جنگ! آری جنگ! به ظاهر زمختش نگاه نکنید، با معرفت تر از او پیدا نمی شود! فقط کمی اسمش بد دررفته. چون که میدان جنگ جایی برای بلندگو به دست های داد بزن نیست. فقط باید بود و دید و رفت. این روزها بیشتر!
هیچ دقت کرده اید که چرا در تقابل جنگ و صلح، این فقط جنگ است که نوستالژی دارد، حرف و حدیث دارد، گفته و ناگفته دارد؟! عجبا، حتی آنهایی که اسم خود را «صلح طلب» گذاشته اند هم، به وقت خاطره گویی، دم از مخاطره جنگ می زنند! صلح را به پشتوانه جنگ میسازند و معرفی میکنند، من فرمانده جنگ بودم، من محور جنگ بودم، جنگ این را داشت، این را نداشت، این خوبی را داشت، آن را نداشت! و قص علیهذا...
کی و کجا صلح به پای جنگ رسیده در این هماورد؟ صلح از جنگ بهتر نیست، اما جنگ از صلح مظلوم تر است! من هم این را که اغلب می گویند:«زنده باد صلح» قبول دارم. اما حتی همین جماعت نیز، همه ادعایشان جنگ است، همینها نان جنگ میخورند ولی با صلح عکس سلفی میگیرند. به همان اندازه که صلح با شعار همراه است جنگ عمل میخواهد تا صلح بماند. جنگ است دیگر! و باید گفت: ارزش صلح را جنگ رفته میداند. فرق است بین مردان صلح با مردان عمل، فرق است بین ورطه صلح و صحنه جنگ، ولی جنگ است و خاطراتش که در دوران صلح هم میشود موزه صلح طلبها. جنگ است دیگر ظاهرش زمخت است اما نهال صلح را در دل میپروراند؛ شب ها و روزها و در زیر آسمان روشن شب های جنگ.
شب ها و روزها میآیند، می گذرند و نخواهند ماند. ولی اتفاقات آن روزها میمانند نه فقط در تقویم بلکه در دلها و نه فقط بر روی کاغذ بلکه در ذهن هایی که تشنه دانستن هستند و میخواهند عبرت بگیرند تا هر روزشان از دیروز بهتر باشد. تا بدانند چه شد که حالشان بدین منوال است وآینده چگونه رقم خواهد خورد. و سهمشان در سرنوشت کجای قصه زندگی است.
سخت است هر روز خبر شهادت شنیدن، سخت است هر روز با صدای آژیر زیستن، سخت است هر روز شاهد پرکشیدن جوانان شهر بودن و سخت است ببینی هنوز هم ضحاک ماردوش مغز جوانان این کشور را طلب میکند تا حقارت و ذلت نفس خود را سیراب از خون کند. ولی ماندن بر عهدی که با آزادی بسته اند سنگین است و بهایش را باید پرداخت کرد. باید بها داد تا عزت ها بمانند وذلت ها نیایند، تا روزی نیاید که ناموس ایرانی از اجنبی در امان نباشد. و الحق که سنگ تمام گذاشتند در طول کل دوران دفاع. و نفس مسیحیایی روح الله که مردم را برای جان دادن بسیج میکرد تا از مام وطن دفاع کنند. اما چند سال جنگیدن با این حجم از تلافات بار سنگینی بود بر دوش ملت و همه دوست داشتند جنگ تمام شود اما با عزت وکرامت ملت ایران. میخواستند آخر داستانِ شهادت، شهد شیرین عزت ملی را سر بکشند. تا همه بدانند ما برای چه جنگیدیم و برای چه خون دادیم. شاید 8 سال در برابر عمر تاریخ بشر خیلی به چشم نیاید و اندک باشد و یا حتی هیچ محسوب شود. اما ارزش هایی که همین 8 سال با تمام اتفاقاتش آنها را بیمه میکند، شاید سرنوشت تاریخ را رقم بزند. 8 سالی که سخت بود ودشوار، اما گذشت. در راهِ گذشت برخی ها ماندند و برخی ها گذشتند از میدانِ زندگی تا ایرانِ سربلند در تاریخ بماند و خاکش به تاراج نرود. آنها خون دادند که خاک ندهند البته نه همه. آنطور که گفته اند فقط سه میلیون نفر از جمعیت 36 میلیونیِ کشور، آن روز مستقیم درگیر جنگ شدند تا شاخ صدام را بشکنند و پشت حزب بعثش را به خاک مذلت بزنند. برخی ها اما جور دیگر میزیستند. طوری که عده ای فکر میکردند که حتی از امام امت به مردم وکشور دلسوزترند. هوای بی حوایی به سرشان زده بود. به فکر دنیا افتاده و اسمشان را «عقلا» گذاشته بودند اما شما بخوانید کاسه داغ تر از آشی که نجنگیده پهلوان شده و شمشیر نکشیده شوالیه شده بودند. خواب لبخند میدیدند، همه یک صدا شده بودند ارکستر سمفونیکِ نمیشود، نداریم، نمیتوانیم! مینواختند و هر چه امام میگفت بهانه میتراشیدند.
این را از نقل قول حسین علایی راجع به جریان ملاقات روز 27 خرداد 67 هاشمی رفسنجانی با امام خمینی از زبان آقای هاشمی میتوان فهمید: «به اتفاق رئیس جمهور و احمد آقا خدمت امام رفتیم. وضع جبههها، نیروها، امکانات کشور وضع دشمن را برای امام تشریح کردیم و دو راه بسیج نیروها و امکانات برای جنگ یا پذیرش ختم جنگ را برای امام مطرح کردیم. ایشان راه اول را انتخاب کردند. به امام گفتم برای ادامه جنگ، فرماندهان از ما امکانات و وسایلی میخواهند که ما در شرایط فعلی کشور، بودجه لازم برای تهیه آنها را نداریم. امام گفتند بروید از مردم مالیات بگیرید. به ایشان گفتم این کار را کردهایم و دیگر گرفتن مالیات بیشتر از مردم برای دولت امکان ندارد و میزان آن به حداکثر خود رسیده است. امام گفتند خب استقراض کنید. پس از این مسئله به امام گفتم نیروهای مردمی به جبهه نمیآیند. امام گفتند من برای حل این مشکل به مردم حکم جهاد میدهم. گفتم در کشور ارز ندارم تا بعضی نیازهای جنگ را از خارج خریداری کنیم. امام گفتند برای آن راهی پیدا کنید. بروید نفت پیش فروش کنید.»
امام مطلع بود، از نیت های همه مطلع بود. شاید برخی فکر میکردند دلیل اصرار امام بر میتوانیم، گزارههای غلطی باشد که به امام میدادند فکر میکردند معجزات را هم میشود گزارش کرد و مکتوب ارائه داد.
بر طبل ها میکوبیدند صدایشان زبان ها را بند میآورد. خزانه خالی است، گندم دیگر شاید فقط تا چند ماه دیگر باشد. دلار نداریم، پولِ اسلحه نداریم، کارخانه ها چرخشان نمیگردد، منزوی شده ایم باید با دنیا (بخوانید جهانخواران) تعامل کنیم.
زبان ها میچرخید، نظامیان این گونه میگفتند و مسئولان سیاسی و اقتصادی هم میگفتند پول نداریم، شما تکلیف را روشن کنید و امام هم با پذیرش قطعنامه موافقت کردند و خلاصه ای بود تلخ؛ «اما در مورد قبول قطعنامه که حقیقتاً مسئله بسیار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصاً برای من بود».
مردان جنگ را از سایه جنگ میترساندند، «وضع اقتصادی ما بد شده بود و دنیا تصمیم گرفته بود بدون رعایت مقررات جنگ اجازه بدهد صدام هر کاری میخواهد، انجام دهد... ما نگذاشتیم این شرایط حاد به وجود بیاید و با پذیرش قطعنامه و تحمیل شرایط، ما جنگ را به پایان رساندیم». (مهرماه سال 1385 هاشمی رفسنجانی به مناسبت هفته دفاع مقدس در مصاحبه مطبوعاتی مسائل مربوط به ماههای منتهی به پذیرش قطعنامه را بازگو کرد و تصریح نمود)
«مسئولان ادامه جنگ را خطرناکتر میدانستند و میگفتند عراق حتی میتواند تهران را با موشک ویران کند» موسوی اردبیلی تعریف میکند، که امام میگفت از چه میترسید؟ ما هم کشته شویم؟ آن ها به امام گفتند: اگر صدام موشک بزند و ما کشته شویم مسئلهای نیست اما عراق با تجهیزاتی که گرفته ممکن است پیش بیاید، خوزستان را بگیرد و پشت کوههای خرم آباد موضع بگیرد، آن وقت از دست ما کاری بر نمیآید.
آنقدر گفتند که امام پذیرفت. امام قبول کرد قطعنامه، این فرزند سازمان ناملل را یک سال و 7 روز بعد از صدور آن برای مصلحت بپذیرد.
اسطورهای چون خمینی شاید با شانههای لرزان، هایهای و اشکریزان با دلی پرخون اما مطمئن وقلبی رنج کشیده اما آرام بنویسد: «امروز روز هدایت نسلهاى آینده است. کمربندهاتان را ببندید که هیچ چیز تغییر نکرده است. امروز روزى است که خدا اینگونه خواسته است. و دیروز خدا آنگونه خواسته بود. و فردا انشاءالله روز پیروزى جنود حق خواهد بود. ولى خواستِ خدا هر چه هست ما در مقابل آن خاضعیم. و ما تابع امر خداییم، و به همین دلیل، طالب شهادتیم.» پیام طولانی که برای قطعنامه 598 می نویسد نشان از عمق درد دارد. نمیدانم شاید امام هم در کنار قلم و دفتر درد های عمیقش را روی کاغذها فریاد زده باشد. که حتی برای خودِ قطعنامه ننوشت. نمیدانم شاید امام کارهای دیگری داشته اند و شاید هم نظر دیگری. اما بعد از حج خونین از جام زهر میگوید از کاسه صبر از نامههایی که دلش را رنجانده و از صداهایی که مدام تکرار میکردند؛ نداریم، نمیشود، نمیتوانیم!
امام(ره) در خصوص نامه میرحسین موسوی نیز میفرمایند: « آقای نخستوزیر از قول وزرای اقتصاد و بودجه وضع مالی نظام را زیر صفر اعلام کردهاند، مسئولان جنگ میگویند تنها سلاحهایی را که در شکستهای اخیر از دست دادهایم، به اندازه تمام بودجهای است که برای سپاه و ارتش در سال جاری در نظر گرفته شده بود.» و نوبت به سیاسیون و مسئولین تبلیغات جنگ میرسد. امام با اشاره به سایر گزارشها و نامه ها میفرمایند:«مسئولان سیاسی میگویند از آنجا که مردم فهمیدهاند پیروزی سریعی به دست نمیآید، شوق رفتن به جبهه در آنها کم شده است.»
امام زهر در سینه دارد اما هنوز ایستاده میجنگد با ذهن های مریض با تحلیل های توام با ترس؛ «من در اینجا از مادران، پدران، خواهران، برادران، همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاطر تحلیلهای غلط این روزها رسما معذرت میخواهم و از خداوند میخواهم مرا در کنار شهدای جنگ تحمیلی بپذیرد. ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. راستی مگر فراموش کردهایم که ما برای ادای تکلیف جنگیدهایم و نتیجه فرع آن بوده است. نباید برای رضایت چند لیبرال خودفروخته در اظهارِ نظرها و ابراز عقیدهها به گونهای غلط عمل کنیم که حزب اللهِ عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولیاش عدول میکند.»
با همه داستان ها امام برای مصلحت، تلخی جام زهر را به جان خرید. گفته بودند رژیم بعث بد عهد است، فریب لبخند دشمن را نخورید، سلاح خود را خودتان ضعیف نکنید. جام زهر خورانده شد و بار دیگر صدام و این بار با نقاب منافقین برای تسخیر تهران یورش آورد اما خواست خدا بود شکستی که در مرصاد عراق را به خاک ذلت نشاند. و پنبه تمام نمیتوانیم ها و نداریم ها را زد و نشان داد چه کسانی گزارش غلط داده اند.
گذشت و گذشت اما امام دیگر لبخند نزد.
«حاج عیسی(خادم امام خمینی) میگفت که امام تا دو روز بعد از پذیرش قطعنامه چیزی نخوردند و وقتی بعد از دو روز وارد اتاق شدم امام من را در بغل گرفت و یک ساعت گریه کرد و گفت حاج عیسی! شهدا به مقامی که بخواهند میرسند، جانبازان اجرشان را میگیرند، اسرا هم برمیگردند. اما من چه کار کنم؟»
مرحوم حجت الاسلام توسلی از مسئولان دفتر امام هم در این باره گفته است: «بعد از آنکه امام(ره) قطعنامه را پذیرفتند و گفتند جام زهر را نوشیدم من دیگر خنده بر لب ایشان ندیدم.»
امیدش به خدا بود و میگفت بغض های فروخورده را نگه دارید تا به وقتش؛ «خداوندا، این دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روى مشتاقان باز، و ما را هم از وصول به آن محروم مکن. خداوندا، کشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزهاند و نیازمند به مشعل شهادت؛ تو خود این چراغ پر فروغ را حافظ و نگهبان باش. خوشا به حال شما ملت! خوشا به حال شما زنان و مردان! خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودین و خانوادههاى معظم شهدا! و بدا به حال من که هنوز ماندهام و جام زهرآلودِ قبولِ قطعنامه را سر کشیدهام و در برابر عظمت و فداکارى این ملت بزرگ احساس شرمسارى مىکنم.»
«فرزندان انقلابىام، اى کسانى که لحظهاى حاضر نیستید که از غرور مقدستان دست بردارید، شما بدانید که لحظه لحظه عمر من در راه عشق مقدس خدمت به شما مىگذرد. مىدانم که به شما سخت مىگذرد؛ ولى مگر به پدر پیر شما سخت نمىگذرد؟ مىدانم که شهادت شیرینتر از عسل در پیش شماست؛ مگر براى این خادمتان اینگونه نیست؟ ولى تحمل کنید که خدا با صابران است. بغض و کینه انقلابىتان را در سینهها نگه دارید؛ با غضب و خشم بر دشمنانتان بنگرید؛ و بدانید که پیروزى از آنِ شماست.»
«خداوندا تو خود شاهدی که ما لحظهای با امریکا و شوروی و تمام قدرتهای جهان سرسازش نداریم و سازش با ابرقدرتها و قدرتها را پشت کردن به اصول اسلامی خود میدانیم. خداوندا در جهانِ شرک و کفر و نفاق در جهانِ پول و قدرت و حیله و دورویی ما غریبیم، تو خود یاریمان کن. خداوندا در همیشه تاریخ وقتی انبیا و اولیا و علما تصمیم گرفته اند مصلح جامعه گردند و علم و عمل را درهم آمیزند و جامعهای دور از فساد و تباهی تشکیل دهند با مخالفتهای ابوجهلها و ابوسفیانهای زمان خود مواجه شدهاند.»
قطعنامه نوشته شد، تصویب شد، شادی کردند به خیال خودشان، اما تضمینی بر اجرا نبود. چون قطعنامه به فریب لبخند گرگها دل بسته بود. سازمان ملل تمام عمرش جز محکوم کردن یکی در میان اتفاقات کاری نداشته است. حتی به حدی که ایران به اندازه کویت هم دیده نمیشد. صدام به هر دو کشور حمله کرد بود، اما جای سوزش و میزان سوزش سازمان ملل نیز متفاوت بود حتی در محکوم کردن های الکی.
قطع نامه نقض میشد اما با امید به فریب لبخند جهانخواران کاخ سفید حتی گروگانها در لبنان هم از قفس پریده بودند و قطعنامه مانده بود. نه خبری از پول بود، نه محاکمه و نه حتی اسمی از حامیان دیوانه شیمیایی تکریت.
امام نوشیدن جام زهر را مصلحت میدانست و وظیفه، اما صدام جشن ها به پا کرد اما شادیاش تا مغز استخوانش سوال داشت که چه شد 8 سال گذشت با این همه کشته و بدهی تقریبا هیچ! پس شادی دگر چیست؟ عقلش زائل شده بود، فکر سلطنت به اعرابی را داشت که حامی شهوت قدرتش بودند. جشن و رقص و پایکوبی! همیشهی تاریخ عده ای هستند که حتی برای شکست ها هم جشن میگیرند.
قطعنامه 598 برگی از تاریخ است. تمام وکمالش هست هنوز جای آغازگر و مدافع عوض نشده است. هنوز صدای باکری ها از خوزستان می آید. هنوز دنیا خون فشان است، از عظمت شیر بچه هایی که در میدان شهادت خرامیدند و رفتند.
کاش میشد برای قطعنامه کلاس درسی تدارک دید. کاش می شد یک اردوی راهیان ملل ببری سازمان ملل. قطعنامه را تدریس کنی. کاش میشد صفحه ای از کتاب ها را برای قطعنامه ها بگذاری. تا اینگونه شاید ذهن ها دیگر گول فریب لبخندها را نمیخورد. شاید داستان آزادی گروگانهای لبنان در ماجرای جیسونِ عزیزِ اوباما تکرار نمیشد. کاش میشد اسم خیابانی کوچهای و یا میدانی را به نام قطعنامه 598 تغییر داد. تا تاریخ را با چشم تاریخ ببینیم و سازمان را خوب به ذهن بسپاریم و از کربلا درس شهامت بگیریم ومقاومت و نه مذاکره و سازش.
ولی نشد و درس نگرفتند و دوباره گفتند: خزانه مملکت خالی است، اگر توافق نشود حتی آب خوردن نداریم، محیط زیست ندارم، رفاه نداریم، اشتغال نداریم، باید با کدخدا بست تا خدا نعمت دهد. تا نامدیریتی ها مدیریت شود، تا از انزوا خارج شویم تا حصرها بشکند، امضای کری هم تضمین است. لبخند و امضاء و دورهمی و عکس و قدمهایی که با شیطان زده شد. ولی اینها در تاریخ نمیماند! چه شد که جام زهر شد برجام و بازی برد برد با شیطان بزرگ؟ چه شد چشمان مردان خمینی پر از اشک شد ودلهایشان خون؟ چرا مرصاد؟ چرا کویت؟ کدام غرامت؟ کدام دنیا؟ کدام صلح؟ کدام تضمین؟ تاریخ خودش سواد نوشتن دارد. خودش راهش را پیدا میکند زمان نشان میدهد (تحریم)ها لغو میشود یا نمیشود. اما همانطورکه بارها نشان داده برای دشمن حسن نیت، حسن نیت نمیآورد، ثابت کرده که قطعنامه عقیده ها را نمیکشد. مرصاد، موصل، حلب، بوسنی، بعلبک، صیاد، حاج قاسم، سید حسن نصرالله و هادی العامری. جنگ جنگِ عقیده است نه جنگِ دلار های نفتی.
و در انتهای این داستان غم انگیز باید نوشت و فریاد زد با وجود امامی چون خمینی بتشکن، پیامی چون پیام قطعنامه، سرداری چون قاسم سلیمانی، مردی چون سیدحسن نصرالله، سرمایهای چون ایران، گنجی چون خون شهریاری شهید، شعاری چون «مرگ بر آمریکا»، ملتی چون ملت مقاوم ایران و ولی امر حکیم و فرزانهای چون امام خامنهای هیچ دری به روی ایران بسته نخواهد ماند، راه خمینی راه سعادت است.