(روزنامه ايران ـ 1396/04/25 ـ شماره 6544 ـ صفحه 11)
** من در روز چهارده خرداد سال 1340 در نجف اشرف و در یک خانواده متوسط و روحانی متولد و بزرگ شدم. تحصیلات ابتدایی را در نجف و سپس در خمینی شهر (همایونشهر) و دبیرستان را در اصفهان گذراندم. در خانواده ما همیشه کتابخانه غنی وجود داشت و کتابهای مذهبی، تاریخی، داستانی و ادبی حتی به زبانهای انگلیسی و عربی هم بود که اتفاقاً بخشی از آن هم از مرحوم پدرم برایم به یادگار مانده و تعدادی از آنها نسخ خطی منحصر بفرد است. بنابراین سنین رشد من با کتاب پیوندی ناگسستنی داشته و مستقیم یا غیرمستقیم تأثیر داشته است.
* اهل سرزدن به کتابفروشی هم بودید؟
** بله ولی نه به آن معنا. نوجوانیام با سالهای پیش از انقلاب یعنی از سال 1350 تا 1357 مصادف شد. آن زمان دورهای بود که کتابخوانی میان نوجوانان و جوانان رشد کرده بود و کتابهای دکتر شریعتی، استاد مطهری و از حوزه ادبیات جلال آلاحمد و دیگران را پیوسته و خواه ناخواه میخریدیم. هنوز هم برخی از آن کتابها را دارم.
* پس آن آثار، در جهتگیری شما مؤثر بوده است.
** دقیقاً. و نه من که نسل ما. خودِ من، در دبیرستان، رشته علوم تجربی میخواندم اما در نهایت در دانشگاه به علوم انسانی گرایش پیدا کردم و به جای رفتن به علوم پزشکی و مشتقات آن یا مهندسی و مشتقات آن، به سراغ علوم انسانی و مشتقات آن رفتیم. این نتایج موجی بود که بیشتر فهمی را رواج میداد. در نتیجه نسلی پدید آمد که بسیار فعال و اندیشمند ظاهر شد.
* تاریخ چه جذابیتی برایتان داشت که به سراغ آن رفتید؟
** میدانی بود به نام علوم انسانی که از حقوق و علوم سیاسی شروع میشد و تا تاریخ و فلسفه و جغرافیا میرفت، چون آن زمان برای ورود به دانشگاه 12 رشته حق انتخاب بیشتر نبود. هرکدام از اینها ورودی داشت و باور داشتیم که به سوی هریک از اینها وارد شویم، در فضای علوم انسانی هستیم. من نسبت به «تاریخ» دیدگاه خاصی نداشتم. اما رشته تاریخ فضایی دارد که هرکس وارد آن میشود، بعد مجذوبش میشود. چون این رشته در همه حال به نظر میرسد جذابیت شغلی و دانشگاهی ندارد اما وقتی وارد آن میشوی گرفتارش میشوی.
* این گرفتاری از چه جنبهای است؟
** علم تاریخ چنانچه مرحوم دکتر زرینکوب میگوید علم حسود است که وقتی وارد آن میشوی، دنیای جذابیتها است و لذایذ خاصی دارد. اصلاً بسیاری از مورخان متقدم، آن را جزء علوم لذیذه میدانند. بنابراین این لذت کمکم آدمی را جذب میکند. اما از آن جهت گفته میشود علم حسود چون تمامیت طلب است یعنی همه وجود شما را میگیرد. به بیان دیگر، شما در استخدام علم تاریخ قرار میگیرید، نه آنکه آن علم تحت امر شما باشد. مثلاً پزشک، علم پزشکی را در استخدام خودش درمیآورد. اما علوم انسانی برعکس است و به همین خاطر ارجمندترین علوم در دنیا، علوم انسانی است چون دانشمندان آن، خودشان را وقف در آن میکنند. در اروپا و امریکا کسانی که به این علوم میآیند مقامی بسیار ارجمند دارند.
* اما در کشور ما علوم انسانی کمتر محل توجه است.
** تا حدودی همینطور است. در کشور ما فشار به علوم انسانی مضاعف است. کمتر قدردانی میشود و قدری مهجور هم واقع شده. بخشی مربوط به وضعیت درونی است و بخشی هم شاید مربوط به موقعیت حرفهای باشد.
* این پرسش شاید بسیار بدیهی به نظر برسد. اما مایلم دیدگاه شما را بدانم که چرا باید تاریخ خواند؟
** تاریخ یک شناسنامه و هویت زنده است و خواندن
آن در چند عرصه در همه ملل و در همه دورههای تاریخی وجود داشته است؛ یکی عرصه عمومی
است. مانند بهداشت عمومی که همه باید سطح عمومی مانند مسواک و استحمام را داشته باشند،
بهداشت تاریخی هم همین است و همه باید سطح مشخصی تاریخ بدانند. سطح عمومی سطح سخت و
خشنی نیست و باید در مدرسه یا تریبونهای عمومی
مانند صدا و سیما پیوسته متذکر شود. ولی در مقطع تخصصی که فنی است، احتیاج است تا عدهای
به شکل مستقیم وقف این رشته شوند و در وقفشدن به تولیدات فنی با استانداردهای بالا
دست بزنند و این هویت زنده را پیوسته غنا ببخشند. اینکه غنیسازی گذشته تا چه حد و
حدودی باید باشد؟ پاسخی است که مورخان حرفهای برای ملل دارند، هرگونه غنیسازی بیش
از حد و درگیر ایدئولوژیک مصیبت بار است. همین امروز شرایطی که در منطقه خاورمیانه
هست جنگ تاریخ است، نه جنگ اجتماع. تکفیریها هم نتیجه همین تفکر هستند. به بیان دیگر
این گذشتههایی هست که پیش از این به طور نامناسب و غیرعلمی غنیسازی شده و تبدیل
به متن گشته امروز مخاطب یافته و در حال رویارویی است.
افراطی شدن، جنگ تاریخِ ناسالم است که از عرصه خصوصی به عرصه عمومی آمده و نتوانسته توجیه کند و متولیان درستی هم نداشته است. جامعه که به مصرف عقاید ناهنجار و افراطی گری (Hard Line) میرود، در منطقه خاورمیانه به شکل رفتارهای تروریستی خودش را نشان میدهد چون تاریخی که در این جامعه قرار دارد از نوع مسموم است و افرادی که مواد آن را تزریق میکنند شرایط را ناهنجار کردهاند. پس یک تخطی یا اشتباه یا سوء تفاهم در تاریخ ممکن است تولید یک جنگ جهانی کند. کار مورخ بدین صورت، کاری بسیار غامض است و اگر مورخانی صاحب روش، صاحب فرهنگ و بزرگ نداشته باشیم، حتماً جامعهای کوچک خواهیم داشت. گذشته پدیدهای مانند اورانیوم است که اگر غنیسازی آن از حدی بگذرد مسمومیت زا و خطرناک است. نگرش میان مورخان نشان میدهد که تاریخ میتواند دنیا را آرام یا ناآرام و خشن کند. به همین دلیل در پایان جنگ جهانی دوم بسیاری از درسهای تاریخ مدارس اروپا تا دهه 1960 تعطیل شد. نهایتاً پس از مطالعات بسیار برای برقراری این درس استدلالی استخراج شد که «تاریخ علمی است برای ارتقای سطح شهروندی»، برای بهتر زیستن، همزیستی مسالمتآمیز و چیزی که از آن پس میان مورخان به عنوان نوعی قسمنامه مد نظر آمد، بنا شد این تاریخ جامعه را به سمت نگرشهای منطقی و عقلانی پیش ببرد و نه نگرشهای هیجانی و احساسی.
* نقش مورخان در این میان چگونه است؟ دیدیم که مثلاً نظریه «برخورد تمدنها»ی ساموئل هانتیگتون چه نتایجی به بارآورد.
** حقیقت این است که همه اظهارنظر تاریخی میکنند و همه صاحبنظر هستند. علم تاریخ علمی است که همه درگیر آن هستند چون انسان تنها حیوانی است که گذشته خود را بهیاد میآورد. ولی آن تاریخی که میخواهد جامعه را هدایت کند و جامعه را به سمت شهروند نیکو هدایت کند باید دست مورخ باشد. مورخ سازوکاری دقیقاً مثل پزشک دارد اما در همین جامعه ما، سیاستمداران و اقتصاددانان ما اظهارنظر تاریخی میکنند ولی مورخ نیستند و چون راه تاریخ را از فرعی وارد شدند برداشتهای فرعی دارند و شکننده و نگاهی که دارند جامع الاطراف نیست، از یک گذرگاه فرعی با عینک رنگی وارد اتوبان تاریخ شده با کم حوصلگی سعی در سیاه و سفید انگاری دارند، رانندگیشان متعادل و متقارن نیست و تولیداتشان بر حجم اشکالات میافزاید. این محصولات تاریخ بما هو تاریخ نیست بلکه تاریخی است که احساسات را تحریک کرده و منجر به جنجال میشود. در حالی که فشار تاریخ امروز به عقلانیت است.
* شما طی این سالها، در سه حوزه تاریخ مطالعه کردهاید که در ایران، به تازگی محل توجه شده است. یک از آنها، «تاریخ شفاهی» است. اساساً این نوع از تاریخنگاری چگونه رویکردی دارد؟
** سابقه تاریخ شفاهی به سالهای بعد از جنگ
جهانی دوم باز میگردد. دو وضعیت یکی اینکه نوع و جنس وقایع تغییر کرد و بسیار متنوع
و متکثر شده و در حد وسیعی زندگی همه مردم درگیر آن شدند. دوم اینکه تکنولوژی پیشرفت
کرد و ضبط صوت قابل حمل اختراع شد. وقایع سهمگین و جابهجاییهای جمعیت نشان داد که
نمیشود به شکل سنتی حافظه تاریخ را تقویت کرد و آن را نوشت. پس مرحله اول تاریخ شفاهی
(Oral History) با مصاحبه فعال یعنی کسی که مثلاً تاریخ جنگ جهانی را میدانست با
کسانی که در جنگ شرکت داشتند گفتوگو میکرد. این شروع رفته رفته گسترش یافته و اکنون
در قرن بیست و یکم وسیعتر شده و هر کسی و از هر صنفی سوابقی را میبیند که باید ثبت
شود. در گام نخست، تاریخ شفاهی در دهه 1960 و 1970 میلادی برای افراد بیسواد، کارگران
و زنان بود ولی بعد به این نتیجه رسیدند که میتواند علاوه براینکه افراد غایب عرصه
تاریخ را حاضر کند، نقش حاضران را هم بیشتر کند. به همین دلیل در این نوع تاریخنگاری،
همه افراد جامعه درگیر آن میشوند تا گذشته خود را حفظ کنند و به عنوان تجربه برای
نسلهای آینده ثبت کنند. این بود که به شکل وسیعی در دانشگاههای مختلف اروپا و امریکا
و ژاپن انجام شد و بعد به دانشگاههای خاوردور کشیده شد.
هر جامعهای برای برنامهریزی باید حداکثر اطلاعات را داشته باشد و شعار این است که هرکس میتواند «مورخِ شفاهی» باشد. امروزه در مرحله سوم تاریخ شفاهی ما نمیخواهیم نفْسِ واقعه را زنده کنیم اما به دنبال حولیات وقایع (چه بود؟ چه میخواستیم؟ و چه شد؟)میگردیم. تفسیرهای به روز درباب وقایع بیشک کلید فهم آنها برای آیندگان است. اینکه امروز مورخان دلایل و عوامل شکست یا پیروزی جنگی مانند چالدران را بازنمایی کرده و تفسیر کنند با توجه به فاصله زمانی کمتر عینی است تا اینکه همزمان با وقایع یا زمان نزدیک به آن، تفسیرهای دست اندرکاران را ثبت کرده و بدانیم. یعنی تفسیرها و تحلیلهای به روز در قالب تاریخ شفاهی برای آیندگان عینیتر خواهد بود. جوامعی موفقتر هستند که مبانی و دادههای موثق تری برای برنامهریزی درخشانتر داشته باشند. علم تاریخ در این نحله جدید، میان زندگی روزمره مردم آمده و میگوید میتوانیم داشتههایمان را بیکم و کاست جمع کنیم برای برنامهریزی بهتر و جلوگیری از اشتباه بیشتر، تا یک ملت از یک سوراخ دوبار گزیده نشود. ناگفته نماند که تاریخ شفاهی دو لقب دارد؛ تاریخ بیواسطه یعنی نمیگذاریم مشمول گذشت زمان شود و تاریخ آینده یعنی هرکس میخواهد آینده را در اختیارخود داشته باشد و مهندسی کند باید بیشترین اطلاعات را داشته باشد و تاریخ شفاهی، بهترین منبع برای حافظه فعال است.
* در ایران، چه زمانی تاریخنگاری شفاهی آغاز شد؟
** نگارش تاریخ شفاهی در ایران پیش ازاین به طور انفرادی از دهه پنجاه و به طور انگشت شمار دیده میشود. اما حیات جدی و تاحدودی دانشگاهی آن از دهه 1380 شروع شد و حالا دیگر کسی نیست که این نحله تاریخنگاری را نداند و نشناسد. اما مهم، سطوح مختلف تولید است. در تاریخ شفاهی کارهایی که انجام شده را نه صفر میدانیم و نه صد. همه ارزشمند است. ولی این نوع تاریخنگاری بالنده است و لازم است تا روشهای به روزی داشته باشیم. امروز 7 مؤلفه تلفیقی در روش شناسی تاریخنگاری شفاهی مطرح است: پرسشمداری، مطالعات کیفی، نظام گلوله برفی، نظریه بنیادی، آرشیو سازی، میان رشتهای و صنعتیسازی. تاریخ شفاهی پدیدهای است میان رشتهای ومتفاوت.
* به مرور زندگی علمیتان بازگردیم. کارشناسی ارشد را در کدام دانشگاه سپری کردید؟
** البته زندگی خصوصی هر معلمی با زندگی علمی او همراه وهمزاد میشود. دقیقاً از همین زمان زندگی مشترک شروع و همراهی همسرم پیوسته در همه مراحل بعدی که ناهموار هم بود، بسیار اثرگذار بوده و هست. کارشناسی ارشد را در سال 1367در دانشگاه شهید بهشتی شروع و از پایاننامه خود در سال 1370 با موضوع «مشروعیت حکومت ایلخانی»، با راهنمایی مرحوم عزیزالله بیات و مشاوره سیدجواد طباطبایی دفاع کردم.
* مشروعیت به چه معنا؟
** هر حکومتی درهر دورهای مایل است تا دیرپا باشد و مؤلفهها و سازوکارهایی به کار بندد تا بیشتر حکومت کند. این بیشتر حکومت کردن بیشتر به استبداد میرود یا در مواردی به اصلاحات غازانخان؛ ایلخان مغول منجر میشود که حکومت خود را بیمه کند و مقبول مردم میشود تا ماندگار بماند. من کوشش کردم بررسی کنم خود مشروعیت چیست و یک حکومت چگونه میتواند بفهمد چه درجهای از مشروعیت را دارد. از منظر تاریخی میتوان مشروعیت نظری و عملی قائل شد: فاصله میان شرایط مطلوب و موجود طراحی شده در آثار هر دوره نمایش نظری مشروعیت است و اقدامات عملی حاکمیت مانند: ایجاد امنیت، بخشش مالیاتی، پل، حمام، جاده و مسجدسازی و... از جمله مؤلفههای دعاگویی رعایا بوده است.
* برای دکتری، به اروپا رفتید؟
** بله، در سال 1375 به دانشگاه منچستر انگلیس رفتم. چون دپارتمان ایرانشناسی آن قوی بود. استاد راهنمای من در آنجا، پروفسور پاول لوفت (Paul Luft) بود و موضوع پایاننامهام «تاریخ اجتماعی مشهد از 1900 تا 1914 میلادی.» این کار، چند جنبهای بود؛ هم تاریخ مشروطه (6 سال پیش و 8 سال پس از آن) و معاصر بود و هم آنکه مورد مطالعه آن یک شهر (مشهد) که به نوعی تاریخ محلی محسوب میشد. ضمن اینکه دانشگاه منچستر یکی از مراکز تاریخ نگاری محلی مطرح در آن کشور بود. اسناد درباره موضوع کار به زبان انگلیسی و فارسی وجود داشت. نکته دیگر این بود که لوفت خود متخصص خراسان بود. این دوره تا سال 1379 ادامه یافت و بلافاصله جهت ادامه کار به دانشگاه اصفهان بازگشتم.
* حالا که صحبت به اینجا رسید، درباره «تاریخ محلی» هم میخواهم بپرسم و اینکه انجمن تاریخ محلی ایرانیان را مدیریت میکنید.
** تاریخ محلی (Local History) به این معنا است که استعدادها در یک جا متمرکز نیست و هر شهر و روستایی استعدادهایی دارد و مورخان محلی سعی میکنند سهمی برای آنها در پیکره تاریخ محلی پیدا کنند. اصطلاحاً میگوییم همه باید شنیده یا دیده شوند. تاریخ محلی این رسالت را دارد که هیچ بخش کشور مخفی یا ساکت نباشد. این در واقع دموکراتیزهکردن یا آزادکردنِ تاریخ است. نوع نگاه این نیست فلان شهر یا منطقه را به عرش برسانیم و بگوییم این شهر در دنیا بهترین است بلکه میخواهیم جایگاه و سهم آن را در تاریخ ملی بدانیم. یعنی یک چشم ما به تاریخ ملی است و نگاه دیگر در منطقه یا شهر. رسالت تاریخ محلی در دوران مدرن و پسامدرن این است که استعدادیابی کند و بتواند برنامهریزی فعال کند. چون تاریخ محلی تاریخ عملگرا است و از آن انتظار نظریهپردازی نداریم چون خرد و جزیی نگر است.
* آیا کشورهای کوچک و یکدست هم تاریخ محلی دارند؟
** به طور خیلی کوتاه و فشرده باید گفت دو مدل یا مکتب تاریخنگاری محلی کلان وجود دارد؛ مدل انگلیسی و فرانسوی. در مدل انگلیسی وقتی میگوییم اهل کجا هستی میگویند ولزی هستم یا اسکاتلندی و نمیگوید انگلیسی هستم، ولی یک نفر فرانسوی اگر مورد پرسش قرار بگیرد، در همه حال میگوید فرانسوی هستم در صورتی که فرانسه استانهای زیادی دارد و آنها در تاریخ محلی کار میکنند. در انگلیس هم همین طور است که در تاریخ محلی مکتب غنی دارد. در ایران تلفیق این دو است. اینکه با وجود اقوام و ادیان گوناگون تأکید بر تاریخ محلی باعث تفرق است یا استحکام. در پاسخ، اقامه دلیل میکنیم که وقتی همه دیده شوند و برای همه در جغرافیای سیاسی سهمی ایجاد شود، میتوانیم با صحت بیشتری زندگی مسالمتآمیز داشت و برای همه سهمی در تاریخ ملی و سیاست قائل شد. تکیه ما در تاریخنگاری محلی ایران بر سنت تاریخنگاری محلی مدرن است نه پیشامدرن. در پیشامدرن یک روستا یا شهر مرکز عالم و جهان آفرینش میشد. در واقع فضایل نویسی در متن درباره هر شهری بسیار چشمگیر بود و این باعث میشد که نوعی رقابت کاذب به وجود آید. در حالی که در سنت جدید هر شهر در کنار سایر شهرها سعی در برجستهسازی تواناییها دارد و حالا میشود جزیی از عالم. مثلاً اگر در گذشته میگفتند اصفهان نصف جهان است، امروز میگوییم جزیی از ایران است؛ با همه استعدادها و تواناییها.
* در ایران، مطالعات تاریخ محلی چگونه است؟
** از سال 1379 پیگیری شد تا تاریخ محلی تبدیل به کرسی دانشگاهی و یک رشته شود. بعد از تلاشهای بسیار من و دوستانم در گروه تاریخ دانشگاه اصفهان، نهایتاً کرسی دکترای تاریخ محلی در سال 1386 راه افتاد که تاکنون حدود 30 دانشجوی دکتری و فارغالتحصیل دارد. در همان زمان هم انجمنی تأسیس شد و سایتی هم راهاندازی شد و همهچیز کاملاً مستقل است. این گروه مضبوط و منسجم است و هم علمی و هم خودگردان و افتان و خیزان با هزینههای دانشجویی خود را اداره میکند. بدنیست بدانید تنها درسی که در دانشگاههای ایران تحت عنوان تاریخ شفاهی تدریس میشود، دو واحد تاریخ شفاهی برای همین دوره دکترای تاریخ محلی است.
* چه شد که برای تدریس زبان و ادبیات فارسی و ایرانشناسی به بلغارستان رفتید؟
** چند سال پیش طرحی در آموزش عالی آغاز شد
که برای کرسیهای زبان و ادبیات فارسی، افرادی همه ساله از ایران اعزام میشوند تا
اطلاعات آن کرسیها یا دپارتمانها را به روزرسانی کنند. از دو سال پیش علاوه بر زبان
فارسی، فکری منسجم مطرح شد که ایران شناسی هم میتواند اعم باشد. به همین دلیل افرادی
که اعزام میشوند مراحلی را طی میکنند و خودِ آموزش عالی تصمیم میگیرد و به آنها
پیشنهاد میدهد که میخواهید به کدام کشورها بروید و مأمور میکند. فکر میکنم امروز
حدود 120 مرکز در جهان برای زبان و ادبیات فارسی و ایران شناسی داریم و آنها که آموزش
عالی میفرستد حدود 30 مرکز است که مأموران مستقیم وزارت علوم هستند و به آنها استادان
مدعو یا اعزامی میگویند. به این ترتیب که آن دانشگاه از ایران دعوت میکند تا کسی
را بفرستد.
دانشگاه صوفیا در بلغارستان(«Sofia University «St. Kliment Ohridski) یکی از دانشگاههای قدیمی اروپا است که در سال 1888 تأسیس شده و الآن چیزی در حدود 24 هزار دانشجو دارد. کرسی زبان و ادبیات فارسی از سال 1957 در آنجا راهاندازی شده و تدریس زبان فارسی در آنجا مطرح است. خوشبختانه در سال 1991 ارتقا یافته و به دپارتمان ایران شناسی تغییر مییابد که سالانه دانشجو میپذیرد و حدود 70 فارغالتحصیل دارد که دیپلمات یا رایزنهای اقتصادی و فرهنگی یا مشاوران و راهنمای توریست میشوند. استادان آنجا، ریشه دار و صاحب اطلاعات وسیع و وثیقی هستند. در رویارویی با آنچه فعلاً در دانشگاههای ایران هست و یا آنچه خودشان هستند، ممکن است مسیر و راههای جدید را تشخیص دهند و انجام دهند. این شد که در سال 1394 من مأمور شدم و در قالب تدریس ایران شناسی و زبان و ادبیات فارسی برای دوسال به بلغارستان رفتم. دپارتمان ایران شناسی بخشی از دانشکده شرق شناسی (السنه شرقیه) است که 7 رشته از زبانهای مختلف دارد که ایران شناسی جرو زبانهای شرق یا کلاسیک به حساب میآید و سالانه 15 دانشجو در مقطع لیسانس، تعدادی در فوق لیسانس و اندکی هم در دکتری میپذیرد.
* پیشینه ایران شناسی در بلغارستان به چه زمانی برمیگردد؟
** ایران شناسی در اروپا بسیار وسیع است که در ایتالیا باستان شناسی و معماری و هنر است، در آلمان و لهستان فقه اللغة یا زبان شناسی و آواشناسی است، در فرانسه ادبیات است، در روسیه تاریخ است و در اینجا هم ادبیات پررنگترین است. نخستین حرکتها در اوایل قرن بیستم با ترجمه قسمتهایی از شاهنامه و بعد گلستان و بعدتر رباعیات خیام آغاز شد که حتی بخشی از کتاب درسی اینجا هم شد. از ادبیات معاصر هم آثار صادق هدایت، جلال آل احمد و محمدعلی جمالزاده ترجمه میشود و همه اینها در خلال سالهای 1910 تا 1935 یعنی قبل از ایجاد کرسی ایران شناسی است. این جریان با ترجمه ادبیات ایران از سوی فضلا و ادبای بلغاری صورت گرفت و برعکس، از طریق ایرانیهای مقیم اینجا ادبیات بلغاری به ایران معرفی شد. بلغارستان ازجمله کشورهایی است که قرابت معنایی و متنی زیادی با ما دارد. با اینکه زبان بلغاری از ریشه اسلاو است اما حدود 500 لغت مثل تپه و پرده و بابا و دادا دارد که با فارسی یکی است. این نشان میدهد ریشه ارتباط فرهنگی بسیار عمیق است. حتی گروهی از مردم این سرزمین هستند که میگویند ما قزلباش هستیم و از دوره صفویه آمدهاند. بلغارستان، منطقهای است که مدخل بالکان و در دوره عثمانی از ایالتهای اثرگذار بوده اما فرهنگ ایرانی از دوره صفویه به این منطقه آمده. حتی در جنوب و شرق این کشور، کسانی هستند که نشان میدهد 400 سال پیش از خراسان بزرگ بویژه نیشابور و افغانستان به این منطقه مهاجرت کردهاند.
* اسفندماه سال گذشته، از کتاب فهرست نسخههای فارسی کتابخانه ملی دانشگاه صوفیا رونمایی شد. چه میزان نسخ خطی فارسی در آنجا وجود دارد که مدون شد؟
** حدود 150 جلد کتاب به زبان فارسی اعم از دینی، تاریخی و ادبی هست که در کتابخانه ملی دانشگاه محافظت میشود و حتی نسخ خطی از دوره تیموریان وجود دارد. این میراث عثمانی است که به آنجا رسیده و حتی گلستان سعدی در کتابهای درسیشان تدریس میشده است. حدود یک میلیون سند از زمان صفویه هست که 50 برگ آن به فارسی است و در آن کنفرانس معرفی شد. این کتابها در حال فهرستبرداری است و در آینده کارهای خوبی ارائه میشود.
* شناخت استادان بلغار از ایران چگونه است؟
** دانستههای بلغاریها از ما به نسبت بسیار بیشتر از اطلاعات ما درباره آنها است. در مکتب بلغارستان، تأکید و تمرکز بر ادبیات میانه معاصر است. خودِ آقای ایوو پانوف (Ivo Panov) که رئیس بخش ایران شناسی است بر ادبیات میانه تمرکز دارد و خانم لیودمیلا یانوا تخصص بر ادبیات معاصر دارد. دیگرانی هم هستند که دست به ترجمه زدهاند و کارهایشان مطرح است. بلغارستان از معدود مناطقی است که سطح و میزان کارهایشان در باب ادبیات ایران قابل توجه است.
* آینده ایران شناسی در بلغارستان را چگونه میبینید؟
** میتواند بهتر باشد در حالی که نسبت به خیلی جاها وضعیت خوبی دارد. اولاً دپارتمان دارد که مهم است و نشان میدهد دولت آنها به این موضوع توجه داشته چون میدانید که اگر دپارتمانی دانشجو نداشته باشد تعطیل میشود. حتی سال گذشته مصوبهای به اجرا درآمد که ایران شناسی جزء 4 یا 5 دپارتمانی هست که اگر دانشجو هم نداشته باشد، نباید تعطیل شود و باید به شکل پژوهشی کار کند. همین مسأله حاکی از جایگاه خوب بلغارستان در ایران شناسی اروپا است.
http://www.iran-newspaper.com/newspaper/BlockPrint/191427
ش.د9601126