(روزنامه ايران – 1396/03/30 – شماره 6524 – صفحه 10)
اصولگرایی به عنوان یکی از قدرتمندترین جریانهای سیاسی و سیاستگذاری کشور، سالهاست که با بحران هویت دست و پنجه نرم میکند و به اعتراف معدود چهرههای علمی اصولگرا، از جمله امیر محبیان «این جریان برای رهایی از بحران هویت، نه تنها نیازمند بازسازی بلکه به بیانی بهتر اساساً نیازمند نوسازی است.» وی در گفتوگوی اخیر خود با روزنامه اعتماد، بحران هویت اصولگرایی را ناشی از به انتهای صف راندن روحانیون، تعطیل شدن کارخانه تئوریسازی این جریان، استفاده از ادبیاتی غیرجذاب برای بیان تئوری و در عمل؛ روی آوردن به روشهای پوپولیستی و درافتادن به اشتباهات مرگبار به دلیل نداشتن شناختی دقیق از ابعاد و اضلاع جامعه میداند.
اصولگرایی در سالهای اخیر تنها فرصت سوزی کرده و چهرههای خود را یکی پس از دیگری در معرض قضاوت جامعه سوزانده است. به رغم این واقعیت، اصولگرایان با از دست دادن هر کرسی به جای آنکه با نیروی گریز از مرکز به حاشیه رانده شوند، همچون گردابی مکنده به قلب سیاست نزدیکتر شدهاند. این موضوع هرچند به دلیل رشد شبکههای اجتماعی شامل حال احزاب اصلاحطلب نیز میشود اما تفاوت عمده در میان دو گرایش سیاسی اینجاست که جامعه مدنی به عنوان پایگاه و تکیه گاه اصلی اصلاحطلبی، اگرچه اغلب جلوتر از چهرههای شاخص اصلاحطلب حرکت میکند و یا آنها را با مطالباتی مشخص به جلو میراند، اما توافق کلی بر سر مطالبات همه را در یک مسیر مشخص متحد میسازد. اصولگرایان اما به دلیل ضعف پایگاه اجتماعی و تکیه بر گروههای محفلی، با وارونه شدن هرم قدرت حزبی، سررشته کار را به سلبریتیهای خود از جمله جمعی از جامعه مداحان سپردهاند.
به بیانی دیگر این جمع این قابلیت را داراست که راهبری شاخهای از جریان اصولگرایی را برعهده بگیرد و از آن مهمتر اینکه همین بدنه محفلی با مراجعه به شبکههای اجتماعی، دچار تنش فکری شده و به بحران و آشفتگی کل جریان دامن بزند. پدیده بحران هویت اصولگرایی را چگونه باید تحلیل کرد و به نتیجه رسید؟ قاعدتاً این مفهوم پیشاپیش یک مفهوم فلسفی است و با تحلیل سیاسی روز و ذکر مصادیق پی در پی کمتر میتوان به نتیجه رسید؛ با این شیوه، بحث در سطح خواهد ماند، متهم به یکجانبه نگری سیاسی خواهد شد و پایان و فرجامی نیز نخواهد داشت زیرا نمیتوان پایانی برای مصادیق متصور شد.
بنابراین ما ناچار از صورتبندی نظری و تصور اصولگرایی به عنوان یک مفهوم انتزاعی با نمودهای شناخته شده عینی آن هستیم هرچند اشکال این شیوه نیز در به هم ریختن مرزبندیهای سیاسی شاخههای مختلف این جریان خواهد بود. اگر از بحران هویت و بحران خردورزی سخنی به میان آید، گفته خواهد شد، آیا فلان شخص یا فلان شاخه از اصولگرایان با این خصیصههای شناخته شده نیز دچار بحران هویت و بحران خردورزی است؟ اساساً چه کسانی در این طیف اصولگراترند؟ آیا چهرههایی که هنوز جامعه برای آنها احترام قائل است بنیان و جوهره اصولگرایی هستند یا تندروهایی که آنها را متهم به مدارا میکنند.
در ذهنیت کلی جامعه اما اصولگرایی مفهوم دیگری دارد؛ جامعه اگرچه شخصیتهای هر دو جریان را به خوبی میشناسد اما مبنای قضاوت الزاماً محبوبیت یا دافعه آنها نیست بلکه مسأله به همین سادگی است که ذهن ناخودآگاه جامعه میان تحولخواهی و ترقیخواهی تاریخی با اصلاحطلبی از یکسو و نقاط تاریک تاریخی و اصولگرایی از سوی دیگر پیوند برقرار میکند و این جریان را در برابر ترقی ترمز و در مسیر انحراف تندرو میشناسد. این ذهنیت در سالهای اخیر با کنار گذاشتن چهرههای اخلاقی این جریان و در افتادن در مسیر تندروی تقویت نیز شده است تا آنجا که ناچار شدهایم چهرههای عاقل و اخلاقی کنار گذاشته شده را با اتیکتهای تازهتری تعریف کنیم و به عنوان مثال آنها را اعتدالی بنامیم.
بحران در اندیشهورزی
وقتی به محافل اصولگرایان نگاه میکنیم، درک ویژهای از علوم انسانی مییابیم. اگر سری بزنیم به مقالات برگزیده انواع و اقسام همایشها و کنگرههایی که از سوی نهادها و محافل مرتبط با جریان اصولگرایی برگزار میشود و نیز تولیدات مکتوب این محافل و نهادها به چند موضعگیری عمده درباره علوم انسانی میرسیم:
1- علوم انسانی مطلوب نیست و به هیچ وجه نباید به آن نزدیک شد.
2- علوم انسانی مطلوب نیست اما برای مبارزه با غرب، لازم است عده معدودی آن را به شکلی گذرا
بخوانند و به ما اطلاع دهند.
3- علوم انسانی مطلوب نیست اما میشود از زبان زیبا و فریبنده آن برای اثبات حقانیت خود استفاده کرد.
4- علوم انسانی بد است اما لا به لای آن همه ضلالت و گمراهی، گزارههای خوبی هم وجود دارد که میتوان آنها را با گزارههای خودی ترکیب کرد.
بر مبنای این مورد آخر حتی دانشگاههایی همچون دانشگاه امام صادق (ع) هم ساخته شده است. برخی از اصولگرایان نه تنها خود را بینیاز از علوم انسانی میدانند بلکه پیشاپیش آنهایی را که به چنین مطالعاتی میپردازند، طرد میکنند. آیا دانشجویی که سارتر، نیچه، رولان بارت، فوکو و بودریار میخواند و یا به شعر و سینمای معاصر ایران و جهان علاقهمند است و یا اوقاتفراغت خود را با مطالعه رمانهایی از سیمین دانشور، دولت آبادی و یا فلوبر و استاندال میگذراند، در آینده اصولگرا خواهد شد؟ جواب روشن است؛ نه او به اصولگرایان متمایل خواهد شد و نه اصولگرایان او را خواهند پذیرفت. این قاعده کلاسیک تا آنجا لازمالاجراست که چهرهای همچون امیر محبیان، به دلیل شناخت عمیقاش از مبانی فلسفه غرب، همواره از سوی خود اصولگرایان مورد تردید بوده و او را به اصولگرانمایی، متهم کردهاند.
اصولگرایی نه تنها با بحران خردورزی رو به روست بلکه با رد دانشهای انسانی در حیطه جامعه، اقتصاد، تاریخ، فلسفه، حقوق و ادبیات، از توانایی صورتبندی نظری برای ایدئولوژی خود نیز بازمانده و به همین دلیل اغلب با ادبیاتی سخن میگوید که شاید بنمایههای آن درست باشد اما ظاهر امر پریشان است. این هر دو؛ یعنی محتوای سخن و صورتبندی سخن، در لایههای اجتماعی کارگر نیفتاده و نخواهد افتاد. بر همین پایه، اصولگرایی برای ادامه حیات، به جای تکیه بر پایگاه اجتماعی به پایگاههای محفلی روی آورده و اصل وفاداری را جایگزین تخصصو شایستگی کرده است.
بحران در زیبایی
ما اصولگرایی را با سگرمههای درهم فرو رفته و چهرههای عبوس و بیلبخند میشناسیم. تیپولوژی اصولگرایان اگرچه در دوره احمدینژاد دچار تحول شد و ما با جوانانی رو به رو شدیم که روی تیشرتهای بازونمایشان عکس شهدا را داشتند و زیر ریش بلندشان گردنبندی از فروهر اما ترکیب کوروش و چفیه نیز اصولگرایان را خوش نیامد و آنها هرچه سریعتر به تیپ کلاسیک خود بازگشتند. هرچند در این سالها تا حد امکان تلاش کردهاند با کت و شلوارهای مد روز دنیا و لبخندی دیپلماتیک، میان خشم و زیبایی توازن برقرار کنند که خود این موضوع نیز بین بدنه و چهرههای شاخص فاصله انداخته است، اما اساساً مشکل در تیپولوژی اصولگرایی نیست و بحران اصلی در فهم این جریان از زیبایی، نوع ترکیب عناصر زیبایی و در یک کلام اصول زیبایی شناختی است تا آنجا که مخاطبان این جریان را به این نتیجه ساده میرساند که اصولگرایان دشمنان راستین زیباییاند.
مشکل کجاست؟ اصولگرایان به همان نسبت که از حوزه علوم انسانی دورند از تولیدات هنری و ادبی روز ایران و جهان نیز بیاطلاعاند و در عین حال به چشم اژدهایی رام نشدنی بدان مینگرند. آنها به سینمای حرفهای ایران که در مجامع جهانی دارای آبرو و مقبولیت است، روی خوش نشان نمیدهند و به همین نسبت مخاطب تئاتر و شعر و داستان حرفهای نیستند و بعضاً موسیقی را از ریشه مایه ضلالت و گمراهی نسلها میدانند و در عین حال برای حفظ آبرو با صرف هزینههای گزاف دست به تولید آثاری بدلی میزنند که هیچگاه نتوانسته است جامعه ایرانی را مجاب کند.
یکی از چهرههای شاخص اصولگرا، چند روز پس از آنکه کار خود را به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی آغاز کرد، در گفتوگویی تعجب برانگیز با یکی از خبرگزاریها، اعتراف کرد فرصت مطالعه ندارد، به سینما نمیرود، تئاتر نمیبیند و تنها گاهی هنگام رانندگی از رادیو موسیقی میشنود. او روزهای پس از آن نیز صادقانه نشان داد که تفاوت ارکستر ملی و ارکستر سمفونیک تهران را نمیداند، از موقعیت پیش آمده در حوزه فرهنگ و هنر استفاده کرده و چند ورق از رمان «دا» را خوانده و...
امتناع از زیبایی، در همه حوزههای هنری، نشر، رسانه و رفتار اجتماعی اصولگرایی پیداست به گونهای که آرام آرام این جریان را به جریانی دژم، نازا و دارای نیرویی بزرگ در ایجاد دافعه تبدیل کرده است. البته این وضعیت به هنگام انتخابات و قرار گرفتن در معرض رأی مردم به وضعیتی شبیه به افتادن از آن سوی بام تبدیل میشود تا حدی که دست به دامن خوانندههای راک و بلوز و جاز شده و از دخترانی که گشت ارشاد از تعقیب و گریزشان خسته شده، طلب تبلیغ حلال میکنند.
بحران در شادی
اگر شادی را احساسی مرکب از حس آزادی، رفاه نسبی، شایستگی و احساسات و عواطفی از این دست بدانیم و اگر نتوانیم ادعا کنیم اصولگرایی با همه این مفاهیم زاویه دارد، لااقل میتوانیم بگوییم با این اصول ساده انسانی، به شکلی متعارض برخورد میکند. در خطابهها ثروت را مذمت میکند، درحالی که با وجود ضعف پایگاه اجتماعی، تنها با اتصال به منابع ثروت سر پا مانده است. آزادی را مشروط به تأیید محافل خود و با تفسیر قطره چکانی خود و با عبور از هزار توی فیلترها میخواهد، درحالی که خود برای نمایش دامنه بیپایان آزادیاش، حاضر است همه قوانین مصوب کشور را هم زیر پا بگذارد. در برابر برداشت عمومی از تخصص و شایستگی، آن را معادل غربزده و یا به تمسخر ژنرال و آنچنان که در دوره گفتمان مهروزی اصولگرایان مطرح بود، مساوی با وطنفروش و خائن تفسیر میکند و در عوض خود را شایستهتر از همه به اسلام، انقلاب و وطن و همه دستاوردهای علمی بشر میداند.
بحران در اخلاق
اصولگرایان در این سالها نه تنها در معرض آرای عمومی، بسیاری از کرسیهای مهم اجرایی و قانونگذاری را باختهاند، بلکه متأسفانه در پیشگاه قضاوت عمومی، اخلاق را نیز باختهاند. مع الاسف جامعه امروز ایران، اصولگرایی را با رسانههای بددهن و بیانصاف و با شخصیتهایی دروغگو و تهمتزن و پایگاه محفلی خشن و کله شق و بدنهای فرصت طلب و تشنه قدرت میشناسد. این مهمترین خسارتی است که اصولگرایان دیدهاند و ترمیم آن نیز بسرعت میسر نیست.
http://www.iran-newspaper.com/newspaper/BlockPrint/188139
ش.د9600895