مقدمه:
انقلاب و جنگ به عنوان دو رويداد عظيم در تاريخ ايران، آثار گسترده و بسيار موثري بر جهات سياسي، اقتصادي و فرهنگي كشور بر جاي گذاشته است. اگر انباشت را يك منبع رفتار سياسي، اجتماعي يك ملت بدانيم، دو رخداد بالا به دليل تراكم موضوعات و مسائل، پشتوانه انباشتي قابل ملاحظهاي را موجب شدهاند. نقد شدن انواع تواناييهاي ملي به ويژه در خود اتكايي و بومگرايي و نيز رشد سطح نخبگي در اداره كشور با لحاظ بحرانيترين شرايط را ميتوان عصاره يك دهه جنگ دانست. علاوه بر اين، آزادي و مشاركت مردم در اعمال حق حاكميت خويش، به خصوص اداره جنگ توسط آنها كه سختترين دوره ميتواند باشد، سبب گرديد كه استقلال ملي، تعميق يافته و كشور قادر باشد به استقلال سياسي و توسعه ادامه دهد. مهمتر از همه، فرهنگ رفتاري برخاسته از جنگ در اصرار بر تواناييهاي خودي و بهرهمندي از تجربه بشري ميتواند پشتوانهي انواع دكترينها و استراتژيهاي كشور در آينده باشد.
به رغم اهميت موضوع و با وجود و ابهاماتي نظير آنچه گفته شد، ظرف 15 سال گذشته، نه روزنامهها و نه افكار عمومي به بررسي اين مساله اهتمام نورزيدهاند. بخشي از اين امر به دليل امنيتي بودن موضوع و بخش مهمتر آن برخاسته از نوع فرهنگ سياسي نخبگان كشور و تمايل آنها به بهرهبرداري از موضوعات مختلف براي مغلوب كردن طرف مقابل بوده است. در اين ميان بخشي از اين بيتوجهي نيز ناشي از آن بوده است كه برخي ميپندارند احتمالا پرداختن به چنين مسائلي موجب لطمه وارد شدن به افتخارات جنگ و مغاير با منافع ملي است. بنابراين، در مجموع ميتوان نتيجه گرفت كه نحوه مواجهه با جنگ تحميلي، ظرف 15 سال گذشته عمدتاً به دور از بررسي و نقد بوده است.
مساله جنگ مانند هر پديدهي ديگري، فقط از رويكردهاي جانبدارانه برخوردار نبوده است و طوايف مختلف بسته به مياني معرفتشناختي، روششناسي و مفروضات خود، مواجهه متفاوتي با آن داشتهاند. در ميان ايرانيان (خارج و داخل) از مخالف مطلق تا موافق مطلق و ديدگاههاي ميانه در برخورد با جنگ وجود دارد. در اين نوشته، به بعضي از اين رويكردها نظر شد و صرفا به معرفي آنها و بيان چند نكته درباره هر يك بسنده شده است. در اين دوران شاهد پنج رويكرد عمده به مساله جنگ بوده ايم:
1. رويكرد به سرنوشت جنگ به مثابه موضوعي مبهم و مسئلهانگيز
2. رويكرد توصيفي ترويجي،
3. رويكرد به جنگ به مثابه پشتوانه سياست خارجي،
4. رويكرد نفي و انكار،
5. رويكرد غيرشفاف به تاريخ جنگ،
الف- رويكرد به سرنوشت جنگ به مثابه موضوعي مبهم و مسئلهانگيز
پايان يافتن غير منتظره جنگ در مدتي كوتاه 28 فروردين تا 26 تير ماه 67 – و عقبنشيني نيروهاي مسلح ايران از مواضع كليدي در فاو (67/1/28)، شملچه (67/3/4)، جزاير مجنون (67/4/4)، حلبچه (67/4/22)1 و سيار مناطقي كه رزمندگان در داخل خاك عراق در اختيار داشتند. سوالات و ابهامات بسياري در ميان نخبگان سياسي و رزمندگان و بعضا تودهي مردم برانگيخت. آنها بيشتر به اين توهم دچار شدند كه در عقبنشيني نيروهاي ايراني زدوبستي در كار بوده است، و گرنه چگونه مناطقي كه طي نبردهاي سخت در طول چند سال تصرف شده، ظرف مدت كوتاهي از دست نيروهاي ايراني خارج شده است. اما براي كارشناساني كه از نزديك حوادث را پي ميگرفتند، واضح بود كه وضعيت پيش آمده نتيجهي روند جنگ و تحولات صحنه نبرد بوده است و بايد به جاي پيجويي علت يا علل خاتمه جنگ در سطح تاكتيكي، استراتژي نبرد پس از فتح خرمشهر و سياستهاي حاكم بر آن را مطالعه كرد.
نطقهي آغاز اين دوره سقوط فاو (67/1/28) بود. افكار عمومي نميپذيرفت كه فاو ظرف كمتر از 24 ساعت سقوط كند. اين حادثه در جبهه به گونهاي ديگر تحليل ميشد. نزد رزمندگان، حضور قوا و فرماندهي سپاه در حلبچه و شمال غرب و كاهش توانايي دفاعي در جنوب، از جمله دلايل ترغيب دشمن به حمله به فاو و سقوط آن بود. اما با سقوط شلمچه و سپس جزاير مجنون – كه با تاثيرپذيري رواني كه از سقوط فاو صورت گرفت – بر آنها روشن شد كه به رغم تجمعقوا در جنوب بار ديگر شكستي شبيه فاو تكرار شده است.
استراتژي سياسي و رويكرد موردي به صحنه نبرد با هدف واداشتن كشورهاي عربي منطقه، قدرتهاي بزرگ، و شوراي امنيت سازمان ملل به پذيرش شرايط مورد نظر ايران، فاقد توانايي تاثيرگذاري لازم و كافي براي حصول به اهداف بود. اين استراتژي با هدفها و شعارهاي بنيادي مطروحه توسط حضرت امام و انقلاب تعارض داشت: تنبيه متجاوز، عزل صدام از قدرت و دريافت غرامت. از سال 61 به بعد با طولاني شدن جنگ به تدريج توان ملي و نظامي در ابعاد نيروي انساني، تسليحات، بودجه و روحيه ملي كاهش يافت. همچنين آگاه شدن دشمن به هدفها، روشها، تاكتيكها و تواناييهاي جمهوري اسلامي در جبههها، امكان تسلط او را به خصوص در سال آخر جنگ بر صحنه نبرد بالا برد.
اين روند همچنين موجب آن شد كه سازمان رزم يا سازمان لجستيك و سازمان تسليحات نيروهاي مسلح ايران نه تنها رشد نكند، بلكه به شدت كاهش يابد. در نتيجه موازنه نظامي ميان عراق و ايران در صحنه نبرد بطور اساسي به نفع عراق به هم خورد. ديگر در سال 66 توان نظامي ايران براي انجام عمليات در جبهههاي جنوب مناسب نبود، حتي در سال 65 نيز ابتكار عمل و جسارت تصميمگيري باعث پيروزي ايران و شكست سنگين به ارتش عراق گرديد. روند مذكور و نتايج آن حاكي از ناكارآمدي استراتژي جنگ براي يك پيروزي و استفاده از آن براي فشار سياسي و دستيابي به صلح بود. اين استراتژي جنگ براي يك پيروزي و استفاده از آن براي فشار سياسي و دستيابي به صلح بود.
اين استراتژي، سوخت ماشين جنگ را فقط براي يك عمليات ميتوانست تامين كند. طبيعي است پس از چند عمليات، تامين نيازمنديهاي يك عمليات بزرگ نيز مشكل مينمود به خصوص كه دشمن به طور مداوم به گسترش سازمان رزم، لجستيك و تسليحات خود ميپرداخت و از حمايت سياسي، اقتصادي و تبليغاتي جهاني نيز برخوردار بود.
تغيير موازنه نظامي، موجب اين نگراني بود كه استراتژي غلط نظامي عراق طي چند سال گذشته يعني ضد حمله در مقابل حمله ايران، به حمله در جاي ديگر، به جاي ضد حمله، تغيير يابد. چنين تحولي موجب نگراني اساسي بود زيرا ساختار و فرهنگ و آمادگي نيروهاي مسلح براي دفاع شكل نگرفته بود. نزديك به 8 سال، ايران فقط مهاجم بود، و لذا فاقد انديشه پدافندي، سلاح، سازوكار و نيروي مناسب براي دفاع در مقابل حمله بود. در نتيجه وقتي حملات عراق آغاز شد، خطهاي دفاعي در مناطق استراتژيك تصرف شده ظرف مدت كمي شكست، نتيجهاي كه سرنوشت محتوم استراتژي انتخاب شده بود و مسائل ديگر دخالت تعيينكنندهاي در آن نداشتند.
در مواجه با شرايط مورد اشاره طبيعي بود كه سوالات و ابهامات زيادي ايجاد شود. از اين رو به دنبال پذيرش قطعنامه 598 در 26 تير ماه 1367،2 واكنشهاي تندي از جانب برخي فرماندهان و نخبگان سياسي بروز كرد. همچنين، علاوه بر مردم بعضي فرماندهان و نخبگان سياسي از سرنوشت پيش آمده براي جنگ دچار حيرت بودند. براي آنها اين پرسشها مطرح بود كه چرا شرايط صحنه نبرد به يكباره تغيير يافته است؟ از آن مهمتر، امام چگونه قطعنامه 598 را پذيرفته است؟ اساسا آيا امام زنده است؟ يا او در قيد حيات نيست و كسان ديگري به تصميمگيري در اين باره مبادرت ورزيدهاند؟ پس از 16 سال از جنگ، رويكرد ابهام و پرسش به نحوه اختتام جنگ هنوز در اذهان پيروان خود، موضوعيت دارد.
ب- رويكرد توصيفي ترويجي
رويكرد جامعه در دولت به جنگ، عمومت توصيفي و ترويجي بوده است. مسئولان كشور، فرماندهان نظامي و دلدادگان دفاع مقدس سعي وافري كردهاند تا با بيان عظمتهاي دوران دفاع و حماسههاي كم نظير رزمندگان در جبههها، گروهها، اصناف و آحاد جامعه را هر چه بيشتر با آنچه در جنگ گذشته است، آشنا نمايند، اين رويكرد ابتدائا به جلب استقبال جامعه از دادههاي مربوط به جنگ منجر شد. اما افراط در آن و در آميختن توصيف جنگ با بيان خرق عادت در جبههها از يك سو و رفتار انصار حزبالله در عرصههاي سياسي و خطي – در مقام نماد رزمندگان و بسيجيان – از سوي ديگر، به مرور در طول زمان موجب دلزدگي گرديد و از اقبال مردم به جنگ فرو كاست.
همچنين در اين زمان، مواجهه برخي عناصر تجديدنظر طلب در جبهه اصلاحات با مساله جنگ، نسل جوان جنگ ناديده را از ماهيت اصلي جنگ دور كرد. نقطه عطف اين رويكرد برنامهي روايت فتح توسط شهيد آويني و استقبال همگان از آن است.
اما از آن پس برنامههاي ترويجي تهيه شده مربوط به جنگ به خوبي نمايانگر به سرآمدن دوران تاثير اين رويكرد است، گرچه بزرگداشت و ترويج جنگ به مثابه امري مقدس و تشريفاتي همچنان ادامه دارد، اما اكنون، تحول معنايي و روشي در عرصه مطلاعات جنگ و پايبندي به عدم بهرهگيري از جنگ به مقتضاي زمان و مكان و عدم رويكرد ابزاري به جنگ و استفاده از آن براي پركردن برنامهها يا كسب مشروعيت براي برخي بخشهاي حكومتي، و عدم ترسيم تصوير جنگ به مثابه عرصهاي بياشتباه و سراسر موفقيت، نياز مبرم رويكرد توصيفي و ترويجي به جنگ تحميلي است.
ج- رويكرد به جنگ به مثابه پشتوانه سياست خارجي
رويكرد ديگر به جنگ، تلقي به منزله پشتوانهي سياست خارجي است. از سال 69 و در جريان حمله آمريكا به عراق به بهانه اشغال كويت توسط اين كشور، حاد شدن روابط ايران با طالبان در افغانستان، حضور نظامي آمريكا در خليج فارس، حمله آمريكا به افغانستان و عراق و بالاخره تهديدات اخير آمريكا عليه جمهوري اسلامي، به منظور آمادگي كشور براي مقابله احتمالي، همواره دفاع مقدس در راس تبليغات صدا و سيما و سخنراني قرار داشته است. شكي نيست از اين موضوع – به مثابه يك ثروت و ذخيره ارزشمند ملي – در مواقع نياز بايد استفاده كرد، اما بهرهبرداري مداوم از آن بدون نوآوري و در شرايطي كه ضرورت ايجاب نميكند، تاثيرگذاري آن را فرو خواهد كاست.
د- رويكرد نفي وانكار
رويكرد نفي، شامل دو طيف متفاوت اما نزديك به هم نسبت به مساله جنگ ميباشد. طيف اول، شامل گروههاي چپ شمال حزب توده چريكهاي فدايي و سازمان منافقين است و طيف دوم قائلين به ليبرال دموكراسي همچون نهضت آزادي، جبهه ملي، سلطنت طلبها و بخشي از جبهه اصلاحات ميباشند. در طيف اول گرايشها و روشها متفاوتي وجود دارد. از حزب توده كه چندان موجوديت فعال ندارد بگذاريم، ادبيات ساير گروههاي اين طيف، برخورد ستيزهچويانه با نظام برآمده از انقلاب و به تبع آن نفي مشروعيت دفاع در مقابل عراق ميباشد.
سازمان منافقين علاوه بر چنين مواجههاي، چند سال در كنار ارتش عراق عليه رزمندگان ايران در جبههها به جنگ مبادرت ورزيده است. ادبيات اين طيف عمدتا فحش و ناسزا بوده و از جرگه بررسي و نقد خارج است. طيف دوم نيز فاقد انسجام و يكپارچگي در مقابل مساله جنگ و ساير موضوعات سياسي مربوط به ايران هستند. درباره جنگ، يك نظر غالب از طرف آنها وجود دارد كه براساس آن، ادامه جنگ پس از خرمشهر مردود دانسته ميشود.3
گروههاي مختلف اين طيف پس از فتح خرمشهر، هيچ يك به اتخاذ موضع و انتشار اطلاعيه حزبي و با اظهارنظر شخصي نپرداختند زيرا قادر به درك شرايط پيچيده آن قطع نبوده و براي اين منظور منتظر تحولات بعدي ماندند. در اين ميان سلطنتطلبها، حتي در سال پاياني جنگ نيز بر ستادن غرامت از عراق در مقابل پايان جنگ اصرار داشتند.4 و مواضع آنها در قبال موضوع صلح كاملا روشن نبود. در ميان اصلاحطلبان نيز رويكرد رد ادامه جنگ پس از خرمشهر مطرح است.
برخي عناصر اصلاحطلب با رويكرد نفي و انكار، طي سالهاي 77 تا 79 جنگ را مورد تعرض قرار دادند. از اين رو در روزنامههاي اين جريان تعرض به اصول انقلاب، كارويژههاي دولت در دههي اول، جنگ تحميلي و مانند آن، امري متداول و معمول بوده است. براي مثال، آقاي گنجي به طور صريح متعرض چرايي ادامهي جنگ پس از فتح خرمشهر شد. وي در مقاله خود ذيل عنوان «عالي جناب سرخپوش»،5 با اشتباه دانستن ادامهي جنگ پس از فتح خرمشهر تلويحا خونهاي رزمندگان شهيد و هزينهها را تلف شده پنداشته و نظام را پاسخگوي آن دانسته است. ورود گنجي به اين عرصه، رويكرد نفي در جبهه دوم خرداد را وارد مرحله جديدي كرد چنان كه بسياري از اصلاحطلبان نيز اين رفتار گنجي را مردود دانستند. ايضا مقالهاي در روزنامه عصر آزادگان با عنوان6 «سالهاي خاكستري» درج شد كه رفتار نظام در دهه اول را به صورت كلي و ستيزهجويانه، بدون توجه به علل و عوامل نفي ميكرد. در اين نوشته آمده بود، سرمشق حاكم بر منازعات آن دوره، سرمشق خشونت و انتقام بود. الگوي رفتاري آن نسل را ميتوان در اين جمله خلاصه كرد: «اگر ميتواني بميران و اگر نميتواني بمير».
در نوشته ديگري در همين روزنامه درباره دوستان و دشمنان با اشاره به اين كه ملتها يا دولتهايي كه دشمن ناميده ميشوند چه بسا اساسا دشمن نباشد، آمده است: اينان قبلا دشمن بودهاند ولي ديگر نيستند. ميخواهند قرارداد صلح امضا كنند ولي نگران آنند كه جريان غير اصلاحطلب مثل ساموراييها فقط جنگ بلد باشند و براي مذاكره با شمشير بيايند.7
چنانكه ملاحظه ميشود طي سالهاي مذكور مواجهه با جنگ، مستقيم و غير مستقيم، در چارچوب نفي قرار داشته است. اما اين رويكرد در كنار رويكرد احساسي، تاريخي و مطلقگرايانه طرفداران دفاع مقدس تاثير منفي به سزايي در نسل جديد باقي گذاشت، به گونهاي كه در دوره مذكور، «چرا جنگ؟» پرسش گروهي از جوان و دانشگاهيان بوده و در پرتو آن، حماسهها و بلندپروازيهاي رزمندگان و فرماندهان، ذيل اين سياستزدگي و قشريگري كم رنگ گرديده است.
ه – رويكرد غير شفاف به تاريخ و چيستي جنگ
بيان غير شفاف تاريخ جنگ مواجهه ديگر با مساله جنگ است كه اخيرا شاهد آن هستيم. آقاي هاشمي رفسنجاني درباره يك مقطع از جنگ يعني ادامه نبرد پس از فتح خرمشهر، اظهار داشته است: اولا رهبري و هدايت جامعه و فرماندهي كل قوا به عهدهي امام راحل بود. سياست امام(ره) در مورد جنگ مورد قبول همه ما بود. همه با اطاعت به آنچه كه فكر ميكرديم ايشان راضي هستند عمل ميكرديم... اما براساس مسائلي كه در ذهن مباركشان بود فكر ميكردند حال كه صدام حسين تجاوز را آغاز كرده است هم بايد تجاوز را دفع كرد و هم براي ملت عراق آزادي آورد. امام از نزديك جنايات حكومت بعثي عراق عليه مردم را ديده بودند. امام اين جريانات را ميدانستند و مستقيما هم نميتوانستند اقدام كنند. وقتي عراق به جنگ ما آمد، امام فكر كردند ميتوانيم با استفاده از اين فرصت مشكل مردم عراق را حل و كاري كنيم كه ديگر صدام نباشد.
ايشان در بخش ديگري از مصاحبه روحيهي نيرويهاي مسلح و قانع كردن آنها براي توقف جنگ را يك مانع دانسته و گفتهاند: ارتشيها ميگفتند بايد از حيثيت خود دفاع كنيم، سپاهيها و خانوادههايي كه شهيد داده بودند حاضر بودند جنگ ختم شود. اين اميدواري در رزمندگان بود كه به كربلا برسند. قانع كردن نيروهاي مسلح براي توقف جنگ كار آساني نبود. خانواده شهدا، دستور امام و سپاه مهم بود.»8
سخنان مذكور دربارهي ادامهي جنگ پس از فتح خرمشهر ناظر به اين معنا است كه يكي از دلايل امام براي ادامهي جنگ، آزاديسازي مردم عراق بوده است. ديگر آن نيروهاي مسلح خود مانع جدي براي توقف جنگ بودهاند زيرا آنها اميد داشتند كه به كربلا برسند. با نظر داشت اين مسائل و نظاير آن ميتوان دريافت كه چرا يك تصميم سرنوشتساز و حياتي درباره ادامه يا توقف جنگ، به دليل بيان كرد، به ايجاد ابهامات و پرسشهاي بيشماري دربارهي جنگ منجر شده است. بديهي است تصميم درباره جنگ و صلح از جرگه نظاميان خارجي است و لحاظ كردن مسائل جزئي در يك تصميم راهبردي و تعيينكننده، خلاف منطق سياستمداري و قدرت است.
آقاي رضايي فرمانده سابق سپاه با رد تلويحي سخنان پيش، دربارهي ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر گفته است: در جلسه شوراي عالي دفاع در حضور امام و با شركت مرحوم حاجاحمد خميني، ميرحسين موسوي، موسوي اردبيلي، ولايتي و مقام معظم رهبري ( كه آن زمان رئيسجمهور بودند)، آقاي هاشمي رفسنجاني گفتند كه ما بايد از مرزهاي بينالمللي عبور كنيم كه اگر خواستيم جنگ را تمام كنيم يك چيزي در دست داشته باشيم كه بتوانيم در ميز مذاكره از آن استفاده كنيم. آقاي سرتيب ظهيرنژاد هم استدلال كردند مرزهاي جنوب قابل دفاع نيستند و بايد به مانعي طبيعي مثل اروند رود تكيه كنيم با با تكيه بر آن بتوان دفاع كرد. اين دو استدلال ارائه و من و ديگر دوستان هم در بعد سياسي و نظامي از آن دو حمايت كرديم....
آقاي رضايي درباره اجماعنظر فرماندهان نظامي و مسئولان سياسي درباره اين تصميم ميافزايد: با اين استراتژي همه مسئولان سياسي و نظامي موافقت كردند ولي حاجاحمد آقا مخالف بودند و ميگفتند بايد سر مرز بمانيم و امام هم سوال كردند چرا بايد از مرز عبور كنيد.9
به رغم نظر نويسنده كه معتقد است تحليل كيفي آراء امام حاكي از آن است كه ادامهي جنگ پس از فتح خرمشهر اجتنابناپذير بوده است، اما سئوال ايشان درباره چرايي عبور از مرز و نيز پذيرش نظرات كارشناسي مسئولان سياسي و نظامي درباره قبول قطعنامه 598 و همچنين جامعنگري و حدفهمي امام در اصل و فرعي كردن دشمنان انقلاب، نقضكنندهي نوع تبيين آقاي هاشمي از نظرات و مواضع امام در ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر است.
آن گونه كه آقاي هاشمي در بخش ديگري از مصاحبه اظهار داشته است، استراتژي موردنظر وي در ادامه جنگ پس از خرمشهر، كه بر جنگ تا يك پيروزي براي حصول صلح مبتني بوده است هيچگاه مورد تاييد امام قرار نگرفته و همين استراتژي جنگ را به سرنوشت مقطع پاياني مبتلا نمود. ديدگاههاي امام تماما حاكي از لزوم تنبيه متجاوز، دريافت غرامت، سرنگوني صدام، مقابله با باغي و جنگ تا رفع فتنه بوده است. مواضع به غايت چپ امام در مواجهه با مساله جنگ كه به درك عميق ايشان از پشتوانههاي بينالملل صدام و رفتار يك نظام انقلابي بر ميگردد، نشان ميداد كه حضرت امام يك پايان منطقي و حصول به صلح شرافتمندانه را نيازمند رفتار جديتر در عرصه نظامي و صحنههاي نبرد ميدانستند. تاكيدات ايشان بر افزايش عمليات، تاكيد بر ادامه جنگ پس از بدر، در اوايل سال 64 10 و نيز ابرام ورزيدن بر ادامه جنگ پس از عمليات كربلاي 5 كه سنگينتري عمليات از تمام جهات بود و حتي اظهار اين اعتقاد توسط ايشان در پيام پذيرش قطعنامه 598 كه فرمودند تا چند روز قبل به ادامه جنگ نظر داشتند و صرفا براساس نظرات مسئولين كه ميگويند ادامه جنگ براي نظام ناممكن است، قطعنامه را ميپذيرند11، الگوهاي مويد اين رهيافت ميباشند.
اكنون پس از 15 سال و گذر از رويكرد ترويجي و توصيفي و نگرش ابزاري به جنگ و در آستانه ورود به مرحله بيان واقعيات و توجه به عوامل موثر بر تصميمگيري در شرايط حساس آن دوران، نياز جامعه به دقت نظر و واقعنمايي در بيان چيستي جنگ به شدت احساس ميشود. زيرا اكنون به خوبي مشخص شده است كه اظهارات غير شفاف و متناقض مسئولان جنگ فقط به ابهام بيشتر در جامعه منجر شده و زمينه را براي ديدگاههاي تحريفكننده و نفي و انكار مهيا ميسازد.
پينوشتها:
1- تاريخ عمليات از منبع زير نقل شده است:
مركز مطالعات و تحقيقات جنگ، سيري در جنگ ايران و عراق – 5 (پايان)، نوشته محمد دروديان، تهران، 1378.
2. علياكبر ولايتي، تاريخ سياسي جنگ تحميلي، تهران، نشر فرهنگ اسلامي، 1376، ص 278.
3. رجوع كنيد به 1- رضا رئيس طوسي، استراتژي آمريكا، تضعيف توان ملي ايران، ماهنامه ايران فردا، سال سوم، شماره 16، بهمن 1373، صص 42 – 29.
4. عزتالله سحابي – هدي صابر، اقتصاد جنگ: فرصت آن دو سال و تاوان آن شش سال، ماهنامه ايران فردا، سال هشتم، شماره 58، 1378، صص 26 – 23.
5. كيهان سلطنتطلب، 1366/11.
6. روزنامه صبح امروز، 1378/10/25.
7. روزنامه عصر آزادگان، 78/11/10.
8. همان، 78/11/16.
9. روزنامه همشهري 82/7/1
10. مركز مطالعات و تحقيقات تنبيه متجاوز، حسين اردستاني، تهران، 1379، ص 151.
11. صحيفه امام، جلد 22، ص 92، 67/4/29.
ش.د820350ف