(روزنامه مردم سالاري – 1396/02/07– شماره 4301 – صفحه 7)
* با سپاس از وقتی که در اختیار ما قرار دادید؛ به عنوان سوال اول بفرمایید علوم سیاسی و یا به طور دقیقتر جامعهشناسی سیاسی روی کار آمدن ترامپ در آمریکا و قدرت گرفتن تدریجی جریانهای راستگرا درجهان را چگونه توضیح میدهد؟
** در نظامهای سیاسی یک جریان در راس امور است که از آن به عنوان گفتمان حاکم یاد میشود و گفتمانی هم در مقابل این گفتمان وجود دارد که منقد وضع حاکم است که آن را گفتمان مقاومت مینامند. گفتمان یا «الیت» حاکم، کشور را اداره میکند و گفتمان مقاومت یا «مارجینال الیت» گفتمان حاکم را مورد نقد قرار میدهد. طبیعتا گفتمان حاکم نمیتواند همه انتظارات جامعه را برآورده کند و گفتمان مقاومت بر اثر همین ناکارآمدی هر روز فربهتر میشود.
حال اگر نظام سیاسی انتخابات آزاد داشته باشد گفتمان یا الیت حاشیهای از طریق انتخابات میتواند به قدرت برسد مانند اتفاقی که در آمریکا افتاد. اما اگر مانند رژیم پهلوی در ایران انتخابات آزاد نداشته باشد، الیت حاشیهای یا گفتمان مقاومت تصمیم به براندازی میگیرد تا خودش را از این طریق جایگزین حاکمیت کند. این نظریه ذیل مکتب نخبهگرایی است. در این مکتب خیلی به تودههای مردم در سیاست توجهی نمیشود و تعیینکننده اصلی را نخبگان جامعه میداند.
«پاره تو» به عنوان یک الیتیسم که خودش جزو مهمترین شخصیتهای مکتب نخبهگرایی است در نقد مارکسیسم میگوید: برخلاف آن چیزی که مارکس میگوید که دعوا بین تودههای ضعیف و غنی جامعه یا پروتالیا و بورژواها است، دعوا بین گروههای نخبه است. گروه نخبهای حکومت میکند و گروه نخبه دیگری در صدد رسیدن به حکومت از طریق انتخابات یا براندازی است. هردوی این راهها به ابزار نیاز دارد و تودههای مردم بهترین ابزار برای این منظور هستند. بنابراین با مفاهیمیچون آزادی و عدالت و... آنها را بسیج میکنند تا علیه نخبگان حاکم به صحنه آورند و از آنها به عنوان یک نردبان استفاده میکنند. پاره تو میگوید تودهها سربازان بینام و نشانی بیش نیستند که ابزاری در دست الیت حاشیهای برای سرنگونی قدرت حاکم قرار میگیرد.
* اما سوال این است؛ در جامعه آمریکا که دارای جامعه مدنی قدرتمند، ریشهدار و احزاب باسابقهای است، چرا یک فرد پوپولیست رای میآورد؟ جواب این است که ما دو نوع دموکراسی برجسته داریم که یکی دموکراسی مدنی و دیگری دموکراسی تودهای است. دموکراسی مدنی نتیجه جامعه مدنی و دموکراسی تودهای نتیجه جامعه تودهوار است. سوال مهمتر این است که این جامعه تودهواری که بستری برای رهبران سیاسی پوپولیست فراهم میکند، چگونه در جامعه آمریکا ظهور کرد؟
** در جامعهشناسی سیاسی بحثی داریم به نام «تحقیر اجتماعی»؛ به این معنا که وقتی در جامعهای به واسطه عوامل مختلفی چون ضعف و فقر اقتصادی، فقدان آزادیهای سیاسی و مسائل فرهنگی و اجتماعی به معنای عام تحقیر اجتماعی رخ میدهد، افراد تحقیر شده، اتمیزه میشوند. تحقیر اجتماعی باعث اتمیزه شدن جامعه و تبدیل شدن افراد به عناصر تنها و جدا از هم میشود. یعنی وقتی در جامعه آزادی کمتری وجود دارد و به عنوان مثال یک فیلمساز و نویسنده و... آثارشان از تیغ ممیزی در امان نیست و بیشتر فعالیتهای افراد جامعه باید از فیلتر ملاحظات مختلفی عبور کند، افراد منزوی و به درون خانههایشان پناه میبرند و یک نوع فردگرایی منفی کل جامعه را فرامیگیرد که از دل آن انواع آسیبهای اجتماعی متولد میشود.
وقتی جامعهای دچار چنین شرایطی میشود، بستر مناسبی برای رهبران پوپولیست به وجود میآید که با شعارهای پرزرق و برق خود مردم را علیه گفتمان حاکم تحریک کنند. مردمی که از شرایط موجود ناراضی هستند با شعارهای فرد پوپولیست همزاد پنداری میکنند و از کنج خانههای خود بیرون میآیند و به خیابانها میریزند. با این اتفاق پدیده ای به نام بسیج توده وار اتفاق میافتد که بستری برای شورشهای اجتماعی و مخالفت با نظام حاکم فراهم میکند یا جامعه تودهای بستر مناسبی برای بسیج تودهای و سیاسی میشود و در قالبهای مختلفی چون شورش یا حضور در پای صندوقهای رای خود را نشان میدهد.
* این تئوری در جامعه آمریکا چگونه بروز پیدا کرد؟
** جامعه آمریکا از دهه 80 میلادی در اثر تغییر گفتمان اقتصادی حاکم از دولت رفاه به اقتصاد نئولیبرالیستی رفت. این اتفاق بر اثر مباحث افرادی چون میلتون فریدمن، دیوید فریدمن و موری راتبارد افتاد که معتقد بودند گفتمان دولت رفاه که بعد از «بحران بزرگ» 1936 توسط کینز مطرح شد، به اقتصاد دنیای غرب آسیبزده است و باید ما به سمت اقتصاد نئولیبرال حرکت کنیم.
در آن زمان ریگان رئیس جمهور آمریکا و مارگارت تاچر نخست وزیر انگلیس، تحت تاثیر این اندیشههای نئولیبرال، این مباحث را مورد توجه قرار دادند و به آنها عمل کردند که بعد از آن این گفتمان به عنوان ریگانیسم و تاچریسم هم شناخته شد.
از این به بعد بود که جهان غرب وارد گفتمان نئولیبرالیسم شد. بیشترین فشار این گفتمان در دوره بوش پسر بود. در این دوره آنقدر اقتصاد آزاد بود که در سال 2008 جامعه آمریکا دچار بحران اقتصادی شد.
اوباما در سال 2009 به قدرت رسید و بحران دوره بوش را به ارث برد. یک نمونه آن این بود که بانکها خیلی بیحد و حصر وام میدادند و خیلیها وامهای کلانی گرفتند و به عنوان مثال شروع به ساختن مسکن کردند؛ بعد از آن مسکن سازها نتوانستند مسکنهای خود را بفروشند و در نتیجه نتوانستند وامهای خود را بازپرداخت کنند و وقتی وامها پرداخت نشد بانکها ورشکست شدند؛ وقتی بانکها ورشکست شدند فعالیتهای اقتصادی که توسط وام بانکها صورت میگرفت مختل شد و به این ترتیب بحران بروز و ظهور یافت. البته بحران در نظام سرمایه داری امری بدیهی است.
اگه چه نشانه این بحران در اواخر دولت بوش بروز پیدا کرد؛ اما اصل بحران در دوره اوباما خودش را نشان داد و مردم در این دوره آن را حس کردند. باراک اوباما برای کنترل این بحران تلاشهای زیادی کرد و به عنوان مثال بسته مالی 800 میلیارد دلاری را به جریان انداخت اما در نهایت از شانس بد دموکراتها مردم آمریکا در این دوره مجبور به تحمل فشارهای اقتصادی چون بیکاری، رکود و ورشکستگی صنایع شدند. بحران اقتصادی باعث شد قشر آسیب پذیر آمریکا تحقیر شود و این پدیده در این جامعه بروز و ظهور پیدا کند. طبقه تحقیر شده ای که اتمیزه شده بودند با تحریک رهبران خود در حرکت اول جنبش وال استریت را در سال 2011رقم زدند.
این جنبش نشان داد که جامعه آمریکا دچار مشکل است و اصطلاحا فضا آنرمال است. دونالد ترامپ به صورت اتفاقی یا بر اثر هوشمندی که داشت بر این موج سوار شد و اعلام کرد همه این مشکلات اقتصادی که باعث تحقیر مردم آمریکا شده است به خاطر مهاجران و سیاستهای غلط کاخ سفید است که در صورت پیروزی در مرزها دیوار و در کاخ سفید هم سیفون را میکشد. کسانی که از وضع موجود ناراضی بودند دیدند فردی آمده است که مخالف وضع موجود است و میخواهد این وضعیت را تغییر دهد بنابراین پشت سر او قرار گرفتند.
حالا اگر بخواهیم این وضع را با جامعه ایران تطبیق دهیم باید بگوییم که در کشور ما هم سالها است این اتفاق رخ میدهد. تا اوایل دهه هفتاد در ایران هر کاندیدایی که مد نظر سیستم یا به نوعی نماینده نظم حاکم بود در انتخابات ریاست جمهوری رأی میآورد یعنی مردم به سیستم سیاسی اعتماد و امید داشتند که این نظم موجودِ برآمده از انقلابشان حلال مشکلاتشان باشد. بنی صدر برای این رای آورد که تلقی عمومیاین بود که وی همراه امام در پاریس بوده است و خود او هم به گونه ای وانمود کرد که گویا از طرف امام به او تکلیف شده که کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری شود. در ادامه نیز شهید رجایی، آیتالله خامنهای و آقای هاشمیرفسنجانی همگی سمبل وضع موجود و نماینده حفظ وضع موجود بودند که مورد استقبال مردم قرار گرفتند. از اوایل دهه 70 مردم دیدند که انتظاراتشان برآورده نمیشود و به سوی موج سلبی رفتند که وضع موجود را تغییر دهند و بعد از آن به افراد مخالف وضع موجود بیشتر گرایش نشان دهند.
در این شرایط بود که آقای هاشمی در مرحله دوم با اُفت رأی شدید 30 درصدی مواجه شد که حتی اگر رقیب جدیی در مقابل ایشان قرار میگرفت که مخالف وضع موجود بود، احتمال رای آوریش بالا میرفت. این وضعیت نشانه ای از تغییر گفتمان جامعه بود. در سال 76 آقای ناطق نوری نماینده وضع موجود شد اما مردم به فردی رأی دادند که نماینده تغییر وضع موجود بود. در سال 84 آقایهاشمینماینده حفظ وضع موجود و آقای احمدینژاد که همه چیز را زیر سوال برده بود نماینده تغییر وضع موجود شدند که مردم به احمدینژاد رای دادند. در سال 92 هم آقای روحانی گفتمان خود را از سطح «انتقاد» به سطح «اعتراض» ارتقا داد. روحانی وقتی سطح خود را به فاز اعتراض برد، دیده شد و به عنوان فردی که خواهان تغییر وضع موجود است خود را به رأی دهندگان عرضه نمود و پیروز میدان شد.
بنابراین چه در آمریکا و چه در ایران، مردمی که از وضع موجود ناراضی میشوند به گفتمان تغییر وضع موجود رای میدهند که به گفتمان مقاومت معروف است و به مرور با بالارفتن نارضایتیها این گفتمان نیز مانند یک گلوله برفی که در حال غلت خوردن است بزرگ و بزرگتر و تبدیل به بهمنی میشود و این بهمن برای نظام سیاسی مشکل ایجاد میکند، مگر اینکه با انتخابات آزاد این پتانسیل تخلیه شود.
در آمریکا اصلیترین دلیل رایآوری ترامپ این موضوع بود. البته در کنار آن دلایل فرعی دیگری هم وجود داشت مانند این که رقیب ترامپ زن بود. طبق نظرسنجیها معمولا افراد حتی زنها به نمایندگان زن کمتر رای میدهند. من در سال گذشته مقاله ای را برای همایش زنان که در تلاش برای بالا بردن سهم زنان در پارلمان بودند، ارائه دادم و در آن اشاره کردم که یکی از دلایل رای آوری کمتر زنها این است که نه فقط در ایران بلکه در همه جای دنیا مردم به زنها کمتر رای میدهند. به طوری که میانگین حضور زنان در پارلمانها در نظامهای اکثریتی حدود 16 درصد است. این آمار در نظامهای تناسبی که به نفع اقلیتها است و زنان هم به عنوان یک اقلیت به حساب میآیند نهایتا 25 درصد است. در انتخابات 2016 آمریکا نیز یکی دیگر از اقبالهایی که ترامپ داشت این بود که رقیبش خانم کلینتون بود.
عامل بعدی هم سیاستهای تبلیغاتی اشتباه حزب دموکرات بود که رویه تخریب ترامپ را در پیش گرفت. در جمهوری اسلامی اصولگرایان چرا با اقبال عمومیروبرو نمیشوند؟ به این دلیل که در سیاستهای تبلیغیشان منطق علم تبلیغات را رعایت نمیکنند و به جای آن رقبایشان را تخریب میکنند. به عنوان نمونه بخش عمده ای از محبوبیت آقای خاتمیبه دلیل توهینها و تخریبهای محافظه کاران به دست آمده است.
* بحث سیاستگریزی نیز در همین قالب میگنجد؟
** یک وقتهایی هم هست که مردمیکه بر اثر تحقیر اجتماعی به خانههای خود پناه برده اند شعارهای هیچ کس تحریکشان نمیکند و به پای صندوقها نمیآیند. این گروه را هم میتوان به مشارکت اجتماعی تشویق کرد منتها به ابزارهای خاصی نیاز است. به عنوان مثال در انتخابات شوراهای شهر و روستای دوم مردم انزوا پیشه کردند و به پای صندوقها نیامدند. به این دلیل که شعارهای جناح اصولگرا جذابیتی برایشان نداشت و جناح اصلاح طلب هم در قدرت بودند و مردم رضایت کافی از آنها نداشتند. به عبارتی انزوا تبدیل به کنش اجتماعی نشد.
* سیاستهای نئولیبرالی که باعث به وجود آمدن بحرانهای اقتصادی در غرب شده است، حاصل سیاستهای اقتصادی جمهوریخواهان بود. چرا مردم آمریکا برای خروج از بحران به دامان کسانی پناه بردند که سازنده بحران بودند؟
** در آمریکا کسانی به ترامپ رأی دادند که از نظر اجتماعی در سطح پایینی قرار داشتند. یعنی قشرهای آسیب پذیر جوامع که معمولا از نظر سطح سواد و آگاهیهای سیاسی اجتماعی ضعیف هستند در آمریکا نیز نتوانستند این را درک کنند که بحرانی که در آن گرفتار شده اند نتیجه سیاستهای اقتصادی حزب جمهوریخواه است نه حزب دموکرات و اوباما، اوباما تلاش میکرد که مالیاتها را افزایش دهد و از طریق این درآمد به رفاه مردم بپردازد. جامعه آمریکا این را درک نکرد. چون یکی از ویژگیهای جامعه توده وار احساسی شدن و غیر عقلانی بودن است. این موضوع در طرفدارهای ترامپ هم مشهود بود. آنها عموما از قشرهای ضعیف و شهرهای کوچک بودند. البته در مجموع هم کل مردم آمریکا از سطح سواد سیاسی بالایی برخوردار نیستند و در گذشته معروف بود که خیلی از مردم آمریکا حتی نمیدانند رییس جمهورشان کیست؛ چون وضعیت مطلوبی داشتند و گذرشان به سیاست نمیخورد. اما در سی، چهل سال اخیر به واسطه همین فشارهای اقتصادی مردم آمریکا بیشتر سیاسی شدهاند.
* چه تشابهی بین ترامپ و احمدینژاد وجود دارد. گفته میشود جامعه مدنی آمریکا به ترامپ اجازه نمیدهد مانند احمدینژاد هر کاری خواست انجام دهد. این تحلیل را چقدر درست میدانید؟
** چند عامل تعیینکننده است؛ اولا هنوز جامعه مدنی آمریکا از جامعه تودهای قدرتمندتر است و در این انتخابات تعداد رأیهایشان یعنی رأیهای خانم کلینتون بیشتر از ترامپ بود و ترامپ با آرای الکترال رئیس جمهور شد.
نکته دوم این که کشور آمریکا یک کشور آزاد است، در یک جامعه بسته اگر نهادهای تودهای حاکم شوند جامعه مدنی به راحتی نمیتوانند عرض اندام کنند. در چنین جامعهای نهادهای مدنی سرکوب و تعطیل میشوند. ولی جامعه آمریکا یک جامعه باز است و ترامپ نمیتواند جامعه مدنی را سرکوب کند.
عامل سوم این که دلیل رأیآوری ترامپ تنها شعارهای پوپولیستیش نبود او نشان داده است که از نظر روانی و رفتاری هم مشکل دارد. ممکن است یک انسان خردمند با آگاهی نسبت به وضعیت جامعه شعارهای پوپولیستی بدهد و به قدرت برسد ولی در نهایت عاقلانه عمل کند. اما ترامپ مشکلش این است که بخردانه عمل نمیکند. تصمیمهایی که میگیرد خیلی پشتوانه علمیو عقلانی ندارد. به همین خاطر آسیبپذیریاش بالا میرود.
* گفته میشود که روی کار آمدن ترامپ فرصتی را هم برای جامعه مدنی آمریکا به وجود آورده است که بعد از سالها به صحنه بیاید و این امر باعث تمرین و قدرتمندتر شدن جامعه مدنی آمریکا میشود. ترامپ در برابر این جامعه مدنی استراحت کرده دوام خواهد آورد؟
** بله همین طور است، چند سال پیش شورشی در انگلستان رخ داد که برای من خیلی عجیب بود چون انگلیسیها برعکس فرانسویها مردم آرامی هستند. اما این شورشها هم به همان علتی بود که در مورد جامعه آمریکا توضیح دادیم، در آن زمان اسمش را گذاشتیم شورش «حاشیه علیه متن». در آمریکا حاشیه علیه متن موفق شده است رئیس جمهورش را به قدرت برساند اما این انتخابشان انتخابی نبوده است که مطالبات خودشان را برآورده کند و ترامپ کاملا شخصیتی است که در مقابل مطالبات آنها قرار دارد. اینها مجموعا عواملی است که باعث میشود ترامپ موفق نباشد.
* یک موج راستگرایی در حال فراگیر شدن در غرب است، این موج دنیا را به چه سمتی میبرد؟
** ببینید بهترین نماد نئولیبرالیسم در دنیا آمریکا و تا حدودی هم انگلیس است ولی این به معنای آن نیست که در فرانسه و جاهای دیگر نباشد. در شمال اروپا سوسیال دموکراسی حاکم است و شکاف طبقاتی کمتر است این پدیده در کشورهایی اتفاق میافتد که طبقه پایین تحقیر میشوند که بخش عمده اش به دلیل لیبرالیزه کردن اقتصاد است که فشارهای مضاعفی را به طبقه پایین میآورد. به همین خاطر است که یک فردی وقتی شعارهای ناسیونالیستی میدهد مورد استقبال قرار میگیرد. این موضوع حتی در برخی از مناطق ایران هم وجود داد مثلا من شاهد بودم که در برخی مناطق وقتی کاندیداهای مجلس یا شورای شهرعلیه مهاجرین افغان موضع گیری میکرد با اقبال مردم مواجه میشد. بنابراین این سیاستهای ضد مهاجرتی با موج مهاجرتهایی که در حال حاضر به غرب صورت میگیرد موجب شده است که این احزاب قدرت بیشتری بگیرند. وقتی این نگاه در یک کشور موفق است در کشورهای دیگر هم امید به پیروزی تقویت میشود و طرفدارهای این سیاست قدرت میگیرند.
* ممکن است در فرانسه و اروپا هم راستگراها به قدرت برسند؟
** بعد از آمریکا و انگلیس، دیگر کشورهای اروپایی از این موج ترسیده اند و به فرانسویها توصیه میکنند که مراقب باشند. اما وقتی فشارها بر مردم زیاد میشود مردم دیگر این مسائل را در نظر نمیگیرند و به دنبال آلترناتیو هستند.
در اروپا هنوز نئونازیها فعال هستند، ولی هنوز آن گفتمان مقاومت قدرت نگرفته است. اقتصاد خیلی تعیین کننده است. خیلی از پیشبینیهایی مارکس در مانیفست 1848 درست از آب در آمد. مارکس جنگهای جهانی را پیشبینی کرد. اما چرا پیشبینیاش در مورد انقلابهای کارگری محقق نشد؟ به این دلیل که قبل از این که کارگران انقلاب کنند خود سیستم به آنها انقلاب داد و رفاه کارگری که از آن به عنوان اشرافیت کارگری نام میبرند، بدون انقلاب اتفاق افتاد. بنابراین وقتی گفتمان اقتصادی دولت رفاه در غرب حاکم شد، زمینههایی که مارکس بر اساس آنها تحلیل و پیش بینی میکرد که انقلاب رخ دهد از بین رفت ولی در سالهای اخیر با روی کار آمدن اقتصاد نئولیبرالیستی یک بار دیگر این زمینهها در حال فراهم شدن است. اگر غرب سیاستهای اقتصادی خودش را اصلاح کند و دوباره به سمت سیاستهای اقتصادی دولت رفاه برود مانند کاری که اوباما کرد این حرکتها منتفی میشود؛ ولی اگر فشارها بر طبقات پایین افزایش پیدا کند رویکردهای رادیکالی شدت میگیرد و احتمال دارد که غرب یک مرحلهای از آشوب و بحرانهای سخت را تجربه کند. اساسا فاشیسم در ایتالیا تحت تاثیر همین فشارهای اقتصادی و اجتماعی که بر طبقاتی از جامعه وارد میشد، به قدرت رسید.
تمام نظامهای سیاسی باید تلاش کنند که رنج و درد مردمان را کاهش دهند اگر رنج و درد افزایش پیدا کند انسانها عقلانیت خود را از دست میدهند. شما ببینید وقتی دعوایی بین دو نفر اتفاق میافتد و فرد عصبانی میشود حرکتهایی ممکن است انجام دهد که بعدا خودش هم از آنها تعجب کند. این مسئله مهمی است و همین موضوع افزایش فشارها و عصبانی شدن مردم در مورد جامعه ایران خیلی من را نگران میکند.
* با وجود ترامپ برای ایران چه اتفاقی میافتد؟ جامعه ما نسبت به مواضع ترامپ به خاطر سیاستهای تندی که دارد، حساس شده است و نگران جنگ و تحریمهای جدید است؟
** درفصل اول کتاب «ایران و نظام بینالملل» که چند سال پیش منتشر کردم توضیح داده ام که اگر در ایران و آمریکا روسای جمهور تقابلگرا باشند، افزایش تنش و برخورد شانس بیشتری پیدا میکند. اگر در دو کشور ایران و آمریکا هردو رئیس جمهور تعامل گرا باشند، تنش و برخورد به شدت کاهش پیدا میکند و چه بسا امکان تعامل و گفتوگو برای حل مسائل فیمابین فراهم میشود. اما اگر در یکی از آن دو روسای جمهور تعامل گرا و در دیگر تقابل گرا باشند، امکان برخورد کم؛ اما اختلافات تداوم و تطویل خواهد یافت.
بنابراین حال که در نظام سیاسی آمریکا ترامپ تقابلگرا به قدرت رسیده است، برای جلوگیری از برخورد در ایران باید انتخاب هوشمندانهای داشته باشیم و آن اینکه حداقل در ایران کسی اداره کشور را عهدهدار گردد که براساس منطق و عقلانیت تصمیم بگیرد، تا بهانهای به دست ترامپ تقابل گرا ندهد و منافع ملی ایران تامین و تضمین شود.
نکته دوم این که اگر در نظام سیاسی ایران و آمریکا دو فرد تقابل گرا به قدرت برسند احتمال برخورد افزایش پیدا میکند. اگر هر دو تعامل گرا باشند احتمال کاهش تنشها و مذاکرات بالا میرود.
اما اگر در یک کشور یک تقابل گرا و در کشور دیگری یک تعاملگرا به قدرت برسند این بحران در سطح قبلی باقی میماند و تداوم پیدا میکند. حالا در آمریکا یک فرد تقابلگرا به قدرت رسیده است و سطح روابط ما با آمریکا و ترامپ بستگی به این دارد که ما در انتخابات آتی به چه رویکردی رأی بدهیم. اگر به رویکرد تعاملگرا رأی دهیم از برخورد جلوگیری میشود ولی بحران تداوم پیدا خواهد کرد؛ اما اگر یک تقابل گرایی مثل ترامپ در ایران رأی بیاورد که او هم بخواهد مثل ترامپ برخورد کند احتمال برخوردهای نظامی شدت پیدا میکند. بویژه که در منطقه هم ما بد عمل کرده ایم و کشورهایی مانند عربستان، اسرائیل و ترکیه علیه ما متحد شدهاند واین آسیبپذیری ما را بالا میبرد.
* انتخابات ریاست جمهوری ایران را چگونه میبینید؟
** وقتی در آمریکا فرد غیرعاقلی روی کار آمده است عقل حکم میکند که ما در مقابل او به چه دیدگاهی رای بدهیم؟ معلوم است که ما باید به فردی عقل گرا و معتقد به تعامل رأی دهیم تا دچار برخورد با غرب نشویم.
* با توجه به گسترش وسایل ارتباط جمعی و تحقق نسبی انتقال آزاد اطلاعات جامعه ایران به مسائل عمومی کشور حساسیت بیشتری پیدا کرده است. به لحاظ جامعهشناسی سیاسی به نظر شما جامعه ما در حال حاضر در چه وضعیتی قرار دارد؟
** اگر سیستم سیاسی ما فضایی را ایجاد کند که نخبگان ما بتوانند با جامعه ارتباط برقرار کنند و مضرات جامعه تودهوار را برای آنها تشریح و عواقب عقبنشینیشان از مسائل عمومیرا به آنها گوشزد کنند جامعه بهبود پیدا میکند. اما چون این اتفاق نمیافتد احساس من این است که وضع بدتر میشود و حضور مردم در انتخابات حضور سلبی باشد نه ایجابی، شبکههای اجتماعی نمیتواند این نوع آگاهی را به مردم انتقال دهد و بیشتر آگاهیهای سطحی و منفی به مردم منتقل میشود. منظور از آگاهی رسانی نخبگان این است که سیستم اجازه و شرایط مباحث و مناظرههای علمیرا در سطح جامعه و رسانههای عمومی فراهم کند. اوایل انقلاب شهید بهشتی و کیانوری در تلویزیون مینشستند و ساعتها با هم مناظره میکردند. برخی از مسئولان رسانههای تاثیر گذار متوجه این مسائل نیستند. یعنی نه درک علمی درستی از تبلیغات دارند و نه درکی از فضای اجتماعی ایران.
* جنابعالی از مدتها قبل معتقد بودید که احمدینژاد در انتخابات ثبتنام میکند. شما چگونه به این تحلیل رسیده بودید.
** از رفتارهای ایشان کاملا معلوم بود. سفرهای استانی، انجام سخنرانیهای جنجالی، ارسال نامه به رئیس جمهور آمریکا، برگزاری کنفرانس خبری و ... مبین این موضوع بود که ایشان در انتخابات ثبتنام خواهد کرد.
* آیا از رد صلاحیت ایشان خرسند هستید؟
** به هیچ عنوان اینجانب با نگاه حذفی موافق نبوده و نیستم. افرادی مثل ایشان در یک فضای بسته رشد میکنند. زمانی که تاریکی وجود دارد، یک روزنه هم دیده میشود. بهترین راه مقابله با چنین دیدگاههایی ایجاد فضای باز و رقابتی است. در برنامه رو به فردا در 24 دی ماه 88 پیشنهاد مناظره با احمدینژاد را مطرح کردم. هماکنون هم بر این اعتقاد هستم که با انجام چنین مناظرههایی میتوان بطور طبیعی با نگاههای پوپولیستی مبارزه کرد و آنها را از گردونه سیاسی خارج ساخت و نیازی به هزینه دادن نظام سیاسی وجود ندارد.
* آیا هماکنون هم آمادگی مناظره با ایشان را دارید؟
** کاملا از چنین مناظرهای استقبال میکنم و معتقدم رسانه ملی باید به این سمت حرکت کند.
http://www.mardomsalari.net/4301/page/7/11931
ش.د9600536