اهمیت جغرافیایی ایران در خاورمیانه هنگام جنگ دوم جهانی
ایران سرپلی بین آسیای مرکزی و هندوستان بود و کمربند دفاعی مهمی را در مرزهای هندوستان از بلوچستان (جنوب غربی) تا خلیجفارس، به عنوان بخشی از اقیانوس هند تشکیل میداد. خلیجفارس از نظر بینالمللی به هیچوجه اهمیت کمتری از کانال سوئز نداشت و مرکزی برای تجارت و سیاست بود. از نظر مقامات انگلیسی، خلیجفارس باید کاملاً تحت کنترل آن کشور قرار میگرفت تا علاوه بر تأمین سایر امتیازات، انگلستان بتواند حاکمیت خود را نیز بر حوزههای نفتی این منطقه تحمیل کند و به علت همین اهمیت خارقالعاده، انگلستان مصمم بود با هرگونه کوشش دیگر دولتها برای افزایش نفوذ و یا ایجاد پایگاههای دریایی در خلیجفارس مقابله کند.
در قالب اتخاذ چنین سیاستی، انگلستان توانست نفوذ خود را بر تمام منطقه خلیجفارس گسترش دهد به گونهای که با شروع جنگ دوم جهانی از شطالعرب تا جنوب تنگه هرمز در حوزه آبهای تحت حاکمیت نماینده سیاسی انگلستان قرار داشت که برای سراسر خلیجفارس تعیین شده بود. مجمعالجزایر بحرین خود به عنوان پایگاهی برای کنترل منطقه نفوذ انگلستان در عراق و مهمتر از همه برای کنترل چاههای نفت شرکت ایران و انگلیس در جنوب ایران اهمیت بسزایی داشت. این مجمعالجزایر نه تنها پایگاه مهمی برای نیروی دریایی انگلستان بلکه ایستگاه سوختگیری هواپیماهای انگلیسی به مقصد هندوستان و آسیای دور نیز بود.
سیاست جدید تبلیغاتی انگلستان
در خاورمیانه بویژه در ایران و افغانستان که مستقیماً در معرض خطر روسیه شوروی قرار داشتند، سیاست جدید تبلیغاتی انگلستان باید قدرت و خواست مردم را برای ایستادگی مقابل افزایش نفوذ روسیه بالا میبرد. در اینجا نیز کوششهای تبلیغاتی ضد روسیه باید ضمن تأکید بر خطر تجاوز این کشور در منطقه خاورمیانه از خارقالعاده جلوه دادن این خطر بپرهیزد، چرا که ایجاد رعب و وحشت از حمله احتمالی روسیه میتوانست منجر به هرج و مرج و تسلیم شود. از این رو انگلیسیها باید در تبلیغات خود ضمن تبیین به خطر افتادن منافعشان در این منطقه از سوی شوروی، واکنش قاطعی نیز از خود نشان میدادند تا به حیثیت و نفوذ شوروی در کشورهای خاورمیانه هرچه بیشتر صدمه وارد آورند.
نافرجامی برنامههای تبلیغاتی انگلستان در ایران
انگلستان به عنوان قدرتی استعماری که برای حفظ مستعمرات خود در شبهقاره هند و خاورمیانه اجازه ایجاد کشوری کاملاً مستقل و پیشرفته را در این منطقه به هیچکس نمیداد و از آنجا که ایرانی قوی از نظر سیاسی و اقتصادی و با رژیمی مردمی میتوانست به مرکز جنگهای آزادیبخش ضد تسلط انگلستان در شبهقاره هند و خاورمیانه تبدیل شود، انگلستان همه قدرت خویش را به کار میگرفت تا هرگونه تلاش در جهت پیشرفتهای صنعتی و اقتصادی در ایران را خنثی کند. این روش و خطمشی انگلستان یکی از علل بروز خشم و نفرت گروههای مترقی در ایران ضد آن کشور به حساب میآمد، به علاوه چپاول ثروت نفت ایران عامل دیگری بود برای برانگیختن احساسات ضدانگلیسی مردم ایران.
از آنجا که تبلیغات ضدانگلیسی شوروی و آلمان بر دامنه نفرت مردم ایران میافزود و منافع استعماری انگلستان را در ایران بشدت به خطر میانداخت، بنا به پیشنهاد یکی از مقامات بلندپایه وزارت خارجه انگلستان، باید عدهای جاسوس انگلیسی به ایران گسیل شوند تا با نفوذ در پستهای مهم اقتصادی و سیاسی منافع انگلستان را حفظ کنند. به تعداد کافی جاسوس انگلیسی در ایران مشغول به کار بود و در موقعیتی قرار داشتند که میتوانستند منافع انگلستان را در مقابل اقدامات گروههای مترقی حفظ کنند اما قادر نبودند احساسات مردم را به طرفداری از انگلستان برانگیزانند. مشکل انگلستان در ایران طبق نظر مقامات مسؤول دولت یادشده باید به طریقی دیگر و نه فقط به وسیله گروهی از جاسوسان حل میشد. پس انگلستان تمام کوشش خود را صرف آن کرد تا در این موقعیت نفوذ خویش را دستکم در میان گروه حاکم بر ایران حفظ کند.
بدین منظور جاسوسان انگلیسی چنین وانمود میکردند که آلمان و شوروی از گروههای مبارز و مخفی حمایت میکنند که در پی براندازی رژیم حاکم بر ایران هستند. گسترش چنین شایعاتی بنا به اعتقاد سیاستمداران انگلیسی سبب میشد رژیم ایران برای حفظ بقای خود بیش از پیش به سوی انگلستان کشانده شود. برای انگلستان اکنون بیشتر از هر وقت دیگری مهم بود که قدرت در تهران در دست رژیم طرفدار انگلستان باشد. چنانکه رژیمی ضدانگلیسی با حمایت قدرت سوم بر ایران حاکم میشد انگلستان در موقعیت بسیار سختی قرار میگرفت و همه کشورهای خاورمیانه منتظر عکسالعمل انگلستان ضد این رژیم میماندند و انگلستان ممکن بود ارتش خود را برای حمایت از رژیم موردنظر خود در تهران وارد عمل کند و به این ترتیب عملاً خود را در مقابل خواست مردم ایران قرار دهد.
برای انگلستان مهم نبود چه کسی دولت را در ایران کنترل میکند، به شرطی که این دولت منافع نفتی انگلستان را به خطر نیندازد. در گزارش محرمانه وزارت خارجه انگلستان به تاریخ 22 مه 1940 (اول خرداد 1319) به امضای متصدی بخش خاورمیانه وزارت امور خارجه انگلستان آمده است: «من هیچ دلیلی نمیبینم تصرف شمال ایران توسط روسیه شوروی به شرطی که در عوض ما آبادان و چاههای نفت را متصرف شویم، غیرقابل قبول باشد. در مقایسه بین آلمان و روسیه شوروی، مادام که منافع ما در خطر نیفتاده باشد، برای ما کاملاً بیتفاوت است که کدامیک از این دو قدرت، دولت ایران را کنترل کند».
ایران و مسائل دفاعی آن
با وجود زمینههای تاریخی درباره تهدید تمامیت ارضی ایران توسط شوروی و بزرگ جلوه دادن خطر این کشور توسط دستگاههای تبلیغاتی انگلستان، دولت ایران برای آمادگی و مقابله با چنین خطری، اقدامات وسیعی را در زمینه تقویت بنیه نظامی کشور آغاز کرد. ژانویه 1940 (دی 1318) وزیر جنگ ایران در مذاکره غیررسمی با وابسته نظامی انگلستان در تهران 2 پیشنهاد ذیل را مطرح کرد:
1- فروش هواپیماهای نظامی برای دفاع از ایران
2- فرارسیدن زمان مذاکره جدی برای بحث درباره هماهنگ کردن نقشههای نظامی انگلستان و ایران ضد شوروی.
در حقیقت هدف رضاشاه انعقاد قرارداد محرمانه با دولت انگلستان بود که در آن تضمین کافی برای حمایت از ایران داده شده باشد. محرمانه بودن این قرارداد تضمینی، از توسعه بیشتر بحران در روابط ایران و شوروی جلوگیری کرده باعث تحریک این کشور نمیشد.
در مورد تحویل هواپیماهای جنگی به ایران، یادداشت وزارت امور خارجه تأکید میکند با استناد به گزارش وزارت تولید هواپیما، برآوردن تقاضای ایران به سختی امکانپذیر است. بنا به نظر آنها چنانچه دولت انگلستان تصمیم به دفاع از ایران بگیرد و بخواهد هواپیماهای خود را در این راه به کار اندازد بهتر است این هواپیماها تحت اختیار و کنترل نیروی هوایی انگلستان باشد تا در دست نیروی هوایی ایران. دولت انگلستان اعتبار 5 میلیون پوندی به دولت ایران اعطا کرده بود که البته به هیچوجه حاضر به فروش اسلحه از محل این اعتبار به دولت ایران نبود. در مورد پیشنهاد دوم به وضوح و صراحت از دولت انگلستان برای دفاع از ایران درخواست شده بود.
در هر موقعیتی که ایران در دفاع از مرزهایش اقدام کند، سیاست دفاعی انگلستان جلوگیری از پیشروی دشمن به بغداد و خوزستان (محل چاههای نفت ایران) خواهد بود تا این مناطق را برای خود حفظ کند. طبق نقشه پیشبینی شده در مذاکره، انگلستان باید اقدامات خود را در این مورد با نظر و موافقت دولت ایران و در غیر این صورت بدون در نظر گرفتن موافقت یا مخالفت دولت یادشده به مرحله اجرا درآورد. درباره استفاده از نیروی هوایی در یادداشت وزارت خارجه انگلستان آمده بود که در صورت حمله شوروی به ایران ممکن است هواپیماهای نیروی هوایی انگلستان در پایگاههایی در شمال ایران مستقر شده، در صورت لزوم بدون دخالت و نظارت مقامات ایرانی از این پایگاهها برای بمباران مناطق نفتی باکو استفاده شود. چنین ترتیباتی این حسن را داشت که انگلستان میتوانست در صورت لزوم بویژه هرگاه این پایگاهها در خطر تسخیر توسط ارتش شوروی قرار گیرد بلافاصله هواپیماهای خود را به پایگاههای دیگری مثلاً در عراق منتقل کند.
وزارت خارجه انگلستان 15 فوریه 1940 (26 بهمن 1318) توصیه کرد در پاسخ به پیشنهادهای وزیر جنگ ایران، باید از رنجاندن رژیم ایران خودداری کرد تا بدین وسیله بهانهای به دست شاه برای گشودن باب مذاکره در جهت بهبود روابط با شوروی ندهد. این یادداشت سپس توصیه میکند روابط انگلستان با ایران باید چنان باشد که از هرگونه پیشرفت اقتصادی و تقویت ارتش ایران جلوگیری به عمل آورده، اجازه ندهد رژیم ایران سیاستی مستقل در مقابل انگلستان اتخاذ کند و بدین ترتیب منافع انگلستان را به خطر اندازد اما در ضمن وزارت خارجه انگلستان بر این نظر بود که هرگاه بمباران مناطق نفتی روسیه شوروی در باکو لازم شود، این عمل فقط با استفاده از نیروی هوایی انگلستان مستقر در پایگاههای ترکیه و ایران ممکن است.
همچنین نباید بیشتر از آنچه مورد نیاز است به ایران اسلحه بفروشد. روابط و همکاری با ایران با هر قدم که پیش برود مشکلات بیشتری را پیش خواهد آورد. همکاری با ایران در جهت تقویت نظامی یا پیشرفت اقتصادی این کشور، میتواند بعداً با کاهش خطر شوروی، اثری منفی بر روابط ایران و انگلستان بگذارد. در یادداشت وزارت خارجه انگلستان نتیجهگیری میشود که: «به علل فوقالذکر نباید ما در این زمان الزاماً تصمیم نهایی خود را اتخاذ کنیم، ما باید با ادامه روش «دفعالوقت» از متعهد کردن خود سر باز زنیم، تا زمانی که جریانات سیاسی جهان چنان تغییر شکل دهند که دیگر ما محتاج آن نباشیم که در سیاست فعلی خود نسبت به ایران تغییری بدهیم».
هدف اصلی انگلستان در ایران عبارت بود از حفظ منافع خویش بویژه حفظ مناطق نفتی در مقابل هرگونه تهدید احتمالی از خارج. اما حفظ این منافع، چنانچه در یادداشت وزارت خارجه و گزارش ستاد ارتش انگلستان نیز آمده بود، باید بدون تقویت بنیاد نظامی و اقتصادی ایران انجام گیرد. از آنجا که انگلستان نیروی نظامی کافی برای فراهم آوردن منافع در این منطقه نداشت، دولت انگلستان راه سومی را برگزید و آن توافق با شوروی از طریق مذاکره مستقیم بود. انگلستان اکنون در نظر داشت تصرف استانهای شمالی کشور را توسط شوروی که در قرارداد سری 1907م (1286ش) به عنوان منطقه نفوذ شوروی شناخته شده بود با این شرایط مورد موافقت قرار دهد:
1- انگلستان مناطق نفتی ایران را به تصرف کامل خود درآورد.
2- شوروی متعهد شود بعد از اشغال استانهای شمالی سعی در ادامه پیشروی به سمت جنوب ایران نکند.
نه تنها جواب منفی انگلستان به تقاضاهای کمک دولت ایران، بلکه روش انگلستان در سایر مسائل مربوط به روابط 2 کشور نشان میداد این کشور همواره منافع ایران را بدون کوچکترین احساس مسؤولیتی، قربانی منافع خود خواهد کرد. پس از آنکه ژوئن 1941 (تیر 1320) شوروی و انگلستان ضد قدرتهای محور متحد شدند، خیلی زود بر سر موضوع اشغال ایران نیز به توافق نهایی رسیدند.
اهمیت سوقالجیشی ایران
اهمیت سوقالجیشی اشغال نظامی ایران عبارت بود از:
الف- نیاز به ایجاد خطوط ارتباطی مستقیم و مطمئن برای حمل کمکهای نظامی انگلیس و آمریکا به شوروی
وجود راهآهن سراسری و راه شوسه که خلیجفارس را به مرزهای شوروی پیوند میزد، امکان فرستادن کالا را به طور مطمئن و بدون خطر نابودی توسط نیروهای دشمن، به شوروی ممکن میساخت.
ب- حراست از مناطق نفتی در جنوب ایران
در صورتی که نفت ایران از تسلط دولت انگلستان خارج میشد، آغاز رویه عملیاتی نظامی ضد دولتهای محور در خاورمیانه برای ارتش انگلستان تقریباً غیرممکن میشد، زیرا تمام نیروی دریایی انگلستان در اقیانوس هند و خلیجفارس و تمام کشتیهای تجارتی انگلستان در قسمت جنوبی کانال سوئز به طور کامل متکی به نفت ایران بودند.
دفاع از موقعیت انگلستان
در سلسله کشورهایی که بین جزایر انگلستان تا سنگاپور قرار داشتند و امپراتوری مستعمراتی عظیم انگلستان را به هم پیوند میدادند، ایران اهمیتی خاص داشت، زیرا هم صاحب نفت بود و هم موقعیتی مناسب برای انجام دادن عملیات و فعالیتهای دشمن ارائه میداد.
اهمیت اقتصادی ایران در جنگ دوم جهانی
کنترلی که بر خطوط مختلف و پراکنده راهآهن موجود در ایران بعد از جنگ جهانی اول حاکم بود، نمونهای از سیاستهای استعماری، رقابتها و همکاریهای روسیه و انگلستان در کشور است که به هر صورت ناقض منافع ایران بود. سال 1921م (1300ش) حدود 320 کیلومتر راهآهن در ایران وجود داشت که 160 کیلومتر آن تحت کنترل دولت شوروی و حدود 150 کیلومتر آن نیز تحت کنترل دولت انگلستان قرار داشت. بعد از چند سال توقف، کارهای ساختمانی راهآهن سراسری ایران همزمان و همسو با سیاست «سازشکارانه» انگلستان در قبال هیتلر، از سر گرفته شد. تصمیم به ادامه مجدد اجرای طرح راهآهن در ایران در وهله نخست احتمالاً به منظور ایجاد تسهیلات در کار استخراج و حملونقل منابع زیرزمینی ایران اتخاذ شده بود، زیرا بدون وسیله حملونقل ارزان و مطمئن چه بسا استخراج معادن ایران و صدور منابع آن نمیتوانست به مرحله اجرا درآید.
به علاوه وجود راهآهن سراسری ایران از نظر نظامی نیز حائز اهمیت بسزایی بود و با توجه به اهداف ضدکمونیستی دولتهای سرمایهداری، بویژه انگلستان و آلمان، این خطوط سراسری میتوانست در لحظه مناسب برای حمله به خاک شوروی مورد استفاده قرار گیرد. بخش اصلی راهآهن سراسری ایران که سال 1938م/1317ش افتتاح شد، بنادر خلیجفارس را به مرزهای شمالی ایران در دریای مازندران متصل میکرد. هزینه احداث راهآهن که آن را حدود 200 میلیون دلار تخمین زدهاند، توسط ملت ایران و از طریق تحمیل مالیاتهای سنگین تأمین شد. با وجود این راهآهن سراسری پس از مدتی کوتاه، وسیلهای در دست دولتهای استعمارگر بینالمللی برای استثمار همین ملت شد(!)
بیشک مطالبه غرامت آن هم پس از 4 سال استفاده رایگان از راهآهن سراسری ایران و تجهیزاتی که بر اثر شدت استعمال فرسوده شده بود، اقدام چپاولگرانه دیگری بود برای استثمار ملت ایران توسط 3 دولت آمریکا، انگلستان و شوروی. با وجود این در پایان جنگ، دولتهای انگلیس و آمریکا با موفقیت از یک سو، مبلغی معادل 15 میلیون دلار غرامت واگذاری تجهیزات مربوط به راهآهن را از ایران دریافت داشتند و از سوی دیگر نه تنها این تجهیزات، بلکه قسمت اعظم وسایل موجود متعلق به راهآهن سراسری ایران را نیز از ایران خارج کردند تا بدین ترتیب بتوانند ظرفیت راهآهن ایران را به 50 هزار تن در ماه برسانند و اقدام مؤثری در راه جلوگیری از پیشرفت ایران به عمل آورند.
راههای شوسه
راههای شوسه ایران نیز همچون راهآهن سراسری، اهمیت بسزایی برای حملونقل کمکهای آمریکا و انگلستان داشت. این مقدار عظیم کالا روی جادههای ایران مشکل ترافیک را به جایی رسانید که دولتهای متجاوز آمریکا، انگلستان و شوروی مجبور شدند با امضای توافقنامهای، برنامهای برای استفاده از راههای شوسه تنظیم کنند. مطابق بند «ب» ماده 3 قرارداد 29 ژانویه 1942 (9 بهمن 1320) متفقین تمام وسایل حملونقل خصوصی، دولتی و نظامی ایران را به تصرف خود درآورده بودند.
آنها تمام کامیونهای موجود، تانکرهای نفتکش، اتوبوسهای مسافری و حتی اتوبوسهای خطوط شهری را نیز متصرف شدند. تنها تعداد کامیونهای غیرارتشی متصرفی متفقین به 3 هزار دستگاه میرسید. این تصرف وسایل نقلیه در ایران توسط متفقین اثر فاجعهانگیزی بر اقتصاد کشور بر جای گذاشت. سیستم حملونقل کالا و مواد مصرفی و غذا در سطح کشور به کلی از هم پاشید و گرانی و قحطی را گسترش داد. آثار مخرب از همگسیختگی خطوط ارتباطی و فرسودگی وسایل نقلیه در ایران حتی تا سالها بعد از خاتمه جنگ نیز ادامه یافت و ضایعات مالی و جانی غیرقابل تخمینی را باعث شد.
دفاع از پایگاههای دریایی و خطوط ارتباطی انگلستان در خلیجفارس
خدماترسانی به کشتیهای حملونقل و نیروی دریایی انگلستان مستقر در آبهای خلیجفارس و اقیانوس هند هم در بنادر ایران انجام میگرفت. امکانات تأسیسات بندری ایران نیز همچون تأسیسات راهآهن و راه شوسه تا سرحد نابودی به خدمت ماشین جنگی متفقین درآمد و چون در پایان جنگ دولتهای آمریکا و انگلستان بسیاری از تجهیزات بندری را پیاده کرده و از کشور خارج کردند، از بنادر یادشده جز تأسیسات اسقاط و فرسوده چیزی نماند که در بسیاری از موارد این تأسیسات اصولاً دیگر قابل استفاده نبود.
خطوط هوایی
آغاز سال 1939م (1317ش) در تهران یک کارخانه هواپیماسازی مشغول به کار بود که در آن متخصصان انگلیسی با استفاده از قطعات پیشساخته، هواپیمای انگلیسی هاریکن را مونتاژ میکردند. وابستگی کارخانه به قطعات و متخصصان انگلیسی، به آن کشور این امکان را داده بود که از کارخانه هواپیماسازی به 2 طریق در جهت منافع استعماری خود استفاده کند. مقامات دولتی و نظامی انگلستان اولاً این کارخانه را به عنوان پایگاهی برای هواپیماهای نیروی هوایی انگلستان در نظر گرفته بودند که در صورت لزوم به عنوان مرکز سوختگیری، تعمیر و انبار قطعات یدکی هواپیماهای جنگی انگلستان در ایران استفاده شود. به علاوه طراحان نظامی انگلستان تأسیسات هوایی موجود در تهران و شمال ایران را به عنوان توقفگاههای بین راه برای سوختگیری و تعمیرات هواپیماهای نیروی هوایی انگلستان در درگیریهای احتمالی با شوروی در نظر گرفته بودند.
همچنین این کارخانه مونتاژ هواپیما تبدیل به مرکز جاسوسی انگلستان در نیروهای نظامی ایران شده بود و به سبب امکان تماس دائم بین متخصصان ایرانی و انگلیسی، مناسبترین محل برای برقراری رابطه بین جاسوسان انگلیسی و مزدوران ایرانی آنها بود. با آغاز جنگ دوم جهانی کارخانه هواپیماسازی ایران موقعیت جدیدی در مناسبات انگلستان با ایران پیدا کرد. از یک سو مونتاژ هواپیمای جنگی در تهران سبب تقویت نیروی هوایی ایران میشد که با توجه به تمایل تودههای ایرانی به آلمان، این هواپیماها میتوانستند روزی ضد انگلستان به کار گرفته شوند و از طرف دیگر انگلستان سیاست محاصره پنهان اقتصادی را به عنوان وسیله تنبیه ملت ایران اتخاذ کرده بود بنابراین تا حد ممکن باید تحویل کالا به ایران محدود میشد. اتخاذ سیاست قطع فروش قطعات هواپیما به ایران برای انگلستان مسائل جدیدی را به وجود آورد که عبارت بود از:
1- خطر رویآوری ایران به کشورهای دیگر از جمله کانادا و آمریکا برای ادامه کار کارخانه هواپیماسازی.
2- خطر جایگزینی متخصصان انگلیسی توسط متخصصان سایر ملتها
3- امکان توقف کامل تولید و تعطیل کارخانه.
از آنجا که کارخانه، مرکز جاسوسی انگلستان در ارتش ایران به شمار میرفت، بنابراین ادامه کار کارخانه به دست متخصصان انگلیسی برای تعقیب عملیات جاسوسی و در نتیجه کنترل بر ارتش ایران جنبه حیاتی داشت. به همین علت مساله اصلی برای دولت انگلستان آن بود که با تمام قدرت از وقوع هر یک از 3 مرحله فوق جلوگیری به عمل آورد. در نخستین قدم دولت انگلستان فشار دیپلماسی بر دولتهای کانادا و ایالات متحده، به منظور جلوگیری از فروش قطعات مورد نیاز کارخانه هواپیماسازی به ایران را افزایش داد.
اما این موفقیت در ممنوعیت فروش، مسائل مهمتری را به وجود آورد. خیلی زود مسلم شد اگر کارخانه مونتاژ در تهران از دریافت قطعات مورد نیاز محروم شود، وجود کارخانه دیگر معنی نداشته، بزودی به حالت تعطیل درخواهد آمد اما تعطیل کارخانه برخلاف مقاصد و منافع انگلستان بود، زیرا این لانه جاسوسی باید به هر ترتیب به کار خود ادامه دهد. در این زمینه وزارت امور خارجه انگلستان در نامهای به نیروی هوایی آن کشور تأکید میکند باید چارهای برای رفع ممنوعیت صادرات قطعات یدکی به ایران اندیشید و در تصمیم قبلی تجدیدنظر به عمل آورد. اکنون سیاست سوقالجیشی دولت انگلستان بر ادامه کار کارخانه هواپیماسازی در تهران به عنوان پایگاه نیروی هوایی آن کشور تأکید داشت از این رو لغو ممنوعیت صدور قطعات هواپیما به ایران از طرف دولت انگلستان صادر شد.
نتیجه امتیازات لغو تحریم
1- جاسوسان انگلیسی به عنوان متخصص و مشاوران کارخانه در ایران باقی میمانند.
2- بهانهای در دست انگلستان بود تا برای کسب امتیازهای اقتصادی و سیاسی به ایران فشار آورد.
غارت منابع نفت ایران
تبدیل کشتیهای جنگی زغالسوز به نفتسوز، انگلستان را که دارای بزرگترین نیروی جنگی و تجاری دریایی بود، بر آن داشت تا به موضوع نفت بیشتر توجه کند. انگلستان بزودی به اهمیت نفت برای ادامه و کنترل راههای دریایی پی برد که خود عامل اصلی نگهداری و کنترل امپراتوری انگلستان بود. دولت انگلستان بویژه خیلی زود به اهمیت و آینده درخشان صنعت نفت در ایران پی برد و به سرعت اقدام به خرید سهام شرکت نفت ایران و انگلیس کرد به طوری که در زمان آغاز بهرهبرداری از نخستین چاه نفت در ایران، از طریق وزارت دریاداری کنترل کامل این شرکت را در اختیار داشت.
با آغاز بهرهبرداری از مناطق نفتی ایران که تحت کنترل دولت انگلستان بود، آن دولت نه تنها به منبع مطمئن سرشار نفت برای تأمین سوخت نیروی دریایی خود به رایگان دست یافته بود، بلکه از این راه منبع درآمد عظیم مالی نیز برای خود ایجاد کرده بود. به دنبال کوشش برای دستیابی به منابع نفتی در جهان، نفت ایران، اهمیت بیشتری یافت. چاههای نفت ایران در حدود 5/10 میلیون تن نفت در سال تولید میکردند (1941م/1320ش) که این میزان در حدود 35 درصد مجموع تولید جهانی نفت بود. تولید این چاههای نفت، تحت کنترل کامل دولت انگلستان قرار داشت.
اشغال نظامی، عامل بحران غذایی
تأمین مواد غذایی مورد نیاز ارتش اشغالگر یکصد هزار نفری و نیز گروه یکصد هزار نفری از آوارگان جنگی لهستانی که از زندانهای روسیه آزاد شده و به ایران اعزام شده بودند، از طریق واردات مواد غذایی غیرممکن بود، زیرا گذشته از مشکلات حملونقل و فقدان تعداد کافی کشتیهای باری برای حمل خواربار مورد نیاز از اقصی نقاط دنیا به ایران، مساله اساسی همانا عدم دسترسی متفقین به مواد غذایی کافی برای صدور به ایران بود. به همین علت مقامات اشغالگر ارتشهای تجاوزکار به سرعت تمام غلات قابل دسترس را با زور سرنیزه یا با پرداخت حداقل بهای ممکن تصاحب کردند. بدین ترتیب مقامات انگلیسی از طریق کمپانی انگلیسی «یونایتد» غلات قابل دسترس را تقریبا به مفت، خریداری کرده و در اهواز (مرکز قوای انگلستان) انبار کردند.
کمبود مواد غذایی همراه با تورمی در حدود 1000 درصد که بر اثر اتخاذ سیاست پولی قوای اشغالگر به وجود آمده بود، قدرت خرید مردم را بشدت کاهش داد و در نتیجه میلیونها نفر در سراسر کشور دچار گرسنگی شدند. وضع تا آخر سال 1942م (1321ش) باز هم وخیمتر شد تا آنجا که دسامبر 1942 (آذر 1321) بالاخره مردم در تهران به خاطر کمبود خواربار دست به راهپیمایی اعتراضآمیز زدند و ساختمان مجلس را اشغال کردند. این عمل در حقیقت بیان نارضایتی و مخالفت آنها از خیانت رژیم بود که سرزمین ایران را دربست به دست بیگانگان سپرده بود. چند روز پس از این واقعه، هنگامی که سربازان انگلیسی برای نمایش قدرت و ارعاب مردم وارد تهران شدند، مردم با حمله به آنها انزجار و نفرت خویش را بیان داشتند.
این حادثه که تبدیل به جنگ خیابانی بین ارتش تا دندان مسلح انگلستان و مردم بیسلاح تهران شد، صدها کشته و زخمی به جای نهاد که البته در تمام این مدت رژیم سرسپرده وقت بر این اتفاقات سرپوش نهاده و دولتهای متفق را در تجاوز و غارت این مرز و بوم یاری میکرد. سیاست انگلستان بر این اصل قرار داشت که با متزلزل کردن سیستم اداره کشور از طریق اشاعه قحطی، گرسنگی و فقر آخرین بقایای مقاومت را در ملت ایران نابود کند تا بدان وسیله به هدف کوتاهمدت خود یعنی کنترل کامل دولت ایران و تسخیر تهران نائل آید. با توجه بشدت یافتن بحران سیاسی جهان، در سالهای پس از جنگ دوم جهانی و اوج گرفتن جنگ سرد بین دولتهای کاپیتالیستی از یک سو و کشورهای کمونیستی از سوی دیگر، مجلس ایران موقع را مناسب یافت تا در راه رهایی ایران از یوغ ابرقدرتها بکوشد.
از آنجا که بهترین راه رسیدن به آزادی و استقلال، همان توسعه اقتصادی و خودکفا کردن کشور است، مجلس ایران طرح برنامه 7 ساله توسعه اقتصادی را عرضه کرد. برای تأمین هزینههای مالی این برنامه نیز سهم بیشتری از درآمد نفت از شرکت نفت ایران و انگلیس خواسته شد. انگلستان که سالهای متمادی نفت ایران را غارت کرده و به طور نامحدود آن را در اختیار خود داشت، حاضر نبود حتی در این خصوص مذاکره کند، چه رسد به آنکه سهمی از درآمد عظیم نفت ایران را به ایرانیان بدهد. دولت یادشده برای قدرتنمایی نه تنها به درخواست افزایش درآمد ایران از نفت وقعی ننهاد، بلکه بر عکس با تصمیمات و ترتیبات جدیدی که اتخاذ کرد عملاً درآمد جاری ایران را از نفت نیز کاهش داد.
به دنبال این اقدام دولت انگلستان، بحرانی در روابط 2 کشور انگلستان و ایران به وجود آمد که 2 سال به طول انجامید و مذاکرات دوجانبه ایران و انگلیس به بنبست رسید و موجب قطع روابط دیپلماتیک بین 2 کشور شد. به دنبال این بحران، محمد مصدق نخستوزیر وقت ایران در 20 مارس 1951 (29 اسفند 1329) صنایع نفت را در ایران ملی کرد. این اقدام متهورانه که خود منشأ تحولات بسیاری در جهان شد در حقیقت پایههای قدرت 150 ساله امپراتوری انگلستان را در خاورمیانه لرزاند. سیر تاریخ بعد از آن نشان میدهد که استعمارگران انگلیسی نه تنها از این ضربه جان به در نبردند، بلکه ملی شدن صنایع نفت، ناقوس مرگ امپراتوری را به صدا درآورد.
نتیجه
اهمیت جغرافیایی ایران در خاورمیانه هنگام جنگ دوم جهانی در ارتباط با نفوذ و سلطه انگلستان بر ایران اجمالاً عبارت است از:
- تمام نیروی دریایی انگلستان در اقیانوس هند و خلیجفارس و تمام کشتیهای تجارتی انگلستان در قسمت جنوبی کانال سوئز به طور کامل متکی به نفت ایران بود.
- امکانات تأسیسات بندری ایران نیز همچون تأسیسات راهآهن و راههای شوسه تا سرحد نابودی به خدمت ماشین جنگی متفقین از جمله انگلستان درآمد و چون در پایان جنگ دولتهای آمریکا و انگلستان بسیاری از تجهیزات بندری را پیاده کرده و از کشور خارج کردند از بنادر یادشده جز تأسیسات اسقاط و فرسوده چیزی نماند که در بسیاری از موارد این تأسیسات اصولاً دیگر قابل استفاده نبود.
- مقامات دولتی و نظامی انگلستان کارخانه هواپیماسازی را به عنوان پایگاهی برای هواپیماهای نیروی هوایی خود در نظر گرفته بودند که در صورت لزوم به عنوان مرکز سوختگیری، تعمیر و انبار قطعات یدکی هواپیماهای جنگی انگلستان استفاده میشد.
- همچنین کارخانه مونتاژ هواپیما تبدیل به مرکز جاسوسی انگلستان در میان نیروهای نظامی ایران شده بود و به سبب امکان تماس دائم بین متخصصان ایرانی و انگلیسی، مناسبترین محل جهت برقراری رابطه بین جاسوسان انگلیسی و مزدوران ایرانی آنها بود.
منبع: ایران و استعمار انگلیس، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/2207/12/178261/0
ش.د9601362