زیست و بهداشتشان را حفظ کنند، فشارهای همهجانبه شدت خواهد گرفت. آنان در آن زمان به دلیل شمار بسیارشان قدرت سیاسی بیحدوحصری خواهند داشت.
بنابراین دولتها ناگزیز خواهند شد مالیاتها را افزایش دهند یا وامهای سنگین بگیرند. از آنجا که بازنشستگان هم به میزان زیادی سرمایههای خود را از بازار خارج میکنند، نرخ بهره را بالا برده و تورم را افزایش میدهند. آنگاه دولت با بازاری روبهرو خواهد شد که در آن نقدینگی کم است. این امر درواقع وارونهشدن بحران دهه ١٩٧٠ است. در دهه ١٩٧٠ ورود زیاده از حد نقدینه به بازار، باعث تورم فزاینده شد.
فریدمن میگوید پیش از پایان چرخه پنجم، یعنی در ٢٠٢٤ یا ٢٠٢٨، رئیسجمهور ناموفقی ظهور خواهد کرد که خواهد کوشید با راهحل بحران چرخه پیشین، مشکل تازه را حل کند. او تلاش خواهد کرد با راهحل ریگان مشکل را از بین ببرد، یعنی ثروتمندان را مشمول تخفیفهای مالیاتی میکند تا به سرمایهگذاریها بیفزاید، اما کمبود کارگر و افزایش بیرویه دستمزد آنها اوضاع را بدتر میکند. او میکوشد با افزایش سرمایهگذاری، کارگرانی را که وجود خارجی ندارند، به پیوستن به نیروی کار تشویق کند اما با ناکامی کامل روبهرو میشود. در نهایت رئیسجمهور بعدی درمییابد که راهحل در پذیرش گسترده مهاجر و افزایش دوران کارآمدی نیروی کار از طریق سرمایهگذاری گسترده در بهداشت، پزشکی و نوآوریهای علم ژنتیک است. در این دوران مفهومی تحت عنوان تندرستی همگانی تضمینشده و سلامتی و توانایی جسمانی هر فرد اهمیتی جدید و ویژه مییابد. از ٢٠٣٠ به بعد کشورهای پیشرفته صنعتی برای جذب مهاجر با یکدیگر رقابت خواهند کرد و انواع مشوقها را در نظر خواهند گرفت.
حال مواضع باراك اوباما و کلینتون درباره مهاجرت و بیمه درمانی را به یاد بیاورید و با مواضع دونالد ترامپ مقایسه کنید. کدامیک رو به سوی افقهای آینده دارد و کدام از جنس گذشته است؟ به گمان من، ترامپ یکی از آن دستاندازها و سرعتگیرهای موقت تاریخی است که نمونههایش متعددند. او به نگرانی و دغدغههای ناگزیر و گذرای اقشار و گروههایی روبهزوال پاسخی مسکن و گذرا میدهد. بهعلاوه او تخلیهکننده انرژی اعتراضی و خشمآلودی خواهد بود که در کوتاهمدت مهم و تعیینکننده و در درازمدت روبهزوال و کماهمیت است.
http://www.sharghdaily.ir/News/114592
ش.د9503790