در کار که همیشه میگفت باید تمدن اسلامی در دنیا برقرار شود، نه اینکه راضی باشند فقط کشور و اطرافمان امن باشد. نگاهش این بود: «تا ما قدرتمند نشویم همه به ما زور میگویند و نمیتوانیم تفکراتمان را بگوییم. اگر ابزار قدرت دستمان باشد تازه میتوانیم حرفمان را بزنیم.» برای این موضوع هم مثال کره شمالی را میزدند: زمانی که قدرت نداشت جزو کشورهای منفور آمریکا بود که آمریکا نمیگذاشت کاری انجام دهد اما زمانی که قدرتمند شد دیگر آمریکا نتوانست در برابرش کاری کند. موضوع عزت خیلی برایش مهم بود، موضوع قرآن سوزی که در آمریکا چند سال پیش اتفاق افتاد ایشان را خیلی ناراحت کرد و میگفت: تا زمانی که ما قدرتمند نشویم اینها بی احترامی میکنند.
مصداق این حدیث بودند که امام صادق علیه السلام َ فرمودند: «ای شیعیان، شما به ما منسوب هستید، پس مایه زینت ما باشید.» اینطور نبود که به همین چیزی که بلد است قانع باشد، همیشه قله را میدید، میگفت: بالاتر برویم. ما هم این روحیه ایشان را میشناختیم. موضوعی که همیشه به ما توصیه میکردند این بود: «کاری که انجام میدهید حتی نباید بایستید که کسی بگوید خسته نباشید، از همان در پشتی بیرون بروید، چون اگر تشکر کنند تو دیگر اجرت را گرفتهای و چیزی برای آن دنیایت باقی نمیماند» پدرم تنها چیزی که از کارشان میگفتند این بود: «کاری که من انجام میدهم برای آماده سازی ظهور است و حضرت صاحب(عج)». همه چیز را به شخص امام زمان(عج) مربوط میدانستند.
تعریف جدیدی که ایشان از نخبگی دادند این بود که مدرک و دانشگاه هدف نیست، هدف چیز والاتری است، به انضمام اینکه ایشان چون خیلی اعتقاد به توسل به اهل بیت-علیهم السلام- داشتند میگفتند: این جهشی کار کردن ما یعنی یاری اهل بیت(ع)، یعنی اگر آمریکاییها با100 بار تست بتوانند یک موشک را موفق پرتاب کنند، ما با 20بار میتوانیم چون نصرت خدا هم با ماست. برای همین هم بود که هر بار قبل از تست نماز و توسل داشتند و زیارت عاشورا میخواندند. حتی در تستهایی که ناموفق بودند با اینکه همه خسته و ناراحت میشدند ایشان خوشحال بودند و میگفتند: باید خوشحال باشیم، چون فهمیدیم اشکال کار چیست. بچه محله سرچشمه، جوانکی لاغر اندام و سر به زیر با موهای فرفری که مانند بسیاری از جوانان نسل انقلاب، پاسداری از نهضت را تکلیف خود دانست و به صف سپاهیان روح الله پیوست و سرباز فرمانده کل قوا شد.
بعد از شهادت علی (برادرش) در سوسنگرد که از کودکی انس زیادی با هم داشتند، عزمش بیش از پیش جزم شد و با نبوغ بی حد و حصرش، کاری را شروع کرد که از ساخت خمپاره 60 آغاز شد و تا موشک شهاب 3 ادامه پیدا کرد.
جوانی که در دانشگاه جنگ، فارغ التحصیل شد؛ از صدام تا سران صهیونیستی و آمریکایی برای سرش جایزه گذاشتند و شد کابوس بی پایان لشکریان شیطان و امیر لشکریان خدا.
بی نام بود در دنیای انسانهای جا مانده در خوشی. در نام و آوازه مقدم نبود که با غیرتش مقدمه مشق مردانگی می کرد. شهید حسن تهرانیمقدم در معرکه امتحان الهی، تسلیم اراده محبوبش شد و آیه «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمي» را بر سر دروازه عشق معبودش حک کرد. مگر نه اینکه کسی که توکل کرده، بی نیاز از نیاز گشته و در طالعش عزت، پایان مقصودش بود. امام صادق (ع) می فرمایند: بی نیازی و عزت به هر طرف می گردند و چون به جایگاه توکل دست یافتند در آنجا قرار می گیرند.
آبان، ماهِ شهید تهرانیمقدم است. او متولد ماه آبان است. از تولد یعنی 6 آبان 1338 تا راه اندازي فرماندهي موشکی سپاه در 13آبان 1362و جاودانه شدن در 21 آبان1390 . تحمل بار سنگین رجعت او آن چنان سنگین بود که حتی مقام معظم رهبری در مراسم تشییع پیکر مطهرش و در دیدار با خانواده معظمش فرمودند: «من مصیبت زده شدم». آری! مگر مصیبت و غم پرگشودن عمودی از خیمههای دفاع مقدس التیام می یابد...
خبر شهادت پدر موشکی ایران، چون موشک جهان پیما در دنیا مخابره شد. هر رسانه ای از ظن خود نوشت، اما نبوغ و تخصص او از دید هیچ یک پوشیده نماند. روزنامه گاردین درباره شهید تهرانيمقدم به نقل از سرلشکر مصطفي ایزدي نوشت: او از سال 198۴پیشگام ایجاد سیستم موشکهاي زمین به زمین ایران بوده است که این موضوع باعث وحشت قدرتهاي امپریالیستي و رژیم صهیونیستي شده است. (روزنامهWorld jewish daily در سایت یهودیان جهان) درباره حسن تهرانيمقدم اظهار شد: گزارشها نشان ميدهد که حسن تهرانيمقدم یکي از بنیانگذاران توپخانه و واحدهاي موشکي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي از جنگ ایران و عراق بوده و بیشترین کار و تلاش وي براي توسعه سلاحها و موشکها بوده است. تهرانیمقدمها، در طول حیات خود گمنامند و حتی بعد از مرگ هم هیچ سطری در کاغذی و هیچ کلامی نمی تواند آنها را بشناساند.
شهید تهرانیمقدم این روزها برای مردم یک ملت نامی آشنا دارد و جاودانه است اما هیچگاه کسی او را نخواهد شناخت. همرزمانش که با او زیستهاند و در رکاب او سالها طی طریق کرده اند اذعان دارند که اطرافیانش اگرچه می دانستند او از تبار بزرگان است، اما وسعت روحش را نمیشناختند. پست و مقام برای او پَست و پایین می نمود و تا لحظه آخر به خلق کارهای بزرگ میاندیشید و هیچ درجه ای در شان او نبود. پدر موشکی ایران می گفت: «روي قبرم بنویسید اینجا مدفن کسي است که ميخواست اسرائیل را نابود کند».
بزرگ فکر می کرد. مراد او ساخت موشکهای پیشرفته نبود؛ بلکه می خواست روحیه خودباوری را به یارانش و مظلومان گرفتار در ظلم استعمار استبداد بیاموزد. واژه تسلیم را تنها در درگاه خداوند معنا می کرد و راه مبارزه را فقط با توکل بر پروردگار هموار میدانست. درسی که حالا سرلوحه تلاش مبارزان با انسانهای جا مانده در گمراهی است.
شهید مهدی نواب، راننده اش می گفت:«هر روز وارد پادگان که می شدیم موقع عبور از کنار ماشین بچهها که در محوطه پارک شده بود حاج حسن می گفت آرام تر برو. می گفت: «یادت هست روزهای اول اینجا هیچ ماشینی نبود. لذت می برد از اینکه ماشینهای بچهها را می دید.»»
اگرچه از بچهها می خواست که سخت کار کنند. اما از آن طرف فکر خانواده و معیشتشان هم بود. اعتقاد داشت که بچهها باید بی دغدغه سر کار بیایند. شهید علی کنگرانی تعریف میکرد که حاج حسن یک بار به او گفته بوده بهترین لحظههای عمرم وقتی است که تو درخواست وامهای ازدواج و خرید خانه بچهها را می آوری جلوی من و می گویی امضا کن!
همیشه توصیه میکرد که ماشینهای خوب بگیرید و سوار شوید. میگفت حق شماست که زندگی خوب داشته باشید. حاج حسن به ما می گفت کاری که انجام میدهید برای امام زمان (عج) است و همه شیعیان و جهان اسلام و آخرش هم شهادت. میگفت راه تهرانیمقدم شهادت است، کاری را که شما دارید انجام میدهید مال کشورهای پیشرفته ای مثل روسیه است که با آن علم و تکنولوژی و با کلی نیروی متخصص و پروفسور و سه هزار نفر نیرو طی 30سال پیش بردند ولی شما (50-60 نفر) آن را در طول 5 سال پیش بردید آن هم با حداقل امکانات.
روایت زینب تهرانی مقدم از پدرانههای شهید تهرانی مقدم: «تا ما قدرتمند نشویم همه به ما زور میگویند و نمیتوانیم تفکراتمان را بگوییم. اگر ابزار قدرت دستمان باشد تازه میتوانیم حرفمان را بزنیم.» معتقد بود تا قدرتمند نشویم، آمریکاییها بی احترامی میکنند.