ولی بین همه این ندیدنها بچههای موسسه طلوع قرارشان را چیز دیگری گذاشته بودند. اینکه بیتفاوت نباشند. چون شعارشان را از همان اول برای پایه این گذاشته بودند که«این سرا را سزایی بیش از این است». به همین خاطر هم طی این چند سال در کنار همه تلاشهایی که صرف بهبود شرایط معتادها و کارتنخوابهای این شهر انجام میدهند فعالیتهای جانبی دیگری هم دارند. آنها این روزها در کنار کمپینهای مختلف پویشی به راه انداختهاند به نام پویش بوی ماه مهر. کار این پویش جمعآوری کمکهای مردمی برای بچههایی است که در خانوادههایشان آسیبدیده بیماریای به نام اعتیاد بودهاند.
به همین بهانه عصر یکی از روزهای تابستانی مهمان بچههای موسسه طلوع و سرای مهر بودیم تا برایمان از بوی ماه مهر بگویند و سمیه ۱۹ ساله به نمایندگی از این بچهها از دوران سخت بچگیاش بگوید. روزهایی که خودش هم نمیدانست، علت همه دردها و رنجهایش اعتیاد است. اعتیادی که همزاد او شد و به جان تکتک روزهای شیرین بچگیاش افتاد و آن را به کامش تلخ کرد.
اعتیاد همزاد من بود
«من با اعتیاد به دنیا آمدم. هم پدرم معتاد بود و هم مادرم؛ به همین دلیل هم همه بچگیام را به خاطر نمیآورم. مادر من سر آبجی بزرگم معتاد نبود. عموی من نمیتوانست به پدرم مواد بدهد از طریق مادرم وارد شد. بابای من چایی نمیخورد حتی از بوی سیگار هم خوشش نمیآمد ولی اندر مادرم را دوست داشت متأسفانه خودش هم آلوده شد. ما هرچه داشتیم و نداشتیم سر مواد دادیم.» این شروع قصه سمیه بود، شروعی که شیرین نبود اما او از یک جایی به بعد قصد کرده بود تا به جای روزگار خودش قصه زندگیاش را جلو ببرد و به جایش یک پایان خوش برای آن رقم بزند.
حوالی غروب بود و آفتاب هم خسته از تابیدن. مهمان سرای مهر بودیم. جایی که به همت اهالی موسسه طلوع بینشانها به راه افتاده بود. دختران و زنان زیادی در این سرا تولد دوبارهشان را جشن گرفتهاند و از یک جایی به بعد دلشان خواسته تا برای زندگی تصمیم دیگری بگیرند و نسخه تازهای بپیچند. بیشتر اهالی اینجا یک افتخار مشترک دارند آن هم اینکه عزمشان را جزم کردهاند تا اعتیاد را به زانو در بیاورند. کمبود زمان اجازه نمیداد، دلمان میخواست پای حرف تک تکشان بنشینیم اما از بین همه دخترهای هم سن و سال، سمیه میزبان ما بود.
در مدرسه خودم نمیدانستم که معتادم
اگر با اعداد و ارقام شناسنامهای بخواهید حساب کنید سمیه ۱۹ساله است؛ ولی همین که پای حرف هایش بنشینید خواهید فهمید که صحبتهایش پختگی یک آدم ۴۰ ساله را دارد. سمیه سه سال پیش از خانه فرار کرد.خودش میگوید که دو سالی است که بهبود پیدا کرده و از مواد پاک است. موادی که هیچ وقت به او نه اجازه تحصیل میداد نه بچگی کردن.« بعدها مادرم میگفت بزرگتر که شدم در هفت هشت سالگی من را ترک داده ولی باز آلوده شدم. من دفتر و قلم و مدرسه را هیج وقت دوست نداشتم نه روز اول مدرسه را نه بچههایش را. وقتی مدرسه میرفتم خودم نمیدانستم که معتادم برای همین سر کلاس دچار خواب و خماری میشدم تا جایی که معلم دعوایم میکرد و بچهها یا من را مسخره میکردند یا کتکم میزدند. از یک جایی به بعد دیگر خودخواسته نمیخواستم به مدرسه بروم و پای مواد مینشستم. وقتی خانه میرفتم مدام از خودم میپرسیدم که چرا زندگی من این طوری است؟ چرا من را کتک زدند؟ چرا به من خندیدند؟ یک دفعه به خودم میآمدم و میدیدم که نشستهام پای مواد. تریاک شد هرویین و هرویین شد کراک و بعد شیشه. برای چه؟ فقط برای اینکه تنهاییام را پر کنم. شاید باور نکنید ولی من در خانه کارتن خوابی میکردم. مادر بود. پدر بود ولی انگار آن عشقی که باید، وجود نداشت.»
سه سال است که از خانواده ام خبری ندارم
سمیه حالا مدت زیادی است که از خانه فرار کرده است. خودش میگوید که سه سالی است که از خانوادهاش هیچ خبری ندارد وقتی از او میپرسیم که میخواهد سر وقتشان برود یا نه در جوابمان این طور میگوید.« من وقتی به سرای مهر آمدم هفت روز درد کشیدم که برایم به اندازه ۷۰ سال بود. مواد همه چیزم را از من گرفت. خودم، مادر،پدرم، آبرویم و بچگیام را از من گرفته بود. الان دو سالی است که ترکش کردهام ولی هنوز هم به سراغ خانوادهام نرفتهام چون دوستشان دارم میترسم اگر سراغشان بروم دوباره خودم هم آلوده شوم. میخواهم وقتی دنبالشان بروم که به اندازه کافی قدرتمند باشم و به خودم اطمینان داشته باشم. این روزها با اینکه دلتنگشان هستم اما تنها کاری که میتوانم بکنم این است که برایشان دعا کنم.»
دوست دارم مددکاری بخوانم
زندگی این روزها اما برای سمیه رنگ و بویی دیگر گرفته است.او در این ایام هم کار میکند و هم درس خواندن را از سر گرفته است و در حال حاضر کلاس چهارم و پنجم را باهم میخواند. خودش میگوید از الآن برای آینده برنامه دارد و دلش میخواهد مددکاری اجتماعی در حوزه زنان بخواند.« من به فردا فکر نمیکردم. سمیه قبلاً فکر نمیکرد ولی امروز فکر میکند. من الآن زندگی را میفهمم، خنده و گریهام را میفهمم. من بلد نبودم کی بخوابم کی بلند شوم. اما امروز همهچیزم معلوم است. الآن خوشحالم که صبح زود بلند میشوم و سر کار میروم. خوشحالم که توانستم با روپوش و دفتر و کتاب کنار بیایم . من این روزها عاشق درس هستم. من با این دنیا نمیجنگم دارم کنار میآیم به خاطر بچههای وطنم. من با درد بزرگ شدم. میدانم بچههایی هستند در این شهر و دیار که به من نیاز دارند و من دوست دارم به آنها کمک کنم.»
پویش بوی ماه مهر برای کمک به بچههای آسیبدیده
کنار صحبت با سمیه باید به سراغ مسئولان موسسه طلوع میرفتیم تا برایمان از کمپین بوی ماه مهر حرف بزنند کمپینی که بهانه حضور ما در مجموعه و گپ و گفت با بچهها بود. خودشان میگفتند دلشان میخواهد حتیالامکان امسال کسی از بچههای تحت پوششان از تحصیل باز نماند. بچههایی که به قول اکبر رجبی وقتی پای حرفهایشان بنشینید خواهید فهمید که چیزهایی را آرزو میکنند که حق طبیعی هر بچهای در گوشه و کنار این دنیاست. کمپین بوی ماه مهر برای بچههایی به راه افتاده است که آسیب دیدگان اجتماعی هستند. بچههایی که هرکدامشان به نحوی در خانوادههایی زندگی میکنند که والدینشان یا خودشان با بیماری اعتیاد و کارتنخوابی درگیر هستند. بچههایی که شاید تحصیل آنها بسته به تهیه وسایل،لوازم و هزینههایی باشد که شاید در نظر بیشتر ما انقدر پیش پا افتادهاند که اصلاً به چشم نیایند. اما گاهی بود و نبود همین شرایط پیش افتاده انقدر تأثیرگذار میشود که میتواند در شکل دادن به سرنوشت هرکدام از این بچهها نقشی تعیینکننده داشته باشد. تا جایی که رامتین غفاری یکی از مسئولان این کمپین در این رابطه میگوید«بوی ماه مهر طرحی است که در این چند سال اجرا میشود. ما این بچهها را تحت پوشش قرار میدهیم تا اول مهر بتوانند در مدرسه ثبتنام کنند و طی سال تحصیل کنند چون این بچهها در بیشتر مواقع به خاطر نداشتن توانایی پرداخت این هزینهها قید تحصیل را میزنند و در آن مشکل دارند از هزینه ثبت نام گرفته تا بیمه، خرید روپوش یا هزینههای جانبی دیگر. از آنجایی که ما طول سال این بچهها را میشناسیم قبل از رسیدن مهرماه از آنها میخواهیم که فاکتور تمام هزینههایی که در این رابطه انجام دادهاند را برای ما بیاورند تا ما به آنها کمک کنیم دست آخر هم جشنی در این رابطه برای آنها میگیریم و آنها را برای شروع سال تحصیلی آماده میکنیم.»
خبرگزاریمهر/رؤیا سادات هاشمی