(روزنامه كيهان ـ 1395/11/27 ـ شماره 21563 ـ صفحه 8)
اصولاً یانکی جماعت به هیچ چیز پایبند نیست و اگر هم پایبند باشد، تا زمانی بر عهد و پیمان خواهد ماند که منافعش تأمین شود، در غیر این صورت فارغ از هرگونه اخلاقیات، زیر میز میزند و زمین و زمان را به هم میریزد. این عدم پایبندی اما از خوی تربیتی آمریکاییها نشأت میگیرد؛ چون «بیتفاوتی»، «نسبیگرایی» و در یک کلام «بیقیدی» از اصول لایتغیر تربیتیافتگان مکتب لیبرال دموکراسی محسوب میشود و تنها «منفعتگرایی» و «خودخواهی» است که برای این عده حائز اصالت است.
«آلن بلوم» [Allen Bloom] در کتاب «انسداد فکری آمریکاییها» [Closing of the American Mind] به زیبایی درخصوص روحیه نسبیگرایی هموطنانش مینویسد: «نظام آموزشی و سیستم تحصیلی آمریکایی، انسانهایی را به وجود میآورد که برای هیچ چیز اصالت و اعتبار شایسته قائل نباشند. زیرا روحیه دموکراتیک در این سیستم به روحیهای اطلاق میشود که حقایق را نسبی دانسته و آن را فاقد مبنا و پایه و اصالت ذاتی تلقی کند؛ یعنی مطلقگرایی را نفی کند. افرادی که در درون چنین سیستمی تربیت میشوند، به هیچوجه به قراردادهای اجتماعی که همان روح دموکراسی است، اعتقاد و التزام ندارند.»
در واقع همین روحیه نسبیگرایی آمریکایی است که شکاکیتی همهگیر را موجب میشود؛ شکی که هیچ حد و مرزی نمیشناسد و تمامی ارکان و اصول را زیر سؤال میبرد. تناقض آنجایی خودنمایی میکند که نسبیگرایی - که مولود سیستم تربیتی لیبرال دموکراسی است - خود «دموکراسی» را هم منکر میشود و علیه آن برمی خیزد! مثلاً رئیسجمهوری که خود به شکل دموکراتیک زمامدار امور میشود، تیشه را برمیدارد و با تصویب قانون منع صدور ویزا برای چند کشور یا دیوارکشی در مرزهای جنوبی، ریشههای «جهان وطنی» یا «جهان بدون مرز» - که خود یکی از آرمانهای متعالی لیبرال دموکراسیست - را میزند!
همین نسبیگرایی محض است که موجب میشود اصالت افراد تنها در نسبت با «من» ارزشگذاری گردد؛ یعنی نفس عمل - فارغ از حسن و قبح آن - زمانی ارزشمند یا ضدارزش تلقی میشود که نسبت آن با «من» آمریکایی تعریف شود. مثلاً اگر جمهوری اسلامی به دعوت دولتهای عراق و سوریه در جنگ علیه داعش حضور مستشاری داشته باشد، دست به ماجراجویی زده و درصدد گسترش هلال شیعی است اما حضور نظامیان آمریکایی در عراق و سوریه و لیبی، تنها برای استقرار صلح و تحقق دموکراسی تعبیر میشود! بعلاوه اگر برگزاری رفراندوم درباره الحاق شبه جزیره کریمه به فدراسیون روسیه یا آزادی قدس اشغالی باشد، مخل تمامیت ارضی و حاکمیت یکپارچه است؛ اما اگر همین همهپرسی، برای تجزیه سودان یا استقلال کردستان بزرگ انجام شود، در جهت حمایت از دموکراسی و مردمسالاری تفسیر میگردد!
این روحیه یک بام و دو هوایی اما تنها به سرحدات ایالات متحده و ملیت آمریکایی محصور و محدود نشده و حتی به جمعی از هموطنان داخل کشور نیز سرایت کرده است! جالب اینجاست که برخی از تجدیدنظرطلبان، نه تنها طابق النعل بالنعل نسبیگرایی لیبرالی در حرکتند که حتی در مواردی، از پاپ هم کاتولیکتر شده و به حدی از تذبذب و تناقض در موضع گیری میرسند که شاید اساتید اعظم آمریکاییشان نیز تاکنون آن را تجربه نکرده باشند! برای نمونه عدهای در سال 69، صدام یزید کافری که دستش به خون صدها هزار ایرانی آغشته بود را همسنگ خالد بن ولید انگاشتند و تئوری حمایت ایران از عراق بعثی در یورش به کویت را مطرح نمودند و حتی بعدتر و در جریان حمله آمریکا به افغانستان، خواستار موضعگیری جمهوری اسلامی به نفع طالبان شدند! جالب اینجاست که همین مدافعان طالبان در زمان حاکمیت اصلاحات، با برچسب طالبانیسم، مخالفین خود را از میدان به در کرده و عرصه را برای یکهتازی خویش مهیا مینمودند!
قیاس برخورد این جماعت با دو انتخابات ریاست جمهوری 88 و 92 نیز برگی دیگر از کتاب قطور نسبیگرایی خودخواهانه این جماعت ملوّن است که در ذم یکی فتنه اکبر به راه انداختند و در مدح دیگری، همگان را به تمکین فراخواندند؛ غافل از اینکه مجری و ناظر هر دو انتخابات یکی بودند!
در سالیان اخیر اما نسبیگرایان داخلی در ایران و آمریکایی در ینگه دنیا، هر دو بر سر «برجام»، مشترک المنافع شده و مساعی خویش را در حفظ آن، به هر طریق ممکن بکار بستهاند.
در ایالات متحده اگرچه رئیسجمهور نوسفر، در جریان رقابتهای پیش از انتخابات، قول پاره کردن برجام را میدهد اما خود بهتر میداند که عملی کردن قولش حماقت محض است و تنها ژست برجامستیزی را به خود میگیرد.
در داخل اما مشاطهگران زنجیرهای برجام درصددند تا هزینههای این توافق بد را بر سر منتقدین آن سرشکن کنند! مثلاً اگر آمریکا برخلاف برجام نقض عهد کرده و قانون ISA را تمدید میکند، تقصیر مذاکرهکنندگانی که خود بر اشتباهشان معترفند، نیست؛ بلکه مقصر «موشکپرانی»های نیروهای مسلح است که موجبات تشدید تحریمها را فراهم میآورد! اینجاست که باید به حضرت مولانا تفأل زد و گفت: «از قیاسش خنده آمد خلق را»!
مخلص کلام اینکه، کنار هم قرار دادن این حجم از تناقضات نسبیگرایان خارجی و پادوهای داخلیشان، تداعیگر این برآیند است که مفاهمه با این قشر از اساس ناشدنی است چون برخورد سلیقهای این قماش با اصول مقبولالعامه و هنجارهای متعارف، راه را بر هرگونه توافق برد – برد میبندد؛ چنانکه قرآن کریم در وصفشان میفرماید: «إنّ الذين يكفُرونَ بِاللَّه و رُسلِه و يُريدونَ أَن يُفرقُوا بينَ الله رُسلِه و يَقولون نُؤمِنُ بِبَعض و نَكفُرُ بِبَعض و يُريدونَ أَن يتَّخذوا بَين ذلك سبيلًا. أولَئِكَ هم الكافِرُون حَقَّاً و أَعتَدنَا لِلكَافِرينَ عَذَابًا مُهينًا. || کسانی که خدا و پیامبرانش را انکار میکنند و میخواهند میان خدا و ایشان تبعیض قائل شوند و میگویند به بعضی ایمان میآوریم و بعضی را انکار میکنیم و میخواهند در میان این دو، راهی برای خود انتخاب کنند. آنان در حقيقت كافرند و ما براى كافران عذابى خوارکننده آماده كردهايم » [سوره نساء ٬ آیات 150 - 151]
http://kayhan.ir/fa/news/97858
ش.د9504142