تاریخ انتشار : ۱۹ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۳:۴۴  ، 
کد خبر : ۳۰۰۱۸۷
خاطرات ناطق‌نوری از ١٢ بهمن ٥٧

هنوز هم قانون اساسی ما نیاز به بازنگری دارد

مقدمه: علی‌اکبر ناطق‌نوری، رئیس دفتر بازرسی مقام معظم رهبری و رئیس پیشین مجلس، درباره خاطراتش از روزهای ورود امام به ایران، روایت‌هایش از دوستی با مرحوم هاشمی‌رفسنجانی و لزوم بازنگری در قانون اساسی با سایت شفقنا گفت‌وگو کرده است. گزیده‌ای از این گفت‌وگوی مفصل در ادامه می‌آید.
(روزنامه شرق - 1395/11/18 - شماره 2796 - صفحه 19)

‌ما برای مدیریت جمعیت و انتظامات مراسم، ۷۰‌هزار نیروی انسانی پیش‌بینی کرده بودیم که بازوبند انتظامات بسته بودند. هجوم مردم روی ماشین حامل امام آن‌قدر زیاد بود که منجر به ازکارافتادن موتور و خاموش‌شدن آن شد. ولی به‌هرحال از روز قبل به‌واسطه مرحوم آقای بازرگان و دوستان ایشان در کمیته استقبال که با دولت بختیار سابقه ارتباط و آشنایی داشتند، تدبیر شده بود که هلیکوپتری هم برای احتیاط آماده باشد تا در صورت نیاز امام را با آن از محل خارج کنیم.

‌بعدا که در هلیکوپتر قرار گرفتیم من متوجه یک کبودی زیر چشم ایشان شدم که به نظر می‌رسید بر اثر فشار و اصابت چیزی بود، به‌هرحال ایشان تنها یک جمله فرمودند که «من احساس کردم توطئه‌ای باشد».

ایشان و مرحوم حاج‌احمدآقا از در عقب مخصوص بیمار سوار شدند و من هم آمدم از جلو کنار راننده نشستم و از راننده آمبولانس هم که جوان متین و درعین‌حال شجاعی به نظر می‌رسید، پرسیدم نحوه استفاده از بلندگو و آژیر را به من بگوید و از او خواستم بدون ملاحظه قبور و جوی‌های در مسیر از محل خارج شویم. خودم هم پشت بلندگوی آمبولانس اعلام می‌کردم «آقایان و خانم‌ها کنار بروید، اگر صدمه‌ای ببینید مسئولیت آن به‌عهده خودتان است، حال یکی از علما خوب نیست و باید سریعا به بیمارستان منتقل شوند».

به‌هرحال از بهشت زهرا خارج شدیم و به سمت تهران راه افتادیم، آن‌قدری نگذشته بود که دیدیم هلیکوپتر که ما را زیر نظر داشت کمی جلوتر از ما، در یک فرعی و بیابانی نشست و خب ما هم به سمت آن رفتیم و ایشان مجددا سوار بر هلیکوپتر شدند.

روی آسمان هم نمی‌دانستیم کجا برویم؛ خب برنامه‌ای نبود، با حاج‌احمدآقا صحبت می‌کردیم که کجا برویم؛ خلبان که می‌شنید برگشت گفت که «برویم نیروی هوایی». گفتیم که آنجا نمی‌توانیم برویم؛ بالاخره حکومت بختیار است. در نهایت هم به بیمارستان‌ هزارتخت‌خوابی رفتیم که بیمارستان امام است.

چندتا محل ازجمله منزل خود ما مطرح شد ولی در نهایت امام فرمودند برویم منزل آقای کشاورز. آقای کشاورز، داماد و از بستگان آقای پسندیده، اخوی امام بودند. حالا منزل ایشان کجاست؟ حاج‌احمدآقا گفت اندیشه در شمیران قدیم که همین شریعتی امروز است. با ماشین در خیابان‌ها می‌آمدیم و کنار می‌ایستادیم؛ احمدآقا پیاده می‌شد و از مردم می‌پرسید که اندیشه کجاست؟ هیچ‌کس هم نمی‌دانست که امام در این پیکانی است که این بغل پارک کرده است؛ همه یا در مدرسه رفاه‌اند یا در بهشت زهرا. احمدآقا منزل را بلد بود اما اندیشه را نمی‌دانست کجاست؛ بالاخره خیابان را پیدا کردیم و به در منزل رفتیم. من در زدم، خانم پیری در را باز کرد چون همه اهل خانه بهشت زهرا بودند. تا در را باز کرد، امام هم پیاده شد.

ایشان امام را که دید واقعا مبهوت مانده بود که خواب می‌بیند یا در بیداری است. سه‌نفری داخل منزل رفتیم. امام که به‌هرحال چند سال تبعید بودند، به آشپزخانه رفت و از این پیرزن، سؤالاتی خانوادگی پرسید و احوال خویشاوندان را جویا شد. بعد هم آمدند و نماز را خواندیم. میز کوچکی در آشپزخانه بود و برای ناهار نشستیم. نان و کره‌ای آوردند و خوردیم. ایشان یکدفعه به احمدآقا گفتند که این آقای ناطق، فامیل ما هستند. برای من عجیب بود؛ احمدآقا با خنده و شوخی گفت که «حاج‌آقا! ایشان چه فامیلی با ما دارد؟ ایشان اهل نور است و ما اهل خمین هستیم». خود من فکر کردم به اعتبار اینکه خانم امام (رحمت‌الله علیهما) - خانم ثقفی - اهل نور هستند، این را گفته‌اند، اما امام فرمود که خیر! ایشان داماد آقای رسولی خودمان است.

ایشان را در مدرسه علوی شماره دو مستقر کردیم و خود من پشت میکروفن آمدم و به مردم گفتم که چون اینجا فضا کم و تاریک است، با صلوات به مدرسه علوی تشریف بیاورید. در آن زمان تکبیر باب نبود و همه این‌گونه مواقع با صلوات، کار را به انجام می‌رساندند. مردم آمدند و در آنجا مستقر شدند. این هم یک ربایش و اتفاق دیگری بود که ایشان در آنجا مستقر شدند (با خنده).

ایشان معمولا هم جواب رد که می‌خواست بدهد، صحبت نمی‌کرد و دستشان را به علامت نه حرکت می‌داد و دیگر همه‌چیز را به‌هم می‌ریخت (با خنده). در آن زمان هم دستشان را به همین علامت تکان دادند و ما باز اصرار می‌کردیم. در نهایت ایشان فرمود که «نه! من اینجا هستم، هیچ حادثه‌ای اتفاق نمی‌افتد و اگر کسی نگران است، خودش برود». به ما هم برمی‌خورد و می‌گفتیم ما هم هستیم (با خنده).

‌آقای شهید مطهری دیدگاه‌هایی داشت که گاهی با مرحوم شریعتی تفاوت داشت. آقای بهشتی دیدگاه‌هایی داشت که ممکن بود این دیدگاه‌ها از نظر سلیقه‌ای با دیدگاه مرحوم مطهری هم‌خوان نباشد. به‌طورمثال امروز مقام معظم رهبری بیان می‌کنند که با آقای هاشمی ۵۹ سال دوست بودیم و علاوه‌برآن امام هم هردو آنها را دوست داشت، همواره اتصال آن دو به یکدیگر را برای انقلاب تبیین می‌کرد و خوشحال بود که این دو هستند.

‌با تحقیق در مدارک انقلاب دیده می‌شود که در یک مورد خاص، فقط مرحوم مطهری و بازرگان امضای مشترکی برای اعلامیه دادند، در حالتی که از نظر سلیقه و دیدگاه‌ها بین این دو فاصله فراوانی بود، اما مشترکات آنها هم فراوان بود و پای آن مشترکات هم می‌ایستادند.

‌اساسا روحیه امام این طور بود که از تملق و اینکه ایشان را قدیس فرض کنند و تقدیسش کنند، بدش می‌آمد. ما خدمت امام (ره) رسیدیم. سخنران مرحوم فخرالدین حجازی، به عنوان نماینده اول تهران بود یعنی مرحوم آقای فخرالدین، بیشترین رأی را در تهران آورده بود. ایشان سخنور توانمندی بود. آقای حجازی شروع به صحبت در برابر امام کرد؛ بسیار ایشان را تجلیل کرد و تقریبا نصف سخنرانی، تعریف از امام بود. اما امام در زمان صحبت آقای حجازی گاهی نگاهی غضب‌آلود به ایشان می‌کردند، وقتی صحبت وی تمام شد، بسم‌الله را که گفتند قریب به این مضامین فرمود که «امیدوارم آنچه را که این آقا گفته است، باور نداشته باشم».

خبردار شدیم آقایانی که در فرانسه بودند، اعم از قطب‌زاده و دیگران، شرایط را تنظیم کرده‌اند که جایگاه در بهشت‌ زهرا توسط مجاهدین خلق اداره شود. آنها در فرانسه طرحی ریختند که مجاهدین خلق، تریبون را اداره کنند و حتی عکسی از آن جایگاه امام هست که پدران ناصر صادق و محمد حنیف‌نژاد، سران مجاهدین خلق، در آنجا نشسته‌اند و قرار هم بوده است که مادر رضایی‌ها صحبت کند. چنین قراری تنظیم شده بود که ما خبردار شدیم. از مدرسه رفاه به مرحوم حاج‌احمدآقا در نوفل‌لوشاتو تلفن زدیم، ایشان گفتند که ما در حال راه‌افتادن هستیم یعنی ماشین آماده است و می‌خواهیم حرکت کنیم. نزدیک غروب بود. آقای کروبی، آقای معادیخواه و من صحبت کردیم و درنهایت آقای مطهری گوشی را گرفت و به حاج‌احمدآقا گفت این پیغام من را به امام بدهید که «اگر شما فردا بیایید و جایگاه و تریبون دست مجاهدین خلق باشد، من دیگر با شما کاری نخواهم داشت».

انتقادی به این تندی مطرح می‌شود و حاج‌احمدآقا این عبارت را که می‌شنود، می‌گوید «هر کاری خودتان می‌خواهید انجام دهید». در واقع به یک معنا ما آن شب یک کودتا کردیم و تریبون را از دست مجاهدین خلق گرفتیم. همان شبانه تصمیم گرفتیم که قاری، پسر مرحوم شهید صادق امانی (از شهدای مؤتلفه) باشد؛ سخنران هم فقط آقای مطهری باشد و شخص دیگری نباشد.

‌آقای هاشمی (ره) می‌فرمود که امام در بیمارستان بستری بود و ما با مقام معظم رهبری، مرحوم شهید بهشتی و شهید باهنر نامه‌ای نوشتیم و بنا شد که آقای هاشمی در بیمارستان به آقا بدهد. نامه درباره بنی‌صدر و این کشمکش‌ها بود و خطری که وجود دارد و اینکه نمی‌شود با او کار کرد. آقای هاشمی گفت که وقتی به بیمارستان رفتیم، تا رسیدیم، امام (ره) شروع به نصیحت‌کردن ما کرد که خدا و آخرت را در نظر بگیرید و... و چنان نصیحت کرد که ما پشیمان شدیم نامه را بدهیم (با خنده). آقای هاشمی ادامه می‌دهد که وقتی بیرون آمدیم، آقای بهشتی گفتند چرا نامه را ندادی؟ ایشان هم گفته‌اند که اصلا آقا مهلت نداد ما حرفی بزنیم، دیگر اصلا جا برای نامه‌دادن نبود.

‌آقای هاشمی می‌گوید که خدمت امام رفتیم و تعریف می‌کردند که امام فرمود: «شما مواظب باشید. به فکر آخرت باشید. دنیا نباشد؛ پاسخی و قیامتی هست و...». آقای هاشمی گفت که من چشمم پر از اشک شد و بعد به امام گفتم که «حضرت امام فقط که ما نباید به فکر آخرت باشیم، شما هم باید به فکر آخرت باشید، این بنی‌صدر این کارها را می‌کند...». این عین عبارت مرحوم هاشمی است. چه کسی می‌تواند در مقابل رهبری با آن محبوبیت و اقتدار به این شکل حرف بزند و درعین‌حال محبوب او هم باشد یعنی تا زمانی که امام بود، آقای هاشمی و آقا محبوب‌های امام بودند. می‌خواهد فرمانده جنگ انتخاب کند، هاشمی را انتخاب می‌کند؛ می‌خواهد بازرگان را معرفی کند، هاشمی را برای خواندن حکم انتخاب می‌کند. مشخص می‌شود که ایشان انتقادپذیر بودند و افراد به ایشان انتقاد هم می‌کردند و هیچ‌وقت به ایشان بر نمی‌خورد.

‌مرحوم بازرگان فرد بسیار صریح و واقعا شخصیت محترمی بود. من از دوران زندان و سالیان سال با ایشان آشنا بودم. ممکن بود از نظر دیدگاهی با همدیگر تفاوت داشته باشیم و داشتیم، اما شخص بسیار متدین، صریح و غیرمتملقی بود. با روحیه‌ای که از بازرگان به یاد دارم، حتما اگر مواردی پیش می‌آمد و نقدی داشت، با امام عنوان می‌کرد و ایشان هم از این نقدها نمی‌رنجید.

‌وقتی شخصیتی مثل مرحوم آقای هاشمی از دنیا می‌رود، با آن جامعیت و هوش و فهم بسیار بالا و پیشینه بسیار درخشانی که ایشان داشت، طبیعی است که جامعه نگران شود. ایشان شخصیت معتدلی بود و شرح صدری مثال‌زدنی داشت، طبیعی است که وقتی از دنیا رفت، عده‌ای از گروه‌ها و افراد مختلف گویا یک پناهگاهی را از دست دادند و به این فکر می‌کردند که بعد از آن چه خواهد شد.

انصافا آقای هاشمی در ظرفیت‌داری جزء کم‌نظیرها بود و انسان پرظرفیتی بود. مرحوم آقای هاشمی را جزء بهترین‌هایی که امیرالمؤمنین (ع) فرمود می‌دانم و فوق‌العاده ظرفیت داشت.

‌گله داشت و گاهی در مصاحبه‌ها هم گلایه‌های خود را می‌گفت، اما اینکه کدام دوره برای ایشان بهتر یا بدتر بود یا عکس‌العملی نشان دهد، واقعا من ندیدم.

‌می‌گفت که اینها توجه ندارند؛ وقتی به ما زیر قیمت بین‌المللی، لایبور، وام می‌دهند، چرا نگیریم؟ و گرفت و ساخت. هرچه پتروشیمی در کشور داریم، مربوط به زمان ایشان است. هرچه فولاد و سیمان و سد داریم، برای زمان ایشان و دوره سازندگی است. اعتمادبه‌نفس و اتکال به خدایی داشت و اصلا نگران نبود و این دوره را باصلابت گذراند.

‌در مورد روزی هم که رأی نیاورد؛ البته من در این مسائل با ایشان اختلاف سلیقه داشتم؛ بنده موافق نبودم که ایشان کاندیدای مجلس شود، بارها هم با هم مباحثه و گفت‌وگو داشتیم، به‌طور مثال قائل بودم کسی که دو دوره و نیم مجلس را اداره کرده و بعد هم هشت سال با اقتدار و با آن پیشینه رئیس‌جمهور بوده است، دیگر از نظر سیاسی لازم نیست کاندیدای مجلس شود.

در آن دوره سازندگی هم عده‌ای به ایشان جفای فراوانی کردند؛ کسانی که بعدها سنگ ایشان را به سینه می‌زدند، اما خلیفه‌کشی را باب کردند. ایشان محبت بسیاری به آنها کرده بود و آنها هم بعد پشیمان شدند، اما دیگر پشیمانی فایده‌ای نداشت؛ ایشان درعین‌حال همان جفاها را هم به رو نیاورد و باز همه آنها را تحویل گرفت. من به ایشان خیلی نزدیک بودم.

قانون اساسی ما با شتاب درست و نوشته شده است. در دنیا هم همین‌طور است و هر ۱۰ یا ۲۰ سال و کمتر یا بیشتر، آن را اصلاح می‌کنند. در واقع با آزمون و خطا جلو می‌روند و بعد هم اصلاح و تکمیل می‌کنند. اروپا و غرب امروز که چندصد سال پیش به این شکل نبود و مدام تکمیل کردند و نواقصشان را برطرف کردند. ما هم از این قاعده مستثنا نیستیم.

بنده قائل هستم به اینکه هنوز هم قانون اساسی ما نیاز به بازنگری دارد و نظام ما نیاز به بازسازی دارد. نارسایی‌ها در این ساختار وجود دارد که باید آن را درست کرد. بعضی نارسایی‌های رفتاری را هم من معلول این نقصان ساختاری می‌دانم. به باور من ما هم از نظر رفتاری و هم از نظر ساختاری مشکل داریم.

آقای منتظری فرد بسیار باسواد و محقق و جزء ملاهای معروف حوزه بود؛ مبارز، به معنای واقعی کلمه، انقلابی و انسانی بسیار صریح و در صراحت اظهار عقیده کم‌نظیر بود. درعین‌حال ساده‌دل هم بود و هیچ پیچیدگی نداشت و همین ساده‌دلی هم گاهی برایش مشکل ایجاد می‌کرد.

http://www.sharghdaily.ir/News/114351

ش.د9503829

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات